صفحه 32 از 78 نخستنخست ... 2228293031323334353642 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 311 تا 320 , از مجموع 775

موضوع: دیوان اشعار خاقانی

  1. #311
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای دل ای دل هلاک تن کردی

    بس کن ای دل که کار من کردی

    سر من زان جهان همی آید

    که ره جان به پای تن کردی


    از سگان کی به زهره‌ی شیر

    که شکار آهوی ختن کردی


    شب مهتاب چون به سر بازی

    قصد خورشید غمزه زن کردی


    در شبستان آفتاب شدی

    آه من آسمان شکن کردی


    گر سلیمان نه‌ای به دیودلی

    در پری خانه چون وطن کردی


    لاجرم بهر یک شبه طربت

    برگ صد سالم از حزن کردی


    توئی آن مرغ کآتش آوردی

    خود به خود قصد سوختن کردی


    تیشه در بیشه‌ی بلا بردی

    هر سر شاخ بابزن کردی


    دانه‌ی دست پایدام تو گشت

    از که نالی که خویشتن کردی


    ای چو زنبور کلبه‌ی قصاب

    که سر اندر سر دهن کردی


    سخن اندر زر است خاقانی

    تو همه تکیه بر سخن کردی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #312
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    خاک بغداد در آب بصرم بایستی

    چشمه‌ی دجله میان جگرم بایستی

    سفر کعبه به بغداد رسانید مرا

    بارک الله همه سال این سفرم بایستی


    قدر بغداد چه داند دل فرسوده‌ی من

    بهر بغداد دلی تازه‌ترم بایستی


    لیک بی‌زر نتوان یافت به بغداد مرا

    پری دجله به بغداد زرم بایستی


    پرده‌ها دارد بغداد و در او گنج روان

    با همه خستگی آنجا گذرم بایستی


    چون زکاتی به من از گنج روان می‌ندهند

    نقب زن گنج روان را نظرم بایستی


    نظری خواستم از دور نه بوس و نه کنار

    آخر از دولت عشق این‌قدرم بایستی


    بر لب دجله بسی آب بد از چشمه‌ی نوش

    یارب آن چشمه‌ی نوش آب‌خورم بایستی


    ماه در کشتی و کشتی ز بر دجله روان

    اشک من گوید کشتی زرم بایستی


    من دیوانه نشینم که مه نو نگرم

    گویم آنجا که نهد پای، سرم بایستی


    مال من دزد ببرد و دل من عشق ربود

    وقت را زین دو یکی ما حضرم بایستی


    جگرم خشک شد از بس سخن‌تر زادن

    سخن تر چکنم؟ زر ترم بایستی


    بس کنی ای همت خاقانی ازین عشق مگوی

    کز دل گمشده باری خبرم بایستی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #313
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شوریده کرد ما را عشق پری جمالی

    هر چشم زد ز دستش داریم گوشمالی

    زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی

    بازار زهد ما را بشکست عشق خالی


    با سرکشی که دارد خوئی چه تندخوئی

    الحق فتاد ما را حالی چه صعب حالی


    امروز پیشم آمد نالان و زار و گریان

    حالی بسوخت جانم کردم ازو سؤالی


    گفتم که ای نگارین این گریه بر چه داری

    گفتا که بی‌جمالت روزی بود چو سالی


    یارب چه صورت است آن کز پرتو جمالش

    هر دیده‌ای به رنگی بیند ازو خیالی


    خاقانی آفرین گوی آن را کز آب و خاکی

    این داندآفریدن سبحانه تعالی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #314
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای راحت جان‌ها به تو، آرام جان کیستی

    دل در هوس جان می‌دهد، تو دلستان کیستی

    ای گلبن نادیده دی اصل تو چه وصل تو کی

    با بوی مشک و رنگ می از گلستان کیستی


    از از بتان دلخواه تو، در حسن شاهنشاه تو

    ما را بگو ای ماه تو، کز آسمان کیستی


    بگشا صدف یعنی دهن بفشان گهر یعنی سخن

    پنهان مکن یعنی ز من تا عشق‌دان کیستی


    چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نوا

    خامی بود گفتن تو را جانا که جان کیستی


    با مایی و ما را نه‌ای، جانی از آن پیدا نه‌ای

    دانم کز آن ما نه‌ای، برگو از آن کیستی


    خاقانی از تیمار تو حیران شد اندر کار تو

    ای جان او غم‌خوار تو، تو غم‌نشان کیستی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #315
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی

    وی ماه روز وش ز شبستان کیستی

    با لعل نیم ذره‌ی خندان چو آفتاب

    سایه نشین دیده‌ی گریان کیستی


    ای آیتی که سجده کنم چون رسم به تو

    گویی کز ایزد آمده در شان کیستی


    پشت من از زبان شکسته شکست خورد

    خردی هنوز طفل زبان دان کیستی


    مهری نه بر زبانت و مهری نه بر دلت

    بی‌شرم کودکی ز دبستان کیستی


    چون شانه‌ی سر است گل آلود پای دل

    جویای آنکه آینه‌ی جان کیستی


    دوشت نیاز این جگر سوخته نبود

    امشب به وعده‌ی دل بریان کیستی


    خاکی دلم در آتش و خون آب می‌شود

    تا تو کجائی امشب و مهمان کیستی


    از دیده جرعه دان کنم از رخ نمک‌ستان

    تا نوش جام و خوش نمک‌خوان کیستی


    محراب جان مایی ازین مایه آگهم

    آگه نیم که صورت ایوان کیستی


    بر هر صفت که داری خاقانی آن توست

    ای از صفت برون شده تو آن کیستی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #316
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای ترک دلستان ز شبستان کیستی

