سوره يونس [10]
آیه 1-50
اين سوره در «مكّه» نازل شده و داراى 109 آيه است.
محتوا و فضيلت اين سوره:
اين سوره كه به گفته بعضى از مفسران بعد از سوره اسراء و قبل از سوره هود نازل شده است روى چند مسأله اصولى و زير بنايى تكيه مىكند، كه از همه مهمتر مسأله «مبدأ» و «معاد» است.
منتها نخست از مسأله وحى و مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن مىگويد، سپس به نشانههايى از عظمت آفرينش مىپردازد، بعد مردم را به ناپايدارى زندگى مادى دنيا و لزوم توجه به سراى آخرت متوجه مىسازد.
و به تناسب همين مسائل قسمتهاى مختلفى از زندگى پيامبران بزرگ از جمله نوح و موسى و يونس عليهم السّلام را بازگو مىكند و به همين مناسبت نام سوره يونس بر آن گذارده شده است.
و بالأخره براى تكميل بحثهاى فوق در هر مورد مناسبى از بشارت و انذار، بشارت به نعمتهاى بىپايان الهى براى صالحان و انذار و بيم دادن طاغيان و گردنكشان، استفاده مىكند.
لذا در روايتى از امام صادق عليه السّلام مىخوانيم كه فرمود: «كسى كه سوره يونس را در هر دو يا سه ماه بخواند بيم آن نمىرود كه از جاهلان و بىخبران باشد، و روز قيامت از مقربان خواهد بود».- و اين به خاطر آن است كه آيات هشدار دهنده و بيدار كننده در اين سوره فراوان است.
برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 270
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
(آيه 1)- در اين سوره بار ديگر با «حروف مقطعه» قرآن رو برو مىشويم كه به صورت «الف- لام- راء» (الر). ذكر شده است.
به دنبال آن نخست اشاره به عظمت آيات قرآن كرده، مىگويد: «آنها آيات كتاب حكيم است» (تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ).
توصيف قرآن به «حكيم» اشاره به اين است كه آيات قرآن داراى آن چنان استحكام و نظم و حسابى است كه هرگونه باطل و خرافه و هزل را از خود دور مىسازد، جز حق نمىگويد و جز به راه حق دعوت نمىكند.
(آيه 2)- رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله: اين آيه به تناسب اشارهاى كه در آيه قبل به قرآن مجيد و وحى آسمانى شده، يكى از ايرادات رائج مشركان را نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيان مىكند، همان اشكالى كه بطور مكرر در قرآن مجيد آمده و آن اين كه چرا وحى آسمانى از ناحيه خدا بر انسانى نازل شده، چرا فرشتهاى مأموريت اين رسالت بزرگ را به عهده نگرفته است؟! قرآن در پاسخ اين گونه سؤالات مىگويد: «آيا تعجبى براى مردم دارد كه ما وحى به مردى از آنان فرستاديم» (أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ).
سپس به محتواى اين وحى آسمانى اشاره كرده، آن را در دو چيز خلاصه مىكند: نخست اين كه به او وحى فرستاديم كه: «مردم را انذار كن و از عواقب كفر و گناه بترسان» (أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ).
ديگر اين كه: «به افراد با ايمان بشارت ده كه براى آنان در پيشگاه خدا قدم صدق است» (وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ).
تعبير «قَدَمَ صِدْقٍ» يا اشاره به آن است كه ايمان «سابقه فطرى» دارد و يا اشاره به مسأله معاد و نعمتهاى آخرت است و يا اين كه قدم به معنى پيشوا و رهبر است، يعنى براى مؤمنان پيشوا و رهبرى صادق فرستاده شده است. و ممكن است برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 271
بشارت به همه اين امور، هدف از تعبير فوق بوده باشد.
باز در پايان آيه به يكى از اتهاماتى كه مشركان كرارا براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ذكر مىكردند اشاره كرده، مىگويد: «كافران گفتند اين مرد ساحر آشكارى است» (قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِينٌ).
اين گونه تعبيرها كه از ناحيه دشمنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صادر مىشد خود دليل روشنى است بر اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كارهاى خارق العادهاى داشته كه افكار و دلها را به سوى خود جذب مىكرده است، مخصوصا تكيه كردن روى سحر در مورد قرآن مجيد خود گواه زندهاى بر جاذبه فوق العاده اين كتاب آسمانى است كه آنها براى اغفال مردم آن را زير پرده سحر مىپوشاندند.
(آيه 3)- خداشناسى و معاد: قرآن پس از اشاره به مسأله وحى و نبوت در نخستين آيات اين سوره، به سراغ دو اصل اساسى تعليمات همه انبياء يعنى «مبدأ» و «معاد» مىرود، و اين دو اصل مهم را در ضمن عباراتى كوتاه و گويا بيان مىكند.
نخست مىگويد: «پروردگار شما همان خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز (دوران) آفريد» (إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ).
«سپس بر تخت قدرت قرار گرفت، و به تدبير كار جهان پرداخت» (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ).
پس از آن كه روشن شد خالق و آفريدگار «اللّه» است و زمام اداره جهان هستى به دست اوست و تدبير همه امور به فرمان او مىباشد معلوم است كه بتها اين موجودات بىجان و عاجز و ناتوان هيچ گونه نقشى در سرنوشت انسانها نمىتوانند داشته باشند لذا در جمله بعد مىفرمايد: «هيچ شفاعت كنندهاى جز به اذن و فرمان او وجود ندارد» (ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ).
آرى! «اين چنين است «اللّه» پروردگار شما، او را پرستش كنيد» نه غير او (ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ).
«آيا با اين دليل روشن متذكر نمىشويد؟» أَ فَلا تَذَكَّرُونَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 272
(آيه 4)- سپس در اين آيه سخن از معاد مىگويد و در جملههاى كوتاهى هم اصل اين مسأله و هم دليل و هم هدف آن را بيان مىدارد.
نخست مىگويد: «بازگشت همه شما به سوى خداست» (إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً).
سپس روى اين مسأله مهم تأكيد كرده، اضافه مىكند: «اين وعده قطعى خداوند است» (وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا).
بعد اشاره به دليل آن كرده، مىگويد: «خداوند آفرينش را آغاز كرد و سپس تجديد مىكند» (إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ).
آيات مربوط به معاد در قرآن نشان مىدهد كه علت عمده ترديد مشركان و مخالفان، اين بوده كه در امكان چنين چيزى ترديد داشتهاند و با تعجب سؤال مىكردند آيا اين استخوانهاى پوسيده و خاك شده بار ديگر لباس حيات و زندگى در بر مىكند و به شكل نخست باز مىگردد؟ لذا قرآن مىگويد: همان گونه كه شما را در آغاز ايجاد كرد باز مىگرداند.
سپس سخن از هدف معاد به ميان مىآيد كه اين برنامه «براى آن است كه خداوند افرادى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند به عدالت پاداش دهد» (لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ).
بىآنكه كوچكترين اعمال آنها از نظر لطف و مرحمت او مخفى و بىاجر بماند.
