صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 43

موضوع: ۩►۩◄۩ خورشید به خون طپیده{ویژه نامه ضربت خوردن و شهادت حضرت علی علیه السلام ۩►۩◄۩

  1. #1
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    ۩►۩◄۩ خورشید به خون طپیده{ویژه نامه ضربت خوردن و شهادت حضرت علی علیه السلام ۩►۩◄۩

    7trnwwo8bdid30hnhu3
    lcbauueh2cgg2w6mzd30

    ۩►۩◄۩ خورشید به خون طپیده ۩►۩◄۩
    ویژه نامه ضربت خوردن و شهادت مولای متقیان
    امام غریب ،‌ حضرت علی علیه السلام


    lcbauueh2cgg2w6mzd30

    sttvzz9ht0k8y4i3fof




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #2
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    iohw4whj4tsvrwgnciv


    قالَ علی بن ابی طالب علیه السلام:

    أیُّهَا النّاسُ، إِیّاکُمْ وُحُبَّ الدُّنْیا، فَإِنَّها رَأْسُ کُلِّ خَطیئَة، وَبابُ کُلِّ بَلیَّة، وَداعى کُلِّ رَزِیَّة.


    حضرت علی علیه السلام فرموده اند

    فرمود: اى گروه مردم، نسبت به محبّت و علاقه به دنیا مواظب باشید، چون که علاقه
    و محبّت به دنیااساس هر خطا و انحرافى است، و دروازه هر بلا و گرفتارى است،
    و نزدیک کننده هر فتنه و آشوب; و نیز آورنده هر مصیبت و مشکلى است.


    تحف العقول: ص 152، بحارالأنوار: ج 78، ص 54، ح 97.


    lb1cu320rkcb96nl3vw



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #3
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    knwyri6jv797anm2que
    امشب، تا سحر، ستاره می چینم.
    از تمام بندهای «جوشنم»، تمنّا می بارد.


    دروازه های اجابت، جرأت استغاثه ام را دو چندان می کند.
    دریچه ای رو به ملکوت و «خدایی که در این نزدیکی است»


    مُصحف تو را پیش رو می گشایم.
    تو را به حق اسماء جلاله ات، تو را به حق کرامتی که
    سابقه آن را بر روح و جانم نمایانده ای،


    تو را به حق عنایتی که در سایه سار آن، سال هاست
    ریزه خوار سفره نعمتت بوده ام،
    بر من ببخش همه نافرمانی هایم را،


    ای خوب بی همتا!زیر سایه کلماتت،
    زیر سایه کتاب مقدّس نشسته ام؛

    بِکَ یا اللّه بِکَ یا اللّه

    تو را به نام تو می خوانم؛

    «یا مَنْ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی»

    از شعله های عذابت بیم دارم؛
    «یا مَنْ اِلَیْهِ یَهرَبُ الْخائِفوُن»

    بنده شرمسارت را بپذیر،

    «یا مَنْ اِلَیْهِ یَفْزَعُ الْمُدینُون»

    با تمام اشتیاقم به سویت آمده ام؛
    سرمایه ام، محبّتی است که به عالم نمی دهم؛

    «یا مَنْ بِه یَفْتَخِرُ المُحِبُّون»

    شکوه های دلم را می دانی.
    آب توبه، چشم هایم را صیقل می دهد؛
    امشب، سرنوشت مرا در «ماورا» رقم می زنند


    دستگیره های دعا، مرا به تو می رسانند؛
    از خودم خالی می شوم.


    تمام حرف هایم مسجّع شده اند؛

    «اَلْغَوْث اَلْغَوْث خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَب»

    آهنگ بغضم، سکوت شب را می شکند
    همه پُل ها کوتاه شده اند.


    آسمان، روی دست هایم، بذر امید می پاشد.
    با دلم عهد کرده ام از نور آغاز شوم،
    عهد کرده ام، عهد نشکنم


    صدای بال فرشتگان، در تمام فضا منتشر می شود.
    هوای این شب ها، عطر اجابت می دهد.

