صفحه 41 از 78 نخستنخست ... 3137383940414243444551 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 401 تا 410 , از مجموع 775

موضوع: دیوان اشعار خاقانی

  1. #401
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    نافه‌ی آهو شده است ناف زمین از صبا

    عقد دو پیکر شده است پیکر باغ از هوا

    روح روان است آب بی‌عمل امتحان

    زر خلاص است خاک بی‌اثر کیمیا


    شاخ شکوفه فشان سنقر کانند خرد

    هر نفسی بال و پر ریخته‌شان از قضا


    دفتر گل را فلک کرد به شنگرف رنگ

    زرین شیرازه زد هر ورقی را جدا


    بر قد لاله قمر دوخت قباهای رش

    خشتک نفطی نهاد بر سر چینی قبا


    دوش نسیم سحر بر در من حلقه زد

    گفتم هان کیست؟ گفت : قاصدیم آشنا


    جان مرا هدیه کرد بوی سر زلف یار

    از نفحات ربیع در حرکات صبا


    گفتم ز اسرار باغ هیچ شنیدی بگوی

    گفت دل بلبل است در کف گل مبتلا


    گفتم کامروز کیست تازه سخن در جهان

    گفت که خاقانی است بلبل باغ ثنا


    مادح شیخ امام، عالم عامل که هست

    ناصر دین خدای مفتخر اولیا

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #402
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    داد مرا روزگار مالش دست جفا

    با که توانم نمود نالش از این بی وفا

    در سرم افکند چرخ با که سپارم عنان

    بر لبم آورده جان با که گزارم عنا


    محنت چون خون و گوشت در تنم آمیخته است

    تا نشود جان ز تن، زو نتوان شد رها


    برنتوانم گرفت پره‌ی کاهی ز ضعف

    گرچه به صورت یکی است روی من و کهربا


    گر ز غمم صد یکی شرح دهم پیش کوه

    آه دهد پاسخم کوه به جای صدا


    پای نهم در عدم بو که به دست آورم

    هم نفسی تا کند درد دلم را دوا


    این همه محنت که هست درد دو چشم من است

    هیچ نکوعهد نیست کو شودم توتیا


    هیچ نکرده گناه تا کی باشم به گوی

    خسته‌ی هر ناحفاظ بسته‌ی هر ناسزا


    از لگد حادثات سخت شکسته دلم

    بسته خیالم که هست این خلل از بوالعلا


    پیش بزرگان ما آب کسی روشن است

    فعل سگ گنجه است قدح خر روستا


    خود به ولوغ سگی بحر نگردد نجس

    خود به وجود خری خلد نیابد وبا


    این چو مگس می‌کند خوان سخن را عفن

    وان چو ملخ می‌برد کشته‌ی دین را نما


    من شده چون عنکبوت در پی آن در بدر

    بانگ کشیده چو سار از پی این جا بجا


    یارب خاقانی است بانگ پر جبرئیل

    خانه و کاشانه‌شان باد چو شهر سبا


    هم بنماید چنین هم شود از قدر صدر

    درد ورا انحطاط رنج ورا انتها


    عازر ثانی منم یافته از وی حیات

    عیسی دلها وی است داده تنم را شفا


    آستر نطع اوست قبله‌گه آسمان

    منتظر جمع اوست قبله‌گه مصطفی


    گر دو شود قبله‌مان بس عجبی نی از آنک

    او به شماخی نهاد کعبه‌ی دیگر بنا


    در ازل آن کعبه بود قبله‌ی دین هدی

    تا ابد این کعبه باد قبله‌ی مجد و علا


    ای فضلا پروری کز شرف نام تو

    مدعیان را درید قافیه‌ی من قفا


    تا به نوای مدیح وصف تو برداشتم

    رود رباب من است روده‌ی اهل ریا


    بهر خواص تو را مائده‌ی خوش مذاق

    ساختم از جان پاک بنگر و در ده صلا


    هست طریق غریب اینکه من آورده‌ام

    اهل سخن را سزد گفته‌ی من پیشوا


    خصم نگردد به زرق هم سخن من از آنک

    همدم بلبل نشد بوالعجب از گندنا


    گر ز درت غایبم جان بر تو حاضر است

    مهره چو آمد به دست مار به کف گو میا


    بر محک رغبتم بیش مزن بهر آنک

    رد شده‌ی عالمم قلب همه دست‌ها


    نقش کژ من مبین خاصه که دانسته‌ای

    سر لان تسمع خیر من ان تری


    نایدت از بود من هیچ غرض جز سخن

    نیستم از مدح تو هیچ عوض جز دعا


    بر در صدر تو باد خیمه زده تا ابد

    لشکر جاه و جلال موکب عز و علا


    شهر بد اندیش باد خاصه شبستان او

    موقف خسف عظیم موضع مرگ فجا

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #403
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    صبح است کمانکش اختران را

