صفحه 66 از 90 نخستنخست ... 165662636465666768697076 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 651 تا 660 , از مجموع 900

موضوع: دیوان اشعار سعدی

  1. #651
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    ای که بر دوستان همی‌گذری

    تا به هر غمزه‌ای دلی ببری


    دردمندی تمام خواهی کشت

    یا به رحمت به کشته می‌نگری


    ما خود از کوی عشقبازانیم

    نه تماشاکنان رهگذری


    هیچم اندر نظر نمی‌آید

    تا تو خورشیدروی در نظری


    گفته بودم که دل به کس ندهم

    حذر از عاشقی و بی‌خبری


    حلقه‌ای گرد خویشتن بکشم

    تا نیاید درون حلقه پری


    وین پری پیکران حلقه به گوش

    شاهدی می‌کنند و جلوه گری


    صبر بلبل شنیده‌ای هرگز

    چون بخندد شکوفه سحری


    پرده داری بر آستانه عشق

    می‌کند عقل و گریه پرده دری


    چو خوری دانی ای پسر غم عشق

    تا غم هیچ در جهان نخوری


    رایگانست یک نفس با دوست

    گر به دنیا و آخرت بخری


    قلمست این به دست سعدی در

    یا هزار آستین در دری


    این نبات از کدام شهر آرند

    تو قلم نیستی که نیشکری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #652
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    بخت آیینه ندارم که در او می‌نگری

    خاک بازار نیرزم که بر او می‌گذری


    من چنان عاشق رویت که ز خود بی‌خبرم

    تو چنان فتنه خویشی که ز ما بی‌خبری


    به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را

    کان چه در وهم من آید تو از آن خوبتری


    برقع از پیش چنین روی نشاید برداشت

    که به هر گوشه چشمی دل خلقی ببری


    دیده‌ای را که به دیدار تو دل می‌نرود

    هیچ علت نتوان گفت بجز بی بصری


    گفتم از دست غمت سر به جهان دربنهم

    نتوانم که به هر جا بروم در نظری


    به فلک می‌رود آه سحر از سینه ما

    تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری


    خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست

    تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری


    هر چه در وصف تو گویند به نیکویی هست

    عیبت آنست که هر روز به طبعی دگری


    گر تو از پرده برون آیی و رخ بنمایی

    پرده بر کار همه پرده نشینان بدری


    عذر سعدی ننهد هر که تو را نشناسد

    حال دیوانه نداند که ندیدست پری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #653
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    جور بر من می‌پسندد دلبری

    زور با من می‌کند زورآوری


    بار خصمی می‌کشم کز جور او

    می‌نشاید رفت پیش داوری


    عقل بیچارست در زندان عشق

    چون مسلمانی به دست کافری


    بارها گفتم بگریم پیش خلق

    تا مگر بر من ببخشد خاطری


    بازگویم پادشاهی را چه غم

    گر به خیلش دربمیرد چاکری


    ای که صبر از من طمع داری و هوش

    بار سنگین می‌نهی بر لاغری


    زان چه در پای عزیزان افکنند

    ما سری داریم اگر داری سری


    چشم عادت کرده با دیدار دوست

    حیف باشد بعد از او بر دیگری


    در سراپای تو حیران مانده‌ام

    در نمی‌باید به حسنت زیوری


    این سخن سعدی تواند گفت و بس

    هر گدایی را نباشد جوهری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #654
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    خانه صاحب نظران می‌بری

    پرده پرهیزکنان می‌دری


    گر تو پری چهره نپوشی نقاب

    توبه صوفی به زیان آوری


    این چه وجودست نمی‌دانمت

    آدمیی یا ملکی یا پری


    گر همه سرمایه زیان می‌کند

    سود بود دیدن آن مشتری


    نسخه این روی به نقاش بر

    تا بکند توبه ز صورتگری


    با تترت حاجت شمشیر نیست

    حمله همی‌آری و دل می‌بری


    گر تو در آیینه تأمل کنی

    صورت خود باز به ما ننگری


    خسرو اگر عهد تو دریافتی

    دل به تو دادی که تو شیرینتری


    گر دری از خلق ببندم به روی

    بر تو نبندم که به خاطر دری


    سعدی اگر کشته شود در فراق

    زنده شود چون به سرش بگذری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #655
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری

    تو خود چه آدمیی کز عشق بی‌خبری


    اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب

    گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری


    من هرگز از تو نظر با خویشتن نکنم

    بیننده تن ندهد هرگز به بی بصری


    از بس که در نظرم خوب آمدی صنما

    هر جا که می‌نگرم گویی که در نظری


    دیگر نگه نکنم بالای سرو چمن

    دیگر صفت نکنم رفتار کبک دری


    کبک این چنین نرود سرو این چنین نچمد

    طاووس را نرسد پیش تو جلوه گری


    هر گه که می‌گذری من در تو می‌نگرم

    کز حسن قامت خود با کس نمی‌نگری


    از بس که فتنه شوم بر رفتنت نه عجب

    بر خویشتن تو ز ما صد بار فتنه‌تری


    باری به حکم کرم بر حال ما بنگر

    کافتد که بار دگر بر خاک ما گذری


    سعدی به جور و جفا مهر از تو برنکند

    من خاک پای توام ور خون من بخوری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #656
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دانمت آستین چرا پیش جمال می‌بری

    رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری


    معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر

    کبر رها نمی‌کند کز پس و پیش بنگری


    آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم

    سیر نمی‌شود نظر بس که لطیف منظری


    غایت کام و دولتست آن که به خدمتت رسید

    بنده میان بندگان بسته میان به چاکری


    روی به خاک می‌نهم گر تو هلاک می‌کنی

    دست به بند می‌دهم گر تو اسیر می‌بری


    هر چه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی

    پیش که داوری برند از تو که خصم و داوری


    بنده اگر به سر رود در طلبت کجا رسد

    گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری


    گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود

    می‌روی و مقابلی غایب و در تصوری


    جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان

    گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری


    سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان

    ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #657
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دیدم امروز بر زمین قمری

    همچو سروی روان به رهگذری


    گوییا بر من از بهشت خدای

    باز کردند بامداد دری


    من ندیدم به راستی همه عمر

    گر تو دیدی به سر بر قمری


    یا شنیدی که در وجود آمد

    آفتابی ز مادر و پدری


    گفتم از وی نظر بپوشانم

    تا نیفتم به دیده در خطری


    چاره صبرست و احتمال فراق

    چون کفایت نمی‌کند نظری


    می‌خرامید و زیر لب می‌گفت

    عاقل از فتنه می‌کند حذری


    سعدیا پیش تیر غمزه ما

    به ز تقوا ببایدت سپری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #658
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    رفتی و همچنان به خیال من اندری

    گویی که در برابر چشمم مصوری


    فکرم به منتهای جمالت نمی‌رسد

    کز هر چه در خیال من آمد نکوتری


    مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت

    تا ظن برم که روی تو ماست یا پری


    تو خود فرشته‌ای نه از این گل سرشته‌ای

    گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری


    ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست

    کز تو به دیگران نتوان برد داوری


    با دوست کنج فقر بهشتست و بوستان

    بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری


    تا دوست در کنار نباشد به کام دل

    از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری


    گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست

    زیرا که تو عزیزتر از چشم در سری


    چندان که جهد بود دویدیم در طلب

    کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری


    سعدی به وصل دوست چو دستت نمی‌رسد

    باری به یاد دوست زمانی به سر بری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #659
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    روی گشاده ای صنم طاقت خلق می‌بری

    چون پس پرده می‌روی پرده صبر می‌دری


    حور بهشت خوانمت ماه تمام گویمت

    کآدمیی ندیده‌ام چون تو پری به دلبری


    آینه را تو داده‌ای پرتو روی خویشتن

    ور نه چه زهره داشتی در نظرت برابری


    نسخه چشم و ابرویت پیش نگارگر برم

    گویمش این چنین بکن صورت قوس و مشتری


    چون تو درخت دل نشان تازه بهار و گلفشان

    حیف بود که سایه‌ای بر سر ما نگستری


    دیده به روی هر کسی برنکنم ز مهر تو

    در ز عوام بسته به چون تو به خانه اندری


    من نه مخیرم که چشم از تو به خویشتن کنم

    گر تو نظر به ما کنی ور نکنی مخیری


    پند حکیم بیش از این در من اثر نمی‌کند

    کیست که برکند یکی زمزمه قلندری


    عشق و دوام عافیت مختلفند سعدیا

    هر که سفر نمی‌کند دل ندهد به لشکری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #660
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    سرو بستانی تو یا مه یا پری

    یا ملک یا دفتر صورتگری


    رفتنی داری و سحری می‌کنی

    کاندر آن عاجز بماند سامری


    هر که یک بارش گذشتی در نظر

    در دلش صد بار دیگر بگذری


    می‌روی و اندر پیت دل می‌رود

    باز می‌آیی و جان می‌پروری


    گر تو شاهد با میان آیی چو شمع

    مبلغی پروانه‌ها گرد آوری


    چند خواهی روی پنهان داشتن

    پرده می‌پوشی و بر ما می‌دری


    روزی آخر در میان مردم آی

    تا ببیند هر که می‌بیند پری


    آفتاب از منظر افتد در رواق

    چون تو را بیند بدین خوش منظری


    جان و خاطر با تو دارم روز و شب

    نقش بر دل نام بر انگشتری


    سعدی از گرمی بخواهد سوختن

    بس که تو شیرینی از حد می‌بری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 66 از 90 نخستنخست ... 165662636465666768697076 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/