58944663247146979597


یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه‌ی خود با جدیت هرچه تمامتر در حال تایپ کردن بود. در همان حال، روباهی او را دید:

روباه: خرگوش، داری چیکار می‌کنی؟
خرگوش: دارم پایان نامه می‌نویسم!!
روباه: جالبه، حالا موضوع پایان نامه‌ت چی هست؟
خرگوش: در مورد این که یک خرگوش چطور می‌تونه یک روباه رو بخوره!!
روباه: احمقانه است، همه می‌دونن که خرگوش‌ها، روباه نمی‌خورند!!
خرگوش: مطمئن باش که می‌تونن، من می‌تونم این رو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا!!
خرگوش و روباه با هم داخل لانه‌ی خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد و به نوشتن خود ادامه داد. در همین حال، گرگی از آنجا رد می‌شد:
گرگ: خرگوش چی داری می‌نویسی؟
خرگوش: دارم روی پایان نامه‌م که یک خرگوش چطور می‌تونه یک گرگ رو بخوره، کار می‌کنم!!
گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟
خرگوش: مساله‌ای نیست، می‌خواهی بهت ثابت کنم؟
بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند. خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به نوشتن ادامه داد.

اما در لانه ی خرگوش چه خبراست؟!!

در لانه ی خرگوش، در یک گوشه موها و استخوان‌های روباه و در گوشه‌ای دیگر موها و استخوان‌های گرگ ریخته است.. در گوشه‌ی دیگر لانه، شیر قوی هیکلی در حال تمیز کردن دهان و دندان خودش است!!

نتیجه: هیچ مهم نیست که موضوع پایان‌نامه چه باشد.
هیچ مهم نیست که شما اطلاعات بدرد بخوری در مورد پایان‌نامه‌تان داشته باشید.
مهم این است که استاد راهنمای!! شما چه کسی باشد؟