صفحه 3 از 8 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 80

موضوع: ۩۞۩ ╬♥╬ ۩۞۩ الم. ذلك الحسين ۩۞۩ ╬♥╬ ۩۞۩

  1. #21
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض



    7

    بينابين «عين‌التمر» و «قريات» دورادور تك خيمه‌اي پديدار گرديد..

    بيرون آن نيزه‌اي سر بر آغوش خاك خفته بود

    و در جوارش اسبي‌شيهه كشان ايستاده..

    و در داخل مردي تنها..

    از كوفه گريخته..

    مي‌خواهد جايي آن دورها خود را از سرنوشتي خوفناك كنار گيرد.

    «مردي شتابان از دورترين نقطه جزيره نزد او‌امد.»

    -چه مي‌خواهي؟!

    -ارمغان پر أرجي برايت آورده‌ام.



    اگر بپذيري،

    اينك حسين است كه تو را به ياري خود فرامي‌خواند.

    آن مرد در جواب فقط گفت:

    -به خدا قسم جز براي اين كه او را نبينم از كوفه بيرون نيامده‌ام..

    گويا تو خبر‌ها را نشنيده‌اي..

    هواخواهانش او را خوار نموده‌اند..

    «مسلم بن عقيل» و «هاني بن عروه» و مرداني ديگر كشته شده‌اند،

    و من نيز توان ياريش را ندارم..

    و در حالي كه سر به زمين افكنده بود، ادامه داد:

    - و خوش نمي‌دارم مرا ببيند يا آن كه رويم در خورشيد نگاهش قرار گيرد.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #22
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    حسين خواست او را ببيند. به نزدش خراميد.

    .و «جعفي» مردماني را ديد به سويش مي‌آيند..

    مردي از پنجاه سال گذشته و در كنارش مردان،

    بانوان و نوباوگاني كه همه رو سوي او داشتند..

    جايي را براي نشستن گسترد..

    و اينك جعفي براي مردي نشسته كه تا به حال او را نديده است..

    در پيشانيش نور پيام‌آوران موج مي‌زند..

    خواست تا پرده از سكوت برافكند

    و با تبسم اشارتي بر محاسن گلگونه‌اش كه چون شبي‌تاريك،

    ماه را در خود پنهان ساخته بود، كرد و گفت:

    -خود سياه است يا خضاب گشته؟!

    -پيري است، ‌اي فرزند آزاده،

    پيري است كه رخ عيان نموده است.

    -پس خضاب است!

    -اي فرزند آزاده،

    چرا فرزند دختر پيامبرت را ياري نمي‌رساني

    و در كنار او به نبرد برنمي‌خيزي؟

    -حقيقت، كه جان و روح و من، مرگ را بر نمي‌تابد..

    ولي اينك اسب من «ملحقه» از آن شما باشد..

    به خدا سوگند دشمني را تعقيب ننموده‌ام،

    جز آن كه بدان رسيده است..

    و هيچ دشمني با وجود اين مرا دنبال نكرده است،

    جز آن كه از چنگالش گريخته‌ام..


    -حالا كه از ما دوري مي‌جويي،

    پس ما را نيز به اسب تو نيازي نيست.

    و حسين برخاست. مي‌خواست آن مرد را بلند كند..

    او را برتري بخشد،‌اما او

    بر زمين چنگ افكنده بود.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #23
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    حسين بر كرانة شب جوانانش را فرمان مي‌دهد

    تا خويش را از آب بي‌نياز كنند و بار سفر بربندند..

    و ناقه‌ها برخاستند..

    بي‌آن كه به جايي ديگر روي گردانند..

    چهره بر خاكي افكنده‌اند كه براي جهانيان مبارك گشته است..

    و آنك هزار گرگ ايستاده‌اند كه از چشمانشان شراره‌هاي بي‌وفايي زبانه مي‌كشد..

    كاروان ره مي‌سپارد ..گام در راهي تاريك مي‌نهد..

    گله‌هاي گرگ در انتهاي شب زوزه مي‌كشند و از پي آن كاروان مي‌رود..

    سواري از دور پديد‌امد..

    تا به دندان مسلح..

    رسولي از جانب ابن زياد، به سوي حر كه نوشتاري خطير آورده است..

    حر آن را با صدايي كه حسين نيز بشنود، بر خواند:

    -هنگام كه نامه مرا مي‌خواني، بر حسين تنگ بگير

    و او را جز در بياباني بي‌آب و علف و بي‌دژ و قلعه، فرودش مياور.

    حسين فرمود:

    -بگذار ما در «نينوا» يا «غاضريات» منزل گزينيم.

