توصیف اجساد مردگان از زبان امیر بیان در نهج البلاغه
«فلو مَثّلتَهُم بعقلک او کشف عنهم محجوب الغطاء لک، و قد ارتسخت اسماعهم بالهوام فَاستَکَّت. واکتحلت أبصارهم بالتراب فخسفت و تقطعت الألسنه فی افواههم بعد ذلاقتها، و همدت القلوب فی صدورهم بعد یقضتها، و عاث فی کل جارحة منهم جدید بلًی سمَّجها، و سَهَّلَ طُرُق الآخة إلیها، مُستَسلماتٍ فلا أیدٍ تدفع، و لا قلوب تجزع، لرأیت أشجان قلوب، و اقذاء عیون، لهم فی کل فظاعة صفة حال لا نتتقل، و غمرة لا تنجلی»1
مرده کفن
ترجمه: مردم! اگر آنها را در اندیشه خود بیاورید، یا پرده ها کنار رود، مردگان را در حالتی می نگرید که حشرات گوشهایشان را خورده، چشم هایشان به جای سرمه پر از خاک گردیده، و زبان هایی که با سرعت و فصاحت سخن می گفتند پاره پاره شده، قلب ها در سینه ها پس از بیداری به خاموشی گراییده و در تمام اعضای بدن پوسیدگی تازه ای آشکار شده، و آنها را زشت گردانیده، و راه آفت زدگی بر اجسادشان گشوده شده، همه تسلیم شده، نه دستی برای دفاع، و نه قلبی برای زاری دارند آنان را می بینی که دل های خسته از اندوه، و چشمهایی پر شده از خاشاک دارند، در حالات اندوهناک آنها دگرگونی ایجاد نمی شود و سختی های آنان برطرف نمی گردد.
شرح گفتار
امیر بیان از اجساد مردگان خبر می دهد!
مولای متقیان علی (علیه السلام) در این فراز از کتاب شریف نهج البلاغه، از سرنوشتی که اجساد مردگان به آن دچار می شوند خبر داده و به گونه ای آن را توصیف نموده اند که هر خفته ی بیدار دلی را از خواب غفلت بیدار نموده و احساسات پاک انسانی را در وجودش برمی انگیزد.
امیر بیان در این بخش از کلام نورانی خویش بر آن است که با سخنانی تکان دهنده و در عین حال زیبا و دلنشین، انسان های دنیا پرست و غرق در مادیات را از خواب مرگبار غفلت و بی خبری بیدار نماید، تا کمی به خود آماده و از تن پروری و شکم پرستی و شهوت رانی... دست برداشته و به لحظه ی مرگ و احوالات و حیات بعد از آن بایندیشند.
تذکر مولای متقیان علی (علیه السلام) از این جهت است که چنین اشخاصی در زندگی تنها به لذایذ دنیوی اندیشیده و تمام هدفشان در همین بدن دنیایی و مادی خلاصه می شود، در حالی که این بدن ناز پرورده روزی اسیر خاک شده و در خانه ی قبر که جایگاه وحشت و تنهایی است گرفتار می شود، در آن وحشت سرا است که پیکر بی جان آدمی خوراک حشرات شده که با هجوم به اعضاء و جوارح انسان و تناول از آنها شکم خود را سیر می کنند، طولی نمی کشد که از آن همه جمال و زیبایی جز پاره استخوانی که آن هم بعد از مدتی پوسیده و به خاکستر تبدیل می شود، چیزی باقی نمی ماند.
امیر بیان علی (علیه السلام) در این باره می فرماید: (و قد ارتسخت اسماعهم بالهوام فاستکت، واکتحلت ابصارهم بالتراب فخسفت و تقطعت الا لسنة فی افواههم بعد ذلاقتها، و همدت القلوب فی صدورهم بعد یقضتها...). مردگان را در حالتی می نگرید که حشرات گوشهایشان را خورده، چشم هایشان به جای سرمه پر از خاک گردیده و زبان هایی که با سرعت و فصاحت سخن می گفتند پاره پاره شده، و قلب ها در سینه ها پس از بیداری به خاموشی گراییده است...
امیر مومنان(ع): آه! زمین چه اجساد عزیز و خوش سیمایی را که با غذاهای لذیذ و رنگین زندگی کردند، و در آغوش نعمت ها پرورانده شدند به کام خویش فرو برد
از مرگ دیگران عبرت بگیریم!
امیر متقیان در ادامه ی همین خطبه نورانی، به بیان احوال گذشتگان پرداخته و مطالبی سودمند پیرامون آنها بیان نموده است، تا از این طریق، مخاطبین به خود آمده و تا دیر نشده و چراغ عمرشان خاموش نگشته، برای حیات پس از مرگ خویش فکری نمایند.
امیر بیان علی (علیه السلام) در این بخش از کلام نورانی خویش از احوال کسانی خبر می دهد که عمری در دنیا در ناز و نعمت به سر برده و خوراکشان انواع و اقسام غذاهای لذیذی بوده که بر سر سفره های رنگین و پر جاذبه قرار گرفته بود، مولای متقیان پیرامون چنین اشخاصی می فرماید: (فکم أکلت الارض من عزیز جسد، و أنیق لون، کان فی الدنیا غذیّ ترف و ربیب شرف، یتعلل بالسرور فی ساعه حزنه، و یفزع الی السلوة ان مصیبة نزلت به، ضناً بغضارة عیشه، و شحاحة بلهوه و لعبه، فبیننا هو یضحک الی الدنیا و تضحک الیه...)2. آه! زمین چه اجساد عزیز و خوش سیمایی را که با غذاهای لذیذ و رنگین زندگی کردند، و در آغوش نعمت ها پرورانده شدند به کام خویش فرو برد.
