صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 33

موضوع: تفسير نمونه

  1. #11
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 153
    آيه 27
    آيه و ترجمه
    الَّذِينَ يَنقُضونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَقِهِ وَ يَقْطعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصلَ وَ يُفْسِدُونَ فى الاَرْضِ أُولَئك هُمُ الْخَسِرُونَ(27)
    ترجمه :
    27 (فاسقان آنها هستند كه ) پيمان خدا را پس از آن كه محكم ساختند، مى شكنند، و پيوندهائى را كه خدا دستور داده بر قرار سازند قطع مى نمايند، و در جهان فساد مى كنند، اينها زيانكارانند.
    تفسير:
    زيانكاران واقعى
    از آنجا كه در آخرين آيه گذشته ، سخن از اضلال فاسقان بود در اين آيه با ذكر سه صفت فاسقان را كاملا مشخص و معرفى مى كند:
    1 ((فاسقان كسانى هستند كه پيمان خدا را پس از آنكه محكم ساختند مى شكنند)) (الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه ).
    انسانها در واقع پيمانهاى مختلفى با خدا بسته اند، پيمان توحيد و خداشناسى پيمان عدم تبعيت از شيطان و هواى نفس ، فاسقان همه اين پيمانها را شكسته سر از فرمان حق بر تافته ، و از خواسته هاى دل و شيطان پيروى مى كنند
    اين پيمان كجا و چگونه بسته شد؟ در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه پيمان يك امر دو جانبه است ، ما هرگز به خاطر نداريم كه پيمانى با پروردگارمان در گذشته در اين زمينه ها بسته باشيم ؟ ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه خداوند در عمق روح و باطن سرشت انسان ، شعور مخصوص و نيروهاى ويژهاى قرار داده كه از طريق هدايت آن ميتواند، راه راست را پيدا كند و از شيطان و هواى نفس تبعيت ننمايد، به دعوت رهبران الهى پاسخ مثبت داده و خود را با آن هماهنگ سازند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 154
    قرآن از اين فطرت مخصوص تعبير به عهد خدا و پيمان الهى مى كند، در حقيقت اين يك پيمان تكوينى است نه تشريعى و قانونى ، قرآن مى گويد:
    الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم : ((اى فرزندان آدم ! مگر از شما پيمان نگرفتم كه شيطان را نپرستيد كه او دشمن آشكار شما است ، و مرا پرستش كنيد كه راه راست همين است .))
    پيدا است كه اين آيه اشاره به همان فطرت توحيد و خداشناسى و عشق به پيمودن راه تكامل است .
    شاهد ديگر براى اين سخن ، جملهاى است كه در نخستين خطبه نهج البلاغه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستادوهم ميثاق فطرته :((خداوند پيامبران خويش را يكى پس از ديگرى به سوى مردم فرستاد تا از آنها بخواهند كه به پيمان فطرى خويش عمل كند.))
    به تعبير روشنتر خدا هر موهبتى به انسان ارزانى ميدارد، همراه آن عملا پيمانى با زبان آفرينش از او مى گيرد، به او چشم مى دهد يعنى با اين چشم حقايق را ببين ، گوش مى دهد يعنى صداى حق را بشنو ... و به اين ترتيب هر گاه انسان از آنچه در درون فطرت او است بهره نگيرد و يا از نيروهاى خدا داد در مسير خطا استفاده كند، پيمان خدا را شكسته است .
    آرى فاسقان ، همه يا قسمتى از اين پيمانهاى فطرى الهى را زير پا مى گذارند.
    2 سپس به دومين نشانه آنها اشاره كرده مى گويد:((آنها پيوندهائى را كه خدا دستور داده بر قرار سازند قطع مى كنند)) (و يقطعون ما امر الله به ان يوصل ).
    گر چه بسيارى از مفسران اين آيه را ناظر به خصوص به قطع رحم و بريدن رابطه خويشاوندى دانسته اند، ولى دقت در مفهوم آيه نشان مى دهد كه معنى وسيعتر و عموميترى دارد
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 155
    كه مساءله قطع رحم يكى از مصداقهاى آن است .
    زيرا آيه مى گويد: فاسقان پيوندهائى را كه خدا دستور داده بر قرار بماند قطع مى كنند، اين پيوندها شامل پيوند خويشاوندى ، پيوند دوستى پيوندهاى اجتماعى ، پيوند و ارتباط با رهبران الهى و پيوند و رابطه با خدا است ، و به اين ترتيب نبايد معنى آيه را منحصر به قطع رحم و زير پا گذاشتن رابطه هاى خويشاوندى دانست .
    لذا بعضى از مفسران آن را به قطع رابطه با پيامبران و مؤ منان ، يا قطع رابطه با پيامبران ديگر و كتب آسمانى آنها كه خدا دستور پيوند با همه آنها را داده است تفسير كرده اند كه پيدا است اين تفسيرها نيز بيان كننده بخشى از مفهوم كلى آيه است در بعضى از روايات جمله ما امر الله به ان يوصل به رابطه با امير مؤ منان (عليه السلام ) و ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) تفسير شده است .
    3 نشانه ديگر فاسقان ، فساد در روى زمين است كه در آخرين مرحله به آن اشاره شده :((آنها فساد در زمين مى كنند)) (و يفسدون فى الارض ).
    البته اين خود مطلبى روشن است ، آنها كه خدا را فراموش كرده و سر از اطاعت او بر تافته اند، و حتى نسبت به خويشاوندان خود، رحم و شفقت ندارند پيدا است با ديگران چگونه معامله خواهند كرد؟ آنها در پى كامجوئى و لذتهاى خويش و منافع شخصى خود هستند، جامعه به هر جا كشيده شود براى آنها فرق نمى كند، هدفشان بهره بيشتر و كامجوئى افزونتر است ، و براى رسيدن به اين هدف از هيچ خلافى پروا ندارند، پيدا است كه اين طرز فكر و عمل چه فسادهائى در جامعه به وجود مى آورد.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 156
    قرآن مجيد در پايان آيه مى گويد: آنها همان زيانكارانند (اولئك هم الخاسرون ).
    راستى چنين است ؟ چه زيانى از اين برتر كه انسان همه سرمايه هاى مادى و معنوى خود را كه مى تواند بزرگترين افتخارها و سعادتها را براى او بيافريند در طريق فنا و نيستى و بدبختى و سيهروزى خود به كار برد؟!
    كسانى كه به مقتضاى مفهوم فسق از حوزه اطاعت خداوند بيرون رفته اند چه سرنوشتى غير از اين مى توانند داشته باشند.
    نكته ها
    1- اهميت صله رحم در اسلام
    گرچه آيه فوق از احترام به همه پيوندهاى الهى سخن مى گفت ، ولى بدون شك پيوند خويشاوندى يك مصداق روشن آن است .
    اسلام نسبت به صله رحم و كمك و حمايت و محبت نسبت به خويشاوندان اهميت فوقالعادهاى قائل شده است و قطع رحم و بريدن رابطه از خويشان و بستگان را شديدا نهى كرده است .
    اهميت صله رحم تا آنجا است كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: صلة الرحم تعمر الديار و تزيد فى الاعمار و ان كان اهلها غير اخيار: ((پيوند با خويشاوندان شهرها را آباد مى سازد، و بر عمرها مى افزايد هر چند انجام دهندگان آن از نيكان هم نباشند.))
    در سخنان امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
    صل رحمك و لو بشربة من ماء و افضل ما يوصل به الرحم كف الاذى عنها: پيوند خويشاوندى خويش را حتى با جرعهاى از آب محكم كن و بهترين راه براى خدمت به آنان اين است كه (لا اقل ) از تو آزار و مزاحمتى نبينند!.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 157
    زشتى و گناه قطع رحم به حدى است كه امام سجاد (عليه السلام ) به فرزند خود نصيحت مى كند كه از مصاحبت با پنج طايفه بپرهيزد، يكى از آن پنج گروه كسانى هستند كه قطع رحم كرده اند:
    ((... و اياك و مصاحبة القاطع لرحمه فانى وجدته ملعونا فى كتاب الله ))
    ((بپرهيز از معاشرت با كسى كه قطع رحم كرده كه قرآن او را ملعون و دور از رحمت خدا شمرده است .))
    در سوره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آيه 22 مى فرمايد:
    فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله :((... شما كه در زمين فساد مى كنيد و قطع رحم مى نمائيد مشمول لعنت خدا هستيد و از رحمت او دور))!
    كوتاه سخن اينكه : قرآن نسبت به قاطعان رحم و برهمزنندگان پيوند خويشاوندى تعبيرات شديدى دارد، و احاديث اسلامى نيز آنها را سخت مذمت كرده است .
    از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيدندمبغوضترين عمل در پيشگاه خداوند كدام است ؟ در پاسخ فرمود: شرك به خدا.
    پرسيدند بعد از آن ؟ فرمود: ((قطع رحم .))
    علت اينكه اسلام نسبت به نگهدارى و حفظ پيوند خويشاوندى اينهمه پافشارى كرده اين است كه همى شه براى اصلاح ، تقويت ، پيشرفت تكامل و عظمت بخشيدن به يك اجتماع بزرگ ، چه از نظر اقتصادى يا نظامى ، و چه از نظر جنبه هاى معنوى و اخلاقى بايد از واحدهاى كوچك آن شروع كرد، با پيشرفت
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 158
    و تقويت تمام واحدهاى كوچك ، اجتماع عظيم ، خود به خود اصلاح خواهد شد.
    اسلام براى عظمت مسلمانان از اين روش به نحو كاملترى بهرهبردارى نموده است ، دستور به اصلاح واحدهائى داده كه معمولا افراد از كمك و اعانت و عظمت بخشيدن به آن روگردان نيستند.
    زيرا تقويت بنيه افرادى را توصيه مى كند كه خونشان در رگ و پوست هم در گردش است ، اعضاى يك خانواده اند، و پيداست هنگامى كه اجتماعات كوچك خويشاوندى نيرومند شد، اجتماع عظيم آنها نيز عظمت مى يابد و از هر نظر قوى خواهد شد، شايد حديثى كه مى گويد((صله رحم باعث آبادى شهرها مى گردد به همين معنى اشاره باشد.))
    2- به جاى وصل كردن ، قطع كردن
    جالب اينكه در تعبيرى كه در آيه فوق خوانديم چنين بود، فاسقان آنچه را خدا دستور داده است ، وصل كنند، قطع مى كنند.
    در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا قطع كردن قبل از وصل امكان دارد؟ در پاسخ مى گوئيم هدف از وصل كردن ، ادامه روابطى است كه خداوند ميان خود و بندگانش و يابندگان با يكديگر بطور طبيعى و فطرى قرار داده است ، و به تعبير ديگر خدا دستور داده ، اين رابطه هاى فطرى و طبيعى محافظت و پاسدارى شود ولى گنه كاران آن را قطع مى كنند (دقت كنيد).
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 159
    آيه 28 - 29
    آيه و ترجمه
    كَيْف تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كنتُمْ أَمْوَتاً فَأَحْيَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(28)
    هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فى الاَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ استَوَى إِلى السمَاءِ فَسوَّاهُنَّ سبْعَ سمَوَتٍ وَ هُوَ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ(29)
    ترجمه :
    28 چگونه به خداوند كافر مى شويد در حالى كه شما اجسام بى روحى بوديد و او شما را زنده كرد، سپس شما را مى ميراند، و بار ديگر شما را زنده مى كند، سپس به سوى او باز مى گرديد (بنابر اين نه حيات و زندگى شما، از شما است و نه مرگتان ، آنچه داريد از خدا است ).
    29 او خدائى است كه همه آنچه (از نعمتها) در زمين وجود دارد، براى شما آفريده سپس به آسمان پرداخت ، و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چيز آگاه است .
    تفسير:
    نعمت اسرار آميز حيات
    قرآن در دو آيه فوق با ذكر يك سلسله از نعمتهاى الهى و پديده هاى شگفت انگيز آفرينش انسانها را متوجه پروردگار و عظمت او مى سازد، و دلائلى را كه در گذشته (آيه 21 و 22 همين سوره ) در زمينه شناخت خدا ذكر كرده بود تكميل مى كند.
    قرآن در اينجا براى اثبات وجود خدا از نقطهاى شروع كرده كه براى احدى جاى انكار باقى نمى گذارد و آن مساءله پيچيده حيات و زندگى است .
    نخست مى گويد: چگونه شما خدا را انكار مى كنيد در حالى كه اجسام
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 160
    بى روحى بوديد و او شما را زنده كرد و لباس حيات بر تنتان پوشانيد (كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ).
    قرآن به همه ما يادآورى مى كند كه قبل از اين شما مانند سنگها و چوبها و موجودات بيجان مرده بوديد، و نسيم حيات اصلا در كوى شما نوزيده بود.
    ولى اكنون داراى نعمت حيات و هستى مى باشيد، اعضاء و دستگاه هاى مختلف ، حواس و ادراك به شما داده شده ، اين هستى و حيات را چه كسى به شما عطا كرده آيا خود به خويشتن داديد؟
    بديهى است هر انسان منصفى بدون هيچ ترديد اعتراف مى كند كه اين نعمت از خود او نيست ، بلكه از ناحيه يك مبدء عالم و قادر به او رسيده است ، كسى كه تمام رموز حيات و قوانين پيچيده آن را مى دانسته ، و بر تنظيم آن قدرت داشته ، آنگاه جاى اين سؤ ال است كه پس چرا به خدائى كه بخشنده حيات و هستى است كفر مى ورزيد؟.
    امروز براى همه دانشمندان مسلم شده كه ما در اين جهان چيزى پيچيده تر از مساءله حيات و زندگى نداريم ، چرا كه با تمام پيشرفتهاى شگرفى كه در زمينه علوم و دانشهاى طبيعى نصيب بشر گرديده ، هنوز معماى حيات گشوده نشده است اين مساءله آنقدر اسرار آميز است كه افكار مليونها دانشمند و كوششهايشان تاكنون از درك آن عاجز مانده ، ممكن است در آينده در پرتو تلاشهاى پيگير، انسان از رموز حيات ، تدريجا آگاه گردد، ولى مساءله اين است كه آيا هيچكس مى تواند چنين امر فوق العاده دقيق و ظريف و پر از اسرار را كه نيازمند به يك علم و قدرت فوق العاده است به طبيعت بيشعور كه خود فاقد حيات بوده است نسبت دهد.
    اينجا است كه مى گوئيم پديده حيات در جهان طبيعت بزرگترين سند اثبات وجود خدا است كه پيرامون آن كتابها نگاشته اند، و قرآن در آيه فوق مخصوصا
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 161
    روى همين مساءله تكيه كرده است ، كه ما فعلا با همين اشاره كوتاه از آن مى گذريم .
    پس از يادآورى اين نعمت ، دليل آشكار ديگرى را يادآور مى شود و آن مساءله مرگ است مى گويد: ((سپس خداوند شما را مى ميراند)) (ثم يميتكم ).
    انسان مى بيند اقوام و خويشان و بستگان و آشنايان يكى پس از ديگران مى ميرند و جسد بيجان آنها زير خاكها مدفون مى شود، اينجا نيز جاى تفكر و انديشه است ، چه كسى هستى را از آنها گرفت اگر هستى آنها از خودشان بود، بايد جاودانى باشد، اينكه از آنها گرفته مى شود دليل بر اين است كه ديگرى به آنها بخشيده .
    آرى آفريننده حيات همان آفريننده مرگ است ، چنانكه در آيه 2 سوره مالك مى خوانيم : الذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا:((او خدائى است كه حيات و مرگ را آفريده كه شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد)).
    قرآن پس از ذكر اين دو دليل روشن بر وجود خدا و آماده ساختن روح انسان براى مسائل ديگر در دنباله اين بحث به ذكر مساءله معاد و زنده شدن پس از مرگ پرداخته ، مى گويد: سپس بار ديگر شما را زنده مى كند (ثم يحييكم ).
    البته اين زندگى پس از مرگ به هيچوجه جاى تعجب نيست چرا كه قبلا نيز انسان چنين بوده است و با توجه به دليل اول يعنى اعطاى حيات به موجود بيجان ، پذيرفتن اعطاى حيات پس از متلاشى شدن بدن ، نه تنها كار مشكلى نيست بلكه از نخستين بار آسانتر است هر چند آسان و مشكل براى وجودى كه قدرتش بى انتها است مفهومى ندارد!).
    عجب اينكه گروهى بودند كه در حيات دوباره انسانها ترديد داشته و دارند در حالى كه حيات نخستين را كه از موجودات بيجان صورت گرفته مى دانند.
    جالب اينكه قرآن در آيه فوق ، پرونده حيات را از آغاز تا انتها در برابر ديدگان انسان گشوده ، و در يك بيان كوتاه آغاز و پايان حيات ، و سپس مساءله معاد
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 162
    را در برابر او مجسم ساخته است .
    و در پايان اين آيه مى گويد:((سپس به سوى او بازگشت مى كنيد)) (ثم اليه ترجعون ).
    مقصود از رجوع به سوى پروردگار همان بازگشت به سوى نعمتهاى خداوند مى باشد، يعنى در قيامت و روز رستاخيز به نعمتهاى خداوند بازگشت مى كنيد شاهد اين گفته آيه 36 سوره انعام است كه مى فرمايد:
    و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون :((خداوند مردگان را بر مى انگيزد سپس به سوى او بازگشت مى كنند.))
    ممكن است منظور از رجوع به سوى پروردگار حقيقتى از اين دقيقتر و باريكتر باشد و آن اينكه همه موجودات در مسير تكامل از نقطه عدم كه نقطه صفر است شروع كرده و به سوى بى نهايت كه ذات پاك پروردگار است پيش مى روند، بنابر اين با مردن ، تكامل تعطيل نمى شود و بار ديگر انسان در رستاخيز به زندگى و حيات در سطحى ، عاليتر باز مى گردد و سير تكاملى او ادامه مى يابد.
    پس از ذكر نعمت حيات و اشاره به مساءله مبدء و معاد، به يكى ديگر از نعمتهاى گسترده خداوند اشاره كرده مى گويد: او خدائى است كه آنچه روى زمين است براى شما آفريده (هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا).
    و به اين ترتيب ارزش وجودى انسانها و سرورى آنان را نسبت به همه موجودات زمينى مشخص مى كند، و درست از اينجا در مى يابيم كه اين انسان را خدا براى امر بسيار پر ارزش ‍ و عظيمى آفريده است ، همه چيز را براى او آفريده او را براى چه چيز؟ آرى او عاليترين موجود در اين صحنه پهناور است و از تمامى آنها ارزشمندتر.
    تنها اين آيه نيست كه مقام والاى انسان را يادآور مى شود، بلكه در قرآن
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 163
    آيات فراوانى مى يابيم كه انسان را هدف نهائى آفرينش كل موجودات جهان معرفى مى كند، چنانكه در آيه 13 سوره جاثيه آمده است : و سخر لكم ما فى السماوات و الارض : ((آنچه در آسمانها و هر چه در زمين است مسخر شما قرار داد.))
    و در جاى ديگر به طور مشروحتر مى خوانيم :
    و سخر لكم الفلك ....
    و سخر لكم الانهار ....
    و سخر لكم الليل و النهار ...
    و سخر لكم البحر ....
    و سخر لكم الشمس و القمر ...:
    ((كشتى ها را مسخر شما ساخت ... نهرها را مورد تسخير شما قرار داد ... شب و روز را مسخر فرمانتان كرد ... شما را بر درياها و اقيانوسها مسلط ساخت ... خورشيد و ماه را نيز فرمانبردار و در خدمت شما قرار داد ...
    (بحث بيشتر در اين زمينه را در جلد دهم ، صفحه 120، ذيل آيه 2 سوره رعد و نيز در همان جلد ذيل آيات 32 و 33 سوره ابراهيم ، صفحه 349 مطالعه مى فرمائيد).
    بار ديگر به دلائل توحيد باز گشته مى گويد:((سپس خداوند به آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود، و او به هر چيز آگاه است )) (ثم استوى الى السماء فسواهن سبع سماوات و هو بكل شى ء عليم ).
    جمله ((استوى )) از ماده ((استواء)) گرفته شده كه در لغت به معنى تسلط و احاطه كامل و قدرت بر خلقت و تدبير است ، ضمنا كلمه ((ثم )) در جمله ((ثم استوى الى السماء)) الزاما به
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 164
    معنى تاءخير زمانى نيست بلكه مى تواند به معنى تاءخير در بيان و ذكر حقايقى پشت سر هم بوده باشد.
    نكته ها
    1- تناسخ و عود ارواح
    آيه فوق ، از جمله آيات متعددى است كه عقيده به تناسخ را صريحا نفى ، مى كند، زيرا عقيده مندان به تناسخ چنين مى پندارند كه انسان بعد از مرگ بار ديگر به همين زندگى باز مى گردد منتها روح او در جسم ديگر ( و نطفه ديگر) حلول كرده و زندگى مجددى را در همين دنيا آغاز مى كند و اين مساءله ممكن است بارها تكرار شود، اين زندگى تكرارى در اين جهان را تناسخ يا عود ارواح مى نامند.
    آيه فوق صريحا مى گويد: بعد از مرگ ، يك حيات بيش نيست و طبعا اين حيات همان زندگى در رستاخيز و قيامت است ، و به تعبير ديگر آيه مى گويد: شما مجموعا دو حيات و مرگ داشته و داريد، نخست مرده بوديد (در عالم موجودات بى جان قرار داشتيد) خداوند شما را زنده كرد، سپس مى ميراند و بار ديگر زنده مى كند، اگر تناسخ صحيح بود، تعداد حيات و مرگ انسان بيش از دو حيات و مرگ بود.
    همين مضمون در آيات متعدد ديگر قرآن نيز به چشم مى خورد كه در جاى خود به آن اشاره خواهد شد.
    بنابر اين عقيده به تناسخ كه گاهى نام آن را تغيير داده ، عود ارواح مى نامند از نظر قرآن باطل و بى اساس است .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 165
    بعلاوه ما دلائل عقلى روشنى داريم كه اين عقيده را نفى مى كند و آن را به عنوان يكنوع ارتجاع و عقب گرد در قانون تكامل اثبات مى نمايد كه در جاى خود از آن سخن گفته ايم .
    ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى شايد آيه فوق را اشاره به حيات برزخى بدانند، در حالى كه آيه هيچ دلالتى بر آن ندارد، تنها مى گويد: شما قبلا جسم بيجانى بوديد، خداوند شما را زنده كرد، بار ديگر مى ميراند (اشاره به مرگ در پايان زندگى اين دنيا است ) سپس زنده مى كند (اشاره به حيات آخرت ) سپس سير تكاملى خود را به سوى او ادامه مى دهيد.
    2- آسمانهاى هفتگانه
    كلمه ((سماء)) در لغت به معنى طرف بالا است ، و اين مفهوم جامعى است كه مصداقهاى مختلفى دارد، لذا مى بينيم در قرآن در موارد گوناگونى به كار رفته است :
    1 گاهى به ((جهت بالا)) در قسمت مجاور زمين اطلاق شده ، چنانكه مى فرمايد: الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء ((آيا نديدى خداوند چگونه مثل زده است گفتار پاك را به درخت پاكيزهاى كه ريشه اش ثابت و شاخهاش در آسمان است )) (ابراهيم 24).
    2 گاه به منطقه اى دورتر از سطح زمين (محل ابرها) اطلاق شده ، چنان كه مى خوانيم : و نزلنا من السماء ماء مباركا:((ما از آسمان آب پر بركتى نازل كرديم )) (سوره ق آيه 9).
    3 گاه به ((قشر متراكم هواى اطراف زمين )) گفته شده : و جعلنا السماء سقفا محفوظا: ((ما آسمان را سقف محكم و محفوظى قرار داديم )) (انبياء 32 )
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 166
    زيرا مى دانيم جو زمين كه همچون سقفى بر بالاى سر ما قرار دارد داراى آنچنان استحكامى است كه كره زمين را در برابر سقوط سنگهاى آسمانى حفظ مى كند، اين سنگ ها كه شبانه روز، مرتبا در حوزه جاذبه زمين قرار گرفته و به سوى آن جذب مى شوند، اگر اين قشر هواى متراكم نبود ما مرتبا در معرض سقوط اين سنگهاى خطرناك بوديم ، اما وجود اين قشر، سبب مى شود كه سنگها پس از برخورد با جو زمين مشتعل و سپس خاكستر شود.
    4 و گاهى به معنى ((كرات بالا)) آمده است ثم استوى الى السماء و هى دخان : ((به آسمانها پرداخت در حالى كه دود و بخار بودند)) (و از گاز نخستين ، كرات را آفريد) (فصلت 11).
    اكنون به اصل سخن باز گرديم ، در اينكه مقصود از آسمانهاى هفتگانه چيست ؟ مفسران و دانشمندان اسلامى بيانات گوناگونى دارند و تفسيرهاى مختلفى كرده اند:
    1 بعضى آسمانهاى هفتگانه را، همان ((سيارات سبع )) مى دانند (عطارد زهره ، مريخ ، مشترى ، زحل ، و ماه و خورشيد) كه به عقيده دانشمندان فلكى قديم جزء سيارات بودند.
    2 بعضى ديگر معتقدند كه منظور طبقات متراكم هواى اطراف زمين است و قشرهاى مختلفى كه روى هم قرار گرفته است .
    3 بعضى ديگر مى گويند: عدد هفت در اينجا به معنى عدد تعدادى (عدد
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 167
    مخصوص ) نيست ، بلكه عدد تكثيرى است كه به معنى تعداد زياد و فراوان مى باشد، و اين در كلام عرب و حتى قرآن نظائر قابل ملاحظهاى دارد مثلا در آيه 27 سوره لقمان مى خوانيم : و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله : ((اگر درختان زمين قلم گردند، و دريا مركب ، و هفت دريا بر آن افزوده شود كلمات خدا را نمى توان با آن نوشت .))
    به خوبى روشن است كه منظور از لفظ ((سبعه )) در اين آيه عدد مخصوص هفت نيست بلكه اگر هزاران هزار دريا نيز مركب گردد، نمى توان علم بيپايان خداوند را با آن نگاشت .
    بنابر اين سماوات سبع اشاره به آسمانهاى متعدد و كرات فراوان عالم بالا است بى آنكه عدد خاصى از آن منظور باشد.
    4 آنچه صحيحتر به نظر مى رسد، اين است كه مقصود از سماوات سبع همان معنى واقعى آسمانهاى هفتگانه است ، تكرار اين عبارت در آيات مختلف قرآن نشان مى دهد كه عدد سبع در اينجا به معنى تكثير نيست ، بلكه اشاره به همان عدد مخصوص است .
    منتها از آيات قرآن چنين استفاده مى شود كه تمام كرات و ثوابت و سياراتى را كه ما مى بينيم همه جزء آسمان اول است ، و شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس ديد ما و ابزارهاى علمى امروز ما بيرون است و مجموعا هفت عالم را به عنوان هفت آسمان تشكيل مى دهند.
    شاهد اين سخن اينكه : قرآن مى گويد: و زينا السماء الدنيا بمصابيح : ((ما آسمان پائين را با چراغهاى ستارگان زينت داديم )) (فصلت 12).
    در جاى ديگر مى خوانيم : انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب : ((ما آسمان پائين را با كواكب و ستارگان زينت بخشيديم )) (صافات 6).
    از اين آيات بخوبى استفاده مى شود كه همه آنچه را ما مى بينيم و جهان
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 168
    ستارگان را تشكيل مى دهد همه جزء آسمان اول است ، و در ماوراى آن شش آسمان ديگر وجود دارد كه ما در حال حاضر اطلاع دقيقى از جزئيات آن نداريم .
    و اما اينكه گفتيم شش آسمان ديگر براى ما مجهول است و ممكن است علوم از روى آن در آينده پرده بردارد، به اين دليل است كه علوم ناقص بشر بهر نسبت كه پيش مى رود از عجائب آفرينش تازه هائى را بدست مى آورد، مثلا علم هيئت هم اكنون بجائى رسيده است كه بعد از آن ، تلسكوپها قدرت ديد را از دست مى دهند، آنچه رصدخانه هاى بزرگ كشف كرده اند، فاصلهاى به اندازه هزار ميليون يك ميليارد) سال نورى مى باشد، و خود معترفند كه تازه اين آغاز جهان است نه پايان آن ، پس چه مانع دارد كه در آينده با پيشرفت علم هيئت آسمانها و كهكشانها و عوالم ديگرى كشف گردد.
    بهتر اين است كه اين سخن را از زبان ، يكى از رصدخانه هاى بزرگ جهان بشنويم .
    3- عظمت كائنات
    رصدخانه ((پالومار)) عظمت جهان بالا را چنين توصيف مى كند .
    ((... تا وقتى كه دوربين رصدخانه پالومار را نساخته بودند، وسعت دنيائى كه بنظر ما ميرسد بيش از پانصد سال نورى نبود، ولى ، اين دوربين وسعت دنياى ما را به هزار ميليون سال نورى رساند، و در نتيجه ميليونها كهكشان جديد كشف شد كه بعضى از آنها هزار ميليون سال نورى با ما فاصله دارند، ولى ، بعد از فاصله هزار ميليون سال نورى فضاى عظيم مهيب و تاريكى به چشم مى خورد كه هيچ چيز در آن ديده نمى شود يعنى روشنائى از آنجا عبور نمى كند تا صفحه عكاسى دوربين رصدخانه را متاءثر كند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 169
    ولى بدون ترديد در آن فضاى مهيب و تاريك صدها ميليون كهكشان وجود دارد كه دنيائى كه در سمت ما است با جاذبه به آن كهكشانها نگهدارى مى شود.
    تمام اين دنياى عظيمى كه به نظر مى رسد و داراى صدها هزار ميليون كهكشان است جز درهاى كوچك و بى مقدار از يك دنياى عظيمتر نيست و هنوز اطمينان نداريم كه در فراسوى آن دنياى دوم دنياى ديگرى نباشد.))
    از اين گفته به خوبى بر مى آيد كه علم هنوز با آن پيشرفت شگفت انگيز خود در قسمت آسمانها كشفيات خويش را سر آغاز جهان مى داند نه پايان آن ، بلكه آن را ذره كوچكى در برابر جهان بس با عظمت ، مى شمارد.

