ژاپنی ها امیرکبیر را نکشتند!
حتما این را شنیده اید که امیر کبیر 14 سال پیش از ژاپنی ها اصلاحات را در نظام سیاسی و اقتصادی ایران آغاز کرد اما ما امیر کبیر را کشتیم اما ژاپنی ها امیر خود را نکشتند و به راه خود ادامه دادند تا جایی که به یکی از قدرتهای بزرگ و پیشرفته جهان تبدیل شدند. ماجرا از این قرار است که امیركبیر دارالفنون را در (۱۸۵۴ میلادی= ۱۲۳۳ شمسی= ۱۲۶۸ قمری) بنیان نهاد و متاسفانه در همان سال خود به قتل رسید. ژاپنی ها اقدامی شبیه به كار امیركبیر را در چهارده سال بعد یعنی در ۱۸۶۸ در زمان امپراتوری «موتوسو هیتو» (Mutsuhito) و صدراعظمی «هیرو بومی ای تو» (Hirobumi Ito) انجام دادند و دست سپهسالاران كل و عوامل مرتجع و فاسد را از دربار ژاپن كوتاه كردند. و سپس با ساختن مدارسی شبیه دارالفنون، فرستادن محصل به اروپا و استخدام اساتید خارجی، ژاپن را به قول آلبرماله مورخ فرانسوی به اندازه ششصدسال جلو بردند. این تحول که به انقلاب میجی مشهور شد چنان ژاپن را قدرتمند کرد که در سال 1905 میلادی روسیه را شکست داد. اکنون نیز ژاپن بعد از آمریکا بزرگترین اقتصاد دنیا محسوب می شود.
تفاوت ایران و ژاپن
معمولا نوک پیکان حمله به سوی ما ایرانیان باز می گردد که ما ایرانیان بودیم که امیر را کشتیم و اگر نخبه کشی نمیکردیم سرنوشتمان این گونه نمی شد. اما این مقاله می خواهد یکی از دلایل اصلی این اقدام را واشکافی کند: درست است که امیر کبیر ایران توسط ایرانیان به قتل رسید اما در واقع به دست ایرانیان به قتل نرسید!
بیایید با هم مروری به وضعیت دو کشور ایران و ژاپن در آن زمان بیندازیم. ایران در یک موقعیت بسیار سوق الجیشی و استراتژیک واقع است، ایران در همسایگی هند پرسودترین مستعمره انگلیس واقع است و لذا بریتانیا به دربار ایران توجه ویژه دارد و در مقابل نیز مخالفان انگلستان مانند روسیه و فرانسه به ایران به مثابه راه رسیدن و ضربه زدن به هندوستان نگاه می کنند. از سوی دیگر ایران سرزمینی غنی با معدن و منابع طبیعی سرشار است که در اواخر قرن نوزده نفت نیز به آن اضافه می شود، اما ژاپن در هیچ نقطه سوق الجیشی قرار ندارد و اساسا برای هیچ استعمارگری جذابیت چندانی ندارد. این جزیره آتشفشانی منابع چندان غنی طبیعی و معدنی هم ندارد که طمع استعمارگران را بر انگیزد. لذا عملا این کشور هیچ گاه مورد توجه خاص و جدی استعمارگران قرار نگرفت و هیچ گاه هم مستعمره نگردید. از همین نقطه تفاوت مهم می توانیم وارد بحث شویم.
ما امیر کبیر را نکشتیم!
