مـنوچهر آذری مرد هـمیشه خـندان رادیو و تـلویزیون
بیش از سه دهه است که مردم صدای منوچهر آذری را از رادیو می شنوند و خنده های مخصوص و سوت بلبلی های او را دوست دارند؛ مرد همیشه خندان رادیو و تلویزیون که ۱۰سالی می شود با "جمعه ایرانی" در رادیو فعال است و چند روز پیش هم ۷۰ ساله شده، در گفت وگو با هفت صبح از خاطرات گذشته و دلگیری های امروزش می گوید.
شاید خیلی از شما هنوز هم منوچهر آذری را با منوچهر نوذری اشتباه می گیرید اما هیچ فرقی نمی کند که منظورتان کدام یک باشد؛ هر دو نفر جزو بهترین طنزپردازان رادیویی ایران به شمار می آیند. آن هایی که نوجوانی و جوانی شان در دهه شصت و هفتاد گذشت قطعا پای رادیو نشسته اند و صبح جمعه برای یک بار هم که شده برنامه "صبح جمعه با شما" را گوش داده اند. برنامه ای که در آن دوران منبع انرژی دادن به مردم بود. در آن برنامه هنرمندان زیادی آمدند و رفتند. هنرمندانی که هر کدام جایگاه دست نیافتنی در ذهن همیشه خنده دوست ایران پیدا کردند.
خیلی از آن هنرمندان الان در قید حیات نیستند و فقط یادشان باقی مانده اما منوچهر آذری شاد و سر حال بین ماست و یکی از آخرین بازمانده های نسل طلایی رادیو محسوب می شود. البته که آذری در فیلم ها و سریال های زیادی هم بازی کرده اما همانگونه که خودش هم معتقد است رادیو خانه همیشگی اوست. آذری که یک هفته پیش ۷۰ ساله شد مدت هاست فقط در برنامه "جمعه ایرانی" به طور ثابت حضور دارد. به بهانه حضور۱۰ ساله اش در تلویزیون و تولدش گفت وگویی با او انجام دادیم. گفت وگویی که سعی کردیم در آن سوالی نپرسیم و آذری آن چه می خواهد دل تنگش بگوید.
مردی که از بچگی می خنداند
اول از همه بگویم: "من منوچهر آذری مخلص مردم هستم." در تمام این سال ها چه در رادیو و چه در تلویزیون تمام تلاشم این بوده که مردم بخندند و شاد باشند. خب از بچگی هم کارم این بود که اطرافیانم را بخندانم و شاد کنم. یادم هست در بچگی و زمانی که مدرسه می رفتم هر وقت معلم سر کلاس نمی آمد، ناظم مدرسه که از استعداد من خبر داشت به من می گفت که تا آمدن معلم بچه ها را سرگرم کنم. آن موقع تقلید صدای معلم ها، راه رفتن و چگونه درس دادنشان یکی از پرطرفدارترین کارهایی بود که من می کردم.
بچه ها هم کلی کیف می کردند، حتی ناظم مدرسه می گفت من متعجبم که چرا زمانی که معلم سر کلاس هست بچه ها این قدر ساکت نیستند و هیچ صدایی از کلاس نمی شنویم مگر هر چند دقیقه یک بار که با شلیک صدای خنده بچه ها کلاس روی هوا می رفت. همان موقع هر جمعه در خانه خودمان برای بچه ها تئاتر اجرا می کردیم، دو تا تخت داشتیم که شب های تابستان روی آن ها می خوابیدیم. آن ها را که به هم می چسبانیدم و یک فرش هم که رویشان پهن می کردیم، بعد یه طناب از این ور حیاط به آن ور وصل می کردیم و یک پرده هم روی طناب می انداختیم و این گونه یک تئاتر برای خودمان درست می کردیم. بعد یکسری نمایشنامه کمدی می نوشتم و هر جمعه از بچه ها دعوت می کردم که به خانه ما بیایند تا آن نمایشنامه ها را با کمک یکی دو تا از بچه های مدرسه برایشان اجرا کنم.