    next page

    fehrest page


    back page

  2. #12
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 214
    آيه 44 - 46
    آيه و ترجمه
    أَ تَأْمُرُونَ النَّاس بِالْبرِّ وَ تَنسوْنَ أَنفُسكُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَب أَ فَلا تَعْقِلُونَ(44)
    وَ استَعِينُوا بِالصبرِ وَ الصلَوةِ وَ إِنهَا لَكَبِيرَةٌ إِلا عَلى الخَْشِعِينَ(45)
    الَّذِينَ يَظنُّونَ أَنهُم مُّلَقُوا رَبهِمْ وَ أَنهُمْ إِلَيْهِ رَجِعُونَ(46)
    ترجمه :
    44 آيا مردم را به نيكى (و ايمان به پيامبرى كه صفات او آشكارا در تورات آمده ) دعوت مى كنيد، اما خودتان را فراموش مى نمائيد با اينكه شما خودتان كتاب (آسمانى ) را مى خوانيد، آيا هيچ فكر نمى كنيد؟
    45 از صبر و نماز يارى جوئيد (و با استقامت و كنترل هوسهاى درونى و توجه به پروردگار نيرو بگيريد) و اين كار جز براى خاشعان گران است .
    46 آنها كه ايمان دارند خداى خود را ملاقات مى كنند و به سوى او باز مى گردند.
    تفسير:
    به ديگران توصيه مى كنيد اما خودتان چرا؟
    گر چه روى سخن در آيات فوق همچون آيات قبل و بعد، به بنى اسرائيل است ، ولى مسلما مفهوم آن گسترده است و ديگران را نيز شامل مى شود.
    به گفته مفسر معروف ((طبرسى )) در ((مجمع البيان )) علما و دانشمندان يهود قبل از بعثت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مردم را به ايمان به وى دعوت مى كردند و بشارت ظهورش را مى دادند ولى خود هنگام ظهور آن حضرت از ايمان آوردن خوددارى كردند.
    و نيز همان مفسر بزرگ نقل مى كند كه بعضى از علماى يهود به بستگان خود كه اسلام آورده بودند توصيه مى كردند به ايمان خويش باقى و ثابت بمانند ولى خودشان ايمان نمى آورند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 215
    لذا نخستين آيه مورد بحث آنها را بر اين كار مذمت كرده مى گويد((آيا مردم را به نيكى دعوت مى كنيد ولى خودتان را فراموش مى نمائيد))(اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم ).
    با اينكه كتاب آسمانى را مى خوانيد آيا هيچ فكر نمى كنيد(و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون )
    اصولا يك برنامه اساسى مخصوصا براى علماء و مبلغين و داعيان راه حق اين است كه بيش از سخن ، مردم را با عمل خود تبليغ كنند همانگونه كه در حديث معروف از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ((كونوا دعاة الناس باعمالكم و لا تكونوا دعاة بالسنتكم )) ((مردم را با عمل خود به نيكيها دعوت كنيد نه با زبان خود.))
    تاءثير عميق ((دعوت عملى )) از اينجا سرچشمه مى گيرد كه هرگاه شنونده بداند گوينده از دل سخن مى گويد و به گفته خويش صد در صد ايمان دارد گوش جان خود را به روى سخنانش مى گشايد و سخن كه از دل برخيزد بر دل مى نشيند، و در جان اثر مى گذارد، و بهترين نشانه ايمان گوينده به سخنش اين است كه خود قبل از ديگران عمل كند، همانگونه كه على (عليه السلام ) مى فرمايد.
    ايها الناس انى و الله ما احثكم على طاعة الا و اسبقكم اليها، و لا انها كم عن معصية الا و اتناهى قبلكم عنها: ((اى مردم به خدا سوگند شما را به هيچ طاعتى تشويق نمى كنم مگر قبلا خودم آنرا انجام مى دهم و از هيچ كار خلافى باز نمى دارم مگر اينكه پيش از شما از آن دورى جسته ام )).
    در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم من اشد الناس عذابا يوم القيامة من وصف عدلا و عمل بغيره ((از كسانى كه در روز قيامت عذابشان از همه شديدتر است كسى است كه سخن حقى بگويد و خود به غير آن عمل كند)).
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 216
    علماى يهود از اين مى ترسيدند كه اگر به رسالت پيامبر اسلام اعتراف كنند كاخ رياستشان فرو ريزد و عوام يهود به آنها اعتنا نكنند، لذا صفات پيامبر اسلام را كه در تورات آمده بود دگرگون جلوه دادند.
    قرآن براى اينكه انسان بتواند بر اميال و خواسته هاى دل پيروز گردد و حب جاه و مقام را از سر بيرون كند در آيه بعد چنين مى گويد: از صبر و نماز يارى جوئيد و با استقامت و كنترل خويشتن بر هوسهاى درونى پيروز شويد (و استعينوا بالصبر و الصلوة ).
    سپس اضافه مى كند اين كار جز براى خاشعان سنگين و گران است (و انها لكبيرة الا على الخاشعين ).
    در آخرين آيه مورد بحث خاشعان را چنين معرفى مى كند ((همانها كه مى دانند پروردگار خود را ملاقات خواهند كرد و به سوى او باز مى گردند)) (الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم اليه راجعون ).
    ((يظنون )) از ماده ((ظن )) گاه به معنى گمان و گاه به معنى يقين مى آيد و در اينجا مسلما به معنى ايمان و يقين قطعى است ، زيرا ايمان به لقاء الله و باز گشت به سوى او حالت خشوع و خداترسى و احساس مسئوليت را در دل انسان زنده مى كند و اين يكى از آثار تربيتى ايمان به معاد است كه همه جا در برابر انسان صحنه آن دادگاه بزرگ را مجسم مى سازد و به انجام مسئوليتها و حق و عدالت دعوت مى كند.
    اين احتمال نيز وجود دارد كه ((ظن )) در اينجا به معنى گمان باشد، و اين در حقيقت يك نوع مبالغه و تاءكيد است كه اگر انسان فرضا به آن دادگاه بزرگ
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 217
    ايمان نداشته باشد و فقط گمان كند، كافى است كه از هر گونه خلافكارى خوددارى نمايد و در واقع سرزنش به علماء يهود است كه اگر ايمان شما حتى به درجه ظن و گمان برسد باز بايد احساس مسئوليت كنيد و دست از اينگونه تحريفات برداريد.
    نكته ها
    1- ((لقاء الله )) چيست ؟
    تعبير به ((لقاء الله )) در قرآن مجيد كرارا آمده است ، و همه به معنى حضور در صحنه ((قيامت مى باشد، بديهى است منظور از ((لقاء)) و ملاقات خداوند ملاقات حسى ، مانند ملاقات افراد بشر با يكديگر نيست ، چه اينكه خداوند نه جسم است و نه رنگ و مكان دارد كه با چشم ظاهر ديده شود، بلكه منظور يا مشاهده آثار قدرت او در صحنه قيامت و پاداشها و كيفرها و نعمتها و عذابهاى او است ، چنانكه گروهى از مفسران گفته اند.
    يا به معنى يك نوع شهود باطنى و قلبى است ، زيرا انسان گاه به جائى مى رسد كه گوئى خدا را با چشم دل در برابر خود مشاهده مى كند، به طورى كه هيچگونه شك و ترديدى براى او باقى نمى ماند.
    اين حالت ممكن است بر اثر پاكى و تقوا و عبادت و تهذيب نفس در اين دنيا براى گروهى پيدا شود، چنانكه در نهج البلاغه مى خوانيم : يكى از دوستان دانشمند على (عليه السلام ) به نام ((ذعلب يمانى )) از امام (عليه السلام ) پرسيد ((هل رايت ربك )): ((آيا خداى خود را ديدهاى )) ؟!
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 218
    امام (عليه السلام ) فرمود افاءعبد ما لا ارى آيا خدائى را كه نبينم پرستش كنم ؟! و هنگامى كه او توضيح بيشتر خواست امام اضافه كرد: لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان )) ((چشمهاى ظاهر هرگز او را مشاهده نكنند، بلكه قلبها بوسيله نور ايمان او را درك مى نمايند)).
    ولى اين حالت شهود باطنى در قيامت براى همگان پيدا مى شود، چرا كه آثار عظمت و قدرت خدا در آنجا آنچنان آشكار است كه هر كوردلى هم ايمان قطعى پيدا مى كند.
    2- راه پيروزى بر مشكلات
    براى پيشرفت و پيروزى بر مشكلات دو ركن اساسى لازم است ، يكى پايگاه نيرومند درونى و ديگر تكيه گاه محكم برونى ، در آيات فوق به اين دو ركن اساسى با تعبير ((صبر)) و ((صلوة )) اشاره شده است : صبر آن حالت استقامت و شكيبائى و ايستادگى در جبهه مشكلات است ، و نماز پيوندى است با خدا و وسيله ارتباطى است با اين تكيه گاه محكم .
    گر چه كلمه صبر در روايات فراوانى به روزه تفسير شده است ولى مسلما منحصر به روزه نيست ، بلكه ذكر روزه به عنوان يك مصداق بارز و روشن آن است ، زيرا انسان در پرتو اين عبادت بزرگ ارادهاى نيرومند و ايمانى استوار پيدا مى كند و حاكميت عقلش بر هوسهايش مسلم مى گردد.
    مفسران بزرگ در تفسير اين آيه نقل كرده اند كه رسول گرامى اسلام هر گاه با مشكلى روبرو مى شد كه او را ناراحت مى كرد از نماز و روزه مدد مى گرفت .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 219
    و نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: ((هنگامى كه با غمى از غمهاى دنيا روبرو مى شويد وضو گرفته ، به مسجد برويد، نماز بخوانيد و دعا كنيد، زيرا خداوند دستور داده ((و استعينوا بالصبر و الصلوة )).
    توجه به نماز و راز و نياز با پروردگار نيروى تازهاى در انسان ايجاد مى كند و او را براى روياروئى با مشكلات نيرو مى بخشد.
    در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم ((كان على (عليه السلام ) اذا اهاله امر فزع قام الى الصلوة ثم تلا هذه الاية و استعينوا بالصبر و الصلوة )) هنگامى كه مشكل مهمى براى على (عليه السلام ) پيش مى آمد به نماز بر مى خاست سپس اين آيه را تلاوت مى فرمود ((و استعينوا بالصبر و الصلوة )).
    آرى نماز انسان را به قدرت لايزالى پيوند مى دهد كه همه مشكلات براى او سهل و آسان است و همين احساس سبب مى شود كه انسان در برابر حوادث نيرومند و خونسرد باشد.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 220
    آيه 47 - 48
    آيه و ترجمه
    يَبَنى إِسرءِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتىَ الَّتى أَنْعَمْت عَلَيْكمْ وَ أَنى فَضلْتُكُمْ عَلى الْعَلَمِينَ(47)
    وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تجْزِى نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنهَا شفَعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنهَا عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(48)
    ترجمه :
    47 اى بنى اسرائيل نعمتهائى را كه به شما ارزانى داشتيم به خاطر بياوريد و نيز به ياد بياوريد كه من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم .
    48 و از آن روز بترسيد كه كسى به جاى ديگرى مجازات نمى شود، و نه شفاعت پذيرفته مى شود و نه غرامت و بدل قبول خواهد شد و نه يارى مى شوند.
    تفسير:
    خيالهاى باطل يهود
    در اين آيات بار ديگر خداوند روى سخن را به بنى اسرائيل كرده و نعمتهاى خدا را به آنها يادآور مى شود و مى گويد: اى بنى اسرائيل نعمتهائى را كه به شما دادم بخاطر بياوريد: (يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم ).
    اين نعمتها دامنه گسترده اى دارد، از نعمت هدايت و ايمان گرفته تا رهائى از چنگال فرعونيان و باز يافتن عظمت و استقلال همه را شامل مى شود .
    سپس از ميان اين نعمتها به نعمت فضيلت و برترى يافتن بر مردم زمان خود كه تركيبى از نعمتهاى مختلف است اشاره كرده مى گويد: من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم (و انى فضلتكم على العالمين ).
    شايد بعضى تصور كنند كه منظور از ((فضلتكم على العالمين )) اين باشد كه آنها را بر تمام جهانيان در تمام ادوار برترى بخشيده است .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 221
    ولى با توجه به ساير آيات قرآن روشن مى شود كه مقصود برترى آنها نسبت به افراد محيط و عصر خودشان است زيرا در قرآن مى خوانيم كنتم خير امة اخرجت للناس ... شما (مسلمانان ) بهترين امتى بوديد كه براى نفع انسانها آفريده شده ايد (آل عمران آيه 110).
    در جاى ديگر درباره بنى اسرائيل مى خوانيم ((و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها)) ما اين مستضعفان را وارث مشرق و مغرب زمين كرديم (سوره اعراف آيه 137) روشن است كه بنى اسرائيل در آنزمان وارث تمام جهان نشدند پس مقصود اين است كه وارث شرق و غرب منطقه خودشان گشتند بنابر اين فضيلت آنها بر جهانيان نيز برترى نسبت به افراد همان محيط است .
    در آيه بعد قرآن خط بطلانى بر خيالهاى باطل يهود مى كشد، زيرا آنها معتقد بودند كه چون نياكان و اجدادشان پيامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند كرد، و يا گمان مى كردند مى توان براى گناهان فديه و بدل تهيه نمود، همانگونه كه در اين جهان متوسل به رشوه مى شدند.
    قرآن مى گويد: ((از آنروز بترسيد كه هيچكس بجاى ديگرى جزا داده نمى شود)) (و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا).
    ((و نه شفاعتى (بى اذن پروردگار) پذيرفته مى شود)) (و لا يقبل منها شفاعة ).
    ((و نه غرامت و بدلى قبول خواهد شد)) (و لا يؤ خذ منها عدل ).
    ((و نه كسى براى يارى انسان به پا مى خيزد)) (و لا هم ينصرون ).
    خلاصه حاكم و قاضى آن صحنه كسى است كه جز عمل پاك را قبول نمى كند چنانكه در آيه 88 و 89 شعراء مى خوانيم : يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم ((روزى كه نه مال به درد ميخورد و نه فرزندان ، مگر آنها كه
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 222
    داراى روح سالم و پاك و با ايمان هستند.))
    در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه در اين دنيا چنين معمول است كه براى نجات مجرمان از مجازات از طرق مختلفى وارد مى شوند: گاه يك نفر جريمه ديگرى را پذيرا مى شود و آنرا اداء مى كند.
    اگر اين معنى ممكن نشد متوسل به شفاعت مى گردد و اشخاصى را بر مى انگيزد كه از او شفاعت كنند.
    باز اگر اينهم نشد سعى مى كنند كه با پرداختن غرامت خود را آزاد سازند.
    و اگر دسترسى به اين كار هم نداشت از دوستان و ياران كمك مى گيرد تا از او دفاع كنند تا گرفتار چنگال مجازات نشود.
    اينها طرق مختلف فرار از مجازات در دنيا است ، ولى قرآن مى گويد: اصول حاكم بر مجازاتها در قيامت به كلى از اين امور جدا است ، و هيچ يك از اين امور در آنجا به كار نمى آيد، تنها راه نجات پناه بردن به سايه ايمان و تقوا است و استمداد از لطف پروردگار.
    بررسى عقايد بت پرستان يا منحرفين اهل كتاب نشان مى دهد كه اينگونه افكار خرافى در ميان آنها كم نبوده مثلا نويسنده تفسير المنار نقل مى كند كه در بعضى از مناطق مصر بعضى از مردم خرافى وجه نقدى به غسل دهنده ميت ميدادند و آنرا اجرت نقل و انتقال به بهشت مى ناميدند.
    و نيز در حالات يهود مى خوانيم كه آنها براى كفاره گناهانشان قربانى مى كردند، اگر دسترسى به قربانى بزرگ نداشتند يك جفت كبوتر قربانى مى كردند!.
    در حالات اقوام پيشين كه احتمالا قبل از تاريخ زندگى مى كردند مى خوانيم
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 223
    كه آنها زيور آلات و اسلحه مرده را با او دفن مى كردند تا در زندگى آيندهاش از آن بهره گيرد!.
    قرآن و مساءله شفاعت
    بدون شك مجازاتهاى الهى چه در اين جهان و چه در قيامت جنبه انتقامى ندارد، بلكه همه آنها در حقيقت ضامن اجرا براى اطاعت از قوانين و در نتيجه پيشرفت و تكامل انسانها است ، بنابر اين هر چيز كه اين ضامن اجراء را تضعيف كند بايد از آن احتراز جست تا جرات و جسارت بر گناه در مردم پيدا نشود.
    از سوى ديگر نبايد راه بازگشت و اصلاح را بكلى بر روى گناهكاران بست بلكه بايد به آنها امكان داد كه خود را اصلاح كنند و به سوى خدا و پاكى تقوا باز گردند.
    ((شفاعت )) در معنى صحيحش براى حفظ همين تعادل است ، و وسيله اى است براى بازگشت گناهكاران و آلودگان ، و در معنى غلط و نادرستش موجب تشويق و جرات بر گناه است .
    كسانى كه جنبه هاى مختلف شفاعت و مفاهيم صحيح آنرا از هم تفكيك نكرده اند گاه بكلى منكر مساءله شفاعت شده ، آنرا با توصيه و پارتى بازى در برابر سلاطين و حاكمان ظالم برابر مى دانند!
    و گاه مانند وهابيان آيه فوق را كه مى گويد: ((لا يقبل منها شفاعة )) در قيامت از كسى شفاعت پذيرفته نمى شود بدون توجه به آيات ديگر دستاويز قرار داده و به كلى شفاعت را انكار كرده اند.
    به هر حال ايرادهاى مخالفان شفاعت را در چند مطلب مى توان خلاصه كرد: 1 اعتقاد به شفاعت روح سعى و تلاش را تضعيف مى كند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 224
    2 اعتقاد به شفاعت انعكاسى از جامعه هاى عقب مانده و فئوداليته است .
    3 اعتقاد به شفاعت موجب تشويق به گناه و رها كردن مسئوليتها است .
    4 اعتقاد به شفاعت يك نوع شرك و چندگانه پرستى و مخالف قرآن است ! 5 اعتقاد به شفاعت مفهومش دگرگون شدن احكام خداوند و تغيير اراده و فرمان او است !
    ولى بطورى كه خواهيم گفت همه اين ايرادها از آنجا ناشى شده كه شفاعت را از نظر مفهوم قرآنى با شفاعتهاى انحرافى رائج در ميان عوام مردم اشتباه كرده اند.
    از آنجا كه اين مساءله هم در جهت اثبات ، و هم در جهت نفى ، داراى اهميت ويژه اى است بايد بطور مشروح از مفهوم شفاعت فلسفه شفاعت شفاعت در عالم تكوين شفاعت در قرآن و حديث شفاعت و مساءله توحيد و شرك در اينجا بحث كنيم تا هر گونه ابهامى در زمينه آيه فوق و ساير آياتى كه در آينده در زمينه شفاعت با آن برخورد خواهيم كرد بر طرف شود.
    1- مفهوم واقعى شفاعت
    كلمه ((شفاعت )) از ريشه ((شفع )) بمعنى (جفت ) ((و ضم الشى ء الى مثله )) گرفته شده ، و نقطه مقابل آن ((وتر)) به معنى تك و تنها است ، سپس به ضميمه شدن فرد برتر و قويترى براى كمك به فرد ضعيفتر اطلاق گرديده است و اين لفظ در عرف و شرع به دو معنى متفاوت گفته مى شود:
    الف شفاعت در لسان عامه به اين گفته مى شود كه شخص شفيع از موقعيت و شخصيت و نفوذ خود استفاده كرده و نظر شخص صاحب قدرتى را در مورد مجازات زيردستان خود عوض كند.
    گاهى با استفاده از نفوذ خود يا وحشتى كه از نفوذ او دارند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 225
    و زمانى با پيش كشيدن مسائل عاطفى و تحت تاثير قرار دادن عواطف طرف .
    و زمان ديگرى با تغيير دادن مبانى فكرى او، درباره گناه مجرم و استحقاق او، و مانند اينها...
    بطور خلاصه شفاعت طبق اين معنى هيچگونه دگرگونى در روحيات و فكر مجرم يا متهم ايجاد نمى كندتمام تاءثيرها و دگرگونيها مربوط به شخصى است كه شفاعت نزد او مى شود (دقت كنيد).
    اين نوع شفاعت در بحثهاى مذهبى مطلقا معنى ندارد زيرا نه خداوند اشتباهى مى كند كه بتوان نظر او را عوض كرد، و نه عواطفى به اين معنى كه در انسان است دارد كه بتوان آن را برانگيخت ، و نه از نفوذ كسى ملاحظه مى كند و وحشتى دارد و نه پاداش و كيفرش بر محورى غير از عدالت دور مى زند.
    مفهوم ديگر شفاعت بر محور دگرگونى و تغيير موضع شفاعت شونده دور ميزند، يعنى شخص شفاعت شونده موجباتى فراهم مى سازد كه از يك وضع نامطلوب و درخور كيفر بيرون آمده و به وسيله ارتباط با شفيع ، خود را در وضع مطلوبى قرار دهد كه شايسته و مستحق بخشودگى گردد، و همانطور كه خواهيم ديد ايمان به اين نوع شفاعت در واقع يك مكتب عالى تربيت و وسيله اصلاح افراد گناهكار و آلوده ، و بيدارى و آگاهى است ، و شفاعت در منطق اسلام از نوع اخير است .
    و خواهيم ديد كه تمام ايرادها، خرده گيريها، و حمله ها همه متوجه تفسير اول براى شفاعت مى شود، نه مفهوم دوم كه يك معنى منطقى و معقول و سازنده است .
    اين بود تفسير اجمالى شفاعت در دو شكل ((تخديرى )) و ((سازنده )).
    2- شفاعت در عالم تكوين
    آنچه در مورد شفاعت به تفسير صحيح و منطقى آن گفتيم در جهان تكوين
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 225
    و آفرينش (علاوه بر عالم تشريع ) نيز فراوان ديده مى شود، نيروهاى قويتر اين جهان به نيروهاى ضعيفتر ضميمه شده و آنها را در مسير هدفهاى سازنده پيش مى برند، آفتاب ميتابد و باران مى بارد و بذرها را در دل زمين آماده مى سازد تا استعدادهاى درونى خود را به كار گيرند، و نخستين جوانه حيات را بيرون فرستند پوست دانه ها را بشكافند و از ظلمتكده خاك سر بر آورده به سوى آسمان كه از آن نيرو دريافت داشته اند پيش بروند.
    اين صحنه ها در حقيقت يك نوع شفاعت تكوينى در رستاخيز زندگى و حيات است ، و اگر با اقتباس از اين الگو نوعى از شفاعت در صحنه ((تشريع )) قائل شويم راه مستقيمى را پيش گرفته ايم كه توضيح آن را به زودى خواهيم خواند.
    3- مدارك شفاعت
    اكنون به مدارك اصلى و دست اول در مورد مساءله شفاعت مى پردازيم :
    در قرآن درباره مساءله شفاعت (به همين عنوان ) در حدود 30 مورد بحث شده است (البته بحثها و اشارات ديگرى به اين مساءله بدون ذكر اين عنوان نيز ديده مى شود).
    آياتى كه در قرآن پيرامون اين مساءله بحث مى كند در حقيقت به چند دسته تقسيم مى شود:
    گروه اول آياتى است كه بطور مطلق شفاعت را نفى مى كند مانند: ((انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة )) (بقره 254) و مانند ((و لا يقبل منها شفاعة )) (بقرة : 48).
    در اين آيات راه هاى متصور براى نجات مجرمان غير از ايمان و عمل صالح چه از طريق پرداختن عوض مادى يا پيوند و سابقه دوستى ، و يا مساءله شفاعت نفى شده است .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 226
    در مورد بعضى از مجرمان مى خوانيم : ((فما تنفعهم شفاعة الشافعين )) (مدثر48): ((شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودى ندارد)).
    گروه دوم آياتى است كه ((شفيع )) را منحصرا خدا معرفى مى كند مانند: ((ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع )) (سجده : 4): غير از خدا ولى و شفيعى نداريم و قل لله الشفاعة جميعا (زمر: 44):((همه شفاعتها مخصوص خدا است ))
    گروه سوم آياتى است كه شفاعت را مشروط به اذن و فرمان خدا مى كند مانند: ((من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه )) (بقره : 255) چه كسى مى تواند جز به اذن خدا شفاعت نمايد؟ و ((و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له )) (سباء: 23):(( شفاعت جز براى كسانى كه خدا اجازه دهد سودى ندارد)).
    گروه چهارم آياتى است كه شرائطى براى شفاعت شونده بيان كرده است گاهى اين شرط را رضايت و خشنودى خدا معرفى مى كند مانند: ((و لا يشفعون الا لمن ارتضى )) (انبياء: 28).
    طبق اين آيه شفاعت شفيعان منحصرا شامل حال كسانى است كه به مقام ((ارتضاء)) يعنى پذيرفته شدن در پيشگاه خداوند، رسيده اند.
    و گاه شرط آن را گرفتن عهد و پيمان نزد خدا معرفى مى كند مانند ((لا يملكون الشفاعة الا من اتخذ عند الرحمن عهدا)). (مريم : 87) (منظور از اين عهد و پيمان ايمان به خدا و پيامبران الهى است ).
    و زمانى صلاحيت شفاعت شدن را از بعضى از مجرمان سلب مى كند، مانند سلب شفاعت از ظالمان در آيه زير: ((ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع )): (غافر: 18). و به اين ترتيب داشتن عهد و پيمان الهى يعنى ايمان ، و رسيدن به مقام خشنودى پروردگار و پرهيز از گناهانى چون ظلم و ستم ، جزء شرائط حتمى شفاعت است .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 228
    4- شرائط گوناگون شفاعت
    خلاصه اينكه آيات شفاعت بخوبى نشان مى دهد كه مساءله شفاعت از نظر منطق اسلام يك موضوع بى قيد و شرط نيست بلكه قيود و شرايطى ، از نظر جرمى كه درباره آن شفاعت از يك سو، شخص شفاعت شونده از سوى ديگر، و شخص شفاعت كننده از سوى سوم دارد كه چهره اصلى شفاعت و فلسفه آن را روشن مى سازد.
    مثلا گناهانى همانند ظلم و ستم بطور كلى از دايره شفاعت بيرون شمرده شده و قرآن مى گويد: ظالمان ((شفيع مطاعى )) ندارند!
    و اگر ظلم را به معنى وسيع كلمه آنچنان كه در بعضى از احاديث بعدا خواهد آمد تفسير كنيم شفاعت منحصر به مجرمانى خواهد بود كه از كار خود نادمند و پشيمان ، و در مسير جبران و اصلاحند، و در اين صورت شفاعت پشتوانه اى خواهد بود براى توبه و ندامت از گناه (و اينكه بعضى تصور مى كنند با وجود ندامت و توبه نيازى به شفاعت نيست اشتباهى است كه پاسخ آن را به زودى خواهيم داد).
    از طرف ديگر طبق آيه 28 سوره انبياء تنها كسانى مشمول بخشودگى از طريق شفاعت مى شوند كه به مقام ((ارتضاء)) رسيده اند و طبق آيه 87 مريم داراى ((عهد الهى )) هستند.
    اين دو عنوان همان گونه كه از مفهوم لغوى آنها، و از رواياتى كه در تفسير اين آيات وارد شده ، استفاده مى شود به معنى ايمان به خدا و حساب و ميزان و پاداش و كيفر و اعتراف به حسنات و سيئات نيكى اعمال نيك و بدى اعمال بد و گواهى به درستى تمام مقرراتى است كه از سوى خدا نازل شده ، ايمانى كه در فكر و سپس در زندگى آدمى انعكاس يابد، و نشانهاش اين است كه خود را از صفت ظالمان طغيانگر كه هيچ اصل مقدسى را به رسميت نمى شناسند بيرون آورد و به تجديد نظر در برنامه هاى خود وادارد.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 229
    در آيه 64 سوره نساء در مورد آمرزش گناهان در سايه شفاعت مى خوانيم : ((و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما)): در اين آيه توبه و استغفار مجرمان مقدمهاى براى شفاعت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شمرده شده است .
    و در آيه 98 و 99 سوره يوسف : قالوا يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئين قال سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم )): نيز آثار ندامت و پشيمانى از گناه در تقاضاى برادران يوسف از پدر بخوبى خوانده مى شود.
    در مورد شفاعت فرشتگان (در سوره آيه 7) مى خوانيم كه استغفار و شفاعت آنها تنها براى افراد با ايمان و تابعان سبيل الهى و پيروان حق است ((و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم )).
    باز در اينجا اين سؤ ال كه با وجود توبه و تبعيت از سبيل الهى و گام نهادن در مسير حق ، چه نيازى به شفاعت است مطرح مى شود كه در بحث حقيقت شفاعت از آن پاسخ خواهيم گفت .
    و در مورد شفاعت كنندگان نيز اين شرط را ذكر كرده كه بايد گواه بر حق باشند ((الا من شهد بالحق )) (زخرف 87) و به اين ترتيب شفاعت شونده بايد يك نوع ارتباط و پيوند با شفاعت كننده بر قرار سازد، پيوندى از طريق توجه به حق و گواهى قولى و فعلى به آن ، كه اين خود نيز عامل ديگرى براى سازندگى و بسيج نيروها در مسير حق است .
    5- احاديث اسلامى و شفاعت
    در روايات اسلامى نيز تعبيرات فراوانى مى بينيم كه مكمل مفاد آيات فوق است و گاهى صريحتر از آن ، از جمله :
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 230
    1 در تفسير ((برهان )) از امام كاظم (عليه السلام ) از على (عليه السلام ) نقل شده كه مى فرمايد: از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم ((شفاعتى لاهل الكبائر من امتى ...)): شفاعت من براى مرتكبين گناهان كبيره است راوى حديث كه ابن ابى عمير است مى گويد: از امام كاظم (عليه السلام ) پرسيدم چگونه براى مرتكبان گناهان كبيره شفاعت ممكن است در حالى كه خداوند مى فرمايد: ((و لا يشفعون الا لمن ارتضى )) مسلم است كسى كه مرتكب كبائر شود مورد ارتضاء و خشنودى خدا نيست .
    امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود:((هر فرد با ايمانى كه مرتكب گناهى طبعا پشيمان خواهد شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرموده پشيمانى از گناه توبه است ... و كسى كه پشيمان نگردد مؤ من واقعى نيست ، و شفاعت براى او نخواهد بود و عمل او ((ظلم )) است ، و خداوند مى فرمايد ظالمان دوست و شفاعت كنندهاى ندارند)).
    مضمون صدر حديث اين است كه شفاعت شامل مرتكبان كبائر مى شود.
    ولى ذيل حديث روشن مى كند كه شرط اصلى پذيرش شفاعت واجد بودن ايمانى است كه مجرم را به مرحله ندامت و خود سازى و جبران برساند، و از ظلم و طغيان و قانون شكنى برهاند (دقت كنيد).
    2 در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) در نامهاى كه به صورت متحد المال براى اصحابش نوشت چنين نقل شده :
    ((من سره ان ينفعه شفاعة الشافعين عند الله فليطلب الى الله ان يرضى عنه ))
    لحن اين روايت نشان مى دهد كه براى اصلاح اشتباهاتى كه در زمينه شفاعت براى بعضى از ياران امام خصوصا و جمعى از مسلمانان عموما رخ داده است صادر شده ، و با صراحت شفاعتهاى تشويق كننده به گناه در آن نفى شده است و مى گويد ((هر كس دوست دارد مشمول شفاعت گردد بايد خشنودى خدا را جلب كند)).
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 231
    3 باز در حديث پر معنى ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :((اذا كان يوم القيامه بعث الله العالم و العابد، فاذا وقفا بين يدى الله عز و جل قيل للعابد انطلق الى الجنه ، و قيل للعالم قف تشفع للناس بحسن تاديبك لهم )):
    (( در روز رستاخيز خداوند ((عالم )) و ((عابد)) را بر مى انگيزد به عابد مى گويد تنها به سوى بهشت رو اما به عالم مى گويد براى مردمى كه تربيت كردى شفاعت كن !.
    در اين حديث پيوندى در ميان ((تاديب عالم )) و شفاعت او نسبت به شاگردانش )) كه مكتب او را درك كرده اند ديده مى شود كه ميتواند پرتوى به روى بسيارى از موارد تاريك اين بحث بيفكند.
    بعلاوه اختصاص شفاعت كردن به عالم و نفى آن از عابد نشانه ديگرى است از اين كه شفاعت در منطق اسلام يك مطلب قرار دادى و يا پارتى بازى نيست بلكه يك مكتب تربيتى است و تجسمى است از تربيت در اين جهان .

    next page

    fehrest page


    back page

  3. #13
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    6- تاثير معنوى شفاعت
    آنچه در مورد روايات شفاعت آورديم قسمت كمى از بسيار بود، كه بخاطر نكات خاصى كه متناسب با بحث مادر آنها بود انتخاب گرديد، و گر نه روايات شفاعت به مرحله تواتر رسيده است .
    ((نووى )) شافعى در شرح ((صحيح مسلم از ((قاضى عياض )) دانشمند معروف اهل تسنن نقل مى كند كه مى گويد شفاعت متواتر است .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 232
    حتى پيروان ((ابن تيميه )) (متوفاى سال 728 هجرى ) و محمد بن عبد الوهاب (متوفاى سال 1206) كه در اينگونه مسائل سختگيرى و تعصب و لجاجت خاصى دارند به تواتر اين روايات اعتراف كرده اند!
    در كتاب ((فتح المجيد)) تاءليف ((شيخ عبد الرحمن بن حسن كه از معروفترين كتب ((وهابيه )) است ، و هم اكنون در بسيارى از مدارس دينى ((حجاز)) به عنوان يك كتاب درسى شناخته مى شود، از ابن قيم چنين نقل شده احاديث در زمينه شفاعت مجرمان از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) متواتر است ، و صحابه او و اهل سنت عموما اجماع بر اين موضوع دارند، و منكر آن را بدعتگذار مى دانند و به او انتقاد مى كنند و او را گمراه مى شمرند)).
    اكنون پيش از آنكه به بحث درباره اثرات اجتماعى و روانى شفاعت بپردازيم و ايرادهاى چهارگانه را در شعاع فلسفه شفاعت مورد بررسى قرار دهيم نگاهى به آثار معنوى آن از نظر منطق خدا پرستان و معتقدان به شفاعت مى كنيم كه اين نگاه روشنگر بحث آينده در زمينه واكنشهاى اجتماعى و روانى اين مساءله خواهد بود.
    در ميان علماى عقائد اسلامى در زمينه چگونگى تاثير معنوى شفاعت گفتگو است : جمعى كه بنام ((وعيديه )) معروف هستند (آنها كه اعتقاد به خلود مرتكبان گناهان كبيره در جهنم دارند) معتقدند كه شفاعت اثرى در زدودن آثار گناه ندارد، بلكه تاءثير آن تنها در قسمت پيشرفت و تكامل معنوى و افزايش پاداش و ثواب است .
    در حالى كه ((تفضيليه )) (آنها كه اعتقاد به خلود اصحاب كبائر ندارند) معتقدند شفاعت در زمينه گناهكاران است ، و اثرش سقوط مجازات و كيفر مى باشد.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 233
    ولى محقق معروف ((خواجه ظ نصير الدين طوسى )) در كتاب ((تجريد الاعتقادات )) هر دو را حق مى داند، و معتقد به هر دو اثر است .
    علامه حلى در شرح عبارت او در كشف المراد نيز اين عقيده را انكار نكرده بلكه شواهدى براى آن آورده است .
    گمان نمى كنيم با توجه به آنچه سابقا در معنى شفاعت از نظر ريشه لغوى و هم از نظر مقايسه با شفاعت تكوينى گفته شد ترديدى باقى بماند كه عقيده محقق طوسى به واقعيت نزديكتر است .
    زيرا از يك سو در روايت معروفى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده مى خوانيم : ((ما من احد من الاولين و الاخرين الا هو محتاج الى شفاعة محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) يوم القيامه )) (طبق اين حديث همه مردم نيازمند به شفاعت پيامبرند).
    و به اين ترتيب حتى كسانى كه از گناه توبه كرده اند و جرم آنها بخشوده شده ، باز نياز به شفاعت دارند، و اين در صورتى ممكن است كه اثر شفاعت دو جانبه باشد و افزايش مقام را نيز شامل شود.
    و اگر در بعضى از روايات مى خوانيم نيكوكاران نياز به شفاعت ندارند، منظور نفى آن نوع شفاعت است كه در مورد مجرمان و گناهكاران مى باشد.
    از سوى ديگر گفتيم : حقيقت شفاعت ضميمه شدن موجود قويترى به موجود ضعيفتر براى كمك به او است ، اين كمك ممكن است براى افزايش نقاط قوت باشد و نيز ممكن است براى پيرايش نقاط ضعف .
    همانطور كه در شفاعت تكوينى و موجوداتى كه در مسير تكامل و پرورش قرار دارند نيز اين دو جنبه مشهود است : گاهى موجودات پائين تر نيازشان به عوامل نيرومندتر و برتر براى از ميان بردن عوامل تخريب است (همانند نياز گياه به نور آفتاب براى از بين بردن آفات ) و گاه براى افزودن نقاط قوت و پيشرفت مى باشد
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 234
    (همانند نياز گياه براى رشد و نمو به نور آفتاب ) و همچنين يك شاگرد درس خوان هم براى اصلاح اشتباهات خود نياز به استاد دارد و هم براى افزايش معلومات مختلف .
    بنابر اين شفاعت به دلائل مختلف اثر دوگانه دارد و انحصار به زدودن آثار جرم و گناه ندارد (دقت كنيد).
    با توجه به آنچه گفته شده روشن كه چرا توبهكاران نيز به شفاعت نيازمندند، با اينكه توبه طبق اعتقادات مسلم مذهبى به تنهائى موجب آمرزش گناه مى گردد.
    دليل اين موضوع دو چيز است :
    1 توبه كاران نيز براى افزايش مقامات معنوى و پرورش و تكامل و ارتقاء مقام ، نياز به شفاعت دارند اگر چه نيازشان در زمينه جرم و گناه با ((توبه )) بر آورده شده است .
    2 اشتباه بزرگى كه براى بسيارى در زمينه تاثير توبه رخ داده موجب اينگونه اشكالات مى شود و آن اينكه تصورشان اين است كه توبه و ندامت و پشيمانى از گناه مى تواند انسان را به حالت قبل از گناه در آورد در حالى كه در جاى خود گفتهايم ندامت از گذشته و تصميم نسبت به آينده تنها مرحله نخستين توبه است ، و درست همانند داروئى است كه بيمارى را قطع مى كند، بديهى است با قطع تب و از بين رفتن ريشه بيمارى ، اگر چه بيمار بهبودى يافته و سالم شده ، ولى هرگز به حال يك انسان عادى در نيامده است ، بلكه بايد مدتها به تقويت بنيه جسمى خود بپردازد، تا به مرحله قبل از بيمارى برسد.
    و به تعبير ديگر توبه مراحلى دارد، و ندامت از گناه و تصميم براى پاك بودن در آينده تنها مرحله نخستين آن است .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 235
    مرحله نهائى آن به اين حاصل كه توبه كار از هر نظر به حالت روحانى قبل از گناه در آيد و در اين مرحله است كه شفاعت شافعان و پيوند و ارتباط با آنها مى تواند اثر بخش ‍ باشد.
    شاهد زنده براى اين سخن همان است كه در سابق اشاره كرديم كه در آيات مربوط به استغفار مى بينيم علاوه بر توبه شخص مجرم ، استغفار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شرط پذيرش توبه قرار داده شده است ، و همچنين در مورد توبه برادران يوسف و استغفار يعقوب براى آنها، و از همه روشنتر در مورد استغفار فرشتگان براى افرادى كه نيكوكار و صالح و مصلحند كه آيات آن در سابق گذشت (دقت كنيد).
    7- فلسفه شفاعت
    ((مفهوم )) شفاعت و((مدارك )) آن را كه روشنگر مفهوم آن بود دانستيم ، و با توجه به آن ، درك فلسفه هاى ((اجتماعى و روانى )) آن چندان مشكل نيست .
    به طور كلى توجه به اصل شفاعت مى تواند چند اثر زير را در معتقدان داشته باشد:
    ((مبارزه با روح ياءس )) كسانى كه مرتكب جرائم سنگينى مى شوند از يكسو گرفتار ناراحتى وجدان ، و از سوى ديگر گرفتار ياس از بخشودگى در پيشگاه خدا مى گردند و چون راه بازگشت را به روى خود مسدود مى يابند عملا حاضر به هيچگونه تجديد نظر نيستند، و با توجه به تيره گى افق آينده در نظرشان ممكن است دست به طغيان و سركشى بيشتر بزنند و يكنوع آزادى عمل براى خود، تحت اين عنوان كه رعايت مقررات براى آنها سودى ندارد، قائل شوند، درست همانند بيمارى كه از بهبودى ماءيوس شده و سد پرهيز را بكلى شكسته است چون آن را بى دليل و فاقد تاثير مى داند.
    گاه ناراحتى وجدان كه ناشى از اينگونه جرائم است ، موجب اختلالات
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 236
    روانى و يا موجب تحريك حس انتقامجوئى از جامعهاى كه او را چنين آلوده كرده است مى گردد، و به اين ترتيب گناهكار مبدل به يك عنصر خطرناك و كانون ناراحتى براى جامعه مى شود.
    اما ايمان به شفاعت روزنه اى به سوى روشنائى به روى او مى گشايد و اميد به آمرزش ، او را به كنترل خويش و تجديد نظر، و حتى جبران گذشته تشويق مى كند، حس انتقام جوئى در او تحريك نمى گردد و آرامش روانى به او امكان تبديل شدن به يك عنصر سالم و صالح مى دهد.
    بنابر اين اگر بگوئيم توجه به شفاعت به معنى صحيح ، يك عامل سازنده و باز دارنده است كه مى تواند از يك فرد مجرم و گناهكار فرد صالحى بسازد، گزاف نگفته ايم ، لذا مشاهده مى كنيم كه حتى براى زندانيان ابد، روزنه شفاعت و بخشودگى در قوانين مختلف دنيا باز گذارده شده است ، مبادا ياءس و نوميدى آنها را مبدل به كانون خطرى در درون خود زندانها كند، و يا گرفتار اختلال روانى سازد!.
    8- شرائط ((سازنده شفاعت ))
    با توجه به اينكه شفاعت به معنى صحيح قيود و شرائط فراوانى در چند جهت دارد، كسانى كه معتقد به اين اصلند براى اينكه مشمول آن شوند ناگزيرند شرائط آن را فراهم سازند، و از گناهانى همانند ظلم كه اميد شفاعت را به صفر مى رساند بپرهيزند، برنامه خود را از يك دگرگونى عميق و همه جانبه در وضع خويش شروع كنند، و براى رسيدن به مقام ارتضاء و بر قرار ساختن عهد الهى (به تفسيرى كه گذشت ) از گناه توبه كنند، و يا حد اقل در آستانه توبه قرار گيرند.
    خلافكارى و شكستن سد قوانين الهى را متوقف سازند و يا لااقل تقليل دهند و ايمان به خدا و دادگاه بزرگ رستاخيز را در خود زنده نگاهدارند و قوانين و مقررات او را محترم بشمرند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 237
    و از طرفى براى بر قرار ساختن پيوند ميان ((خود)) و ((شفاعت كننده )) از صفات او اقتباس كنند و يك نوع سنخيت ، هر چند ضعيف ، ميان خود و او بر قرار سازند، يعنى همانطور كه در شفاعت تكوينى آمادگى و سنخيت ، و تسليم در برابر عوامل تكامل ، شرط تاثير علل تكوينى است ، در مرحله شفاعت تشريعى نيز براى رسيدن به نتيجه ، اينگونه آمادگيها لازم است (دقت كنيد).
    با اين وضع جاى ترديد باقى نمى ماند كه شفاعت به معنى صحيح نقش مؤ ثرى در دگرگونى حال مجرمان و اصلاح وضع آنها خواهد داشت .
    9- بررسى و پاسخ اشكالات
    همانطور كه قبلا گفته شد ميان ((شفاعت )) در عرف عام و ((شفاعت )) در منطق اسلام فاصله زيادى است ، يكى بر اساس تغيير دادن فكر ((شفاعت كننده )) و ديگرى بر اساس تغييرات و دگرگونيهاى گوناگون در ((شفاعت شونده )) قرار دارد.
    روشن است كه شفاعت به معنى اول همه اشكالات گذشته را به خود جذب مى كند، هم روح سعى و تلاش را مى كشد، هم موجب تشويق به گناه است .
    هم انعكاسى از جوامع عقب افتاده و فئوداليته مى باشد.
    و هم متضمن يكنوع شرك يا انحراف از توحيد است .
    زيرا اگر ما معتقد باشيم كه علم خدا را مى توان تغيير داد و مجهولى را درباره ((شفاعت شونده )) براى او روشن ساخت ، و يا مبدئى غير از او در جهان وجود دارد كه ميتوان خشم خدا را به وسيله او فرو نشاند، و يا محبت او را به سوى خود جلب كرد، و يا معتقد باشيم كه خداوند ممكن است نياز به موقعيت بعضى از بندگان خود داشته باشد و بخاطر اين نياز، شفاعت آنها را درباره مجرمى بپذيرد، و يا معتقد باشيم كه از نفوذ وسايطى ممكن است بهراسد و شفاعت آنها را بپذيرد، همه اينها ما را از اصل توحيد و خداشناسى ، دور مى سازد و در دره شرك
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 238
    و بت پرستى ، پرتاب مى كند .
    اينها همه نتيجه شفاعت در عرف عام و معنى نادرست آن است .
    ولى شفاعت در شكل صحيح و با شرائط و كيفيت و خصوصيات و ويژگيهائى كه در بالا به آن اشاره شد، هيچيك از اين عيوب را ندارد سهل است نقاط مثبت ضد آنرا پرورش ‍ مى دهد.
    اين نوع شفاعت تشويق به گناه نمى كند، بلكه وسيله اى براى ترك گناه است .
    دعوت به سستى و تنبلى نمى كند، بلكه با ايجاد روح اميدوارى ، نيروهاى انسان را براى جبران خطاهاى گذشته بسيج مى نمايد.
    هيچگونه ارتباطى با جوامع عقب افتاده ندارد، بلكه يك وسيله مؤ ثر تربيتى براى اصلاح مجرمان و گناهكاران و متجاوزان است .
    نه تنها شرك نيست ، بلكه عين توحيد و توجه به خدا و استمداد از صفات او و اذن و فرمان او مى باشد.
    باز براى روشنتر شدن اين بحث نظر شما را به تحليل زير جلب مى كنيم :
    10- شفاعت و توحيد
    تفسيرهاى نادرست براى مساءله شفاعت ، دو دسته را كه در دو قطب كاملا متضاد هستند به مخالفت با اين موضوع برانگيخته است دستهاى كه طرز تفكر مادى دارند و شفاعت را عامل تخدير و خاموش ساختن تلاش و كوششها مى پندارند كه پاسخ آنها مشروحا گذشت .
    دسته اى ديگر بعضى از افراطيون مذهبى مانند وهابيها و همفكران آنها هستند كه اعتقاد به شفاعت را يكنوع شرك و انحراف از آئين توحيد تصور مى كنند با اينكه طرح اشكال آنها و پاسخ آن بحث را به درازا مى كشاند و از طرز تفسير خارج مى شويم ولى روى پاره اى از جهات اين امر را لازم مى دانيم :
    نخست توجه به اين موضوع لازم است كه وهابيها كه در دو قرن اخير به رهبرى محمد بن عبد الوهاب سرزمين حجاز را تحت نفوذ افكار خود قرار داده اند در معتقدات تند و حاد خود كه بيشتر در زمينه توحيد است تنها با شيعه مخالفت ندارند بلكه با غالب مسلمانهاى اهل تسنن نيز شديدا مخالفند.
    ((محمد بن عبد الوهاب )) كه افكار خود را از ((ابن تيميه )) (احمد بن عبد الحليم دمشقى متوفى 728) كه تقريبا (چهار قرن قبل از او مى زيسته ) گرفته است ، در حقيقت مجرى افكار و معتقدات ابن تيميه (ايده ئولوگ وهابيه ) بود.
    ((محمد بن عبد الوهاب )) در خلال سالهاى 1160 تا 1206 كه سال وفات او بود با همكارى زمامداران محلى ، و برانگيختن آتش تعصبهاى خشن در ميان اقوام بيابان گرد و بدوى حجاز توانست به نام دفاع از توحيد و مبارزه با شرك ، مخالفان خود را عقب بزند و بر دستگاه حكومت و رهبرى سياسى ، بطور مستقيم ، و غير مستقيم تسلط يابد و در اين راه خون هاى زيادى از مسلمانان حجاز و غير حجاز ريخته شد.
    كشمكشهاى پيروان محمد بن عبد الوهاب محدود به محيط حجاز نبود، بلكه در سال 1216 (درست ده سال پس از مرگ محمد بن عبد الوهاب ) پيروان او از طريق بيابانهاى حجاز با يك حمله غافلگيرانه به كربلا ريختند و با استفاده از تعطيل بودن شهر به مناسبت روز عيد غدير و مسافرت بسيارى از اهالى كربلا به نجف براى مراسم غدير، پس از شكافتن ديوار شهر به داخل شهر رخنه كرده و به تخريب حرم امام حسين (عليه السلام ) و ساير اماكن مقدس شيعه در كربلا پرداختند، و در ضمن تمام درهاى گرانقيمت و تابلوها و هداياى نفيس و وسائل تزيينى را با خود بردند، حدود پنجاه نفر در نزديكى ضريح و پانصد نفر در صحن و تعداد زيادى را در خود شهر كشتند كه بعضى عدد مقتولين را بالغ بر پنج هزار نفر دانسته اند، در اين ماجرا خانه هاى فراوانى غارت شد و حتى پيرمردان و كودكان و زنان نيز از اين تعرض مصون نماندند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 240
    در سال 1344 فقهاى مدينه كه در دستگاه حكومت نفوذ داشتند فتوا به انهدام تمام قبور بزرگان اسلام در حجاز دادند و در روز هشتم شوال اين حكم تنفيذ گرديد و همه قبور را يكى پس از ديگرى بجز قبر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ويران كردند كه آن هم بخاطر ترس از خشم عمومى مسلمين مستثنى شد.
    رويهمرفته پيروان اين مكتب همانند خود محمد بن عبد الوهاب افرادى خشن و غير قابل انعطاف و يكدنده و قشرى و متعصبند و بيش از آنچه روى منطق تكيه مى كنند شدت عمل و خشونت به خرج مى دهند، و دانسته يا نادانسته مسائل اسلامى را خلاصه در مبارزه كردن با چند مسئله همانند موضوع شفاعت و زيارت قبور و توسل كرده ، و عملا مردم را از مباحث مهم اجتماعى اسلام مخصوصا آنچه مربوط به عدالت اجتماعى و محو آثار استعمار و مبارزه منطقى با غلبه روح ماديگرى و مكتبهاى الحادى است دور نگه داشته اند.
    به همين دليل در محيط فكرى آنها هيچگونه سخنى از اين مسائل مطرح نيست و در يك حال بيخبرى وحشتناك نسبت به مسائل روز به سر مى برند.
    در هر صورت آنها در مورد مساءله شفاعت چنين مى گويند: هيچكس حق ندارد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شفاعت بطلبد و مثلا بگويد: يا محمد اشفع لى عند الله زيرا خداوند مى گويد: ((وان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا)) (جن 18)
    در رساله ((كشف الشبهات ))، نوشته محمد بن عبد الوهاب چنين مى خوانيم : اگر كسى بگويد ما مى دانيم خدا به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مقام شفاعت بخشيده و به اذن و فرمان او مى تواند شفاعت كند و چه مانعى دارد ما آنچه را كه خدا به او بخشيده از او تقاضا كنيم ؟ در پاسخ مى گوئيم درست است كه خدا به او مقام شفاعت داده ولى با اين حال نهى كرده است كه از او شفاعت بطلبيم ! و گفته است : ((فلا تدعوا مع الله احدا)).
    بعلاوه مقام شفاعت منحصر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيست ، فرشتگان و دوستان خدا
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 241
    نيز اين مقام را دارند، آيا مى توانيم از آنها نيز درخواست شفاعت كنيم اگر كسى چنين بگويد، پرستش و عبادت بندگان صالح خدا را كرده است ))!.
    و نيز نامبرده در رساله ((اربع قواعد)) سخنى دارد كه خلاصه اش اين است : رهائى از شرك تنها به شناسائى چهار قاعده ممكن است :
    1 كفارى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با آنها نبرد كرد اقرار داشتند به اينكه :
    خداوند خالق و رازق و تدبير كننده جهان هستى است چنانكه قرآن مى گويد: ((قل من يرزقكم من السماء و الارض ... و من يدبر الامر فسيقولون الله )): (سوره يونس آيه 31) ولى اين اقرار و اعتراف هرگز آنها را در زمره مسلمانان قرار نداد.
    2 آنها مى گفتند: توجه ما به بتها و عبادت ما از آنها تنها بخاطر طلب قرب و شفاعت مى باشد، و يقولون هؤ لاء شفعائنا عند الله : (يونس 18).
    3 پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تمام كسانى را كه عبادت غير خدا مى كردند محكوم ساخت اعم از آنها كه عبادت فرشتگان و انبياء و صالحين مى كردند يا آنها كه اشجار و احجار و خورشيد و ماه را مى پرستيدند و هيچگونه تفاوتى در ميان آنها قائل نشد.
    4 مشركان عصر ما در مسير شرك از مشركان زمان جاهليت بدترند!، زيرا آنها به هنگام آرامش ، عبادت بتها مى كردند ولى در شدت و سختى به مقتضاى ((فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين )): (سوره عنكبوت : 65) تنها خدا را مى خواندند، ولى مشركان زمان ما در حالت آرامش و سختى هر دو متوسل به غير خدا مى شوند!عجيب اينكه اين گروه وهابيان در نسبت دادن شرك به ساير مسلمانان و كسانى كه با عقايد آنان هماهنگى ندارند، اعم از سنى و شيعه ، به اندازهاى جرى
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 242
    و جسور هستند كه خون و مال مسلمانان ديگر را به سادگى مباح و حلال مى شمرند، و قتل آنها را، خيلى آسان ، مجاز مى دانند، همانطور كه در طول تاريخ خود، بارها عملا نيز اين مطلب را نشان داده اند.
    شيخ ((سليمان ابن لحمان )) در كتاب ((الهدية السنية )) چنين مى گويد: ((كتاب و سنت گواهى بر اين مى دهند كه هر كس فرشتگان و انبياء يا (مثلا) ابن عباس و ابو طالب و امثال آنان را واسطه ميان خود و خدا قرار بدهد كه در پيشگاه خدا براى او شفاعت كنند، بخاطر اينكه آنها مقرب درگاه خدا هستند همانطور كه در نزد سلاطين شفاعت مى كنند چنين كسانى كافر و مشركند! و خون و مال آنها مباح است !! اگر چه ((اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله )) بگويند و اگر چه نماز بخوانند و روزه بگيرند.
    خشونت و يكدندگى و لجاجتى كه از اين گفتار مى بارد بر هيچكس مخفى نيست ، و همچنين جهل و ناآگاهى از مسائل اسلامى و قرآنى .
    بررسى در زمينه منطق وهابيان در مساءله شفاعت :
    از آنچه از سخنان مؤ سس اين مسلك (محمد بن عبد الوهاب ) نقل كرديم چنين نتيجه گيرى ميتوان كرد كه آنها در نسبت شرك به طرفداران شفاعت در حقيقت روى دو مطلب زياد تكيه مى كنند:
    1 مقايسه مسلمانان طرفدار شفاعت انبياء و صلحاء با مشركان زمان جاهليت .
    2 - نهى صريح قرآن از عبادت و پرستش غير خدا و اينكه نام كسانى را همراه نام خدا ببريم ، فلا تدعوا مع الله احد (سوره جن آيه 18) و اينكه تقاضاى شفاعت يك نوع عبادت است .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 243
    در قسمت اول بايد گفت كه در اين مقايسه مرتكب اشتباه بزرگى شده زيرا:
    اولا قرآن صريحا مقام شفاعت را براى جمعى از نيكان و صلحا و انبيا و فرشتگان اثبات كرده است ، همانطور كه در بحثهاى سابق گذشت . منتها آن را منوط به ((اذن الهى )) دانسته است ، بسيار غير منطقى و مضحك است كه ما بگوئيم خدا چنين مقامى را به او داده ولى ما را از مطالبه اعمال اين موقعيت ، هر چند مشروط به اذن خدا نمائيم نهى كرده است .
    بعلاوه قرآن مراجعه برادران يوسف را به پدر، و همچنين ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را به پيامبر و تقاضاى استغفار از وى را صريحا آورده است .
    آيا اين يكى از مصاديق روشن درخواست شفاعت نيست ، تقاضاى شفاعت از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با جمله ((اشفع لنا عند الله )) همان است كه برادران يوسف گفتند ((يا ابانا استغفر لنا)) (سوره يوسف آيه 97).
    چگونه چيزى را كه قرآن صريحا مجاز شمرده شرك مى شمرند و معتقد به آن را مشرك و خون و مال او را مباح مى پندارند ؟! اگر اين كار شرك بود چرا يعقوب فرزندان خود را از آن نهى نكرد؟!.
    ثانيا هيچگونه شباهتى ميان بت پرستان و خدا پرستان معتقد به شفاعت به اذن الله نيست ، زيرا بت پرستان ، عبادت بتها مى كردند و آنها را شفيع ميدانستند در حالى كه در مورد مسلمانان معتقد به شفاعت ، مساءله عبادت شفعاء به هيچوجه مطرح نيست ، بلكه تنها درخواست شفاعت در پيشگاه خدا از آنها مى كنند و همانطور كه خواهيم گفت در خواست شفاعت هيچ ارتباطى به مساءله عبادت ندارد.
    بت پرستان از پرستش خداى يگانه وحشت داشتند و مى گفتند:
    ((اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشى ء عجاب )) (سوره ص آيه 5).
    بت پرستان بتها را از نظر عبادت در رديف خداوند مى دانستند و مى گفتند:
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 244
    ((تا لله ان كنا لفى ضلال مبين اذ نسويكم برب العالمين )) (شعراء آيه 98)
    بت پرستان همانطور كه تواريخ به روشنى گواهى مى دهد اعتقاد به تاثير بتها در سرنوشت خود داشتند و مبدئيت تاثير براى آنها قائل بودند، در حالى كه مسلمانان معتقد به شفاعت ، تمام تاثير را از خدا ميدانندو براى هيچ موجودى استقلال در تاثير قائل نيستند.
    مقايسه اين دو با يكديگر بسيار جاهلانه و دور از منطق است .
    اما در مورد دوم بايد ببينيم عبادت چيست ؟ تفسير عبادت به هر گونه خضوع و احترام مفهومش اين است كه هيچكس براى هيچكس خضوع و احترامى نكند و احدى اين نتيجه را نمى پذيرد.
    همچنين تفسير آن به هر گونه درخواست و تقاضا معنيش اين است كه تقاضا و در خواست از هر كس شرك و بت پرستى باشد، اين نيز بر خلاف ضرورت عقل و دين است .
    عبادت را به تبعيت و پيروى انسانى از انسان ديگر نيز نمى توان تفسير كرد، زيرا پيروى منطقى افراد از رئيس خود در سازمانها و تشكيلات اجتماعى جزء الفباى زندگى بشر است ، همانطور كه پيروى از پيامبران و پيشوايان بزرگ از وظائف حتمى هر ديندارى محسوب مى شود.
    بنابراين عبادت مفهومى غير از همه اينها دارد و آن آخرين حد خضوع و تواضع است كه به عنوان تعلق و وابستگى مطلق و تسليم بى قيد و شرط عابد در برابر معبود انجام مى گيرد.
    اين كلمه كه با واژه (عبد) ريشه مشترك دارد، توجه به مفهوم عبد (بنده ) روشن مى سازد كه در حقيقت عبادت كننده با عبادت خود نشان مى دهد كه در برابر معبود تسليم محض ‍ است ، و سرنوشت خود را در دست او مى داند، اين همان چيزى است كه از لفظ عبادت در عرف و شرع فهميده مى شود.
    آيا در تقاضاى شفاعت از شفيعان هيچگونه اثرى از عبادت و پرستش با اين
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 245
    مفهوم ديده مى شود؟.
    و اما در مورد خواندن غير خدا كه در آيات متعددى از آن نهى شده است شك نيست كه مفهومش اين نيست كه مثلا صدا زدن و خواندن كسى به نامش و گفتن يا حسن و يا احمد ممنوع است يا شرك .
    در اين نيز نبايد ترديد كرد كه خواندن كسى و درخواست انجام كارى كه در قدرت و توانائى او است نيز نه گناه است و نه شرك زيرا تعاون يكى از پايه هاى زندگى و حيات اجتماعى است ، تمام پيامبران و امامان نيز چنين كارى داشته اند (حتى خود وهابيان هم آن را ممنوع ندانسته اند).
    آنچه ممكن است مورد ايراد واقع گردد همان است كه خود ابن تيميه در رساله زيارة القبور متعرض آن شده است :
    حاجتى را كه بنده از خدا مى خواهد اگر چيزى باشد كه جز از خداوند صادر نمى شود هر گاه آنرا از مخلوق بخواهد مشرك است ، همانند عبادت كنندگان ملائكه و بتهاى سنگ و چوبى و كسانى كه مسيح و مادرش را به عنوان معبود برگزيده بودند، مثل اينكه به مخلوق زنده يا مرده بگويد گناه مرا ببخش ، يا مرا بر دشمنم پيروز كن ، يا بيماريم را شفا ده !..
    و اگر از امورى باشد كه بندگان نيز قادر بر انجام آن هستند در اين صورت مانعى ندارد كه تقاضاى آنرا از انسانى كند، منتها شرايطى دارد، زيرا تقاضاى مخلوق از مخلوق ديگر گاه جائز است و گاه حرام ..
    پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به ابن عباس فرموده هنگامى كه چيزى مى خواهى از خدا بخواه ، و هنگامى كه يارى مى طلبى از خدا يارى بطلب ، تا آنجا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به گروهى از يارانش توصيه فرمود هرگز چيزى از مردم نخواهند، آنها در عمل به اين توصيه تا آنجا پيش رفتند كه اگر تازيانه از دست يكى مى افتاد (و سوار بر مركب بود) به كسى نمى گفت اين تازيانه را به من بده ، اين همان تقاضاى مكروه است ، و اما تقاضاى جائز آن
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 246
    است كه انسان از برادر مؤ منش طلب دعا كند!.
    بنابراين ما هم مى گوئيم اگر براستى كسى كار خدا را از غير خدا بخواهد و او را مستقل در انجام آن بداند مشرك است ، ولى اگر از او شفاعتى بخواهد كه كار خود او است و خدا به او داده ، نه تنها شرك نيست ، بلكه عين ايمان و توحيد است كلمه مع در آيه فلا تدعوا مع الله احدا نيز گواه بر اين مدعاست كه نبايد كسى را در رديف خداوند مبداء تاءثير مستقل دانست (دقت كنيد) غرض از اصرار و تاءكيد روى اين بحث آنست كه تحريف و مسخ مفهوم شفاعت نه تنها بهانه اى به دست خرده گيران بر مذهب داده است بلكه سبب تفسيرها و نتيجه گيريهاى نادرست از ناحيه بعضى از طوائف اسلامى شده و عاملى براى تفرقه و پراكندگى صفوف گرديده است .
    در حالى كه تفسير صحيح شفاعت ، علاوه بر اينكه موجب رشد و تكامل اخلاقى جامعه ، و عاملى براى اصلاح افراد فاسد است ، سبب قطع زبان بدخواهان ، و وحدت كلمه در جامعه اسلامى خواهد بود.
    ما اميدواريم همه علما و دانشمندان اسلام با تحليل صحيح قرآنى و منطقى روى اين مساءله راه سوء استفاده را به روى دشمنان ببندند و به توحيد صفوف خود كمك كنند.

