به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از قدس آنلاین، حکایت زندگی بی بی و دختر و نوههایش حکایت غریبی است و البته حاصل غفلت من و شما و مسؤولانی است که باید به داد آنان و امثال بی بی که متأسفانه در این شهر کم نیستند برسند و پاسخ این که چرا نمی رسند را باید از زبان خودشان شنید.
وقتی با راهنمایی یکی از همکاران به خانه بی بی می رسیم تازه با دخترش از بیمارستان رسیده است از شیمی درمانی و بی بی میگوید: «وقتی سالم بودم خانه مردم کار می کردم همه هم از کارم راضی بودند، اما از زمانی که فهمیدم سرطان دارم دیگر توان کار کردن هم ندارم».
بی بی می گوید: جدم خیلی بزرگوار است و نمیخواهیم دستمان را پیش کسی دراز کنیم؛ مشکلات زیاد است ولی سعی کردهایم با آبرو زندگی کنیم و خدا را هم شاکریم؛ الان هم بیشترین مشکل ما کرایه خانه است که نمی توانیم آن را تامین کنیم.
دختر بی بی که به دیوار تکیه داده و پتویی را روی دو پایش کشیده است، درباره بیماریاش میگوید: تا حالا 7 بار عمل قلب انجام دادهام و از سال قبل پزشکان متوجه شده اند سرطان هم دارم؛ الان تحت معالجه ام.
می پرسم دخترهایت چند سال دارند و بیماری آنها چیست؟ می گوید: دخترهایم سوم و چهارم و اول راهنمایی هستند و هر سه مشکل قلبی دارند، ولی یکی از دخترهایم تومور مغزی هم دارد.
در بین صحبت های ما دختر بزرگتر خانواده برایمان چای می آورد. از او می پرسم دوست داری در آینده چکاره شوی؟ او جواب می دهد: «دکتر» و من فکر می کنم اگر دخترک این همه مریضی را در خانواده اش نمی دید، آیا باز هم دوست داشت دکتر شود؟
فکر می کنم در بعضی خانواده ها بچه ها باید قبل از موعد بزرگ شوند تا بتوانند گوشه ای از بار سنگین هزینه های زندگی را بر دوش بگیرند، درست مثل مهلا و مهدیه و مبینا که حالا همدوش مادر و مادربزرگشان برای گذران زندگیشان کار میکنند و هر روز برای مردم سبزی پاک می کنند.
بیمارستان رضوی، جواد الائمه، قائم، مرکز قلب تهران، امام رضا(ع) و ... بیمارستانهایی است که مادر خانواده در آنها بستری شده است!
وقتی از او میپرسم شوهرت کجاست: میگوید: 6 سال است دیگر با ما زندگی نمی کند.
وقتی از هزینه دارو و درمان صحبت می کنیم، یکی از دخترها بستهای را می آورد که مقداری از پرونده های درمان خانواده در آن است و مادر بزرگ اضافه می کند: «غیر از اینها هنوز مدارک دیگری هم داریم» او می گوید: «همسایه ها کمک می کنند و خیری که شاید نخواهد اسمش را بگوییم».
با خودم فکر می کنم برای این که این همه کاغذ جمع شود، این خانواده چندین و چند بار به این دکتر و آن دکتر مراجعه کرده اند.
بی بی از مشکلات حرف میزند و کسی آمده است تا بی بی و دخترش برایشان نخود پاک کنند. بی بی حرف میزند و من فکر می کنم ما فردا در مقابل بیبی و بیبیها چه حرفی برای گفتن خواهیم داشت؟ چگونه خواهیم توانست این همه غفلت را توجیه کنیم؟ فکر می کنم چه فردای غم انگیزی باید باشد، فردایی که خداوند از ما درباره این بیخبریها و ندیدن ها و تنها و تنها به فکر خود بودن ها بپرسد.
بی بی حرف می زند و من فکر می کنم به مدیرانی که مسؤولیت بیشتری از من و امثال من در مقابل اینگونه خانواده ها دارند.
به فردا فکر می کنم و حالا از خانه بی بی بیرون آمده ایم و او ایستاده است دم در به رسم ادب و من هنوز فکر می کنم به فردای بی بی و دختر و نوههایش و به فردای غم انگیز خودمان.
توضیح قدس: عزیزانی که مایلند به خانواده بی بی کمک نمایند میتوانند وجوه خود را به شماره کارت 4377-3610-7010-6037 بانک کشاورزی به نام قدیر کاهانی واریز نمایند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)