    آتش زده آب پیکران را

    هنگام صبوح موکب صبح

    هنگامه دریده اختران را


    بر صرع ستارگان دم صبح

    ماند نفس فسون گران را


    یک می به دو گنج شایگان خر

    رغم دل رایگان خوران را


    دریاکش از آن چمانه‌ی زر

    کو ماند کشتی گران را


    می تا خط ازرق قدح کش

    خط در کش زهد پروران را


    از سیم صراحی و زر می

    دستارچه ساز دلبران را


    دستارچه بین ز برگ شمشاد

    طوق غبب سمن بران را


    خورشید چو کعبتین همه چشم

    نظاره هلال منظران را


    زهره به دو زخمه از سر نعش

    در رقص کشد سه خواهران را


    از باده چو شعله از صنوبر

    گلنار به کف صنوبران را


    نراد طرب به مهره بازی

    از دست، بنفش کرده ران را


    در گوهر می زر است و یاقوت

    تریاک، مزاج گوهران را


    یاقوت و زرش مفرح آمد

    جان داروی درد غم بران را


    می درده و مهره نه به تعجیل

    این ششدره‌ی ستم گران را


    هرکس را جام در خورش ده

    از سوخته فرق کن تران را


    گر قطره رسد به بد دلان می

    یک دریا ده دلاوران را


    دردی و سفال مفلسان راست

    صافی و صدف توان گران را


    شش پنج زنند برتران نقش

    یک نقش رسد فرو تران را


    چو جرعه فلک به خاک بوسی

    خاکی شده جرعه‌ی سران را


    خاقانی خاک جرعه چین است

    جام زر شاه کامران را


    وز در دری نثار ساز است

    شروان شه صاحب القران را


    خاقان کبیر ابوالمظفر

    سر جمله شده مظفران را


    در گردن صفدران خزران

    افکنده کمند خیزران را


    دریا ز کفش غریق گوهر

    او گوهر تاج گوهران را


    با موکبش آب شور دریا

    ماند عرق تکاوران را


    باکو به دعای خیرش امروز

    ماند بسطام و خاوران را


    باکو به بقاش باج خواهد

    خزران و ری و زره گران را


    شمشیرش از آسمان مدد یافت

    فتح دربند و شابران را


    گشتاسب معونت از پسر خواست

    کاورد به دست دختران را


    این قطعه کنم به مدح تضمین

    کاستاد منم سخنوران را

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #404
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب

    خیمه‌ی روحانیان کرد معنبر طناب

    شد گهر اندر گهر صفحه‌ی تیغ سحر

    شد گره اندر گره حلقه‌ی درع سحاب


    صبح فنک پوش را ابر زره در قبا

    برده کلاه زرش قندز شب را ز تاب


    بال فرو کوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل

    بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب


    صبح برآمد ز کوه چون مه نخشب ز چاه

    ماه برآمد به صبح چون دم ماهی ز آب


    نیزه کشید آفتاب حلقه‌ی مه در ربود

    نیزه‌ی این زر سرخ حلقه‌ی آن سیم ناب


    شب عربی‌وار بود بسته نقابی بنفش

    از چه سبب چون عرب نیزه کشید آفتاب


    بر کتف آفتاب باز ردای زر است

    کرده چو اعرابیان بر در کعبه مآب


    حق تو خاقانیا کعبه تواند شناخت

    ز آخور سنگین طلب توشه‌ی یوم‌الحساب


    مرد بود کعبه جوی طفل بود کعب باز

    چون تو شدی مرد دین روی ز کعبه متاب


    کعبه که قطب هدی است معتکف است از سکون

    خود نبود هیچ قطب منقلب از انقلاب


    هست به پیرامنش طوف کنان آسمان

    آری بر گرد قطب چرخ زند آسیاب


    خانه خدایش خداست لاجرمش نام هست

    شاه مربع نشین تازی رومی خطاب

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #405
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب

    رفت به چرب آخوری گنج روان در رکاب

    کحلی چرخ از سحاب گشت مسلسل به شکل

    عودی خاک از نبات گشت مهلهل به تاب


    روز چو شمعی به شب نور ده و سر فراز

    شب چو چراغی به روز کاسته و نیم تاب


    دردی مطبوخ بین بر سر سبزه ز سیل

    شیشه‌ی بازیچه بین بر سر آب از حباب


    مرغان چو طفلکان ابجدی آموخته

    بلبل الحمدخوان گشته خلیفه‌ی کتاب


    دوش ز نوزادگان دعوت نو ساخت باغ

    مجلسشان آب زد ابر به سیم مذاب


    داد به هر یک چمن خلعتی از زرد و سرخ

    خلعه نوردش صبا رنگرزش ماه تاب


    اول مجلس که باغ شمع گل اندر فروخت

    نرگس با طشت زرد کرد به مجلس شتاب


    ژاله بر آن جمع ریخت روغن طلق از هوا

    تا نرسد شمع را زآتش لاله عذاب


    هر سوئی از جوی جوی رقعه‌ی شطرنج بود

    بیدق زرین نمود غنچه ز روی تراب


    شاخ جواهر فشان ساخته خیر النثار

    سوسن سوزن نمای دوخته خیر الثیاب


    مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بید

    لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب


    پیش چنین مجلسی مرغان جمع آمدند

    شب شده بر شکل موی مه چو کمانچه‌ی رباب


    فاخته گفت از نخست مدح شکوفه که نحل

    سازد از آن برگ تلخ مایه‌ی شیرین لعاب


    بلبل گفتا که گل به ز شکوفه است از آنک

    شاخ جنیبت‌کش است گل شه والاجناب


    قمری گفتا ز گل مملکت سرو به

    کاندک بادی کند گنبد گل را خراب


    ساری گفتا که سرو هست ز من پای لنگ

    لاله از او به که کرد دشت به دشت انقلاب


    صلصل گفتا که نی لاله دورنگ است ازو

    سوسن یک رنگ به چون خط اهل ثواب


    تیهو گفتا به است سبزه ز سوسن ازآنک

    فاتحه‌ی صحف باغ اوست گه فتح باب


    طوطی گفتا سمن به بود از سبزه کو

    بوی ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب


    هدهد گفت از سمن نرگس بهتر که هست

    کرسی جم ملک او و افسر افراسیاب


    جمله بدین داروی بر در عنقا شدند

    کوست خلیفه‌ی طیور داور مالک رقاب


    صاحب ستران همه بانگ بر ایشان زدند

    کاین حرم کبریاست بار بود تنگ یاب


    فاخته گفت آه من کله‌ی خضرا بسوخت

    حاجب این بار کو ورنه بسوزم حجاب


    مرغان بر در به پای عنقا در خلوه جای

    فاخته با پرده‌دار گرم شده در عتاب


    هاتف حال این خبر چون سوی عنقا رساند

    آمد و در خوردشان کرد به پرسش خطاب


    بلبل کردش سجود گفت که الاانعم‌الصباح

    خود به خودی بازداد صبحک الله جواب


    قمری کردش ندا کای شده از عدل تو

    دانه‌ی انجیر رز دام گلوی غراب


    وای که ز انصاف تو صورت منقار کبک

    صورت مقراض گشت بر پر و بال عقاب


    ما به تو آورده‌ایم درد سر ار چه بهار

    درد سر روزگار برد به بوی گلاب


    دانکه دو اسبه رسید مرکب فصل ربیع

    دهر خرف باز یافت قوت فصل شباب


    خیل ریا حین بسی است ما به که روی آوریم

    زین همه شاهی کراست؟ چیست برتو صواب؟


    عنقا برکرد سر گفت: کز این طایفه

    دست یکی در حناست جعد یکی در خضاب


    این همه نورستگان بچه حورند پاک

    خورده گه از جوی شیر گاه ز جوی شراب


    گرچه همه دلکشند از همه گل خوب تر

    کو عرق مصطفاست وان دگران خاک و آب


    هادی مهدی غلام امی صادق کلام

    خسرو هشتم بهشت شحنه چارم کتاب


    باج ستان ملوک تاج ده انبیا

    کز در اویافت عقل، خط امان از عقاب


    احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تیغ

    تخت سلاطین زگال گرده شیران کباب


    جمله رسل بر درش مفلس طالب زکات

    او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب


    عطسه او آدم است عطسه آدم مسیح

    اینت خلف کز شرف عطسه او بود باب


    گشت زمین چون سفن چرخ چو کیمخت سبز

    تا ز پی تیغ او قبضه کنند و قراب


    ذره‌ی خاک درش کار دوصد دره کرد

    راند بران آفتاب بر ملکوت احتساب


    لاجرم از سهم آن بربط ناهید را

    بندر هاوی برفت، رفت بریشم ز تاب


    دیده نه‌ای روز بد کان شه دین بدر وار

    راند سپه در سپه سوی نشیب و عقاب


    بهر پلنگان دین کرد سراب از محیط

    بهر نهنگان دین کرد محیط از سراب


    از شغب هر پلنگ شیر قضا بسته دم

    وز فزغ هر نهنگ حوت فلک ریخت ناب


    از پی تایید او صف ملائک رسید

    آخته شمشیر غیب، تاخته چون شیر غاب


    در عملش میر نحل نیزه کشیده چو نخل