    next page

    fehrest page


    back page

  4. #14
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 247
    آيه 49
    آيه و ترجمه
    وَ إِذْ نجَّيْنَكم مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَسومُونَكُمْ سوءَ الْعَذَابِ يُذَبحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَ يَستَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فى ذَلِكُم بَلاءٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ(49)
    ترجمه :
    49 و (نيز به خاطر بياوريد) آنزمان كه شما را از چنگال فرعونيان رهائى بخشيديم كه همواره شما را به شديدترين وجهى آزار مى دادند: پسران شما را سر مى بريدند و زنان شما را (براى كنيزى ) زنده نگه مى داشتند و در اين ، آزمايش سختى از طرف پروردگار براى شما بود.
    تفسير:
    نعمت آزادى
    قرآن در اين آيه به يكى ديگر از نعمتهاى بزرگى كه به قوم بنى اسرائيل ارزانى داشته اشاره مى كند و آن نعمت آزادى از چنگال ستمكاران است كه از بزرگترين نعمتهاى خدا است . به آنها يادآور مى شود كه : بخاطر بياوريد زمانى را كه شما را از دست فرعونيان نجات بخشيديم (و اذ نجيناكم من آل فرعون ).
    همانها كه دائما شما را به شديدترين وجهى آزار مى دادند (يسومونكم سوء العذاب ).
    پسرانتان را سر مى بريدند، و زنان شما را براى كنيزى و خدمت ، زنده نگه مى داشتند (يذبحون ابنائكم و يستحيون نسائكم ).
    و در اين ماجرا آزمايش سختى از سوى پروردگارتان براى شما بود (و فى ذلكم بلاء من ربكم عظيم ).
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 248
    قرآن مخصوصا براى مجسم ساختن عذاب فرعونيان نسبت به بنى اسرائيل تعبير به يسومون كرده (يسومون فعل مضارع از ماده سوم است كه در اصل به معنى دنبال چيزى رفتن مى باشد و از آنجا كه فعل مضارع معمولا معنى دوام و استمرار را مى بخشد، در مى يابيم كه بنى اسرائيل به طور مداوم تحت شكنجه فرعونيان بوده اند).
    با چشم خود مى ديدند كه پسران بيگناهشان را سر مى برند، و از سوى ديگر دخترانشان را به كنيزى مى بردند، و از اين گذشته خودشان نيز دائما تحت شكنجه بودند، بردگان و خدمتگزاران و كارگران قبطيان و دار و دسته فرعون محسوب مى شدند.
    مهم اين است كه قرآن ، اين جريان را يك آزمايش سخت و عظيم ، براى بنى اسرائيل مى شمرد (يكى از معانى بلاء آزمايش است ) و به راستى تحمل اينهمه ناملايمات ، آزمايش ‍ سختى بوده است .
    اين احتمال نيز وجود دارد كه بلاء در اينجا به معنى مجازات باشد، زيرا بنى اسرائيل پيش از آن ، قدرت و نعمت فراوان داشتند، و كفران كردند، و خدا آنها را مجازات كرد.
    احتمال سومى در تفسير اين جمله نيز از سوى بعضى از مفسران ذكر شده است كه بلاء به معنى نعمت باشد، يعنى نجات از چنگال فرعونيان نعمتى بزرگ براى شما بود.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 249
    به هر حال روز نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان يك روز مهم تاريخى بود كه قرآن كرارا روى آن تكيه كرده است .
    بردگى دختران در آن روز و امروز
    قرآن زنده گذاردن دختران و سر بريدن پسران بنى اسرائيل را عذاب مى خواند، و آزادى از اين شكنجه را نعمت خويش مى شمارد.
    گويا مى خواهد هشدار دهد كه انسانها بايست سعى كنند آزادى صحيح خويش را بهر قيمت كه هست بدست آورند و حفظ نمايند.
    چنانكه على (عليه السلام ) به اين مطلب در گفتار خود اشاره مى فرمايد: الموت فى حياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين زنده بودن و زيردست بودن براى شما مرگ است ، و مرگ براى شما در راه بدست آوردن آزادى زندگى است ).
    ولى دنياى امروز با گذشته اين فرق را دارد كه در آن زمان فرعون با استبداد مخصوص خود پسران و مردان را از جمعيت مخالفش مى گرفت ، و دختران آنها را آزاد مى گذارد، ولى در دنياى امروز تحت عناوين ديگرى روح مردانگى در افراد كشته مى شود و دختران به اسارت شهوات افراد آلوده در مى آيند.
    اما چرا فرعون تصميم به قتل پسران بنى اسرائيل و زنده گذاردن دختران آنها گرفت ؟ بعضى از مفسران منشاء اين جنايت را خوابى مى دانند كه فرعون ديد پاسخ صحيحتر آن را در ذيل آيه 4 سوره قصص خواهيد خواند، و خواهيد دانست كه سبب كشتار فرزندان بنى اسرائيل تنها آن خواب نبوده است بلكه وحشت فرعونيان از نيرومند شدن بنى اسرائيل و به دست گرفتن حكومت ، به اين موضوع كمك كرده است .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 250
    آيه 50
    آيه و ترجمه
    وَ إِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنجَيْنَكمْ وَ أَغْرَقْنَا ءَالَ فِرْعَوْنَ وَ أَنتُمْ تَنظرُونَ(50)
    ترجمه :
    50 و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه دريا را براى شما شكافتيم و شما را نجات داديم و فرعونيان را غرق ساختيم و شما تماشا مى كرديد.
    تفسير:
    نجات از چنگال فرعونيان
    از آنجا كه در آيه گذشته اشاره اجمالى به نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان شد، آيه مورد بحث در حقيقت توضيحى بر چگونگى اين نجات است كه خود نشانه اى است از نعمتهاى بزرگ پروردگار بر بنى اسرائيل .
    مى گويد: به خاطر بياوريد هنگامى را كه دريا را براى شما شكافتيم (و اذ فرقنا بكم البحر).
    و شما را نجات داديم و فرعونيان را غرق كرديم در حالى كه تماشا مى كرديد (فانجيناكم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون ).
    ماجراى غرق شدن فرعونيان در دريا و نجات بنى اسرائيل از چنگال آنها در سوره هاى متعددى از قرآن آمده است ، از جمله سوره اعراف آيه 136 انفال آيه 54 اسراء آيه 103 شعراء آيه 63 و 66 زخرف آيه 55 و دخان آيه 17 به بعد.
    در اين سوره ها تقريبا همه جزئيات اين ماجرا شرح داده شده ، ولى در آيه مورد بحث تنها اشاره اى از نظر نعمت و لطف خداوند به بنى اسرائيل شده ، تا آنها را به پذيرش اسلام ، آئين نجات بخش جديد، تشويق كند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 251
    همانگونه كه مشروح اين جريان را در سوره هاى نامبرده خواهيد خواند موسى پس از تبليغ فراوان و دعوت فرعون و فرعونيان و ارائه معجزات گوناگون و عدم پذيرش آنها ماءمور مى شود كه نيمه شب با بنى اسرائيل از مصر كوچ كند، اما هنگامى كه به نزديك دريا (شط عظيم نيل ) مى رسد ناگاه متوجه مى شوند كه فرعون و لشگرش آنها را از پشت سر تعقيب مى كنند، اضطراب و وحشت سراسر وجود بنى اسرائيل را فرا مى گيرد از پيش رو دريا و از پشت سر لشگر نيرومند فرعون كه تاب مقاومت با آن را ندارند، در اينجا است كه موسى (عليه السلام ) ماءموريت پيدا مى كند عصا را به دريا بزند، راه هاى متعددى از دل دريا گشوده مى شود، و جمعيت بنى اسرائيل به سلامت از دريا مى گذرند، از آنطرف لشگر مخالف كه همچنان آنها را تعقيب مى كردند همه به وسط دريا مى رسند، آبها بهم مى پيوندند، و همگى هلاك مى شوند.
    جسدهاى مرده لشكريان فرعون روى آبها قرار مى گيرند، و جمعيت بنى اسرائيل با چشم خويش مى بينند كه دشمن به چه روزى افتاده است ؟.
    اين حالت اضطراب و وحشت ، و آن نجات ، هر دو درخور دقت است ، كه آنها را با هم مقايسه كنند و خدا را شكر گويند.
    قرآن مى خواهد به يهوديان بگويد من كه نسبت به شما اين مقدار لطف كردم و شما را از آن وحشت و اضطراب رهائى بخشيدم ، چرا با پيامبر اسلام (فرستاده من ) و دستورات او مخالفت مى ورزيد؟ در ضمن اين آيه درسى است براى انسانها كه اگر در زندگى به خدا تكيه كنند، به آن نيروى بى زوال ، اعتماد داشته باشند، و در مسير صحيح از هيچگونه كوشش ‍ و تلاش باز نايستند، در سختترين دقائق ، خداوند يار و مدد كار آنها است .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 252
    آيه 51 - 54
    آيه و ترجمه
    وَ إِذْ وَعَدْنَا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتخَذْتمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظلِمُونَ(51)
    ثمَّ عَفَوْنَا عَنكُم مِّن بَعْدِ ذَلِك لَعَلَّكُمْ تَشكُرُونَ(52)
    وَ إِذْ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكِتَب وَ الْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تهْتَدُونَ(53)
    وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يَقَوْمِ إِنَّكُمْ ظلَمْتُمْ أَنفُسكم بِاتخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بَارِئكُمْ فَاقْتُلُوا أَنفُسكُمْ ذَلِكُمْ خَيرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئكُمْ فَتَاب عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ(54)
    ترجمه :
    51 و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه با موسى چهل شب وعده گذارديم (و او به ميعادگاه براى گرفتن فرمانهاى الهى آمد) سپس شما گوساله را (معبود خود) انتخاب نموديد در حالى كه با اين كار (به خود) ستم مى كرديد.
    52 سپس شما را بعد از آن بخشيديم ، شايد شكر اين نعمت را بجا آوريد.
    53 و (نيز به خاطر آوريد) هنگامى را كه به موسى كتاب وسيله اى تشخيص حق از باطل را داديم تا هدايت شويد
    54 و زمانى را كه موسى به قوم خود گفت : اى قوم شما با انتخاب گوساله به خود ستم كرديد، توبه كنيد و به سوى خالق خود باز گرديد، و خود را به قتل برسانيد اين كار براى شما در پيشگاه پروردگارتان بهتر است سپس خداوند توبه شما را پذيرفت زيرا او تواب و رحيم است .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 253
    تفسير:
    بزرگترين انحراف بنى اسرائيل
    قرآن در اين چهار آيه به بخش ديگرى از تاريخ پر ماجراى بنى اسرائيل اشاره كرده ، و خاطرات تكان دهنده اى را به يهوديان يادآور مى شود.
    اين آيات از بزرگترين انحراف بنى اسرائيل در طول تاريخ زندگيشان سخن مى گويد، و آن انحراف از اصل توحيد، به شرك و گوساله پرستى است ، و به آنها هشدار مى دهد كه شما يكبار در تاريختان بر اثر اغواگرى مفسدان گرفتار چنين سرنوشتى شديد اكنون بيدار باشيد راه توحيد خالص (راه اسلام و قرآن ) به روى شما گشوده شده ، آن را رها نكنيد
    نخست مى گويد: به خاطر بياوريد زمانى را كه با موسى چهل شب وعده گذاشتيم (و اذ واعدنا موسى اربعين ليلة ).
    هنگامى كه او از شما جدا شد، و ميعاد سى شبه او به چهل شب تمديد گرديد شما گوساله را بعد از او به عنوان معبود انتخاب كرديد، در حالى كه با اين عمل ، به خود ستم مى كرديد (ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون ).
    شرح اين ماجرا در سوره اعراف از آيه 142 به بعد، و در سوره طه آيه 86 به بعد مشروحا خواهد آمد و خلاصه آن چنين است :
    بعد از نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان و غرق شدن آنها در نيل ، موسى ماءموريت پيدا مى كند براى گرفتن الواح تورات ، مدت سى شب به كوه طور برود، ولى بعدا براى آزمايش مردم ، ده شب تمديد مى گردد، سامرى كه مردى نيرنگ باز بود از اين فرصت استفاده كرده ، از طلا و جواهراتى كه نزد بنى اسرائيل از فرعونيان به يادگار مانده بود گوساله اى مى سازد كه صداى مخصوصى از آن بگوش مى رسد و بنى اسرائيل را به پرستش آن دعوت مى كند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 254
    اكثريت قاطع بنى اسرائيل به او مى پيوندند، هارون (عليه السلام ) جانشين و برادر موسى (عليه السلام ) با اقليتى بر آئين توحيد باقى مى مانند، اما هر چه مى كوشند ديگران را از اين انحراف بزرگ باز گردانند توفيق نمى يابند، بلكه چيزى نمانده بود كه خود هارون را هم از بين ببرند.
    موسى پس از بازگشت از كوه طور از مشاهده اين صحنه شديد ناراحت مى شود و آنها را سخت ملامت مى كند، آنها متوجه زشتى كار خود مى شوند و در صدد توبه بر مى آيند، موسى از طرف خداوند پيشنهاد يك توبه بى سابقه به آنها مى دهد كه شرح آن در آيات آينده خواهد آمد.
    در آيه بعد خداوند مى گويد: با اين گناه بزرگ باز شما را عفو كرديم شايد شكر نعمتهاى ما را بجا آوريد (ثم عفونا عنكم من بعد ذلك لعلكم تشكرون ).
    و در ادامه اين بحث مى فرمايد: به خاطر بياوريد هنگامى را كه به موسى كتاب و وسيله تشخيص حق از باطل بخشيديم ، تا شما هدايت شويد (و اذ آتينا موسى الكتاب و الفرقان لعلكم تهتدون .
    كتاب و فرقان ممكن است هر دو اشاره به تورات باشد و نيز ممكن است كتاب اشاره به تورات و فرقان اشاره به معجزاتى باشد كه خداوند در اختيار موسى گذارده بود (چون فرقان در اصل به معنى چيزى است كه حق را از باطل براى انسان مشخص مى كند) سپس در زمينه تعليم توبه از اين گناه مى گويد: بخاطر بياوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت : اى جمعيت شما با انتخاب گوساله به خود ستم كرديد (و اذ قال موسى لقومه يا قوم انكم ظلمتم انفسكم باتخاذكم العجل ).
    اكنون كه چنين است توبه كنيد و به سوى آفريدگارتان باز گرديد (فتوبوا الى بارئكم ).
    بارى به معنى خالق است و در اصل به معنى جدا كردن چيزى از چيز ديگر مى باشد، چون آفريدگار مخلوقات خود را از مواد اصلى و نيز از يكديگر جدا مى كند، اشاره به اينكه دستور اين توبه شديد را همان كسى مى دهد كه آفريننده شما است .
    توبه شما بايد به اين گونه باشد كه يكديگر را به قتل برسانيد! (فاقتلوا انفسكم ).
    اين كار براى شما در پيشگاه خالقتان بهتر است (ذلكم خير لكم عند بارئكم ).
    و به دنبال اين ماجرا خداوند توبه شما را پذيرفت كه او تواب رحيم است (فتاب عليكم انه هو التواب الرحيم ).
    گناه عظيم و توبه بيسابقه
    شك نيست كه پرستش گوساله سامرى ، كار كوچكى نبود، ملتى كه بعد از مشاهده آنهمه آيات خدا و معجزات پيامبر بزرگشان موسى (عليه السلام ) همه را فراموش كنند و با يك غيبت كوتاه پيامبرشان به كلى اصل اساسى توحيد و آئين خدا را زير پا گذارده بت پرست شوند.
    اگر اين موضوع براى همى شه از مغز آنها ريشه كن نشود وضع خطرناكى به وجود خواهد آمد، و بعد از هر فرصتى مخصوصا بعد از مرگ موسى (عليه السلام )، ممكن است تمام آيات دعوت او از ميان برود، و سرنوشت آئين او به كلى به خطر افتد در اينجا بايد شدت عمل به خرج داده شود، و هرگز تنها با پشيمانى و اجراى صيغه توبه بر زبان نبايد قناعت گردد، لذا فرمان شديدى از طرف خداوند، صادر شد كه در تمام طول تاريخ پيامبران مثل و مانند ندارد، و آن اينكه ضمن دستور توبه و بازگشت به توحيد، فرمان اعدام دست جمعى گروه كثيرى از گنهكاران بدست
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 256
    خودشان صادر شد.
    اين فرمان به نحو خاصى مى بايست اجرا شود يعنى خود آنها بايد شمشير به دست گيرند و اقدام به قتل يكديگر كنند كه هم كشته شدنش عذاب است و هم كشتن دوستان و آشنايان .
    طبق نقل بعضى از روايات موسى دستور داد در يك شب تاريك تمام كسانى كه گوساله پرستى كرده بودند غسل كنند و كفن بپوشند و صف كشيده شمشير در ميان يكديگر نهند!.
    ممكن است چنين تصور شود كه اين توبه چرا با اين خشونت انجام گيرد؟ آيا ممكن نبود خداوند توبه آنها را بدون اين خونريزى قبول فرمايد؟.
    پاسخ به اين سؤ ال از سخنان بالا روشن مى شود، زيرا مساءله انحراف از اصل توحيد و گرايش به بت پرستى مساءله ساده اى نبود كه به اين آسانى قابل گذشت باشد، آنهم بعد از مشاهده آنهمه معجزات روشن و نعمتهاى بزرگ خدا.
    در حقيقت همه اصول اديان آسمانى را مى توان در توحيد و يگانه پرستى خلاصه كرد، تزلزل اين اصل معادل است با از ميان رفتن تمام مبانى دين ، اگر مساءله گوساله پرستى ساده تلقى مى شد، شايد سنتى براى آيندگان مى گشت ، بخصوص اينكه بنى اسرائيل به شهادت تاريخ مردمى پر لجاجت و بهانه جو بودند، لذا بايد چنان گوشمالى به آنها داده شود كه خاطره آن در تمام قرون و اعصار باقى بماند و كسى هرگز بعد از آن به فكر بت پرستى نيفتد، و شايد جمله ذلكم خير لكم عند بارئكم (اين كشتار نزد خالقتان براى شما بهتر است ) اشاره به همين معنى باشد.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 257
    آيه 55 - 56
    آيه و ترجمه
    وَ إِذْ قُلْتُمْ يَمُوسى لَن نُّؤْمِنَ لَك حَتى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظرُونَ(55)
    ثمَّ بَعَثْنَكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ(56)
    ترجمه :
    55 و (نيز به خاطر بياوريد) هنگامى كه گفتيد اى موسى ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم ، در همين حال صاعقه شما را گرفت در حالى كه تماشا مى كرديد.
    56 سپس شما را پس از مرگتان حيات بخشيديم ، شايد شكر نعمت او را بجا آوريد.
    تفسير:
    تقاضاى عجيب !
    اين دو آيه يكى ديگر از نعمتهاى بزرگ خدا را به بنى اسرائيل يادآور مى شود، و نشان مى دهد چگونه آنها مردمى لجوج و بهانه گير بودند و چگونه مجازات سخت الهى دامانشان را گرفت ولى بعد از آن باز لطف خدا شامل حالشان شد.
    آيه نخست مى گويد به خاطر بياوريد هنگامى را كه گفتيد اى موسى ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه خدا را آشكارا با چشم خود ببينيم (و اذ قلتم يا موسى لن نؤ من لك حتى نرى الله جهرة ).
    اين در خواست ممكن است به خاطرجهل آنها بوده ، چرا كه درك افراد نادان فراتر از محسوساتشان نيست ، حتى مى خواهند خدا را با چشم خود ببينند.
    و يا به خاطر لجاجت و بهانه جوئى بوده است كه يكى از ويژگيهاى
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 258
    اين قوم بوده .
    به هر حال آنها صريحا به موسى گفتند: تا خدا را بالعيان و با همين چشم نبينيم هرگز ايمان نخواهيم آورد!.
    در اينجا چاره اى جز اين نبود كه يكى از مخلوقات خدا كه آنها تاب مشاهده آن را ندارند ببينند، و بدانند چشم ظاهر ناتوانتر از اين است كه حتى بسيارى از مخلوقات خدا را ببيند، تا چه رسد به ذات پاك پروردگار: صاعقه اى فرود آمد و بر كوه خورد، برق خيره كننده و صداى رعب انگيز و زلزله اى كه همراه داشت آنچنان همه را در وحشت فرو برد كه بيجان به روى زمين افتادند.
    چنانكه قرآن در دنبال جمله فوق مى گويد: سپس در همين حال صاعقه شما را گرفت در حالى كه نگاه مى كرديد (فاخذتكم الصاعقه و انتم تنظرون ).
    موسى از اين ماجرا سخت ناراحت شد، چرا كه از بين رفتن هفتاد نفر از سران بنى اسرائيل در اين ماجرا بهانه بسيار مهمى بدست ماجراجويان بنى اسرائيل مى داد كه زندگى را بر او تيره و تار كند، لذا از خدا تقاضاى بازگشت آنها را به زندگى كرد، و اين تقاضاى او پذيرفته شد، چنانكه قرآن در آيه بعد مى گويد: سپس شما را بعد از مرگتان حيات نوين بخشيديم شايد شكر نعمت خدا را بجا آوريد (ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون ).
    آنچه به طور اجمال در اين دو آيه آمده است به صورت مشروحتر در سوره اعراف در آيه 155 و سوره نساء آيه 153 بيان شده است .
    به هر حال اين داستان نشان مى دهد كه پيامبران بزرگ خدا در مسير
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 259
    دعوت مردم نادان و لجوج با چه مشكلات بزرگى روبرو بودند، گاه معجزات اقتراحى از آنها مى طلبيدند و گاه قدم را فراتر نهاده مشاهده خدا را با چشم ظاهر تقاضا مى كردند و قاطعانه مى گفتند تا چنين درخواستى انجام نگيرد ايمان آوردن محال است ! و هنگامى كه با عكس العمل شديدى از ناحيه پروردگار روبرو مى شدند باز هم مشكل تازهاى پيش ‍ مى آمد، كه اگر لطف خدا نبود، مقاومت در برابر اين بهانه جوئيها امكان نداشت .
    ضمنا اين آيه از آياتى است كه دلالت بر امكان رجعت و باز گشت به زندگى در اين دنيا، دارد، چرا كه وقوع آن در يك مورد دليل بر امكان آن در ساير موارد است .
    بعضى از مفسران اهل تسنن از آنجا كه مايل بوده اند رجعت و بازگشت به زندگى را نپذيرند براى آيه فوق توجيهى ذكر كرده اند و گفته اند منظور اين است كه بعد از مردن گروهى از شما در حادثه صاعقه ، خداوند فرزندان و نسلهاى فراوان به شما داد تا دودمانتان منقرض نشود!.
    ولى ناگفته پيدا است كه اين تفسير كاملا بر خلاف ظاهر آيه فوق است ، زيرا ظاهر جمله ثم بعثناكم من بعد موتكم شما را بعد از مرگتان برانگيختيم بهيچوجه با اين معنى سازگار نيست .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 260
    آيه 57
    آيه و ترجمه
    وَ ظلَّلْنَا عَلَيْكمُ الْغَمَامَ وَ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السلْوَى كلُوا مِن طيِّبَتِ مَا رَزَقْنَكُمْ وَ مَا ظلَمُونَا وَ لَكِن كانُوا أَنفُسهُمْ يَظلِمُونَ(57)
    ترجمه :
    57 و ابر را بر شما سايبان ساختيم ، و با من (شيره مخصوص و لذيذ درختان ) و سلوى (مرغان مخصوص شبيه كبوتر) از شما پذيرائى به عمل آورديم (و گفتيم ) از نعمتهاى پاكيزهاى كه به شما روزى داديم بخوريد (ولى شما كفران كرديد) آنها به ما ستم نكردند بلكه به خود ستم مى نمودند!
    تفسير:
    نعمتهاى گوناگون
    آن گونه كه از آيات سوره مائده (20 و 21 و 22) بر مى آيد پس از آنكه بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان نجات يافتند، خداوند به آنها فرمان داد كه به سوى سرزمين مقدس فلسطين حركت كنند و در آن وارد شوند، اما بنى اسرائيل زير بار اين فرمان نرفتند و گفتند: تا ستمكاران (قوم عمالقه ) از آنجا بيرون نروند ما وارد اين سرزمين نخواهيم شد، به اين هم اكتفا نكردند، بلكه به موسى گفتند: تو و خدايت به جنگ آنها برويد پس از آنكه پيروز شديد ما وارد خواهيم شد!.
    موسى از اين سخن سخت ناراحت گشت و به پيشگاه خداوند شكايت كرد سرانجام چنين مقرر شد كه بنى اسرائيل مدت چهل سال در بيابان (صحراى سينا) سرگردان بمانند
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 261
    گروهى از آنها از كار خود سخت پشيمان شدند و به درگاه خدا روى آوردند خدا بار ديگر بنى اسرائيل را مشمول نعمتهاى خود قرار داد كه به قسمتى از آن در آيه مورد بحث اشاره مى كند:
    ما ابر را بر سر شما سايبان قرار داديم (و ظللنا عليكم الغمام ).
    پيدا است مسافرى كه روز از صبح تا غروب در بيابان ، در دل آفتاب ، راهپيمائى مى كند از يك سايه گواراهمچون سايه ابر كه نه فضا را بر انسان محدود مى كند و نه مانع نور و وزش ‍ نسيم است ) چقدر لذت مى برد.
    درست است كه همواره احتمال وجود قطعات ابرهاى سايه افكن در اين بيابانها هست ، ولى آيه به روشنى مى گويد: اين امر درباره بنى اسرائيل جنبه عادى نداشت بلكه به لطف خدا غالبا از اين نعمت بزرگ بهره مى گرفتند.
    از سوى ديگر رهروان اين بيابان خشك و سوزان ، آنهم براى يك مدت طولانى چهل ساله نياز به مواد غذائى كافى دارند، اين مشكل را نيز خداوند براى آنها حل كرد چنانكه در دنباله همين آيه مى فرمايد: ما من و سلوى را (كه غذائى لذيذ و نيروبخش بود) بر شما نازل كرديم (و انزلنا عليكم المن و السلوى ).
    از اين خوراكهاى پاكيزهاى كه به شما روزى داديم بخوريد و از فرمان خدا سرپيچى نكنيد و شكر نعمتش را بگذاريد) (كلوا من طيبات ما رزقناكم ).
    ولى باز هم آنها از در سپاسگزارى وارد نشدند آنها به ما ظلم و ستم نكردند بلكه تنها به خويشتن ستم مى كردند (و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون ).
    در مورد تفسير من و سلوى در نكته ها مشروحا بحث خواهيم كرد.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 262
    نكته ها
    1- زندگى در فضاى آزاد از اسارتها
    قطع نظر از اينكه ابرها چگونه بر اين قوم در اين مدت سايه مى افكندند و من و سلوى چه بود؟ توجه به اين نكته لازم است كه يك ملت كه سالها در ضعف و ذلت و زبونى و به صورت بردگانى بى اراده در قصرهاى فرعونيان خدمت مى كردند و يا در مزارع و باغهايشان زحمت مى كشيدند فورا نمى توانند از تمام خلق و خوهاى گذشته آزاد شوند و حكومتى مستقل بر اساس معيارهاى الهى و انقلابى تشكيل دهند
    خواه و ناخواه اين قوم بايد دوران برزخى را براى از بين بردن رسوبات فكرى و اخلاقى گذشته ، و كسب آمادگى براى زندگى افتخار آميز آينده بگذرانند، خواه اين دوران چهل سال باشد يا كمتر و يا بيشتر، و اگر قرآن آن را به صورت يك مجازات معرفى مى كند، مجازاتى است اصلاحگر و بيدار كننده چرا كه هيچيك از مجازاتهاى الهى جنبه انتقامجوئى ندارد.
    اينها بايد ساليان دراز در آن بيابان كه به خاطر سرگردانيشان ، بيابان تيه ناميده شده ، دور از هر گونه سلطه جباران بمانند، و نسلى نو، با ويژگيهاى توحيدى و انقلابى پرورش يابد و آماده حكومت بر سرزمينهاى مقدس شود.
    2- من و سلوى چيست ؟
    مفسران در تفسير اين دو كلمه سخن بسيار گفته اند كه نيازى به ذكر همه آنها نمى بينيم ، بهتر اين است نخست به معنى لغوى آنها، سپس به ذكر تفسيرى كه از همه روشنتر به نظر مى رسد و با قرائن آيات نيز هماهنگتر است بپردازيم :
    من در لغت به گفته بعضى قطرات كوچكى همچون قطرات شبنم است كه بر درختان مى نشيند و طعم شيرينى دارد يا به تعبير ديگر يكنوع صمغ و شيره
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 263
    درختى است با طعم شيرين ، و بعضى گفته اند طعم آن شيرين توام با ترشى بوده است .
    سلوى در اصل به معنى آرامش و تسلى است ، و بعضى از ارباب لغت و بسيارى از مفسران آن را يكنوع پرنده دانسته اند
    طبق روايتى كه از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده كه فرمود: الكماة من المن : (قارچ نوعى از من است ) معلوم مى شود من قارچهاى خوراكى بوده كه در آن سرزمين مى روئيده .
    بعضى ديگر گفته اند مقصود از من تمام آن نعمتهائى است كه خدا بر بنى اسرائيل منت گذارده ، و سلوى تمام مواهبى بوده كه مايه آرامش آنها مى شده است .
    در تورات مى خوانيم كه من چيزى مثل تخم گشنيز بوده كه شب در آن سرزمين مى ريخته ، و بنى اسرائيل آن را جمع كرده مى كوبيدند و با آن نان درست مى كردند كه طعم نان روغنى داشته است .
    احتمال ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه در اثر بارانهاى نافعى كه به لطف خداوند در مدت سرگردانى بنى اسرائيل در آن بيابان مى باريد، اشجار آن محيط صمغ و شيره مخصوصى بيرون مى دادند و بنى اسرائيل از آن استفاده مى كردند.
    بعضى ديگر نيز احتمال داده اند كه من يكنوع عسل طبيعى بوده كه بنى اسرائيل در طول حركت خود در آن بيابان به مخازنى از آن مى رسيدند، چرا كه در حواشى بيابان تيه ، كوهستانها و سنگلاخهائى وجود داشته كه نمونه هاى فراوانى از عسل طبيعى در آن به چشم ميخورده است .
    اين تفسير به وسيله تفسيرى كه بر عهدين (تورات و انجيل نوشته شده ) تاءييد مى شود آنجا كه مى خوانيم : اراضى مقدسه به كثرت انواع گلها و شكوفه ها معروف است ، و بدين لحاظ است كه جماعت زنبوران همواره در شكاف سنگها
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 264
    و شاخ درختان و خانه هاى مردم مى نشينند، بطورى كه فقيرترين مردم عسل را مى توانند خورد.
    در مورد سلوى گر چه بعضى از مفسران آن را به معنى عسل گرفته اند ولى مفسران ديگر تقريبا همه آنرا يكنوع پرنده مى دانند، كه از اطراف بطور فراوان در آن سرزمين مى آمده ، و بنى اسرائيل از گوشت آنها استفاده مى كردند.
    در تفسيرى كه بعضى از مسيحيان به عهدين نوشته اند تاءييد اين نظريه را مى بينيم آنجا كه مى گويد بدانكه سلوى از آفريقا بطور زياد حركت كرده به شمال مى روند كه در جزيره كاپرى ، 16 هزار از آنها را در يك فصل صيد نمودند ... اين مرغ از راه درياى قلزم آمده ، خليج عقبه و سوئز را قطع نموده ، در شبه جزيره سينا داخل مى شود، و از كثرت تعب و زحمتى كه در بين راه كشيده است به آسانى با دست گرفته مى شود، و چون پرواز نمايد غالبا نزديك زمين است ... راجع به اين قسمت در سفر خروج و سفر اعداد (از تورات سخن رفته است .
    از اين نوشته نيز استفاده مى شود كه مقصود از سلوى همان پرنده مخصوص پرگوشتى است كه شبيه و اندازه كبوتر است ، و اين پرنده در آن سرزمين معروف مى باشد.
    البته لطف مخصوص خداوند به بنى اسرائيل در دوران سرگردانيشان در بيابان سينا، سبب شده بود كه اين پرنده به طور فراوان در طول اين مدت در آنجا وجود داشته باشد تا بتوانند از آن استفاده كنند، و گرنه بطور عادى مشكل بود چنين نعمتى نصيبشان شود.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 265
    3- چرا تعبير به انزلنا شده ؟
    بايد توجه داشت كه انزلنا همى شه به معنى فرو فرستادن از مكان بالا نيست ، چنانكه در آيه 6 سوره زمر مى خوانيم : و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج : (هشت زوج از چهار پايان براى شما نازل كرد).
    معلوم است كه انعام (چهار پايان ) از آسمان فرود نيامدند، بنابراين انزلنا در اين گونه موارد يا به معنى نزول مقامى است ، يعنى نعمتى كه از يك مقام برتر به مقام پائينتر داده مى شود.
    و يا از ماده انزال به معنى مهمانى كردن است ، چرا كه گاه انزال و نزل (بر وزن رسل ) به معنى پذيرائى كردن آمده ، چنانكه در سوره واقعه آيه 93 درباره جمعى از دوزخيان مى خوانيم فنزل من حميم : آنها با حميم (نوشابه سوزان دوزخ ) پذيرائى مى شوند! و در سوره آل عمران آيه 198 درباره بهشتيان مى خوانيم : خالدين فيها نزلا من عند الله : مؤ منان همواره در بهشت خواهند بود كه ميهمان خدا هستند.
    و از آنجا كه بنى اسرائيل در حقيقت در آن سرزمين ميهمان خدا بودند، تعبير به انزال من و سلوى در مورد آنها شده است .
    اين احتمال نيز وجود دارد كه نزول در اينجا به همان معنى معروفش باشد چرا كه اين نعمتها مخصوصا پرندگان (سلوى ) از طرف بالا به سوى آنها مى آمده است .
    4- غمام چيست ؟
    بعضى غمام و سحاب را هر دو به معنى ابر دانسته اند و تفاوتى ميان آن دو قائل نيستند، ولى بعضى معتقدند كه غمام مخصوصا به ابرهاى سفيد رنگ گفته مى شود، و در توصيف آن چنين مى گويند: غمام ابرى است كه سردتر
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 266
    و نازكتر است در حالى كه سحاب به گروه ديگرى از ابرها گفته مى شود كه نقطه مقابل آن است ، و غمام در اصل از ماده غم به معنى پوشيدن چيزى است و اينكه به ابر، غمام گفته شده است به خاطر آنست كه صفحه آسمان را مى پوشاند و اگر به اندوه ، غم مى گوئيم نيز از جهت اين است كه گوئى قلب انسان را در پوشش خود قرار مى دهد.
    به هر حال اين تعبير ممكن است بخاطر آن باشد كه بنى اسرائيل در عين اينكه از سايه ابرها استفاده مى كردند، نور كافى به خاطر سفيديشان به آنها مى رسيد، و آسمان تيره و تار نبود!
    نكته آخر
    5 در پايان اين بحث ذكر اين نكته لازم است كه بعضى از مفسران من و سلوى را به معنى ديگرى غير از آنچه معروف و مشهور است تفسير كرده اند و همانگونه كه اشاره كرديم گفته اند منظور از من مطلق احسان و نعمت بيدريغ خدا است ، و منظور از سلوى موجبات آرامش و تسلى خاطر مى باشد كه خداوند اين دو را به بنى اسرائيل بعد از نجات از چنگال فرعونيان مرحمت فرمود.
    اين تفسير علاوه بر اينكه تقريبا مخالف گفته ه اى همه مفسران اسلامى و حتى كتب عهدين است با متن آيه مورد بحث سازگار نيست ، زيرا قرآن بعد از ذكر من و سلوى بلافاصله مى گويد: كلوا من طيبات ما رزقناكم بخوريد از روزيهاى پاكيزهاى كه به شما داديم زيرا اين تعبير نشان مى دهد كه من و سلوى از خوراكيها بوده است ، اين تعبير نه تنها در اين آيه بلكه عينا در آيه 160 سوره اعراف نيز آمده است .

