مقدمه مترجم
جرج ارول (که نام اصلی او Eric Arthur Blair است) در 1903 در هندوستان زاده شد و در 1950 به مرض سل درگذشت. پدرش کارمند جزء امپراطوری انگلیس در هند بود و مادرش تبار فرانسوی داشت. وی پس از پایان تحصیلات دبیرستانی شغل پدر را اختیار کرد و به خدمت پلیس برمه – کشوری که در آن زمان جزو مستعمرات بریتانیا بود – در آمد. با اینکه در مدت اشغال به کار دولتی در دستگاه حکومت کارمندی برجسته بشمار می آمد، اما به تدریج مشاهده اختلاف طبقاتی و استشمار مردم بومی و رفتار تبعیض آمیز و غیرانسانی مأموران استعمار چنان نفرت وی را برانگیخت که از شرکت خود در اعمال جور و ستم به مردم بومی مستعمرات شرمگین گردید و در سال 1928 شغل دولتی را یکباره به کنار گذاشت و به کفاره خدماتی که به سهم خود در راه استعمارگری امپراطوری انگلیس بعمل آورده بود زندگی بین طبقات محروم جامعه را اختیار کرد تا مستقیماً در رنج و مشقت این طبقه شریک شود. با این نیت مدتی در پاریس به ظرفشویی در هتلها و رستورانها پرداخت و بعد به خیل خانه بدوشان انگلیس پیوست و مدت زمانی را در نوانخانه ها و اجتماع بینوایان و آوارگان کشور خود سپری کرد.
در این کتاب که اولین بار در 1933 منتشر و تا سال 1982 مکرر تجدید چاپ شده است زندگی مشقت بار و فقر دلخراش طبقات محروم لندن و پاریس با قلم موشکافی توصیف شده است (این اولین اثر نویسنده با نام مستعار جرج ارول و چنان او را به این نام مشهور کرد که تا آخر عمر جز اطرافیان نزدیک کسی نام حقیقی وی را نمی دانست).
شاید خواندن این اثر ساده و خالی از هرگونه عبارت پردازی از دو جهت مفید و باارزش باشد. زیرا اولاً نشان می دهد که در اوج استعمار انگلیس و فرانسه، که آفتاب در سرزمینهای آنان غروب نمی کرد، با اینکه ثروت تمام مستعمرات برای خرج شدن در خود انگلیس و فرانسه به غارت می رفت چه مردمان محروم و فقیری در آن دو کشور وجود داشته و چگونه با زندگی نکبت بار و طاقت فرسا و غیرانسانی دست به گریبان بودند. ثانیاً این کتاب نمایانگر نقطه آغاز تحول و انقلاب فکری جرج ارول است که با دیدن ستمگری های دولت استعماری از آنان روگردان شد و به سوسیالیسم و طرفداری از طبقه محروم اجتماع رو آورد.
اما جرج ارول گرچه سوسیالیست و طرفدار و مدافع طبقه محروم است، هرگز با کمونیسم سرآشتی ندارد و مخالف سرسخت این مرام به شمار می آید. خمیر مایه دو کتاب عمده او نامهای قلعه حیوانات و 1984 (که هردو به فارسی ترجمه شده اند) در مخالفت با رژیم ذکور است.
به منظور نمایاندن قدرت تخیل و آینده نگری جرج ارول ذکر این نکته جالب توجه است که دیوید گودمن ، زیست شناس روانکاو و آینده شناس امریکایی طی مقاله ای که در فصل مربوطه "آینده" در سالنامه امریکایی به چاپ رسیده است می نویسد جرج ارول در کتاب 1984 بالغ بر 137 مورد علمی و سیاسی پیش بینی کرده که تاکنون 100 مورد آنها به واقعیت پیوسته و جامه عمل پوشیده است.
امید است با ترجمه سایر آثار این نویسنده انسان دوست و اندیشمند و آینده نگر، روند تکامل فکری وی که از کتاب حاضر آغاز و به دو شاهکار او – قلعه حیوانات و 1984 – منتهی می شود برای دوستداران آثار اجتماعی و انسانی بیش از پیش نماینده شود.
