ابیات پراکنده از رباعیات
□
چون نیست شدی هست ببودی صنما
چون خاک شدی پاک شدی لاجرما □
وای ای مردم داد زعالم برخاست
جرم او کند و عذر مرا باید خواست □
مرغی به سر کوه نشست و برخاست
بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست □
بی غم دل کیست تا بدان مالم دست
بی غم دل زنگیان شوریدهی مست □
جز درد دل از نظارهی خوبان چیست
آنرا که دو دست و کیسه از سیم تهیست □
فاساختن و خوی خوش و صفرا هیچ
تا عشق میان ما بماند بی هیچ □
آنرا که کلاه سر بباید زد و برد
زانست که او بزرگ را دارد خرد □
آنجا که مرا با تو همی هست دیدار
آنجا روم و روی کنم در دیوار □
تا با تو تویی ترا بدین حرف چه کار
کین آب حیاتست ز آدم بیزار □
گر من به ختن ز یار وادارم دست
باورد و نسا و طوس یار من بس □
فاساختن و روی خوش و صفرا کم
تا عهد میان ما بماند محکم □
من گبر بدم کنون مسلمان گشتم
بد عهد بدم کنون به فرمان گشتم □
جایی که حدیث تو کند خندانم
خندان خندان به لب برآید جانم □
اشتربان را سرد نباید گفتن
او را چو خوشست غریبی و شب رفتن □
از ترکستان که بود آرندهی تو
گو رو دیگر بیار مانندهی تو □
زلفت سیهست مشک را کان گشتی
از بس که بجستی تو همه آن گشتی □
گر آنچه بگفتهای به پایان نبری
گر شیر شوی زدست ما جان نبری
□
هر جا که روی دو گاو کارند و خری
خواهی تو بمرو باش خواهی بهری
آراسته و مست به بازار آیی
ای دوست نترسی که گرفتار آیی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)