مسلما کسانی که علاقه به فلسفه دارند باید معنی فلسفه و تاریخ سرگذشت این علم بنیادی که بعد از کیمیاگری کهن ترین سابقه را دارد را بدانند.
با این تفاسیر سعی شده است گزیده ای از مطالب مورد بحث را در حد بضاعت بیاورم.امید وارم مفید فایده واقع شود.
فرانسیس
مسلما کسانی که علاقه به فلسفه دارند باید معنی فلسفه و تاریخ سرگذشت این علم بنیادی که بعد از کیمیاگری کهن ترین سابقه را دارد را بدانند.
با این تفاسیر سعی شده است گزیده ای از مطالب مورد بحث را در حد بضاعت بیاورم.امید وارم مفید فایده واقع شود.
فرانسیس
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
چرا فلسفه
«فلسفه به راستى درد فراق است، اشتياقى درونى براى در خانه بودن در همه جا.» نواليس
پرسشى كه در عنوان اين نوشته طرح شده، بيش از هر كس متوجه خود نويسنده اين يادداشت است. نويسنده در اين نوشته بر آن است جوابى قانع كننده براى خويش بيابد، تا دليلى موجه براى شيفتگى اش به فلسفه بيابد وقتى كه حتى پيشه اش فلسفه نيست.
لوكاچ فلسفه را به منزله شكلى از زندگى، پيوسته نشانگر گسست ميان درون و برون مى داند، آشكار كننده تفاوت ذاتى ميان خود و جهان، ناسازگارى جان و كنش. به گمان او، به همين دليل دوران هاى سعادتمند فلسفه ندارند. اما كدام دوران سعادتمند؟ من كه يادم نمى آيد! انسان يادش نمى آيد. چه به هبوط آدمى قائل باشيم و چه بدبينانه كل ماجرا را خسران ببينيم و تباهى، فرقى نمى كند: شكى نيست كه نه فقط اكنون بلكه حتى دورنماى آينده هم نشانى از سعادت با خود ندارد. پس تا اين گسست و دوپارگى و اين فقدان بارزه ماست به فلسفه نياز داريم، و تازه به ياد بياوريم كه روز به روز پيشرفتى اگر در وضعمان هست رو به قهقراست. به فلسفه نياز داريم تا كمينه پرده از اين همه تناقض كه بر تمام شئونات هستى ما سايه افكنده برداريم و چون و چرايش را بكاويم.
«روشنگرى چيست؟» مقاله معروفى است از كانت. براى نخستين بار فيلسوف از يك رخداد تاريخى، از يك دوران پرسش مى كند. چرا؟ تا با شناخت وضعيت تاريخى اى خاص به شناخت انسان نائل آيد، انسان به عنوان بخشى از خود روشنگرى. انسان ديگر از موجودى انتزاعى به هستنده اى تاريخى بدل شده و فيلسوف در مقام كسى كه دلواپس آدمى است، ناگزير است مراقب حال حاضر باشد، حال حاضرى كه آدمى در آن غوطه ور است، و نيز پرسش از اسباب و عواملى كند كه به ناسازوارى و ناموزونى آدمى دائماً دامن مى زنند و او را در چنگال خويش هر روز زبون تر و ذليل تر مى سازند. از اين روست كه فوكو مى گويد :«شايد امروز هدف كشف [فلسفى] اين نيست كه ما چيستيم بلكه رد و نفى آن چيزى است كه ما هستيم. ما بايد براى رهايى از اين «بن بست دوجانبه» سياسى، كه همان ويژگى هاى منفرد سازى و كلى سازى ساختارهاى قدرت مدرن به طور همزمان است، در اين باره تخيل كنيم كه چه چيزى غير از آنچه كه هستيم، مى توانستيم باشيم.»
