صفحه 6 از 65 نخستنخست ... 23456789101656 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 645

موضوع: غزلیات خواجوی کرمانی

  1. #51
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    طره مشکین نباشد بر رخ جانان غریب

    زانک نبود سنبل سیراب در بستان غریب


    ای که گفتی گرد لعلش خط مشگین از چه روست

    خضر نبود برکنار چشمه‌ی حیوان غریب


    گر بنالم در هوای طلعتش عیبم مکن

    در بهاران نبود از مرغ چمن افغان غریب


    سنبلش بی‌وجه نبود گر بود شوریده حال

    زانک افتادست چون هند و بترکستان غریب


    ور دلم در چین زلفش بس غریب افتاده است

    در دلم نبود غمش چون گنج در ویران غریب


    برغریبان رحمت آور چون غریبی در جهان

    زانک نبود از خداوند کرم احسان غریب


    چشم مستت گر بریزد خون هر بیچاره‌ئی

    چاره نبود زانک نبود فتنه از مستان غریب


    گر به شمشیرم کشی حکمت روان باشد ولیک

    بر گدا گر رحمت آرد نبود از سلطان غریب


    در رهت خواجو بتلخی جان شیرین داد و رفت

    هر گز آمد در دلت کایا کجا رفت آن غریب


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #52
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    ای که از سرچشمه‌ی نوشت برفت آب نبات

    مرده‌ی مرجان جان‌افزای تست آب حیات


    از چمن زیباتر از قدت کجا خیزد نهال

    وز شکر شیرین‌تر از خطت کجا روید نبات


    عنبر زلف تو بر کافور میبندد نقاب

    سنبل خط تو بر یاقوت میرد برات


    پرده بر رخ میکشی وز ما نمیداری حجاب

    خستگان را میکشی وز کس نمیباشد حیات


    حال مجنون شرح دادن با دلم دیوانگیست

    همچون پیش طرهایت ذکر لیلی ترهات


    تا برفتی همچو آب از چشم دریا بار من

    پیش جیحون سرشکم میرود آب فرات


    بنده‌ام تا زنده‌ام گر میکشی ور میکشی

    زخم پیکان تو مرهم باشد و بندت نجات


    از دهانت بوسه‌ئی جستم زکوة حسن را

    گفت خاموش ای گدا برهیچ کی باشد زکوة


    با خیالت دوش می‌گفتم که مردم از غمت

    گفت خواجو گوئیا نشنیده‌ئی من عاش مات


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #53
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    ای که شهد شکربن تو برد آب نبات

    خاک خاک کف پای تو شود آب حیات


    بشکر خنده ز تنک شکر شورانگیز

    تا شکر ریخته‌ئی ریخته‌ئی آب نبات


    از دل تنگ شکر شور برآمد روزی

    که برآمد ز لب چشمه‌ی نوش تو نبات


    گر بخونم بخط خویش برات آوردی

    نکشم سر ز خطت زانک بوجهست برات


    منکه جز آب فراتم نشود دامنگیر

    پیش جیحون سرشکم برود آب فرات


    آنچنان درصفت ذات تو حیران شده‌ام

    که نخواهم که رود جز سخن از ذات و صفات


    در وفا چشم ندارم که ثباتت باشد

    که توقع نتوان داشتن از عمر ثبات


    گر ز کوتی بود این نعمت زیبائی را

    روی زیبا بنما یک نظر از وجه زکوة


    خواجو از عشق تو چون از سرهستی بگذشت

    بوفات آمد و برخاک درت کرد وفات

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #54
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    پیش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات

    در وفایت جان ببازم تا کجا یابم وفات


    دی طبیبم دید و دردم را دوا ننوشت و گفت

    خون دل میخور که این ساعت نمی‌یابم دوات


    چون روان بی خط برات آورده بودم از چه وجه

    خط برون آوردی و گفتی که آوردم برات


    در عری شاه ماتم ای پری‌رخ رخ مپوش

    کانک رخ بر رخ نهی او را چه غم باشد ز مات


    راستی را تا صلای عشق در عالم زدی

    قامتت را سجده آرد عرعر از بانک صلوة


    چون ترا گویم که لالای توام گوئی که لا

    جان ببازم بی سخن چون بت پرستان پیش لات


    نغمه‌ی عشاق در نوروز خوش باشد ولیک

    ایدریغ ارعیش ما را دست میدادی ادات


    گرحیا داری برو خواجو ودست از جان بشوی

    زانک لعل جان فزایش میبرد آب حیات


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #55
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت

    رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت


    تا دور شدی از برم ای طرفه بغداد

    شد دامن من دجله‌ی بغداد ز دستت


    از دست تو فردا بروم داد بخواهم

    تا چند کشم محنت و بیداد ز دستت


    بی شکر شیرین تو در درگه خسرو

    بر سینه زنم سنگ چو فرهاد ز دستت


    گر زانک بپای علمم راه نباشد

    از دور من و خاک ره و داد ز دستت


    تا چند کنم ناله و فریاد که در شهر

    فریاد رسی نیست که فریاد ز دستت


    هر چند که سر در سر دستان تو کردیم

    با این همه دستان نتوان داد ز دستت


    از خاک سر کوی تو چون دور فتادم

    دادیم دل سوخته بر باد ز دستت


    زینسان که به غم خوردن خواجو شده‌ئی شاد

    شک نیست که هرگز نشود شاد ز دستت


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #56
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    ای درد تو درمان دل و رنج تو راحت