از رادیو آذری در دبیرستان تا حضور در تلویزیون
شاید باورتان نشود ولی من در دبیرستان رادیو درست کردم. یک ضبط صوت هایی آن موقع آمده بود که مدرسه ما هم یکی از آن ها را خرید. زنگ تفریح که می شد خبرهای مدرسه را که از قبل ضبط کرده بودند برای بچه ها پخش می کردند. رادیو آن زمان خیلی گل کرده بود و تنها وسیله سرگرمی مردم محسوب می شد. تلویزیون آن زمان فقط یک کانال خصوصی بود و هنوز جایگاه و محبوبیت آنچنانی نداشت.
یادم هست یک آقای پولداری در انتهای خیابان الوند این شبکه را راه انداخته بود و برنامه هایش هم از ساعت چهار بعدازظهر شروع می شد و تا ۱۲ شب ادامه داشت. خلاصه من چون رادیو را خیلی دوست داشتم به مدرسه پیشنهاد کردم که یک شبکه رادیویی برای مدرسه راه اندازی کنم، این شد که می رفتم جوک و لطیفه ها را از روزنامه ها و مجله هایی مثل کیهان بچه ها جمع می کردم و با چند تا از بچه ها می نشستیم برای ضبط صدا و آن جوک و لطیفه ها را تعریف می کردیم و از بلندگوی مدرسه پخش می شد. از این کار خیلی استقبال شد ولی خودم خیلی راضی نمی شدم.
همه اش دنبال این بودم که راهی پیدا کنم و به رادیو بروم. آرزویم بود با هنرمندان بزرگ آن زمان رادیو مثل نصرت الله محتشم، اکبر مشکین، حمید قنبری، علی تابش، منوچهر نوذری، مرتضی احمدی، احمد قدکچیان، عزت الله مقبلی، خانم بزرگی، احمدی و خیلی های دیگر کار کنم و شده در حد یک کلمه در کنار این ها در رادیو صحبت کنم. اما فرصتی نشد و من به دانشکده هنرهای دراماتیک رفتم و آنجا در رشته بازیگری ادامه تحصیل دادم. تا این که یک بار تلویزیون آگهی استخدام بازیگر زد و من به همراه یار همیشگی ام فرهنگ مهرپرور رفتیم برای استخدام شدن. این گونه من کارم را برخلاف تصورم از تلویزیون شروع کردم.
وقتی پای آذری در رادیو سفت شد
کارهای ما در تلویزیون با استقبال مواجه شد و این شد که از گروه ما برای اجرای برنامه رادیویی دعوت شد. اسم اولین برنامه ما هم شد "دوخت و دوز". علت نام گذاری برنامه به این اسم هم این بود که فامیل تهیه کننده برنامه خیاط باشی بود! آقای حسن خیاط باشی. با ورودم به رادیو همه کار کردم، از لطیفه گفتن تا آواز خواندن. شعرهای طنزی که به تقلید از صدای خوانندگان آن زمان اجرا می کردم با استقبال زیاد مردم مواجه شد. در این مدت هم آرزوی کار کردن با بزرگان رادیو همچنان در ذهنم بود تا این که یک روز آقای احمد قنبری از پشت شیشه های استودیو ۸ به من اشاره کرد و گفت بیا بیرون کارت دارم.
من آقای قنبری رو به عنوان یکی از غول های آن زمان رادیو می شناختم ولی خب ایشان من را نمی شناخت. از من اسمم را پرسید و بعد گفت که آذری تو جوان با استعدادی هستی سه شنبه ها اگر دوست داری بیا برنامه ما. آقا ما از شدت خوشحالی نزدیک بود پس بیفتیم. باورم نمی شد که آقای قنبری که خیلی ها او را با دوبله نقش های جری لوئیس می شناختند از من دعوت کرده در برنامه آن ها شرکت کنم. شب خواب نداشتم، اهالی خانه ما هم که از طرفداران پرو پاقرص رادیو بودند با شنیدن این خبر به اندازه من شاد و خوشحال شدند. چون همه می دانستند حضور در بین هنرمندان بسیار قدر آن زمان چه اتفاق مهم و بزرگی برای جوانی مثل من است.