جمله اى از ميشله حكم كانون فلسفه بنيامين را دارد :«هر دورانى خواب دوران بعدى را مى بيند.» فيلسوفان به گمانم خوابگزاران هر عصرند و در كار تعبير و تفسير خواب هر دوران. اول از همه بايد خود دوران را شناخت، هم خودآگاه و هم ناخودآگاهش را. پس اگر فيلسوف در مقام خوابگزار مدام به گوشه و كنار سرك مى كشد، اگر مثلاً فيلسوف پس مدرن امروز به سراغ فيلسوفان پيش سقراطى مى رود، پر بيراه نرفته به دو دليل: آنها هم در مقام پيشينه خود اويند و هم به عنوان جزيى از تمام دوران هاى بعدى بايد خوابشان تعبير شود. درست همان قدر مى توان به صدق گفتار فيلسوف يقين كرد كه به تعبير خوابگزار! اما هر خوابگزارى همين كه تلاش مى كند وارد دنياى خواب شود، در خواب رويابين شريك مى شود. پس فيلسوف و دوران در خواب ديدن دوران بعد با هم شريك اند. و خواننده فلسفه نيز ضرورتاً پاى به دنياى خواب مى گذارد. اين مهم نيست كه خواب خوش باشد يا بد. نفس خواب ديدن براى آدمى لذت بخش است، گيريم اين خوابى كه به دنيايش دخول يافته ايم كابوس باشد.
چيزى كه امروز نامش فلسفه است از همان زمان پيدايش نزد يونانيان و به نام لوگوس، بر اساس ضديت با ميتوس يا همان اسطوره شكل گرفته است. اسطوره حاصل رويابينى آدمى است درباره سرچشمه ها، درباره رويدادها، درباره سر هر چيز. روياى اسطوره اى انسان چشم انداز او را هرچه فراخ تر و بلكه بى نهايت مى كند و از سماوات گرفته تا قعر آب ها را جولانگاه خيال او مى گرداند. فلسفه در آغاز جنبشى بوده بر ضد اين اسطوره سازى، بر ضد اين رويابينى. غافل از اين كه خود نيز رويابين است، گيريم از گونه اى ديگر. فرق لوگوس و ميتوس نه در ذات رويابينى شان كه در نوع رويايى است كه مى بينند. اگر اسطوره به وقايع، به واقعيت شاخ و برگ مى دهد، اگر اقليم هاى جديدى در برابرمان ظاهر مى كند و اينچنين زندگى ما را غنا مى بخشد، روياى فلسفى شاخ و برگ را مى زند، واقعيت را مى پيرايد، پوست مى كند و در اين سير درونى و رو به مركز هرچه مى يابد به كنارى مى زند تا بلكه باز بيشتر به عمق برود، آن هم در سوداى رسيدن به كُنه، به كانون. و براى من، من شيفته رويابينى اين هر دو نوع رويابينى با هم و از رهگذر رابطه ديالكتيكيشان لذت بخش مى شوند. فلسفه رويايى است كه در زبان و با زبان تحقق مى يابد و اسطوره در تصوير، با تصوير.
براى همين، انسان نخستين با تصويرهايى كه اينجا و آنجا نقش كرده از اسطوره هايش روايت كرده اما فلسفيدن برايش هميشه با كلام ميسر شده. و شايد به همين خاطر است كه در يونانى لوگوس هم به معناى كلام است و هم فلسفه. رويابينى پا گذاشتن به ****و بى نهايت است و فرا رفتن از هر قيد و مرزى. به همين خاطر است كه خودكامگان و مستبدان بيش از هر چيز از اشكال مختلف رويابينى، از هنر و ادبيات گرفته تا فلسفه، مى هراسند و به همين خاطر است كه هانا آرنت مى گويد: انديشه خطرناك وجود ندارد، ذات انديشيدن خطرناك است. مى شود درست دلايلى متضاد در ضرورت فلسفه برشمرد.