1
ساعت 7 صبح بود؛ در کوچه "خروس طلایی" پاریس فریادهای گوشخراش مردمان خشمگین و عاصی و همهمه آنان لحظه ای قطع نمی شد. خانم مونس، مدیر مهمانخانه کوچکی که روبروی محل سکونت من واقع است، به پیاده رو آمده بود تا مشتری ساکن طبقه سوم مهمانخانه اش را مورد عتاب و سرزنش قرار دهد. وی کفش چوبی به پا داشت و موهای خاکستری اش روی شانه هایش ریخته بود.
خانم مونس فریاد زد: کثافت! چند بار به تو گفتم که ساسها را روی کاغذ دیواری اطاق نکش؟ به خیالت مهمانخانه را خریده ای؟ نمی توانی آنها را مثل سایرین از پنجره به بیرون بیاندازی ؟ زنیکه شلخته هرجایی!
زنی که در طبقه سوم مورد ناسزا گویی خانم مونس واقع شده بود در پاسخ گفت " برو گوساله "
با این مشاجره لفظی پنجره های ساختمانهای دو طرف کوچه باز شد و ساکنین خانه ها نیز با ناسزاگویی به این غوغا پیوستند. اما ده دقیقه بعد با پیدا شدن یک واحد سواره نظام از ته کوچه مردم سکوت کرده و به تماشای سربازان پرداختند.
من این منظره را توصیف میکنم تا کیفیت و وضع روحی ساکنین کوچه خروس طلایی را بنمایانم. این مشاجره و پرخاشگری امری استثنایی نبود بلکه کمتر روزی می شد که ما دست کم شاهد یک مورد از چنین برخوردهای خشونت بار نباشیم. به هنگام روز مشاجره و آوازهای حزین فروشندگان دوره گرد و سر و صدای کودکانی که روی سنگ فرش کوچه به دنبال پوست نارنج می دویدند، و در شب صدای ناهنجار چرخ گاری های زباله بر روی هم جو این خیابان را تشکیل می دادند.
کوچه ای که از آن سخن می گویم، کوچه ای بود تنگ، با ساختمان های مرتفع و فرسوده، و متمایل به یکدیگر که گفتی درحال ریزش بودند. اینها همگی مهمانخانه بودند که بیشتر از ظرفیت عادی مشتری و سکنه داشتند، و اکثر ساکنین آنها لهستانیها، عربها و ایتالیائیها بودند. در طبقه پایین هتلها میخانه های متعددی دایر بود که هرکس می توانست در آنها فقط با پرداخت یک شیلینگ مست کند. در شبهای یکشنبه حدود یک سوم مردان این کوچه مست بودند. به خاطر زنها جنگ و دعوا راه می انداختند و عمله های عرب که ساکن ارزانترین هتلها بودند با صندلی حتی گاهی با اسلحه کمری به جان هم می افتادند. فقط شبها بود که پلیس های گشت زوجی در این خیابان پرسروصدا و مجمع اوباشان ظاهر می شدند. با اینحال دکانداران این محله شلوغ و کثیف فرانسویان سربزیر و حتی محترمی بودند که به کسب و پیشه خود قبیل نانوایی و لباسشویی و غیره اشتغال داشتند و به دور از غوغای دائمی محل در پی جمع آوری پول بودند. این کوچه نمونه کاملی از محلات کثیف و فقیرنشین پاریس بود.
مهمانخانه محل سکونت من " هتل سه گنجشک " نامیده می شد، که ساختمان پنج طبقه تاریکی بود که به آغل زهوار در رفته ای می مانست، و با استفاده از پارتیشن هتلی شده بود با چهل اطاق کوچک هر کدام با کرایه سی تا پنجاه فرانک در هفته. چون مستخدمی در کار نبود و خانم " اف " مدیر مهمانخانه نیز وقتی برای جارو و تمیز کردن نداشت لذا بسیار کثیف بود. دیوارها به تازگی تخته یا مقوای جلد قوطی کبریت بودند که آنها را ورقهای متعدد کاغذ دیواری می پوشانید. قسمتهای کنده شده و طبله کرده لانه ساسهای بی شماری شده بود. به هنگام روز ردیف درازی از ساسها مانند ستونهای نظامی نزدیک سقف در حرکت بودند و چون شب فرا می رسید این حشرات گرسنه به جان سکنه اطاقها می افتادند، به طوری که ناچار هر یکی دو ساعت بیدار می شدیم تا آنها را قتل عام کنیم. گاهی که کشتن راه چاره ای برای خلاص از شر این مزاحمین موذی نبود گوگرد در اطاق می سوزاندیم و درنتیجه ساسها به اطاق دیگری پناه می بردند. ساکن آن اطاق نیز به نوبه خود به همین وسیله این حشرات مزاحم را به محل اولی شان برمی گرداند. گرچه این مهمانخانه جای کثیفی بود، ولی محیط گرم و خودمانی داشت زیرا خانم " اف " و شوهرش مردمان خوب و مهربانی بودند.
