متاسفانه از گذشته های دور نگاه انسان ها به زن به صورت کالایی بوده که درتملک مرد قرارداشته است؛ این نگرش در رم باستان و فرهنگ یونانی به خوبی قابل رویت است. ازدیدگاه انسان آن دوره، زن قابل خرید و فروش و معامله بوده و به شکل کالایی، قابلیتِ دست به دست کردن و تبادل داشته است. درآن دوره زن و برده، ارزش یکسانی داشتند و تا ظهور مسیحیت که به دلیل حضور حضرت مریم (س) به عنوان اساس و پایۀ شکل گیری چنین شریعتی، نظام ارزشمندی زن را بنیان نهاد و تاثیر شگرفی درایجادِ دیدگاهِ خاص به زن داشت، این نگرش ادامه پیدا کرده است.

با ورود اسلام به اروپا که مقارن با قرون دهم و یازدهم میلادی بود، دیدگاه انسان ها به زن همچنان و به آرامی، دست خوش دگرگونی شگرفی شد. با این همه، پس از رنسانس درقرون چهاردهم، پانزده و شانزده میلادی و نیز در سده های هفدهم و هجدهم میلادی به دلیل پیدایش سکولاریسم دراخلاق، سنت وفرهنگ، زنان بیشترین آسیب را دیدند. دراین دوره جایگاه زن به چنان درجه نزولی رسیده بود که هنرمندان و اندیشمندان و دانشمندان زن با اسامی مستعار مردانه فعالیت می کردند که تاریخ گواه این مدعاست. و شاید این سرآغازی بود برای پیدایش جنبش های فمینیستی، در اواخر قرن نوزده میلادی.



● فمینیسم چیست؟

گفته شده که، واژۀ فمینیسم، اولین بار درمقاله ای که توسط الکساندر دوما نوشته شده بود، به زنانی اطلاق شد که رفتاری مردانه داشتند، و درسال ۱۸۷۳ این واژه رسما به عنوان واژه ای سیاسی، وارد فرهنگ فرانسه شد و جنبش های آن دراعتراض به نابرابری حقوق زنان و مردان وبی عدالتی به زن، آرام آرام شکل گرفت، که دراثر گذشت زمان به شکل یک حرکتِ فرهنگی درآمد که به اقتضای زمان شاخه های متعددی ازجمله فمینیسم مارکسیستی ،فمینیسم سوسیالیستی، فمینیسم رادیکالی،فمینیسم لیبرالی، فمینیسم با رویکرد فرامدرن و نیزفمینیسم اسلامی پیدا کرد.

با پیدایش جنبشهای فمینیسمی، زنان زیادی دراین باره نوشتند، به عنوان مثال خانم «سیمون دوبوار» که تحت گرایشاتِ شدید رادیکالی و از پیروان مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم بود، در سال ۱۹۴۸با نوشتن کتابِ «جنس دوم»، تاثیر فراوانی در بنیان این نهضت داشت. او معتقد بود که زن، زن به دنیا نمی آید بلکه او را زن می کنند؛ یعنی طرح و شکلی که زندگی در پیش پای او قرار می دهد او را موجودی ضعیف تر و در حقیقت جنس دوم می کند. رویای دوبووار در کتاب جنس دوم، رسیدن به آگاهی و آزادی یی است که در آن زنان بتوانند هویت خویش را باز شناسند.

در اوایل قرن نوزدهم، ویرجینیا وولف که خود به نوعی قربانی تبعیض جنسیتی، آنهم در خانواده ای اشرافی و فرهیخته شد، و محروم از تحصیل در کالج گشت، با نوشتن آثاری نظیر «اگر شکسپیر خواهری داشت» و نیز «اتاقی برای خودت»، آرزو و تلاش خود را برای رسیدن زنان به حقوقی عادلانه آشکار کرد. دوریس لسینگ که توانست در سال ۲۰۰۷جایزه نوبل ادبی را بالاخره از آن خود کند، یکی از فعالان عرصه ی سیاسی و از جمله نویسندگانی بود که همواره متهم به گرایشات فمینیستی بود. مشهورترین کتاب دوریس لسینگ «دفترچه خاطرات طلایی» اوست که دراواخر دهۀ پنجاهِ قرن بیستم نوشته شد و او را به عنوان زنی فمینیست مطرح کرد. خود لسینگ دراین باره می گوید: « زنان زمان زیادی مورد تحقیرمردان واقع شده اند وحالا جایگاهِ شان به گونه ایست که می توانند انتقام بگیرند و این انتقامی بدیهی است.» (مصاحبه شبکه تلوزیونیabcبا دوریس لسینگ) اگرچه که لسینگ بعدها داشتن هرگونه گرایشات فمینیستی را مردود نمود و تنها اعتراف به داشتن آرزوی حقوق برابر و عدالت بین زنان و مردان، نمود.