اين خوابگزارى مى تواند تعبيرهايى كاملاً بر ضد خود خوابگزارى به بار آرود، حتى ممكن است خود را نفى كند. مرلوپونتى در خطابه معروفش، «در ستايش فلسفه» از راهى كاملاً مخالف بر اهميت و نقش اساسى فلسفه صحه مى گذارد :«فيلسوف مى گويد كه دنيا آغاز مى شود، كه نبايد از روى آنچه كه گذشته آن بوده در مورد آينده اش قضاوت كرد، كه اعتقاد به گونه اى تقدير در درون چيزها يك اعتقاد نيست بلكه يك سرسام و سرگيجه است، كه روابط با طبيعت يك بار و براى هميشه تنظيم نشده، كه هيچ كس نه مى تواند از آنچه كه آزادى به بار مى آورد سر در بياورد و نه مى تواند روابط و سنن انسانى را در تمدنى كه ديگر به واسطه رقابت ها و الزامات در معذوريت نيست، تصور كند.»
بورخس اين خوابگرد اعظم گفته بود:«به نظر من آدم هايى كه فلسفه ندارند فقيرانه زندگى مى كنند. فلسفه از نظر من به دنيا ابهامى مى دهد كه همين ابهام خيلى عالى است. فلسفه به عبارتى واقعيت را تحليل مى برد و از آنجا كه واقعيت هميشه چندان مطبوع نيست، اين تحليل رفتن به داد آدم مى رسد.» اين نوشته خود نوعى خوابگزارى است و تنها مجموعه اى پيشنهاد، گيريم بعضى هاشان با هم متناقض. من كه با آخرى مجاب مى شوم، تا شما با كدام؟
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
تاریخ فلسفه
تاریخ فلسفه ، تاریخ سیر آراء و افکار فلسفی در طول زمان یا به عبارتی دیگر، تاریخ بحث و تفکر نظری در حوزه مسائل فلسفی است.
در طول تاریخ، فلاسفه مختلف و مکاتب فلسفی متعددی ظهور کرده اند. تاریخ فلسفه به مطالعه افکار این مکاتب و نظامهای فلسفی، روابط آن ها با یکدیگر، روابط آن ها با محیط زمان خود، و کشف دلیل ظهور این مکاتب می پردازد.
در حقیقت، در تاریخ فلسفه سعی بر آن است تا آراء و افکار فلسفی در پرتو موقعیت تاریخی آن و در ارتباط با نظامهای دیگر فهمیده شود.
میان تاریخ فلسفه با تاریخ سایر رشته ها و علوم دیگر تفاوت بنیادی وجود دارد:
در سایر علوم و رشته ها، تاریخ آن علم جزء اصلی آن علم محسوب نمی شود؛ بلکه جدا از آن و به عنوان حاشیه برای آن علم مطرح است.
اما تاریخ فلسفه علاوه بر اینکه در خود علم فلسفه اهمیت بسیار زیادی دارد، به نوعی موضوع این علم نیز محسوب می گردد.
برای روشن تر شدن موضوع، مثالی می زنیم:
به عنوان مثال، فیزیکدانان به تاریخ فیزیک علاقه بسیار زیادی دارند؛ اما دانستن تاریخ فیزیک پایه و مبنای علم فیزیک نیست.
فیزیک، شاخه ای از دانش است و تاریخ فیزیک توضیح چگونگی دست یافتن به این دانش است و این دو موضوعاتی جداگانه اند. یعنی یک فرد می تواند علم فیزیک را به خوبی درک کند ، بی آنکه تاریخ این علم را مطالعه کرده باشد.
در صورتی که تاریخ فلسفه و فلسفه به یک معنا ، یک چیزند؛ چرا که مطالعه فلسفه، مطالعه سیر بحث ها، اندیشه ها و مناظره ها درباره موضوع ها و مسائل فلسفی است و اساسا همین اندیشه ها است که تاریخ فلسفه را تشکیل داده است.
به سخن دیگر:
فلسفه یعنی اندیشه درباره مسائل و موضوعات فلسفی و تاریخ فلسفه تاریخ این اندیشه هاست.
با مثال دیگری، این تمایز را روشن تر می سازیم:
واژه فیزیک با آثار اسحاق نیوتن، اینشتین و سایر فیزیکدانان بزرگ از نظر معنا برابر نیست؛ در حالی که واژه فلسفه و آثار افلاطون، ارسطو، کانت، ملاصدرا و سایر فلاسفه بزرگ تقریبا از لحاظ معنا برابرند.
