صفحه 46 از 57 نخستنخست ... 3642434445464748495056 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 451 تا 460 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #451
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    بازگشت
    ز آن نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ
    تا نیمه شب بیاد تو چشمم نخفته است
    ای مایه امید من ای تکیه گاه دور
    هرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته است
    شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت
    احساس قلب کوچک خود را نهان کنم
    بگذار تا ترانه من رازگو شود
    بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم
    تا بر گذشته مینگرم
    عشق خویش را
    چون آفتاب گمشده می آورم به یاد
    می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است
    این شعر غیر رنجش یارم به من چه داد
    این درد را چگونه توانم نهان کنم
    آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است
    این شعر ها که روح ترا رنج داده است
    فریادهای یک دل محنت کشیده است
    گفتم قفس ولی چه بگویم که پیش از این
    آگاهی از دو رویی مردم مرا نبود
    دردا که این جهان فریبای نقشباز
    با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود
    کنون منم که خسته ز دام فریب و مکر
    بار دگر به کنج قفس رو نموده ام
    بگشای در که در همه دوران عمر خویش
    جز پشت میله های قفس خوش نبوده ام
    پای مرا دوباره به زنجیرها ببند
    تا فتنه و فریب ز جایم نیفکند
    تا دست آهنین هوسهای رنگ رنگ
    بندی دگر دوباره بپایم نیفکند
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #452
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    مهمان
    امشب آن حسرت دیرینه من
    در بر دوست به سر می اید
    در فروبند و بگو خانه تهی است
    زین سپس هر که به در می اید
    شانه کو تا که سر و زلفم را
    در هم و وحشی و زیبا سازم
    باید از تازگی و نرمی و لطف
    گونه را چون گل رویا سازم
    سرمه کو تا که چو بر دیده کشم
    راز و نازی به نگاهم بخشد
    باید این شوق که دردل دارم
    جلوه بر چشم سیاهم بخشد
    چه بپوشم که چو از راه اید
    عطشش مفرط و افزون گردد
    چه بگویم که ز سحر سخنم
    دل به من بازد و افسون گردد
    آه ای دخترک خدمتکار
    گل بزن بر سر و سینه من
    تا که حیران شود از جلوه گل
    امشب آن عاشق دیرینه من
    چو ز در آمد و بنشست خموش
    زخمه بر جان و دل و چنگ زنم
    با لب تشنه دو صد بوسه شوق
    بر لب باده گلرنگ زنم
    ماه اگر خواست که از پنجره ها
    بیندم در بر او مست و پریش
    آنچنان جلوه کنم کو ز حسد
    پرده ابر کشد بر رخ خویش
    تا چو رویا شود این صحنه عشق
    کندر و عود در آتش ریزم
    ز آن سپس همچو یکی کولی مست
    نرم و پیچنده ز جا برخیزم
    همه شب شعله صفت رقص کنم
    تا ز پا افتم و مدهوش شوم
    چو مرا تنگ در آغوش کشد
    مست آن گرمی آغوش شوم
    آه گویی ز پس پنجره ها
    بانگ آهسته پا می اید
    ای خدا اوست که آرام و خموش
    بسوی خانه ما می اید
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #453
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    راز من
    هیچ جز حسرت نباشد کار من
    بخت بد بیگانه ای شد یار من
    بی گنه زنجیر بر پایم زدند
    وای از این زندان محنت بار من
    وای از این چشمی که می کاود نهان
    روز و شب در چشم من راز مرا
    گوش بر در مینهد تا بشنود
    شاید آن گمگشته آواز مرا
    گاه می پرسد که اندوهت ز چیست
    فکرت آخر از چه رو آشفته است
    بی سبب پنهان مکن این راز را
    درد گنگی در نگاهت خفته است
    گاه می نالد به نزد دیگران
    کو دگر آن دختر دیروز نیست
    آه آن خندان لب شاداب من
