وداعوقتی که آمدی
ماه در بَدر بود
باد ساکت شد
وقتی که می روی
در سایه سار بید باغچه ، مجنون
بر آبنوس شانه لیلی می گریید
وداعوقتی که آمدی
ماه در بَدر بود
باد ساکت شد
وقتی که می روی
در سایه سار بید باغچه ، مجنون
بر آبنوس شانه لیلی می گریید
دشت ارژن
دشت بزرگ ارژن امشب
تا دم دمای صبح
تاریک می ماند
نه شیری و نه گور
صیاد تاجدار
از کوه نور
سیماب می تراود بر صخره های گور
روباه زیرک
در حفره می مانَد
تنها می مانی
زنگوله را کجا می آویزی؟
خط عمر
خط چندم را می خوانم ؟
نمی دانم .
این خط عمر توست
تا پرتگاه زاویه دستت جاری
مردی درین گذر
در راه تو خواهد آمد
سایه به سایه .
●
غرقاب ها اما در نقطه های اوج.
●
فتح
تنها نصیب تو
از فتح قله ها مایوس می نشیند او
در شب نشین آبی آویزه های یخ.
کوهباد
پیک نشاط پرور دشتان
باران
هجای ابر بلندای آسمان
کوه
کان هزار گوهر نایاب
رازینه دار ما در اعماق
دامن گشوده ، سرکش ، خاموش.
بهار
آدینه ی شکفته ی سیمابی
ما را نشانکی نه از آن دوست
بر دست چپ می گردم
در «حیره»
دیوار باغی و آن پایین
خکی ز گُل شده عطر آگین.
●
خوبا ، چگونه سرزده می بیند
سرشاخه ی گلابی ، زردآلو
آنوسترک ، بهار و شمال گل آفرین .
●
ما و زیارت لوح مهتابی.
●
پیش از سفر چها که ندیدی
ای عطر منتشر
یاد آمدم حکایت تو در بلخ
تر گونه یی مرا و خونابی.
پُرسه آذر
هر گه که مردی مردستان
از تنگه ی سَموم پوچ آباد
تا درّه ی مغاک روانست
من، زخم تیغ خورده ز نامردان
با خویش می سُرایم اندوهگین و سرد :
- ما ، ریگ ته نشسته ی این جویبار خُرد
از پیله ی تنیده آب و خاک
گهگاه
چیزی از آتش می گوییم
در چنگک هوی .
غروب یک ستارهاز اندرون خسته ی من چیزی
گاهی بگاه
گاهی بیگاه
سر می کشد
ذهن قلم را می آشوبد
و واژگان رام
این طوطیان خوشگو را
از خیزران تُرد انگشتانم پَر می دهد
تا دورهای دور
خط نگاه حسرت ِ من، اما
منقار سرخ و سرسبزشان را می پاید
می پاید .
●
من از طلب گذشتم
دستی شستم
و در عشق پایی فشردم
افسوس
افسوس
یک خانه گم شده ست نمی یابم
اما
استغنا دارم که برگردم .
●
پس
در چلّه واری سر کردم
در سایه سار قامت یارم
تکیده واری
و سر سودم بر پای او
در باژگونه شبی که وحدت ما را کبود کرد .
●
یاران ز راستی بسُرایید
آن مهر آن مراد من امشب چه شد، کجاست ؟
حیرت را افزودم
تن را فرسودم
در آن دیار مهرین شاید یکی دو گامی پیمودم
چیزی از اندرون خسته من ، گهگاه
گاهی بیگاه
سر می کشد
ذهن قلم را می آشوبد .
●
در خانه ششم
در بسته نیست، پنجره ها بازند
گم گشته را می بینم
آنگاه آن چیزک را، می شناسم
بر خود، درون خسته، بر آن
کم کم، اما مشکل، معرفتی
در حد شاید و باید می یابم .
●
آن
واژگان رام قلم را
پَر داده بود .
پس
در شامشادی یا بامشادی
بر آن تاختم .
●
اینجا کجاست
این فسفرین شامدمان زیباست
از دامن «جَبَل»
از چرخه ی نسیم
عطر غریب رازی می آید
روزی، درست می بویم
باور کندیم
«جبران» می آید
و در آتش لبنان، «خلیل» وار
گلزار خویشتن را
در شعر تَر خواهد زیست
و فضیلت گریستن را خواهد گریست .
●
مهر غروب می خوانَدَم
در دور، در افق، او کیست
اویی که گوشه چشمی دارد وقت خوش ما را
آب و درخت و ماسه ی ساحل نسیم هم
بنگر که زر شده ست .
در نور مهر
گاهی نگاهم می رقصد
خاکسترست یا ققنوس؟
من
موسا ، نی ام که پای تهی، هر دم
بر « نیل » بگذرم
آخر
این نیل نیست
نیلی منم که نیسته را می پویم
نیلی منم که هسته را می جویم
خس نیستم که باری بر سر هر قله خیز موج
یک لحظه در نشیب و یک لحظه در اوج
هر جا که باد می بَرَدم، بادبان کشم.
ای لحظه وصال
ژرفا .
فنا .
نقطه هااز تند شیب رود گذشتیم
چیزی ورای خستگی کار و کارزار
در ما جوانه زد
●
مهتاب بود
با هر شتاب ما
بر رود خط سیمین پیدا
خط ابتدا
ما را برای زمزمه در بدر ِ نیمه شب
یکدم بهانه داد
تا انتها
اما
هر خط
مجموع نقطه ها ، تنها
در کار و کارزار
سفر
خوشگوترین پرنده ی جنگل
در ژرف آبگینه اسیر کلام شد
منقار واگشود و پیامی داد
- جفت منی اگر
با سایه ات بپر .
●
دیدم غروب جلد
از آبگیر صاف گذر کرد
پرنده از نُک سرسبزه ها نظر می کرد
پرنده سایه سی مرغ را سفر می کرد .
پس شنبه
از خط بازوانت این رودهای پُر
جاری بودن را آموختم
ایثار را پس می شناسم ، اما
چیزی نمانده تا که پاک ببازم
●
در روزگار ما
آنان که درد را تنها نقابی
بر چهره کاشتند
بر عشق
راهی نیافتند
جایی که بوسه راهگشای صلیب شد
لب های گرم تو
ترجیع بند ناب ریاضت را لب پَر زد.
●
کولاک های حادثه پرور
از پیش ما گذشت و ندیدیم
سُکانبان، اما
این پیر دیر و دریا
درژرف رام عمان
ردّ مطاف را بویید .
●
ایا کسوف شنبه ی موعود
پایید آنچنان که همه روز ِ آفتاب
مهراب ماند و مریم عذرا
تا قصه ی قیامت عیسا
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)