چهار حكايت جالب و كوتاه
گويند : صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند كه پس ازنماز ، بر منبر رود و پند گويد. پذيرفت.چند حکايت
نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه بهسوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا ورسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت :
مردم! هر كس از شما كه مى داندامروز تا شب خواهد زيست و نخواهد مرد ، برخيزد !
كسى برنخاست. گفت :
حالا هركس از شما كه خود را آماده مرگ كرده است ، برخيزد !
باز كسى برنخاست. گفت : شگفتا از شما كه به ماندن اطمينان نداريد ؛ اما براى رفتن نيز آماده نيستيد !
-----------------------------
گويند در بنى اسرائيل ، مردى بود كهمى گفت : من در همه عمر ، خدا را نافرمانى كرده ام و بس گناه و معصيت كه از من سرزده است ؛ اما تاكنون زيانى و كيفرى نديده ام. اگر گناه ، جزا دارد و گناهكار بايدكيفر بيند ، پس چرا ما را كيفرى و عذابى نمى رسد! ؟
در همان روزها ، پيامبرقوم بنى اسرائيل ، نزد آن مرد آمد و گفت :
خداوند ، مى فرمايد كه ما تو راعذاب هاى بسيار كرده ايم و تو خود نمى دانى ! آيا تو را از شيرينى عبادت خود ،محروم نكرده ايم ؟ آيا در مناجات را بر روى تو نبسته ايم ؟ آيا اميد به زندگى خوشدر آخرت را از تو نگرفته ايم ؟ عذابى بزرگتر و سهمگين تر از اين مى خواهى؟
-----------------------------
ابوسعيد را گفتند : كسى را مىشناسيم كه مقام او آن چنان است كه بر روى آب راه مى رود.
شيخ گفت : كار دشوارىنيست ؛ پرندگانى نيز باشند كه بر روى آب پا مى نهند و راه مى روند.
گفتند : فلان كس در هوا مى پرد. گفت : مگسى نيز در هوا بپرد.
گفتند : فلان كس در يكلحظه ، از شهرى به شهرى مى رود.
گفت : شيطان نيز در يك دم ، از شرق عالم بهمغرب آن مى رود. اين چنين چيزها ، چندان مهم و قيمتى نيست.
مرد آن باشد كه درميان خلق نشيند و برخيزد و بخسبد و با مردم داد و ستد كند و با آنان در آميزد و يكلحظه از خداى غافل نباشد.
-----------------------------
مردى از اهلحبشه نزد رسول خدا صلوات الله عليه و آله آمد وگفت : يا رسول الله ! گناهان منبسيار است. آيا در توبه به روى من نيز باز است ؟
پيامبر (ص) فرمود : آرى ، راهتوبه بر همگان ، هموار است. تو نيز از آن محروم نيستى.
مرد حبشى از نزد پيامبر (ص) رفت. مدتى نگذشت كه بازگشت و گفت :
يا رسول الله ! آن هنگام كه معصيت مىكردم ، خداوند ، مرا مى ديد ؟
پيامبر (ص) فرمود : آرى ، مى ديد.
مرد حبشى، آهى سرد از سينه بيرون داد و گفت : توبه ، جرم گناه را مى پوشاند ؛ چه كنم باشرم آن ؟
در دم نعره اى زد و جانبداد
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)