    این شب های تا سحر روشن را
    به هیچ شب و روز و ساعتی نمی دهم؛

    «لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»

    بر چشم هایم نور بصیرت ارزانی دار،
    «یا أَبْصَرُ مِنْ کُلِّ بَصیرٍ»

    می خواهم این ثانیه ها را به تمام زندگی ام پیوند زنم.
    می خواهم این رکعت ها را به تمام نمازهایم سرایت دهم،


    می خواهم بر تن تمام واژه هایم، «جوشنی» بپوشانم
    از جنس نور و نیاز و اجابت.


    یقین دارم که تو هیچ سر شکسته ای را
    دل شکسته نخواهی کرد


    عاطفه خرمی


    cxnprak04ssozkfdexmc


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #4
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    cxdl64ob3gq66prwatyz
    در سوگ خورشید کوفه


    تمام شهر تو را مى شناخت.
    مهتاب فقط به اميد ديدار تو برون مى آمد,
    آفتاب از نگاه تو شرم داشت.

    تمام اقاقيا آشنايت بودند,
    آشناى تو و آشناى سجاده ى سرخت.


    در آن شب تمام زيبارويان بهشت,
    پيرامونت را احاطه كرده بودند
    و سجاده ات بوى بهشت مى داد.


    بويش تا اوج مى رفت
    كه مرغان آسمان را مست مست كرد.


    به خداى يگانه سوگند,
    پاكتر از سجاده ات آفريده نشده و نخواهد شد.


    سجاده ات تاريكى شب را به بازى گرفت
    و نورى كه شب هنگام از آن ساتر بود
    ظلمت شب را مى شكافت.
    و راهى مى شد به سوى بارگاه مقدس او.


    سجاده ات جام اشك يتيمان شده بود,
    سرخى اش دل را آتش مى زد,
    عشق از مستى سجاده ات رنگ مى باخت.


    بعد تو نور نيست شد و ظلمات محض.
    بعد تو كسى آيه بندگى را توان تفسير نداشت
    و بعد تو همه هيچ شد.


    اى كاش, اى كاش, زمان متوقف مى ماند
    و شمشير زهرآگين مردى دوزخى فرقت را نمى شكافت.


    اى كاش هيچ گاه سرخ نمى گشت. اى كاش!
    اين آخرين حرف دلم نيست قلم است كه مى لنگد


    و توان نوشتن از كف داده, ذهنم ياريم نمى كند
    تا اينجا هم فقط خدا كمك كرده و تو.


    بگذار آخرين جمله نوشته ام كه در واقع
    اولين حرف سر لوحه ى قلبم است را بنگارم
    و با نام زيبايت درخشانش كنم.

    مولاى من! آقاى من!
    حاضرم تمام عمرم را ببخشم
    و هزار بار قطعه قطعه شوم
    تا فقط بتوانم يك لحظه تو را در خواب ببينم


    تا تاريكى شب هايم به نورت نورافشان شود
    و وجودم به نوازش لطفت آرامش يابد


    87562233093590642695


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #5
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    56el6xip2uxmll6gbd4
    در سجده آنچه خواست علی مستجاب شد
    محراب پر ز خون دل بوتراب شد


    سیمرغ عشق، از قفس آزاد گشت باز
    آری قسم به کعبه، علی(ع) کامیاب شد


    لرزان اساس خلقت و سرگشته کائنات
    جانها ز داغ او، همه در التهاب شد


    پیچید در فضای جهان بانگ «قد قُتِل»
    روح الامین به سوی زمین با شتاب شد


    بر سر زدند جمله مَلَک‏های آسمان
    گریان، که پایگاه هدایت خراب شد


    گیسوی شب، سپید شد از داغ مرتضی
    وقت سحر، که صورتش از خون خضاب شد


    کشتند چونکه شیر خدا را به سجده‏گاه
    دیگر برای کشتن حق فتح باب شد


    جسمی به خاک رفت که جان‏ها فدای اوست
    داغی به جای ماند، که دل‏ها کباب شد



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #6
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    0eufetodfcxgwjfjj2f

    «آخرین سجده»


    آسمان، غریب‏تر از همیشه، بغض‏هایت را گریه می‏کند.
    سنگ‏فرش‏های کوفه، بیدارتر از همیشه، هم‏قدمت می‏شوند.