    next page

    fehrest page


    back page

  5. #15
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 267
    آيه 58 -59
    آيه و ترجمه
    وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ فَكلُوا مِنْهَا حَيْث شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبَاب سجَّداً وَ قُولُوا حِطةٌ نَّغْفِرْ لَكمْ خَطيَكُمْ وَ سنزِيدُ الْمُحْسِنِينَ(58)
    فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظلَمُوا قَوْلاً غَيرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلى الَّذِينَ ظلَمُوا رِجْزاً مِّنَ السمَاءِ بِمَا كانُوا يَفْسقُونَ(59)
    ترجمه :
    58 و (به خاطر بياوريد) زمانى را كه گفتيم در اين قريه (بيت المقدس ) وارد شويد و از نعمتهاى فراوان آن هر چه مى خواهيد بخوريد، و از در (معبد بيت المقدس ) با خضوع و خشوع وارد گرديد و بگوئيد خداوندا گناهان ما را بريز تا ما شما را بيامرزيم ، و به نيكوكاران پاداش بيشترى نيز خواهيم داد.
    59 اما افراد ستمگر اين سخن را تغيير دادند ( و به جاى آن جمله استهزاء آميزى مى گفتند) و لذا ما بر ستمگران در برابر اين نافرمانى عذابى از آسمان فرستاديم .
    تفسير:
    لجاجت شديد بنى اسرائيل
    در اينجا به فراز ديگرى از زندگى بنى اسرائيل برخورد مى كنيم كه مربوط به ورودشان در سرزمين مقدس است .
    آيه نخست مى گويد: به خاطر بياوريد زمانى را كه به آنها گفتيم داخل اين قريه (يعنى سرزمين قدس ) شويد (و اذ قلنا ادخلوا هذه قريه
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 268
    گر چه در زبان روزمره ما به معنى روستا است ، ولى در قرآن و لغت عرب به معنى هر محلى است كه مردم در آن جمع مى شوند، خواه شهرهاى بزرگ باشد يا روستاها، و منظور در اينجا بيت المقدس و اراضى قدس است .
    سپس اضافه مى كند: از نعمتهاى آن بطور فراوان هر چه مى خواهيد بخوريد (فكلوا منها حيث شئتم رغدا).
    و از در (بيت المقدس ) با خضوع و تواضع وارد شويد (و ادخلوا الباب سجدا).
    و بگوئيد: خداوندا گناهان ما را بريز (و قولوا حطة ).
    تا خطاهاى شما را ببخشيم و به نيكوكاران پاداش بيشترى خواهيم داد (نغفر لكم خطاياكم و سنزيد المحسنين ).
    بايد توجه داشت كه حطه از نظر لغت به معنى ريزش و پائين آوردن است ، و در اينجا معنى آن اين است كه : خدايا از تو تقاضاى ريزش گناهان خود را داريم .
    خداوند به آنها دستور داد كه براى توبه از گناهانشان اين جمله را از صميم قلب بر زبان جارى سازند، و به آنها وعده داد كه در صورت عمل به اين دستور از خطاهاى آنها صرفنظر خواهد شد، و شايد به همين مناسبت يكى از درهاى بيت المقدس را باب الحطه نامگذارى كرده اند، چنانكه ابو حيان اندلسى مى گويد كه منظور از باب در آيه فوق يكى از بابهاى بيت المقدس است كه معروف به باب حطه است .
    در پايان اضافه مى كند براى افراد پاك و نيكوكار علاوه بر مغفرت و بخشش گناهان ، اجر ديگرى نيز اضافه خواهيم داد (و سنزيد المحسنين ).
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 269
    به هر حال ، خداوند به آنها دستور داد كه براى توبه از گناهانشان ضمن خضوع در پيشگاه خداوند، اين جمله را كه دليل بر توبه و تقاضاى عفو بود از صميم دل بر زبان جارى سازند و به آنها وعده داد كه در صورت عمل به اين دستور گناهانشان را خواهد بخشيد، و حتى به افراد پاك و نيكوكارشان علاوه بر بخشش گناهان اجر ديگرى خواهد داد.
    ولى چنانكه مى دانيم ، و از لجاجت و سرسختى بنى اسرائيل اطلاع داريم عده اى از آنها حتى از گفتن اين جمله نيز امتناع كردند و به جاى آن كلمه نامناسبى بطور استهزاء گفتند لذا قرآن مى گويد: اما آنها كه ستم كرده بودند اين سخن را به غير آنچه به آنها گفته شده بود تغيير دادند (فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم ).
    ما نيز بر اين ستمگران به خاطر فسق و گناهشان ، عذابى از آسمان فرو فرستاديم (فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانوا يفسقون ).
    واژه رجز چنانكه راغب در مفردات مى گويد: در اصل به معنى اضطراب و انحراف و بى نظمى است ، اين تعبير در مورد شتر به هنگامى كه گامهاى خود را نزديك به هم و نامنظم به خاطر ضعف و ناتوانى بر مى دارد گفته مى شود
    مفسر بزرگ طبرسى در مجمع البيان مى گويد: رجز در لغت اهل حجاز به معنى عذاب است ، و حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه در مورد طاعون فرمود: انه رجز عذب به بعض الامم قبلكم : آن يكنوع عذاب است كه بعضى از امتهاى پيشين به وسيله آن معذب شدند.
    و از اينجا روشن مى شود چرا در بعضى از روايات ، رجز در آيه مورد بحث به يكنوع طاعون تفسير شده كه به سرعت در ميان بنى اسرائيل شيوع
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 270
    يافت و عده اى را از ميان برد.
    ممكن است گفته شود بيمارى طاعون چيزى نيست كه از آسمان فرود آيد ولى اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه عامل انتقال مى كرب طاعون در ميان بنى اسرائيل گرد و غبارهاى آلودهاى بوده است كه به فرمان خدا با وزش باد در ميان آنها پخش گرديد.
    عجيب اينكه يكى از عوارض دردناك طاعون آن است كه مبتلايان به آن گرفتار اضطراب و بى نظمى در سخن و در راه رفتن مى شوند كه با معنى ريشه اى كلمه رجز نيز كاملا متناسب است .
    اين نكته نيز شايان توجه است كه قرآن در آيه فوق بجاى فانزلنا عليهم فانزلنا على الذين ظلموا تا روشن گردد كه اين عذاب و مجازات الهى تنها دامان ستمگران بنى اسرائيل را گرفت و هرگز خشك و تر با هم نسوختند.
    علاوه بر اين در پايان آيه جمله بما كانوا يفسقون را ذكر مى كند تا آن هم تاءكيد بيشترى بر اين موضوع باشد، كه ظلم و فسقشان علت مجازاتشان گرديد.
    با توجه به اينكه تعبيرات جمله مزبور، نشان مى دهد كه آنها بر اين اعمال سوء اصرار داشتند و آن را ادامه مى دادند، معلوم مى شود هنگامى كه گناه به صورت يك عادت و حالت در جامعه متمركز گرديد، احتمال نزول عذاب الهى در آن هنگام بسيار است .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 271
    آيه 60
    آيه و ترجمه
    وَ إِذِ استَسقَى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضرِب بِّعَصاك الْحَجَرَ فَانفَجَرَت مِنْهُ اثْنَتَا عَشرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كلُّ أُنَاسٍ مَّشرَبَهُمْ كلُوا وَ اشرَبُوا مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فى الاَرْضِ مُفْسِدِينَ(60)
    ترجمه :
    60 و (بخاطر بياور) زمانى را كه موسى براى قوم خويش طلب آب كرد به او دستور داديم عصاى خود را بر سنگ مخصوص بزن ناگاه دوازده چشمه آب از آن جوشيد، بطورى كه هر يك (از طوائف دوازدهگانه بنى اسرائيل ) چشمه مخصوص خود را مى شناخت (و گفتيم ) از روزيهاى الهى بخوريد و بياشاميد و در زمين فساد نكنيد و فساد را گسترش ‍ ندهيد.
    تفسير:
    جوشيدن چشمه آب در بيابان
    باز در اين آيه خداوند به يكى ديگر از نعمتهاى مهمى كه به بنى اسرائيل ارزانى داشت اشاره كرده مى گويد: به خاطر بياوريد هنگامى كه موسى در آن بيابان خشك و سوزان كه بنى اسرائيل از جهت آب سخت در مضيقه قرار داشتند) از خداوند خود براى قومش تقاضاى آب كرد و اذ استسقى موسى لقومه ).
    و خدا اين تقاضا را قبول فرمود، چنانكه قرآن مى گويد: ما به او دستور داديم كه عصاى خود را بر آن سنگ مخصوص بزن (فقلنا اضرب بعصاك الحجر).
    ناگهان آب از آن جوشيدن گرفت و دوازده چشمه آب (درست به تعداد
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 272
    قبائل بنى اسرائيل ) از آن با سرعت و شدت جارى شد (فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا).
    هر يك از اين چشمه ها به سوى طايفه اى سرازير گرديد، به گونه اى كه اسباط و قبائل بنى اسرائيل هر كدام بخوبى چشمه خود را مى شناختند (قد علم كل اناس مشربهم ).
    در اينكه اين سنگ چگونه سنگى بوده ، و موسى چگونه با عصا بر آن مى زده ، و جريان آب از آن به چه صورت تحقق مى يافته ، سخن بسيار گفته اند، آنچه قرآن دراين باره مى گويد بيش از اين نيست كه موسى عصاى خود را بر سنگ زد، و دوازده چشمه آب از آن جارى گرديد.
    بعضى از مفسران گفته اند اين سنگ صخره اى بوده است در يك قسمت كوهستانى مشرف بر آن بيابان ، و تعبير به انبجست كه در آيه 160 سوره اعراف آمده نشان مى دهد كه آب در آغاز به صورت كم از آن سنگ بيرون آمده ، سپس فزونى گرفت به حدى كه هر يك از قبائل بنى اسرائيل و حيواناتى كه همراهشان بود از آن سيراب گشتند، و جاى تعجب نيست كه از قطعه سنگى در كوهستان چنين آبى جارى شود، ولى مسلما همه اينها با يك نحوه اعجاز آميخته بود.
    اما اينكه جمعى گفته اند اين سنگ قطعه سنگ مخصوصى بود كه بنى اسرائيل آن را با خود حمل مى كردند، و هر جا نياز به آب داشتند بر زمين مى گذاشتند و موسى با عصاى خود بر آن مى زد و آب از آن جارى مى شد، در آيات قرآن دليلى بر آن نيست ، هر چند در پاره از روايات اشارهاى به آن شده است .
    در فصل هفدهم از سفر خروج تورات نيز چنين مى خوانيم : و خداوند به موسى گفت در پيشاپيش قوم بگذر، و بعضى از مشايخ اسرائيل را به همراهت بگير، و عصائى كه به آن نهر را زده بودى بدستت گرفته ، روانه شو اينك من در آنجا در برابر تو، به كوه حوريب مى ايستيم و صخره را بزن كه آب از آن
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 273
    جارى خواهد شد، تا قوم بنوشند و موسى در حضور مشايخ اسرائيل چنين كرد.
    به هر حال خداوند از يكسو بر آنها من و سلوى نازل كرد، و از سوى ديگر آب بقدر كافى در اختيارشان گذاشت ، و به آنها فرمود: از روزى خداوند بخوريد و بنوشيد اما فساد و خرابى در زمين نكنيد (كلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا فى الارض مفسدين ).
    در حقيقت به آنها گوشزد مى كند كه حد اقل به عنوان سپاسگزارى در برابر اين نعمتهاى بزرگ هم كه باشد لجاجت و خيره سرى و آزار پيامبران را كنار بگذاريد.
    نكته ها
    1- فرق تعثوا و مفسدين
    لا تعثوا از ماده عثى (بر وزن مسى ) به معنى فساد شديد است ، منتهى اين كلمه بيشتر در مفاسد اخلاقى و معنوى به كار مى رود در حالى كه ماده عيث كه از نظر معنى شبيه آن است بيشتر به مفاسد حسى اطلاق مى گردد، بنا بر اين جمله لا تعثوا همان معنى مفسدين را مى رساند، ولى با تاءكيد و شدت بيشتر.
    اين احتمال نيز وجود دارد كه مجموع جمله اشاره به اين حقيقت باشد كه فساد در آغاز از نقطه كوچكى شروع مى شود و سپس گسترش مى يابد و تشديد مى گردد و اين درست همان چيزى است كه از كلمه تعثوا استفاده مى شود، به تعبير ديگر مفسدين اشاره به آغاز برنامه هاى فسادانگيز است و تعثوا اشاره به ادامه و گسترش آن .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 274
    2- خارق عادات در زندگى بنى اسرائيل
    بعضى از كسانى كه با منطق اعجاز آشنا نيستند، جوشيدن اينهمه آب و اين چشمه ها را از آن صخره ، بعيد شمرده اند، در حالى كه اين گونه مسائل كه قسمت مهمى از معجزه انبياء را تشكيل مى دهد، چنانكه در جاى خود گفته ايم ، امر محال يا استثناء در قانون عليت نيست ، بلكه تنها يك خارق عادت است يعنى مخالف با علت و معلولى است كه ما با آن خو گرفته ايم .
    بديهى است تغيير مسير علل و معلول عادى براى خداوندى كه خالق زمين و آسمان و تمام جهان هستى است بهيچوجه مشكل نخواهد بود، چه اينكه اگر از روز اول اين علل و معلول را طور ديگرى آفريده بود و ما با آن خو گرفته بوديم وضع كنونى را خارق عادت و محال مى پنداشتيم .
    كوتاه سخن اينكه : آفريننده عالم هستى و نظام علت و معلول ، حاكم بر آن است نه محكوم آن ، حتى در زندگى روزمره ما، موارد استثنائى در نظام موجود علت و معلول كم نيست ، و به هر حال مساءله اعجاز چه در گذشته چه در حال مشكل عقلى و علمى ايجاد نمى كند.
    3- فرق ميان ((انفجرت )) و ((انبجست ))
    در آيه مورد بحث در مورد جوشيدن آب تعبير به ((انفجرت )) شده ، در حالى در آيه 160 سوره اعراف بجاى آن ((انبجست )) آمده است كه اولى به معنى جريان شديد آب است و دومى جريان خفيف و ملايم .
    آيه دوم ممكن است اشاره به مرحله ابتدائى جريان اين آب باشد تا مايه وحشت آنها نگردد و بنى اسرائيل بخوبى بتوانند آن را مهار كرده و در كنترل
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 275
    خود در آورند، در حالى كه انفجرت به مرحله نهائى آن كه شدت جريان آب است ناظر است .
    در كتاب مفردات راغب آمده است كه انبجاس در جائى گفته مى شود كه آب از روزنه كوچكى بيرون آيد و انفجار به هنگامى گفته مى شود كه از محل وسيعى بيرون مى ريزد، اين تعبير با آنچه قبلا گفتيم كاملا سازگار است .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 276
    آيه 61
    آيه و ترجمه
    وَ إِذْ قُلْتُمْ يَمُوسى لَن نَّصبرَ عَلى طعَامٍ وَحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّك يخْرِجْ لَنَا ممَّا تُنبِت الاَرْض مِن بَقْلِهَا وَ قِثَّائهَا وَ فُومِهَا وَ عَدَسِهَا وَ بَصلِهَا قَالَ أَ تَستَبْدِلُونَ الَّذِى هُوَ أَدْنى بِالَّذِى هُوَ خَيرٌ اهْبِطوا مِصراً فَإِنَّ لَكم مَّا سأَلْتُمْ وَ ضرِبَت عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسكنَةُ وَ بَاءُو بِغَضبٍ مِّنَ اللَّهِ ذَلِك بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِئَايَتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيرِ الْحَقِّ ذَلِك بمَا عَصوا وَّ كانُوا يَعْتَدُونَ(61)
    ترجمه :
    61 و (نيز به خاطر بياوريد) زمانى را كه گفتيد: اى موسى هرگز حاضر نيستيم به يك نوع غذا اكتفا كنيم ، از خداى خود بخواه كه از آنچه از زمين مى رويد، از سبزيجات خيار، سير، عدس ، و پياز براى ما بروياند، موسى گفت : آيا غذاى پستتر انتخاب مى نمائيد (اكنون كه چنين است بكوشيد از اين بيابان ) وارد شهرى شويد، زيرا هر چه خواستيد در آنجا هست . خداوند (مهر) ذلت و نياز بر پيشانى آنها زد و مجددا گرفتار غضب پروردگار شدند، چرا كه آنها نسبت به آيات الهى كفر مى ورزيدند و پيامبران را به ناحق مى كشتند، اينها به خاطر آن بود كه گناهكار و سركش و متجاوز بودند.
    تفسير:
    تمناى غذاهاى رنگارنگ
    به دنبال شرح مواهب فراوانى كه خداوند به بنى اسرائيل ارزانى داشت
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 277
    در آيه مورد بحث ، چگونگى كفران و ناسپاسى آنها را در برابر اين نعمتهاى بزرگ منعكس مى كند و نشان مى دهد كه آنها چگونه مردم لجوجى بوده اند كه شايد در تمام تاريخ ديده نشده است ، افرادى اين همه مورد لطف خدا قرار گيرند ولى در مقابل تا اين حد ناسپاسى و عصيان كنند.
    نخست مى گويد: و به خاطر بياوريد زمانى را كه گفتيد اى موسى ما هرگز نمى توانيم به يك نوع غذا قناعت كنيم (من و سلوى هر چند خوب و لذيذ است ، اما ما غذاى متنوع مى خواهيم ) (و اذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد).
    بنابراين از خدايت بخواه تا از آنچه از زمين مى رويد براى ما قرار دهد از سبزيجات ، خيار، سير، عدس و پياز (فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها).
    ولى موسى به آنها گفت : آيا شما غذاى پست تر را در مقابل آنچه بهتر است انتخاب مى كنيد؟ (قال اتستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خير).
    ((اكنون كه چنين است از اين بيابان بيرون رويد و كوشش كنيد وارد شهرى شويد، زيرا آنچه مى خواهيد در آنجا است )) (اهبطوا مصرا فان لكم ما سالتم ).
    سپس قرآن اضافه مى كند ((خداوند مهر ذلت و فقر را بر پيشانى آنها زد)) (و ضربت عليهم الذلة و المسكنة ).
    و بار ديگر به غضب الهى گرفتار شدند (و بائوا بغضب من الله ).
    ((اين به خاطر آن بود كه آنها آيات الهى را انكار مى كردند و پيامبران را بنا حق مى كشتند)) (ذلك بانهم كانوا يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير الحق ).
    و ((اين به خاطر آن بود كه آنها گناه مى كردند و تعدى و تجاوز داشتند))
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 278
    (ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون ).
    نكته ها
    1- منظور از مصر در اينجا كجاست ؟
    بعضى از مفسران معتقدند كه مصر در اين آيه اشاره به همان مفهوم كلى شهر است ، يعنى شما اكنون در اين بيابان در يك برنامه خودسازى و آزمايشى قرار داريد، اينجا جاى غذاهاى متنوع نيست ، برويد به شهرها گام بگذاريد كه در آنجا همه اينها هست ، ولى اين برنامه خود سازى در آنجا نيست .
    دليل آن را اين مى دانند كه بنى اسرائيل نه تقاضاى بازگشت به مصر را داشتند و نه هرگز به آن بازگشتند.
    بعضى ديگر همين تفسير را انتخاب كرده و بر آن افزوده اند كه منظور اين است ماندن شما در بيابان و استفاده از اين غذاى غير متنوع به خاطر ضعف و زبونى شما است نيرومند شويد و با دشمنان پيكار كنيد و شهرهاى شام و سرزمين مقدس را از آنها بگيريد تا همه چيز براى شما فراهم گردد.
    سومين تفسيرى كه براى اين آيه ذكر شده ، اين است كه منظور همان كشور مصر است يعنى شما اگر از غذاهاى غير متنوعى در اين بيابان بهره مى گيريد در عوض ايمان داريد و آزاد و مستقل هستيد اگر نمى خواهيد بر گرديد و باز هم برده و اسير فرعونيان يا امثال آنها شويد، تا از باقيمانده سفره آنها از غذاهاى متنوعشان بهره گيريد، شما به دنبال شكم و خورد و خوراكيد، هيچ نمى انديشيد كه آن روز برده و اسير بوديد، و امروز آزاديد و سر بلند در واقع اگر شما محروميت
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 279
    مختصرى داريد اين بهاى آزادى است كه مى پردازيد.
    ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
    2- آيا تنوع طلبى جزء طبيعت انسان نيست ؟
    بدون شك ، تنوع از لوازم زندگى و جزء خواسته هاى بشر است ، كاملا طبيعى است كه انسان پس از مدتى از غذاى يكنواخت خسته شود، اين كار خلافى نيست پس چگونه بنى اسرائيل با درخواست تنوع مورد سرزنش قرار گرفتند؟
    پاسخ اين سؤ ال با ذكر يك نكته روشن مى شود و آن اينكه در زندگى بشر حقايقى وجود دارد كه اساس زندگى او را تشكيل مى دهد و نبايد فداى خور و خواب و لذائذ متنوع گردد.
    زمانهائى پيش مى آيد كه توجه به اين امور انسان را از هدف اصلى ، از ايمان و پاكى و تقوى از آزادگى و حريت باز مى دارد، در اينجا است كه بايد به همه آنها پشت پا بزند.
    تنوع طلبى در حقيقت دام بزرگى است از سوى استعمارگران ديروز و امروز كه با استفاده از آن ، افراد آزاده را چنان اسير انواع غذاها و لباسها و مركبها و مسكنها مى كنند كه خويشتن خويش را به كلى به دست فراموشى بسپارند و حلقه اسارت آنها را بر گردن نهند.
    3- آيا ((من )) و ((سلوى )) از هر غذائى برتر بود؟
    بدون شك غذاهاى گياهى مختلفى كه بنى اسرائيل از موسى درخواست كردند، غذاهاى پرارزشى است ، ولى مساءله اين است كه تنها نبايد به زندگى از
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 280
    يك بعد نگاه كرد، آيا سزاوار است انسان براى دستيابى به مواد مختلف غذائى تن به اسارت در دهد؟!
    وانگهى بنابر اينكه ((من )) يكنوع عسل كوهستانى و يا ماده قندى نيرو بخشى مشابه آن باشد يكى از مفيدترين و پرانرژى ترين غذاها است ، مواد پروتئينى موجود در گوشت تازه (مانند سلوى پرنده مخصوص ) از جهاتى بر مواد پروتئينى موجود در حبوبات برترى دارد، چرا كه هضم و جذب اولى بسيار آسان است در حالى كه براى جذب دومى دستگاه گوارش با فعاليت خسته كننده اى دست به گريبان خواهد بود.
    ضمنا ((فوم )) را كه از غذاهاى مورد تقاضاى بنى اسرائيل است بعضى به معنى گندم ، و بعضى به معنى سير تفسير كرده اند، البته هر يك از اين دو ماده امتياز ويژه اى دارد، ولى بعضى معتقدند كه معنى گندم صحيحتر است چرا كه بعيد است آنها مواد غذائى خالى از گندم را خواسته باشند.
    4- چرا مهر ذلت بر بنى اسرائيل نهاده شد؟
    از آيه فوق استفاده مى شود كه آنها به دو جهت گرفتار خوارى و ذلت شدند: يكى براى كفر و سرپيچى از دستورات خدا، و انحراف از توحيد به سوى شرك .
    ديگر اينكه مردان حق و فرستادگان خدا را مى كشتند، اين سنگدلى و قساوت و بى اعتنائى به قوانين الهى ، بلكه تمام قوانين انسانى كه حتى امروز
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 281
    نيز به روشنى در ميان گروهى از يهود ادامه دارد، مايه آن ذلت و بدبختى شد.
    درباره سرنوشت يهود و زندگى دردناك آنها در ذيل آيه 112 سوره آل عمران به اندازه كافى بحث كرده ايم (جلد سوم صفحه 51).
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 282
    آيه 62
    آيه و ترجمه
    إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصرَى وَ الصبِئِينَ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ عَمِلَ صلِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ(62)
    ترجمه :
    62 كسانى كه (به پيامبر اسلام ) ايمان آورده اند، و يهود و نصارى و صابئان (پيروان يحيى يا نوح يا ابراهيم ) آنها كه ايمان بخدا و روز رستاخيز آورده اند و عمل صالح انجام داده اند پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است ، و هيچگونه ترس و غمى براى آنها نيست (و هر كدام از پيروان اديان كه در عصر و زمان خود بر طبق وظائف و فرمان الهى عمل كرده اند ماجورند و رستگار).
    تفسير:
    قانون كلى نجات
    در تعقيب بحثهاى مربوط به بنى اسرائيل در اينجا قرآن به يك اصل كلى و عمومى ، اشاره كرده مى گويد: آنچه ارزش دارد واقعيت و حقيقت است ، نه تظاهر و ظاهرسازى ، در پيشگاه خداوند بزرگ ايمان خالص و عمل صالح پذيرفته مى شود كسانى كه به پيامبر اسلام ايمان آورده اند و همچنين يهوديان و نصارى و صابئان (پيروان يحيى يا نوح يا ابراهيم ) آنها كه ايمان به خدا و روز قيامت آورند و عمل صالح انجام دهند پاداش آنها نزد پروردگارشان ثابت است (ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصارى و الصابئين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم ).
    و بنابراين ((نه ترسى از آينده دارند و نه غمى از گذشته )) (و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون )
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 283
    اين آيه تقريبا با همين عبارت در سوره مائده آيه 69 آمده ، و با تفاوتى بيشتر در سوره حج آيه 17 آمده است .
    مطالعه آياتى كه بعد از اين در سوره مائده آمده است نشان مى دهد كه يهود و نصارى به خود مى باليدند كه دينشان از اديان ديگر بهتر است و بهشت را دربست منحصر به خود مى دانستند.
    شايد همين تفاخر ميان جمعى از مسلمانان نيز بود، آيه مورد بحث مى گويد: ايمان ظاهرى مخصوصا بدون انجام عمل صالح چه از مسلمانان باشد و چه از يهود و نصارى و پيروان اديان ديگر بى ارزش است ، تنها ايمان واقعى و خالص به خدا و دادگاه بزرگ قيامت كه با كار نيك و عمل صالح و تواءم باشد در پيشگاه خدا ارزش دارد، تنها اين برنامه موجب پاداش و جلب آرامش و امنيت مى گردد.
    يك سؤ ال مهم
    بعضى از بهانه جويان آيه فوق را دستاويزى براى افكار نادرستى از قبيل صلح كل و اينكه پيروان هر مذهبى بايد به مذهب خود عمل كنند قرار داده اند، آنها مى گويند بنابراين آيه لازم نيست يهود و نصارى و پيروان اديان ديگر اسلام را پذيرا شوند، همين قدر كه به خدا و آخرت ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند كافى است .
    پاسخ : به خوبى مى دانيم كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند، قرآن در آيه 85 سوره آل عمران مى گويد: و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه : ((هر كس دينى غير از اسلام براى خود انتخاب كند پذيرفته نخواهد شد)).
    بعلاوه آيات قرآن پر است از دعوت يهود و نصارى و پيروان ساير اديان به سوى اين آئين جديد اگر تفسير فوق صحيح باشد با بخش عظيمى از آيات قرآن
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 284
    تضاد صريح دارد، بنابراين بايد به دنبال معنى واقعى آيه رفت .
    در اينجا دو تفسير از همه روشنتر و مناسبتر به نظر مى رسد.
    1 اگر يهود و نصارى و مانند آنها به محتواى كتب خود عمل كنند مسلما به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايمان مى آورند چرا كه بشارت ظهور او با ذكر صفات و علائم مختلف در اين كتب آسمانى آمده است كه شرح آن در ذيل آيه 146 سوره بقره خواهد آمد.
    مثلا قرآن در آيه 68 سوره مائده مى گويد: قل يا اهل الكتاب لستم على شى ء حتى تقيموا التورات و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم :((اى اهل كتاب شما ارزشى نخواهيد داشت مگر آن زمانى كه تورات و انجيل و آنچه را از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده برپا داريد)) (و از جمله به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه بشارت ظهورش در كتب شما آمده است ايمان بياوريد).
    2 - اين آيه ناظر به سؤ الى است كه براى بسيارى از مسلمانان در آغاز اسلام مطرح بوده ، آنها در فكر بودند كه اگر راه حق و نجات تنها اسلام است ، پس تكليف نياكان و پدران ما چه مى شود؟، آيا آنها به خاطر عدم درك زمان پيامبر اسلام و ايمان نياوردن به او مجازات خواهند شد؟
    در اينجا آيه فوق نازل گرديد و اعلام داشت هر كسى كه در عصر خود به پيامبر بر حق و كتاب آسمانى زمان خويش ايمان آورده و عمل صالح كرده است اهل نجات است ، و جاى هيچگونه نگرانى نيست .
    بنابراين يهوديان مؤ من و صالح العمل قبل از ظهور مسيح ، اهل نجاتند، همانگونه مسيحيان مؤ من قبل از ظهور پيامبر اسلام .
    اين معنى از شاءن نزولى كه براى آيه فوق ذكر شده و بعدا به آن اشاره خواهيم كرد نيز استفاده مى شود.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 285
    نكته ها
    1- سرگذشت جالب سلمان فارسى
    بد نيست در اينجا شاءن نزولى را كه براى تفسير آيه فوق آمده است و در تفسير جامع البيان (طبرى ) جلد اول نقل شده براى تكميل اين بيان بياوريم ، در اين تفسير چنين مى خوانيم :
    ((سلمان )) اهل جندى شاپور بود. با پسر حاكم وقت رفاقت و دوستى محكم و ناگسستنى داشت ، روزى با هم براى صيد به صحرا رفتند، ناگاه چشم آنها به راهبى افتاد كه به خواندن كتابى مشغول بود، از او راجع به كتاب مزبور سؤ الاتى كردند راهب در پاسخ آنها گفت : كتابى است كه از جانب خدا نازل شده و در آن فرمان به اطاعت خدا داده و نهى از معصيت و نافرمانى او كرده است ، در اين كتاب از زنا و گرفتن اموال مردم به ناحق نهى شده است ، اين همان انجيل است كه بر عيسى مسيح نازل شده .
    گفتار راهب در دل آنان اثر گذاشت و پس از تحقيق بيشتر بدين او گرويدند به آنها دستور داد كه گوشت گوسفندانى كه مردم اين سرزمين ذبح مى كنند حرام است از آن نخورند.
    سلمان و فرزند حاكم وقت روزها همچنان از او مطالب مذهبى مى آموختند روز عيدى پيش آمد حاكم ، مجلس ميهمانى ترتيب داد و از اشراف و بزرگان شهر دعوت كرد، در ضمن از پسرش نيز خواست كه در اين مهمانى شركت كند، ولى او نپذيرفت .
    در اين باره به او زياد اصرار نمودند، اما پسر اعلام كرد كه غذاى آنها بر او حرام است ، پرسيدند اين دستور را چه كسى به تو داده ؟ راهب مزبور را معرفى كرد.
    حاكم راهب را احضار نموده به او گفت : چون اعدام در نظر ما گران
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 286
    و كار بسيار بدى است تو را نمى كشيم ولى از محيط ما بيرون برو!
    سلمان و دوستش در اين موقع راهب را ملاقات كردند، وعده ملاقات در ((دير موصل )) گذاشته شد، پس از حركت راهب ، سلمان چند روزى منتظر دوست با وفايش بود، تا آماده حركت گردد، او هم همچنان سرگرم تهيه مقدمات سفر بود ولى سلمان بالاخره طاقت نياورده تنها به راه افتاد.
    در دير موصل سلمان بسيار عبادت مى كرد، راهب مذكور كه سرپرست اين دير بود او را از عبادت زياد بر حذر داشت مبادا از كار بيفتد، ولى سلمان پرسيد آيا عبادت فراوان فضيلتش بيشتر است يا كم عبادت كردن ؟ در پاسخ گفت : البته عبادت بيشتر اجر بيشتر دارد.
    عالم دير پس از مدتى به قصد بيت المقدس حركت كرد و سلمان را با خود به همراه برد در آنجا به سلمان دستور داد كه روزها در جلسه درس علماى نصارى كه در آن مسجد منعقد مى شد حضور يابد و كسب دانش كند.
    روزى سلمان را محزون يافت ، علت را جويا شد، سلمان در پاسخ گفت تمام خوبيها نصيب گذشتگان شده كه در خدمت پيامبران خدا بوده اند.
    عالم دير به او بشارت داد كه در همين ايام در ميان ملت عرب پيامبرى ظهور خواهد كرد كه از تمام انبياء برتر است ، عالم مزبور اضافه كرد من پير شده ام خيال نمى كنم او را درك نمايم ، ولى تو جوانى اميدوارم او را درك كنى ولى اين را نيز بدان كه اين پيامبر نشانه هائى دارد از جمله نشانه خاصى بر شانه او است ، او صدقه نمى گيرد، اما هديه را قبول مى كند.
    در بازگشت آنها به سوى موصل در اثر جريان ناگوارى كه پيش آمد سلمان عالم دير را در بيابان گم كرد.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 287
    دو مرد عرب از قبيله بنى كلب رسيدند، سلمان را اسير كرده و بر شتر سوار نموده به مدينه آوردند و او را به زنى از قبيله ((جهينه )) فروختند!
    سلمان و غلام ديگر آن زن به نوبت روزها گله او را به چرا مى بردند، سلمان در اين مدت مبلغى پول جمع آورى كرد و انتظار بعثت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مى كشيد.
    در يكى از روزها كه مشغول چرانيدن گله بود رفيقش رسيد و گفت : خبر دارى امروز شخصى وارد مدينه شده و تصور مى كند پيامبر و فرستاده خدا است ؟
    سلمان به رفيقش گفت : تو اينجا باش تا من بازگردم ، سلمان وارد شهر شد، در جلسه پيامبر حضور پيدا كرد اطراف پيامبر اسلام مى چرخيد و منتظر بود پيراهن پيامبر كنار برود و نشانه مخصوص را در شانه او مشاهده كند.
    پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) متوجه خواسته او شد، لباس را كنار زد، سلمان نشانه مزبور يعنى اولين نشانه را يافت ، سپس به بازار رفت ، گوسفند و مقدارى نان خريد و خدمت پيامبر آورد، پيامبر فرمود چيست ؟ سلمان پاسخ داد: صدقه است ، پيامبر فرمود: من به آنها احتياج ندارم به مسلمانان فقير ده تا مصرف كنند.
    سلمان بار ديگر به بازار رفت مقدارى گوشت و نان خريد و خدمت رسول اكرم آورد پيامبر پرسيد اين چيست ؟ سلمان پاسخ داد هديه است ، پيامبر فرمود: بنشين . پيامبر و تمام حضار از آن هديه خوردند، مطلب بر سلمان آشكار گشت زيرا هر سه نشانه خود را يافته بود.
    در اين ميان سلمان راجع به دوستان و رفيق و راهبان دير موصل سخن به ميان آورد، و نماز، روزه و ايمان آنها به پيامبر و انتظار كشيدن بعثت وى را شرح داد
    كسى از حاضران به سلمان گفت آنها اهل دوزخند! اين سخن بر سلمان گران آمد، زيرا او يقين داشت اگر آنها پيامبر را درك مى كردند از او پيروى مى نمودند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 288
    اينجا بود كه آيه مورد بحث بر پيامبر نازل گرديد و اعلام داشت : آنها كه به اديان حق ايمان حقيقى داشته اند و پيغمبر اسلام را درك نكرده اند داراى اجر و پاداش مؤ منان خواهند بود.
    2- صابئان كيانند؟
    دانشمند معروف ((راغب )) در كتاب ((مفردات )) مى نويسد: آنها جمعيتى از پيروان نوح (عليه السلام ) بوده اند، و ذكر اين عده در رديف مؤ منان و يهود و نصارا نيز دليل آن است كه اينان مردمى متدين به يكى از اديان آسمانى بوده ، و به خداوند و قيامت نيز ايمان داشته اند.
    و اينكه بعضى آنها را مشرك و ستاره پرست ، و بعضى ديگر آنها را مجوس مى دانند صحيح نيست ، زيرا آيه 17 سوره حج ، ((مشركان )) و ((مجوس )) را در كنار ((صابئان )) آورده مى گويد: ((ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئين و النصارى و المجوس والذين اشركوا ...
    بنابراين صابئان بطور يقين غير از مشركان و مجوسند.
    اما اينكه آنها چه كسانى هستند؟ بين مفسران و علماى ملل و نحل اقوال گوناگونى وجود دارد و نيز در اينكه ماده اصلى اين لغت (صابئين ) چيست ؟ بحث است .
    ((شهرستانى )) در كتاب ((ملل و نحل )) مى نويسد: ((صابئه )) از ((صبا)) گرفته شده ، چون اين طائفه از طريق حق و آئين انبياء منحرف گشتند لذا آنها را ((صابئه )) مى گويند.
    در ((مصباح المنير)) فيومى آمده : ((صبا)) به معنى كسى است كه از دين خارج شده و به دين ديگرى گرويده .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 289
    در ((فرهنگ دهخدا)) پس از تاءييد اينكه اين كلمه عبرى است مى گويد صابئين جمع صابى و مشتق از ريشه عبرى (ص ب ع ) به معنى فرو رفتن در آب (يعنى تعميدكنندگان ) مى باشد. كه به هنگام تعريب ((ع )) آن ساقط شده و مغتسله كه از دير زمانى نام محل پيروان اين آئين در خوزستان بوده و هست ترجمه جامع و صحيح كلمه ((صابى )) است
    محققان معاصر و جديد نيز اين كلمه را عبرى مى دانند.
    ((دائرة المعارف )) فرانسه جلد چهارم صفحه 22 اين واژه را عبرى دانسته و آنرا به معنى فرو بردن در آب يا تعميد مى داند.
    ((ژسينوس )) آلمانى مى گويد: اين كلمه هر چند عبرى است ولى محتمل است از ريشهاى كه به معنى ستاره است مشتق باشد.
    نويسنده ((كشاف اصطلاح الفنون )) ((صابئين فرقه اى هستند كه ملائكه را مى پرستند، و ((زبور)) مى خوانند، و به قبله توجه مى كنند.
    در كتاب ((التنبيه و الاشراف )) به نقل ((امثال و حكم )) صفحه 1666 آمده : ((پيش از آنكه زرتشت آئين مجوس را به گشتاسب عرضه كند و او آن را بپذيرد مردم اين ملك بر مذهب ((حنفاء)) بودند و ايشان صابئانند، و آن آئينى هست كه ((بوذاسب )) آن را به زمان ((طهمورس )) آورده است .
    و اما علت اختلافات و گفتگو درباره اين طائفه اين است كه : در اثر كمى جمعيت آنها و اصرار به نهان داشتن آئين خود، و منع از دعوت و تبليغ و اعتقاد بر اينكه : آئين آنها، آئين اختصاصى است ، نه عمومى ، و پيغمبرشان فقط براى نجات آنها مبعوث شده است و بس وضع آنها به صورت اسرارآميزى درآمده ، و جمعيت آنها به سوى انقراض مى رود. اين به خاطر همان احكام خاص و اغسال مفصل و تعميدهاى طولانى است كه بايد در زمستان و تابستان انجام دهند ازدواج با غير همكيش خود را حرام مى دانند و حتى الامكان به رهبانيت و ترك معاشرت
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 290
    بانوان دستور مؤ كد دارند و بسيارى از آنها بر اثر آميزش فراوان با مسلمانان تغيير آئين مى دهند.
    3- عقايد صابئان
    آنها معتقدند نخست كتابهاى مقدس آسمانى به آدم ، و پس از وى به نوح ، و بعد از او به سام ، و سپس به رام ، و بعد به ابراهيم خليل ، سپس به موسى و بعد از او بر يحيى بن زكريا نازل شده است .
    كتابهاى مقدسى كه از نظر آنان اهميت كتاب را ((سدره )) يا ((صحف )) آدم نيز مى نامند كه از چگونگى خلقت و پيدايش موجودات بحث مى كند.
    2 كتاب ((ادرافشادهى )) يا ((سدرادهى )) كه درباره زندگى حضرت يحيى و دستورات و تعاليم او سخن مى گويد. آنها معتقدند اين كتاب به وسيله جبرئيل به يحيى وحى و الهام شده .
    3 كتاب ((قلستا)) درباره مراسم ازدواج و زناشوئى و كتابهاى فراوان ديگرى نيز دارند كه به خاطر اختصار از ذكر آنها صرفنظر مى شود.
    چنانكه از گفته بالا و از نظر محققان در اثر چگونگى پيروان اين آئين به دست مى آيد آنان پيروان يحيى بن زكريا مى باشند، و هم اكنون قريب پنج هزار نفر از پيروان اين آئين در خوزستان (كنار رود كارون و در اهواز، خرمشهر، آبادان شادگان ) به سر مى برند.
    آئين خود را به حضرت يحيى بن زكريا كه مسيحيان او را يحيى تعميد دهنده يا ((يوحناى معمد)) مى خوانند منسوب نموده اند.
    ولى نويسنده كتاب ((بلوغ الارب )) مى گويد: ((صابئين )) يكى از ملتهاى
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 291
    بزرگ هستند و اختلاف نظر درباره آنها به نسبت معرفت افراد از آئين آنان است و همانطور كه از آيه 62 بقره بر مى آيد اين جمعيت به دو گروه مؤ من و كافر تقسيم مى شوند، اينان همان قوم ابراهيم خليلند كه ابراهيم ماءمور دعوت آنان بود، آنها در حران سرزمين صابئان زندگى مى كردند، و بر دو قسم بودند: صابئان حنيف و صابئان مشرك .
    مشركان آنها به ستارگان و خورشيد و قمر و ... احترام مى گذاشتند و گروهى از آنان نماز و روزه انجام مى دادند، كعبه را محترم مى شمردند و حج را به جا مى آوردند، مردار، خون ، گوشت خوك و ازدواج با محارم را همچون مسلمانان حرام مى دانستند. عده اى از پيروان اين مذهب از بزرگان دولت در بغداد بودند كه ((هلال بن محسن )) صابئى از آن جمله است .
    اينان اساس دين خود را به گمان خويش بر اين پايه قرار داده اند كه : بايست خوبى هر كدام از اديان جهان را گرفت و آنچه بد است از آن دورى جست ، اينان را به اين جهت صابئين گفتند كه از تقيد به انجام تمام دستورات يك دين سرپيچيدند ... بنابراين اينها با تمام اديان از يك نظر موافق و از نظر ديگر مخالف هستند.
    جمعيت صابئان حنيف با اسلام هماهنگ شدند و مشركان آنها با بت پرستان همراه گرديدند.
    وى در پايان بحث بار ديگر متذكر مى شود كه اين گروه دو قسم بودند: صابئان مشرك و صابئان حنيف و بين اين دو مناظرات و بحثهاى فراوانى رد و بدل مى شد.
    از مجموع بحثهاى فوق بر مى آيد كه آنها در اصل پيرو يكى از پيامبران الهى بوده اند، اگر چه در تعيين پيامبرى كه آنها خود را وابسته به او معرفى مى كنند اختلاف است . همچنين روشن شد كه آنها جمعيت بسيار كمى هستند كه در حال انقراض مى باشند.

