دستان من نمی توانند
نه نمی توانند
هرگز این سیب را
عادلانه قسمت کنند
تو به سهم خود فکر می کنی
من به سهم تو...
دستان من نمی توانند
نه نمی توانند
هرگز این سیب را
عادلانه قسمت کنند
تو به سهم خود فکر می کنی
من به سهم تو...
تو کیستی؟
هان؟
یادم آمد...
...
تو همانی که روزی با پاهایت آمدی
و نماندی و رفتی!!!
و من...
من همانم
که روزی با دلم آمدم و ماندم و ماندم
نکند قاصدکی را که برایم فرستادی
بازیچه دست کودکی بازیگوش شده
که این چنین دل تنگم بیخبر مانده...
راستـش را بگو
نکند تو همان
"
این نیـز"
هستی که
همیشه می گذری؟
زندگی باید کرد !
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد !
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد !
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد !
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم ............
روزگارت آرام ........
مانده ام سر در گریبان
بی تو در شب های غمگین
بی تو باشد همدم من
یاد پیمان های دیرین
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت
در خزان سینه افسرد
کنون نشسته در نگاهم
تصویر پر غرور چشمت
یک دم نمی رود از یادم
چشمه های پر نور چشمت
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
دستانت که مال من باشد ،
هیچکس مرا دست ِ کم نمی گیرد
...
خودم قبول دارم کهنه شده ام !
آنقدر کهنه
که میشود روی گرد و خاک تنم یادگاری نوشت
کهنه و کم رنگ شده ام
بنویــــــس و برو ...!
عجیب است دریا
...
همین که غرقش میشوی
پس می زند تو را
!
درست
مثل بعضی از آدم ها
... !
بـــه شـــوق ِ دیــــدارت ..
چـــه آب و جـــارویی راه انـــداخــتــه انـــد !
چــشـــمـــهـــا و مــــژه هــــایـــم ...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)