    غرقه‌ی صد نیزه خون اهل طعان و ضراب


    چون الف سوزنی نیزه و بنیاد کفر

    چون بن سوزن به قهر کرده خراب و یباب


    حامل وحی آمده کامد یوم الظفر

    ای ملکوت الغزاة ای ثقلین النهاب


    خاطر خاقانی است مدح گل مصطفی

    زآن ز حقش بی‌حساب هست عطا در حساب


    کی شکند همتش قدر سخن پیش غیر

    کی فکند جوهری دانه در در خلاب


    یارب ازین حبس گاه باز رهانش که هست

    شروان شر البلاد خصمان شر الدواب


    زین گره‌ی ناحفاظ حافظ جانش تو باش

    کز تو دعای غریب زود شود مستجاب

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #406
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    جبهه‌ی زرین نمود چهره‌ی صبح از نقاب

    خنده‌ی شب گشت صبح خنده‌ی صبح آفتاب

    غمزه‌ی اختر ببست خنده‌ی رخسار صبح

    سرمه‌ی گیتی بشست گریه‌ی چشم سحاب


    صبح چو پشت پلنگ کرد هوا را دو رنگ

    ماه چو شاخ گوزن روی نمود از حجاب


    دهره برانداخت صبح، زهره برافکند شب

    پیکر آفاق گشت غرقه‌ی صفاری ناب


    مائده سالار صبح نزل سحرگه فکند

    از پی جلاب خاص ریخت ز ژاله گلاب


    صبح نشینان چو شمع ریخته اشک طرب

    اشک فشرده قدح شمع گشاده شراب


    پنجه‌ی ساقی گرفت مرغ صراحی به دام

    ز آتش صبح اوفتاد دانه‌ی دلها به تاب


    صبح همه جان چو می، می همه صفوت چو روح

    جرعه شده خاک بوس خاک ز جرعه خراب


    چون ترنجی به صبح ساخته نارنج زر

    از پی دست ملک، مالک رق و رقاب


    صبح سپهر جلال، خسرو موسی سخن

    موسی خضر اعتقاد خضر سکندر جناب

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #407
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب

    کرد صراحی طلب، دید صبوحی صواب

    در برم آمد چو چنگ گیسو در پاکشان

    من شده از دست صبح دست بسر چون رباب


    داد لبش از نمک بوی بنفشه به صبح

    بر نمکش ساختم مردم دیده کباب


    روی چو صبحش مرا از الم دل رهاند

    عیسی و آنگه الم جنت و آنگه عذاب


    صبح دم آب حیات خوردم از آن چاه سیم

    عقل بر آن چاه و آب صرف کنان جاه و آب


    یوسف من گرگ مست باده به کف صبح فام

    وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب


    یافت درستی که من توبه نخواهم شکست

    کرد چو صبح نخست روی نهان در نقاب


    گفت چرا در صبوح باده نخواهی کنونک

    **** برانداخت صبح حجره بپرداخت خواب


    گفتمش ای صبح دل سکه‌ی کارم مبر

    زر و سر اینک ز من سکه رخ برمتاب


    من نکنم کار آب کو ببرد آب کار

    صبح خرد چون دمید آب شود کار آب


    من به تو ای زود سیر تشنه‌ی دیرینه‌ام

    دشنه مکش هم چو صبح تشنه مکش چون سراب


    نقب زدم در لبت روی تو رسوام کرد

    کفت نقاب هست صب حدم و ماه تاب


    مرغ تو خاقانی است داعی صبح وصال

    منطق مرغ شناس شاه سلیمان رکاب


    شاه مجسطی گشای، خسرو هیت شناس

    رهرو صبح یقین رهبر علم الکتاب

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #408
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    صبح دمان دوش خضر بر درم آمد به تاب

    کرد به آواز نرم صبحک الله خطاب

    از قدمش چون فلک رقص کنان شد زمین

    هم چو ستاره به صبح خانه گرفت اضطراب


    پیک جهان رو چو چرخ، پیر جوان‌وش چو صبح

    یافته پیرانه سر رونق فصل شباب


    علم چهل صبح را مکتبی آراسته

    روح مثاله نویس نوح خلیفه کتاب


    نکهت و جوشش ز عشق مشک فشان از فقاع

    شیبت مویش به صبح برف نمای از سداب


    دید مرا مست صبح با دلم از هر دو کون

    عشق ببسته گرو فقر کشیده جناب


    آبله‌ی سینه دید زلزله‌ی آه من

    سقف فلک را به صبح کرد خراب و یباب


    گفت دمیده است صبح منشین خاقانیا

    حضرت خاقان شناس مقصد حسن المآب


    زاده‌ی خاطر بیار کز دل شب زاد صبح

    کرد در این سبز طشت خایه‌ی زرین عزاب


    خاطر تو مرغ وار هست به پرواز عقل

    یافته هر صبح دم دانه‌ی اهل ثواب


    خیز به شمشیر صبح سر ببر این مرغ را

    تحفه‌ی نوروز ساز پیش شه کامیاب


    شاه عراقین طراز کز پی توقیع او

    کاغذ شامی است صبح خامه‌ی مصری شهاب

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #409
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دوش برون شد ز دلو یوسف زرین نقاب

