مال از بهر آسایش عمرست نه عمر از بهر گرد کردن مال عاقلی را پرسیدند نیک بخت کیست و بدبختی چست گفت نیک بخت آن که خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هشت.



موسی علیه السلام قارون را نصیحت کرد که اَحْسَن کما اَحسنَ اللهُ الیک[۱]نشنید و عاقبتش شنیدی

خواهی که ممتع[۲] شوی از دنیی و عقبی با خلق کرم کن چو خدا با تو کرم کرد درخت کرم هر کجا بیخ کرد گذشت از فلک شاخ و بالای او شکر خدای کن که موفق شدی به خیر ز انعام و فضل او نه معطل گذاشتت


دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد

علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی نه محقق بود نه دانشمند چارپاپیی برو کتابی چند آن تهی مغز را چه علم و خبر که بر او هیزم است یا دفتر


علم از بهر دین پروردنست نه از بهر دنیا خوردن

هرکه پرهیز و علم و زهد فروخت خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت


عالم ناپرهیزگار کور مشعله دار است




ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد پادشاهان به صحبت خردمندان از آن محتاج ترند که خردمندان به قربت پادشاهان

جز به خردمند مفرما عمل گرچه عمل کار خردمند نیست


رحم آوردن بر بدان ستمست بر نیکان، عفو کردن از ظالمان جورست بر درویشان

خبیث را چو تعهد[۳] کنی و بنوازی به دولت تو گنه می‌کند به انبازی معشوق هزار دوست را دل ندهی ور می‌دهی آن دل به جدایی بنهی



خامشی به که ضمیر دل خویش با کسی گفتن و گفتن که مگوی سخنی در نهان نباید گفت که بر انجمن نشاید گفت



امروز بکش چو می‌توان کشت کاتش چو بلند شد جهان سوخت [۴] کند کمان را دشمن که به تیر می‌توان دوخت


سخن میان دو دشمن چنان گوی که گر دوست گردند شرم زده نشوی.

میان دو کس جنگ چون آتشست سخن چین بدبخت هیزم کشست میان دو تن آتش افروختن نه عقلست و خود در میان سوختن پیش دیوار آنچه گویی هوش دار تا نباشد در پس دیوار گوش



بشوی ای خردمند از آن دوست دست که با دشمنانت بود هم نشست


چون در امضای[۵] کاری متردّد[۶] باشی آن طرف اختیار کن که بی آزارتر برآید




تا کار بزر بر می‌آید جان در خطر افکندن نشاید

[۷] حلالست بردن به شمشیر دست

بر عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو نبخشاید.
دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت[۸] خود مزن مغزیست در هر استخوان مردیست در هر پیرهن



پسندیده است بخشایش ولیکن منه بر ریش[۹] خلق آزار مرهم


نصیحت از دشمن پذیرفتن خطاست ولیکن شنیدن رواست تا به خلاف آن کار کنی که آن عین صوابست

حذر کن زآنچه دشمن گوید آن کن که بر زانو زنی دست تغابن[۱۰]


خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.

درشتی و نرمی به هم اندر به است چو فاصد[۱۱] که جراح و مرهم نه است نه مر خویشتن را فزونی نهد نه یکباره تن در مذلّت دهد بگفتا نیک مردی کنند چندان که گردد خیره گرگ تیز دندان