    این زن افسرده مرموز نیست
    گاه میکوشد که با جادوی عشق
    ره به قلبم برده افسونم کند
    گاه می خواهد که با فریاد خشم
    زین حصار راز بیرونم کند
    گاه میگوید که : کو ‚ آخر چه شد
    آن نگاه مست و افسونکار تو ؟
    دیگر آن لبخند شادی بخش و گرم
    نیست پیدا بر لب تبدار تو
    من پریشان دیده می دوزم بر او
    بی صدا نالم که : اینست آنچه هست
    خود نمیدانم که اندوهم ز چیست
    زیر لب گویم : چه خوش رفتم ز دست
    همزبانی نیست تا برگویمش
    راز این اندوه وحشتبار خویش
    بیگمان هرگز کسی چون من نکرد
    خویشتن را مایه آزار خویش
    از منست این غم که بر جان منست
    دیگر این خود کرده را تدبیر نیست
    پای در زنجیر می نالم که هیچ
    الفتم با حلقه زنجیر نیست
    آه اینست آنچه می جستی به شوق
    راز من راز نی دیوانه خو
    راز موجودی که در فکرش نبود
    ذره ای سودای نام و آبرو
    راز موجودی که دیگر هیچ نیست
    جز وجودی نفرت آور بهر تو
    آه نیست آنچه رنجم میدهد
    ورنه کی ترسم ز خشم و قهر تو
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #454
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    دختر و بهار
    دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
    ای دختر بهار حسد می برم به تو
    عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا
    با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
    بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
    با ناز میگشود دو چشمان بسته را
    میشست ککلی به لب آب تقره فام
    آن بالهای نازک زیبای خسته را
    خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش
    بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
    موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
    رازی سرود و موج بنرمی از او رمید
    خندید باغبان که سرانجام شد بهار
    دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
    دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
    ای بس بهارها که بهاری نداشتم
    خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان
    گویی میان مجمری از خون نشسته بود
    می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب
    دختر کنار پنجره محزون نشسته بود
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #455
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    یک شب
    یک شب ز ماورای سیاهی ها
    چون اختری بسوی تو می ایم
    بر بال بادهای جهان پیما
    شادان به جستجوی تو می ایم
    سرتا بپا حرارت و سرمستی
    چون روزهای دلکش تابستان
    پر میکنم برای تو دامان را
    از لاله های وحشی کوهستان
    یک شب ز حلقه که به در کوبم
    در کنج سینه قلب تو می لرزد
    چون در گشوده شد تن من بی تاب
    در بازوان گرم تو می لغزد
    دیگر در آن دقایق مستی بخش
    در چشم من گریز نخواهی دید
    چون کودکان نگاه خموشم را
    با شرم در ستیز نخواهی دید
    یکشب چو نام من به زبان آری
    می خوانمت به عالم رویایی
    بر موجهای یاد تو می رقصم
    چون دختران وحشی دریایی
    یکشب لبان تشنه من با شوق
    در آتش لبان تو میسوزد
    چشمان من امید نگاهش را
    بر گردش نگاه تو میدوزد
    از زهره آن الهه افسونگر
    رسم و طریق عشق می آموزم
    یکشب چو نوری از دل تاریکی
    در کلبه ات شراره میافروزم
    آه ای دو چشم خیره به ره مانده
    آری منم که سوی تو می ایم
    بر بال بادهای جهان پیما
    شادان به جستجوی تو می ایم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #456
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    در برابر خدا
    از تنگنای محبس تاریکی
    از منجلاب تیره این دنیا
    بانگ پر از نیاز مرا بشنو