    next page

    fehrest page


    back page

  6. #16
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 292
    آيه 63 - 64
    آيه و ترجمه
    وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطورَ خُذُوا مَا ءَاتَيْنَكُم بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ(63)
    ثُمَّ تَوَلَّيْتُم مِّن بَعْدِ ذَلِك فَلَوْ لا فَضلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنتُم مِّنَ الخَْسِرِينَ(64)
    ترجمه :
    63 و زمانى كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سر شما قرار داديم (وبشما گفتيم ) آنچه را (از آيات و دستورات خداوند بشما داده ايم با قدرت بگيريد، و آنچه را در آن هست بخاطر داشته باشيد (و به آن عمل كنيد) تا پرهيزگار شويد.
    64 سپس شما بعد از اين جريان روگردان شديد و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود از زيانكاران بوديد.
    تفسير:
    آيات خدا را با قوت بگيريد
    در اين آيات مساءله پيمان گرفتن از بنى اسرائيل ، براى عمل به محتويات تورات و سپس تخلف آنها از اين پيمان اشاره شده است :
    نخست مى گويد: به خاطر بياوريد زمانى را كه از شما پيمان گرفتيم (و اذا اخذنا ميثاقكم ).
    ((و طور را بالاى سر شما قرار داديم ))(و رفعنا فوقكم الطور).
    ((و گفتيم آنچه را از آيات الهى به شما داده ايم با قدرت و قوت بگيريد)) (خذوا ما آتيناكم بقوة ).
    ((و آنچه را در آن است دقيقا به خاطر داشته باشيد (و به آن عمل كنيد) تا
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 293
    پرهيزكار شويد)) (و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون ).
    ولى شما پيمان خود را به دست فراموشى سپرديد ((و بعد از اين ماجرا، روى گردان شديد)) (ثم توليتم من بعد ذلك ).
    ((و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، از زيانكاران بوديد)) (فلو لا فضل الله عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين ).
    نكته ها
    1- منظور از پيمان
    در اينجا همانست كه در آيه 40 همين سوره آمده ، و در آيه 83 و 84 نيز خواهد آمد، مواد اين پيمان عبارت بود از توحيد پروردگار نيكى به پدر و مادر و بستگان و يتيمان و مستمندان ، گفتار نيك ، برپا داشتن نماز اداء زكات ، پرهيز از خونريزى ، كه در تورات نيز بيان شده است .
    از آيه 12 سوره مائده نيز استفاده مى شود كه خدا از يهود پيمان گرفت كه به همه پيامبران الهى ايمان داشته باشند و از آنان پشتيبانى كنند، و در راه خدا صدقه و انفاق نمايند، و در ذيل همان آيه براى آنها تضمين مى كند كه اگر به اين پيمان عمل كنند، اهل بهشت خواهند بود.
    2- چگونه كوه بالاى سر بنى اسرائيل قرار گرفت
    مفسر بزرگ اسلام مرحوم طبرسى از قول ابن زيد چنين نقل مى كند هنگامى كه موسى (عليه السلام ) از كوه طور بازگشت و تورات را با خود آورد، به قوم خويش اعلام كرد كتاب آسمانى آورده ام كه حاوى دستورات دينى و حلال و حرام است ، دستوراتى كه خداوند برنامه كار شما قرار داده ، آنرا بگيريد و به احكام آن عمل كنيد.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 294
    يهود به بهانه اينكه تكاليف مشكلى براى آنان آورده ، بناى نافرمانى و سركشى گذاشتند، خدا هم فرشتگان را ماءمور كرد، تا قطعه عظيمى از كوه طور را بالاى سر آنها قرار دهند.
    در اين هنگام موسى (عليه السلام ) اعلام كرد چنانچه پيمان ببنديد و به دستورات خدا عمل كنيد و از سركشى و تمرد توبه نمائيد اين عذاب و كيفر از شما بر طرف مى شود وگرنه همه هلاك خواهيد شد.
    آنها تسليم شدند و تورات را پذيرا گشتند و براى خدا سجده نمودند، در حالى كه هر لحظه انتظار سقوط كوه را بر سر خود مى كشيدند، ولى به بركت توبه سرانجام اين عذاب الهى از آنها دفع شد)).
    همين مضمون در آيه 93 بقره و 154 نساء و 171 اعراف با مختصر تفاوتى آمده است .
    يادآورى اين نكته در اينجا نيز ضرورى است كه در چگونگى قرار گرفتن كوه بالاى سر بنى اسرائيل جمعى از مفسران معتقدند كه به فرمان خداوند، طور از جا كنده شد و همچون سايبانى بر سر آنها قرار گرفت .
    در حالى كه بعضى ديگر مى گويند: زلزله شديدى در كوه واقع شد و چنان كوه به لرزه درآمد كه افرادى كه پائين كوه بودند، سايه قسمتهاى بالاى آن را بر سر خود مشاهده كردند و احتمال مى دادند هر لحظه ممكن است بر سر آنها فرود آيد، ولى به لطف الهى زلزله آرام گرفت و كوه به جاى خود قرار گرفت .
    اين احتمال نيز وجود دارد كه قطعه عظيمى از كوه به فرمان خدا بر اثر زلزله و صاعقه شديد از جا كنده شد، و از بالاى سر آنها گذشت به طورى كه چند لحظه آن را بر فراز سر خود ديدند و تصور كردند كه بر آنها فرو خواهد افتاد.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 295
    3- پيمان اجبارى چه سودى دارد؟
    بعضى در پاسخ اين سؤ ال گفته اند: قرار گرفتن كوه بر سر آنها جنبه ارهاب و ترسانيدن داشته نه اجبار، وگرنه پيمان اجبارى ارزشى ندارد
    ولى صحيحتر اين است كه گفته شود: هيچ مانعى ندارد كه افراد متمرد و سركش را با تهديد به مجازات در برابر حق تسليم كنند، اين تهديد و فشار كه جنبه موقتى دارد، غرور آنها را در هم مى شكند و آنها را وادار به انديشه و تفكر صحيح مى كند و در ادامه راه با اراده و اختيار به وظائف خويش عمل مى كند.
    و به هر حال ، اين پيمان ، بيشتر مربوط به جنبه هاى عملى آن بوده است وگرنه اعتقاد را نمى توان با اكراه تغيير داد.
    4- كوه طور
    در اينكه منظور از ((طور)) در اينجا اسم جنس به معنى مطلق كوه است و يا كوه معينى ؟ دو تفسير وجود دارد: بعضى گفته اند طور اشاره به همان كوه معروفى است كه محل وحى بر موسى بوده است ، در حالى كه بعضى ديگر احتمال داده اند طور در اينجا به همان معنى لغوى آن است ، همان چيزى كه در آيه 171 سوره اعراف از آن تعبير به جبل شده است (و اذ نتقنا الجبل فوقهم ).
    5 در تفسير جمله خذوا ما آتيناكم بقوه از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده كه از آنحضرت پرسيدند: اقوة الابدان او قوة القلب : ((آيا منظور از گرفتن آيات الهى با قوت و قدرت ، قوت جسمانى است يا معنوى و روحانى ؟))
    امام در پاسخ فرمود: ((فيهما جميعا)) ((هم با قدرت جسمانى و هم روحانى هر دو.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 296
    و اين دستورى است براى همه پيروان اديان آسمانى در هر عصر و زمان كه براى حفظ اين تعليمات و اجراى آنها بايد هم به نيروهاى مادى مجهز باشند و هم قواى معنوى .
    آيه 65 - 66
    آيه و ترجمه
    وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنكُمْ فى السبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَسِئِينَ(65)
    فجَعَلْنَهَا نَكَلاً لِّمَا بَينَ يَدَيهَا وَ مَا خَلْفَهَا وَ مَوْعِظةً لِّلْمُتَّقِينَ(66)
    ترجمه :
    65 بطور قطع حال كسانى را از شما كه در روز شنبه نافرمانى و گناه كردند دانستيد، ما به آنها گفتيم بصورت بوزينه هاى طرد شده اى در آئيد.
    66 ما اين جريان را مجازات و درس عبرتى براى مردم آن زمان و كسانى كه بعد از آنان آمدند، و هم پند و اندرزى براى پرهيزكاران قرار داديم .
    تفسير:
    عصيانگران روز شنبه
    اين دو آيه نيز مانند آيات گذشته به روح عصيانگرى و نافرمانى حاكم بر يهود و علاقه شديد آنها به امور مادى اشاره مى كند:
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 297
    نخست مى گويد: ((قطعا حال كسانى را كه از ميان شما در روز شنبه نافرمانى و گناه كردند دانستيد)) (و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت ).
    و نيز دانستيد كه ما به آنها گفتيم : به صورت بوزينه گان طرد شده اى در آئيد و آنها چنين شدند (فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين ).
    ((ما اين امر را كيفر و عبرتى براى مردم آن زمان و زمانهاى بعد قرار داديم )) (فجعلناها نكالا لما بين يديها و ما خلفها).
    ((و همچنين پند و اندرزى براى پرهيزكاران )) (و موعظة للمتقين ).
    خلاصه ماجرا چنين بود: ((خداوند به يهود دستور داده بود، روز ((شنبه )) را تعطيل كنند، گروهى از آنان كه در كنار دريا مى زيستند به عنوان آزمايش دستور يافتند از دريا در آن روز ماهى نگيرند، ولى از قضا روزهاى شنبه كه مى شد، ماهيان فراوانى بر صفحه آب ظاهر مى شدند، آنها به فكر حيله گرى افتادند و با يكنوع كلاه شرعى روز شنبه از آب ماهى گرفتند، خداوند آنان را به جرم اين نافرمانى مجازات كرد و چهره شان را از صورت انسان به حيوان دگرگون ساخت )).
    آيا اين مسخ و دگرگونى چهره جنبه جسمانى داشته يا روانى و اخلاقى ؟ و نيز اين قوم در كجا مى زيستند؟ و با چه نيرنگى براى گرفتن ماهى متوسل شدند؟
    پاسخ تمام اين سؤ الات و مسائل ديگر را در اين رابطه در جلد ششم ذيل آيات 163 تا 166 سوره اعراف مطالعه خواهيد فرمود (جلد ششم صفحه 318 تا 328).
    جمله فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين كنايه از سرعت عمل است كه با يك
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 298
    اشاره و فرمان الهى چهره همه آن عصيانگران دگرگون شد.
    جالب اينكه از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) در معنى اين آيه نقل شده كه فرمودند: منظور از ((ما بين يديها)) نسل آن زمان و مراد از ((ما خلفها)) ما مسلمانان هستيم ، يعنى اين درس عبرت مخصوص بنى اسرائيل نبود، و همه انسانها را شامل مى شود.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 299
    آيه 67 - 74
    آيه و ترجمه
    وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَ تَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الجَْهِلِينَ(67)
    قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّك يُبَين لَّنَا مَا هِىَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنهَا بَقَرَةٌ لا فَارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوَانُ بَينَ ذَلِك فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ(68)
    قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّك يُبَين لَّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنهَا بَقَرَةٌ صفْرَاءُ فَاقِعٌ لَّوْنُهَا تَسرُّ النَّظِرِينَ(69)
    قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّك يُبَين لَّنَا مَا هِىَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشبَهَ عَلَيْنَا وَ إِنَّا إِن شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ(70)
    قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنهَا بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الاَرْض وَ لا تَسقِى الحَْرْث مُسلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الْئََنَ جِئْت بِالْحَقِّ فَذَبحُوهَا وَ مَا كادُوا يَفْعَلُونَ(71)
    وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّرَأْتُمْ فِيهَا وَ اللَّهُ مخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ(72)
    فَقُلْنَا اضرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِك يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ(73)
    ثُمَّ قَست قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِك فَهِىَ كالحِْجَارَةِ أَوْ أَشدُّ قَسوَةً وَ إِنَّ مِنَ الحِْجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَنْهَرُ وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا يَشقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا يهْبِط مِنْ خَشيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(74)
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 300
    ترجمه :
    67 (و بخاطر بياوريد) هنگامى را كه موسى بقوم خود گفت خداوند به شما دستور مى دهد ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعهاى از بدن آنرا به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد) گفتند آيا ما را مسخره مى كنى ؟ (موسى گفت ) به خدا پناه مى برم از اينكه از جاهلان باشم !
    68 گفتند (پس ) از خداى خود بخواه كه براى ما روشن كند اين ماده گاو چگونه ماده گاوى باشد؟ گفت خداوند مى فرمايد ماده گاوى كه نه پير و از كار افتاده ، و نه بكر و جوان ، بلكه ميان اين دو باشد، آنچه به شما دستور داده شده (هر چه زودتر) انجام دهيد.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 301
    69 گفتند: از پروردگار خود بخواه كه براى ما روشن سازد چه رنگى داشته باشد؟ گفت : خداوند مى گويد: گاوى باشد زرد يك دست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد!
    70 گفتند: از خدايت بخواه براى ما روشن كند بالاخره چگونه گاوى باشد؟ زيرا اين گاو براى ما مبهم شده ! و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد!.
    71 گفت : خداوند مى فرمايد گاوى باشد كه براى شخم زدن رام نشده باشد، و براى زراعت آبكشى نكند، از هر عيبى بر كنار و حتى هيچ گونه رنگ ديگرى در آن نباشد، گفتند: الان حق مطلب را براى ما آوردى ! سپس (چنان گاوى را پيدا كردند) و آنرا سر بريدند ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند!.
    72 و بخاطر بياوريد هنگامى را كه فردى را به قتل رسانديد سپس درباره (قاتل ) او به نزاع پرداختيد و خداوند آنچه را مخفى داشته بوديد آشكار مى سازد.
    73 سپس گفتيم قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد (تا زنده شود و قاتل را معرفى كند) خداوند اين گونه مردگان را زنده مى كند و آيات خود را به شما نشان مى دهد شايد درك كنيد.
    74 سپس دلهاى شما بعد از اين جريان سخت شد، همچون سنگ ، يا سختتر! چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافد و از آن نهرها جارى مى شود، و پاره اى از آنها شكاف بر مى دارد و آب از آن تراوش مى كند، و پاره اى از خوف خدا (از فراز كوه ) به زير مى افتد (اما دلهاى شما نه از خوف خدا مى طپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است ) و خداوند از اعمال شما غافل نيست .
    تفسير:
    ماجراى گاو بنى اسرائيل
    در اين آيات بر خلاف آنچه تا به حال در سوره بقره پيرامون بنى اسرائيل خوانده ايم كه همه به طور فشرده و خلاصه بود، ماجرائى به صورت مشروح آمده است ، شايد به اين دليل كه اين داستان تنها يكبار در قرآن ذكر شده ، بعلاوه نكات آموزنده فراوانى در آن وجود دارد كه ايجاب چنين شرحى مى كند، از جمله : بهانه جوئى شديد بنى اسرائيل در سراسر اين داستان نمايان است ، و نيز درجه
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 302
    ايمان آنان را به گفتار موسى مشخص مى كند و از همه مهمتر اينكه گواه زنده اى است بر امكان رستاخيز.
    ماجرا (آنگونه كه از قرآن و تفاسير بر مى آيد) چنين بود كه يك نفر از بنى اسرائيل به طرز مرموزى كشته مى شود، در حالى كه قاتل به هيچوجه معلوم نيست .
    در ميان قبائل و اسباط بنى اسرائيل نزاع درگير مى شود، هر يك آن را به طايفه و افراد قبيله ديگر نسبت مى دهد و خويش را تبرئه مى كند داورى را براى فصل خصومت نزد موسى مى برند و حل مشكل را از او خواستار مى شوند، و چون از طرق عادى حل اين قضيه ممكن نبود، و از طرفى ادامه اين كشمكش ممكن بود منجر به فتنه عظيمى در ميان بنى اسرائيل گردد موسى با استمداد از لطف پروردگار از طريق اعجاز آميزى به حل اين مشكل چنانكه در تفسير آيات مى خوانيد مى پردازد.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 303
    نخست مى گويد: ((به خاطر بياوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت بايد گاوى را سر ببريد)) (و اذ قال موسى لقومه ان الله يامركم ان تذبحوا بقرة ).
    آنها از روى تعجب ((گفتند: آيا ما را به مسخره گرفته اى ))؟! (قالوا اتتخذنا هزوا).
    ((موسى در پاسخ آنان گفت : به خدا پناه مى برم كه از جاهلان باشم )) (قال اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين ).
    يعنى استهزا نمودن و مسخره كردن ، كار افراد نادان و جاهل است ، و پيامبر خدا هرگز چنين نيست .
    پس از آنكه آنها اطمينان پيدا كردند استهزائى در كار نيست و مساءله جدى مى باشد گفتند: ((اكنون كه چنين است از پروردگارت بخواه براى ما مشخص كند كه اين چگونه گاوى بايد باشد))؟! (قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى ).
    جمله از ((خدايت بخواه )) كه در خواسته هاى آنها چند بار تكرار شده يكنوع اسائه ادب و يا استهزاء سر بسته در آن نهفته است مگر خداى موسى (عليه السلام ) را از خداى خويش جدا مى دانستند؟
    به هر حال ، موسى (عليه السلام ) در پاسخ آنها ((گفت : خداوند مى فرمايد بايد ماده گاوى باشد كه نه پير و از كار افتاده و نه بكر و جوان بلكه ميان اين دو باشد))
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 304
    (قال انه يقول انها بقرة لا فارض و لا بكر عوان بين ذلك ).
    و براى اينكه آنها بيش از اين مساءله را كش ندهند، و با بهانه تراشى فرمان خدا را به تاءخير نيندازند در پايان سخن خود اضافه كرد: ((آنچه به شما دستور داده شده است انجام دهيد)) (فافعلوا ما تؤ مرون ).
    ولى باز آنها دست از پرگوئى و لجاجت بر نداشتند و ((گفتند: از پروردگارت بخواه كه براى ما روشن كند كه رنگ آن بايد چگونه باشد))؟! (قال ادع لنا ربك يبين ما لونها).
    موسى (عليه السلام ) در پاسخ ((گفت : خدا مى فرمايد: گاو ماده اى باشد زرد يكدست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد)) (قال انه يقول انها بقرة صفراء فاقع لونها تسر الناظرين ).
    خلاصه اين گاو بايد كاملا خوشرنگ و درخشنده باشد، آنچنان زيبا كه بينندگان را به اعجاب وادارد.
    و عجب اين است كه باز هم به اين مقدار اكتفا نكردند و هر بار با بهانه جوئى كار خود را مشكلتر ساخته ، و دايره وجود چنان گاوى را تنگتر نمودند.
    باز ((گفتند از پروردگارت بخواه براى ما روشن كند اين چگونه گاوى بايد باشد))؟ (از نظر نوع كار كردن ) (قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هى ).
    ((چرا كه اين گاو براى ما مبهم شده )) (ان البقر تشابه علينا).
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 305
    ((و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد))! (و انا ان شاء الله لمهتدون )
    مجددا ((موسى گفت : خدا مى فرمايد: گاوى باشد كه براى شخم زدن ، رام نشده ، و براى زراعت آبكشى نكند)) (قال انه يقول انها بقرة لا ذلول تثير الارض و لا تسقى الحرث ).
    ((و از هر عيبى بر كنار باشد))(مسلمة ). و ((حتى هيچگونه رنگ ديگرى در آن نباشد)) (لاشية فيها).
    در اينجا كه گويا سؤ ال ديگرى براى مطرح كردن نداشتند ((گفتند حالا حق مطلب را ادا كردى ))! (قالوا الان جئت بالحق ).
    سپس گاو را با هر زحمتى بود به دست آوردند ((و آن را سر بريدند، ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند))! (فذبحوها و ما كادوا يفعلون ).
    قرآن بعد از ذكر ريزه كاريهاى اين ماجرا، باز آن را به صورت خلاصه و كلى در دو آيه بعد چنين مطرح مى كند: ((به خاطر بياوريد هنگامى كه انسانى را كشتيد، سپس درباره قاتل آن به نزاع پرداختيد و خداوند (با دستورى كه در آيات بالا آمد) آنچه را مخفى داشته بوديد آشكار ساخت )) (و اذ قتلتم نفسا فاداراتم فيها و الله مخرج ما كنتم تكتمون ).
    ((سپس گفتيم قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد)) (تا زنده شود و قاتل خود را معرفى كند) (فقلنا اضربوه ببعضها).
    ((آرى خدا اين گونه مردگان را زنده مى كند)) (كذلك يحيى الله الموتى ).
    ((و اين گونه آيات خود را به شما نشان مى دهد تا تعقل كنيد))
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 306
    (و يريكم آياته لعلكم تعقلون ).
    در آخرين آيه مورد بحث به مساءله قساوت و سنگدلى بنى اسرائيل پرداخته مى گويد بعد از اين ماجراها و ديدن اين گونه آيات و معجزات و عدم تسليم در برابر آنها دلهاى شما سخت شد همچون سنگ يا سختتر (ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة ).
    چرا كه ((پاره اى از سنگها مى شكافد و از آن نهرها جارى مى شود)) (و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار).
    يا لااقل ((بعضى از آنها شكاف مى خورد و قطرات آب از آن تراوش مى نمايد)) (و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء).
    و گاه ((پاره اى از آنها (از فراز كوه ) از خوف خدا فرو مى افتد)) (و ان منها لما يهبط من خشية الله ).
    اما دلهاى شما از اين سنگها نيز سختتر است ، نه چشمه عواطف و علمى از آن مى جوشد و نه قطرات محبتى از آن تراوش مى كند، و نه هرگز از خوف خدا مى طپد.
    و در آخرين جمله مى فرمايد: ((خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست )) (و ما الله بغافل عما تعملون ).
    و اين تهديدى است سربسته براى اين جمعيت بنى اسرائيل و تمام كسانى كه خط آنها را ادامه مى دهند.
    نكته ها
    1- پرسشهاى فراوان و بيجا
    بدون شك ((سؤ ال )) كليد حل مشكلات و بر طرف ساختن جهل و نادانى است ، اما مانند هر چيز اگر از حد و معيار خود تجاوز كند، و يا بى مورد انجام گيرد،
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :307
    دليل انحراف و موجب زيان است ، همانگونه كه نمونهاش را در اين داستان مشاهده كرديم .
    بنى اسرائيل ماءمور بودند گاوى را ذبح كنند بدون شك اگر قيد و شرط خاصى مى داشت تاخير بيان از وقت حاجت ممكن نبود، و خداوند حكيم در همان لحظه كه به آنها امر كرد بيان مى فرمود، بنابراين وظيفه آنها در اين زمينه قيد و شرطى نداشته ، و لذا ((بقره )) به صورت ((نكره )) در اينجا ذكر شده است .
    ولى آنها بى اعتنا به اين اصل مسلم ، شروع به سؤ الات گوناگون كردند، شايد براى اينكه مى خواستند حقيقت ، لوث گردد و قاتل معلوم نشود، و اين اختلاف همچنان ميان بنى اسرائيل ادامه يابد، جمله فذبحوها و ما كادوايفعلون نيز اشاره به همين معنى است ، مى گويد: آنها گاو را ذبح كردند ولى نمى خواستند اين كار انجام گيرد!.
    از ذيل آيه 72 همين داستان نيز استفاده مى شود كه لااقل گروهى از آنها قاتل را مى شناختند، و از اصل جريان مطلع بودند، و شايد اين قتل بر طبق توطئه قبلى ميان آنها صورت گرفته بود اما كتمان مى كردند، زيرا در ذيل همين آيه مى خوانيم : و الله مخرج ما كنتم تكتمون : خداوند آنچه را شما پنهان مى داريد آشكار و بر ملا مى سازد)).
    از اين گذشته افراد لجوج و خود خواه غالبا پر حرف و پر سؤ الند، و در برابر هر چيز بهانه جوئى مى كنند.
    قرائن نشان مى دهد كه اصولا آنها نه معرفت كاملى نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعيت موسى (عليه السلام )، لذا بعد از همه اين سؤ الها گفتند الان جئت بالحق : ((حالا حق را بيان كردى ))! گوئى هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است !.
    به هر حال ، هر قدر آنها سؤ ال كردند خداوند هم تكليف آنها را سختتر كرد، چرا كه چنين افراد، مستحق چنان مجازاتى هستند، لذا در روايات مى خوانيم
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :308
    كه در هر مورد خداوند سكوت كرده ، پرسش و سؤ ال نكنيد كه حكمتى داشته و لذا در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) چنين آمده اگر آنها در همان آغاز، هر ماده گاوى انتخاب كرده و سر بريده بودند كافى بود، و لكن شدوا فشدد الله عليهم : ((آنها سختگيرى كردند خداوند هم بر آنها سخت گرفت )).
    2- اين همه اوصاف براى چه بود ؟
    همانگونه كه گفتيم تكليف بنى اسرائيل در آغاز، مطلق و بى قيد و شرط بود، اما سختگيرى و سرپيچى آنها از انجام وظيفه ، حكم آنها را دگرگون ساخت و سختتر شد.
    با اين حال اوصاف و قيودى كه بعدا براى اين گاو ذكر شده ممكن است اشاره به يك حقيقت اجتماعى در زندگى انسانها بوده باشد: قرآن گويا مى خواهد اين نكته را بيان كند كه گاوى كه بايد نقش احيا كننده داشته باشد، ذلول يعنى تسليم بدون قيد و شرط، و باربر و اسير و زير دست نباشد، همچنين نبايد رنگهاى مختلف در اندام آن به چشم بخورد بلكه بايد يكرنگ و خالص باشد.
    به طريق اولى كسانى هم كه در نقش رهبرى و احياء كردن اجتماع ظاهر مى شوند و مى خواهند قلبها و افكار مرده را احيا كنند، بايد رام ديگران نگردند، مال و ثروت فقر و غنى ، قدرت و نيروى زورمندان ، در هدف آنها اثر نگذارد، كسى جز خدا در دل آنها جاى نداشته باشد، تنها تسليم حق و پايبند دين باشند هيچگونه رنگى در وجودشان جز رنگ خدائى يافت نشود، و اين افراد هستند
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :309
    كه مى توانند بدون اضطراب و تشويش به كارهاى مردم رسيدگى كرده ، مشكلات را حل نموده ، و آنها را احياء كنند.
    ولى دلى كه متمايل به دنيا و رام دنيا است ، و اين رنگ وى را معيوب ساخته ، چنين كسى نمى تواند با اين عيب و نقصى كه در خود دارد قلوب مرده را زنده سازد و نقش احيا كننده داشته باشد.
    3- انگيزه قتل چه بود؟
    آنچنانكه از تواريخ و تفاسير استفاده مى شود انگيزه قتل در ماجراى بنى اسرائيل را مال و يا مساءله ازدواج دانسته اند.
    بعضى از مفسران معتقدند يكى از ثروتمندان بنى اسرائيل كه ثروتى فراوان داشت و وارثى جز پسر عموى خويش نداشت ، عمر طولانى كرد، پسر عمو هر چه انتظار كشيد عموى پيرش از دنيا برود و اموال او را از طريق ارث تصاحب كند ممكن نشد، لذا تصميم گرفت او را از پاى در آورد.
    بالاخره پنهانى او را كشت و جسدش را در ميان جاده افكند، سپس بناى ناله و فرياد را گذاشت و به محضر موسى (عليه السلام ) شكايت آورد كه عموى مرا كشته اند!
    بعضى ديگر از مفسران گفته اند كه انگيزه قتل اين بوده است كه قاتل عموى خويش تقاضاى ازدواج با دخترش را نمود به او پاسخ رد داده شد و دختر را با جوانى از پاكان و نيكان بنى اسرائيل همسر ساختند پسر عموى شكست خورده دست به كشتن پدر دختر زد، سپس شكايت به موسى (عليه السلام ) كرد كه عمويم كشته شده قاتلش را پيدا كنيد! به هر حال ممكن است در اين آيه اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه سرچشمه مفاسد، قتلها و جنايات غالبا دو موضوع است : ((ثروت )) و ((بى بندوباريهاى جنسى )).
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :310
    4- نكات آموزنده اين داستان
    اين داستان عجيب ، علاوه بر اينكه دليل بر قدرت بى پايان پروردگار بر همه چيز است ، دليلى بر مساءله معاد نيز مى باشد، و لذا در آيه 73 خوانديم كذلك يحيى الله الموتى كه اشاره به مساءله معاد است ، و يريكم آياته كه اشاره به قدرت و عظمت پروردگار مى باشد.
    از اين گذشته نشان مى دهد كه اگر خداوند بر گروهى غضب مى كند بى دليل نيست ، بنى اسرائيل در تعبيراتى كه در اين داستان در برابر موسى (عليه السلام ) داشتند، نهايت جسارت را نسبت به او و حتى خلاف ادب نسبت به ساحت قدس خداوند نمودند.
    در آغاز گفتند: آيا تو ما را مسخره مى كنى ؟ و به اين ترتيب پيامبر بزرگ خدا را متهم به سخريه نمودند.
    در چند مورد مى گويند از خدايت بخواه ... مگر خداى موسى با خداى آنها فرق داشت ؟ با اينكه موسى صريحا گفته بود خدا به شما دستور مى دهد.
    در يك مورد مى گويند اگر پاسخ اين سؤ ال را بگوئى ما هدايت مى شويم كه مفهومش آنست كه بيان قاصر تو موجب گمراهى است و در پايان كار مى گويند: حالا حق را آوردى !
    اين تعبيرات همه دليل بر جهل و نادانى و خود خواهى و لجاجت آنها مى باشد.
    از اين گذشته اين داستان به ما درس مى دهد كه سختگير نباشيم تا خدا بر ما سخت نگيرد به علاوه انتخاب گاو براى كشتن شايد براى اين بوده كه بقاياى فكر گوساله پرستى و بت پرستى را از مغز آنها بيرون براند.
    نيكى به پدر
    مفسران در اينجا يادآور مى شوند كه اين گاو در آن محيط منحصر به فرد
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :311
    بوده است و بنى اسرائيل آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند.
    مى گويند صاحب اين گاو مرد نيكوكارى بود و نسبت به پدر خويش احترام فراوان قائل مى شد، در يكى از روزها كه پدرش در خواب بود معامله پر سودى براى او پيش آمد، ولى او به خاطر اينكه پدرش ناراحت نشودحاضر نشد وى را بيدار سازد و كليد صندوق را از او بگيرد، در نتيجه از معامله صرفنظر كرد.
    و به قول بعضى از مفسران فروشنده حاضر مى شود آن جنس را به هفتاد هزار بفروشد به اين شرط كه نقد بپردازد، و پرداختن پول نقد منوط به اين بوده است كه پدر را بيدار كند و كليد صندوقها را از او بگيرد، ولى جوان مزبور حاضر مى گردد كه به هشتاد هزار بخرد ولى پول را پس از بيدارى پدر بپردازد! بالاخره معامله انجام نشد.
    خداوند به جبران اين گذشت جوان معامله پرسود بالا را براى او فراهم مى سازد.
    بعضى از مفسران نيز مى گويند: پدر پس از بيدار شدن از ماجرا آگاه مى شود و گاو مزبور را به پاداش اين عمل به پسر خود ميبخشد كه سر انجام آن سود فراوان را براى او به بار مى آورد.
    پيامبر اسلام در اين مورد مى فرمايد: انظروا الى البر ما بلغ باهله :((نيكى را بنگريد كه با نيكو كار چه مى كند ؟!)).