    کرد بر آهنگ صبح جای به جای انقلاب

    یوسف رسته ز دلو مانده چو یونس به حوت

    صبح دم از هیبتش حوت بیفکند ناب


    باد بهاری فشاند عنبر بحری به صبح

    تا صدف آتشین کرد به ماهی شتاب


    تا که هوا شد به صبح کوره‌ی ماورد ریز

    بر سر سیل روان شیشه‌گر آمد حباب


    بوقلمون شد بهار از قلم صبح و شام

    راند مثالی بدیع ساخت طلسمی عجاب


    از شکفه شاخسار جیب گشاده چو صبح

    ساخته گوی انگله دانه‌ی در خوشاب


    گشته زمین رنگ رنگ چون فلک از عکس خون

    کافسر شاهان کشید تیغ چو صبح از قراب


    خسرو خورشید چتر آنکه ز کلک و کفش

    پرچم شب یافت رنگ رایت صبح انتصاب


    رای ملک صبح خیز، بخت عدو روز خسب

    شبروی از رستم است خواب ز افراسیاب


    صبح ظفر تیغ اوست حوروش و روضه رنگ

    روضه‌ی دوزخ اثر حور زبانی عقاب


    مشرق دین راست صبح، صبح هدی را ضیا

    خانه‌ی دین راست گنج، گنج هدی را نصاب


    شاه چو صبح دوم هست جهان گیر از آنک

    هم دل بوالقاسم است هم جگر بوتراب


    زهره‌ی اعدا شکافت چون جگر صبح دم

    تا جگر آب را سده ببست از تراب


    گر بدرد صبح حشر سد سواد فلک

    ناخنی از سد شاه نشکند از هیچ باب


    صبح دلش تا دمید عالم جافی نجست

    جیفه نجوید همای پشه نگیرد عقاب


    از دل عالم مپرس حالت صبح دلش

    بر کر عنین مخوان قصه‌ی دعد و رباب


    ای کف تو جان جود، رای تو صبح وجود

    بخت تو خیر الطیور، خصم تو شر الدواب


    دامن جاه تو راست پروز زرین صبح

    جیب جلال تو راست گوی زر از آفتاب


    چرخ بدوزد چو تیر صبح بسوزد چو مهر

    رمح تو گاه طعان، تیغ تو گاه ضراب


    گرنه به کار آمدی خیمه‌ی خاص تورا

    صبح نکردی عمود، مه نتنیدی طناب


    تا شب تو گشت صبح، صبح تو عید بقا

    جامه‌ی عیدی بدوخت بخت تو خیر الثیاب


    عدل تو چون صبح راست نایب فاروق گشت

    دین عرب تازه کرد در عجم از احتساب


    صبح نهد طرف زر بر کمر آسمان

    آب کند دانه هضم در جگر آسیاب


    صبح ستاره نما خنجر توست اندر او

    گاه درخش جهان، گاه بدخش مذاب


    دهر شبانگه لقا تازه شد از تو چو صبح

    تا به زبان قبول یافت ز حضرت جواب


    هست چو صبح آشکار کز رخ یوسف برد

    دیده‌ی یعقوب کحل، فرق زلیخا خضاب


    بهر ولی تو ساخت وز پی خصم تو کرد

    صبح لباس عروس شام پلاس مصاب


    مفخر خاقانی است مدح تو تا در جهان

    صبح برد آب ماه میوه پزد ماه آب


    سحر دم او شکست رونق گویندگان

    چون دم مرغان صبح نیروی شیران غاب


    شمه‌ای از خاطرش گر بدمد صبح‌وار

    مهره‌ی نوشین کند در دم افعی لعاب


    تا نبود صبح را از سوی مغرب طلوع

    روز بقای تو باد هفته‌ی یوم الحساب


    چار ملک در دو صبح داعی بخت تواند

    باد به آمین خضر دعوتشان مستجاب

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #410
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب

