عاشق شدن برای من ِ خسته دیر بود
بر عکس ِ چهره ام ، دل ِ غمدیده ، پیر بود
در انزوای این شب بی انتهای سرد
چشم من از حرارت شب گریه سیر بود
روح بلند و پر طپش ام ، مثل موج ها
در دست صخره های تعصب اسیر بود
فریاد بی صدا که به جایی نمیرسد
یک قطره آب ، در هیجان کویر بود
من با تو در درون خودم ذوب می شدم
خورشید در نگاه دو چشمم حقیر بود
گفتی که :" عشق ، راه تو را باز میکند "
دلخور مباش ، جاده کمی بد مسیر بود!
آن روزها گذشته و من منتظر که مرگ . . .
شاید دلم برای همین لحظه گیر بود . . .
مرضیه خدیر
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)