    next page

    fehrest page


    back page

  7. #17
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :312
    آيه 75 - 77
    آيه و ترجمه
    أَ فَتَطمَعُونَ أَن يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسمَعُونَ كلَمَ اللَّهِ ثُمَّ يحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ(75)
    وَ إِذَا لَقُوا الَّذِينَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلا بَعْضهُمْ إِلى بَعْضٍ قَالُوا أَ تحَدِّثُونهُم بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(76)
    أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ(77)
    ترجمه :
    75 آيا انتظار داريد به (آئين ) شما ايمان بياورند، با اينكه عدهاى از آنها سخنان خدا را مى شنيدند و پس از فهميدن آنرا تحريف مى كردند در حالى كه علم و اطلاع داشتند.
    76 و هنگامى كه مؤ منان را ملاقات كنند مى گويند ايمان آورديم ، ولى هنگامى كه با هم خلوت مى كنند (بعضى به بعضى ديگر اعتراض مى كنند و) مى گويند چرا مطالبى را كه خداوند (درباره صفات پيامبر اسلام ) براى شما بيان كرد به مسلمانان بازگو مى كنيد تا (روز رستاخيز) در پيشگاه خدا بر ضد شما بان استدلال كنند؟ آيا نمى فهميد ؟.
    77 آيا اينها نمى دانند خداوند از اسرار درون و برون آنان آگاه است ؟
    شان نزول
    بعضى از مفسران در شان نزول دو آيه اخير از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل كرده اند:
    ((گروهى از يهود كه دشمنى با حق نداشتند هنگامى كه مسلمانان را ملاقات
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :313
    مى كردند از آنچه در تورات پيرامون صفات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمده بود به آنها خبر ميدادند، بزرگان يهود از اين امر آگاه شدند و آنها را از اين كار نهى كردند، و گفتند شما صفات محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را كه در تورات آمده براى آنها بازگو نكنيد تا در پيشگاه خدا دليلى بر ضد شما نداشته باشند، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت )).
    تفسير:
    انتظار بيجا
    در اين آيات چنانكه ملاحظه مى كنيد قرآن ، ماجراى بنى اسرائيل را رها كرده ، روى سخن را به مسلمانان نموده و نتيجه گيرى آموزندهاى مى كند، مى گويد:((شما چگونه انتظار داريد كه اين قوم به دستورات آئين شما ايمان بياورند، با اينكه گروهى از آنان سخنان خدا را مى شنيدند و پس از فهم و درك آن را تحريف مى كردند، در حالى كه علم و اطلاع داشتند)) ؟! (ا فتطمعون ان يؤ منوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون ).
    بنابر اين اگر مى بينيد آنها تسليم بيانات زنده قرآن و اعجاز پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نمى شوند نگران نباشيد، اينها فرزندان همان كسانى هستند كه به عنوان برگزيدگان قوم همراه موسى به كوه طور رفتند و سخنان خدا را شنيدند و دستورهاى او را درك كردند، و به هنگام بازگشت ، آن را تحريف نمودند.
    از جمله ((و قد كان فريق منهم ...)) چنين استفاده مى شود كه همه آنها تحريفگر نبودند بلكه اين تنها كار گروهى بوده كه شايد اكثريت را تشكيل مى دادند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :314
    در ((اسباب النزول )) آمده است كه گروهى از يهود هنگامى كه از طور باز گشتند به مردم گفتند:((ما شنيديم كه خداوند به موسى دستور داد فرمانهاى مرا در آنجا كه مى توانيد انجام دهيد، و آنجا كه نمى توانيد ترك كنيد! و اين نخستين تحريف بود.
    به هر حال در ابتداى ظهور پيامبر اسلام انتظار ميرفت كه قوم يهود پيش از ديگران با نداى اسلام لبيك گويند چرا كه آنها اهل كتاب بودند (بخلاف مشركان ) بعلاوه صفات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را نيز در كتابهاى خود خوانده بودند ولى قرآن مى گويد: با سابقه بدى كه آنها دارند انتظار شما مورد ندارد، چرا كه گاهى صفات و روحيات انحرافى يك جمعيت ، سبب مى شود كه با تمام نزديكى به حق از آن دور گردند.
    آيه بعد پرده از روى حقيقت تلخ ديگرى پيرامون اين جمعيت حيلهگر و منافق بر ميدارد و مى گويد: پاكدلان آنها هنگامى كه مؤ منان را ملاقات مى كنند اظهار ايمان مى نمايند (و صفات پيامبر را كه در كتبشان آمده است خبر مى دهند) (و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا).
    ((اما در پنهانى و خلوت ، جمعى از آنها مى گويند: چرا مطالبى را كه خداوند در تورات براى شما بيان كرده به مسلمانان مى گوئيد))؟ (و اذا خلا بعضهم الى بعض قالوا ا تحدثونهم بما فتح الله عليكم ).
    ((تا در قيامت در پيشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال كنند، آيا نمى فهميد))؟ (ليحاجوكم به عند ربكم ا فلا تعقلون ).
    اين احتمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه آغاز آيه از منافقان يهود سخن مى گويد كه در حضور مسلمانان دم از ايمان مى زدند، و در غياب انكار مى كردند و حتى پاكدلان يهود را نيز مورد سرزنش قرار ميدادند كه چرا اسرار كتب
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :315
    مقدس را در اختيار مسلمانان قرار داده ايد؟ به هر حال اين تاءييدى است بر آنچه در آيه قبل بود كه شما از جمعيتى كه چنين روحيات بر آنها حاكم است چندان انتظار ايمان نداشته باشيد.
    جمله ((فتح الله عليكم )) ممكن است به معنى حكم و فرمان الهى باشد كه در اختيار بنى اسرائيل قرار داشت ، و ممكن است اشاره به گشودن درهاى اسرار الهى و خبرهاى آينده مربوط به شريعت جديد به روى آنان باشد.
    قابل توجه اينكه از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ايمان اين گروه منافق درباره خدا آنقدر ضعيف بود كه او را همچون انسانهاى عادى مى پنداشتند و تصور مى كردند اگر حقيقتى را از مسلمانان كتمان كنند از خدا نيز مكتوم خواهد ماند!
    لذا آيه بعد با صراحت مى گويد:((آيا اينها نمى دانند كه خداوند از اسرار درون و برونشان آگاه است )) (او لا يعلمون ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون ).
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :316
    آيه 78 - 79
    آيه و ترجمه
    وَ مِنهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتَب إِلا أَمَانىَّ وَ إِنْ هُمْ إِلا يَظنُّونَ(78)
    فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَب بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللَّهِ لِيَشترُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَت أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا يَكْسِبُونَ(79)
    ترجمه :
    78 و پاره اى از آنها عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى دانند، و تنها به پندارهايشان دل بسته اند!
    79 - واى بر آنها كه مطالبى با دست خود مى نويسند سپس مى گويند: از طرف خدا است تا به بهاى كمى آن را بفروشند، واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند، و واى بر آنها از آنچه از اين راه به دست مى آورند!
    شان نزول
    جمعى از دانشمندان يهود اوصافى را كه براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در تورات آمده بود تغيير دادند و اين تغيير به خاطر حفظ موقعيت خود و منافعى بود كه همه سال از ناحيه عوام به آنها مى رسيد.
    هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مبعوث شد، و اوصاف او را با آنچه در تورات آمده بود مطابق ديدند ترسيدند كه در صورت روشن شدن اين واقعيت منافع آنها در خطر قرار گيرد، لذا بجاى اوصاف واقعى مذكور در تورات ، صفاتى بر ضد آن نوشتند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :317
    عوام يهود كه تا آن زمان كم و بيش صفات واقعى او را شنيده بودند، از علماى خود مى پرسيدند آيا اين همان پيامبر موعود نيست كه بشارت ظهور او را ميداديد؟ آنها آيات تحريف شده تورات را بر آنها مى خواندند تا به اين وسيله قانع شوند.
    تفسير:
    نقشه هاى يهود براى استثمار عوام
    در تعقيب آيات گذشته پيرامون خلافكاريهاى يهود، آيات مورد بحث جمعيت آنها را به دو گروه مشخص تقسيم مى كند: عوام و دانشمندان حيله گر (البته اقليتى از دانشمندان آنها بودند كه ايمان آوردند و حق را پذيرا شدند و به صفوف مسلمانان پيوستند).
    مى گويدگروهى از آنها افرادى هستند كه از دانش بهرهاى ندارند، و از كتاب خدا جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى دانند، و تنها به پندارهايشان دل بسته اند (و منهم اميون لا يعلمون الكتاب الا امانى و ان هم الا يظنون ).
    ((اميون )) جمع ((امىّ)) در اينجا به معنى ((درس نخوانده )) است ، يعنى به همان حالتى كه از مادر متولد شده باقى مانده و مكتب و استادى را نديده است ، و يا به خاطر اينكه جمعى از مادران روى علاقه هاى جاهلانه فرزندان خود را از خود جدا نمى كردند و اجازه نمى دادند به مكتب بروند.
    ((امانى )) جمع ((امنية )) به معنى آرزو است ، و در اينجا ممكن است اشاره به پندارها و امتيازات موهومى باشد كه يهود براى خود قائل بودند، از جمله
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :318
    مى گفتند:((ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستيم )) نحن ابناء الله و احبائه (مائده 18) و يا اينكه مى گفتند: ((هرگز آتش دوزخ جز چند روزى به ما نخواهد رسيد)) كه در آيات بعد به اين گفتار يهود بر مى خوريم .
    اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از امانى ، آيات تحريف شده باشد كه دانشمندان يهود در اختيار عوام مى گذاشتند، و جمله ((لا يعلمون الكتاب الا امانى )) با اين معنى سازگارتر مى باشد.
    به هر حال پايان اين آيه (ان هم الا يظنون )دليل بر آن است كه پيروى از ظن و گمان در اساس و اصول دين و شناخت مكتب وحى كارى است نادرست و در خور سرزنش و هر كس ‍ بايد در اين قسمت از روى تحقيق كافى گام بردارد.
    دستهاى ديگر دانشمندان آنها بودند كه حقايق را به سود خود تحريف مى كردند چنانكه قرآن در آيه بعد مى گويد:((واى بر آنها كه مطالب را به دست خود مى نويسند، و بعد مى گويند اينها از سوى خدا است )) (فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله ).
    ((و هدفشان اين است با اين كار، بهاى كمى بدست آورند)) (ليشتروا به ثمنا قليلا).
    ((واى بر آنها از آنچه با دست خود مى نويسند)) (فويل لهم مما كتبت ايديهم ).
    ((و واى بر آنها از آنچه با اين خيانتها بدست مى آورند)) (و ويل لهم مما يكسبون ).
    از جمله هاى اخير اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه آنها هم وسيله نا مقدسى داشتند، و هم نتيجه نادرستى مى گرفتند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :319
    بعضى از مفسران در ذيل آيه مورد بحث حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده اند كه داراى نكات قابل ملاحظهاى است حديث چنين است :
    ((مردى به امام صادق (عليه السلام ) عرض كرد با اينكه عوام يهود اطلاعى از كتاب آسمانى خود جز از طريق علمايشان نداشتند، چگونه خداوند آنها را نسبت به تقليد از علماء و پذيرش از آنان مذمت مى كند ؟! (اشاره به آيات مورد بحث است ) آيا عوام يهود با عوام ما كه از علماى خود تقليد مى كنند تفاوت دارند؟ ...
    امام فرمود: بين عوام ما و عوام يهود از يك جهت فرق و از يك جهت مساوات است ، از آن جهت كه مساوى هستند خداوند عوام ما را نيز مذمت كرده همانگونه كه عوام يهود را نكوهش فرموده .
    اما از آن جهت كه با هم تفاوت دارند اين است كه عوام يهود از وضع علماى خود آگاه بودند، مى دانستند آنها صريحا دروغ مى گويند، حرام و رشوه مى خورند و احكام خدا را تغيير مى دهند، آنها با فطرت خود اين حقيقت را دريافته بودند كه چنين اشخاصى فاسقند و جايز نيست سخنان آنها را درباره خدا و احكام او بپذيرند، و سزاوار نيست شهادت آنها را درباره پيامبران قبول كنند، به اين دليل خداوند آنها را نكوهش كرده است (ولى عوام ما پيرو چنين علمائى نيستند).
    و اگر عوام ما از علماى خود فسق آشكار و تعصب شديد و حرص بر دنيا و اموال حرام ببينند هر كس از آنها پيروى كند مثل يهود است كه خداوند آنان را به خاطر پيروى از علماى فاسق نكوهش كرده است ، فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه ، حافظا لدينه مخالفا على هواه ، مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه :((اما دانشمندانى كه پاكى روح خود را حفظ كنند، و دين خود را نگهدارند مخالف هوى و هوس و مطيع فرمان مولاى خويش باشند عوام مى توانند
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :320
    از آنها پيروى كنند ...))
    روشن است كه اين حديث اشاره به تقليد تعبدى در احكام نمى كند، بلكه منظور پيروى كردن از رهنمائى دانشمندان براى بدست آوردن علم و يقين در اصول دين است ، زيرا حديث در مورد شناخت پيامبر سخن كه مسلما از اصول دين مى باشد و تقليد تعبدى در آن جايز نيست .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :321
    آيه 80 - 82
    آيه و ترجمه
    وَ قَالُوا لَن تَمَسنَا النَّارُ إِلا أَيَّاماً مَّعْدُودَةً قُلْ أَ تخَذْتمْ عِندَ اللَّهِ عَهْداً فَلَن يخْلِف اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ(80)
    بَلى مَن كَسب سيِّئَةً وَ أَحَطت بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئك أَصحَب النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(81)
    وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ أُولَئك أَصحَب الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(82)
    ترجمه :
    80 و گفتند هرگز آتش دوزخ جز چند روزى به ما نخواهد رسيد، بگو آيا پيمانى نزد خدا گرفته ايد ؟! چون خداوند هرگز از پيمانش تخلف نمى ورزد، يا اينكه چيزى به خدا نسبت مى دهيد كه به آن علم نداريد ؟! 81 آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند، و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود.
    82 و آنها كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند اهل بهشتند و همى شه در آن خواهند ماند.
    تفسير:
    بلندپروازى و ادعاهاى تو خالى
    قرآن در اينجا به يكى از گفته هاى بى اساس يهود كه آنان را به خود
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :322
    مغرور ساخته و سرچشمه قسمتى از انحرافات آنها شده بود اشاره كرده و به آن پاسخ مى گويد: نخست مى فرمايد: آنها گفتند: ((هرگز آتش دوزخ جز چند روزى به ما نخواهد رسيد)) (و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة ).
    بگو آيا پيمانى نزد خدا بسته ايد كه هرگز خداوند از پيمانش تخلف نخواهد كرد يا اينكه چيزى را به خدا نسبت مى دهيد كه نمى دانيد ؟! (قل اتخذتم عند الله عهدا فلن يخلف الله عهده ام تقولون على الله ما لا تعلمون ).
    اعتقاد به برترى نژادى ملت يهود، و اينكه آنها تافتهاى جدا بافته اند، و گنهكارانشان فقط چند روزى كيفر و مجازات مى بينند، سپس بهشت الهى براى ابد در اختيار آنان است ، يكى از دلائل روشن خود خواهى و خود پرستى اين جمعيت است .
    اين امتيازطلبى با هيچ منطقى سازگار نيست زيرا هيچگونه تفاوتى در ميان انسانها از نظر كيفر و پاداش اعمال در پيشگاه خدا وجود ندارد.
    مگر يهود چه كرده بودند كه مى بايست تبصرهاى به سود آنها بر قانون كلى مجازات زده شود؟
    به هر حال آيه فوق با يك بيان منطقى ، اين پندار غلط را ابطال مى كند و مى گويد اين گفتار شما از دو حال خارج نيست : يا بايد عهد و پيمان خاصى از خدا در اين زمينه گرفته باشيد كه نگرفته ايد و يا دروغ و تهمت به خدا مى بنديد! آيه بعد يك قانون كلى و عمومى را كه از هر نظر منطقى است بيان مى كند مى گويد: آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند آنها اهل دوزخند، و هميشه در آن خواهند بود )) (بلى من كسب سيئة و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :323
    اين يك قانون كلى درباره گنهكاران از هر قوم و ملت و گروه و جماعت است .
    و اما در مورد مؤ منان پرهيزگار، نيز يك قانون كلى و همگانى وجود دارد كه آيه بعد بيانگر آن است : كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند آنها اصحاب بهشتند و جاودانه در آن خواهند بود)) (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون ).
    نكته ها
    1- كسب ((سيئة ))
    ((كسب )) و ((اكتساب )) به معنى تحصيل كردن چيزى از روى اراده و اختيار است ، بنا بر اين جمله ((بلى من كسب سيئة )) اشاره به كسانى است كه با علم و اختيار مرتكب گناهان مى شوند و تعبير كسب شايد از اين نظر باشد كه گنهكار در يك محاسبه كوته بينانه انجام گناه را به سود خويش و ترك آن را به زيان خود ميپندارد، اينها همان كسانى هستند كه در چند آيه بعد به آنها اشاره كرده مى گويد: آنها آخرت را به زندگى دنيا فروخته اند لذا تخفيفى در مجازاتشان نيست .
    2- احاطه خطيئه چيست ؟
    ((خطيئه )) در بسيارى از موارد به معنى گناهانى است كه از روى عمد تحقق نيافته ، ولى در آيه مورد بحث ، به معنى گناه كبيره و يا آثار گناه است كه بر قلب و جان انسان مى نشيند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :324
    به هر حال مفهوم احاطه گناه اين است كه انسان آنقدر در گناهان فرو رود كه زندانى براى خود بسازد، زندانى كه منافذ آن بسته باشد.
    توضيح اينكه گناهان كوچك و بزرگ در آغاز، يك ((عمل )) است ، سپس تبديل به حالت مى شود و با ادامه و اصرار، شكل ((ملكه )) به خود مى گيرد، و هنگامى كه به اوج شدت خود برسد تمام وجود انسان را به رنگ گناه در مى آورد و عين وجود انسان مى شود.
    در اين هنگام هيچ پند و موعظه و راهنمائى رهنمايان در وجود او اثر نخواهد كرد، و در حقيقت با دست خود قلب ماهيت خويش كرده است .
    از يك نظر چنين كسانى به كرمهائى مى مانند كه اطراف خود پيلهاى مى تنند، پيلهاى كه آنانرا زندانى و سر انجام خفه مى كند و روشن است سرنوشتى جز خلود در آتش براى آنها نخواهد بود.
    و با توجه به آياتى كه مى گويد خداوند تنها مشركان را نمى آمرزد و اما غير شرك ، قابل بخشش است (ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء نساء 48)، و با توجه به اينكه در آيات مورد بحث كه سخن از خلود در آتش مى باشد، مى توان نتيجه گرفت كه اين چنين گنهكاران سر انجام گوهر ايمان را از دست داده و مشرك و بيايمان از دنيا مى روند!
    3- نژاد پرستى يهود
    از آيات مورد بحث استفاده مى شود كه روح تبعيض نژادى يهود كه امروز نيز در دنيا سرچشمه بدبختيهاى فراوان شده ، از آن زمان در يهود بوده است ، و امتيازات موهومى براى نژاد بنى اسرائيل قائل بوده اند، و متاسفانه بعد از گذشتن هزاران سال هنوز هم آن روحيه بر آنها حاكم است ، و در واقع منشا پيدايش كشور غاصب اسرائيل نيز همين روح نژاد پرستى است .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :325
    آنها نه فقط در اين دنيا براى خود برترى قائل هستند، بلكه معتقدند كه اين امتياز نژادى در آخرت نيز به كمك آنها مى شتابد و گنهكارانشان بر خلاف افراد ديگر تنها مجازات كوتاه مدت و خفيفى خواهند ديد، و همين پندارهاى غلط آنها را آلوده انواع جنايات و بدبختيها و سيهروزيها كرده است !.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :326
    آيه 83 - 86
    آيه و ترجمه
    وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَ بَنى إِسرءِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ وَ بِالْوَلِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِى الْقُرْبى وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكينِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسناً وَ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّكوةَ ثمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلا قَلِيلاً مِّنكمْ وَ أَنتُم مُّعْرِضونَ(83)
    وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ لا تَسفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ لا تخْرِجُونَ أَنفُسكُم مِّن دِيَرِكُمْ ثمَّ أَقْرَرْتمْ وَ أَنتُمْ تَشهَدُونَ(84)
    ثُمَّ أَنتُمْ هَؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنفُسكُمْ وَ تخْرِجُونَ فَرِيقاً مِّنكُم مِّن دِيَرِهِمْ تَظهَرُونَ عَلَيْهِم بِالاثْمِ وَ الْعُدْوَنِ وَ إِن يَأْتُوكُمْ أُسرَى تُفَدُوهُمْ وَ هُوَ محَرَّمٌ عَلَيْكمْ إِخْرَاجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَبِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَلِك مِنكمْ إِلا خِزْىٌ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(85)
    أُولَئك الَّذِينَ اشترَوُا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا بِالاَخِرَةِ فَلا يخَفَّف عَنهُمُ الْعَذَاب وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(86)
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :327
    ترجمه :
    83 و (به ياد آوريد) زمانى را كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خداوند يگانه را پرستش نكنيد، و نسبت به پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و بينوايان نيكى كنيد، و به مردم نيك بگوئيد، نماز را بر پا داريد و زكات بدهيد سپس (با اينكه پيمان بسته بوديد) همه شما جز عده كمى سرپيچى كرديد (و از وفاى به پيمان خود) رويگردان شديد.
    84 و هنگامى را كه از شما پيمان گرفتيم كه خون يكديگر نريزيد، و يكديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد، و شما اقرار كرديد (و بر اين پيمان ) گواه بوديد.
    85 اما اين شما هستيد كه يكديگر را به قتل مى رسانيد، و جمعى از خودتان را از سرزمينشان بيرون مى كنيد و در اين گناه و تجاوز به يكديگر كمك مى كنيد (و اينها همه نقض ‍ پيمانى است كه با خدا بسته ايد) ولى اگر بعضى از آنها به صورت اسيران نزد شما آيند فديه مى دهيد و آنها را آزاد ميسازيد! در حالى كه بيرون ساختن آنان بر شما حرام بود، آيا به بعضى از دستورات كتاب آسمانى ايمان مى آوريد و به بعضى كافر مى شويد ؟! براى كسى كه اين عمل (تبعيض در ميان احكام و قوانين خدا) را انجام دهد جز رسوائى در اين جهان ، و باز گشت به شديدترين عذابها در روز رستاخيز، چيز ديگرى نخواهد بود، و خداوند از اعمال شما غافل نيست .
    86 اينها همان كسانند كه آخرت را به زندگى دنيا فروخته اند لذا در مجازات آنها تخفيف داده نمى شود و كسى آنها را يارى نخواهد كرد.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :328
    تفسير:
    پيمانشكنان !
    در آيات گذشته نامى از پيمان بنى اسرائيل به ميان آمد، ولى دراين باره تفصيلى ذكر نشد، در آيات مورد بحث ، خداوند موادى از اين پيمان را يادآور شده است ، بيشتر اين مواد يا همه آنها از امورى است كه مى بايست آن را جزء اصول و قوانين ثابت اديان الهى دانست ، چرا كه در همه اديان آسمانى اين پيمانها و دستورات به نحوى وجود دارد.
    در اين آيات ، قرآن مجيد يهود را شديدا مورد سرزنش قرار مى دهد كه چرا اين پيمانها را شكستند؟ و آنها را در برابر اين نقض پيمان به رسوائى در اين جهان و كيفر شديد در آن جهان تهديد مى كند.
    در اين پيمان كه بنى اسرائيل خود شاهد آن بودند و به آن اقرار كردند اين مطالب آمده است :
    1 - توحيد و پرستش خداوند يگانه ، چنانكه نخستين آيه مى گويد: بياد آوريد زمانى را كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم جز الله (خداوند يگانه را پرستش نكنيد، (و در برابر هيچ بتى سر تعظيم فرود نياوريد) (و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الا الله ).
    2 ((و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد)) (و بالوالدين احسانا).
    3 ((نسبت به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان نيز به نيكى رفتار نمائيد)) (و ذى القربى و اليتامى و المساكين ).
    4 ((و با سخنان نيكو با مردم سخن گوئيد)) (و قولوا للناس حسنا).
    5 ((نماز را بر پا داريد)) (و در همه حال به خدا توجه داشته باشيد) (و اقيموا الصلوة ).
    6 ((در اداى زكات و حق محرومان ، كوتاهى روا مداريد)) (و آتوا
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :329
    الزكاة ).
    ((اما شما جز گروه اندكى سرپيچى كرديد، و از وفاى به پيمان خود، رويگردان شديد)) (ثم توليتم الا قليلا منكم و انتم معرضون ).
    7 و به ياد آريد هنگامى كه از شما پيمان گرفتيم خون يكديگر را نريزيد (و اذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم ).
    8 ((يكديگر را از خانه ها و كاشانه هاى خود بيرون نكنيد)) (و لا تخرجون انفسكم من دياركم ).
    9 چنانچه كسى در ضمن جنگ از شما اسير شد، همه براى آزادى او كمك كنيد، فديه دهيد و او را آزاد سازيد (اين ماده از پيمان از جمله افتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض ‍ كه بعدا خواهد آمد استفاده مى شود).
    ((شما به همه اين مواد اقرار كرديد و بر اين پيمان گواه بوديد)) (ثم اقررتم و انتم تشهدون ).
    ولى شما بسيارى از مواد اين ميثاق الهى را زير پا گذاشتيد ((شما همانها بوديد كه يكديگر را به قتل مى رسانديد و جمعى از خود را از سرزمينشان آواره مى كرديد)) (ثم انتم هؤ لاء تقتلون انفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم ).
    ((و در انجام اين گناه و تجاوز به يكديگر كمك مى كنيد)) (تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان ).
    اينها همه بر ضد پيمانى بود كه با خدا بسته بوديد.
    ((ولى در اين ميان هنگامى كه بعضى از آنها به صورت اسيران نزد شما بيايند فديه مى دهيد و آنها را آزاد مى سازيد)) (و ان ياتوكم اسارى تفادوهم ).
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :330
    در حالى كه بيرون ساختن آنها از خانه و كاشانه شان از آغاز بر شما حرام بود (و هو محرم عليكم اخراجهم ).
    و عجب اينكه شما در دادن فدا و آزاد ساختن اسيران به حكم تورات و پيمان الهى استناد مى كنيد آيا به بعضى از دستورات كتاب الهى ايمان مى آوريد و نسبت به بعضى كافر مى شويد ؟! (افتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض ).
    ((جزاى كسى از شما كه چنين تبعيضى را در مورد احكام الهى روا دارد چيزى جز رسوائى در زندگى اين دنيا نخواهد بود)) (فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزى فى الحيوة الدنيا).
    ((و در روز رستاخيز به اشد عذاب باز مى گردند)) (و يوم القيامة يردون الى اشد العذاب ).
    ((و خداوند از اعمال شما غافل نيست )) (و ما الله بغافل عما تعملون ).
    و همه آن را دقيقا احصا كرده و بر طبق آن شما را در دادگاه عدل خود محاكمه مى كند.
    آخرين آيه مورد بحث در حقيقت انگيزه اصلى اين اعمال ضد و نقيض را بيان كرده مى گويد: آنها كسانى هستند كه زندگى دنيا را به قيمت از دست دادن آخرت خريدارى كردند (اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة ).
    و به همين دليل عذاب آنها تخفيف داده نمى شود و كسى آنها را يارى نخواهد كرد (فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون ).
    نكته ها
    1- بيان تاريخى آيات
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :331
    به طورى كه بسيارى از مفسران نقل كرده اند طايفه ((بنى قريظه )) و ((بنى نضير)) كه هر دو از طوائف يهود بودند و با هم قرابت نزديك داشتند به خاطر منافع دنيا با يكديگر به مخالفت برخاستند، ((بنى نضير)) به طايفه ((خزرج )) كه از مشركان مدينه بود پيوستند و ((بنى قريظه )) به طايفه ((اوس )) و در جنگهائى كه ميان آن دو قبيله روى مى داد هر يك از اينها طايفه هم پيمان خود را كمك مى كرد، و از طايفه ديگر مى كشت ، اما هنگامى كه آتش جنگ فرو مى نشست ، همه يهود جمع مى شدند و دست به دست هم مى دادند تا از طريق پرداختن فديه ، اسيران خود را آزاد كنند، و در اين عمل استناد به حكم و قانون تورات مى كردند (در حالى كه اولا اوس و خزرج هر دو مشرك بودند و كمك به آنها جايز نبود و ثانيا همان قانونى كه دستور فدا را داده بود، دستور خوددارى از قتل را نيز صادر كرده بود).
    و يهود همانند اقوام لجوج و نادان ديگر از اين اعمال ضد و نقيض فراوان داشتند:
    2- تبعيض در احكام خدا و انگيزه آن
    گفتيم قرآن مجيد يهود را در برابر اعمال ضد و نقيض و تبعيضشان در ميان احكام خدا شديدا مورد سرزنش قرار داده و به اشد مجازات تهديد مى كند، به خصوص اينكه آنها احكام كوچكتر را عمل مى كردند اما در برابر احكام مهمتر يعنى قانون تحريم ريختن خون يكديگر و آواره ساختن هم مذهبان از خانه و ديارشان ، مخالفت مى كردند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :332
    در حقيقت آنها تنها براى دستوراتى ارج و بها قائل بودند كه از نظر زندگى دنيا به نفعشان بود، آنجا كه منافعشان اقتضا مى كرد خون يكديگر را مى ريختند اما چون احتمال اسارت براى همگى وجود داشت به منظور نجات از اسارت احتمالى آينده از دادن فديه براى آزاد ساختن اسيران مضايقه نداشتند.
    اصولا عمل كردن به دستوراتى كه به سود انسان است نشانه اطاعت از فرمان خدا محسوب نمى شود، زيرا انگيزه آن فرمان خدا نبوده بلكه حفظ منافع شخصى بوده است ، زمانى فرمانبردار از عاصى و گنهكار شناخته مى شود كه عمل به دستورى بر خلاف منافع شخصى باشد، آنها كه از چنين قانونى پيروى كنند، مؤ منان راستين هستند و آنها كه تبعيض كنند سركشان واقعى مى باشند، بنابر اين تبعيض در اجراى قوانين نشانه روح تمرد و احيانا عدم ايمان است .
    و به تعبير ديگر اثر ايمان و تسليم ، آنجا ظاهر مى شود كه قانونى بر ضد منافع شخصى انسان باشد و آنرا محترم بشمرد، و گرنه عمل به دستورات الهى در آنجا كه حافظ منافع انسان است نه افتخار است و نه نشانه ايمان ، و لذا هميشه مؤ منان را از منافقان از اين طريق مى توان شناخت ، مؤ منان در برابر همه قوانين الهى تسليمند و منافقان طرفدار تبعيض .
    و همانطور كه قرآن مى گويد: نتيجه اين عمل ، رسوائى و ذلت و بدبختى است ، ملتى كه جز به جنبه هاى مادى دين آن هم فقط از دريچه منافع شخصى و خصوصى ، نمى انديشد دير يا زود در چنگال ملتى قوى پنجه اسير مى گردد، از اوج عزت به زير مى آيد و در جوامع انسانى رسوا مى گردد.
    اين از نظر دنيا و اما از نظر آخرت همانگونه كه قرآن مى گويد شديدترين مجازات در انتظار اين گونه تبعيض گران است .
    البته اين قانون مخصوص بنى اسرائيل نبوده براى همگان و براى ما مسلمانان امروز نيز ثابت است ، و چه بسيارند تبعيض گران ، و چه بدبخت و رسوايند اين گروه ؟!
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :333
    3- برنامهاى براى زنده ماندن ملتها
    اين آيات اگر چه درباره بنى اسرائيل نازل شده ولى يك سلسله قوانين كلى براى همه ملل دنيا در بر دارد، عوامل زنده ماندن و بقاء و سرفرازى ملتها و رمز شكست آنان را يادآور مى شود .
    از ديدگاه قرآن برقرارى و سر بلندى ملتها در صورتى است كه خود را به بزرگترين نيروها و قدرتها متكى سازند، و در همه حال از او مدد بگيرند به قدرتى تكيه كنند كه فنا و زوال در او راه ندارد، و تنها در برابر او سر تعظيم فرود آورند، كه اگر چنين كنند از هيچكس ترس و وحشتى نخواهد داشت و پيدا است كه چنين مبدئى جز آفريدگار بزرگ نمى تواند باشد، آرى اين تكيه گاه خداوند است (لا تعبدون الا الله ).
    و از طرف ديگر براى بقاء و جاويدان ماندن ملتها همبستگى خاصى بين افراد آنها لازم است ، اين عمل در صورتى امكان دارد كه هر كس نسبت به پدر و مادر خود كه شعاع بستگى آنها نسبت به وى نزديكتر است ، و در مرحله بعد نسبت به خويشاوندان و بعد از آنها نسبت به تمام افراد اجتماع نيكى بخرج دهد تا همه بال و پر يكديگر باشند مخصوصا افراد ضعيف را تحت حمايت قرار دهند تا در دامان دشمن نيفتند (و بالوالدين احسانا و ذى القربى ... و قولوا للناس حسنا).
    تقويت بنيه مالى هر ملت و از بين بردن فاصله طبقاتى نيز در زنده نگاه داشتن روح آن ملت سهم فراوانى دارد كه يك ركن آن پرداختن زكاة است (و آتوا الزكاة ).
    اينها از يك سو، و از سوى ديگر رمز شكست و فناى ملتها در بهم خوردن اين همبستگى و پديد آمدن كشمكشها و جنگهاى داخلى ميداند، ملتى كه در برابر
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :334
    هم صف آرائى كنند و سنگ تفرقه در ميان شان انداخته شود و بجاى كمك بيكديگر بجان هم بيفتند و در پى تصرف اموال و سرزمينهاى هم بر آيند و براى ريختن خون يكديگر آستينها را بالا زنند و هر دسته براى آواره ساختن و تصرف اموال ديگرى قد برافرازد دير يا زود نابود مى گردند كشورشان ويران مى گردد و خود بيچاره و بدبخت خواهند شد ( لا تسفكون دمائكم و لا تخرجون انفسكم من دياركم ...).
    و بالاخره يكى ديگر از عوامل سقوط ملتها همان تبعيض در اجراى قوانين است كه هر قانونى حافظ منافع شخصيشان باشد اجرا كنند و آنچه به سود جامعه است فراموش نمايند (ا فتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض ).
    و اين است علل رشد و شكست ملتها از ديدگاه قرآن .

