افسون پادشاه يمن
اما پادشاه يمن كه جادو و افسون مي دانست تاب جدائي نداشت . چاره اي ديگر انديشيد و بر آن شد تا فرزندان فريدون را بافسوني ديگر بيازمايد تا اگر با افسون گرفتار شدند دخترانش آزاد شوند و نزد وي بمانند. تا دل شب در بزم بشادي پيوند نو باده خورده بودند . هنگامي كه مي بر خردها چيره شد و آرزوي خواب در سر مهمانان پيچيد، پادشاه فرمود تا بستر آنان را در بوستان زير درختان گل افشان، دركنار آبگيري از گلاب گستردند. چون شاهزادگان به خواب رفتند پادشاه يمن از باغ بيرون آمد و افسوني آراست و نا آگاه بادي دمان برخاست و سرمائي سخت بر باغ و چمن چيره شد و همه چيز بيفسرد و از جنبش باز ايستاد. شاهزادگان ايران كه افزون گشائي را از پدر آموخته بودند ناگهان از خواب برجستند و به نيروي فره ايزدي كه رهنمون خاندان شاهي بود راه را بر جادو بستند و از زخم سرما در امان ماندند.
روز ديگر چون خورشيد سر از تيغ كوه برزد ، پادشاه افسونگر به گمان آنكه سه شهزاده را يخ زده و كبود چهره و بي جان خواهد يافت به باغ آمد. اما با شگفتي ديد كه سه پاهزاده چون ماه نو برتخت نشسته اند. دانست كه افسون وي كارگر نخواهد شد و دختران وي از آن فرزندان فريدون اند. چون چاره نماند رضا داد و بشايستگي به بستن بار عروسان پرداخت. در گنجينه هاي كهن را باز كرد و زر و گوهر بسيار بيرون آورد و با خواسته فراوان بر پشت هيون بست و دختران خود را با آئين و فر همراه شاهزادگان كرد و رهسپار دربار فريدون ساخت. چون پسران به درگاه پدر نزديك شدند فريدون كه افسونگري مي دانست براي آنكه فرزندان خود را بيازمايد خود را به صورت اژدهائي خروشان و آتش افروز در آورد و راه را بر شاهزادگان گرفت. فرزندان به نوبت، خردمندي و دليري و هوشياري خود را آشكار كردند و از زبان اژدها در امان ماندند. فريدون خشنود شد و بازگشت و پدر وار پيش آمد و دست فرزندان خود را به مهرباني گرفت و آنان را نوازش كرد و درود و آفرين گفت. آنگاه دختران پادشاه يمن را نام پارسي بخشيد:
همسر سلم را كه پسر بزرگتر بود «آرزو» نام كرد و همسر تور پس ميانه را «ماه» و همسر ايرج را كه پسر كهتر بود«سهي» خواند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)