اما ...
عشق آلوچه نیست که بهش نمک بزنی
دختر همسایه نیست که بهش چشمک بزنی
غذا نیست که بهش ناخنک بزنی
رفیق نیست که بهش کلک بزنی
یادت باشه که عشق مقدسه...
باید صادق باشی تا عشق واقعی رو با تمام وجودت دریابی
اما ...
عشق آلوچه نیست که بهش نمک بزنی
دختر همسایه نیست که بهش چشمک بزنی
غذا نیست که بهش ناخنک بزنی
رفیق نیست که بهش کلک بزنی
یادت باشه که عشق مقدسه...
باید صادق باشی تا عشق واقعی رو با تمام وجودت دریابی
به جای دسته گلی که فردا به قبرم نثار می کنی
امروز با شاخه گلی کوچک شادم کن
به جای سیل اشکی که فردا بر مزارم می ریزی
امروز با تبسمی شادم کن
به جای متن های تسلیت که فردا برایم می نویسی
امروز با یک پیغام کوچک خوشحالم کن
من امروز به تو نیاز دارم نه فردا...
دلم كه ميگيرد حرف نمي توانم بزنم،
نه كه نتوانم ،
مي توانم اما با اولين كلمه همه عالم مي فهمند دردم چيست
حالا بيا قلمت را بگذار روي كاغذ هي بنويس هط خط بزن
هي خطي خطي هايت را ازغصه هاي دلت خيس اشك كن
بعدش هم بگو نه چيزي نيست فقط يك متن شاعرانه بود
وهمه باورشان مي شود
وقتي مي نويسي انگار دينت را ادا كرده اي
به چيزي كه فراتر از همه اين حرف هاست
چيزي فراتر ازعشق يا پول يا شهرت
ونخست خدابود
وديگرهيچ نبود
ونخست كلمه بود
وخدا كلمه بود...
صدایی می آید
اری باز هم سکوت است که فریاد می کشد
با این فریاد چه کنم؟
.
.
.
.
چرا با من صحبت نمی کنی
فقط می خواهی با فریاد کشیدن
کنارم باشی ؟
.
.
.
.
همه چیز می شکند
حتی
صدای ما
اما سکوت
هرگز
پس می نویسمشان
هنوز لا به لایه دفتر خاطرات دل تنگم ورقهای خالی بسیار است
.
.
.
.
واژهأیست در دل با تمنای ظهور
واژهأیی به تخلص روح ، تشابه خیال ، تناقص وجود
.
.
.
مینویسم که دل آرام شود ،در هیاهوی لغات رام شود
مینویسم از آوای مرمو ز خیال
مینویسم از تجربهٔ غربت تلخ
مینویسم از حسرت تنهایی دل
مینویسم روح من رام شود، دلم آرام شود...!!!
من عابری غریبم تنم پر از غباره
تا مرز بی نهایت شبم ادامه داره
گذشتن از تو برام سخته ولی گذشتن
همیشه تنها بودن همینه سرنوشتم
برای من که خسته ام تو مثل خواب نازی
میشد برام با دستات یه الونک بسازی
این سایه سرنوشته که راه نور را بسته
وداع تلخ مارو به انتظار نشسته
برام گذشتن از تو پرواز برگ تا خاک
بر سینه ی عشق این اغاز تلخ غمناک
گذشتن از تو برام سخته ولی گذشتن
همیشه تنها بودن همینه سرنوشتم
نوشتم برای تو
برای عشقت
برای تنهایی هایت
برای غمت...
که عشق تو عشق من است و تنهایی های تو تنهایی من و غم تو غم من....
مي نويسم تا باران نه اينجا,در سرزمين رويا هايم ببارد.
براي با تو بودن مي نويسم براي حسي كه پيداي پنهان است.
مي نويسم تا شب گريه هايم رنگ آسمان بگيرد و سكوت را كه هرگز نشكسته و اميدي به
شكستنش ندارم لابه لاي كاغذ ها جا بزارم.
اگر مي نويسم مخاطبم تنها چشم هاي سرد توست كه حتي سرديش از من دريغ مي شود.
قلبي شكسته داشتم، بي نفس بودم ، مثل پرستويي كه اسير قفسست
تا سرنوشت تو را سر راهم قرار داد و مرا از زندان غم ها رها كرد
و بر روي بال هاي شكسته ام مرهمي گذاشت
و به چشمان هميشه گريانم لبخند نشاند
به دل پريشان و بي قرارم آرامش بخشيد
و بهم شوق دوباره زيستن را آموخت
اي ناجي قلب من ، ديگر باره تنهایم مگذار
مني كه به اميد عشق تو زنده شده ام
نميخواهم دوباره سرنوشت فصل جدایی رو سر راهم قرار بدهد
و من دوباره در حسرت داشتن عشقت بشكنم
اي تنها تكيه گاه من در تمام لحظات هستیم با من بمان
و دگر باره بي كسم مگذار
دلم به عشق وفادار تو خوش است
پس تا آخر سرنوشت سرپناه من باش كه اگر از تو بي وفائي ببينم
نمیخواهم ديگر باره رنگ این زندگی را ببینم
پس بيا به آغوش همديگر پناه ببريم كه اينجا جايگاه ابدي ماست
و تو نيستي اما ....
من امروز برايت چاي ريختم
و با تو ميوه خوردم
ديروز هم نبودي برايت بليط سينما خريدم
براي تولدت هديه گرفتم و آمدم به جشن تولدت
هر روز دستانت را مي گيرم و با تو بيرون مي روم
من در دنياي كوچكم با تو زندگي مي كنم
چه باشي ، چه نباشي
و لبخند تو
شاد بودن دلت
بزرگترين هديه خدا به من است
چه باشم ، چه نباشم
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)