در عنفوان جواني چنانکه افتد و داني با شاهدي سر و سري داشتم بحکم آنکه حلقي داشت طيب الادا و خلقي کالبدر اذا بدا.
آنکه نبات عارضش آب حيات مي خورد

در شکرش نگه کند هر که نبات مي خورد

اتفاقا بخلاف طبع از وي حرکتي بديدم که نپسنديدم . دامن ا زو درکشيدم و مهره برچيدم و گفتم :
برو هر چه مي بايدت پيش گير

سر ما نداري سر خويش گير

شنيدم مي رفت و مي گفت :
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد

رونق بازار آفتاب نکاهد

اين بگفت و سفر کرد و پريشاني او در من اثر کرد.
بازي آي و مرا بکش که پيشت مردن

خوشتر که پس از تو زندگاني کردن

اما به شکر و منت باري ، پس از مدتي بازآمد. ان حلق داوودي متغير شده و جمال يوسفي به زيان آمده و بر سيب زنخدانش چون به گردي نشسته و رونق بازارش شکسته . متوقع که در کنارش گيرم ، کناره گرفتم و گفتم :
آن روز که خط شاهدت بود

صاحب نظر از نظر براندي

امروز بيامدي به صلحش

کش ضمه و فتحه بر نشاندي

تازه بهارا! ورقت زرد شد

ديگ منه کآتش ما سرد شد

چند خرامي و تکبر کني

دولت پارينه 349 تصور کني ؟

پيش کسي رو که طلبکار تو است

ناز بر آن کن که خريدار تو است

سبزه در باغ گفته اند خوش است

داند آن کس که اين سخن گويد

يعني از روي نيکوان خط سبز

دل عشاق بيشتر جويد

بوستان تو گند نازايست

بس که بر مي کني و مي رويد

گر صبر کني ور نکني موي بناگوش

اين دولت ايام نکويي به سر آيد

گر دست به جان داشتمي همچو تو بر ريش

نگذاشتمي تا به قيامت که برآيد

سو ال کردم و گفتم : جمال روي تو را

چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشيده است ؟

جواب داد ندانم چه بود رويم را

مگر به ماتم حسنم سياه پوشيده است