    خوش دلبری، ندانم جانان کیستی

    بس نادره نگاری، بس بوالعجب بتی

    ما را بگو که لعبت خندان کیستی


    ای آنکه در صحیفه‌ی حسن آیتی شدی

    گوئی کز ایزد آمده در شان کیستی


    ای تازه گلبنی که شکفتی به ماه دی

    با این نسیم خوش ز گلستان کیستی


    از کافری به سوی مسلمانی آمدی

    اینجا برای غارت ایمان کیستی


    جهان‌ها در آرزوی تو می‌بگسلد ز هم

    چون گویمت که بسته‌ی پیمان کیستی


    دوش از برم برفتی و بر خوان نیامدی

    امشب بگو کجائی و مهمان کیستی


    خاقانی آن توست بهر موجبی که هست

    معلوم کن ورا که تو خود ز آن کیستی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #317
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی

    ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی

    راندی به گوش اول صد فصل دل‌فریبم

    و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی


    آن لابه‌های گرمت ز اول بسوخت جانم

    زیرا که همچو آتش، یک‌سر همه زبانی


    از تو وفا نخیزد، دانی که نیک دانم

    وز من جفا نیاید، دانم که نیک دانی


    از خون من فرستی هردم نواله‌ی هجر

    یک ره به خوان وصلم ناکرده میهمانی


    هستم بر آنکه خود را بی‌تو ز خود برآرم

    هرچند می‌سگالم تو نیز هم برآنی


    خاقانی این جفاها از تو عجب ندارد

    کاخر نه در جهانی، پرورده‌ی جهانی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #318
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی

    دلت بگرفت در خانه برون آتا جهان بینی

    چو رفتی سوی بستان‌ها یکی بگذر به گورستان

    که گورستان همی گوید بیا تا دوستان بینی


    بسی بادام چشمانند به دام مرغ حیرانند

    بسا پسته دهانان را تو بربسته دهان بینی


    امیری را که بر قصرش هزاران پاسبان بودند

    تو اکنون بر سر گورش کلاغی پاسبان بینی


    سر تابوت شاهان را اگر در گور بگشایند

    فتاده در یکی کنجی دو پاره استخوان بینی


    احد گویان صمد جویان همه زیر زمین رفتند

    تو مهرویان مهوش را در این خاک گران بینی


    چه دل بندی در این دنیا ایا خاقانی خاکی

    که تا بر هم نهی دیده نه این بینی نه آن بینی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #319
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    زره‌ی زلف بر قبا شکنی

    آه در جان آشنا شکنی


    ببری آب سنگ ما کز دل

    سنگ سازی، سبوی ما شکنی


    دست و ساعد گرفته دو نان را

    بگذری بازوی وفا شکنی


    از سر عجب هر زمان با خود

    عهد بندی که عهد ما شکنی


    ننوازی دلی، چرا سوزی

    نخری گوهری، چرا شکنی


    در کمین شکست دلهایی

    دل فدای تو باد تا شکنی


    دل من نیست کن که مصلحت است

    چو نبینی دلی، کجا شکنی


    عاشق محتشم بسی داری

    پل همه بر من گدا شکنی


    به سزا گوهری است خاقانی

    چندش از سنگ ناسزا شکنی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #320
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    این چه شور است آخر ای جان کز جهان انگیختی

    گرد فتنه است اینکه از میدان جان انگیختی

    معجز حسن آشکارا کردی و پنهان شدی

    خوش نشستی چون قیامت در جهان انگیختی


    آتش از شرم تو چون گل در خوی خونین نشست

    زان خطی کز عارض آتش فشان انگیختی


    دیده‌ام کافور کز هندوستان خیزد همی

    تو ز کافور ای عجب هندوستان انگیختی


    ز آن دل چون سنگ و آهن در دلم آتش زدی

    پس به باد زلف از آتش ارغوان انگیختی


    پشت بنمودی و خون‌ها راندی از مژگان مرا

    تا ز روی خاک نقش پرنیان انگیختی


    صبح‌گاهی ساز ره کردی و جانم سوختی

    آن، چه آتش بود یارب کان زمان انگیختی


    هم کمر بستی و هم آشوفتی زنبوروار

    تا مرا زنبور خانه در روان انگیختی


    ای بسا اشک و سرشکا، کز رکاب و زین خویش

    از دل خورشید و چشم آسمان انگیختی


    موج‌ها دیدی که چون خیزد ز دریا هر زمان

    سیل خون از چشم خاقانی چنان انگیختی


    در تب هجرانش افکندی و آنگه مهر تب

    از ثنای خسرو صاحب‌قران انگیختی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 32 از 78 نخستنخست ... 2228293031323334353642 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/