در دوران شاه عباس صفوی روابط ما با اروپاییان از سر قدرت و اقتدار است. در زمان سلطان حسین صفوی این رویه اندکی کمرنگ می شود اما رویه شاه عباس، در زمان کریم خان زند، نادرشاه افشار و آغامحمدخان قاجار ادامه می یابد. در زمان فتحعلی شاه و به دنبال شکست ما از روسیه، نفوذ و سیطره انگلیس و روس در ایران آغاز می شود. از این زمان به بعد شما در هر اتفاق مهمی که در تاریخ ایران می افتد می توانید نفوذ و جاپای استعمارگران را ببینید. مگر به هر حال بخشی از شکست ما در جنگ با روسیه به انگلستان و توطئه هیا او باز نمی گردد؟ مگر نه این است که محمدشاه قاجار یاغیان افغانی را که داعیه جدایی از ایران داشتند را شکست داد اما بعد از آنکه انگلستان سواحل جنوبی ایران را تصرف کرد مجبور به عقب نشینی گردید؟ مگر نه این است که در واقعه قتل قائم مقام فراهانی دیگر صدراعظم بزرگ ایران و معلم امیرکبیر، سفیر انگلستان دخالت داشت؟ مگر
جیمز فریزر مامور انگلستان در ایران که به صورت جهانگرد وارد کشور شد، درمورد میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی به مقامات لندن چنین گزارش نداد: "بدیهی است که در مرحله اول باید از دست وزیری که باعث اصلی همه این بدبختی هاست خلاص شد."
و مگر نه این است که در قتل امیرکبیر نیز به وضوح دست انگلیس و روس دیده می شود. سفرای روسیه و انگلیس در آن زمان در یک چیز اتحاد داشتند و آن این بود که امیر کبیر نباشد.
امیر کبیرهای ژاپن، آسوده از دخالت بیگانگان تنها در یک جبهه می جنگیدند اما امیرکبیر ایران، قائم مقام فراهانی و... راهی بس دشوار در پیش داشتند: جنگیدن در دو جبهه داخلی و خارجی؛ و همگی جان خود را در این راه گذاشتند.
بگذارید جلوتر برویم مگر نه این است که در ماجرای مشروطه، لیاخوف روسی مجلس ایران را به توپ بست؟
شما به رضاخان دقت کنید: رضاشاه را انگلیسی ها به قدرت رساندند اما همین که دیدند که به سمت آلمانها متمایل شده و دیگر حرف شنوی ندارد مگر تغییرش ندادند؟
مگر نه این است که آمریکا در ایران کودتا کرد تا دولت مصدق که با همراهی آیت الله کاشانی و نواب صفوی نفت را ملی کرده بود، سرنگون سازد؟
در واقع سلسله مداخلات توسعه طلبانه استعمارگران به ویژه انگلیس و آمریکا به طور جدی از زمان فتحعلی شاه آغاز شد و تا زمان انقلاب اسلامی به درازا کشید. تا این که انقلاب ایران با شعار نه شرق و نه غربی در برابر توسعه طلبی های استعمارگران ایستاد و در واقع توسعه بومی و نوسازی راستین ایران از این زمان آغاز گردید. اما در تمام طول این مدت امیر کبیرهای ژاپن، آسوده از دخالت بیگانگان تنها در یک جبهه در برابر منفعت طلبان داخلی می جنگیدند اما امیرکبیر ایران، قائم مقام فراهانی و... راهی بس دشوار در پیش داشتند: جنگیدن در دوجبهه داخلی و خارجی و همگی جان خود را در این راه گذاشتند. شاید اکنون بتوان بهتر فهمید چرا ژاپن توسعه یافت و ایران توسعه نیافت و شاید باز هم بتوان بهتر فهمید که چرا استعمارگران امروز دنیا از انقلاب ایران وحشت دارند. چون ایران هنوز در مکانی بسیار ژئواستراتژیک و ژئو پلیتیک و بر فراز منابع عظیمی از نفت و گاز قرار دارد و ژاپن همچنان نه در جای مهمی است و نه چیز مهمی دارد.(1)
پس اگرچه امیر کبیر را برخی عناصر خودفروش داخلی کشتند اما "ایرانیان" امیر کبیر را نکشتند!
1- نگارنده در صدد نیست که این را تنها عامل بداند، بی تردید عوامل دیگری نیز نقش داشته اند اما این عامل نقشی تعیین کننده داشته است.
حمید نساج
گروه جامعه و سیاست
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)