    اشکم نمک آب و جگر خسته جراحت


    موج ار چه زند لاف تبحر نزند دم

    با مردمک چشم من از علم سباحت


    یکدم نشود نقش تو از دیده ما دور

    زانرو که توئی گوهر دریای ملاحت


    دستی ز سر لطف بنه بردل ریشم

    زیرا که بود در کف کافی تو راحت


    مستسقی درویش که نم در جگرش نیست

    او را که دهد قطره‌ئی از بحر سماحت


    در مذهب صاحب‌نظران باده مباحست

    زینسان که دهد چشم تو فتوای اباحت


    از شرم شود غرق عرق صبح جهانتاب

    پیش رخ زیبای تو از روی صباحت


    در دیده‌ی خورشید چو یک ذره حیا نیست

    آید بسر بام تو از راه وقاحت


    از پسته تنگت ندهد یکسر مو شرح

    خواجو که کند موی شکافی بفصاحت


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #57
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    چو بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت

    دل شکسته ما را در اضطراب انداخت


    بخون دیده‌ی ما تشنه شد جهان و رواست

    که دیده بود که ما را درین عذاب انداخت


    کباب شد دلم از سوز سینه و آتش عشق

    ببرد آبم و خون در دل کباب انداخت


    چه دیده دیده‌ی خونبار من که یکباره

    بقصد خونم ازینسان سپر بر آب انداخت


    دل ار بلحقه‌ی شوریدگان کشد چه عجب

    مرا که زلف تو در حلق جان طناب انداخت


    بیا که ساقی چشمم بیاد لعل لبت

    ز اشک در قدح آبگون شراب انداخت


    عروس مهوش ساغر نگر که وقت صبوح

    نمود طلعت و آتش در آفتاب انداخت


    گذشت نغمه‌ی مطرب ز ابر و غلغل ما

    خروش دردل نالنده‌ی رباب انداخت


    چو زهره دید رخ زرد و اشک خواجو گفت

    که مهر در قدح زر شراب ناب انداخت


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #58
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    بسکه مرغ سحری در غم گلزار بسوخت

    جگر لاله بر آن دلشده‌ی زار بسوخت


    حبذا شمع که از آتش دل چون مجنون

    در هوای رخ لیلی به شب تار بسوخت


    دیشب آن رند که در حلقه‌ی خماران بود

    بزد آهی و در خانه‌ی خمار بسوخت


    ایکه از سر انا الحق خبری یافته‌ئی

    چه شوی منکر منصور که بر دار بسوخت


    تو که احوال دل سوختگان میدانی

    مکن انکار کسی کز غم اینکار بسوخت


    صبر بسیار مفرمای من سوخته را

    که دل ریشم ازین صبر جگر خوار بسوخت


    زان مفرح که جگرسوختگان را سازد

    قدحی ده که دل خسته‌ی بیمار بسوخت


    داروی درد دل اکنون ز که جویم که طبیب

    دل بیمار مرا در غم تیمار بسوخت


    تاری از زلف تو افتاد به چین وز غیرت

    خون دل در جگر نافه‌ی تاتار بسوخت


    بلبل سوخته دل را که دم از گل میزد

    آتش عشق بزد شعله و چون خار بسوخت


    اگر از هستی خواجو اثری باقی بود

    این دم از آتش عشق تو بیکبار بسوخت


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #59
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    آه کز آهم مه و پروین بسوخت

    اختر بخت من مسکین بسوخت


    آتش مهرم چو در دل شعله زد

    برفلک بهرام را زوبین بسوخت


    سوختم در آتش هجران او

    پشه را بین کز غم شاهین بسوخت


    ای بسا خسرو که او فرهادوار

    در هوای شکر شیرین بسوخت


    شمع را بنگر که با سیلاب اشک

    هر شبم تا روز بر بالین بسوخت


    چند سوزی ایکه میسازی کباب

    بس کن آخر کاین دل خونین بسوخت


    کام جان از قبله‌ی زردشت خواه

    گر دلت چون آذر برزین بسوخت


    چون تو در بستان برافکندی نقاب

    لاله را دل بر گل و نسرین بسوخت


    همچو خواجو کس نمی‌بینم که او

    در فراق روی کس چندین بسوخت


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #60
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    صبح کز چشم فلک اشک ثریا می‌ریخت

    مهر دل آب رخم ز آتش سودا می‌ریخت


    آن سهی سرو خرامان ز سر زلف سیاه

    دل شوریده‌دلان می‌شد و در پا می‌ریخت


    چین گیسوی دوتا را چو پریشان می‌کرد

    مشک در دامن یکتائی والا می‌ریخت


    شعر شیرین مرا ماه مغنی می‌خواند

    و آب شکر بلب لعل شکر خا می‌ریخت


    در قدمهای خیال تو بدامن هر دم

    چشم دریا دل من لل لالا می‌ریخت


    قدح از لعل تو هر لحظه حدیثی می‌راند

    وز لب روح‌فزا راح مصفا می‌ریخت


    چون صبا شرح گلستان جمالت می‌داد

    از هوا دامن گل برسرصحرا می‌ریخت


    اشک از آنروی ز ما رفت و کناری بگرفت

    کاب او دمبدم از رهگذر ما می‌ریخت


    موج خون دل فرهاد چو می‌زد بر کوه

    ای بسا لعل که در دامن خارا می‌ریخت


    عجب ار مملکت مصر نمی‌رفت برود

    زان همه سیل که از چشم زلیخا می‌ریخت


    مردم دیده‌ی خواجو چو قدح می‌پیمود

    خون دل بود که در ساغر صهبا می‌ریخت


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 6 از 65 نخستنخست ... 23456789101656 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/