در حقیقت، آثار بزرگان فلسفه، بیش از آنچه در سایر رشته ها دیده می شود، موضوع و حقیقت فلسفه را تشکیل می دهد.
تاریخ فلسفه به سه بخش اصلی تقسیم می شود:
• تاریخ فلسفه غرب
• تاریخ فلسفه شرق
• تاریخ فلسفه اسلامی
منظور از فلسفه غرب، فلسفه ای است که در جهان غرب به وجود آمده و بر همین اساس، تاریخ فلسفه غرب یعنی تاریخ فلسفه ای که در این قسمت از کره زمین ایجاد شده است؛ یعنی تاریخ سیر و تحول اندیشه ها و آراء فلسفی در دنیای غرب.
در تاریخ فلسفه، آنچه در خارج از آسیا و آفریقا پدید آمده باشد، در حیطه فلسفه غرب قرار گرفته و تاریخ آن، تاریخ فلسفه غرب محسوب می گردد.
در این مورد فقط یک استثنا وجود دارد:
فلاسفه ای را که در دوران آغازین فلسفه، در بخش آسیای صغیر متولد شدند، با این که در قسمت اروپایی نبوده اند، جزو فیلسوف غربی و فلسفه آن ها را جزو فلسفه غربی به شمار می آورند.
به طور کلی تاریخ فلسفه غرب را می توان به چهار دوره اصلی تقسیم نمود. معیار ما برای این تقسیم، محتوا و روح کلی اندیشه ها و ارتباط آن ها با تاریخ آن دوره است؛ به عبارت دیگر، تاریخ فلسفه غرب رابطه مستقیمی با تاریخ جهان غرب دارد.
این دوره ها عبارتند از:
• تاریخ فلسفه باستان
• تاریخ فلسفه قرون وسطی
• تاریخ فلسفه جدید
• تاریخ فلسفه معاصر
•
در هر یک از این دوره ها فیلسوف زیادی ظهور کرده و افکار فلسفی جدیدی از سوی این فلاسفه ارائه شد.
تمام این دوره ها با هم در ارتباط بوده و هر دوره ای مهیا کننده زمینه برای دوره دیگر و افکار و آراء آن بوده است.
منظور از فلسفه شرق، فلسفه ای است که در جهان شرق به وجود آمده و بر همین اساس، تاریخ فلسفه شرق یعنی تاریخ فلسفه ای که در این قسمت از کره زمین ایجاد شده است؛ یعنی تاریخ سیر و تحول اندیشه ها و آراء فلسفی در دنیای شرق.
در تاریخ فلسفه، آنچه داخل در آسیا و آفریقا پدید آمده باشد، در حیطه فلسفه شرق قرار گرفته و تاریخ آن، تاریخ فلسفه شرق محسوب می گردد.
به طور کلی تاریخ فلسفه شرق را می توان به سه قسمت اصلی تقسیم نمود. معیار ما برای این تقسیم، محتوا و روح کلی اندیشه ها و ارتباط آن ها با تاریخ آن دوره و نیز محیط جغرافیایی آن ها است؛ به عبارت دیگر، تاریخ فلسفه شرق رابطه مستقیمی با تاریخ جهان شرقی دارد.
این دوره ها عبارتند از:
• تاریخ فلسفه چین باستان
• تاریخ فلسفه هند باستان
• تاریخ فلسفه شرق در دوران معاصر
• در هر یک از این دوره ها فلاسفه زیادی ظهور کرده و افکار فلسفی جدیدی از سوی این فلاسفه ارائه شد.
تمام این دوره ها با هم در ارتباط بوده و هر دوره ای مهیا کننده زمینه برای دوره دیگر و افکار و آراء آن بوده است.
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
تاریخ فلسفه چیست؟
• تاریخ فلسفه تاریخ آراء و افکار فلسفی در طول تاریخ و ارتباط آنها با وقایع دوران آن ها است.