    -نمي‌توانم، كه پيك نامه مرا مي‌پايد.

    «زهير بن قين» مردي كه سرنوشت او را به ياري حسين آورده بود، گفت:

    -اي فرزند رسول خدا، رخصت دهيد با ايشان نبرد كنيم..

    نبرد با اين‌ها آسانتر از نبرد با كساني است كه بعد از اين مي‌آيند.

    به جان خودم سوگند،

    چنان لشگري گران خواهد‌امد كه ما را توان رويارويي با آن نباشد.

    -من هرگز آغازگر نبرد نخواهم بود.

    -اين‌جا روستايي است و «فرات» از سه طرف گرد آن بر‌امده است.

    -نامش چيست؟

    -«عقر».

    -از عقر به خدا پناه مي‌بريم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #24
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض






    حسين به حر نگريست و فرمود:

    -بگذار قدري ديگر برويم.

    و كاروان بي‌توجه به اطراف مي‌گذرد..

    هزار گرگ، گَردآلود آن را دنبال مي‌كند.

    .قطب‌نما چرخيد..

    ناقه‌ها هم گرديدند..

    و راهوارِ حسين ايستاد..

    در جايش ميخ‌كوب شد..

    ناقه‌ها سر برافراشتند..

    چرخشي كردند..

    شايد عطر وطني را كه از پي آنند، بوييده‌اند.

    حسين پرسشگرانه فرمود:

    -اين خطه را چه نامند؟

    -«طف».

    -آيا اسم ديگري هم دارد؟

    -«كربلاء» .

    چشمانش چون پاره ابري باراني در زلال اشك نشست :

    -زمين كرب و بلاء..

    همين جا ركاب مي‌افكنيم

    و اين‌جاست كه خونمان بر خاك مي‌ريزد..

    نيايم رسول خدا مرا بدين‌امر آگاه نموده است.

    و آن شب هلال «محرم» چون قايقي تنها و ‌اندوهگين بر پهنه آسمان جاري گشت..

    و در يمي ‌قيرگون گم شد..

    غريو مرداني كه ستون خيمه‌ها را مي‌كاشتند به هوا برخاست،

    و خنده‌هايي زلال از نوباوگان از پي بازي‌هاي كودكانه در شن‌ها..

    و نسيم‌هايي گوارا كه از جانب فرات مي‌وزد؛

    حسين ايستاده است،

    به كران‌هاي دور نيك مي‌نگرد

    و شكيب مي‌جويد..

    به فرجام دنيا چشم دوخته است.



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #25
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض






    8

    آسمان بر گرد سر كوفه و اهلش مي‌چرخد،

    و زمين زير گام‌ها مي‌لرزد..

    دسته‌هاي سربازان بيمناكانه به هر سو در تكاپو است..

    چشمان از حدقه جسته، سايه‌هاي وهمناك مرداني كه سلاح قتل به دوش مي‌كشند..

    و به بيرون از شهر مي‌دوند..

    «زجر بن قيس» سردار پانصد سوار..

    به سوي پل «الصراة» در حركت است.

    و «شمر» در ميان چهار هزار جنگجو خارج مي‌شود

    و «حصين بن نمير» هم پيشواي چهار هزار است،

    و «شبث بن ربعي» نيز هزار،

    و «حجار بن أبجر» هم هزار..

    و دسته‌ها از پي دسته‌ها..

    سربازاني كه در خواري، ذلت بردگان را به خود خريده‌اند..

    قلب‌هايشان حسين را مي‌خواهد

    و شمشيرهايشان جايي را در قلب او.

    مار‌ها و اژدرها در يك‌ديگر مي‌پيچند..

    به سوي فرات مي‌خزند و آن نهر،

    چون اژدري وهمناك به چشم مي‌آيد

    كه در ميان شن‌ها خود را مي‌كشد..

    و در كوفه، از آسمان طلايي مي‌بارد

    كه چشمان را خيره مي‌سازد و مغزها را تهي..

    و رهبران قبايل در زير باران گرد‌امده‌اند،

    و ماندند تا سرهايشان با طلا آكنده گشت،

    و «أرقط» مال‌ها را مي‌پراكند و عطاي بسيار مي‌كند..

    «طناب‌ها و عصاي كوچكش را مي‌اندازد،

    و اكنون به ناگه به مارها و عقرب‌هايي تبديل مي‌شود كه در تلاشند» .

    و «مومس» با ابن زياد تخم فتنه مي‌افشاند،

    پس حسين را فراموش كرد و گفت:

    - دخالت در‌امور سلاطين بر من روا نيست..

    أرقط قهقهه‌اي مستانه سرداد..