در ایران، پیدایش این نهضت با رویکرد اسلامی آن، ازدورۀ مشروطیت آغاز شد و هم زمان با آن نویسندگان مرد و زن زیادی درآن باره نوشتند. زنانی که خواستار فرصت های برابر اجتماعی با مردان و احساس حس ارزشمندی و پذیرفته شدن از سوی جامعۀ مرد/پدر سالار بودند. اگرچه که این فعالیت ها نهادینه و یک سو نگر نبود، اما نمی توان به تلاشی که برخی اندیشمندان و روشنفکران در این زمینه می نمودند هم بی توجه بود.

بعدها این طرز نگاه به جنبش های زنانه فمینیست – شکلی ملایم تر و روشنفکرانه تری به خود گرفت، و زنانی که در این عرصه فعالیت می کردند سعی نمودند تا در کنار مردان جامعه عنصری خلاق و پویا و موثر باشند. و شاید برجسته ترین فعالیت در این مورد سهم زنانی بود که می نوشتند؛ و یا در عرصه های دیگر فرهنگی فعالیت می نمودند.

یکی از زنانی که دراین باره آشکار و بی پرده می سرود ومی نوشت، فروغ فرخزاد بود، او در نامه ای که در سال ۱۳۴۳ در مجلۀ فردوسی به چاپ رساند، خطاب به کسانی که با ذوق نوشتن و شعر گفتن او برخوردی خصمانه داشتند و آن را حمل بر، برداشت های صرفاً مغرضانۀ خود می کردند، که البته دلیل اساسی آن برمی گشت به زن بودن فروغ، می نویسد: «...آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آنها با مردان است، من به رنج هایی که خواهرانم دراین مملکت دراثر بی عدالتی های مردان می برند، کاملاً واقفم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها وآلام آنها بکار می برم. ...آرزوی من اینست که مردان ایرانی از خودپرستی دست بکشند و به زنها اجازه بدهند که استعداد و ذوق خودشان را ظاهر سازند.»

اگرچه که در برخی جریانات تاریخی و سیاسی و در بعضی ازقسمتهای تاریخ، بدلیل ملاحظاتی، بی عدالتی و تبعیض نسبت به زنان کمی کمرنگ تر شد، اما هرگز ازبین نرفت و همین امر موجب شد تا بسیاری از زنان نویسنده، با انگیزۀ درشت نمایی و ایجاد چالش و حتی با هدفِ واگویی دردهای پنهان و آشکارِ زن ایرانی، به آن بپردازند.



● زنانه نویسی: آری نه

باید بپذیرفت که هر متن و اثری وقتی خلق می شود داری هستی و ذاتی ست که منسوب به خالق آنست و از این رو نمی توانیم تاثیر زنانگی و زن بودن را در آثار نویسندگان زن نادیده بگیریم. نمی توانیم سرشتی را که موجب پدید آمدن اثر می شود مدفون کنیم، و فقط به صرف این تئوری که نباید ادبیات را تفکیک جنسیت نمود، ذات نوشتن را در زن نادیده بگیریم، در حالیکه خلقت زن همواره با اضطراب آفرینش و تولد همراه بوده است. تفاوت زنانی که نویسندگان مرد خلق می کنند با زنانی که یک نویسنده زن خلق می کند در همذات پنداری آن نهفته است. و نمی توان این ذات مشترک را که مخلوق تمام عواطف و احساسات مشترکی است که بین موجوداتی به نام زن، وجود دارد و فقط زنان قادر به درک عمیق آن هستند نادیده انگاشت.