از اولین روزهای حیات انسان بر این کره خاکی، پرسشهای اساسی فلسفیی مطرح شد که ناشی از حس کنجکاوی و حقیقت جویی انسان بود. طبیعتا از سوی اشخاص مختلف پاسخ هایی نیز به این پرسش ها داده می شد.
ما از آنچه بدست ما نرسیده است، خبر نداریم؛ اما می توانیم نخستین افکار فلسفی را هفت قرن قبل از میلاد، در ایونیا واقع در آسیای صغیر بیابیم.
از آن هنگام تا کنون، آرا و افکار فلسفی بسیار زیادی در زمینه ها و شاخه های مختلف فلسفه اعم از مسائل اصلی یا مسائل فرعی آن مطرح شده است.
تاریخ فلسفه تاریخ این آرا و افکار و سیر کلی آنهاست.
اماباید به چند نکته توجه داشت:
1- تاریخ فلسفه با دیگر تواریخ فرق دارد. می شود تاریخ علم فیزیک را ندانست و در عین حال فیزیکدان بزرگی بود. می توان تاریخ ریاضیات را ندانست و در عین حال در ریاضیات متبحر بود. چرا؟
زیرا تاریخ ریاضیات و آراء و افکار مطرح شده در تاریخ ریاضیات، یک چیز است و ریاضیاتی که ما هم اکنون می خوانیم چیز دیگر؛ یعنی آنچه از آرا و افکار ریاضیدانان قبلی درست و صحیح بوده گرفته شده و امروز به کار می رود و آنچه درست نبوده، کنار گذاشته شده است و احتیاجی به مطالعه آن افکار نادرست نیست.
اما تاریخ فلسفه به دلیل ویژگیی که دارد اینگونه نیست. اساسا فلسفه به یک اعتبار، عبارت است از تاریخ فلسفه؛ یعنی افکار و عقایدی فلسفی که در طول تاریخ ارائه شده اند و بررسی نقادانه آنها.
بنابراین، فلسفه چیزی جدای از تاریخ فلسفه نیست.
2- تاریخ فلسفه مسلما فقط گرد آوری عقاید و آرا فلاسفه یا نقل مطالب فلسفی، که هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشته باشند نیست.
اگر فقط به عنوان فهرستی از عقاید گوناگون که در طول تاریخ از سوی فلاسفه مطرح شده اند به تاریخ فلسفه بنگریم، این تاریخ به صورت داستانی بی فایده و یا حداکثر مطالبی که ذکر شده اند ومی توان آن را ها خواند یا نخواند، در می آیند.
در صورتی که با کمی تامل در می بابیم که افکار و عقاید فلسفی با همدیگر، چنان درهم پیچیده اند که آن ها را فقط باید در ارتباط با یکدیگر خواند و فهمید. به طور کلی هیچ فلسفه ای نمی تواند به طور کامل درک شود، مگر آنکه ارتباطش بانظامهای دیگر فهمیده شود.
مثلا چگونه کسی می تواند واقعا بفهمد که چه چیز افلاطون را بر آن داشته تا آنچه را گفته، بگوید، جز این که چیزی درباره فکر هراکلیتس و پارمنیدس و فیثاغورس بداند؟ و یا چگونه کسی می تواند افکار ملاصدرا را در فلسفه اسلامی بخواند، مگر این که از افکار ابن سینا و سهرودی اطلاع داشته باشد؟
بنابراین می بینیم که تاریخ فلسفه را باید به عنوان یک کل در نظر گرفت و ارتباطات میان آن را درک نمود.
3- همچنین افکار و عقاید فلسفی با تاریخ دوره خود و حوادث و جریانات آن و روح حاکم بر آن روزگار نیز ارتباط بسیار نزدیکی دارند و هیچ مکتب فلسفی یا آرای خاص یک فیلسوف را به راستی نمی توان فهمید، مگر این که تاریخ روزگار آن نیز خوانده شود.