    طنين خنده‌اي شيطاني تمام اركان قصر را لرزاند..

    سپاهيانش كارواني را محاصره مي‌كنند..

    و راه بازگشت را از آن وامي‌ستانند.

    -در چنگ مني حسين..



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #26
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض





    -در چنگ مني حسين..

    اينك منم كه بر تارك قله عزت فرا مي‌نشينم..

    به زودي پوزش‌خواهانه بر آستان قصرم سر مي‌سايی..

    منم پور زياد زاده..ابي‌سفيان..صخر بن حرب.

    مرد پيس نرم نگاهي به گوشة چشم افكند،

    و دندان‌هايي تيز نمودار شد.

    -از حسين نپذير، جز آن كه بر آستان حكم تو سر بسايد..

    او اكنون در زمين توست، پس به سختي بر گلويش بفشار..

    اين مرد پيس را چه شود؟!..

    صدايش غريو افعيان را ماند..

    خوك از خرمابن مي‌خواهد كه پشت خماند..

    ولي خرمابنِ افراشته، عاشق آسمان است..

    مگر نه آن‌كه ايستاده رخ در نقاب آسمان مي‌كشد و مي‌ميرد؟!


    أرقط چرب‌دستانه شطرنج بازي مي‌كند..

    سربازان و قلعه‌هايش را جا به جا مي‌سازد..

    و فيل، خوك و پرچم‌هايي كه

    رؤياي حكومت «ري و گرگان» مي‌بينند، را حركت مي‌دهد..

    أرقط اصول بازي را نيك مي‌داند..

    از راست خود جوخه‌هاي اعدام و طناب‌ها آويخته،

    و از چپش طلاي زرد جاري ساخته و مغزها را مي‌ربايد..

    و پرچم‌هاي موش‌ها بيمناكانه مي‌گريزند..

    و شمشيرهايي چوبين بر دوش مي‌كشند..

    و جيب هايشان را از طلا و نقره آكنده مي‌سازند...



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #27
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض






    و أرقط كه در پوست افعي فرو شده،در «نخيله» مي‌خزد..

    پرچم‌هايش را هراسان مي‌پايد و مي‌نگرد..

    آنجا مردي است كه بازيش را ويران مي‌سازد..

    ديري نپايد كه شمشيرش طناب‌ها و عصاي كوچكش را در كام مي‌كشد..

    و سپاهيان پندارينش را.

    أرقط بر سر مرد پيس نعره مي‌زند:

    -به «ابن سعد» بنويس:‌اما بعد، من تو را به سوي حسين نفرستاده‌ام

    كه فقط راه از او باز ستاني و نه براي آرزوي صلح.

    ببين اگر حسين و يارانش بر حكم من سر فرود آوردند،

    آن‌ها را نزد من بفرست. اگر نيز نپذيرفتند،

    بر آنان سخت بگير تا همه را كشته و درس عبرتي بسازي.

    شمر، خوك سيرتانه در رؤياهاي بيمارش فرو مي‌غلتد..

    از او رايحه مرگ متصاعد است

    و هزاران قرباني در چشمان خاموشش مي‌آرمد..

    از دو جانبش تنوره‌هاي آتش و دود بر مي‌خيزد،

    و بوي بدن‌هاي سوخته و افروخته..

    نامه را به فرمانده لشكر سپرد..

    و با نگاهي تند و چشمي‌ نيمه باز بدو نگريست..

    و چشم ديگرش به ويل ژرفي مي‌مانست

    كه عنكبوت‌ها در آن آشيانه‌ها تنيده‌اند.

    مردي كه از هفتاد سال بيشتر مي‌نمود،

    فهميد كه مرد پيس‌امده تا رؤياي پوسيده‌اش را از او بربايد..

    رؤياي زيبايي كه از زيبايي «ري و گرگان»، حكايت مي‌سازد.

    -الله رويت را زشت گرداند و آنچه را كه با آن‌امده‌اي.

    به خدا سوگند كه حسين تسليم نخواهد شد..

    و به راستي كه مرغ روح پدرش در سينه او آشيان دارد.

    -پس به واپس خز و مرا با كار لشكر بهل.

    -هرگز، بلكه من هماني هستم كه شايسته پيشوايي لشكرم.

    دو عقرب در صحرا رقابت مي‌كنند..

    و در سينه‌هايشان هياهوي بوم و زاغ بر پاست..

    و براي فيروزمندي در مسابقه‌اي از «خسران مبين» در رقابتند.



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #28
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض


    9

    سپيده نبرد در آسمان طلوع كرد..

    تنگناهاي جنگ ويرانگر متراكمتر شد،

    به سان پاره ابرهايي آبستن از هزاران آذرخش..

