گاه چو ماری دردل می خزد و زهر خود را آرام در ان می ریزد
گاه یک روز تمام چون کبوتری
بر هره پنجره ات کز می کند
و خرده نانی میچیند
گاه از درون گلی خواب آلود بیرون می جهد
و چون یخ نمی بر گلبرگ آن می درخشد .
و گاه حیله گرانه تو را
از هر آنچه شاد است و آرام
دور می کند
گاه در آرشه ویولونی می نشیند
و در نغمه غمگین آن هق هق می کند
و گاه زمانی که حتی نمیخواهی باورش کنی
در لبخند یک نفر جا خوش می کند (۱۹۱۱)
*****
قطعه خبر از مجموعه بارهنگ
وقتی سرانجام به تلخی میرسد
خبر مرگ من به او
او نه غمگین تر می شود و نه جدی تر
اما رنگش می پرد و به تلخی لبخندی می زند
آن گاه یکباره آسمان زمستان را به خاطر می آورد
کولاک نوا را
و ناگاه به یاد می آورد
چگونه پیمان بست
که عشق شرقی خود را تنها نگذارد . (۱۹۱۷)
------------------------------
ادسا
آنا آخماتووا