هنرمندانی که جزو بهترین بازیگران سینما و تلویزیون و تئاتر بودند، صداهای ماندگاری داشتند و دوبله آن زمان مدیون هنرنمایی آن ها بود. آن موقع در استودیوی ۸ هم مثل الان "جمعه ایرانی" ما برنامه را مقابل یک عده تماشاگر اجرا می کردیم. فقط تعدادشان خیلی کمتر از الان بود. بعد چند برنامه توانستم بین آن همه هنرمند جای خودم را به دست آورم و اینگونه شد که پایم را در رادیو سفت کردم و با اینکه از تلویزیون شروع کرده بودم ولی رادیو تبدیل به خانه همیشگی ام شد.
آذری کجاست؟ در رادیو!
بعد از انقلاب بود که آقای شیشه گران و توکل "صبح جمعه با شما" را راه انداختند و پس از مدت کمی باز بسیاری از هنرمندان رادیو که پراکنده شده بودند، دور هم جمع شدند و آن برنامه پرخاطره شکل گرفت. البته چند ماهی افراد دیگری مثل مهران مدیری را جایگزین ما کردند ولی در نهایت دوباره از ما خواستند که برگردیم و برنامه را ادامه دهیم. حالا هم که با برنامه "جمعه ایرانی" در رادیو هستم اما در این سال ها واقعا رادیو حکم آدرس من را داشت، یعنی هر کسی که می خواست من را پیدا کند یا کار واجبی با من داشت می دانست که فقط در رادیو می تواند من را پیدا کند.
خنده دارترین آیتم
دقیقا یادم نیست اولین جوکی که در رادیو گفتم و خودم خیلی به آن خندیدم چه بود ولی یادم هست که یک کار ضربی و ریتمیک با آقای مقبلی کار می کردیم. مرحوم مقبلی نقش یک تعمیرکار را داشت و من هم شاگرد او بودم و اسمم غضنفر بود. یک بار یه خانمی ماشینش را به تعمیرگاه آورد. مرحوم مقبلی با آهنگ می گفت: "آهای غضنفر" من هم می گفتم:"بله جناب اوستا" بعد آقای مقبلی می گفت:"هر کاری داری بذار زمین، بدّو بیا، ماشین خانوم رو نگا کن، چراغاشو نگا کن، ترمزشو نگا کن" من هم همه اون کارها رو مثلا می کردم و به اوستا جواب می دادم. جواب های من همراه با بشکن زدن همراه بود، از یک جایی آنقدر این داستان جذاب شد که من بشکن زنان بین جمعیت رفتم و می گفتم و جمعیت هم از خنده روده بر شده بودند. این آیتم به شدت طرفدار پیدا کرد، نسخه ضبط شده آن آیتم را دارم و بعضی وقت ها آن را گوش می کنم و جالب است که هنوز هم به آن می خندم.
آنچه باعث می شود مردم بخندند
اغلب کارهایی که می کردم با مرحوم مهرپرور و زنده یاد منوچهر نوذری بود. من و مهرپرور آنقدر به هم نزدیک بودیم که حتی می دانستیم هر کدام مان چه لباسی داریم و هر وقت می خواستیم مهمانی برویم به هم می گفتیم فلان پیراهن و با فلان شلوار بپوش خیلی بهت میاد. خدا منوچهر نوذری را هم بیامرزد. به ما یاد داد که حتی بی مزه ترین جوک ها را هم اگر درست تعریف کنید با نمک می شوند.
مثلا یک بار یک جوک دو خطی بود که به مرحوم نوذری گفتم این خیلی بی مزه است، مرحوم نوذری گفت: تو کاری نداشته باش، من می دانم چه جوری این را اجرا کنم که مردم بخندند و باورتان نمی شود دو نفری آن جوک خیلی بی مزه را جوری تعریف کردیم که هم خودمان از خنده ترکیدیم، هم بقیه بچه ها و هم مردمی که در استودیو حضور داشتند. برای برنامه رادیویی کننده کار خیلی شرط است، اینکه نویسنده خوش ذوق باشد و اجرا کننده هم کارش را بلد باشد نتیجه اش خنده مخاطب می شود ولی هر وقت یکی از این دو سمت لنگ بزند، نتیجه کار جذاب نخواهد شد.