    و صحرايي رازناك...

    مردي از ميان خيمه‌ها بيرون خراميد..

    چشمانش ستاره وش مي‌درخشيد..

    و ديگري خوفناك از خدنگ نيرنگ، به دنبالش روانه شد.

    -كيستي؟

    -نافعم، فرزند هلال جملي.

    -چه چيز تو را در دل اين شب بدين جا كشانده؟

    -اي فرزند پيامبر، بيرون‌امدن شما مرا بيمناك نمود..

    و اين پرده تاريكي شمشيرهاي زهرخورده و دشنه‌ها را روي مي‌گيرد.

    -آمده‌ام فراز و نشيب‌هاي اين زمين را نيك بنگرم

    تا مبادا كمين‌گاهي بر هجوم اسبان باشد يا كه حملة شما را دفع كنند.

    و حسين دست يار خويش را نرم فشرد و فرمود:

    - اين همان سرزميني است كه بدان وعده داده شده‌ام..

    و با نگاهي گرم محبت افزود :

    - نمي‌خواهي از بين اين دو كوه بگريزي و جان خود را برهاني؟

    چون تشنه كامي‌كه چشمه‌اي آب يافته، نافع خودش را در سرچشمه جاويد افكند و زنده ابديت شد:
    -سيدي، مادر به سوگم بنشيند..

    به پروردگاري كه با عشق تو بر من منت نهاد سوگند،

    هرگز از تو جدا نخواهم شد.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #29
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض






    آن شب نافع چه ديد؟!

    چه كشف كرد براي گريختن از اين دنيا.. !

    براي سفر با حسين..

    چه بسا در جام چشمانش باغ‌هايي از تاك و خرمابن

    با جويبارهاي روان ديده باشد..

    حسين به خيمه‌گاه كاروان بازگشت،

    و چشمانش موجاموج همه تصميم است و اراده..

    آن لشكري كه بر فرات گرد آامده، راه افق را بسته است..

    سيل‌آسا موج مي‌زند..

    سگاني درنده و گرگ‌هايي خون‌ريز و نيرنگ جو..

    قبايلي وحشي كه نشئه غنيمت و غارت،

    آن‌ها را مست نموده است..‌

    اي كاش كاروان،

    آن را در محل وزش گردبادي كه در آن آتش است، قرار مي‌داد؟!..

    هفتاد سنبل سبز به دسته‌هاي ملخ چشم دوخته ..

    حسين به هزاران شمشير، كه آمده او را در كام بگيرد،

    نگاهي كرد و غم آلود فرمود:

    -مردمان بندگان دنيايند

    و دين لقلقه‌اي است كه بر زبان‌هايشان جاري است.

    دورشان را چيزهايي گرفته كه بر عيششان بيفزايد.

    به ورايش رو نمود و جز كم‌اندك گروهي از مومنين را نيافت؛

    هفتاد يا بيشتر و به همان شماره از ضعيفان،

    نوباوگان و بانوان همراه آن‌ها..

    و دو راه است كه سومي‌ندارد:

    چكاچاك شمشيرها يا..ذلت



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #30
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض


    -هيهات منا الذله؛ مرگ برتر است از سواري ننگ خوردن.

    زود است كه دوشيزگان محمد را در زنجير اسارت پيش رانند!

    -خواري برتر است از به سر در آتش فرو خفتن.

    گرگ‌هاي گرسنه زوزه مي‌كشند..

    نهال قتل و نيرنگ مي‌نشانند..

    و آن قبايل در رؤياي مستانة شب‌هاي چپاول مي‌غلتند.

    دورادور رايحة معركه‌اي زود هنگام به استشمام كركسان مي‌رسد..

    و آنك در آسمان مي‌چرخند..

    بي‌تابانه شكار خويش را مي‌پايند..

    و اينك هم اوست به پندار آرام‌گاهي هراس‌انگيز با كام‌هاي تهي و باز گشوده...

    قبايل غنيمت‌ها را به مشورت نشاندند..و اينك به تفاهم رسيده‌اند.

    «مرد پيس» بر شانة چپ لشكر گرگ‌ها زوزه مي‌كشد..

    و «فرزند حجاج» يكه و تنها بر جانب راست..

    و بينابين دو هنگامه، مردي كه هفتاد سالگي بر صورتش غبار افكنده

    و به رؤياي ري و گرگان مي‌انديشد.

    -سيدي حسين، براي اين‌ها چه تدارك فرموده‌اي؟

    -شمشير محمد.

    -و به همراهش چه؟

    -و «..رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ.. »

    -و ديگر چه؟

    -نسل‌ها را.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 3 از 8 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/