در هر حال این نگرش درآثار نویسندگانی چون سیمین دانشور، فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی، زویا پیزراد، شهرنوش پارسی پور، گلی ترقی، غزاله علیزاده و نیز نویسندگان نسل بعد ازآنها، چون فرخنده آقایی،شیوا ارسطویی، منیرو روانی پور، میترا الیاتی، میترا داور، ناهید طباطبایی و و و... همراه با طرح مسائل ومشکلاتِ اجتماعی زنان با جهت گیری عدالت خواهی، دیده می شود.

سیمین دانشور در رمان «سووشون» شخصیت زنی را به نام زری ترسیم کرده است که در طی داستان دچار دگرگونی عمیقی می شود و در حقیقت از خانه به اجتماع کشیده می شود . این تحول زاییده ی تجاوزی ست که از عاریه گرفتن گوشواره هایش و اسب پسرش برای دختر حاکم تا کشته شدن شوهرش یوسف، به طول می انجامد.

همه ی زنان سووشون، حتی چهره هایی منفی چون عزت الدوله، هریک به نوعی وجوه گوناگون ستمدیدگی، بی پناهی، ناکامی، فداکاری و تحمل زن ایرانی را به نمایش می گذارند.(حسن میر عابدینی – صد سال داستان نویسی ایران – نشر چشمه)

غزاله علیزاده نیز، نویسنده ای بود که هرگز با زن بودن خود تعارضی نداشت و در آثارش نشان داد که طرفدار یک جریان روشنفکری و نه فقط فمینیستی است که در آن با آگاهی از تفاوتهای طبیعی زن و مرد خواهان احقاق حقوق اجتماعی و طبیعی زنان است (فمینیسم لیبرالی). او نویسنده ای آرمان گرا و طرفدار ایده الیسم بود و بی آنکه ضدیتی با مردان داشته باشد از وجود یک جامعه مرد محور یا به عبارتی مرد/پدر سالار، در رنج بود و این را در آثارش با خلق شخصیت زنانی که در برابر سنت گرایی سر بر شورش و عصیان می گذارند، نشان داد. در حقیقت او بی آنکه در پشت آثارش پنهان شود و یا با زن بودن خود در ستیز باشد خواهان سهم زنانه اش از طبیعت بود. جستجوی این سهم زنانه از زندگی در آثار گلی ترقی با خلق داستان «خانه ای در آسمان» به اوج می رسد زنان داستان های گلی ترقی، آرزو دارند تا در جایگاه های واقعی خود – مادر، همسر، دختر قرار بگیرند، گلی ترقی با طراحی فضاهایی شیرین و غریب سعی در برآوردن این آرزوی زنانه دارد. مردان داستان های ترقی نه خیلی تیزهوش تر از زنانند و نه برتری خاصی به زنان دارند اما دوست دارند که سالار باشند و شاید این تداعی همان نظام سنتی باشد که حاکم بر داستان های او است، اگرچه که در تعارض و کشمکش با دنیای مدرن و ایده ال قرار دارد.

این رویکرد در آثار زویا پیرزاد به شکل دیگری نمود می کند، زویا پیرزاد در کنار مردانی منفعل و کم رنگ که کمترین تاثیر را در شکوفایی زن دارند، سعی دارد زنانی سر به عصیان برداشته از پوسته سختی که اجتماع و زندگی به حکم زن بودن به دور آنها تنیده، را ترسیم نماید. اما زنان داستان های او اگرچه وجود دارند و برخواسته از یک نگرش رئالیسم تلخ و گزنده هستند اما مانند مردان منفعل و خسته و تسلیم شده اند. در داستان «لکه» که از اولین مجموعه ی خانم پیرزاد با نام «همه ی عصرهاست»، زنی توصیف می شود که سی سال در یک خانه ی کوچک در ته یک کوچه ی خلوت تمام زندگیش را به این امید گذرانده که غروب لکه ای از لکه های خوفناکی که از دورست شهر می بیند، جدا شود و به سمت خانه بیاید. زن در استحاله ی این تلخی و پوچی تمام داستان ما را همراه می کند و در آخر هم در سکونی که منشا آن در خود زن نهفته است تسلیم همان لکه می شود.