«و آنها كه راه كفر و انكار پوييدند (و طبعا عمل صالحى نيز نداشتند زيرا ريشه عمل خوب اعتقاد خوب است مجازات دردناك، و) نوشيدنى از آب گرم و سوزان و عذاب اليم به خاطر كفرشان در انتظارشان است» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ).
(آيه 5)- گوشهاى از آيات عظمت خدا: در آيات گذشته اشاره كوتاهى به مسأله مبدأ و معاد شده بود، ولى از اين به بعد اين دو مسأله اصولى كه مهمترين پايه دعوت انبياء بوده است بطور مشروح مورد بحث قرار مىگيرد.
نخست اشاره به قسمتهايى از آيات عظمت خدا در جهان آفرينش كرده، برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 273
مىگويد: «او كسى است كه خورشيد را ضياء و روشنى و قمر را نور قرار داد» (هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً).
خورشيد با نور عالمگيرش نه تنها بستر موجودات را گرم و روشن مىسازد بلكه در تربيت گياهان و پرورش حيوانات سهم عمده و اساسى دارد و اگر روزى اين اشعه حياتبخش از كره خاكى ما قطع شود در فاصله كوتاهى تاريكى و سكوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت.
ماه با نور زيبايش چراغ شبهاى تار ماست، و روشنايى ملائمش براى همه ساكنان زمين مايه آرامش و نشاط است.
سپس به يكى ديگر از آثار مفيد وجود ماه اشاره كرده، مىگويد: «خداوند براى آن منزلگاههايى مقدر كرد تا شماره سالها و حساب زندگى و كار خويش را بدانيد» (وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ).
يعنى يك تقويم بسيار دقيق و زنده طبيعى است كه عالم و جاهل مىتوانند آن را بخوانند و حساب تاريخ كارها و امور زندگى خود را نگهدارند و اين اضافه بر نورى است كه ماه به ما مىبخشد.
سپس اضافه مىكند: اين آفرينش و اين گردش مهر و ماه سرسرى و از بهر بازيگرى نيست «خداوند آن را نيافريده است مگر به حق» (ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ).
و در پايان آيه تأكيد مىكند كه: «خدا آيات و نشانههاى خود را براى آنها كه مىفهمند و درك مىكنند شرح مىدهد» (يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
اما بىخبران بىبصر چه بسيار از كنار همه اين آيات و نشانههاى پروردگار مىگذرند و كمترين چيزى از آن درك نمىكنند.
(آيه 6)- در اين آيه به قسمتى ديگر از نشانهها و دلائل وجودش در آسمان و زمين پرداخته، مىگويد: «درآمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمان و زمين آفريده است نشانههايى است براى گروه پرهيزكاران» (إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ). برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 274
يعنى تنها كسانى اين آيات را درك مىكنند كه در پرتو تقوا و پرهيز از گناه، صفاى روح و روشن بينى يافتهاند اگر نور آفتاب يكنواخت و بطور مداوم بر زمين مىتابيد مسلما درجه حرارت در زمين به قدرى بالا مىرفت كه قابل زندگى نبود و همچنين اگر شب بطور مستمر ادامه مىيافت همه چيز از شدت سرما مىخشكيد ولى خداوند اين دو را پشت سر يكديگر قرار داده تا بستر حيات و زندگى را در كره زمين آماده و مهيا سازد.
(آيه 7)- بهشتيان و دوزخيان: از اين آيه به بعد نيز شرحى پيرامون معاد و سرنوشت مردم در جهان ديگر آمده است.
نخست مىفرمايد: «كسانى كه اميد لقاى ما را ندارند و به رستاخيز معتقد نيستند و به همين دليل تنها به زندگى دنيا خشنودند و به آن اطمينان مىكنند ...» (إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها).
«و همچنين آنها كه از آيات ما غافلند و در آنها انديشه نمىكنند» تا قلبى بيدار و دلى مملو از احساس مسؤوليت پيدا كنند ... (وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ).
(آيه 8)- «اين هر دو گروه جايگاهشان آتش است، به خاطر اعمالى كه انجام مىدهند» (أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).
در حقيقت نتيجه مستقيم عدم ايمان به معاد همان دلبستگى به اين زندگى محدود و مقامهاى مادى و اطمينان و اتكاء به آن است.
همچنين غفلت از آيات الهى، سر چشمه بيگانگى از خدا، و بيگانگى از خدا سر چشمه عدم احساس مسؤوليت، و آلودگى به ظلم و فساد و گناه است، و سر انجام آن چيزى جز آتش نمىتواند باشد.
(آيه 9)- سپس اشاره به حال گروه ديگرى مىكند كه نقطه مقابل اين دو گروه مىباشند، مىگويد: «كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، خداوند به كمك ايمانشان آنها را هدايت مىكند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ).
اين نور هدايت الهى كه از نور ايمانشان سر چشمه مىگيرد، تمام افق زندگانى برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 275
آنها را روشن مىسازد، در پرتو اين نور آن چنان روشن بينى پيدا مىكنند كه جار و جنجالهاى مكتبهاى مادى، و وسوسههاى شيطانى، و زرق و برقهاى گناه، و زر و زور، فكر آنها را نمىدزدد، و از راه به بيراهه گام نمىنهند.
اين حال دنياى آنان و در جهان ديگر خداوند قصرهايى به آنها مىبخشد كه «از زير آنها در باغهاى بهشت نهرها جارى است» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ).
(آيه 10)- آنها در محيطى مملو از صلح و صفا و عشق به پروردگار و انواع نعمتها به سر مىبرند.
هر زمان كه جذبه ذات و صفات خدا وجودشان را روشن مىسازد «گفتار و دعاى آنها در بهشت اين است كه: پروردگارا! منزه و پاك از هر گونه عيب و نقصى» (دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ).
و هر زمان به يكديگر مىرسند سخن از صلح و صفا مىگويند: «و تحيت آنها در آنجا سلام است» (وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ).
و سر انجام هرگاه از نعمتهاى گوناگون خداوند در آنجا بهره مىگيرند به شكر پرداخته «و آخرين سخنشان اين است كه: حمد و سپاس مخصوص پروردگار عالميان است» (وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ).
(آيه 11)- انسانهاى خودرو! در اين آيه نيز همچنان سخن پيرامون مسأله پاداش و كيفر بدكاران است.
نخست مىگويد: «اگر خداوند مجازات مردم بدكار را سريعا و در اين جهان انجام دهد و همان گونه كه آنها در به دست آوردن نعمت و خير و نيكى عجله دارند، در مجازاتشان تعجيل كند، عمر همگى به پايان مىرسد و اثرى از آنها باقى نمىماند» (وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ).
ولى از آنجا كه لطف خداوند همه بندگان حتى بدكاران و كافران و مشركان را نيز شامل مىشود، در مجازاتشان عجله به خرج نمىدهد، شايد بيدار شوند و توبه برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 276
كنند، و از بيراهه به راه بازگردند.