    کزین رواق طنینی که می‌رود دریاب

    زبان مرغان خواهی طنین چرخ شنو

    در سلیمان جویی به صدر خواجه شتاب


    رواق چرخ همه پر صدای روحانی است

    در آن صدا همه صیت وزیر عرش جناب


    نظام کشور پنجم اجل رضی الدین

    رضای ثانی ابونصر بوتراب رکاب


    علی دلی که به ملک یزیدیان قلمش

    همان کند که به دین ذوالفقار نصرت یاب


    فلک به پیش رکاب وزیر هارون رای

    نطاق بسته به هارونی آید اینت عجاب


    ستاره بین که فلک را جلاجل کمر است

    که بر کمرگه هارون جلاجل است صواب


    زهی به دست فلک ظل چو آفتاب رحیم

    زهی به کلک زحل سر چو مشتری وهاب


    زکات دست تو توفیر سورة الانفال

    سفیر جان تو عنوان سورة الاحزاب


    دو دست و کلک تودیدم که در تمامی جود

    دو قله‌اند ولیکن سه قبله‌ی طلاب


    به جان عاقله‌ی کائنات یعنی تو

    که کائنات قشور اند و حضرت تو لباب


    ولی و خصم تو مخصوص جنت و سقرند

    که این ندای قد افلح شنود و آن قدخاب


    ملک صفات وزیرا ملک نشان صدرا

    به توست قلب من ابریز سلب من ایجاب


    به صدر شاه رساندند ناقلان که فلان

    گذاشت طاعت این پادشاه رق رقاب


    خلاص بود و کنون قلب شد ز سکه بگشت

    مزور آمد و خائن چو سکه‌ی قلاب


    میان تهی و سر و بن یکی است از همه روی

    چو شکل خاتم و چون حرف میم در همه باب


    به عز عز مهیمن به حق حق مهین

    به جان جان پیمبر به سر سر کتاب


    به مهر خاتم دل در اصابع الرحمن

    به مهر خاتم وحی از مطالع الاعراب


    به مکتب جبروت و به علم القرآن

    به مبدء ملکوت و به مبدء الارباب


    به خط احسن تقویم و آخرین تحویل

    به آفتاب هویت به چارم اسطرلاب


    ز میغ‌ها که سیه‌تر ز تخم پرپهن است

    چو تخم پرپهن آرد برون سپید لعاب


    به حق آنکه دهد بچگان بستان را

    سپید شیر ز پستان سر سیاه سحاب


    کند ز اهرمن دود رنگ خاکستر

    چو سازد آتش و وقاروره ز آسمان و شهاب


    چراغ علم فروزد چو خضر و اسکندر

    در آب ظلمت ارحام ز آتش اصلاب


    برنده ناخنه‌ی چشم شب به ناخن روز

    کننده ناخن روز از حنای صبح خضاب


    به ناف قبه‌ی عالم به صلب قائم کوه

    به پشت راکع چرخ و به سجده‌ی مهتاب


    به خال و زلف و لب و ****‌ی عروس عرب

    که سنگ کعبه و حلقه است و آستان و حجاب


    به سر عطسه‌ی آدم به سنة الحمد

    به هیکلش که ید الله سرشت از آب و تراب


    به یک قیام و چهار اصل و چل صباح که هست

    ازین سه معنی الف دال و میم بی‌اعراب


    به تخم بوالبشر و خشک سال هفت هزار

    به سال پانصد آخر که کرد فتح الباب


    به بهترین خلف و اربعین صباح پدر

    به صبح محشر و خمسین الف روز حساب


    به بزم احمد و جلاب خاص و حلق خواص

    بسی ستاره‌ی پاکش گذشته بر جلاب


    به تاب یک سر ناخن قواره‌ی مه را

    دو شاخ چون سر ناخن برا نمود بتاب


    به سوز مجمر دین از بلال سوخته عود

    به عود سوخته دندان سپیدی اصحاب


    به یار محرم غار و به میر صاحب دلق

    به پیر کشته‌ی غوغا، به شیر شرزه‌ی غاب


    به بوتراب که شاه بهشت قنبر اوست

    فدای کعب و ترابش کواعب و اتراب


    به هفت نوبت چرخ و به پنج نوبت فرض

    بدین دو صبح مدور ز آتش و سیماب


    به صوفیان بلادوست عافیت دشمن

    به حق عاقبت غم به جان غم برتاب


    به هفت مردان بر کوه جودی و لبنان

    همه سفینه‌ی بی‌رخت و بحر بی‌پایاب


    به عنکبوت و کبوتر که پیش ترس شدند

    همای بیضه‌ی دین را ز بیضه خوار غراب


    بدان سگی که وفا کرد و برد نام ابد

    به پشه‌ای که غزا کرد و یافت گنج ثواب


    به گوسپندی کو را کلیم بود شبان

    به گوسپندی کو را خلیل شد قصاب


    به کنیت ملک اشرق کاسمانش نبشت