در آثار نویسندگان نسل بعدتر، این نگرش به نوعی دیگر در نوشته های خانم شیوا ارسطویی و شخصیت تکرار شونده ای به نام شهرزاد در داستان هایشان دیده می شود. این زن یعنی شهرزاد نماد همه ی زنان است با تمام زنانگی هایی که مستقل از مرد عمل می کند. و از همه مهمتر این که قصه گویی است که مادر تمام قصه گویان جهان است و باز مهمتر از آن هم این است که او یک زن است؛ و زنی که در تمام زنان عالم تجلی یافته است. در رمان «بی بی شهرزاد» زنانی خلق شده اند که نمادهایی ملموس از زنانی هستند که در اجتماع وجود دارند زن – مادر، زن – معشوقه، زن – مرد، زن – زن و شیوا ارسطویی با تغییر زاویه ی دیدی که در داستان هایش می دهد و با تغییر شهرزادهای قصه اش سعی در نشان دادن رنج تنهایی و محرومیت زنان قصه اش را دارد. زن – مادر، در رمان «بی بی شهرزاد» نمادی از رنج و محکومیت است محکومیتی که شاید از عشق به فرزندان ناشی می شود و یا زن – زن، که محکوم به محرومیت است محرومیتی که در تنهای اش تجلی می یابد.

در داستان بلندِ «خنکای سپیده دم سفر» اثر ناهید طباطبایی زنانی را از قشر پایین جامعه می بینیم با ویژگی هایی ابژه و قابل لمس و شاید از پشت عینکی از وسواس های حسی. زنانی مانند «حمیرا» که در رویا و وهم و خیالات دنیای اشان را ساخته اند و زندگی اشان در سیاهی و تاریکی رنج آوری فرو رفته است. زنانی مانند شیدا که حتی از رویایی برای خوش بودن هم محرومند ، و محکوم به تحمل ناکامی و تلخی هستند که شاید پایانی نداشته باشد مثل راهی که از ابتدا بن بست است.

در داستان کوتاه کلید اثر میترا داور هم زنی را می بینیم که در ترس و اضطراب تجاوز و تعدی است، زنی که همه ی مالکیت های دنیایش در یک کلید نمادینه شده است. در این اثر زیبا کلید تمثیلی است از تمام توان یک زن برای حفظ ارزش هایی که شاید در یک قالی کهنه و نخ نما نهفته است. ارزش هایی که زن برای حفظ آن مضطرب و نگران است و حتی به کلیدی که در انتها مجددا به دست می آورد نیز نمی تواند امیدی داشته باشد.

این نگاه در رمان «از شیطان آموخت و سوزاند» و یا در «جنسیت گمشده»، اثر خانم فرخنده آقایی هم به نوعی دیگردیده می شود. فرخنده آقایی با مطرح کردن مشکلات زنان از جمله زنان بی سرپرست و یا زنان آواره سعی در برجسته کردن مشکل این گروه از زنان دارد و در کنار پرداختن به ادبیات تلاش دارد با دیدی زنانه و ریز بینی، توجه جامعه را به سمت این مشکلات معطوف نماید؛ در حقیقت به نظر می رسد آقایی در آثاری که از این دست نوشته است، انگشتِ اتهامش را به سمت جامعه نشانه رفته است.

شاید بهتر باشد در اینجا این نکته یادآور شود که مقصود ما از زنانه نویسی، از زن نویسی نیست چرا که در این مقوله نویسندگان توانای زیادی از جمله محمود دولت آبادی با رمان کلیدر که چهره ی واقعی و چند وجهی زن را به زیبایی خلق کرده است، قلم فرسایی نموده اند. یا زنانی که میخاییل شولوخوف در رمان دن آرام آفریده است آنهم با شخصیت هایی که غلیرغم تک بعدی بودن و اغراق آمیز بودنشان به راستی که شاهکاری ست. و یا حتی زنانی که فردوسی بزرگ در شاهکار «شاهنامه» خلق نموده است. اما آنجا که یک زن نظیر سمین دانشور به خلق شخصیتی مثل «زری» در رمان سووشون می پردازد تنها آن ذات همذات پنداری آن است که در شخصیتِ زری تجلی می یابد. و این شاید همان چیزی ست که به زنانه نویسی تعبیر می شود. به شرطی که بپذیریم که اصولا ادبیاتی به اسم ادبیات زنانه، حیات ذاتی داشته باشد.