و در پايان آيه مىفرمايد: مجازاتشان همين بس كه «افرادى را كه ايمان به رستاخيز و لقاى ما ندارند به حال خود رها مىكنيم تا در طغيانشان حيران و سرگردان شوند»، نه حق را از باطل بشناسند، و نه راه را از چاه (فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).
(آيه 12)- آنگاه اشاره به وجود نور توحيد در فطرت و عمق روح آدمى كرده، مىگويد: «هنگامى كه به انسان زيانى مىرسد، و دستش از همه جا كوتاه مىشود، دست به سوى ما دراز مىكند و ما را (در همه حال) در حالى كه به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده است مىخواند» (وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً).
آرى! خاصيت مشكلات و حوادث دردناك، كنار رفتن حجابها از روى فطرت پاك آدمى است، و براى مدتى، هر چند كوتاه درخشش اين نور توحيدى آشكار مىگردد.
سپس مىگويد: اما اين افراد، چنان كم ظرفيت و بىخردند كه «به مجرد اين كه بلا و ناراحتى آنها را برطرف مىسازيم، آن چنان در غفلت فرو مىروند كه گويا هرگز از ما تقاضايى نداشتند» و ما نيز به آنها كمكى نكرديم (فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ).
«آرى! اين چنين اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است» (كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
خداوند اين خاصيت را در اعمال زشت و آلوده آفريده كه هر قدر انسان به آنها بيشتر آلوده شود، بيشتر خو مىگيرد و نه تنها قبح و زشتى آنها تدريجا از ميان مىرود بلكه كم كم به صورت عملى شايسته در نظرش مجسم مىگردد! و اما چرا در آيه فوق اين گونه افراد به عنوان «مسرف» (اسرافكار) معرفى شدهاند؟ به خاطر اين است كه چه اسرافى از اين بالاتر كه انسان مهمترين سرمايه وجود خود يعنى عمر و سلامت و جوانى و نيروها را بيهوده در راه فساد و گناه برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 277
و عصيان و يا در مسير به دست آوردن متاع بىارزش و ناپايدار اين دنيا به هدر دهد، و در برابر اين سرمايه چيزى عايد او نشود.
(آيه 13)- ستمگران پيشين و شما: در اين آيه نيز اشاره به مجازاتهاى افراد ستمگر و مجرم در اين جهان مىكند و با توجه دادن مسلمانان به تاريخ گذشته به آنها گوشزد مىنمايد كه اگر راه آنان را بپويند به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
نخست مىگويد: «ما امتهاى قبل از شما را هنگامى كه دست به ستمگرى زدند و با اين كه پيامبران با دلائل و معجزات روشن براى هدايت آنان آمدند هرگز به آنها ايمان نياوردند، هلاك و نابود ساختيم» (وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا).
و در پايان آيه مىافزايد: اين برنامه مخصوص جمعيت خاصى نيست «اين چنين مجرمان را كيفر مىدهيم» (كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ).
(آيه 14)- در اين آيه مطلب را صريحتر بيان مىكند و مىگويد: «سپس شما را جانشين آنها در زمين قرار داديم تا ببينيم چگونه عمل مىكنيد» (ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ).
از جمله «وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا» (چنان نبود كه ايمان بياورند) استفاده مىشود كه خداوند تنها آن گروهى را به هلاكت كيفر مىدهد كه اميدى به ايمان آنها در آينده نيز نباشد، و به اين ترتيب اقوامى كه در آينده ممكن است ايمان بياورند مشمول چنين كيفرهايى نمىشوند.
(آيه 15)-
شأن نزول:
اين آيه و دو آيه بعد از آن در باره چند نفر از بت پرستان نازل شده، چرا كه خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند: آنچه در اين قرآن در باره ترك عبادت بتهاى بزرگ ما، لات و عزى و منات و هبل و همچنين مذمت از آنان وارد شده براى ما قابل تحمل نيست، اگر مىخواهى از تو پيروى كنيم، قرآن ديگرى بياور كه اين ايراد در آن نباشد! و يا حدّ اقل اين گونه مطالب را در قرآن كنونى تغيير ده!
تفسير:
اين آيات نيز در تعقيب آيات گذشته پيرامون مبدأ و معاد سخن برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 278
مىگويد، نخست به يكى از اشتباهات بزرگ بت پرستان اشاره كرده، مىگويد:
«هنگامى كه آيات آشكار و روشن ما بر آنها خوانده مىشود، آنها كه به رستاخيز و لقاى ما ايمان ندارند مىگويند: قرآن ديگرى غير از اين بياور و يا لااقل اين قرآن را، تغيير ده» (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ).
اين بىخبران بينوا، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را براى رهبرى خود نمىخواستند، بلكه او را به پيروى از خرافات و اباطيل خويش دعوت مىكردند.
قرآن با صراحت آنها را از اين اشتباه بزرگ در مىآورد، و به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد كه به آنها «بگو: براى من ممكن نيست كه از پيش خود آن را تغيير دهم» (قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي).
سپس براى تأكيد اضافه مىكند: «من فقط پيروى از چيزى مىكنم كه بر من وحى مىشود» (إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ).
نه تنها نمىتوانم تغيير و تبديلى در اين وحى آسمانى بدهم، بلكه «اگر كمترين تخلفى از فرمان پروردگار بكنم، از مجازات آن روز بزرگ (رستاخيز) مىترسم» (إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ).
(آيه 16)- در اين آيه به دليل اين موضوع مىپردازد و مىگويد به آنها بگو:
من كمترين ارادهاى از خودم در باره اين كتاب آسمانى ندارم «و اگر خدا مىخواست اين آيات را بر شما تلاوت نمىكردم و از آن آگاهتان نمىساختم» (قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ).
به دليل اين كه «سالها پيش از اين در ميان شما زندگى كردم» (فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ). و هرگز اين گونه سخنان را از من نشنيدهايد، اگر آيات از ناحيه من بود لابد در اين مدت چهل سال از فكر من بر زبانم جارى مىشد و حد اقل گوشهاى از آن را بعضى از من شنيده بودند.
«آيا مطلبى را به اين روشنى درك نمىكنيد» (أَ فَلا تَعْقِلُونَ).
(آيه 17)- باز براى تأكيد اضافه مىكند كه من به خوبى مىدانم بدترين انواع برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 279
ظلم و ستم آن است كه كسى بر خدا افتراء ببندد «چه كسى ستمكارتر است از كسى كه دروغى را به خدا نسبت بدهد» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً).
بنابراين چگونه چنين گناه بزرگى را ممكن است من مرتكب بشوم.
«همچنين كار كسى كه آيات الهى را تكذيب مىكند» نيز بزرگترين ظلم و ستم است (أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ).
اگر شما از عظمت گناه تكذيب و انكار آيات حق بىخبريد من بىخبر نيستم، و به هر حال اين كار شما جرم بزرگى است، و «مجرمان هرگز رستگار نخواهند شد» (إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ).