    هوای غربت‏ آلوده شهر، تبدار توست.
    دیوارهای کاه گلی، عاشقانه‏ تر از همیشه نگاهت می‏کنند.

    نفس‏هایت غریب‏ تر شده است.
    هوای سنگین شب را توان نفس کشیدن با تو نیست.
    کوچه‏ های دلتنگ را امشب یارای همراهی کردن نیست.

    دقیقه به دقیقه، دلتنگ‏تر می‏شوند و تنگ‏تر می‏خواهند در آغوشت بکشند
    تا سر بر شانه ‏های بی‏ تحمل ترک‏برداشته شان بگذاری و آسوده بخوابی؛


    هرچند سال‏هاست که خواب و آسوده خوابیدن را فراموش کرده ‏ای!
    حتی سکوت هم امشب خواب را فراموش کرده.

    ماه و ستاره‏ ها لبریز دلشوره ‏اند؛ همان‏هایی که گواه تواند.
    چه شب‏های تلخی که با تو در گلوی چاه اشک ریخته ‏اند.


    حتی کفش‏های کهنه‏ ات را امشب میل رفتن نیست.
    احساس خستگی می‏کنند، نمی‏توانند سنگینی سنگ‏فرش‏های
    نفرینی امشب را تحمل کنند.

    شور برگشتن دارند؛ اما حیف، حیف که محال است.
    برگشتن تو از نیمه‏ راه محال است.


    برگشتن تو که اگر تمام عرب به تو پشت می‏کردند،
    به دشمن پشت نمی‏کردی، محال است.

    می‏روی؛ بی‏خیال اینکه فردا آب، بخواندت، آفتاب، جارت
    بزند و غربت، ندیدنت را سوگواری می‏کند.


    می‏روی که تنها عشق را ماندگار کنی.
    می‏روی تا با دم مسیحائی ‏ات مرگ را زنده کنی.

    شگفت می‏روی؛ مثل روزی که آمدی؛ روزی که دیوار کعبه
    را شکافتی و امروز پیشانی ‏ات شکافته خواهد شد.


    فرشته‏ ها نمازت را صف کشیده ‏اند و تو می‏روی، می‏روی
    تا جبرئیل، نماز را با تو اقامه کند.

    می‏روی چون خون.
    می‏دانی فاطمه علیهاالسلام مهربانی بر دوش
    پرنده ‏ها بهار را به پیشوازت آورده است.


    پیامبران خدا ساعت‏هاست چشم‏ انتظار آمدنت، تمام ‏قد
    ایستاده‏ اند دلشوره نرسیدنت را؛

    ایستاده ‏اند تا با آخرین سجده، دلشوره‏هایشان را لبخند بزنی.




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #7
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    tm5z9q17podjgd8jg
    «غربت سحر»



    می‏دانم، در این سال‏ها وقتی اذان می‏گفتم
    خانه ‏ای نمی‏ماند در کوفه، مگر آنکه صدای مرا می‏شنید.


    حالا هم می‏خواهم اذان بگویم.
    کوفیان، بشنوید؛ دیگر این صدا نخواهد پیچید در شهر سیاهتان.

    گوش فرا دهید، ای شما که گوش‏هاتان همواره کر بوده است.
    امشب علی می‏خواهد روایتگر خون خود باشد در محراب.