خیلی نقش ها بودند که در این چند دهه آنها را دوست داشتم. به نظرم شخصیت آقای ملوّن که مرحوم نوذری آن را اجرا می کردند هنوز هم از بهترین هاست. اگر بخواهم یکی یکی مثال بزنم هم خیلی وقت گیر است و هم حافظه من پیرمرد یاری نمی دهد. در بین نقش هایی که خودم بازی کردم هم نقش آقای کارمندیان را خیلی دوست دارم. همیشه موقع اجرای این نقش به این فکر می کردم جوری آن را اجرا کنم که دل مسئولین برای کارمندها بیشتر بسوزد و بیشتر هوایشان را داشته باشند. به همین دلیل هم صدای کارمندیان را خیلی زیر و ضعیف گرفتم و در عین حال همیشه یک شخصیت مثبت از آن نشان دادم. شخصیت شوت زاده را که آقای توکل خالقش بود هم خیلی دوست دارم. نقش گزارشگر فوتبال هم به دلیل اینکه خودم سوت داورش را می کشیدم و در زمان اجرایش کلی انرژی می گذاشتم را خیلی دوست دارم.
علت محجوریت رادیو
به نظرم مهم ترین ضعف رادیو الان این است که نه آن علاقه و انگیزه های قبلی بین هنرمندان در مورد کار رادیویی وجود دارد و نه مردم انگیزه گذشته را برای گوش کردن رادیو دارند. البته مخاطب حق دارد. الان مخاطب آنقدر وسیله های سرگرم کننده و جذاب دور و اطرافش وجود دارد که نقش رادیو در سرگرم کردن او کمرنگ شده است. از طرفی هم مشغله و گرفتاری های مردم مثل الان نبود. الان شما فقط این استیصال جوان ها برای ازدواج و کار را نگاه کنید. خب جوان الان وقتی ندارد که بخواهد با فراغ بال برنامه های رادیویی را دنبال کند و از آن لذت ببرد. قبلا جمعه ها روز استراحت مردم بود و در این روز مردم برای اینکه حال و هوایشان بعد از یک هفته کار عوض شود، صبح ها رادیو گوش می دادند اما الان برای گذراندن زندگی حتی جمعه ها هم مجبورند کار کنند.
این کار کردن های دو، سه شیفتی حتی نمی گذارد جوان ها از زندگی و اطرافشان لذت ببرند. بعضی ها می گویند مردم الان شوخی هایی از جنس "صبح جمعه با شما" و همین "جمعه ایرانی" را دوست ندارند. می گویند شوخی ها به روز شده و مردم با این جنس شوخی های ما ارتباط برقرار نمی کنند. ولی مگر می شود طلای ۱۸ عیار داشته باشید و روزی ارزش آن از بین برود؟ هنوز هم مردم آبگوشت و چلو کباب و کله پاچه را دوست دارند. همان اندازه هم من و امثال من را دوست دارند. سلیقه مردم در جنس شوخی ها عوض نشده فقط دسترسی آنها به وسایل سرگرم کننده بیشتر از قبل شده است.
این حق رادیویی ها نیست
الان اگر در برنامه "جمعه ایرانی" هستم فقط به خاطر شخص آقای توکل است. ۳۳ سال است از بعد از انقلاب با او همکاری کرده ام و انصافا از دلسوزترین و خوش ذوق ترین آدم های رادیوست اما الان واقعا انگیزه ای برای کار کردن نمی بینم. شما نگاه کنید امثال ما که یک عمر وقت و زندگی خودشان را صرف خنداندن و شاد کردن مردم کردند الان باید وضع شان این باشد؟ شما بروید وضع هنرمندان قدیمی رادیو را ببینید. همان ها که بچگی و نوجوانی و جوانی خیلی از شما با هنرمندی آنها شادتر شده، واقعا این امکانات و وضع زندگی حق آنهاست؟ شاید اگر هر کدام از اینها در رشته دیگری فعالیت می کردند الان اوضاع و احوالشان نه خیلی فوق العاده اما قطعا بهتر از این بود.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)