(آيه 18)- معبودهاى بىخاصيت: در اين آيه نيز بحث «توحيد»، از طريق نفى الوهيت بتها، تعقيب شده است، و با دليل روشنى بىارزش بودن بتها اثبات گرديده: «آنها غير از خدا معبودهايى را مىپرستند كه نه زيانى به آنان مىرساند (كه از ترس زيانشان آنها را بپرستند) و نه سودى مىرساند» كه به خاطر سودشان مورد، عبادت قرار دهند (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ).
سپس به ادعاى واهى بت پرستان پرداخته، مىگويد: «آنها مىگويند: اين بتها شفيعان ما در پيشگاه خدا هستند» (وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ).
يعنى مىتوانند از طريق شفاعت، منشأ سود و زيانى شوند، هر چند مستقلا از خودشان كارى ساخته نباشد.
اعتقاد به شفاعت بتها يكى از انگيزههاى بت پرستى بود.
قرآن در پاسخ اين پندار مىگويد: «آيا شما خداوند را به چيزى خبر مىدهيد كه در آسمانها و زمين سراغ ندارد» (قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ).
كنايه از اين كه اگر خدا چنين شفيعانى مىداشت، در هر نقطهاى از زمين و آسمان كه بودند، از وجودشان آگاه بود.
و در پايان آيه براى تأكيد مىفرمايد: «خداوند منزه، و برتر است از شريكهايى كه براى او مىسازند» (سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 280
(آيه 19)- اين آيه به تناسب بحثى كه در آيه قبل در زمينه نفى شرك و بت پرستى گذشت اشاره به فطرت توحيدى همه انسانها كرده، مىگويد: «در آغاز همه افراد بشر امت واحدى بودند» و جز توحيد در ميان آنها آيين ديگرى نبود (وَ ما كانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً).
اين فطرت توحيدى كه در ابتدا دست نخورده بود با گذشت زمان بر اثر افكار كوتاه و گرايشهاى شيطانى، دستخوش دگرگونى شد، گروهى از جاده توحيد منحرف شدند و به شرك روى آوردند و طبعا «جامعه انسانى به دو گروه مختلف تقسيم شد» گروهى موحد و گروهى مشرك (فَاخْتَلَفُوا).
بنابراين شرك در واقع يك نوع بدعت و انحراف از فطرت است، انحرافى كه از مشتى اوهام و پندارهاى بىاساس سر چشمه گرفته است.
در اينجا ممكن بود اين سؤال پيش بيايد كه چرا خداوند اين اختلاف را از طريق مجازات سريع مشركان بر نمىچيند.
قرآن بلافاصله براى پاسخ به اين سؤال اضافه مىكند: «و اگر فرمانى از طرف پروردگارت (در باره عدم مجازات سريع آنان) از قبل صادر نشده بود، در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مىشد» و سپس همگى به مجازات مىرسيدند (وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ).
(آيه 20)- معجزات اقتراحى: دگر بار قرآن به بهانه جوييهاى مشركان به هنگام سرباز زدن از ايمان و اسلام پرداخته، مىگويد: «مشركان چنين مىگويند كه چرا معجزهاى از ناحيه خداوند بر پيامبر نازل نشده است» (وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ).
البته منظور آنها اين بوده كه هر وقت معجزهاى به ميل خود پيشنهاد كنند فورا آن را انجام دهد! لذا بلافاصله به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين دستور داده مىشود كه «به آنها بگو:
معجزه مخصوص خدا (و مربوط به جهان غيب و ماوراء طبيعت) است» (فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 281
بنابراين چيزى نيست كه در اختيار من باشد و من بر طبق هوسهاى شما هر روز معجزه تازهاى انجام دهم، و بعدا هم با عذر و بهانهاى از ايمان آوردن خوددارى كنيد.
و در پايان آيه با بيانى تهديدآميز به آنها مىگويد: «اكنون كه شما دست از لجاجت برنمىداريد در انتظار باشيد، من هم با شما در انتظارم» (فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ).
شما در انتظار مجازات الهى باشيد، و من هم در انتظار پيروزيم!
(آيه 21)- در اين آيه باز سخن از عقايد و كارهاى مشركان است.
نخست اشاره به يكى از نقشههاى جاهلانه مشركان كرده، مىگويد:
«هنگامى كه مردم (را براى بيدارى و آگاهى، گرفتار مشكلات و زيانهايى مىسازيم سپس آن را برطرف ساخته) طعم آرامش و رحمت خود را به آنها مىچشانيم به جاى اين كه متوجه ما شوند در اين آيات و نشانهها نيرنگ مىكنند» و يا با توجيهات نادرست در مقام انكار آنها بر مىآيند (وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آياتِنا). و مثلا بلاها، و مشكلات را به عنوان غضب بتها و نعمت و آرامش را دليل بر شفقت و محبت آنان مىگيرند و يا بطور كلى همه را معلول يك مشت تصادف مىشمرند اما خداوند به وسيله پيامبرش به آنها هشدار مىدهد كه «به آنها بگو: خدا از هر كس در چارهانديشى و طرح نقشههاى كوبنده قادرتر و سريعتر است» (قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْراً).
و به تعبير ديگر او هر زمان اراده مجازات و تنبيه كسى كند بلافاصله تحقق مىيابد، در حالى كه دگران چنين نيستند.
سپس آنها را تهديد مىكند كه گمان نبريد اين توطئهها و نقشهها فراموش مىگردد، «فرستادگان ما (يعنى فرشتگان ثبت اعمال) تمام نقشههايى را كه (براى خاموش كردن نور حق) مىكشيد مىنويسند» (إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ).
و بايد خود را براى پاسخگويى و مجازات، در سراى ديگر آماده كنيد.
برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 282
(آيه 22)- در اين آيه دست به اعماق فطرت بشر انداخته و توحيد فطرى را براى آنها تشريح مىكند كه چگونه انسان در مشكلات بزرگ و به هنگام خطر، همه چيز را جز خدا فراموش مىنمايد.
نخست مىگويد: «او خدايى است كه شما را در صحرا و دريا سير مىدهد» (هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).
«تا هنگامى كه در كشتىها قرار مىگيريد و (كشتىها) سرنشينان را به كمك بادهاى موافق آرام آرام به سوى مقصد حركت مىدهند و همه شادمان و خوشحالند» (حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها).
«اما ناگهان طوفان شديد و كوبندهاى مىوزد، و امواج از هر سو به طرف آنها هجوم مىآورد، آن چنان كه مرگ را با چشم خود مىبينند و دست از زندگانى مىشويند» (جاءَتْها رِيحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ).
درست در چنين موقعى به ياد خدا مىافتند «و او را از روى اخلاص مىخوانند و آيين خود را براى او از هرگونه شرك و بت پرستى خالص مىكنند»! (دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ).
در اين هنگام دست به دعا بر مىدارند و مىگويند: «خداوندا! اگر ما را از اين مهلكه رهايى بخشى سپاسگزار تو خواهيم بود» نه ستم مىكنيم و نه به غير تو روى مىآوريم (لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ).