    next page

    fehrest page


    back page

  8. #18
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :335
    آيه 87 - 88
    آيه و ترجمه
    وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكِتَب وَ قَفَّيْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسلِ وَ ءَاتَيْنَا عِيسى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَتِ وَ أَيَّدْنَهُ بِرُوح الْقُدُسِ أَ فَكلَّمَا جَاءَكُمْ رَسولُ بِمَا لا تهْوَى أَنفُسكُمُ استَكْبرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ(87)
    وَ قَالُوا قُلُوبُنَا غُلْف بَل لَّعَنهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَّا يُؤْمِنُونَ(88)
    ترجمه :
    87 ما به موسى كتاب (تورات ) داديم ، و بعد از او پيامبرانى پشت سر يكديگر فرستاديم و به عيسى بن مريم دلائل روشن بخشيديم ، و او را بوسيله روح القدس تاءييد نموديم ، آيا هر زمان پيامبرى بر خلاف هواى نفس شما آمد در برابر او تكبر كرديد 7 (و از ايمان آوردن به او خود دارى نموديد و به اين قناعت نكرديد بلكه ) عده اى را تكذيب نموده ، جمعى را بقتل رسانديد؟!
    88 (و آنها از روى استهزاء) گفتند دلهاى ما در غلاف است ! (و ما از گفته تو چيزى نمى فهميم ، آرى همينطور است ) خداوند آنها را بخاطر كفرشان از رحمت خود دور ساخته (بهمين دليل چيزى درك نمى كنند) و كمتر ايمان مى آورند.
    تفسير:
    دلهائى كه در غلاف است
    باز روى سخن در اين آيات به بنى اسرائيل است ، هر چند مفاهيم و معيارهاى آن عموميت دارد و همگان را در بر مى گيرد:
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :336
    نخست مى گويد ما به موسى كتاب آسمانى (تورات ) داديم (و لقد آتيناموسى الكتاب ).
    و بعد از او پيامبرانى پشت سر يكديگر فرستاديم (و قفينا من بعده بالرسل ).
    پيامبرانى همچون داود و سليمان و يوشع و زكريا و يحيى ...
    ((و به عيسى بن مريم دلائل روشن داديم ، و او را بوسيله روح القدس تاءييد نموديم )) (و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس ).
    ((ولى آيا اين پيامبران بزرگ با اين برنامه هاى سازنده ، هر كدام مطلبى بر خلاف هواى نفس شما آورد، در برابر او استكبار نموديد و زير بار فرمانش نرفتيد))؟! (افكلما جاءكم رسول بما لا تهوى انفسكم استكبرتم ).
    اين حاكميت هوى و هوس بر شما آنچنان شديد بود كه گروهى از آنها را تكذيب كرديد، و گروهى را بقتل رسانديد (ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون )
    اگر تكذيب شما مؤ ثر مى افتاد و منظورتان عملى مى شد شايد به همان اكتفا مى كرديد و اگر نه دست به خون پيامبران الهى آغشته مى ساختيد!.
    در تفسير آيات گذشته تحت عنوان ((تبعيض در احكام الهى )) اين حقيقت را بازگو كرديم كه معيار ايمان و تسليم در برابر حق مواردى است كه بر خلاف ميل و هواى نفس انسان است ، و گرنه هر هواپرست بى ايمانى نسبت به احكامى كه مطابق ميل و منافع او است هماهنگ و تسليم است .
    ضمنا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه رهبران الهى در مسير ابلاغ رسالت خويش ، به مخالفتهاى هوا پرستان اعتنا نمى كردند، و بايد هم چنين باشد زيرا رهبرى صحيح چيزى جز اين نيست ، اگر پيامبران بخواهند خود را با هوى و هوسهاى بيقيد و شرط مردم تطبيق دهند، كار آنها دنباله روى گمراهان
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 337
    است نه رهبرى رهروان راه حق .
    آيه بعد مى گويد: آنها در برابر دعوت انبياء يا دعوت تو از روى استهزاء گفتند: دلهاى ما در غلاف است و ما از اين سخنان چيزى درك نمى كنيم (و قالوا قلوبنا غلف ).
    آرى همينطور است ، ((خداوند آنها را به خاطر كفرشان لعنت كرده و از رحمت خويش دور ساخته است (به همين دليل چيزى درك نمى كنند) و كمتر ايمان مى آورند)) (بل لعنهم الله بكفرهم فقليلا ما يؤ منون ).
    ممكن است جمله فوق درباره يهوديانى باشد كه پيامبران را تكذيب كردند يا به قتل رساندند، و نيز احتمال دارد درباره يهوديان معاصر پيامبر باشد كه در برابر سخنان او يك روش ‍ سرسختانه لجوجانه و انعطاف ناپذير به خود مى گرفتند، ولى در هر حال بيانگر اين واقعيت است كه انسان بر اثر پيروى از هوسهاى سركش آنچنان از درگاه خدا رانده مى شود و بر قلب او پرده ها مى افتد كه حقيقت كمتر به آن راه مى يابد.
    نكته ها
    1- رسالت پيامبران در اعصار مختلف
    چنانكه گفتيم هواپرستان بى ايمان چون دعوت انبياء را هماهنگ با منافع كثيف خود نمى ديدند در برابر آن مقاومت مى كردند، مخصوصا با گذشت زمان تعليمات آنها را به بوته فراموشى مى سپردند، روى همين جهت لازم بود، براى يادآورى مجدد انسانها، رسولان خدا يكى پس از ديگرى فرستاده شوند، تا مكتب آنها به دست فراموشى سپرده نشود.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 338
    در سوره ((مؤ منون )) آيه 44 مى خوانيم : ثم ارسلنا رسلنا تترا كلما جاء امة رسولها كذبوه فاتبعنا بعضهم بعضا: ((سپس رسولان خود را پى در پى فرستاديم هر زمان رسولى به سراغ امتى مى آمد او را تكذيب مى كردند و ما آنها را يكى پس از ديگرى قرار مى داديم )).
    در نهج البلاغه ، آنجا كه هدف بعثت پيامبران را تشريح مى كند همين حقيقت بازگو شده است فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ، ليستادوهم ميثاق فطرته ، و يذكروهم منسى نعمته ، و يحتجوا عليهم بالتبليغ ، و يثيروا لهم دفائن العقول : ((خداوند رسولان خويش را به سوى آنها مبعوث كرد، و انبياى خويش را به سوى آنان گسيل داشت ، تا اينكه از مردم اداى پيمان فطرى آنها را طلب نمايند، و نعمتهاى فراموش شده او را يادآور شوند، با تبليغات حجت را بر مردم تمام كنند و گنجينه هاى نهفته عقلها را در پرتو تعليماتشان آشكار سازند)).
    بنابراين آمدن پيامبران الهى در اعصار و قرون مختلف براى يادآورى نعمتهاى او، و درخواست اداى پيمان فطرت و تجديد دعوتها و تبليغات پيامبران پيشين بوده است ، تا زحمات آنان و برنامه هاى اصلاحيشان متروك نگردد و فراموش نشود.
    و اما اينكه چگونه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خاتم پيامبران است ، و چرا بعد از او نياز به پيامبرى نيست به خواست خدا ذيل آيه 40 سوره احزاب بحث خواهد شد.
    2- روح القدس چيست ؟
    مفسران بزرگ درباره روح القدس ، تفسيرهاى گوناگونى دارند:
    1 برخى گفته اند منظور جبرئيل است ، بنابراين معنى آيه مورد بحث چنين
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 339
    خواهد بود خداوند عيسى را به وسيله جبرئيل كمك و تاءييد كرد.
    شاهد اين سخن آيه 102 نحل است قل نزله روح القدس من ربك بالحق : ((بگو روح القدس آن را به حقيقت بر تو نازل كرده است )).
    اما چرا جبرئيل را روح القدس مى گويند؟ به خاطر اين است كه از طرفى جنبه روحانيت در فرشتگان مساءله روشنى است و اطلاق كلمه ((روح )) بر آنها كاملا صحيح است ، و اضافه كردن آن به ((القدس )) اشاره به پاكى و قداست فوق العاده اين فرشته است .
    2 بعضى ديگر معتقدند ((روح القدس )) همان نيروى غيبى است كه عيسى (عليه السلام ) را تاءييد مى كرد، و با همان نيروى مرموز الهى مردگان را به فرمان خدا زنده مى نمود.
    البته اين نيروى غيبى به صورت ضعيفتر در همه مؤ منان با تفاوت درجات ايمان وجود دارد و همان امدادهاى الهى است كه انسان را در انجام طاعات و كارهاى مشكل مدد مى كند و از گناهان باز مى دارد، لذا در بعضى از احاديث در مورد بعضى شعراى اهل بيت (عليهمالسلام ) مى خوانيم كه پس از خواندن اشعارش براى امام به او فرمود: انما نفث روح القدس على لسانك : ((روح القدس بر زبان تو دميد و آنچه گفتى به يارى او بود)).
    3 بعضى از مفسران نيز روح القدس را به معنى ((انجيل )) تفسير كرده اند.
    ولى دو تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 340
    3- عقيده مسيحيان درباره روح القدس
    در كتاب ((قاموس كتاب مقدس )) چنين مى خوانيم : ((روح القدس ، اقنوم سوم از اقانيم ثلاثه الهيه خوانده شده است و آن را ((روح )) گويند، زيرا كه مبدع و مخترع حيات مى باشد، و مقدس گويند بواسطه اينكه يكى از كارهاى مخصوص او آنكه قلوب مؤ منين را تقديس فرمايد، و بواسطه علاقه اى كه به خدا و مسيح دارد او را ((روح الله )) و ((روح المسيح )) نيز مى گويند)).
    تفسير ديگرى كه در اين كتاب آمده اين است كه :
    ((اما روح القدس كه تسلى دهنده ما مى باشد همانست كه همواره ما را براى قبول و درك راستى و ايمان و اطاعت ترغيب مى فرمايد، و او است كه اشخاصى را كه در گناه و خطا مرده اند زنده مى گرداند و ايشان را پاك و منزه ساخته لائق تمجيد حضرت واجب الوجود مى فرمايد)).
    چنانكه ملاحظه مى كنيد در اين عبارات قاموس كتاب مقدس به دو معنى اشاره شده است : يكى اينكه روح القدس يكى از خدايان سه گانه است كه اين موافق عقيده تثليث است ، همان عقيده شرك آلودى كه آنرا از هر نظر مردود مى دانيم ، و ديگرى شبيه دومين تفسيرى است كه در بالا ذكر كرديم .
    4- دلهاى بيخبر و مستور
    يهود در مدينه در برابر تبليغات رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايستادگى به خرج مى دادند، و از پذيرفتن دعوت او امتناع مى ورزيدند هر زمانى بهانه اى براى شانه خالى كردن از زير بار دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى تراشيدند كه در اين آيه مورد بحث به يكى از سخنان آنها اشاره شده است .
    آنها مى گفتند دلهاى ما در حجاب و غلاف است و آنچه بر ما مى خوانى ما نمى فهميم !
    مسلما آنها اين گفته را از روى استهزاء و سخريه مى گفتند، اما قرآن مى فرمايد: مطلب همانست كه آنها مى گويند، زيرا بواسطه كفر و نفاق دلهاى آنها در حجابهائى از ظلمت و گناه و كفر قرار گرفته و خداوند آنها را از رحمت خود دور داشته است ، و به همين دليل بسيار كم ايمان مى آورند.
    در سوره نساء آيه 155 نيز همين مطلب يادآورى شده : و قولهم قلوبنا غلف بل طبع الله عليها بكفرهم فلا يؤ منون الا قليلا:((آنها مى گويند قلبهاى ما در غلاف است و نمى تواند گفته تو را درك كند، اين بواسطه آن است كه خداوند در اثر كفرشان مهر بر دلهايشان نهاده ، لذا جز عده كمى از آنان ايمان نخواهند آورد)).
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 342
    آيه 89 - 90
    آيه و ترجمه
    وَ لَمَّا جَاءَهُمْ كِتَبٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَ كانُوا مِن قَبْلُ يَستَفْتِحُونَ عَلى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُوا كفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلى الْكَفِرِينَ(89)
    بِئْسمَا اشترَوْا بِهِ أَنفُسهُمْ أَن يَكفُرُوا بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ بَغْياً أَن يُنزِّلَ اللَّهُ مِن فَضلِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُو بِغَضبٍ عَلى غَضبٍ وَ لِلْكَفِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ(90)
    ترجمه :
    89 و هنگامى كه از طرف خداوند كتابى براى آنها آمد كه موافق نشانه هائى بود كه با خود داشتند و پيش از اين جريان به خود نويد فتح مى دادند (كه با كمك او بر دشمنان پيروز گردند، با اين همه هنگامى كه اين كتاب و پيامبرى را كه از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد به او كافر شدند، لعنت خدا بر كافران باد!.
    90 ولى آنها در مقابل بد بهائى ، خود را فروختند كه بناروا به آياتى كه خدا فرستاده بود كافر شدند و معترض بودند چرا خداوند به فضل خويش بر هر كس از بندگان خود بخواهد آيات خود را نازل مى كند، لذا خشم خداوند يكى پس از ديگرى آنها را فرو گرفت و براى كافران مجازاتى خوار كننده است .
    شان نزول
    از امام صادق (عليه السلام ) ذيل اين آيات چنين نقل شده كه ((يهود در كتابهاى خويش ديده بودند هجرتگاه پيامبر اسلام بين كوه ((عير)) و كوه ((احد)) (دو كوه
    در دو طرف مدينه ) خواهد بود، يهود از سرزمين خويش بيرون آمدند و در جستجوى سرزمين مهاجرت رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرداختند، در اين ميان به كوهى بنام ((حداد)) رسيدند گفتند ((حداد)) همان ((احد)) است در همانجا متفرق شدند و هر گروهى در جائى مسكن گزيدند بعضى در سرزمين ((تيما)) و بعضى ديگر در ((فدك )) و عده اى در ((خيبر)) .
    آنان كه در ((تيما)) بودند ميل ديدار برادران خويش نمودند، در اين اثنا عربى عبور مى كرد مركبى را از او كرايه كردند، وى گفت من شما را از ميان كوه ((عير)) و ((احد)) خواهم برد، به او گفتند هنگامى كه بين اين دو كوه رسيدى ما را آگاه نما.
    مرد عرب هنگامى كه به سرزمين مدينه رسيد اعلام كرد كه اينجا همان سرزمين است كه بين دو كوه عير و احد قرار گرفته است ، سپس اشاره كرد و گفت اين عير است و آن هم احد، يهود از مركب پياده شدند و گفتند: ما به مقصود رسيديم ديگر احتياج به مركب تو نيست ، و هر جا مى خواهى برو.
    نامه اى به برادران خويش نوشتند كه ما آن سرزمين را يافتيم ، شما هم به سوى ما كوچ كنيد، در پاسخ آنها نوشتند ما در اينجا مسكن گزيده ايم و خانه و اموالى تهيه كرده ايم و از آن سرزمين فاصله اى نداريم ، هنگامى كه پيامبر موعود به آنجا مهاجرت نمود به سرعت به سوى شما خواهيم آمد!
    آنها در سرزمين مدينه ماندند و اموال فراوانى كسب نمودند اين خبر به سلطانى بنام ((تبع )) رسيد با آنها جنگيد، يهود در قلعه هاى خويش متحصن شدند، وى آنها را محاصره كرد و سپس به آنها امان داد، آنها به نزد سلطان آمدند تبع گفت من اين سرزمين را پسنديده ام و در اين سرزمين خواهم ماند، در پاسخ وى گفتند: اين چنين نخواهد شد زيرا اين سرزمين هجرتگاه پيامبرى است كه جز او كسى نمى تواند به عنوان رياست در اين سرزمين بماند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 344
    تبع گفت : بنابراين من از خاندان خويش كسانى را در اينجا قرار خواهم داد تا آن زمانى كه پيامبر موعود بيايد وى را يارى نمايند، لذا او دو قبيله معروف اوس و خزرج را در آن مكان ساكن نمود.
    اين دو قبيله هنگامى كه جمعيت فراوانى پيدا كردند به اموال يهود تجاوز نمودند، يهوديان به آنها مى گفتند هنگامى كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مبعوث گردد شما را از سرزمين ما بيرون خواهد كرد!
    هنگامى كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مبعوث شد، اوس و خزرج كه به نام انصار معروف شدند به او ايمان آوردند و يهود وى را انكار نمودند اين است معنى آيه ((و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا)).
    آرى همان جمعيتى كه با عشق و علاقه مخصوص براى ايمان به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمده بودند و در برابر اوس و خزرج افتخارشان اين بود كه پيامبرى مبعوث خواهد شد و آنها ياران خاص وى خواهند بود، بر اثر تعصب و لجاج و دنياپرستى در صف دشمنان او قرار گرفتند در حالى كه دور افتادگان گرد او را گرفته و به يارانش ‍ پيوستند.
    تفسير:
    خود مبلغ بوده خود كافر شدند!
    باز در اين آيات سخن از يهود و ماجراهاى زندگى آنها است ، آنها همانگونه كه در شاءن نزول آمده است با عشق و علاقه مخصوصى براى ايمان به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در سرزمين مدينه سكنى گزيده بودند، و نشانه هاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را در كتاب آسمانى خود تورات مى خواندند، و با بى صبرى در انتظار ظهورش بودند ((ولى هنگامى كه از طرف خداوند كتابى (قرآن ) به آنها رسيد كه موافق نشانه هائى بود كه يهود با خود داشتند با اينكه پيش از اين جريان خود را به ظهور اين پيامبر
    (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نويد مى دادند و با ظهور اين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اميد فتح بر دشمنان داشتند، آرى هنگامى كه اين كتاب و پيامبرى را كه از قبل شناخته بودند، نزدشان آمد نسبت به او كافر شدند)) (و لما جائهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جائهم ما عرفوا كفروا به ).
    ((لعنت خداوند بر كافران باد)) (فلعنة الله على الكافرين ).
    آرى گاه انسان عاشقانه به دنبال حقيقتى مى دود، ولى هنگامى كه به آن رسيد و آن را مخالف منافع شخصى خود ديد بر اثر هوا پرستى به آن پشت پا مى زند و آن را وداع مى گويد بلكه گاه به مخالفتش برمى خيزد.
    اما در حقيقت يهود معامله زيان آورى انجام داده اند، كسانى كه براى پيروى از پيامبر موعود از سرزمينهاى خود كوچ كرده بودند و با مشكلات فراوان در سرزمين مدينه مسكن گزيدند تا به مقصود برسند، سرانجام در صف منكران و كافران قرار گرفتند، لذا قرآن مى گويد ((آنها در برابر چه بهاى بدى خود را فروختند))؟ (بئس ما اشتروا به انفسهم ).
    ((آنها به آنچه خداوند نازل كرده بود به خاطر حسد كافر شدند، و معترض بودند چرا خداوند آيات خود را بر هر كس از بندگان خود بخواهد به فضل خويش نازل مى كند)) (ان يكفروا بما انزل الله بغيا ان ينزل الله من فضله على من يشاء من عباده ).
    گويا انتظار داشتند پيامبر موعود (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از بنى اسرائيل و از ميان خود آنها باشد و از نزول قرآن بر ديگرى ناراحت بودند!
    و در پايان آيه مى گويد: ((لذا شعله هاى خشم خداوند يكى پس از ديگرى آنها را فرو گرفت و براى كافران مجازات خواركننده است )) (فبائوا بغضب على غضب و للكافرين عذاب مهين ).
    نكته ها
    1- يك معامله زيان آور
    آرى يهود معامله زيان آورى انجام دادند، چرا كه در آغاز از مناديان اسلام بودند و حتى زندگى در مدينه را با تمام مشكلاتش براى رسيدن به اين مقصود برگزيدند، اما پس از ظهور پيامبر اسلام ، تنها به خاطر اينكه او از بنى اسرائيل نيست و يا منافع شخصيشان را به خطر مى اندازد به او كافر شدند، چه معامله اى از اين زيانبارتر كه انسان نه تنها به مقصودش ‍ نرسد بلكه پس از صرف تمام نيروها در جهت ضد آن قرار گيرد، و خشم و غضب خدا را براى خود فراهم سازد.
    در سخنى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الا بها: ((براى وجود شما قيمتى جز بهشت نيست ، خود را به غير آن نفروشيد)) قابل توجه اينكه در اينجا سرمايه معامله را اصل وجود آنان ذكر مى كند چرا كه با كفر، ارزش هستى آنها به كلى سقوط مى كند گوئى فاقد شخصيت خود مى شوند، و به تعبير ديگر به بردگانى مى مانند كه وجود خود را فروخته و به اسارت ديگرى در آمده اند، آرى آنها اسير هوى و بنده شيطانند.
    كلمه ((اشتروا)) گر چه معمولا به معنى ((خريدارى كردن )) مى آيد، ولى گاه چنانكه در لغت تصريح شده به معنى فروختن نيز آمده است ، و آيه فوق از اين قبيل است .
    2- تفسير ((بائوا بغضب على غضب ))
    قرآن مجيد در سرگذشت بنى اسرائيل هنگامى كه در بيابان (سينا)
    سرگردان بودند، مى گويد ((و بائوا بغضب من الله )) (آنها به غضب خدا باز گشتند) سپس اضافه مى كند ((اين خشم خداوند نسبت به آنها به خاطر كشتن انبياء و كافر شدن به آيات خدا بود)).
    در سوره آل عمران آيه 112 نيز همين معنى ديده مى شود كه يهود به خاطر كفر به آيات خدا و قتل پيامبران مورد خشم خدا قرار گرفتند، اين غضب اول است كه دامنگير آنها شد.
    بازماندگان آنان بعد از ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همان روش نياكان را در مورد اين پيامبر ادامه دادند، يعنى نه تنها به آئين او كافر شدند بلكه در برابر او به مبارزه برخاستند، اين سبب شد كه خشم و غضب تازه اى آنها را فرا گيرد و اين غضب دوم است لذا مى گويد: ((فبائوا بغضب على غضب )).
    ((بائوا)) در اصل به معنى بازگشتند و منزل گرفتند مى باشد و در اينجا كنايه از استحقاق پيدا كردن است ، يعنى آنها خشم پروردگار را همچون منزل و مكانى براى خود برگزيدند.
    اين گروه طغيانگر هم قبل از قيام موسى و هم قبل از ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از طرفداران سرسخت چنين قيامى بودند اما پس از ظهور هر دو، از عقيده خود برگشتند و خشم و غضب خدا را يكى پس از ديگرى به جان خريدند.

    next page

    fehrest page


    back page

  9. #19
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 348
    آيه 91 - 93
    آيه و ترجمه
    وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُوا بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنزِلَ عَلَيْنَا وَ يَكْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصدِّقاً لِّمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِيَاءَ اللَّهِ مِن قَبْلُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(91)
    * وَ لَقَدْ جَاءَكم مُّوسى بِالْبَيِّنَتِ ثُمَّ اتخَذْتمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظلِمُونَ(92)
    وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكمُ الطورَ خُذُوا مَا ءَاتَيْنَكم بِقُوَّةٍ وَ اسمَعُوا قَالُوا سمِعْنَا وَ عَصيْنَا وَ أُشرِبُوا فى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكفْرِهِمْ قُلْ بِئْسمَا يَأْمُرُكم بِهِ إِيمَنُكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(93)
    ترجمه :
    91 و هنگامى كه به آنها گفته شود به آنچه خداوند نازل فرموده است ايمان بياوريد، مى گويند ما به چيزى ايمان مى آوريم كه بر خود ما نازل شده ، و به غير آن كافر مى شوند، در حالى كه حق است و آياتى را كه بر آنها نازل شده تصديق مى كند بگو اگر راست مى گوئيد و به آياتى كه بر خودتان نازل شده ايمان داريد پس چرا پيامبران خدا را پيش از اين به قتل مى رسانيد؟
    92 (و نيز) موسى آنهمه معجزات را براى شما آورد (چرا شما) بعد از آن گوساله را انتخاب كرديد و با اين كار ستم نموديد؟
    93 (و نيز) از شما پيمان گرفتيم ، و كوه طور را بالاى سر شما برافراشتيم (و به شما گفتيم ) اين دستوراتى را كه به شما داده ايم محكم بگيريد و درست بشنويد، شما گفتيد شنيديم و مخالفت كرديم ! و دلهاى آنها با محبت گوساله بر اثر كفر آبيارى شد، بگو چه فرمان بدى ايمان شما به شما مى دهد اگر ايمان داريد!
    تفسير:
    تعصبهاى نژادى
    در تفسير آيات گذشته خوانديم كه يهود با آنهمه زحمات و مشكلاتى كه در راه رسيدن به ((پيامبر موعود تورات )) متحمل شدند به خاطر حسد، يا به خاطر اينكه اين پيامبر از بنى اسرائيل نيست ، و منافع شخصى آنها را به خطر مى اندازد از اطاعت و ايمان به او سرباز زدند.
    در تعقيب آن در آيات مورد بحث به جنبه تعصبات نژادى يهود كه در تمام دنيا به آن معروفند اشاره كرده چنين مى گويد: ((هنگامى كه به آنها گفته شود به آنچه خداوند نازل فرموده ايمان بياوريد، مى گويند ما به چيزى ايمان مى آوريم كه بر خود ما نازل شده باشد (نه بر اقوام ديگر) و به غير آن كافر مى شوند)) (و اذا قيل لهم آمنوا بما انزل الله قالوا نؤ من بما انزل علينا و يكفرون بما ورائه ).
    آنها نه به انجيل ايمان آوردند و نه به قرآن ، بلكه تنها جنبه هاى نژادى و منافع خويش را در نظر مى گرفتند ((در حالى كه اين قرآن حق است و منطبق بر نشانه ها و علامتهائى است كه در كتاب خويش خوانده بودند)) (و هو الحق مصدقا لما معهم ).
    پس از آن پرده از روى دروغ آنان بر داشته و مى گويد: اگر بهانه عدم ايمان شما اين است كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از شما نيست ((پس چرا به پيامبران خودتان
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :350
    در گذشته ايمان نياورديد؟ پس چرا آنها را كشتيد اگر راست مى گوئيد و ايمان داريد؟! (قل فلم تقتلون انبياء الله من قبل ان كنتم مؤ منين ).
    اگر به راستى آنها به تورات ايمان داشتند، توراتى كه قتل نفس را گناه بزرگى مى شمرد نمى بايست پيامبران بزرگ خدا را به قتل برسانند.
    از اين گذشته اصولا اين سخن كه ما تنها به دستوراتى ايمان مى آوريم كه بر ما نازل شده باشد، انحراف روشنى از اصول توحيد و مبارزه با شرك است ، اين يكنوع خودخواهى و خودپرستى است ، چه در شكل شخصى باشد يا در شكل نژادى .
    توحيد آمده است كه اين گونه خوهاى زشت را از وجود انسان ريشه كن سازد، تا انسانها دستورات خدا را فقط به خاطر اينكه از ناحيه خدا است بپذيرند.
    به عبارت ديگر اگر پذيرش دستورات الهى مشروط به اين باشد كه بر خود ما نازل گردد اين در حقيقت شرك است نه ايمان ، و كفر است نه اسلام ، و قبول چنين دستوراتى هرگز دليل ايمان نخواهد بود.
    جالب اينكه در آيه فوق مى گويد: ((هنگامى كه به آنها گفته شود به آنچه خدا نازل كرده ايمان بياوريد ...)) كه در اين عبارت نه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مطرح است و نه موسى و عيسى (عليهماالسلام ) بلكه صرفا ((ما انزل الله )).
    قرآن براى روشنتر ساختن دروغ و كذب آنها، در آيه بعد، سند ديگرى را بر ضد آنها افشا مى كند و مى گويد: ((موسى آنهمه معجزات و دلائل روشن را براى شما آورد، ولى شما بعد از آن گوساله را انتخاب كرديد و با اين كار ظالم و ستمگر بوديد))! (و لقد جائكم موسى بالبينات ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون ).
    اگر شما راست مى گوئيد و به پيامبر خودتان ايمان داريد پس اين گوساله
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 351
    پرستى بعد از آنهمه دلائل روشن توحيدى چه بود؟ اين چه ايمانى است كه به محض غيبت موسى و رفتنش به كوه طور از دلهاى شما پرواز مى كند و كفر جاى آن ، و گوساله جاى توحيد را مى گيرد؟
    آرى شما با اين كارتان هم به خود ستم كرديد و هم به جامعه خود و نسلهاى آينده تان .
    در سومين آيه مورد بحث سند ديگرى بر بطلان اين ادعاى آنها ذكر كرده مساءله پيمان كوه طور را به ميان مى كشد و مى گويد: ((ما از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سرتان قرار داديم و به شما گفتيم دستوراتى را كه مى دهيم محكم بگيريد و درست بشنويد اما آنها گفتند شنيديم و مخالفت كرديم )).
    (و اذ اخذنا ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما آتينا كم بقوة و اسمعوا قالوا سمعنا و عصينا)
    ((آرى دلهاى آنها به خاطر كفرشان با محبت گوساله آبيارى شده بود))! (واشربوا فى قلوبهم العجل بكفرهم ).
    آرى شرك و دنيا پرستى كه نمونه آن عشق به گوساله طلائى سامرى بود در تار و پود قلبشان نفوذ كرد، و در سراسر وجودشان ريشه دواند، و به همين دليل خدا را فراموش ‍ كردند.
    شگفتا! اين چگونه ايمانى است كه هم با كشتن پيامبران خدا مى سازد و هم گوساله پرستى را اجازه مى دهد، و هم ميثاقهاى محكم الهى را به دست فراموشى مى سپرد؟!
    آرى ((اگر شما مؤ منيد ايمانتان بد دستوراتى به شما مى دهد)) (قل بئسما يامركم به ايمانكم ان كنتم مؤ منين ).
    نكته ها
    1 جمله ((قالوا سمعنا و عصينا)) (ما شنيديم و معصيت كرديم ) به اين معنى نيست كه آنها اين سخن را به زبان جارى كردند، بلكه ظاهرا منظور اين است كه آنها با عمل خود اين واقعيت را نشان دادند، و اين يكنوع كنايه زيبا است كه در سخنان روزمره نيز ديده مى شود.
    2 جمله ((و اشربوا فى قلوبهم العجل )) نيز كنايه جالبى را منعكس مى كند كه بيانگر حال قوم يهود است .
    توضيح اينكه : كلمه ((اشراب )) همانگونه كه از ((مفردات راغب )) بر مى آيد دو معنى دارد:
    اگر از باب ((اشربت البعير)) باشد يعنى ريسمان را به گردن شتر بستم بنابراين معنى جمله بالا اين مى شود كه ريسمانى محكم از علاقه و محبت قلب آنها را با گوساله ارتباط داده بود.
    و اگر از ماده ((اشراب )) به معنى آبيارى كردن يا ديگرى را آب دادن باشد و در اين صورت كلمه حب در تقدير خواهد بود و معنى جمله رويهمرفته چنين است :
    بنى اسرائيل قلوب خود را با محبت گوساله سامرى آبيارى كردند.
    اين جزو عادات عرب است كه هر گاه علاقه اى سخت و يا كينه زيادى نسبت به چيزى را بخواهند برسانند تعبيرى همانند تعبير بالا مى آورند.
    ضمنا از تعبير فوق نكته ديگرى نيز استفاده مى شود و آن اينكه نبايد از اين كارهاى نادرست بنى اسرائيل تعجب كرد، زيرا اين اعمال محصول سرزمين قلب آنها است كه با آب شرك آبيارى شده ، و چنين سرزمينى كه با چنان آبى آبيارى
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 353
    شود محصولى جز خيانت و قتل پيامبران و گناه و ظلم نخواهد داشت .
    اهميت اين موضوع وقتى روشنتر مى شود كه به زشتى قتل و كشتار انسان در آئين يهود كه با اهميت خاصى از اين موضوع سخن گفته توجه گردد، آئين يهود بقدرى اين جنايت را بد مى دانست كه بنا به نوشته ((قاموس كتاب مقدس )) صفحه 687: ((قتل عمد و قباحت آن به طورى در نزد اسرائيليان اهميت داشت كه به مرور ايام با بست نشستن در شهرهاى بست ، و يا ملتجى شدن به اماكن مشرفه سبب استخلاص و برائت ذمه قاتل نمى شد، بلكه در هر صورت وى را قصاص مى نمودند)).
    اين است معنى كشتن انسانها از نظر تورات تا چه رسد به كشتن پيامبران خدا.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 354
    آيه 94 - 96
    آيه و ترجمه
    قُلْ إِن كانَت لَكمُ الدَّارُ الاَخِرَةُ عِندَ اللَّهِ خَالِصةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْت إِن كنتُمْ صدِقِينَ(94)
    وَ لَن يَتَمَنَّوْهُ أَبَدَا بِمَا قَدَّمَت أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِالظلِمِينَ(95)
    وَ لَتَجِدَنهُمْ أَحْرَص النَّاسِ عَلى حَيَوةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْف سنَةٍ وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِمَا يَعْمَلُونَ(96)
    ترجمه :
    94 بگو اگر (آنچنانكه مدعى هستيد) سراى ديگر در نزد خدا مخصوص شما است نه ساير مردم پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوئيد.
    95 ولى آنها هرگز به خاطر اعمال بدى كه پيش از خود فرستاده اند آرزوى مردن نخواهند كرد و خداوند از ستمگران آگاه است .
    96 آنها را حريصترين مردم حتى حريصتر از مشركان بر زندگى (اين دنيا و اندوختن ثروت ) خواهى يافت (تا آنجا) كه هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند در حالى كه اين عمر طولانى او را از عقاب خداوند باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بينا است .
    تفسير:
    گروه از خود راضى
    از تاريخ زندگى يهود علاوه بر آيات مختلف قرآن مجيد چنين برمى آيد
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 355
    كه آنها خود را يك نژاد برتر مى دانستند، و معتقد بودند گل سر سبد جامعه انسانيتند، بهشت به خاطر آنها آفريده شده !، و آتش جهنم با آنها چندان كارى ندارد! آنها فرزندان خدا و دوستان خاص او هستند، و خلاصه آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند!
    اين خودخواهى ابلهانه در آيات مختلفى از قرآن كه سخن از يهود منعكس است .
    در آيه 18 سوره مائده مى خوانيم : نحن ابناء الله و احبائه : ((ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستيم )).
    و در آيه 111 سوره بقره مى خوانيم : وقالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارى : ((آنها گفتند كسى در بهشت داخل نمى شود مگر اينكه يهودى يا نصرانى باشد)).
    و در آيه 80 سوره بقره مى خوانيم و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة : ((آتش دوزخ جز چند روزى به ما اصابت نخواهد كرد)).
    اين پندارهاى موهوم از يكسو آنها را به ظلم و جنايت و گناه و طغيان دعوت مى كرد، و از سوى ديگر به كبر و خودپسندى و خود برتر بينى .
    قرآن مجيد در آيات فوق پاسخ دندانشكنى مى دهد مى گويد: ((اگر (آنچنان كه شما مدعى هستيد) سراى آخرت نزد خدا مخصوص شما است نه ساير مردم پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوئيد)) (قل ان كانت لكم الدار الاخرة عندالله خالصة من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين ).
    آيا ميل نداريد به جوار رحمت خدا پناه بريد و نعمتهاى بى پايان بهشت در اختيار شما باشد آيا دوست ، آرزوى ديدن محبوب خود را ندارد؟!
    يهود با گفتن اين سخنها كه بهشت مخصوص ما است يا ما چند روزى بيش در آتش نمى سوزيم ، مى خواستند مسلمانان را نسبت به آئينشان دلسرد كنند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 356
    ولى قرآن پرده از روى دروغ و تزوير آنان بر مى دارد، زيرا آنها به هيچوجه حاضر به ترك زندگى دنيا نيستند و اين خود دليل محكمى بر كذب آنها است ، راستى اگر انسان چنان ايمانى به سراى آخرت داشته باشد چرا اينقدر به زندگى اين جهان دل ببندد؟ و براى وصول به آن مرتكب هزار گونه جنايت شود؟
    در آيه بعد، قرآن اضافه مى كند: ((آنها هرگز تمناى مرگ نخواهند كرد، به خاطر اعمال بدى كه پيش از خود فرستادند)) (و لن يتمنوه ابدا بما قدمت ايديهم ).
    ((و خداوند از ستمگران ، آگاه است )) (و الله عليم بالظالمين ).
    آرى آنها مى دانستند در پرونده اعمالشان چه نقطه هاى سياه و تاريك وجود دارد، آنها از اعمال زشت و ننگين خود مطلع بودند، خدا نيز از اعمال اين ستمگران آگاه است ، بنابراين سراى آخرت براى آنها سراى عذاب و شكنجه و رسوائى است و به همين دليل خواهان آن نيستند.
    آخرين آيه مورد بحث از حرص شديد آنها به ماديات چنين سخن مى گويد تو آنها را حريصترين مردم بر زندگى مى بينى )) (و لتجدنهم احرص الناس على حياة ).
    ((حتى حريصتر از مشركان )) (و من الذين اشركوا).
    حريص در اندوختن مال و ثروت ، حريص در قبضه كردن دنيا، حريص در انحصارطلبى ، آنها حتى از مشركان كه طبعا مى بايست در جمع آورى اموال از همه حريصتر باشند و از هر راه بدست آورند باكى نداشته باشند حريصترند.
    ((آنچنان علاقه به دنيا دارند كه هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند)). (يود احدهم لو يعمر الف سنة ).
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 357
    براى جمع ثروت بيشتر يا به خاطر ترس از مجازات !
    آرى هر يك تمناى عمر هزار ساله دارد ((ولى اين عمر طولانى او را از عذاب خداوند باز نخواهد داشت )) (و ما هو بمزحزحه من العذاب ان يعمر).
    و اگر گمان كنند كه خداوند از اعمالشان آگاه نيست ، اشتباه مى كنند ((خداوند نسبت به اعمال آنها بصير و بينا است )) (و الله بصير بما يعملون ).
    نكته ها
    نكته : 1
    البته بايد توجه داشت كه مقصود از هزار سال ، عدد هزار نيست ، بلكه كنايه از عمر بسيار طولانى است و به تعبير ديگر عدد تكثير است نه ((تعداد)).
    بعضى از مفسران مى گويند: عدد هزار در آن زمان بزرگترين عدد نزد عرب بوده و اعداد بزرگتر از آن نام مخصوصى نداشته است ، ولذا رساترين تعبير براى فزونى محسوب مى شده است .
    نكته : 2
    تعبير به على حياة (به صورت نكره ) به گفته جمعى از مفسران براى تحقير است يعنى آنها آنقدر به زندگى دنيا دل بسته اند كه حتى پستترين زندگى اين جهان را كه در نهايت بدبختى باشد بر سراى آخرت ترجيح مى دهند.
    نكته : 3
    بى شك سرچشمه بسيارى از جنگها و خونريزيها در طول تاريخ بشر برترى جوئى نژادى بوده است ، مخصوصا در جنگ جهانى اول و دوم كه بزرگترين رقم تلفات و ويرانى را در تاريخ همراه داشت ، عامل نژاد پرستى آلمانها (يا حزب نازى ) عامل غير قابل انكارى بود.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 358
    و اگر بنا شود نژاد پرستان جهان را رده بندى كنيم بدون شك يهود در رده هاى بالا قرار خواهند گرفت ، هم اكنون كشورى را كه آنها به نام اسرائيل تشكيل داده اند بر مبناى همين مساءله نژاد تاءسيس شده ، چه جنايتهاى هولناكى كه براى تشكيل آن مرتكب شدند، و چه جنايات وحشتناكى كه براى نگهدارى آن مرتكب مى شوند.
    آنها حتى آئين موسى (عليه السلام ) را در نژاد خود محصور ساخته اند، و اگر كسى از غير نژاد يهود بخواهد اين آئين را بپذيرد براى آنها جالب نيست ، به همين دليل تبليغ و دعوت به سوى آئين خود در ميان اقوام ديگر نمى كنند.
    همين وضع خاص آنها سبب شده كه در انظار جهانيان منفور گردند، چرا كه مردم دنيا كسانى را كه براى خود امتيازى بر ديگران قائل باشند هرگز دوست ندارند.
    اصولا نژاد پرستى شعبهاى از شرك است و به همين دليل اسلام شديدا با آن مبارزه كرده و همه انسانها را از يك پدر و مادر مى داند كه امتيازشان تنها به تقوا و پرهيزكارى است .
    نكته : 4
    بيشتر مردم از مرگ مى ترسند و وحشت دارند و پس از تحليل و بررسى مى بينيم كه ريشه اين ترس را يكى از دو چيز تشكيل مى دهد:
    1 بسيارى از مردم مرگ را به معنى فنا و نيستى و نابودى تفسير مى كنند و بديهى است كه انسان از فنا و نيستى وحشت دارد، اگر انسان مرگ را به اين معنى تفسير كند حتما از آن گريزان خواهد بود، و لذا حتى در بهترين حالات زندگى و در اوج پيروزى فكر اين مطلب كه روزى اين زندگى پايان مى يابد، شهد زندگى را در كام آنان زهر مى كند، و هميشه از اين نظر نگرانند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 359
    2 افرادى كه مرگ را پايان زندگى نمى دانند و مقدمه اى براى زندگى در سرائى وسيعتر و عاليتر مى بينند به خاطر اعمال خود و خلافكاريها از مرگ وحشت دارند، زيرا مرگ را آغاز رسيدن به نتائج شوم اعمال خود مى بينند، بنابراين براى فرار از محاسبه الهى و كيفر اعمال ، ميل دارند هر چه بيشتر مرگ را به عقب بيندازند، آيه بالا اشاره به دسته دوم مى كند
    ولى پيغمبران بزرگ خدا از يكسو ايمان به زندگى جاويدان بعد از مرگ را در دلها زنده كردند و چهره ظاهرى وحشتناك مرگ را در نظرها دگرگون ساخته ، چهره واقعى آن را كه دريچه اى به زندگى عاليتر است به مردم نشان دادند.
    و از سوى ديگر دعوت به ((پاكى عمل )) كردند تا وحشت از مرگ بخاطر كيفر اعمال نيز زائل گردد، بنابراين مردم با ايمان از پايان زندگى و مرگ بهيچوجه وحشت ندارند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 360
    آيه 97 - 98
    آيه و ترجمه
    قُلْ مَن كانَ عَدُوًّا لِّجِبرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِك بِإِذْنِ اللَّهِ مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَيْهِ وَ هُدًى وَ بُشرَى لِلْمُؤْمِنِينَ(97)
    مَن كانَ عَدُوًّا لِّلَّهِ وَ مَلَئكتِهِ وَ رُسلِهِ وَ جِبرِيلَ وَ مِيكَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوُّ لِّلْكَفِرِينَ(98)
    ترجمه :
    97 (آنها مى گويند چون فرشتهاى كه وحى بر تو نازل مى كند جبرئيل است و ما با جبرئيل دشمن هستيم به تو ايمان نمى آوريم ) بگو كسى كه دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خدا است ) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده است ، قرآنى كه كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند و هدايت و بشارت براى مؤ منان است .
    98 كسى كه دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد (كافر است و) خداوند دشمن كافران است .
    شان نزول
    هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به مدينه آمد روزى ابن صوريا (يكى از علماى يهود) با جمعى از يهود فدك نزد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمدند، و سؤ الات گوناگونى از حضرتش كردند، و نشانه هائى را كه گواه نبوت و رسالت او بود جستجو نمودند، از جمله گفتند: اى محمد خواب تو چگونه است ؟ زيرا به ما اطلاعاتى درباره خواب پيامبر موعود داده شده است ، فرمود: تنام عيناى و قلبى يقظان !: ((چشم من به خواب مى رود اما قلبم بيدار است )) گفتند راست گفتى اى محمد! و پس از سؤ الات متعدد
    ديگر، ابن صوريا گفت : يك سؤ ال باقى مانده كه اگر آن را صحيح جواب دهى به تو ايمان مى آوريم و از تو پيروى خواهيم كرد، نام آن فرشتهاى كه بر تو نازل مى شود چيست ؟ فرمود: جبرئيل است .
    ((ابن صوريا)) گفت : او دشمن ما است ، دستورهاى مشكل درباره جهاد و جنگ مى آورد، اما ميكائيل هميشه دستورهاى ساده و راحت آورده ، اگر فرشته وحى تو ميكائيل بود به تو ايمان مى آورديم !.
    تفسير:
    ملت بهانه جو!
    بررسى شاءن نزول آيه فوق انسان را بار ديگر به ياد بهانه جوئيهاى ملت يهود مى اندازد كه از زمان پيامبر بزرگوار موسى (عليه السلام ) تا كنون اين برنامه را دنبال كرده اند، و براى شانه خالى كردن از زير بار حق هر زمان به سراغ بهانه اى مى روند.
    در اينجا چنانكه مشاهده مى كنيم : تنها بهانه اين است كه چون جبرئيل فرشته وحى تو است و تكاليف سنگين خدا را ابلاغ مى كند ما ايمان نمى آوريم ، ما دشمن او هستيم اگر فرشته وحى ميكائيل بود، بسيار خوب بود، ايمان مى آورديم ؟.
    از اينان بايد پرسيد مگر فرشتگان الهى با يكديگر از نظر انجام وظيفه فرق دارند؟ اصولا مگر آنها طبق خواسته خودشان عمل مى كنند يا از پيش خود چيزى مى گويند؟ آنها همانگونه اند كه قرآن معرفى كرده لا يعصون الله ما امرهم : ((هر چه خداوند دستور دهد همان را انجام مى دهند)) (تحريم 6).
    به هر حال قرآن در پاسخ اين بهانه جوئيها چنين مى گويد: ((به آنها بگو
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 362
    هر كس دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خدا است ) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده است )) (قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله ).
    ((قرآنى كه كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند)) (و هماهنگ با نشانه هاى آنها است ) (مصدقا لما بين يديه ).
    ((قرآنى كه مايه هدايت و بشارت براى مؤ منان است )) (و هدى و بشرى للمؤ منين ).
    در حقيقت در اين آيه سه پاسخ به اين گروه داده شده است :
    نخست اينكه جبرئيل چيزى از نزد خود نمى آورد هر چه هست ((باذن الله )) است .
    ديگر اينكه نشانه صدق از كتب پيشين در آن وجود دارد چرا كه مطابق نشانه هاى آنها است .
    سوم اينكه محتواى آن خود دليل بر اصالت و حقانيت آن مى باشد.
    آيه بعد همين موضوع را با تاءكيد بيشتر تواءم با تهديد بيان مى كند و مى گويد: ((هر كس دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد خداوند دشمن او است ، خدا دشمن كافران است )) (من كان عدوا لله و ملائكته و رسله و جبريل و ميكال فان الله عدو للكافرين ).
    اشاره به اينكه اينها قابل تفكيك نيستند الله ، فرشتگان او، فرستادگان او، جبرئيل ، ميكائيل و هر فرشته ديگر، و در حقيقت دشمنى با يكى دشمنى با بقيه است .
    به تعبير ديگر دستورات الهى كه تكامل بخش انسانهاست از سوى خداوند
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 363
    بوسيله فرشتگان بر پيامبران نازل مى شود و اگر تفاوتى بين ماءموريتهاى آنها باشد از قبيل تقسيم مسئوليت است نه تضاد در ماءموريت ، آنها همه در مسير يك هدف قرار دارند، بنابراين دشمنى با يكى از آنها، دشمنى با خدا است .
    ((جبريل )) و ((ميكال ))
    نام ((جبريل )) سه بار، و نام ((ميكال )) يكبار در قرآن مجيد، در همين مورد آمده است و از همين آيات استفاده مى شود كه هر دو از فرشتگان بزرگ و مقرب خدايند (در تلفظات معمولى مسلمين جبرئيل و ميكائيل هر دو با همزه و ياء تلفظ مى شود، ولى در متن قرآن تنها به صورت جبريل و ميكال آمده است ) جمعى عقيده دارند كه ((جبريل )) لفظى است عبرانى و اصل آن ((جبرئيل )) به معنى ((مرد خدا)) يا ((قوت خدا)) است ( ((جبر)) به معنى ((قوت يا مرد)) و ((ئيل )) به معنى ((خدا)) است ).
    به موجب آيات مورد بحث جبرئيل پيك وحى خدا بر پيامبر، و نازل كننده قرآن بر قلب پاك او بوده است ، در حالى كه در سوره نحل آيه 102 واسطه وحى ((روح القدس )) معرفى شده .
    و در سوره ((شعراء آيه 191)) مى خوانيم قرآن را روح الامين براى آن حضرت آورده ، ولى همانگونه كه مفسران تصريح كرده اند: منظور از روح القدس و روح الامين همان جبرئيل است .
    ضمنا احاديثى در دست داريم كه به موجب آنها جبرئيل به صورتهاى گوناگون بر پيامبر نازل مى شد و در مدينه جبرئيل غالبا به صورت دحيه كلبى كه مردى بسيار زيبا بود بر آن حضرت نمايان مى گشت .
    از سوره نجم استفاده مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جبرئيل را دو بار
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 364
    (به صورت اصليش ) مشاهده كرد.
    در كتب اسلامى معمولا چهار فرشته مقرب خدا را جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل شمرده اند كه از ميان اينها جبرئيل از همه برتر است .
    در منابع يهود نيز سخن از جبريل و ميكال آمده است ، از جمله در كتاب دانيال جبرئيل به عنوان مغلوب كننده رئيس شياطين و ميكائيل به عنوان حامى قوم اسرائيل معرفى شده .
    بعضى از محققان مى گويند در منابع يهود چيزى كه دلالت بر خصومت جبريل با آنها داشته باشد ديده نشده ، و اين خود مؤ يد آن است كه اظهار عداوت يهوديان معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نسبت به جبريل يك بهانه بيش نبوده ، تا بوسيله آن از پذيرش اسلام سر باز زنند، چرا كه در منابع مذهبى خودشان ريشه اى نداشته است .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 365
    آيه 99 - 101
    آيه و ترجمه
    وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْك ءَايَتِ بَيِّنَتٍ وَ مَا يَكْفُرُ بِهَا إِلا الْفَسِقُونَ(99)
    أَ وَ كلَّمَا عَهَدُوا عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(100)
    وَ لَمَّا جَاءَهُمْ رَسولٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب كتَب اللَّهِ وَرَاءَ ظهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ(101)
    ترجمه :
    99 نشانه هاى روشنى براى تو فرستاديم ، و جز فاسقان كسى به آنها كفر نمى ورزد.
    100 و آيا هر بار آنها (يهود) پيمانى (با خدا و پيامبر) بستند جمعى آن را دور نيفكندند؟ (و با آن مخالفت نكردند ؟) و بيشتر آنها ايمان نمى آورند.
    101 و هنگامى كه فرستاده اى از سوى خدا به سراغشان آمد در حالى كه با نشانه هائى كه نزد آنها بود مطابقت داشت ، جمعى از آنان كه داراى كتاب بودند كتاب خدا را پشت سر افكندند، گوئى اصلا از آن خبر ندارند.
    شاءن نزول
    در مورد آيه اول شاءن نزولى از ابن عباس نقل شده است و آن اينكه : ((ابن صوريا)) دانشمند يهودى از روى لجاج و عناد به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گفت : تو
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 366
    چيزى كه براى ما مفهوم باشد نياورده اى ! و خداوند نشانه روشنى بر تو نازل نكرده تا ما از تو تبعيت كنيم ، آيه فوق نازل شد و به او صريحا پاسخ گفت .
    تفسير:
    پيمان شكنان يهود
    در نخستين آيه مورد بحث ، قرآن به اين حقيقت اشاره مى كند كه دلائل كافى و نشانه هاى روشن و آيات بينات در اختيار پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) قرار دارد و آنها كه انكار مى كنند در حقيقت ، پى به حقانيت دعوت او برده و به خاطر اغراض خاصى به مخالفت برخاسته اند، مى گويد: ((ما بر تو آيات بينات نازل كرديم و جز فاسقان كسى به آنها كفر نمى ورزد)) (و لقد انزلنا اليك آيات بينات و ما يكفر بها الا الفاسقون ).
    تفكر در آيات قرآن براى هر انسان پاكدل و حقجوئى روشن كننده راهها است و با مطالعه اين آيات مى توان به صدق دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و عظمت قرآن پى برد، ولى اين حقيقت را تنها كسانى درك مى كنند كه قلبشان بر اثر گناه تاريك نشده باشد، بنابراين جاى تعجب نيست كه فاسقان و آلودگان به گناه و آنها كه از اطاعت فرمان خدا سر باز زده اند هرگز به آن ايمان نياورند.
    سپس به يكى از اوصاف بسيار بد جمعى از يهود يعنى پيمان شكنى كه گويا با تاريخ آنها همراه است اشاره كرده مى گويد: ((آيا هر بار آنان پيمانى با خدا و پيامبر بستند جمعى از آنها آن را دور نيفكندند و با آن مخالفت نكردند))؟!(او كلما عاهدوا عهدا نبذه فريق منهم ).
    آرى ((اكثرشان ايمان نمى آورند)) (بل اكثرهم لا يؤ منون ).
    خداوند از آنها در كوه طور پيمان گرفت كه به فرمانهاى تورات عمل كنند
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 367
    ولى سر انجام اين پيمان را شكستند و فرمان او را زير پا گذاردند.
    و نيز از آنها پيمان گرفته شده بود كه به پيامبر موعود (پيامبر اسلام كه بشارت آمدنش در تورات داده شده بود) ايمان بياورند به اين پيمان نيز عمل نكردند.
    يهود بنى نضير و بنى قريظه هنگام ورود پيامبر اسلام به مدينه نيز با او پيمان بستند كه لااقل به دشمنانش كمك نكنند، ولى عاقبت اين پيمان را هم شكستند و در جنگ احزاب با مشركان مكه بر ضد اسلام همكارى كردند.
    اساسا اين شيوه ديرينه اكثريت يهود است كه به عهد خويش پايبند نيستند و هم اكنون نيز به روشنى مى بينيم كه هرگاه منافع صهيونيستها و اسرائيل غاصب به خطر بيفتد، تمام عهدنامه هاى خصوصى و جهانى را زير پا گذارده ، و با بهانه هاى واهى همه را به دست فراموشى مى سپارند.
    آخرين آيه مورد بحث ، تاءكيد صريحتر و گوياترى روى همين موضوع دارد مى گويد: ((هنگامى كه فرستاده اى از سوى خدا به سراغ آنها آمد و با نشانه هائى كه نزد آنها بود مطابقت داشت ، جمعى از آنان كه داراى كتاب بودند كتاب الهى را پشت سر افكندند، آنچنان كه گوئى اصلا از آن خبر ندارند)) (و لما جائهم رسول من عند الله مصدق لما معهم نبذ فريق من الذين اوتوا الكتاب كتاب الله وراء ظهورهم كانهم لايعلمون ).
    تا آن زمان كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مبعوث نشده بود علماى يهود، مردم را به آمدنش بشارت مى دادند و نشانه ها و مشخصات او را بر مى شمردند اما هنگامى كه به رسالت مبعوث گشت آنچنان از محتويات تورات ، رخ بر تافتند كه گوئى هرگز آن را نديده بودند و نخوانده بودند.
    آرى اين است نتيجه خودخواهى و دنيا پرستى كه انسانى را كه در آغاز از
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 368
    مبلغان سر سخت حق بوده به هنگام رسيدن به آن در صف دشمنان آشتى ناپذير قرار مى دهد.
    نكته ها
    نكته : 1
    روشن است تعبير به ((نزول )) (فرود آمدن ) يا ((انزال )) (فرو فرستادن ) در مورد قرآن مجيد به اين معنى نيست كه مثلا خداوند مكانى در آسمانها دارد و قرآن را از آن محل بالا فرو فرستاده است ، بلكه اين تعبير اشاره به علو مقامى و معنوى پروردگار است .
    نكته : 2
    كلمه ((فاسق )) از ماده ((فسق )) در اصل به معنى خارج شدن هسته از درون رطب (خرماى تازه ) است ، به اين ترتيب كه گاهى رطب از شاخه درخت نخل سقوط مى كند، هسته از درون آن به خارج مى پرد، عرب از اين معنى تعبير به ((فسقت النواة )) مى كند سپس به تمام كسانى كه لباس طاعت پروردگار را از تن در آورده و از راه و رسم بندگى خارج شده اند فاسق گفته شده است .
    در حقيقت همان گونه كه هسته خرما به هنگام بيرون آمدن ، آن قشر شيرين و مفيد و مغذى را رها مى سازد، آنها نيز با اعمال خود تمام ارزش و شخصيت خويش را از دست مى دهند.
    نكته : 3
    قرآن در بحثهاى فوق مانند ديگر بحثها هرگز تمام يك قوم را به خاطر گناه اكثريت مورد ملامت قرار نمى دهد، بلكه با تعبير ((فريق )) و همچنين ((اكثر)) سهم اقليت با تقوا و مؤ من را محفوظ مى دارد، و اين است راه و رسم حق طلبى و حقجوئى .