    آه ای خدا ی قادر بی همتا
    یکدم ز گرد پیکر من بشکاف
    بشکاف این حجاب سیاهی را
    شاید درون سینه من بینی
    این مایه گناه و تباهی را
    دل نیست این دلی که به من دادی
    در خون تپیده آه رهایش کن
    یا خالی از هوی و هوس دارش
    یا پای بند مهر و وفایش کن
    تنها تو آگهی و تو می دانی
    اسرار آن خطای نخستین را
    تنها تو قادری که ببخشایی
    بر روح من صفای نخستین را
    آه ای خدا چگونه ترا گویم
    کز جسم خویش خسته و بیزارم
    هر شب بر آستان جلال تو
    گویی امید جسم دگر دارم
    از دیدگان روشن من بستان
    شوق به سوی غیر دویدن را
    لطفی کن ای خدا و بیاموزش
    از برق چشم غیر رمیدن را
    عشقی به من بده که مرا سازد
    همچون فرشتگان بهشت تو
    یاری به من بده که در او بینم
    یک گوشه از صفای سرشت تو
    یک شب ز لوح خاطر من بزدای
    تصویر عشق و نقش فریبش را
    خواهم به انتقام جفکاری
    در عشقش تازه فتح رقیبش را
    آه ای خدا که دست توانایت
    بنیان نهاده عالم هستی را
    بنمای روی و از دل من بستان
    شوق گناه و نقش پرستی را
    راضی مشو که بنده ناچیزی
    عاصی شود بغیر تو روی آرد
    راضی مشو که سیل سرشکش را
    در پای جام باده فرو بارد
    از تنگنای محبس تاریکی
    از منجلاب تیره این دنیا
    بانگ پر از نیاز مرابشنو
    آه ای خدای قادر بی همتا
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #457
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    ای ستاره ها
    ای ستاره ها که بر فراز آسمان
    با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
    ای ستاره ها که از ورای ابرها
    بر جهان نظاره گر نشسته اید
    آری این منم که در دل سکوت شب
    نامه های عاشقانه پاره میکنم
    ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید
    دامن از غمش پر از ستاره میکنم
    با دلی که بویی از وفا نبرده است
    جور بیکرانه و بهانه خوشتر است
    در کنار این مصاحبان خودپسند
    ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است
    ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
    دیگر آن نشاط ونغمه و ترانه مرد ؟
    ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
    آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد ؟
    جام باده سر نگون و بسترم تهی
    سر نهاده ام به روی نامه های او
    سر نهاده ام که در میان این سطور
    جستجو کنم نشانی از وفای او
    ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
    از دو رویی و جفای سکنان خک
    کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید
    ای ستاره ها ستاره های خوب و پک
    من که پشت پا زدم به هر چه که هست و نیست
    تا که کام او ز عشق خود روا کنم
    لعنت خدا بمن اگر بجز جفا
    زین سپس به عاشقان با وفا کنم
    ای ستاره ها که همچو قطره های اشک سربدار
    سر بدامن سیاه شب نهاده اید
    ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
    روزنی بسوی این جهاثباثبسهعثه اید
    رفته است و مهرش از دلم نمیرود
    ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست ؟
    ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها
    پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #458
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    حلقه
    دخترک خنده کنان گفت که چیست
    راز این حلقه زر
    راز این حلقه که انگشت مرا
    این چنین تنگ گرفته است به بر
    راز این حلقه که در چهره او
    اینهمه تابش و رخشندگی است
    مرد حیران شد و گفت
    حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است
    همه گفتند : مبارک باشد
    دخترک گفت : دریغا که مرا
    باز در معنی آن شک باشد
    سالها رفت و شبی
    زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
    دید در نقش فروزنده او
    روزهایی که به امید وفای شوهر
    به هدر رفته هدر
    زن پریشان شد و نالید که وای
    وای این حلقه که در چهره او
    باز هم تابش و رخشندگی است
    حلقه بردگی و بندگی است
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #459
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    اندوه
    کارون چو گیسوان پریشان دختری
    بر شانه های لخت زمین تاب می خورد
    خورشید رفته است و نفس های داغ شب
    بر سینه های پر تپش آب می خورد
    دور از نگاه خیره من ساحل جنوب
    افتاد مست عشق در آغوش نور ماه
    شب با هزار چشم درخشان و پر زخون
    سر می کشد به بستر عشاق بی گناه
    نیزار خفته خامش و یک مرغ ناشناس
    هر دم ز عمق تیره آن ضجه می کشد
    مهتاب می دود که ببیند در این میان
    مرغک میان پنجه وحشت چه می کشد
    بر آبهای ساحل شط سایه های نخل
    می لرزد از نسیم هوسباز نیمه شب
    آوای گنگ همهمه قورباغه ها
    پیچیده در سکوت پر از راز نیمه شب
    در جذبه ای که حاصل زیبایی شب است
    رویای دور دست تو نزدیک می شود
    بوی تو موج می زند آنجا بروی آب
    چشم تو می درخشد و تاریک می شود
    بیچاره دل که با همه امید و اشتیاق
    بشکست و شد به دست تو زندان عشق من
    در شط خویش رفتی و رفتی از این دیار
    ای شاخه شکسته ز طوفان عشق من
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #460
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    یک نگاه
    نوشته ها
    862
    تشکر تشکر کرده 
    28
    تشکر تشکر شده 
    151
    تشکر شده در
    103 پست
    قدرت امتیاز دهی
    279
    Array

    پیش فرض

    صبر سنگ
    روز اول پیش خود گفتم
    دیگرش هرگز نخواهم دید
    روز دوم باز میگفتم
    لیک با اندوه و با تردید
    روز سوم هم گذشت اما
    بر سر پیمان خود بودم
    ظلمت زندان مرا میکشت
    باز زندانبان خود بودم
    آن من دیوانه عاصی
    در درونم هایهو می کرد
    مشت بر دیوارها میکوفت
    روزنی را جستجو می کرد
    در درونم راه میپیمود
    همچو روحی در شبستانی
    بر درونم سایه می افکند
    همچو ابری بر بیابانی
    می شنیدم نیمه شب در خواب
    هایهای گریه هایش را
    در صدایم گوش میکردم
    درد سیال صدایش را
    شرمگین می خواندمش بر خویش
    از چه رو بیهوده گریانی
    در میان گریه می نالید
    دوستش دارم نمی دانی
    بانگ او آن بانگ لرزان بود
    کز جهانی دور بر میخاست
    لیک درمن تا که می پیچید
    مرده ای از گور بر می خاست
    مرده ای کز پیکرش می ریخت
    عطر شور انگیز شب بوها
    قلب من در سینه می لرزید
    مثل قلب بچه آهو ها
    در سیاهی پیش می آمد
    جسمش از ذرات ظلمت بود
    چون به من نزدیکتر میشد
    ورطه تاریک لذت بود
    می نشستم خسته در بستر
    خیره در چشمان رویاها
    زورق اندیشه ام آرام
    می گذشت از مرز دنیا ها
    باز تصویری غبار آلود
    زان شب کوچک ‚ شب میعاد
    زان اطاق سکت سرشار
    از سعادت های بی بنیاد
    در سیاهی دستهای من
    می شکفت از حس دستانش
    شکل سرگردانی من بود
    بوی غم می داد چشمانش
    ریشه هامان در سیاهی ها
    قلب هامان میوه های نور
    یکدیگر را سیر میکردیم
    با بهار باغهای دور
    می نشستم خسته در بستر
    خیره در چشمان رویا ها
    زورق اندیشه ام آرام
    میگذشت از مرز دنیا ها
    روزها رفتند و من دیگر
    خود نمیدانم کدامینم
    آن مغرور سر سخت مغرورم
    یا من مغلوب دیرینم ؟
    بگذرم گر از سر پیمان
    میکشد این غم دگر بارم
    می نشینم شاید او اید
    عاقبت روزی به دیدارم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 46 از 57 نخستنخست ... 3642434445464748495056 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/