با اين كه اين بيدارى موقتى، اثر تربيتى در افراد فوق العاده آلوده ندارد حجت را بر آنها تمام مىكند، و دليلى خواهد بود بر محكوميتشان.
ولى افرادى كه آلودگى مختصرى دارند در اين گونه حوادث معمولا بيدار مىشوند و مسير خود را اصلاح مىكنند.
(آيه 23)- «اما هنگامى كه خدا آنها را رهايى مىبخشد و به ساحل نجات مىرسند شروع به ظلم و ستم در زمين مىكنند» (فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ). برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 283
ولى «اى مردم (بدانيد) هرگونه ظلم و ستمى مرتكب شويد و هر انحرافى از حق پيدا كنيد زيانش متوجه خود شماست» (يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ).
آخرين كارى كه مىتوانيد انجام دهيد اين است كه «چند روزى از متاع زندگى دنيا بهرهمند شويد» (مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا).
«سپس بازگشت شما به سوى ماست» (ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ).
«آنگاه ما شما را از آنچه انجام مىداديد آگاه خواهيم ساخت» (فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
(آيه 24)- دورنماى زندگى دنيا: در آيات گذشته اشارهاى به ناپايدارى زندگى دنيا شده بود، در اين آيه اين واقعيت ضمن مثال جالبى تشريح شده تا پردههاى غرور و غفلت را از مقابل ديدههاى غافلان و طغيانگران كنار زند.
«مثل زندگى دنيا همانند آبى است كه از آسمان نازل كردهايم» (إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ).
اين دانههاى حياتبخش باران بر سرزمينهاى آماده مىريزند، «و به وسيله آن گياهان گوناگونى كه بعضى قابل استفاده براى انسانها، و بعضى براى حيوانات است، مىرويند» (فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ).
اين گياهان علاوه بر خاصيتهاى غذايى كه براى موجودات زنده دارند سطح زمين را مىپوشانند و آن را زينت مىبخشند، تا آنجا كه «زمين بهترين زيبايى خود را در پرتو آن پيدا كرده و تزيين مىشود» (حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ).
در اين هنگام شكوفهها، شاخساران را زينت داده و گلها مىخندند، دانههاى غذايى و ميوهها كم كم خود را نشان مىدهند، و صحنه پرجوشى را از حيات و زندگى به تمام معنى كلمه مجسم مىكنند، كه دلها را پر از اميد و چشمها را پر از شادى و سرور مىسازند، آن چنان كه «اهل زمين مطمئن مىشوند، كه مىتوانند از مواهب اين گياهان بهره گيرند» هم از ميوهها و هم از دانههاى حيات بخششان (وَ ظَنَّ برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 284
أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها)
.
«اما ناگهان فرمان ما فرا مىرسد (سرماى سخت و يا تگرگ شديد و يا طوفان درهم كوبندهاى بر آنها مسلط مىگردد) و آنها را چنان درو مىكنيم كه گويا هرگز نبودهاند»! (أَتاها أَمْرُنا لَيْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ).
در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مىفرمايد: «اين چنين آيات خود را براى افرادى كه تفكر مىكنند تشريح مىكنيم» (كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).
(آيه 25)- اين آيه با يك جمله كوتاه اشاره به نقطه مقابل اين گونه زندگى كرده و مىفرمايد: «خداوند به دار السلام، خانه صلح و سلامت و امنيت دعوت مىكند» (وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ).
به آنجا كه نه از اين كشمكشهاى غارتگران دنياى مادى خبرى است، و نه از مزاحمتهاى احمقانه ثروت اندوزان از خدا بىخبر، و نه جنگ و خونريزى و استعمار و استثمار.
سپس اضافه مىكند: «خدا هر كس را بخواهد (و شايسته و لايق ببيند) به سوى راه مستقيم (همان راهى كه به دار السلام و مركز امن و امان منتهى مىشود) دعوت مىكند» (وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).
(آيه 26)- رو سفيدان و رو سياهان! در آيات گذشته اشاره به سراى آخرت و روز رستاخيز شده بود، به همين مناسبت، اين آيه و آيه بعد سرنوشت نيكوكاران و آلودگان به گناه را در آنجا تشريح مىكند.
نخست مىگويد: «كسانى كه كار نيك انجام دهند پاداش نيك و زياده بر آن دارند» (لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ).
منظور از «زِيادَةٌ» در اين جمله ممكن است پاداشهاى مضاعف و فراوانى باشد كه گاهى ده برابر و گاهى هزاران برابر بر آن افزوده مىشود.
سپس اضافه مىكند: نيكوكاران در آن روز چهرههاى درخشانى دارند «و تاريكى و ذلت، صورت آنها را نمىپوشاند» (وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ).
و در پايان آيه مىفرمايد: «اين گروه ياران بهشتند و جاودانه در آن خواهند برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 285
ماند» (أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
(آيه 27)- در اين آيه سخن از دوزخيان به ميان مىآيد كه در نقطه مقابل گروه اولند مىگويد: «كسانى كه مرتكب گناهان مىشوند جزاى بدى به مقدار عملشان دارند» (وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها).
در اينجا سخنى از «زياده» در كار نيست، چرا كه در پاداش، «زياده» فضل و رحمت است اما در كيفر، عدالت ايجاب مىكند كه ذرهاى بيش از گناه نباشد.
ولى آنها به عكس گروه اول چهرههايى تاريك دارند «و ذلت، صورت آنها را مىپوشاند» (وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ).
و اين خاصيت و اثر عمل است كه از درون جان انسان به بيرون منعكس مىگردد.
به هر حال ممكن است بدكاران گمان كنند راه فرار و نجاتى خواهند داشت و يا بتها و مانند آنها مىتوانند برايشان شفاعت كنند اما جمله بعد صريحا مىگويد:
«هيچ كس و هيچ چيز نمىتواند آنها را از مجازات الهى دور نگه دارد» (ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ).
تاريكى چهرههاى آنها به اندازهاى زياد است كه «گويى پارههايى از شب تاريك و ظلمانى، يكى پس از ديگرى بر صورت آنها افكنده شده است» (كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً).
«آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن مىمانند» (أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
(آيه 28)- يك صحنه از رستاخيز بت پرستان! اين آيه نيز بحثهاى گذشته را در زمينه «مبدأ» و «معاد» و وضع مشركان دنبال مىكند.
نخست مىگويد: به خاطر بياوريد «روزى را كه همه بندگان را جمع و محشور مىكنيم» (وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً).
«سپس به مشركان مىگوييم شما و معبودهايتان در جاى خود باشيد» تا به حسابتان رسيدگى شود (ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 286
سپس اضافه مىكند: «ما اين دو گروه (معبودان و عابدان) را از يكديگر جدا مىكنيم» (فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ).
و از هر كدام جداگانه سؤال مىنماييم- همان گونه كه در تمام دادگاهها اين مسأله معمول است كه از هر كس جداگانه بازپرسى به عمل مىآيد.