آنان که می خواستند با شادی غم ها را از دل برون کنند، و به هنگام مصیبت با سرگرمیها، صفای عیش خود را بر هم نزنند، دنیا به آنها و آنها به دنیا می خندیدند.
گفت و گوی کفن با مرده(طنز)
این دسته از انسان ها چنان در مستی نعمتهای دنیا و لذایذ آن به سر می برند که به کلی از حقیقت مرگ غافل گشته، به گونه ای که گویا مرگی وجود ندارد. آنها زمانی به خود می آیند که کار از کار گذشته و بدن فرسوده و ناتوان گشته، پوست دست و صورت چروک و کمر خمیده و نفس ها به شماره افتاده، در این هنگام، در حالی که به گذشته ی خود می نگرند که از نیروی جوانی و نشاط و انرژی آن دوران خبری نیست، و لذا با قلبی سوزان و دلی شکسته، از رفتار و کردار خود پشیمان شده و تصمیم به جبران گذشته ی عمر خویش می گیرند، اما افسوس که فرصت تمام گشته و زمانی برای جبران باقی نمانده است، چرا که طولی نمی انجامد قاصد مرگ، سراغشان آمده و آنها را در کام خود فرو برده و دستشان را برای همیشه از دنیا کوتاه می کند.
طبق فرمایش امیر بیان علی (علیه السلام) چنین انسان هایی در زندگی همیشه از غم و غصه فرار می کردند، و در زندگی با سلامتی مأنوس بودند، اما در نهایت غم و غصه سراغشان آمده و با آشکار شدن نشانه های مرگ، سلامتی جای خود را به بیماری داده است، در چنین اوضاع اسف باری است که با ترس و دلهره دست به دامن پزشکان شده و از آنها برای خود کمک می خواهند، اما درمان آنها نه تنها دردی را دوا نکرد بلکه بر دردشان افزوده و لحظه به لحظه آنها را به طناب گریز ناپذیر مرگ نزدیک می کند.
مراقب حضور شیطان باشیم!
آدمی از بد و حضور در میدان تکالیف حیات بخش الهی، همواره با دشمن بسیار خطرناک و مشکل آفرینی به نام شیطان لعین مواجه است، آری آن موجود خبیث دشمن دیرینه ی بشریت بوده و در مدت زمانی که انسان در دنیای فانی به سر برده و مشغول زندگی است، شیطان پلید بر گمراهی او کمر بسته و در این عرصه با تمام قوا قدم گذاشته است و لذا به هیچ وجه نباید از خطر آن موجود مکار و حیله گر لحظه ای غافل شویم.
مولای متقیان علی (علیه السلام) در کلامی زیبا و دلنشین پیرامون این موضوع می فرماید: (فلعمری لقد فَوّقَ لکم سهم الوعید و أغرق إلیکم بالنّزع الشدید، و رماکم من مکان قریب)3.
به جانم سوگند شیطان تیر خطرناکی را برای شکار شما بر چله ی کمان گذارده و تا حد توان کشیده و از نزدیک ترین مکان شما را هدف قرار داده است.
شیطان در برابرم ایستاده بود و همین ساعت مرا در دست داشت و در دست دیگرش چکش بود و آن را بالای سر ساعت من نگه داشته بود، می خواستم جواب شما را بگویم اما شیطان می گفت: اگر الله اکبر و لا اله الا الله بگویی ساعت تو را می شکنم. من هم چون آن ساعت را بسیار دوست داشتم، به او می گفتم: نشکن، نمی گویم
ساعت هم درد سر درست می کند!
یکی از علما نقل می کند: در مشهد به تحصیل علوم دینی و حوزی اشتغال داشتیم، یکی از طلبه ها که از دوستان من بود، بیمار شد، و بیماریش به قدری شدید گردید که به حالت مرگ افتاد، در این هنگام ما او را تلقین می کردیم و به او می گفتیم: بگو: «لا اله الا الله»... او در پاسخ می گفت: نشکن، نمی گویم.
ما تعجب کردیم، از این رو که او طلبه ی خوبی بود، راز چیست که پاسخ ما را نمی دهد و به جای آن، سخن بی ربطی به زبان می آورد؟! تا اینکه لحظاتی حالش خوب شد، از او پرسیدیم، چرا در برابر تلقین ما، می گفتی: نشکن، نمی گویم؟ رازش چیست؟
در پاسخ گفت: اوّل آن ساعت مخصوص مرا بیاورید تا بکشنم، و بعد ماجرا را برای شما تعریف کنم، ساعتش را نزدش آوردند و به او دادند، او گفت: من به این ساعت علاقه ی بسیار داشتم، هنگام احتضار، شیطان در برابرم ایستاده بود و همین ساعت مرا در دست داشت و در دست دیگرش چکش بود و آن را بالای سر ساعت من نگه داشته بود، می خواستم جواب شما را بگویم اما شیطان می گفت: اگر الله اکبر و لا اله الا الله بگویی ساعت تو را می شکنم. من هم چون آن ساعت را بسیار دوست داشتم، به او می گفتم: نشکن، نمی گویم.4
پی نوشت ها :
1- نهج البلاغه، خطبه 221، ص450، ترجمه محمد دشتی
2- همان، خطبه221، ص452
3- همان، خطبه192، ص382
4- برگرفته از کتاب عالم برزخ در چند قدمی ما، نوشته محمدی اشتهاردی، ص28و29
بخش نهج البلاغه تبیان
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)