    به سکه‌ی رخ خورشید بر، به زر مذاب


    به سکه و به طراز ثنای او که بر آن

    خدیو اعظم و خاقان اکبر است القاب


    که بعد طاعت قرآن و کعبه، در سجده

    پس از درود رسول و صحابه در محراب


    نبردم و نبرم جز به بزم شاه سجود

    نکردم و نکنم جز به صدر خواجه ایاب


    وگر ز سکه‌ی طاعت بگشته‌ام جانم

    چو سکه باد نگون سار زیر زخم عذاب


    چو خاتمم همه چشم و چو سکه‌ام همه روی

    اگرچه نقش کژم هست نیست جای عتاب


    که موم و زر به کژی نقش راستی یابند

    ز مهر خاتم سلطان و سکه‌ی ضراب


    چو خاتمم به دروغی به دست چپ مفکن

    که دست مال توام پای‌بند مال و نصاب


    چو موم محرم گوش خزینه‌دار توام

    نیم فسرده مرا زآتش عذاب متاب


    چو پشت آینه پیش تو حلقه در گوشم

    ز من چو آینه‌ی زنگ خورده روی متاب


    وگر ز ظلم گله کرده‌ام مشو در خشم

    که منصفی قسمی نو شنو به فصل خطاب


    به چار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت

    به یک رقیب ودو فرع و سه نوع و چار اسباب


    به تیز دستی نار و به کند پائی خاک

    به خاک پاشی باد و به باد ساری آب


    بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی

    درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب


    بهشت مهر بهشت اندرین سه غرفه‌ی مغز

    به هفت ****‌ی نور اندر این دو حجره‌ی خواب


    به رشته‌ی زر خورشید نور بافنده

    که بافت بر قد گیتی قبای گوهر تاب


    به چتر شام ز انفاس بحر کرده سواد

    به تیغ صبح ز کیمخت کوه کرده قراب


    به کوه برق مثانه ز سنگ پاره‌ی لعل

    به بحر ماه مشیمه ز نور بچه‌ی ناب


    به پری و به فرشته به حور و عین و وحوش

    به آدمی و به مرغ و به ماهی و به دواب


    بدان نفس که بر افرازد آن یتیم علم

    بدان زمان که بر اندازد این عروس نقاب


    به تاب آینه‌ی دل در این سیاه غلاف

    به آب آینه‌ی جان در این کبود سراب


    به مطلع خرد و مقطع نفس که در او

    خلاص جان خواص است از این خراس خراب


    به تیر ناوکی از شست آه یاوگیان

    که چار بالش سلطان درد به یک پرتاب


    به اشک چون نمک من که بر سه پایه‌ی غم

    تنم زگال ودلم آتش است و سینه کباب


    به عدل تو که توئی نایب از خدا و خدیو

    به فضل تو که توئی تائب از شرور و شراب


    که بر من از فلک امسال ظلم‌ها رفته است

    که هم فلک خجل آید به بازپرس جواب


    برو که روز اذا الشمس کورت بینام

    بنات نعش فلک را بریده موی و مصاب


    همای کش تر از ین کرکسان جیفه نهاد

    ندیده‌ام که ز عنقا کنند طعمه عقاب


    بمانده‌ام ز نوا چون کمان حاجب راست

    نخورده چاشنی خوان حاجب الحجاب


    ز بند شاه ندارم گله معاذ الله

    اگرچه آب مه من ببرد در مه آب


    سیاه خانه وعیدان سرخ بر دل من

    حریف رضوان بود و حدائق اعناب


    ولی به جوشم ازین خام خای سگ سبلت

    قراطغان شه پشمین، گه طعان و ضراب


    که گفته است فلان می‌گریزد از پی آن

    که شاه بشنود و باز داردم به عقاب


    کجا گریزم سوی عراق یا اران

    کجا روم سوی ابخاز یا به باب الباب


    به شام یا به خراسان به مصر یا توران

    به روم یا حبشستان به هند یا سقلاب


    مرا گریز ز خانه به خانقاه بود

    چو طفل کو سوی مادر گریزد از بر باب


    به مهر مام و دو پستان و زقه‌ی خرما

    به جان باب و دبستان و تخته‌ی آداب


    به عید و نشره و ادینه و نماز دگر

    به حق مهر زبان و سر خلیفه کتاب


    به فرفره به مشاق و به کعب و سرمامک

    به خرد چاهک و چوگان و گوی در طبطاب


    به خایهای بط از نان خورده در دامن

    به شیشه‌های بلور از خیو به شکل حباب


    به کلبه و به سفال و ترازوی نارنج