از بت پرستان سؤال مىكنيم به چه دليل اين بتها را شريك خدا قرار داديد و عبادت كرديد؟ و از معبودان نيز مىپرسيم به چه سبب شما معبود واقع شديد و يا تن به اين كار داديد؟
«در اين هنگام شريكانى را كه آنها ساخته بودند، به سخن مىآيند و مىگويند:
شما هرگز ما را پرستش نمىكرديد» (وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ). شما در حقيقت هوى و هوسها و اوهام و خيالات خويش را مىپرستيديد.
(آيه 29)- سپس براى تأكيد بيشتر مىگويند: «همين بس كه خدا گواه ميان ما و شماست كه ما به هيچ وجه از عبادات شما آگاه نبوديم» (فَكَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ).
(آيه 30)- به هر حال همان گونه كه قرآن در اين آيه مىگويد: «در آن هنگام هر كس اعمال خويش را كه قبلا انجام داده است مىآزمايد» (هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ).
و نتيجه بلكه خود آن را مىبيند چه عبادت كنندگان و چه معبودهاى گمراهى كه مردم را به عبادت خويش دعوت مىكردند، چه مشركان و چه مؤمنان از هر گروه و از هر قبيل.
«و در آن روز همگى به سوى «اللّه» كه مولى و سرپرست حقيقى آنان است باز مىگردند» و دادگاه محشر نشان مىدهد كه تنها حكومت به فرمان اوست (وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ).
«و سر انجام تمام بتها و معبودهاى ساختگى كه به دروغ آنها را شريك خدا قرار داده بودند، گم و نابود مىشوند» (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ).
چرا كه آنجا عرصه ظهور و بروز تمام اسرار مكتوم بندگان است و هيچ حقيقتى نمىماند مگر اين كه خود را آشكار مىسازد.
(آيه 31)- در اين آيه سخن از نشانههاى وجود پروردگار و شايستگى او براى برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 287
عبوديت است.
نخست مىفرمايد: به مشركان و بت پرستانى كه در بيراهه سرگردانند «بگو:
چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مىدهد؟» (قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ).
البته زمين تنها به وسيله مواد غذايى خود ريشه گياهان را تغذيه مىكند و شايد به همين دليل است كه در آيه فوق سخن از ارزاق آسمان و سپس ارزاق زمين به ميان آمده است (به تفاوت درجه اهميت).
سپس به دو قسمت از مهمترين حواس انسان كه بدون آن دو، كسب علم و دانش براى بشر امكان پذير نيست اشاره كرده، مىگويد: و بگو «چه كسى است كه مالك و خالق گوش و چشم و قدرت دهنده اين دو حس آدمى است»؟ (أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ).
بعد، از دو پديده مرگ و حيات كه عجيبترين پديدههاى عالم آفرينش است سخن به ميان آورده، مىگويد: «و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مىكند»؟ (وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ).
اين همان موضوعى است كه تاكنون عقل دانشمندان و علماى علوم طبيعى و زيست شناسان در آن حيران مانده است كه چگونه موجود زنده از موجود بىجان به وجود آمده است؟
آيه فوق علاوه بر مرگ و حيات مادى مرگ و حيات معنوى را نيز شامل مىشود، زيرا انسانهاى هوشمند و پاكدامن و با ايمان را مىبينيم كه گاهى از پدر و مادرى آلوده و بىايمان متولد مىشوند، عكس آن نيز مشاهده شده است.
بعد اضافه مىكند: «و چه كسى است كه امور اين جهان را تدبير مىكند»؟
(وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ).
در حقيقت نخست سخن از آفرينش مواهب، سپس سخن از حافظ و نگهبان و مدبر آنهاست.
بعد از آن كه قرآن اين سؤالات سه گانه را مطرح مىكند بلافاصله مىگويد: برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 288
«آنها به زودى در پاسخ خواهند گفت: خدا» (فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ).
از اين جمله به خوبى استفاده مىشود كه حتى مشركان و بت پرستان عصر جاهليت خالق و رازق و حياتبخش و مدبر امور جهان هستى را خدا مىدانستند.
و در آخر آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد: «به آنها بگو: آيا با اين حال تقوا را پيشه نمىكنيد» (فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ).
(آيه 32)- پس از آن كه نمونههايى از آثار عظمت و تدبير خداوند را در آسمان و زمين بيان كرد و وجدان و عقل مخالفان را به داورى طلبيد و آنها به آن معترف گرديدند، در اين آيه با لحنى قاطع مىفرمايد: «اين است اللّه، پروردگار بر حق شما»! (فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ). نه بتها، و نه ساير موجوداتى را كه شريك خداوند در عبوديت قرار دادهايد و در برابر آنها سجده و تعظيم مىكنيد.
سپس نتيجهگيرى مىكند: «اكنون (كه حق را به روشنى شناختيد) آيا بعد از حق چيزى جز ضلال و گمراهى وجود دارد»؟ (فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ).
«با اين حال چگونه از عبادت و پرستش خدا روى گردان مىشويد» با اين كه مىدانيد معبود حقى جز او نيست؟! (فَأَنَّى تُصْرَفُونَ).
اين آيه در حقيقت يك راه منطقى روشن را براى شناخت باطل و ترك آن پيشنهاد مىكند، و آن اين كه نخست بايد از طريق وجدان و عقل براى شناخت حق گام برداشت، هنگامى كه حق شناخته شد، هر چه غير آن و مخالف آن است باطل و گمراهى است، و بايد كنار گذاشته شود.
(آيه 33)- در اين آيه براى بيان اين نكته كه چرا آنها با وضوح مطلب و روشنايى حق به دنبال آن نمىروند مىگويد: «اين گونه فرمان خدا در باره اين افراد كه (از روى علم و عمد برخلاف عقل و وجدان) سر از اطاعت پيچيدهاند صادر شده كه آنها ايمان نياورند» (كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ).
در واقع اين خاصيت اعمال نادرست و مستمر آنهاست كه قلبشان را چنان تاريك و روحشان را چنان آلوده مىكند كه با وضوح و روشنى حق آن را نمىبينند برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 289
و به بيراهه مىروند.
(آيه 34)- يكى از نشانههاى حق و باطل: قرآن همچنان استدلالات مربوط به مبدأ و معاد را تعقيب مىكند نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد «به آنها بگو: آيا هيچ يك از اين معبودهايى كه شما شريك خدا قرار دادهايد مىتواند آفرينش را ايجاد كند و سپس بازگرداند» (قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ).
بعد اضافه مىكند «بگو: خداوند آفرينش را آغاز كرده و سپس باز مىگرداند» (قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ).
«با اين حال چرا از حق روى گردان (و در بيراهه سرگردان) مىشويد» (فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ).
(آيه 35)- بار ديگر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد «به آنها بگو: آيا هيچ يك از معبودهاى ساختگى شما هدايت به سوى حق مىكند»؟ (قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ).