    گوش فرا دهید کوفیان! این چه غوغایی است خدایا
    که از در و دیوار مسجد بلند است؟
    آسمان و زمین چرا التماسم می‏کنند؟


    هرچه آماده ‏تر می‏شوم به تکبیرة الاحرام، چرا
    صدای شیون‏شان بالاتر می‏رود؟... گریز از قضا ممکن نیست...

    الله اکبر... و حالا سکوت نبض زمین و زمان.
    نگاه در و دیوار، خیره به محراب است.


    حالا رکوع و صدای آه جان‏سوز باد؛
    اما نه، شور تضرع و زاری بالا گرفته است.
    کائنات به هراس آمده ‏اند؛


    چرا که گاه سجده نزدیک‏تر می‏شود.
    پیشانی‏ ام بی‏قرار خاک است. باید رستگاری‏ام را جشن بگیرم؛


    پیشانی‏ ام سیراب خون فرق سرم می‏شود.
    خاک و خون به هم آمیختند در محراب نمازم.


    خاک برمی‏گیرم و به زخم سرم می‏ریزم که تو ای صاحب
    محراب، از خاک خلق کرده‏ای، به خاک برمی‏گردانی
    و از خاک بیرون می‏آوری‏مان، بار دیگر.

    رستگارم حالا که امر خدا رسید و راست شد وعده رسولش.
    انگار زمین هم با شور من همراه شده است و آسمان نیز؛

    جبرئیل سوگند می‏خورد که «بدبخت‏ترین اشقیا، علی مرتضی را شهید کرد.»
    خروش جبرئیل! چون صدای اذان من، به گوش تمام کوفیان رسید.


    حالا زنان و مردان، سرازیر مسجد شده‏ اند.
    شاید چهره بی‏رنگم، آنها را این‏گونه به وحشت انداخته
    است که کلامی حتی نمی‏گویند.


    تنها شیون است که از نای همیشه خاموششان خارج می‏شود.
    خدایا! در این لحظه‏ها چرا گونه‏ام خیس می‏شود...
    اشک است شاید... آری اشک...


    مزین به رایحه دیدگان پسرم حسن.
    فرزندم چرا اشک؟ اکنون پس از سال‏ها فراغ، جدت
    و مادرت زهرا را ملاقات خواهم کرد.


    چرا اشک؟ موسم دیدار است.
    گریز از قضا ممکن نیست... بگوییدش، علی آرام می‏گیرد.


    بگوییدش، موسم دیدار است و نشانه ‏اش... و نشانه ‏اش،
    غربت این سحرگاه.

    نگذارید زینب اشکتان را ببیند!



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #8
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    8uyz3obwxzwgyo0z0hpu

    «کسی قدر علی علیه‏السلام را ندانست»


    سال‏هاست که علی علیه‏السلام به مرگ مشتاق است؛
    از همان روزها که غم عالم را در چاه می‏گریست
    و غریب و تنها، مردِ روز و عابد شب‏های تار، در
    کوچه‏ های خلوت کوفه گام می‏زد؛

    آن‏قدر آهسته که صدای گام‏های مقتدر او
    را کسی نمی‏شنید و قامت بلند خلوصش را چشمی نمی‏دید.

    ضربه دستان یداللهی ‏اش بر در منزلگاه یتیمان و فقیران
    را جز اهل خانه نمی‏شناختند.

    این هزارْتوی کفر و نفاق را باید روزی به حال خود گذاشت؛
    وقتی به تاری و تیرگی خود انس گرفته است.


    افسوس کسی قدر علی علیه‏السلام را نشناخت!





    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #9
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض




    26643568592360517217
    44945230328145487675
    26643568592360517217


    «بغض آسمان»


    26643568592360517217


    آسمان، بغض كرده بود و ستاره‏ ها از نگاه به صورت چروكيده ‏اش شرم داشتند.
    هيچ صدايى نمى ‏امد و تاريخ محكم گوشهاى خود را مى ‏فشرد
    تا صداى آخرين نجواى او را نشنود.