مشتریان مهمانخانه اشخاص گوناگون و اکثراً خارجی بودند. که دست خالی و بدون لوازم سفر می آمدند و یک هفته ای می ماندند و می رفتند. آنان از صنوف و طبقات مختلف از قبیل پینه دوز، بنای آجرکار، بنای سنگ کار، عمله، دانشجو، روسپی و کهنه برچین و برخی ها بسیار فقیر و بی چیز بودند. در یکی از اطاقهای زیر شیروانی یک دانشجوی بلغاری می زیست که کفشهای زینتی برای بازار آمریکایی می دوخت. او از ساعت شش تا دوازده در رختخواب خود می نشست و چندین جفت کفش آماده می کرد و از این راه روزی حدود سی و پنج فرانک به دست می آورد؛ و بقیه روز را برای تحصیل به دانشگاه سوربن می رفت. وی در رشته الهیّات تحصیل می کرد و لباسهایش همیشه در کف اطاق پخش بودند. اطاق دیگری از این مهمانخانه محل سکونت یک زن روسی و پسرش بود. مادر روزی شش ساعت جوراب روفو می کند – از قرار بیست و پنج سانتیم. درحالیکه پسر که خود را هنرمند می دانست با لباسهای تمیز و مرتب در کافه های مون پارناس پرسه می زد. اطاقی هم در اختیار دو نفر بود، یکی روزکار بود و دیگری شب کار. اطاق دیگری محل سکونت مردی بود که زن خود را از دست داده بود و با دو دختر مسلولش در تنها رختخواب آن اطاق می خوابید.
این هتل محل سکونت اشخاص غیرعادی و عجیب بود. محلات و مناطق فقیرنشین پاریس محل تجمع مردمان غیرعادی است – کسانی که به گوشه انزوا افتاده اند، نیمه دیوانه اند و از کوشش برای این که دوباره اشخاصی عادی شده و زندگی شرافتنمندانه ای داشته باشند دست شسته اندو فقر آنان را از قید موازین متعارف رفتار و اخلاق آسوده ساخته است، همانگونه که پول مردم را از رنج کار کردن رها می سازد. بعضی از مشتریان این هتل زندگی بسیار شگفت انگیزی داشتند.
از جمله زن و شوهر سالخورده و ژولیده و ژنده پوشی به نام " روژیه " که جزو سکنه مهمانخانه ما بودند، پیشه عجیبی داشتند. آنان در بولوار سن میشل تصاویری از کاخهای لوار را به عنوان صور قبیحه در پاکتهای دربسته به مردم می فروختند. خریداران خیلی دیر به این نیرنگ پی می بردند ولی البته هرگز اعتراضی نمی کردند. این زوج با درآمد هفته ای یکصد فرانک و با خسّتی که داشتند همیشه نیمه گرسنه و نیمه مست بودند. اطاق این زن و شوهر آنچنان کثیف بود که بوی نامطبوع آن به طبقه پایین هم می رسید. به گفته خانم " اف " آنان چهار سال بود که لباس از تن خود درنیاورده بودند.
