شبی در فاو
عملیات فاو نزدیک به هفت ماه کار شدید عملیاتی را می طلبید. بعد از این که تمام موقعیت ها آماده شد ما جمعی لشگر 27محمدرسول الله(ص) بودیم. بعد از این که به لشکر اطلاع دادند که عملیات در پیش داریم، نیروها را آماده کردند، ما از منطقه کرخه به اندیمشک به صورت کاملاً استتارشده و در پوشش اتوبوس هایی که روی آنها با پلاکاردهایی بزرگ نوشته شده بود: «بازدید دانش آموزان دبیرستان...
درسال 1363 ایران بعد از عملیات بدر، طرح عملیات وسیعی را برای منطقه فاو داشت. این منطقه، منطقه مسکونی بود مردم آبادان در این منطقه زندگی می کردند. عملیات باید در داخل منطقه و در یک فضای بسته انجام می شد. با توجه به این که مردم بومی منطقه آبادان و خرمشهر در منطقه بودند و تعدادی از نیروهای ستون پنجم دشمن نیز درمیان آنها بود و آنان اطلاعات را برای نیروهای عراقی گزارش می کردند، بنابراین شروع عملیات با مشکلات خاصی روبرو بود. پنج قرارگاه همزمان با هم باید برای عملیات آماده سازی می شد. عملیات فاو نزدیک به هفت ماه کار شدید عملیاتی را می طلبید.
بعد از این که تمام موقعیت ها آماده شد ما جمعی لشگر 27محمدرسول الله(ص) بودیم. بعد از این که به لشکر اطلاع دادند که عملیات در پیش داریم، نیروها را آماده کردند، ما از منطقه کرخه به اندیمشک به صورت کاملاً استتارشده و در پوشش اتوبوس هایی که روی آنها با پلاکاردهایی بزرگ نوشته شده بود: «بازدید دانش آموزان دبیرستان... از مناطق جنگی» در صورتی که این اتوبوس ها، مملو از نیروهای رزمنده ای بودند که آماده عملیات بودند. به این ترتیب ما را به منطقه دارخوین انتقال دادند. ما به مدت 15 روز در منطقه دارخوین بودیم و در آنجا دوباره ساماندهی شدیم. کار باید به حدی سری و مخفیانه انجام می شد که دشمن از آن هیچ اطلاعی پیدا نمی کرد. در غروب آفتاب شب بیستم بهمن ماه سال 1363 بود که به منطقه رسیدیم. نیروهای ما باید از سه رودخانه بهمنشیر، رودخانه کارون و اروند که در ورودی شهر قرارداشت عبور کنیم. در شب نوزدهم و بیستم بهمن بود که نیروهای گردان مالک و عمار به سمت رودخانه اروند حرکت کردند. اروند که عرض آن از 500متر تا بیش از دو کیلومتر می رسید، این کار بچه ها را بسیار سخت می کرد و ما مستقیم در دید نیروهای عراقی بودیم. قبل از ورود ما، یک گروه غواص خودشان را با طناب به داخل رودخانه متصل کرده بودند و به اصطلاح در اول خط بودند که بتوانند دشمن را شناسایی کنند و به اصطلاح راه را برای ورود نیروهای پیاده امن نمایند. گردان عمار به همراه نیروهای غواص از خط رد شدند و خط جنوبی شهر فاو شکسته شد.
ما از منطقه کرخه به اندیمشک به صورت کاملاً استتارشده و در پوشش اتوبوس هایی که روی آنها با پلاکاردهایی بزرگ نوشته شده بود: «بازدید دانش آموزان دبیرستان... از مناطق جنگی» در صورتی که این اتوبوس ها، مملو از نیروهای رزمنده ای بودند که آماده عملیات بودند
گردان مالک که گردان ما بود، قرار بود در شب دوم عملیات وارد خط شود. هدف عملیات ما سایت موشکی ام القصر بود. حدود ساعت 12 یا یک نیمه شب بود که ما از رودخانه رد شدیم، با حرکات کاملا آهسته و سکوت مطلق، در اسکله فاو پیاده شدیم. روزانه 200-300 کیلومتر حرکت می کردیم و مجروحانی را که در حین عبور زخمی شده بودند نیز با برانکارد حرکت می دادیم. فرمانده گردان روی یکی صندلی ایستاده بود و بچه ها را از زیر قرآن عبور می داد و مدام می گفت ذکر خدا را فراموش نکنید. ما در ساختمان هایی که در آن نزدیکی بود پناه گرفتیم. موقع عبور یکی از نیروهای خودی گفت مواظب باشید پایتان را روی جنازه نگذارید. با وجودی که چندین عملیات شرکت کرده بودیم و مقداری آمادگی داشتیم کمی که جلوتر آمدیم دیدیم یکی از نیروهای دژبان عراقی که کلاه کاسکت سفید رنگی روی سرش بود، وقتی از وجود نیروهای عملیاتی خبردار شده بود نزدیک ساختمان شده بود و بچه ها او را با گلوله زده بودند و روی پیاده رو افتاده بود.