ممکن است در ابتدا، ارتباط افکار و عقاید با حوادث روزگار مقداری دور از ذهن به نظر برسد؛ اما با کمی تامل به این نکته پی خواهیم برد که افکار و آرا فلاسفه و مکاتب فلسفی به نوعی نتیجه جریانات تاریخی و ناشی از روح حاکم بر روزگار آن فلاسفه و مکاتب بوده است.
گواه این مطلب، پیدایش فلسفه مسیحی پس از فراگیر شدن مسیحیت در اروپا طی قرون وسطی؛ پیدایش مکاتب تجربی پس از رنسانس علمی و فرهنگی؛ پیدایش مکاتب اگزیستانسیالیسم و نهیلیسم در اروپا پس از جنگ های جهانی و پیدایش مکتب مارکسیم پس از انقلاب صنعتی می باشد و نیز نمونه های دیگر... .
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
چرا باید تاریخ فلسفه را مطالعه کرد؟
مطالعه تاریخ فلسفه به دلایل زیادی برای هر انسان فرهیخته و علاقمند به دانش و فرهنگ لازم و ضروری است.
ما در این جا سه دلیل عمده را ذکر می کنیم:
1- ما کسی را که از تاریخ چیزی نمی داند، دانش آموخته و با اطلاع نمی نامیم. ماهمگی معترفیم که آدمی باید چیزی درباره تاریخ کشور خویش، پیشرفت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و موفقیتهایادبی و هنری آن بداند.
حتی بر چنین کسی لازم است تا اندازه ای در محیطی وسیع تر حتی درباره تاریخ دنیا و کشور های دیگر، چیز هایی بداند.
مثلا از یک ایرانی دانش آموخته و با فرهنگ، انتظارمی رود که شناختی درباره هخامنشیان، ساسانیان، تاریخ اسلام و وقایع آن، جنگ های مهمی که در کشور اتفاق افتاده و نیز شخصیت های تاریخی این سرزمین بداند.
به همین دلایل، این امر نیز واضح است که چنین شخصی باید در مورد کسانی چون ابن سینا، ملاصدرا، فارابی، افلاطون و ارسطو چیزهایی بداند.
یعنی اگر از یک ایرانی دانش آموخته انتظار می رود که در باره ایران، اسلام و جهان چیزهایی بداند، صحیح نیست که او درباره چیزی که تاریخ بر پایه آن بنا شده است، یعنی فلسفه، نداند.
بی معنی است اگر معتقد باشیم که باید درباره فاتحان و ویرانگران بزرگ آگاهی داشته باشیم، اما از سازندگان و آفرینندگان بزرگ و کسانی که واقعا به فرهنگ و تمدن بشریت کمک کرده اند، غافل بمانیم.
اساسا هیچ کس نمی پندارد که اتلاف وقت است که دیوان حافظ یا سعدی یا کتاب های دانته و گوته را بخواند و آثار هنری دوران باستان را تماشا کند؛ زیرا اینها به خودی خود، ارزش ذاتی دارند و با آنکه تا کنون سالها از مرگ آفرینندگان آنان گذشته است، با این حال چیزی از ارزش آنها کاسته نشده است.
بر همین اساس نیز مطالعه فکر افلاطون یا ابن سینا را نباید اتلاف وقت انگاشت؛ زیرا آفرینش های فکری آنها به عنوان پیشرفت ها و موفقیتهای برجسته فکری و روحی انسانی، پایدار و ماندنی است.
شاعران بزرگی پس از حافظ و سعدی و گوته آمده اند؛ اما این امر از ارزش این سه شاعر گرانقدر نکاسته است.
متفکران دیگری نیز پس از افلاطون و ارسطو در تاریخ فلسفه غرب و پس از ابن سینا در فلسفه اسلامی آمده اند؛ اما این امر اهمیت و زیبایی فلسفه این فلاسفه را از میان نبرده است.