    آهنگ رفتن به سوى مسجد كرد. برخاست و كمربندش را محكم‏تر بست.
    اولين گام را كه برداشت، زمين و زمان به التماس افتاد.

    گويا ذرات هستى را آرزويى جز ماندن او نبود.
    اول از همه چفت در بود كه دست نياز و التماس به سويش دراز
    كرد و كمربندش را گرفت. مرد، لحظه‏اى ايستاد و با خود
    و او گفت: كمرت را براى مرگ محكم‏تر ببند.

    ... گره شال را محكم‏تر گره زد و بر آستانه در ايستاد.
    مرغان ناخفته، شب كه صدا در گلويشان شكسته بود به سويش
    دويدند، همهمه‏ اى حياط خانه را برداشت؛

    همهمه‏اى كه سوگى بزرگ در پى داشت. مرغان به سويش دويدند
    و پايين‏ترين گوشه لباسهايش را به منقار خود گرفتند.

    لابه ‏ها و التماسها، همهمه‏ ها و زمزمه ‏هاى مرد در هم تنيده شد و
    آوايى جان فرسا را نواخت كه دل صبورترين سنگهاى هستى را لرزاند.

    آوايى كه هنوز به گوش تاريخ نرسيده بود... و اين‏ها همه موسيقى
    سوگى بود كه پيش از واقعه نواخته مى ‏شد.

    ... مرد از خانه بيرون شده و با گامهايى استوار به سوى مسجد به راه افتاد.
    طنين گامهاى مطمئن ‏اش همه نفسها را در سينه حبس كرد.


    اول از همه نفس دورترين ستاره‏ها را كه از شبِ او و بيداريهايش
    خاطره داشتند. موسيقى سوگ زير ضرب اهنگ گامهايش حماسى ‏تر شد و
    قلب تاريخ را بيشتر به تپش انداخت. سينه فراخ زمين جمع شده بود و
    دوشيزه شيون ناله ‏هاى خود را با موسيقى سوگ و ضرب اهنگ محكم آن هماهنگ‏تر نمود.

    ناله ‏هايش سوزناك‏تر شد. فرشتگان با دست، دهان خود را مى ‏فشردند
    تا صداى شيون‏شان اركان عرش را نلرزاند و پايه‏هاى آن را فرو نريزد.

    بغض، راه بر گريه‏شان بسته بود و سكوت‏شان بلندترين فرياد شده بود و
    بيم آن مى ‏رفت كه نعره همه آزاد شود و زمين و زمان را به هم بدوزد.

    همگى آرزوى نيستى داشتند تا آن لحظه را شاهد نباشند و فقط خدا بود
    كه مى‏ ديد و مرد، كه هيچ نمى ‏گفت.

    مسير مسجد به انتها رسيد و جمله‏اى همه بغضها را تركاند؛
    بغض گلوهايى را كه هرگز با گريه آشنا نبود: «فزت و رب الكعبه»

    ترس وجود يتيمان شهر را فرا گرفت؛
    چروك صورت مادران آنان بيشتر نمايان شد و
    گيسوانشان سپيدتر و سپيدتر و سپيدتر...


    شهر در قيرگون شب بيشتر فرو رفت و دشنه سوگ به انتها رسيد.
    اما همچنان چشم و گوشهايى سنگين در خواب بودند، مرد با حالتى دگرگون
    راه برگشت را در پيش گرفت، زمين زير پايش نرم شده بود و كوچه
    گامهاى كشيده و لرزان را بر سينه خود حس مى‏كرد؛

    گامهايى كه با هر فرود مايه‏ اى گرم و سرخ را به كام خشك خاك مى ‏نشاند.
    ضرباهنگ سوگ تغيير كرده بود؛ كشيده و موزون؛ شكسته و غمگون؛

    آرام و آرام آن گونه كه ستاره‏ها سير او را ديدند و نسيم بر محاسن
    خاكسترى ‏اش وزيد.... به درِ خانه كه رسيد چراغ گامهايش
    خاموش شد و نگاهش از فروغ افتاد.