    next page

    fehrest page


    back page

  10. #20
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 369
    آيه 102 - 103
    آيه و ترجمه
    وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشيَطِينُ عَلى مُلْكِ سلَيْمَنَ وَ مَا كفَرَ سلَيْمَنُ وَ لَكِنَّ الشيَطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاس السحْرَ وَ مَا أُنزِلَ عَلى الْمَلَكينِ بِبَابِلَ هَرُوت وَ مَرُوت وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتى يَقُولا إِنَّمَا نحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَينَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مَا هُم بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ مَا يَضرُّهُمْ وَ لا يَنفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشترَاهُ مَا لَهُ فى الاَخِرَةِ مِنْ خَلَقٍ وَ لَبِئْس مَا شرَوْا بِهِ أَنفُسهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(102)
    وَ لَوْ أَنَّهُمْ ءَامَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ خَيرٌ لَّوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(103)
    ترجمه :
    102 (يهود) از آنچه شياطين در عصر سليمان بر مردم مى خواندند پيروى مى كردند، سليمان هرگز (دست به سحر نيالود و كافر نشد، ولكن شياطين كفر ورزيد و به مردم
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 370
    تعليم سحر دادند (و نيز يهود) از آنچه بر دو فرشته بابل ((هاروت )) و ((ماروت )) نازل شد پيروى كردند، (آنها طريق سحر كردن را براى آشنائى به طرز ابطال آن به مردم ياد مى دادند) و به هيچ كس چيزى ياد نمى دادند مگر اينكه قبلا به او مى گفتند ما وسيله آزمايش شما هستيم ، كافر نشويد (و از اين تعليمات سوء استفاده نكنيد) ولى آنها از آن دو فرشته مطالبى را مى آموختند كه بتوانند به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدائى بيفكنند (نه اينكه از آن براى ابطال سحر استفاده كنند) ولى هيچگاه بدون فرمان خدا نمى توانند به انسانى ضرر برسانند، آنها قسمتهائى را فرا مى گرفتند كه براى آنان زيان داشت و نفعى نداشت ، و مسلما مى دانستند هر كسى خريدار اين گونه متاع باشد بهرهاى در آخرت نخواهد داشت و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن مى فروختند اگر علم و دانشى مى داشتند!.
    103 و اگر آنها ايمان مى آوردند و پرهيزكارى پيشه مى كردند پاداشى كه نزد خداوند بود براى آنان بهتر بود، اگر آگاهى داشتند.
    تفسير:
    سليمان و ساحران بابل
    از احاديث چنين بر مى آيد كه در زمان سليمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گروهى در كشور او به عمل سحر و جادوگرى پرداختند سليمان دستور داد تمام نوشته ها و اوراق آنها را جمع آورى كرده در محل مخصوصى نگهدارى كنند (اين نگهدارى شايد به خاطر آن بوده كه مطالب مفيدى براى دفع سحر ساحران در ميان آنها وجود داشته )
    پس از وفات سليمان گروهى آنها را بيرون آورده و شروع به اشاعه و تعليم سحر كردند، بعضى از اين موقعيت استفاده كرده و گفتند سليمان اصلا پيامبر نبود بلكه به كمك همين سحر و جادوگريها بر كشورش مسلط شد و امور خارق العاده انجام مى داد!
    گروهى از بنى اسرائيل هم از آنها تبعيت كردند و سخت به جادوگرى دل بستند، تا آنجا كه دست از تورات نيز برداشتند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 371
    هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ظهور كرد و ضمن آيات قرآن اعلام نمود سليمان از پيامبران خدا بوده است ، بعضى از احبار و علماى يهود گفتند: از محمد تعجب نمى كنيد كه مى گويد سليمان پيامبر است در صورتى كه او ساحر بوده ؟.
    اين گفتار يهود علاوه بر اينكه تهمت و افتراى بزرگى نسبت به اين پيامبر الهى محسوب مى شد لازمهاش تكفير سليمان (عليه السلام ) بود، زيرا طبق گفته آنان سليمان مرد ساحرى بوده كه خود را به دروغ پيامبر خوانده و اين عمل موجب كفر است .
    آيات فوق به آنها پاسخ مى گويد.
    به هر حال نخستين آيه مورد بحث فصل ديگرى از زشتكاريهاى يهود را معرفى مى كند كه پيامبر بزرگ خدا سليمان را به سحر و جادوگرى متهم ساختند، مى گويد:((آنها از آنچه شياطين در عصر سليمان بر مردم مى خواندند پيروى كردند)) (و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان ).
    ضمير در جمله ((و اتبعوا)) ممكن است اشاره به يهوديان معاصر پيامبر باشد و يا معاصران سليمان و يا همه آنان .
    منظور از((شياطين )) نيز ممكن است ، انسانهاى طغيانگر و يا جن و يا اعم از هر دو باشد.
    سپس قرآن به دنبال اين سخن اضافه مى كندسليمان هرگز كافر نشد (و ما كفر سليمان ).
    او هرگز به سحر توسل نجست ، و از جادوگرى براى پيشبرد اهداف خود استفاده نكرد،((ولى شياطين كافر شدند، و به مردم تعليم سحر دادند))(و لكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر).
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 372
    ((آنها (يهود) همچنين از آنچه بر دو فرشته بابل ، هاروت و ماروت نازل گرديد پيروى كردند))(و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت ).
    آرى آنها از دو سو دست به سوى سحر دراز كردند، يكى از سوى تعليمات شياطين در عصر سليمان ، و ديگرى از سوى تعليماتى كه بوسيله هاروت و ماروت دو فرشته خدا در زمينه ابطال سحر به مردم داده بودند.
    ((در حالى كه دو فرشته الهى (تنها هدفشان اين بود كه مردم را به طريق ابطال سحر ساحران آشنا سازند) و لذا ((به هيچكس چيزى ياد نمى دادند، مگر اينكه قبلا به او مى گفتند: ما وسيله آزمايش تو هستيم كافر نشو!)) (و از اين تعليمات سوء استفاده مكن ) (و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنة فلا تكفر).
    خلاصه ، اين دو فرشته زمانى به ميان مردم آمدند كه بازار سحر داغ بود و مردم گرفتار چنگال ساحران ، آنها مردم را به طرز ابطال سحر ساحران آشنا ساختند ولى از آنجا كه خنثى كردن يك مطلب (همانند خنثى كردن يك بمب ) فرع بر اين است كه انسان نخست از خود آن مطلب آگاه باشد و بعد طرز خنثى كردن آن را ياد بگيرد، ناچار بودند فوت و فن سحر را قبلا شرح دهند.
    ولى سوء استفاده كنندگان يهود همين را وسيله قرار دادند براى اشاعه هر چه بيشتر سحر و تا آنجا پيش رفتند كه پيامبر بزرگ الهى ، سليمان را نيز متهم ساختند كه اگر عوامل طبيعى به فرمان او است يا جن و انس از او فرمان مى برند همه مولود سحر است آرى اين است راه و رسم بدكاران كه هميشه براى توجيه مكتب خود، بزرگان را متهم به پيروى از آن مى كنند.
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 373
    به هر حال آنها از اين آزمايش الهى پيروز بيرون نيامدند از آن دو فرشته مطالبى را مى آموختند كه بتوانند به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدائى بيفكنند (فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه ).
    ولى قدرت خداوند ما فوق همه اين قدرتها است ، ((آنها هرگز نمى توانند بدون فرمان خدا به احدى ضرر برسانند)) (و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله ).
    ((آنها قسمتهائى را ياد مى گرفتند كه براى ايشان ضرر داشت و نفع نداشت ))(و يتعلمون ما يضرهم و لا ينفعهم ).
    آرى آنها اين برنامه سازنده الهى را تحريف كردند بجاى اينكه از آن به عنوان وسيله اصلاح و مبارزه با سحر استفاده كنند، آن را وسيله فساد قرار دادند با اينكه مى دانستند هر كسى خريدار اين گونه متاع باشد بهرهاى در آخرت نخواهد داشت )) (و لقد علموا لمن اشتراه ما له فى الاخرة من خلاق ).
    ((چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند اگر علم و دانشى مى داشتند)) (و لبئس ما شروا به انفسهم لو كانوا يعلمون ).
    آنها آگاهانه به سعادت و خوشبختى خود و جامعهاى كه به آن تعلق داشتند پشت پا زدند و در گرداب كفر و گناه غوطه ور شدند در حالى كه اگر ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند پاداشى كه نزد خدا بود براى آنان از همه اين امور بهتر بود، اگر توجه داشتند)) (و لو انهم آمنوا و اتقوا لمثوبة من عند الله خير لو كانوا يعلمون ).
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 374
    نكته ها
    1- ماجراى هاروت و ماروت
    درباره اين دو فرشته كه به سرزمين بابل آمدند، افسانه ها و اساطير عجيبى بوسيله داستان پردازان ساخته شده و به اين دو ملك بزرگ الهى بسته اند تا آنجا كه به آنها چهره خرافى داده اند، و حتى كار تحقيق و مطالعه پيرامون اين حادثه تاريخى را بر دانشمندان مشكل ساخته اند آنچه از ميان همه اينها صحيحتر به نظر مى رسد و با موازين عقلى و تاريخى و منابع حديث سازگار است همان است كه در ذيل مى خوانيد: ((در سرزمين بابل سحر و جادوگرى به اوج خود رسيد و باعث ناراحتى و ايذاء مردم گرديده بود، خداوند دو فرشته را به صورت انسان ماءمور ساخت كه عوامل سحر و طريق ابطال آن را به مردم بياموزند، تا بتوانند خود را از شر ساحران بر كنار دارند.
    ولى اين تعليمات بالاخره قابل سوء استفاده بود، چرا كه فرشتگان ناچار بودند براى ابطال سحر ساحران طرز آن را نيز تشريح كنند، تا مردم بتوانند از اين راه به پيشگيرى پردازند، اين موضوع سبب شد كه گروهى پس از آگاهى از طرز سحرخود در رديف ساحران قرار گرفتند و موجب مزاحمت تازهاى براى مردم شدند.
    با اينكه آن دو فرشته به مردم هشدار دادند كه اين يكنوع آزمايش الهى براى شما است و حتى گفتند: سوء استفاده از اين تعليمات يكنوع كفر است ، اما آنها به كارهائى پرداختند كه موجب ضرر و زيان مردم شد)).
    آنچه در بالا آورديم چيزى است كه از بسيارى از احاديث و منابع اسلامى
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 375
    استفاده مى شود و هماهنگى آن با عقل و منطق آشكار است ، از جمله حديثى كه از عيون اخبار الرضا (عليه السلام ) نقل شده (كه در يك طريق از خود امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) و در طريق ديگرى از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) است ) به روشنى اين معنى را تاءييد مى كند .
    اما متاسفانه بعضى از مورخان و نويسندگان دائرة المعارفها و حتى بعضى از مفسران در اين زمينه تحت تاثير افسانه هاى مجعولى قرار گرفته اند و داستانى را كه در افواه بعضى از عوام مشهور است درباره اين دو فرشته معصوم الهى ذكر كرده اند كه : آنان دو فرشته بودند، خداوند آنها را براى اين به زمين فرستاد تا بدانند اگر آنها نيز جاى انسانها بودند از گناه مصون نمى ماندند، و خدا را معصيت مى كردند، آنها هم پس از فرود آمدن به زمين مرتكب چندين گناه بزرگ شدند و به دنبال آن افسانهاى درباره ستاره زهره نيز ساختند، همه اينها بى اساس و جزء خرافات است و قرآن از اين امور پاك مى باشد و اگر تنها در متن آيات فوق بينديشيم خواهيم ديد كه بيان قرآن هيچ ارتباطى با اين مسائل ندارد.
    2- واژه هاروت و ماروت
    نام ((هاروت )) و ((ماروت )) به عقيده بعضى از نويسندگان ، ايرانى الاصل است او مى گويد در كتاب ارمنى با نام ((هرروت )) به معنى حاصلخيزى و ((مروت )) به معنى ((بى مرگى )) برخورد كرده است ، او معتقد است كه هاروت و ماروت ماخوذ از اين دو لفظ مى باشد.
    ولى اين استنباط دليل روشنى ندارد.
    در ((اوستا)) الفاظ ((هرودات )) كه همان ((خرداد)) باشد و همچنين ((امردات ))
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 376
    به معنى بى مرگ كه همان مرداد است به چشم ميخورد.
    دهخدا در لغت نامه خود نيز مطلبى در اين زمينه نقل كرده است كه بى شباهت به معنى اخير نيست .
    و عجيب اينكه : بعضى هاروت و ماروت را دو مرد از ساكنان بابل دانسته اند و بعضى حتى آنها را به عنوان شياطين معرفى كرده اند در حالى كه آيه فوق به وضوح اين مسائل را رد مى كند .
    3- چگونه فرشته معلم انسان مى شود ؟
    در اينجا سؤ الى باقى ميماند و آن اينكه طبق ظاهر آيات فوق و روايات متعدد چنانكه گفتيم هاروت و ماروت دو فرشته الهى بودند كه براى مبارزه با اذيت و آزار ساحران به تعليم مردم پرداختند، آيا براستى فرشته مى تواند معلم انسان باشد؟
    پاسخ اين سؤ ال در همان احاديث ذكر شده است و آن اينكه خداوند آنها را به صورت انسانهائى در آورد تا بتوانند اين رسالت خود را انجام دهند، اين حقيقت را مى توان از آيه 9 سوره انعام نيز دريافت آنجا كه مى گويد: و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا ((اگر او (پيامبر) را فرشتهاى قرار مى داديم حتما او را به صورت مردى جلوه گر مى ساختيم )).
    4- هيچكس بدون اذن خدا قادر بر كارى نيست
    در آيات فوق خوانديم كه ساحران نمى توانستند بدون اذن پروردگار به كسى زيان برسانند اين به آن معنى نيست كه جبر و اجبارى در كار باشدبلكه
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 377
    اشاره به يكى از اصول اساسى توحيد است كه همه قدرتها در اين جهان از قدرت پروردگار سرچشمه مى گيرد، حتى سوزندگى آتش و برندگى شمشير بى اذن و فرمان او نمى باشد، چنان نيست كه ساحر بتواند بر خلاف اراده خدا در عالم آفرينش دخالت كند و چنين نيست كه خدا را در قلمرو حكومتش محدود نمايد بلكه اينها خواص و آثارى است كه او در موجودات مختلف قرار داده ، بعضى از آن حسن استفاده مى كنند و بعضى سوء استفاده ، و اين آزادى و اختيار كه خدا به انسانها داده نيز وسيله اى است براى آزمودن و تكامل آنها.
    5- سحر چيست و از چه زمانى پيدا شده ؟
    در اينكه ((سحر)) چيست ، و از چه تاريخى به وجود آمده ؟ بحث فراوان است اين قدر مى توان گفت كه سحر از زمانهاى خيلى قديم در ميان مردم رواج داشته است ، ولى تاريخ دقيقى براى آن در دست نيست ، و نيز نمى توان گفت چه كسى براى نخستين بار جادوگرى را به وجود آورد؟
    ولى از نظر معنى و حقيقت سحر مى توان گفت : سحر نوعى اعمال خارق العاده است كه آثارى از خود در وجود انسانها به جا مى گذارد و گاهى يكنوع چشمبندى و تردستى است ، و گاه تنها جنبه روانى و خيالى دارد.
    سحر از نظر لغت به دو معنى آمده است :
    1 به معنى خدعه و نيرنگ و شعبده و تردستى و به تعبير قاموس اللغه سحر يعنى خدعه كردن .
    2 ((كل ما لطف و دق )):((آنچه عوامل آن نامرئى و مرموز باشد)).
    در مفردات راغب كه مخصوص واژه هاى قرآن است به سه معنى اشاره شده :
    1 خدعه و خيالات بدون حقيقت و واقعيت ، همانند شعبده و تردستى .
    2 جلب شيطانها از راه هاى خاصى و كمك گرفتن از آنان .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 378
    3 معنى ديگرى است كه بعضى پنداشته اند و آن اينكه : ممكن است با وسائلى ماهيت و شكل اشخاص و موجودات را تغيير داد، مثلا انسان را بوسيله آن به صورت حيوانى در آورد، ولى اين نوع خيال و پندارى بيش نيست و واقعيت ندارد.
    از بررسى حدود 51 مورد كلمه سحر و مشتقات آن در سوره هاى قرآن از قبيل : طه ، شعراء، يونس و اعراف و... راجع به سرگذشت پيامبران خدا: موسى ، عيسى و پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به اين نتيجه مى رسيم كه سحر از نظر قرآن به دو بخش تقسيم مى شود:
    1 آنجا كه مقصود از آن فريفتن و تردستى و شعبده و چشمبندى است و حقيقتى ندارد چنانكه مى خوانيم : فاذا حبالهم و عصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى : (ريسمانها و عصاهاى جادوگران زمان موسى در اثر سحر، خيال مى شد كه حركت مى كنند) ((سوره طه آيه 66 و در آيه ديگر آمده است فلما القوا سحروا اعين الناس و استرهبوهم )) (هنگامى كه ريسمانها را انداختند چشمهاى مردم را سحر كردند و آنها را ارعاب نمودند) (اعراف آيه 116) از اين آيات روشن مى شود كه سحر داراى حقيقتى نيست كه بتوان در اشياء تصرفى كند و اثرى بگذارد بلكه اين تردستى و چشمبندى ساحران است كه آنچنان جلوه مى دهد.
    2 از بعضى از آيات قرآن استفاده مى شود كه بعضى از انواع سحر به راستى اثر مى گذارد مانند آيه فوق كه مى گويد آنها سحرهائى را فرا مى گرفتند كه ميان مرد و همسرش جدائى ميافكند (فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه ) يا تعبير ديگرى كه در آيات فوق بود كه آنها چيزهائى را فرا مى گرفتند كه مضر به حالشان بود و نافع نبود (و يتعلمون ما يضرهم و لا ينفعهم ).
    ولى آيا تاثير سحر فقط جنبه روانى دارد و يا اينكه اثر جسمانى و خارجى
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 379
    هم ممكن است داشته باشد؟ در آيات بالا اشارهاى به آن نشده ، و لذا بعضى معتقدند اثر سحر تنها در جنبه هاى روانى است .
    نكته ديگرى كه در اينجا تذكر آن لازم است اينكه : به نظر ميرسد قسمت قابل توجهى از سحرها بوسيله استفاده از خواص شيميائى و فيزيكى به عنوان اغفال مردم ساده لوح انجام مى شده است .
    مثلا در تاريخ ساحران زمان موسى (عليه السلام ) مى خوانيم كه آنها درون ريسمانها و عصاهاى خويش مقدارى مواد شيميائى مخصوص (احتمالا جيوه و مانند آن ) قرار داده بودند كه پس از تابش آفتاب ، و يا بر اثر وسائل حرارتى كه در زير آن تعبيه كرده بودند، به حركت در آمدند، و تماشا كنندگان خيال مى كردند آنها زنده شده اند.
    اين گونه سحرها حتى در زمان ما نيز كمياب نيست .
    سحر از نظر اسلام
    در اين مورد فقهاى اسلام همه مى گويند ياد گرفتن و انجام اعمال سحر و جادوگرى حرام است .
    در اين قسمت احاديثى از پيشوايان بزرگ اسلام رسيده است كه در كتابهاى معتبر ما نقل گرديده ، از جمله اينكه :
    على (عليه السلام ) مى فرمايد: ((من تعلم شيئا من السحر قليلا او كثيرا فقد كفر و كان آخر عهده بربه ...)) ((كسى كه سحر بياموزد، كم يا زياد، كافر شده است و رابطه او با خداوند به كلى قطع مى شود ...)).
    اما همانطور كه گفتيم چنانچه ياد گرفتن آن به منظور ابطال سحر ساحران باشد اشكالى ندارد، بلكه گاهى به عنوان واجب كفائى مى بايست عده اى سحر را
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 380
    بياموزند تا اگر مدعى دروغگوئى خواست از اين طريق مردم را اغفال يا گمراه كند سحر و جادوى او را ابطال نمايند، و دروغ مدعى را فاش سازند.
    شاهد اين سخن كه اگر سحر براى ابطال سحر و حل و گشودن آن باشد بى مانع است ، حديثى است كه از امام صادق نقل شده ، در اين حديث مى خوانيم : ((يكى از ساحران و جادوگران كه در برابر انجام عمل سحر مزد مى گرفت خدمت امام صادق (عليه السلام ) رسيد و عرض كرد: حرفه من سحر بوده است و در برابر آن مزد مى گرفتم ، خرج زندگى من نيز از همين راه تامين مى شد، و با همان در آمد، حج خانه خدا را انجام دادهام ، ولى اكنون آنرا ترك و توبه كردهام ، آيا براى من راه نجاتى هست ؟
    امام صادق (عليه السلام ) در پاسخ فرمود:((عقده سحر را بگشاولى گره جادوگرى مزن )).
    از اين حديث استفاده مى شود كه براى گشودن گره سحر، آموختن و عمل آن بى اشكال است .
    جادوگرى از نظر تورات :
    سحر و جادوگرى از نظر كتب عهد قديم (تورات و كتب ملحق به آن ) نيز ناروا و بسيار ناپسند است ، زيرا در تورات مى خوانيم :((با صاحبان اجنه توجه مكنيد و جادوگران را متفحص نشويد تا (مبادا) از آنها ناپاك شويد و خداوند خداى شما منم )).
    و در جاى ديگر تورات آمده :((و كسى كه با صاحبان اجنه و جادوگران توجه مى نمايد تا آن كه از راه زنا پيروى ايشان نمايد روى عتاب خود را به سوى
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 381
    او گردانيده او را از ميان قومش منقطع خواهم ساخت )).
    ((قاموس كتاب مقدس )) دراين باره مى نويسد:((و پر واضح است كه سحر در شريعت موسى راه نداشت ، بلكه شريعت ، اشخاصى را كه از سحر مشورت طلبى مى نمودند به شديدترين قصاصها ممانعت مى نمود)).
    ولى جالب اينجا است كه نويسنده قاموس كتاب مقدس اعتراف مى كند كه با وجود اين يهود سحر و جادوگرى را فرا گرفتند، و بر خلاف تورات به آن معتقد شدند، او به دنبال مطلب قبل مى گويد: ((لكن با وجود اينها اين ماده فاسده در ميان قوم يهود داخل گرديد، قوم به آن معتقد شدند و در وقت حاجت بدان پناه بردند)).
    به همين دليل قرآن آنها را شديدا مورد نكوهش قرار داده ، و آنها را سود گرانى مى شمرد كه خود را به بدترين بهائى فروختند.
    سحر در عصر ما
    امروز يك سلسله علوم وجود دارد كه در گذشته ساحران با استفاده از آنها برنامه هاى خود را عملى مى ساختند: 1 استفاده از خواص ناشناخته فيزيكى و شيميائى اجسام ، چنانكه قبلا نيز اشاره كرديم همانطور كه در داستان ساحران زمان موسى (عليه السلام ) آمده كه آنها با استفاده از خواص فيزيكى و شيميائى مانند جيوه و تركيبات آن توانستند چيزهائى به شكل مار بسازند و به حركت در آوردند.
    البته استفاده از خواص فيزيكى و شيميائى اجسام هرگز ممنوع نيست ، بلكه بايد هر چه بيشتر از آنها آگاه شد و در زندگى از آن استفاده كرد، ولى اگر از
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 382
    خواص مرموز آنها براى اغفال و فريب مردم نا آگاه استفاده شود، و به راه هاى غلطى سوق داده شوند يكى از مصاديق سحر محسوب خواهد شد (دقت كنيد).
    2 استفاده از خواب مغناطيسى ، هيپنوتيزم ، و مانيهتيزم ، و تلهپاتى ، (انتقال افكار از فاصله دور).
    البته اين علوم نيز از علوم مثبتى است كه ميتواند در بسيارى از شئون زندگى مورد بهره بردارى صحيح قرار گيرد، ولى ساحران از آن سوء استفاده مى كردند و براى اغفال و فريب مردم آنها را به كارى مى گرفتند.
    اگر امروز هم كسى از آنها چنين استفاده اى را در برابر مردم بيخبر كند سحر محسوب خواهد شد.
    كوتاه سخن اينكه سحر معنى وسيعى دارد كه همه آنچه در اينجا گفتيم و در سابق اشاره شد نيز در بر مى گيرد.
    اين نكته نيز به ثبوت رسيده كه نيروى اراده انسان ، قدرت فراوانى دارد و هنگامى كه در پرتو رياضتهاى نفسانى قويتر شود كارش به جائى مى رسد كه در موجودات محيط خود تاثير مى گذارد، همانگونه كه مرتاضان بر اثر رياضت اقدام به كارهاى خارق العاده مى كنند.
    اين نيز قابل توجه است كه رياضتها گاهى مشروع است و گاهى نا مشروع ، رياضتهاى مشروع در نفوس پاك نيروى سازنده ايجاد مى كند، و رياضتهاى نامشروع نيروى شيطانى ، و هر دو ممكن است منشاء خارق عادات گردد كه در اولى مثبت و سازنده و در دوم مخرب است .
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 383
    آيه 104 - 105
    آيه و ترجمه
    يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَقُولُوا رَعِنَا وَ قُولُوا انظرْنَا وَ اسمَعُوا وَ لِلْكفِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ(104)
    مَّا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ وَ لا المُْشرِكِينَ أَن يُنزَّلَ عَلَيْكم مِّنْ خَيرٍ مِّن رَّبِّكمْ وَ اللَّهُ يخْتَص بِرَحْمَتِهِ مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِيمِ(105)
    ترجمه :
    104 اى افراد با ايمان (هنگامى كه از پيغمبر تقاضاى مهلت براى درك آيات قرآن مى كنيد) نگوئيد ((راعنا)) بلكه بگوئيد ((انظرنا)) (زيرا كلمه اول هم به معنى ما را مهلت بده و هم بمعنى ((ما را تحميق كن )) مى باشد و دستاويزى براى دشمنان است ) و آنچه به شما دستور داده مى شود بشنويد و براى كافران (و استهزاء كنندگان ) عذاب دردناكى است .
    105 كافران اهل كتاب ، و هم چنين مشركان ، دوست نمى دارند خير و بركتى از ناحيه خداوند بر شما نازل گردد، در حالى كه خداوند رحمت خود را به هر كس بخواهد اختصاص ‍ مى دهد، و خداوند صاحب فضل بزرگى است .
    شان نزول :
    ((ابن عباس )) مفسر معروف نقل مى كند: مسلمانان صدر اسلام هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مشغول سخن گفتن بود و بيان آيات و احكام الهى مى كرد گاهى از او مى خواستند كمى با تانى سخن بگويد تا بتوانند مطالب را خوب درك كنند، و سؤ الات و خواسته هاى خود را نيز مطرح نمايند، براى اين درخواس
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 384
    ((راعنا)) كه از ماده ((الرعى )) به معنى مهلت دادن است به كار مى بردند.
    ولى يهود همين كلمه راعنا را از ماده ((الرعونه )) كه به معنى كودنى و حماقت است استعمال مى كردند (در صورت اول مفهومش اين است به ما مهلت بده ولى در صورت دوم اين است كه ما را تحميق كن !).
    در اينجا براى يهود دستاويزى پيدا شده بود كه با استفاده از همان جمله اى كه مسلمانان مى گفتند، پيامبر يا مسلمانان را استهزاء كنند.
    نخستين آيه فوق نازل شد و براى جلوگيرى از اين سوء استفاده به مؤ منان دستور داد به جاى جمله راعنا، جمله ((انظرنا)) را به كار برند كه همان مفهوم را مى رساند، و دستاويزى براى دشمن لجوج نيست .
    بعضى ديگر از مفسران گفته اند كه جمله راعنا در لغت يهود يكنوع دشنام بود و مفهومش اين بود ((بشنو كه هرگز نشنوى )) اين جمله را تكرار مى كردند و مى خنديدند!.
    بعضى از مفسران نيز نقل كرده اند كه يهود به جاى ((راعنا)) ((راعينا)) مى گفتند كه معنيش چوپان ما است ، و پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مخاطب قرار مى دادند و از اين راه استهزا مى كردند اين شاءن نزولها با هم تضادى ندارد و ممكن است همه صحيح باشد.
    تفسير:
    دستاويز به دشمن ندهيد؟
    با توجه به آنچه در شاءن نزول گفته شد، نخستين آيه مورد بحث مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد (هنگامى كه از پيامبر تقاضاى مهلت براى درك
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 385
    آيات قرآن مى كنيد) نگوئيد)) راعنا)) بلكه بگوئيد ((انظرنا)) (چرا كه همان مفهوم را دارد و دستاويزى براى دشمن نيست ) (يا ايها الذين آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا).
    ((و آنچه به شما دستور داده بشنويد، و براى كافران و استهزاء كنندگان عذاب دردناكى است )) (و اسمعوا و للكافرين عذاب اليم ).
    از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه مسلمانان بايد در برنامه هاى خود مراقب باشند كه هرگز بهانه به دست دشمن ندهند، حتى از يك جمله كوتاه كه ممكن است سوژهاى براى سوء استفاده دشمنان گردد احتراز جويند، قرآن با صراحت براى جلوگيرى از سوء استفاده مخالفان به مؤ منان توصيه مى كند كه حتى از گفتن يك كلمه مشترك كه ممكن است دشمن از آن معنى ديگرى قصد كند و به تضعيف روحيه مؤ منان بپردازد پرهيز كنند، دامنه سخن و تعبير وسيع است چه لزومى دارد انسان جمله اى را به كار برد كه قابل تحريف و سخريه دشمن باشد.
    وقتى اسلام تا اين اندازه اجازه نمى دهد بهانه به دست دشمنان داده شود، تكليف مسلمانان در مسائل بزرگتر و بزرگتر روشن است ، هم اكنون گاهى اعمالى از ما سر مى زند كه از سوى دشمنان داخلى ، يا محافل بين المللى سبب تفسيرهاى سوء و بهرهگيرى بلندگوهاى تبليغاتى آنان مى شود، وظيفه ما اين است كه از اين كارها جدا بپرهيزيم و بى جهت بهانه به دست اين مفسدان داخلى و خارجى ندهيم .
    اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله راعنا علاوه بر آنچه گفته شد خالى از يكنوع تعبير غير مؤ دبانه نيست ، زيرا راعنا از ماده مراعات (باب مفاعله ) است و مفهومش اين مى باشد تو ما را مراعات كن ، تا ما هم تو را مراعات كنيم و چون اين تعبير (علاوه بر سوء استفاده هائى كه يهود از آن مى كردند)
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 386
    دور از ادب بوده است قرآن مسلمانان را از آن نهى كرده .
    آيه بعد پرده از روى كينه توزى و عداوت گروه مشركان و گروه اهل كتاب نسبت به مؤ منان برداشته مى گويد: ((كافران اهل كتاب و همچنين مشركان دوست ندارند خير و بركتى از سوى خدا بر شما نازل گردد)) (ما يود الذين كفروا من اهل الكتاب و لا المشركين ان ينزل عليكم من خير من ربكم ).
    ولى اين تنها آرزوئى بيش نيست زيرا ((خداوند رحمت و خير و بركت خويش را به هر كس بخواهد اختصاص مى دهد)) (و الله يختص برحمته من يشاء).
    ((و خداوند دارى بخشش و فضل عظيم است )) (و الله ذوا الفضل العظيم ).
    آرى دشمنان از شدت كينه توزى و حسادت حاضر نبودند اين افتخار و موهبت را بر مسلمانان ببينند كه پيامبرى بزرگ ، صاحب يك كتاب آسمانى با عظمت از سوى خداوند بر آنها مبعوث گردد، ولى مگر ميتوان جلو فضل و رحمت خدا را گرفت ؟!
    نكته :
    مفهوم دقيق ((يا ايها الذين آمنوا))
    بيش از 80 مورد از قرآن مجيد اين خطاب افتخار آميز و روحپرور ديده مى شود، آيه فوق نخستين آيه اى است كه با اين خطاب در آن برخورد مى كنيم : جالب اينكه اين تعبير منحصرا در آياتى است كه در مدينه نازل شده و در آيات مكى اثرى از آن نيست ، شايد به اين دليل كه با هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به مدينه وضع مسلمانان تثبيت شد و به صورت يك جمعيت ثابت و صاحب نفوذ در آمدند و از پراكندگى نجات يافتند، لذا خداوند آنها را با جمله ((يا ايها الذين
    تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 387
    آمنوا مخاطب قرار داده است .
    اين تعبير ضمنا نكته ديگرى در بر دارد و آن اينكه حال كه شما ايمان آورده ايد، و در برابر حق تسليم شده ايد، و با خداى خود پيمان اطاعت بسته ايد، بايد به مقتضاى اين پيمان ، به دستورهائى كه پشت سر اين جمله مى آيد عمل كنيد، و به تعبير ديگر ايمان شما ايجاب مى كند كه اين دستورات را به كار بنديد.
    قابل توجه اينكه در بسيارى از كتب اسلامى ، از جمله منابع اهل تسنن ، از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنين نقل شده است كه فرمود: ما انزل الله آية فيها يا ايها الذين آمنوا، الا و على (عليه السلام ) راسها و اميرها:((خداوند در هيچ موردى از قرآن آيه اى كه يا ايها الذين آمنوا در آن باشد نازل نكرده مگر آنكه على (عليه السلام ) رئيس آن و امير آن است )).

    next page

    fehrest page


    back page

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/