453-450
کرد. شما باید موزه را از همه راه ها و منافذ آن مراقبت کنید و مواظب حمله ای با گلوله های اشک آور باشید. اگر نگهبان ها خواستند در موقع نگهبانی قهوه ای بنوشند مطمئن شوید که داروی خواب آور در آن نریخته باشند. آب آشامیدنی را هم چک کنید.
صبر و تحمل فرمانده رامیر در برابر خیالبافی ها و رفتار خشن این آمریکایی زشت به پایان رسیده بود. در تمام طول هفته ی گذشته وقت و نیروی با ارزش عده ای از افراد او را برای تعقیب بی حاصل تریسی در تمام مدت شبانه روز به هدر داده بود و این در حالی بود که پلیس محلی برای انجام دادن وظایف عادی خویش با کمبود بودجه مواجه بود. حالا این غریبه آمده بود و به او می گفت که چطور باید حوزه ی معموریتش را اداره کند. واقعاً غیر قابل تحمل بود.
_به نظر من آن خانم دارد در مادرید تعطیلاتش را می گذراند. من تیم مراقب از او را مرخص می کنم.
کوپر در جای خود یخ زد:
_نه , شما نمی توانید این کار را بکنید , تریسی و یتنی....
فرمانده رابرو از روی صندلی اش بلند شد و تمام قد در برابر کویر ایستاد و گفت:
_شما هم خواهش می کنم در این خصوص که به من بگویید چکار باید بکنم تجدید نظر کنید؛ سینیور.. و حالا هم اگر چیز دیگری برای گفتن ندارید من خیلی گرفتارم.
کوپر لبریز از ناکامی لحظه ای درنگ کرد و بعد گفت:
_در این صورت , من به تنهایی ادامه می دهم.
_برای محافظت موزه پرادو از خطری که از جانب این زن آن جا را تهدید می کند؟ البته سینیور کوپر. و من هم می توانم شب را با خیال راحت بخوابم.
فصل 30
گونتر هارتوگ به تریسی گفته بود:
این کار نیاز به نبوغ و استعداد زیاد دارد , شانس موفقیت بسیار کم است.
تریسی فکر کرد این یک نوع تجاهل است.
او از پنجره به بیرون نگاه می کرد و از پشت بام نور گرفته پراد و تصاویر ذهنی آنچه را که در طول روز دیده بود , در پیش چشم مجسم می کرد.
آن جا , از ساعت 10 صبح باز و تا ساعت 6 بعد از ظهر بسته می شود. و در تمام این مدت آژیر هشدار دهنده خاموش است , اما نگهبان ها در مقابل درهای ورودی و در جلوی هر یک از اتاق ها ایستاده اند. تریسی فکر کرد که حتی کسی بتواند نقاشی را از روی دیوار بردارد , بیرون رفتنش از اتاق غیر ممکن است. تمام وسایل بازدیدکنندگان موقع خارج شدن از موزه , کنترل و بازرسی می شود.
تریسی به پشت بام پرادو نگاه می کرد و به شب غارت و تاراج موزه فکر می کرد. چند مانع و اشکال عمده وجود داشت که مهمترین آنها موضوع دیده شدن بود.. تریسی متوجه شد نور متمرکزی که شب ها ساختمان موزه را روشن می کرد , تمام پشت بام را می پوشاند و آن را از فاصله ی بسیار دور قابل رویت می کرد. حتی اگر کسی موفق می شد , بدون آنکه دیده شود , وارد موزه بشود , در آنجا فائق شدن بر نور مادون قرمز و مردان مسلحی که از موزه مواظبت می کردند , غیر ممکن بود.
پرادو , یک دژ تسخیر ناپذیر بود.
جف چه نقشه ای داشت؟ تریسی مطمئن بود که او سعی خواهد کرد به هر قیمتی که شده آن اثر گرانبهای گویا را به دست بیاورد. او حاضر بود هرچه دارد بدهد تا بداند در مغز کوچک جف اینک چه می گذرد؟ ولی تریسی از یک چیز مطمئن بود و آن اینکه اجازه نخواهد داد که جف قبل از او وارد آنجا بشود. او باید هر طور شده راهی پیدا کند.
تریسی مجداً صبح روز بعد به پرادو رفت.
هیچ چیز جز قیافه های بازدید کنندگان از موزه تغییر نکرده بود. تریسی در عین حال مواظب بود و به دنبال جف می گشت , ولی او را ندید. تریسی فکر کرد که او حتماً نقشه اش را کشیده است و می داند چه کار می خواهد بکند.
حرامزاده! تمام زبان بازی ها و خوش رفتاری های او برای این بود که حواس مرا پرت کند , چون می داند که من پیش از او آن را به دست خواهم آورد!
تریسی عصبانیت خود را فرو نشاند و سعی کرد آن را به منطقی صاف و روشن تبدیل کند. تریسی دوباره به طرف پوئرتو رفت و نگاهش به نقطه ای در نزدیکی تابلو ثابت ماند.
یک نقاش غیر حرفه ای. بر روی چهار پایه ای در مقابل سه پایه نقاشی اش نشسته بود. جمعیت گروه گروه وارد و خارج می شدند. همین که تریسی نگاهی به اطراف انداخت , ضربان قلبش تندتر شد و با خود گفت:
_می دانم چطور باید این کار را انجام بدهم!
تریسی از موزه بیرون آمد و پیاده به طرف یک تلفن عمومی رفت. دانیل کوپر که جلوی در یک فرودگاه ایستاده بود , او را نگاه می کرد و حاضر بود حقوق یک سال خودش را بدهد و بفهمد که او با چه کسی تلفنی صحبت می کند. او مطمئن بود که این یک تلفن راه دور و مکالمه با خارج از کشور است و به همین جهت هیچ گونه اثر و سابقه ای از آن باقی نمی ماند. تریسی پیراهن لیمویی راه راهی به تن کرده بود که کوپر قبلاً آن را ندیده بود که او را زیباتر از همیشه نشان می داد و کوپر در دل با عصبانیت به او ناسزا می گفت.
تریسی مکالمه اش را با این جمله به پایان رساند:
_گونتر , فقط مطمئن بشو که می تواند سریع عمل کند. او فقط دو دقیقه وقت خواهد داشت. همه چیز به سرعت بستگی دارد.
از: دانیل کوپر
به: جی.جی.رینولدز
پرونده شماره:412/830/7
محرمانه
"به نظر من موضوع پرونده در مادرید مشغول بررسی برای انجام یک تبهکاری است. ظاهراً هدف , مزه پرادو است.پلیس اسپانیا همکاری نمی کند ؛ اما من شخصاً موضوع را تحت نظر دارم و او را در یک فرصت مناسب بازداشت خواهم کرد."
دو روز بعد. در ساعت 9 صبح , تریسی بر روی نیمکتی در پارک |رتیرو" در مرکز شهر مادرید به کبوتر ها غذا می داد. رتیرو , با دریاچه و درختان زیبا و چمنزارهای مرتب و سبز و خرم , یک تابلوی مینیاتور , با جاذبه هایی برای مردم مادرید , به خصوص کودکان محسوب می شد. "سزار پورتا" مردی مسن با موهای خاکستری و کمی گوز در پشت. در راهرو پارک قدم می زد و وقتی به نیمکت تریسی رسید , در کنار او نشست و یک پاکت کاغذی از جیبش بیرون آورد و شروع به پاشیدن خرده های نان برای کبوتر ها کرد.
_روز بخیر سینیوریتا.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)