گفتی که تو را شوم مدار اندیشه

دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه

کو صبر و چه دل، کنچه دلش می‌خوانند

یک قطره‌ی خون است و هزار اندیشه



آن جام طرب شکار بر دستم نه

وان ساغر چون نگار بر دستم نه

آن می‌که چو زنجیر بپیچد بر خود

دیوانه شدم بیار بر دستم نه