زيرا معبود بايد رهبر عبادت كنندگان خود باشد، آن هم رهبرى به سوى حق، در حالى كه معبودهاى مشركان اعم از بتهاى بىجان و جاندار هيچ كدام قادر نيستند بدون هدايت الهى كسى را به سوى حق رهنمون گردند.
لذا بلافاصله اضافه مىكند: «بگو تنها خداوند هدايت به سوى حق مىكند» (قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ).
با اين حال «آيا كسى كه هدايت به سوى حق مىكند شايستهتر براى پيروى است يا آن كس كه خود هدايت نمىشود مگر آن كه هدايتش كنند» (أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى).
و در پايان آيه با بيانى توبيخ آميز و سرزنش بار مىگويد: «شما را چه مىشود؟ چگونه قضاوت مىكنيد»؟ (فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ).
(آيه 36)- و در اين آيه اشاره به سر چشمه و عامل اصلى انحرافات آنها، كرده، مىگويد: «اكثر آنها جز از پندار و گمان پيروى نمىكنند، در حالى كه گمان و پندار هرگز انسان را بىنياز از حق نمىكند و به حق نمىرساند» (وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 290
إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً)
.
سر انجام با لحنى تهديد آميز نسبت به اين گونه افرادى كه تابع هيچ منطق و حسابى نيستند مىفرمايد: «خداوند به آنچه آنها انجام مىدهند عالم است» (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ).
(آيه 37)- عظمت و حقانيت دعوت قرآن: در اينجا قرآن به پاسخ قسمت ديگرى از سخنان نارواى مشركان مىپردازد، چرا كه آنها تنها در شناخت مبدأ گرفتار انحراف نبودند، بلكه به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نيز افترا مىزدند، كه قرآن را با فكر خود ساخته و به خدا نسبت داده است.
آيه مىگويد: «شايسته نيست كه اين قرآن بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شده باشد» (وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ).
سپس به ذكر دليل بر اصالت قرآن و وحى آسمانى بودنش پرداخته، مىگويد:
«ولى اين قرآن كتب آسمانى پيش از خود را تصديق مىكند» (وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ).
يعنى تمام بشارات و نشانههاى حقانيتى كه در كتب آسمانى پيشين آمده بر قرآن و آورنده قرآن كاملا منطبق است و اين خود ثابت مىكند كه تهمت و افترا بر خدا نيست و واقعيت دارد.
سپس دليل ديگرى بر اصالت اين وحى آسمانى ذكر كرده، مىگويد: «و اين قرآن شرح كتب اصيل انبياء پيشين و بيان احكام اساسى و عقائد اصولى آنها است و به همين دليل شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار عالميان است» (وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ).
و به تعبير ديگر هيچ گونه تضادى با اصول برنامه انبياء گذشته ندارد، بلكه تكامل آن تعليمات و برنامهها در آن ديده مىشود، و اگر اين قرآن مجعول بود حتما مخالف و مباين آنها بود.
(آيه 38)- در اين آيه دليل سومى بر اصالت قرآن ذكر كرده، مىگويد: «آنها مىگويند اين قرآن را پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به دروغ به خدا نسبت داده، به آنها بگو: اگر برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 291
راست مىگوييد شما هم مثل يك سوره آن را بياوريد، و از هر كس مىتوانيد غير از خدا براى همكارى دعوت كنيد» ولى هرگز توانايى بر اين كار را نخواهيد داشت، به همين دليل ثابت مىشود كه اين وحى آسمانى است (أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
اين آيه از جمله آياتى است كه با صراحت اعجاز قرآن را بيان مىكند نه تنها همه قرآن را بلكه حتى اعجاز يك سوره را، و از همه جهانيان بدون استثناء دعوت مىكند كه اگر معتقديد اين آيات از طرف خدا نيست همانند آن و يا لااقل همانند يك سوره آن را بياوريد.
(آيه 39)- در اين آيه اشاره به يكى از علل اساسى مخالفتهاى مشركان كرده، مىگويد: آنها قرآن را به خاطر اشكالات و ايرادهايى انكار نمىكردند «بلكه تكذيب و انكارشان به خاطر اين بود كه از محتواى آن آگاهى نداشتند» (بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ).
در حقيقت آنها هيچ گونه دليلى بر نفى مبدأ و معاد نداشتند و تنها جهل و بىخبرى ناشى از خرافات و عادت به مذهب نياكان سدّ راهشان بود.
و يا جهل به اسرار احكام، جهل به مفهوم بعضى از آيات متشابه، و جهل به درسهاى عبرت انگيزى كه هدف نهايى ذكر تاريخ پيشينيان بوده است.
مجموع اين جهالتها و بىخبريها، آنها را وادار به انكار و تكذيب مىكرد. «در حالى كه هنوز تأويل و تفسير و واقعيت مسائل مجهول براى آنها روشن نشده بود» (وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ).
قرآن سپس اضافه مىكند كه اين روش نادرست، منحصر به مشركان عصر جاهليت نيست بلكه «اقوام گمراه گذشته نيز (به همين گرفتارى مبتلا بودند، آنها نيز بدون اين كه تحقيق در شناخت واقعيتها بكنند و يا انتظار براى تحقق آنها بكشند) حقايق را انكار و تكذيب مىكردند» (كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ).
در حالى كه عقل و منطق حكم مىكند كه انسان چيزى را كه نمىداند، هرگز انكار نكند، بلكه به جستجو و تحقيق بپردازد. برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 292
و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، مىگويد: «پس بنگر عاقبت كار اين ستمكاران به كجا كشيد» (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ).
يعنى اينها نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
(آيه 40)- در اين آيه اشاره به دو گروه عظيم مشركان كرده، مىگويد: اينها همگى به اين حال باقى نمىمانند بلكه «گروهى از آنان (كه روح حق طلبى در وجودشان نمرده است سر انجام) به اين قرآن ايمان مىآورند، در حالى كه گروهى ديگر (همچنان در جهل و لجاجت پافشارى كرده و) ايمان نخواهند آورد» (وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهِ).
روشن است كه اين گروه مردم، افراد فاسد و مفسدى هستند و به همين دليل در پايان آيه مىفرمايد: «پروردگار تو مفسدان را بهتر مىشناسد» (وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ).
اشاره به اين كه افرادى كه زير بار حق نمىروند، در فاسد كردن نظام جامعه نقش مؤثرى دارند.
(آيه 41)- بحثى كه در آيات گذشته در زمينه انكار و تكذيب لجوجانه مشركان گذشت همچنان دنبال مىشود و در اين آيه طريق جديدى براى مبارزه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تعليم داده، مىگويد: «اگر آنها تو را تكذيب كنند به آنان بگو عمل من براى من و عمل شما براى خودتان باشد» (وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ).
«شما از آنچه من انجام مىدهم بيزاريد، و من هم از اعمال شما بيزارم» (أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ).
اين اعلام بيزارى و بىاعتنايى كه توأم با اعتماد و ايمان قاطع به مكتب خويشتن است به منكران لجوج مىفهماند كه با عدم تسليم در مقابل حق، خود را به محروميت مىكشانند و تنها به خويشتن ضرر مىزنند.