    در به رويش باز شد و دوشيزه سوگ نوايى ديگر در پرده كرد.
    دختران و پسران به استقبالش دويدند و مرغان با ديدن او خاطر
    پرواز را براى هميشه از ياد ستردند.

    دستهايش را بر آستانه در قرار داد و آرام به داخل چميد.
    وارد حجره شد و بر بستر غنود كه ديگر از آن برنخاست.

    مرد به خوابى آرام فرو رفت و پس از آن خواب، شهر هرگز
    خواب خوش نديد.

    صداى زمزمه‏هاى نيايش گون و راز آلود و نيازوش او كابوسى شد
    در چشمهاى خواب زده و خون گرفته شهر؛ شهرى كه بوف شوم نيرنگ تا
    هميشه بر ديوار خرابه ‏هايش نشست آن گاه كه مرغ حق از خيال شهر پر كشيد؛

    شهرى كه پس از آن طعنه ‏ها بازدمى خاكسترى شد بر دهانها و
    فضاى شهر را تيره و تار كرد و مردم شهر را يكسره سياه.

    مرغ حق از خيال سياه شهر پر كشيد و تا بام بهشت
    و تا پيشواز مادر ياسها بال گشود.


    26643568592360517217
    62214177941885595370
    26643568592360517217



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #10
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض




    63708741666619417302
    97997920572182648917
    63708741666619417302


    63708741666619417302

    به خدا سوگند ارکان هدایت درهم شکست


    صبح روز نوزدهم سال 40 هجری اتفاقی در شهر کوفه رخ داد که
    باعث فریاد ملک مقرب خدا شد که

    «تَهَدَّمَتْ وَ اللَّهِ أَرْكَانُ الْهُدَى وَ انْطَمَسَتْ وَ اللَّهِ نُجُومُ السَّمَاءِ وَ أَعْلَامُ التُّقَى وَ انْفَصَمَتْ وَ اللَّهِ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى قُتِلَ ابْنُ عَمِّ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى قُتِلَ الْوَصِيُّ الْمُجْتَبَى قُتِلَ عَلِيٌّ الْمُرْتَضَى قُتِلَ وَ اللَّهِ سَيِّدُ الْأَوْصِيَاءِ قَتَلَهُ أَشْقَى الْأَشْقِيَاء؛[1]

    به خدا سوگند ارکان هدایت درهم شکست و نشانه‌های تقوا خاموش و گسیخته شد عروة الوثقای الهی پسر عمو و وصی پیامبر به دست شقی‌ترین افراد کشته شد».



    علی علیه‌السلام در حالی در محراب نماز، محاسن مباركش به خون سرش رنگين شد که همواره مظلوم و غریب بود.

    می‌دانید علی علیه‌السلام چرا در شب نوزده ماه رمضان که شب قدر است ضربت خورد؟ دشمنان علی می‌گفتند کشتن علی عبادت است و اگر این کشتن در شب قدر باشد ثوابش بیشتر است!



    علیِ سال 40 هجری همان علی بود که پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وقتی او در سفر بود می‌فرمود:
    «اللَّهُمَّ لَاتُمِتْنِي حَتَّى تُرِيَنِي عَلِيّا؛[2]
    خدایا مرا نمیران تا علی را ببینم»

    و بار دیگر پیغمبر در ماه رمضان سال 40 هجری از دارالقرار خطاب به علی علیه‌السلام فرمود:
    «يَا عَلِيُّ هَلُمَّ إِلَيْنَا؛[3]
    علی جان پیش ما بیا ما مشتاق و منتظریم».




    63708741666619417302
    57899910531434774554
    63708741666619417302





    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/