ما در داخل ساختمان پناه گرفتیم. نزدیکی های طلوع آفتاب و قبل از نماز، هواپیماهای عراقی آمدند و به صورت بسیار وسیعی شروع به بمباران منطقه کردند. این منطقه بیشتر با هواپیما و موشک بمباران می شد. این بود که نیروی هوایی ضدهوایی های زیادی را دراین منطقه مستقر کرده بود. برای اولین بار بود که توانستیم در یک روز حدود 75 تا از هواپیما را سرنگون کنیم. بمباران در منطقه به حدی بود که تمام آسمان تا نزدیکی های کویت را دود فراگرفته بود. ازساختمان ها بیرون آمدیم و پشت خاکریزها سنگر گرفتیم. دیدیم چند کامیون بزرگ پر از مهمات آورده بودند و نیروهای عراقی درحال تخلیه مهمات بودند که درگیری ها شروع شد. نزدیک 30-20 نفر از نیروهای عراقی در زیر کامیون پناه گرفته بودند و تیر خورده و کشته شدند.
ما مقداری از مهمات که شامل توپ های صنعتی، تانک و غیره بود در آنجا بلااستفاده مانده بود به غنیمت گرفتیم و چون نیروهای آموزش دیده بودیم، مقداری از کاربردهای آن را می دانستیم این بود که از توپ های عراقی علیه خودشان استفاده می کردیم. در شب دوم عملیات سایت موشکی ام القصر بود که باید حذف می شد. نیروها سوار بر کامیون به طرف خط حرکت کردند. در نزدیکی های خط نیروها پیاده شدند تا مقداری استراحت کنند. به خاطر نزدیکی به رود اروند، روز منطقه بسیار گرم بود به حدی که از شدت گرما پوستمان می سوخت و شبها به قدری سرد بود که تمام استخوانهای بدنمان درد می کرد و سرما تا عمق جانمان نفوذ می کرد. ساعت 5:10 قرار بود که عملیات شروع شود. ساعت یک پشت خط اروند رسیدیم.
فاصله ما با نیروهای عراقی حدود 500 متر بود. در سمت راست ما جاده ام القصر قرارداشت که میدان مین بود و در سمت چپ کوت عبدالله قرارداشت. عراقی ها تمام نیروهایشان را در منطقه دیگری جمع کرده بودند و فکر می کردند که عملیات از جای دیگری آغاز می شود بنابراین نیروی کمی در منطقه گذاشته بودند. وقتی ما به پشت خط رسیدیم دو تانک در جاده ایستاده بودند و شدید تیراندازی می کردند. به طوری که راه ما را سد کرده بودند. هرچقدر گلوله به تانک می زدیم به تانکها نمی خورد. ساعت 20:10 دقیقه بود که به ما گفتند هرطوری شده باید عملیات شروع شود. در آخرین لحظه دیدیم هیچ کاری نمی توانیم بکنیم. این بود که یک گروه ویژه برای عبوردادن ما آمدند. وقتی نیروها آمدند به ما گفتند: این میدان مین تخریب نشده است. ما به شرطی شما را از این منطقه عبور می دهیم که شما پایتان را فقط جای پای ما بگذارید نه کمی راست و نه کمی چپ. هر اتفاقی افتاد پای خودتان است. ما پشت سر این نیروها به ستون و آرام و با احتیاط حرکت می کردیم. میدان مین را بدون تلفات رد کردیم و به کمین عراقی ها رسیدیم.
من هم برگشتم که این جمله را به پشت سری خود بگویم احساس کردم گلوله ای به کمرم خورد. تکان آنقدر شدید بود که ضربه ای به صورتم خورد و هفت -هشت متری به بالا پرتاب شدم و مجدد به زمین برخوردکردم. احساس شهادت داشتم و نگاهم سوی آسمان بود. احساس می کردم بدنم از من فاصله گرفته، پاهایم را می دیدم ولی قدرت بلندشدن نداشتم
چند تا سنگر خالی بود که به هر سنگری که می رسیدیم نارنجگی پرتاب می کردیم تا مطمئن شویم کمینی نیست. همین طور که قدم به قدم پشت سر هم حرکت می کردیم نفر جلویی به من گفت بنشین. من هم برگشتم که این جمله را به پشت سری خود بگویم احساس کردم گلوله ای به کمرم خورد. تکان آنقدر شدید بود که ضربه ای به صورتم خورد و هفت -هشت متری به بالا پرتاب شدم و مجدد به زمین برخوردکردم. احساس شهادت داشتم و نگاهم سوی آسمان بود. احساس می کردم بدنم از من فاصله گرفته، پاهایم را می دیدم ولی قدرت بلندشدن نداشتم. کم کم صداها برایم نامفهوم شد. گاهگاهی به هوش می آمدم و دوباره از هوش می رفتم تا این که ما را به فرودگاه و از آنجا به بیمارستانی در تهران اعزام کردند و...
به قول امام راحل مان شهدا ره صدساله را یک شبه پیمودند، هرچند ما از قافله آنها بازماندیم امیدواریم که بتوانیم راهشان را ادامه دهیم.
بخش فرهنگ پایداری تبیان
به نقل از کیهان
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)