2- ممکن است گفته شود که:
"مکاتب مختلف فلسفی گذشته بقایای کهنه ای بیش نیستند و تاریخ فلسفه تاریخ نظامهای فکری مردود و ازلحاظ معنوی مرده است؛ زیرا می بینیم که هر یک از این مکاتب، مکتب دیگری را کنار گذاشته است. هر فلسفه ای دوره های شهرت و قبول عام داشته است؛ اما پس از مدتی مورد انتقاد و اعتراض واقع شده است. پس چرا باید این تاریخ را مطالعه می کنیم؟"
پاسخ این است که حتی اگر فرض کنیم که تمام فلسفه های گذشته تماما مردود بوده اند(که ابدا چنین نیست)، باز هم این مطلب درست است که:
اشتباهات همیشه آموزنده اند.
ملاحظه این که چه نتایجی از مقدمات صحیح و ناصحیح به وجود می آید، آموزنده خواهد بود و ما را از دچار شدن دوباره به آن خطاهای فکری باز خواهد داشت.
اشتباهات فکری به دلیل ویژگی های ذهن آدمی اشتباهاتی است که در هر لحظه و هر جا امکان گرفتار شدن بدان ها وجود دارد و بدون مطالعه فکر گذشتگان و درک اشتباهات عقاید آن ها، ما باز در دام خطاهای فکری آن ها گرفتار خواهیم شد.
3- ممکن است گفته شود:
" مطالعه تاریخ فلسفه می تواند منجر به پدید آمدن شکاکیت در انسان شود."
این گفته درست است؛ اما باید به خاطر داشت که توالی نظامها و زیاد بود آن ها لزوما ثابت نمی کند که پس هر فلسفه ای نادرست است؛ زیرا ممکن است مکاتب بعدی، یک مکتب را به دلایل غیر کافی و به اشتباه دور انداخته باشند و یا مقدمات غلطی اختیار کرده باشند.
گواه این مطلب این که جهان، ادیان بسیاری به خود دیده است؛ مانند مسحیت، یهودیت و اسلام.
اما این امر دلیل نمی شود تا کسی بگوید که چون تعداد ادیان زیاد است، پس اسلام دین بر حق نیست.
به عبارت دیگر، صرف این که مکتبی مکتب دیگر را رد کرده باشد، ثابت نمی کند که آن مکتب واقعا نادرست بوده، بلکه برای این امر دلیل و برهان و استدلال کافی لازم است.
به همین دلیل، بی معنی است که بگوییم که توالی و تعاقب فلسفه ها و تعداد زیاد مکاتب فلسفی دلیل و حجت است بر این که هیچ فلسفه درستی وجود ندارد و هیچ فلسفه صحیحی نمی تواند وجود داشته باشد.
مضافا بر این که بسیاری از آراء و افکار در میان فلاسفه و نیز مکاتب فلسفی مشترک است و نباید چنین پنداشت که به تعداد مکاتب فلسفی و به تعداد فلاسفه، فلسفه های واقعا متمایز و متفاوت وجود دارند.
به طور خلاصه تاریخ فلسفه برای هر کسی که بخواهد در دام اشتباهات فکری گذشتگان گرفتار نشود و دلیل بسیاری از وقایع جهان و تاریخ را بداند، حتمی و ضروری است.
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
فهرست مکاتب فلسفی
• اگزیستانسیالیسم
• ایده آلیسم
• پراگماتیسم
• رئالیسم
در اینجا لازم به توضیح مکاتب نیست چرا که admin محترم هرکدوم را جدا گانه توضیح دادن.
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
منابع
• فرهنگ فلسفی
• سیر فلسفه، صفحه 150
• تاریخ فلسفه غرب، صفحه 210
• تاریخ فلسفه کاپلستون
• تاریخ فلسفه غرب، اثر هالینگ دیل
• کلیات فلسفه
• تاریخ فلسفه کاپیستون، جلد1، صفحه 10
• تاریخ فلسفه غرب، صفحه 21
• تاریخ فلسفه کاپلستون، جلد1، صفحه10-6
• تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل، جلد1
• کلیات فلسفه، صفحه 419
• تاریخ فلسفه غرب، صفحه 214
• اصول فلسفه و روش رئالیسم، جلد 1 صفحه 77
• آشنایی با بعضی الفاظ فلسفی، صفحه 7
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)