یکی دیگر از همین افراد غیرعادی کارگری بود به نام هانری که در فاضلاب شهر کار می کرد. وی مردی بود بلند قد، افسرده با موهای مجعد که چکمه های ساقه بلند مخصوص کار درفاضلاب قیافه رمانتیکی به او می داد. این مرد جز درباره حرفه خود حرفی نمی زد، درنتیجه روزها می گذشت و او سخنی به لب نمی آورد. وی تا یک سال پیش راننده اتومبیل شخصی بود، شغلی آبرومند با پس انداز قابل ملاحظه. ناگهان عاشق شد و چون دختر مورد علاقه اش جواب رد داد از شدت خشم لگدی به معشوقه زد و از او روی برتافت. این لگد آتش عشق دختر را دامن زد، به طوریکه یکی دو هفته ای با هم خوش بودند و هزار فرانک از پس انداز هانری را صرف عیش و نوش کردند. ولی این عشق بازی به سبب خیانت دختر دوام نیافت. هانری که از بی وفایی دلدار به شدت خشمگین شده بود با چاقو بازوی او را زخمی کرد و به جرم چاقوکشی شش ماه به زندان افتاد. این بار نیز زخم کارد سبب شد که دختر عشق بیشتر و حتی دیوانه واری به وی پیدا کند. لذا دوباره با هم آشتی کرده و قرار گذاشتند که هانری پس از آزادی یک تاکسی بخرد و آن دو با هم ازدواج کنند. اما دو هفته ای نگذشته بود که معشوقه بار دیگر مرتکب خیانت شد و وقتی هانری از زندان آزاد گردید دختر بچه ای در بغل داشت. دیگر این بار جوان ما دست به چاقو نبرد، بلکه هرچه پول در حساب پس انداز داشت از بانک گرفت و همه را صرف میگساری کرد و در نتیجه به علت تظاهرات مستانه یک ماه دیگر به زندان افتاد و پس از رهایی در فاضلاب شهر به کار مشغول شد. هیچ چیز هانری را وادار به سخن گفتن نمی کرد. اگر علت کارگر فاضلاب شدنش را می پرسیدند به جای پاسخ دو مچ خود را به علامت دست بند به هم جفت کرده و با سر به طرف جنوب، یعنی زندان، اشاره می کرد. به نظر می رسید که بخت بد یک شبه او را نیمه دیوانه کرده بود.
همچنین مردی انگلیسی به نام " آر " جزو ساکنین این مهمانخانه بود که شش ماه از سال را در " پوتنی " با والدینش به سر می برد و شش ماه دیگر را به فرانسه می آمد. وی طی اقامت خود در فرانسه روزی چهار لیتر شراب می نوشید و یکشنبه ها این شراب خواری به شش لیتر می رسید. آقای آر یک بار برای نوشیدن شراب ارزان به جزایر " آزور " سفر کرده بود. او مردی آرام و ملایم و به دور از پرخاشگری و غوغا و همیشه مست بود. تا نیمروز در رختخواب می لمید و تا نیمه شب در گوشه میخانه مشغول میگساری می شد. حین مشروب خوری با صدای زنانه ای صحبت می کرد و درباره مبل و اثاثیه عتیقه داد سخن می داد. من و او تنها دو نفر انگلیسی ساکن آن محله بودیم. اشخاص زیاد دیگری هم با عادات و روشهای غیرعادی در این محله می زیستند :
آقای ژول، اهل رومانی که یک چشم مصنوعی شیشه ای داشت ولی به روی خود نمی آورد. " فورکس " بنای سنگ کار، و " روکول " که مردی لئیم بود. لوران سالخورده با شغل خرید و فروش لباسهای کهنه عادت داشت که دائماً امضای خود را روی پاره کاغذی تمرین کند. اگر وقت داشتم بیوگرافی این اشخاص را می نوشتم زیرا خواندن آن می توانست سرگرمی خوبی باشد. توصیفی که من از ساکنین این محل می کنم جنبه کنجکاوی ندارد، بلکه شرح حال آنان جزو ماجرای این کتاب است. فقر که اولین بار در محلات فقیرنشین با آن آشنا شدم، موضوع و هدف نگارش من است. چون محلات فقیرنشین با کثافت و زندگی عجیبی که در آنها وجود دارد ابتدا یک درس عینی از فقر و سپس تجربیات شخصی من بود. لذا می کوشم تجربیات خود را برای خوانندگان تصویر کنم.
پایان بخش 1
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)