(آيه 42)- كوران و كران! در اين آيه اشاره به دليل انحراف و عدم تسليم آنها در برابر حق كرده، مىگويد: براى هدايت يك انسان تنها تعليمات صحيح و آيات برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 293
تكان دهنده و اعجاز آميز و دلائل روشن كافى نيست، بلكه آمادگى و استعداد پذيرش و شايستگى براى قبول حق نيز لازم است، همان گونه كه براى پرورش سبزه و گل تنها بذر آماده كافى نمىباشد، زمين مستعد نيز لازم است.
لذا نخست مىگويد: «گروهى از آنها گوش به سوى تو فرا مىدهند» اما گويى كرند (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ).
با اين حال كه آنها گوش شنوايى ندارند «آيا تو مىتوانى صداى خود را به گوش كران برسانى هر چند درك نكنند» (أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ).
(آيه 43)- «و گروهى ديگر از آنان چشم به تو مىدوزند و اعمال تو را مىنگرند» كه هر يك نشانهاى از حقانيت و صدق گفتار تو را در بر دارد، اما گويى كورند و نابينا (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ).
«آيا با اين حال تو مىتوانى اين نابينايان را هدايت كنى هر چند فاقد بصيرت باشند» (أَ فَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ).
(آيه 44)- ولى اين نارسايى فكر و نديدن چهره حق و ناشنوايى در برابر گفتار خدا، چيزى نيست كه با خود از مادر به اين جهان آورده باشند، و خداوند به آنها ستمى كرده باشد، بلكه اين خود آنها بودهاند كه با اعمال نادرستشان و دشمنى و عصيان در برابر حق روح خود را تاريك و چشم بصيرت و گوش شنوايشان را از كار انداختند «چرا كه خداوند به هيچ كس از مردم ستم نمىكند، ولى مردمند كه به خويشتن ستم روا مىدارند» (إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).
(آيه 45)- به دنبال شرح بعضى از صفات مشركان در آيات گذشته، در اينجا اشاره به وضع دردناكشان در قيامت كرده، مىگويد: «به خاطر بياور آن روز را كه خداوند همه آنها را محشور و جمع مىكند در حالى كه چنان احساس مىكنند كه تمام عمرشان در اين دنيا بيش از ساعتى از يك روز نبوده، به همان مقدار كه يكديگر را ببينند و بشناسند» (وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنَ النَّهارِ يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 294
سپس اضافه مىكند: در آن روز به همه آنها ثابت مىشود «افرادى كه روز رستاخيز و ملاقات پروردگار را تكذيب كردند، زيان بردند»، و تمام سرمايههاى وجود خود را از دست دادند بىآنكه نتيجهاى بگيرند (قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ).
«و اينها (به خاطر اين تكذيب و انكار و اصرار بر گناه و لجاجت) آمادگى هدايت نداشتند» (وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ). چرا كه قلبشان تاريك و روحشان ظلمانى بود.
(آيه 46)- در اين آيه به عنوان تهديد كفار و تسلى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مىگويد: «اگر ما قسمتى از مجازاتهايى را كه به آنها وعده دادهايم به تو نشان دهيم (و در زمان حيات خود عذاب و مجازات آنها را ببينى) و يا اگر (پيش از آن كه به چنين سرنوشتى گرفتار شوند) تو را از اين دنيا ببريم به هر حال بازگشتشان به سوى ماست. سپس خداوند شاهد و گواه اعمالى است كه انجام مىدادند» (وَ إِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ).
(آيه 47)- در اين آيه يك قانون كلى در باره همه پيامبران و از جمله پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و همه امتها از جمله امتى كه در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىزيستهاند بيان كرده، مىگويد: «هر امتى رسول و فرستادهاى از طرف خدا دارد» (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ).
«هنگامى كه فرستاده آنها آمد (و ابلاغ رسالت كرد و گروهى در برابر حق تسليم شدند و پذيرفتند و گروهى به مخالفت و تكذيب برخاستند) به عدالت در ميان آنها داورى مىشود و به هيچ كس ستمى نمىشود»، مؤمنان و نيكان مىمانند و بدان و مخالفان يا نابود مىشوند و يا محكوم به شكست (فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ).
همان گونه كه در باره پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و امت معاصرش چنين شد.
بنابراين قضاوت و داورى كه در اين آيه به آن اشاره شده همان قضاوت تكوينى و اجرايى در اين دنياست.
برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 295
(آيه 48)- به دنبال تهديدهايى كه در آيات سابق راجع به عذاب و مجازات منكران حق ذكر شد در اين آيه از قول آنها چنين نقل مىكند كه از روى استهزاء و مسخره و انكار «مىگويند: اين وعدهاى كه در مورد نزول عذاب مىدهى اگر راست مىگويى چه موقع است»؟! (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
آنها با اين تعبير مىخواستند بىاعتنايى كامل خود را به تهديدهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نشان دهند.
(آيه 49)- مجازات الهى در دست من نيست! در برابر اين سؤال خداوند به پيامبرش دستور مىدهد كه از چند راه به آنها پاسخ گويد نخست اين كه مىفرمايد:
«به آنها بگو: (وقت و موعد اين كار در اختيار من نيست) من مالك سود و زيانى براى خود نيستم (تا چه رسد براى شما) مگر آنچه خدا بخواهد و اراده كند» (قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ).
من تنها پيامبر و فرستاده اويم، تعيين موعد نزول عذاب، تنها به دست اوست.
اين جمله در حقيقت اشاره به توحيد افعالى است كه در اين عالم همه چيز به خدا باز مىگردد، و هر كار از ناحيه اوست، اوست كه با حكمتش مؤمنان را پيروزى مىدهد و اوست كه با عدالتش منحرفان را مجازات مىكند.
بديهى است اين منافات با آن ندارد كه خداوند به ما نيروها و قدرتهايى داده است كه به وسيله آن مالك قسمتى از سود و زيان خويش هستيم و مىتوانيم در باره سرنوشت خويش تصميم بگيريم.
سپس قرآن به پاسخ ديگرى پرداخته، مىگويد: «هر قوم و جمعيتى زمان و اجل معينى دارند، به هنگامى كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتى از آن تأخير خواهند كرد و نه ساعتى پيشى خواهند گرفت» (لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ).
در واقع قرآن به مشركان اخطار مىكند كه بىجهت عجله نكنند، به هنگامى كه اجل آنها فرا برسد، لحظهاى اين عذاب تأخير و تقديم نخواهد داشت.
برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 296
(آيه 50)- در اين آيه سومين پاسخ را مطرح كرده، مىگويد: «به آنها بگو: اگر عذاب پروردگار شب هنگام يا در روز به سراغ شما بيايد» امر غير ممكنى نيست، و آيا شما مىتوانيد اين عذاب ناگهانى را از خود دفع كنيد؟ (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً).
«با اين حال مجرمان و گنهكاران در برابر چه چيز عجله مىكنند» (ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)