    به جفت و طاق آلوی جنابه و به جناب


    به مشتگاه و به کشتی گه و به پیچیدن

    فراز لب لب جوی محله چون لبلاب


    به سر بزرگی حساد من که بودیشان

    دراز گوش ندیم و دراز دم بواب


    به باد فتق براهیم و غلمه‌ی عثمان

    به دبه‌ی علی موش‌گیر وقت دباب


    به دفه‌ی جد و ماشوره و کلابه‌ی چرخ

    به آب گیر و به مشتوت و میخ کوب و طناب


    به لوح پای و به پاچال و قرقر بکره

    به نایژه به مکوک و به تار و پود ثیاب


    به اره پدر و مثقب و کمانه و مقل

    به خط مهره‌ی گردون و پره‌ی دولاب


    به ریزه رنده‌ی او هم چو جعد زنگی پیر

    به نوک تیشه‌ی او هم چو زلف رومی شاب


    به دوستان دغل رنگ من که بیزارم

    به عهد ماضی از اسلاف و حال از اعقاب


    فلک برات برائت میان ما رانده است

    ز یوم ینفخ فی‌الصور تا فلا انساب


    به دنبه‌ی بش بوسعد طفلی از بوشهر

    به قندز لب بونجم روبه از تلخاب


    به طبله‌های عقاقیر میر ابوالحارث

    به هیلهای بواسیر میر ابوالخطاب


    به طبل ناقه‌ی مستسقیان بخورد جراد

    به باد روده‌ی قولنجیان به پشک ذباب


    به چار پاره‌ی زنگی به باد هرزه‌ی دزد

    به بانگ زنگل نباش و گم گم نقاب


    به ریش تیس و به بینی پیل و غبغب گاو

    به خرس رقص کن و بوزنینه‌ی لعاب


    به سیر کوبه‌ی رازی به دست حیدر رند

    به گو پیازه‌ی بلخی بخوان جعفر باب


    به روی زال و به سر خاب پنبه و ابره

    به حیز و خشنی این زال گشته آن سرخاب


    به غلمه‌ی طبقات طبق زنان سرای

    به آب گینه و مازو و کندرو و گلاب


    به زلف مقری مصروع و مؤذن بسطام

    به سر مناره‌ی مذن به لب تنور قطاب


    به زر سفره‌ی پشت از فشارش امعا

    به سیم کان میان ران ز جنبش اعصاب


    به شرط بی‌بی شمس و به شرب بابا خمس

    به مصطکی و به بادام و پسته و عناب


    به باد نمرود از سهم کرکس پران

    به ریش فرعون از نظم لولوی خوشاب


    به حیض هند و بروت یزید و سبلت شمر

    به تیز عتبه و ریش مسیلمه‌ی کذاب


    به زیبقی مقنع، به احمقی کیال

    به روز کوری صباح و شب روی احباب


    به عمر و خاص که عمرش سه باره کرد جهان

    به عمر و عاص که عمرش دوباره یافت شباب


    به گربزی کف نفط و سر بزی شیرو

    به خشک ریشه‌ی یونان و شقشقه داراب


    به جان آنکه چو عیسیم برد بر سر دار

    نشست زیر و جهودانه می‌گریست به تاب


    به موش زیر برو گربه‌ی خیانت کن

    که این هژبر به چنگ است آن پلنگ به ناب


    به ناب موش کز او سر فکنده‌ام چون چنگ

    به چنگ گربه کزو دست بر سرم چو رباب


    به ابن صبح که سرپنجه‌هاکند چو نجوم

    به ابن عرس که دم لابه‌ها کند چو کلاب


    به سام ابرص و حربا و خنفسا و جعل

    به جیفه‌گاه و بناووس و مستراح و خلاب


    کزاین نشیمن احسان و عدل نگریزم

    و گرچه بنگه عمرم شود خراب و یباب


    طریق هزل رها کن به جان شاه جهان

    که من گریختنی نیستم به هیچ ابواب


    ز من حکیمی سوگند نامه‌ای درخواست

    به نام شاه جهان قبله‌ی اولوالالباب


    ازین قصیده که گفتم سخنوران جهان

    به حیرتند چو از منطق طیور، غراب


    زهی تمیمه‌ی حسان ثابت و اعشی

    زهی یتیمه‌ی سحبان وائل و عتاب


    سخن که خیمه زند در ضمیر خاقانی

    طناب او همه حبل الله آید از اطناب


    بقای شاه جهان باد تا دهد سایه

    زمین به شکل صنوبر فلک به لون سداب


    ملک هر آینه آمین کند که بختش را

    دعوت قد سمع الله دعوتی و اجاب


    دعاش گفتم و اکنون امید من به خداست

    الیه ادعوا برخوانم و الیه اناب

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 41 از 78 نخستنخست ... 3137383940414243444551 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/