صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 38

موضوع: اشعار جهانی از شاعران بزرگ جهان

  1. #11
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    نا گفتنی، نا نوشتنی
    در بستر راز جهان

    پیرامون چشمانش،
    به ناگاه می آید،
    می نوشَدَت،
    می چشد چشمانت را،
    و تو چشمان او را.

    لحظه ای منبسط
    که پاک می کند هر آنچه بود
    خواهد بود
    آنچه کرده ای آنچه دیده ای

    کویری می رسد
    زمانی کشدار می رسد
    سپس به ناگاه یورش می آورد
    خود را پهن می کند
    حجابی بر آنچه برگشت ناپذیر است

    تو می دانی نباید طلبش کنی
    نباید نجوایش کنی
    می دانی که به قتلش خواهی رساند
    نابودش خواهی کرد – کلمه را

    گفتمش نوشتمش نجوایش کردم
    که این یادبودیست از پایان.


    کنستانتین کاوافی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #12
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ترکیب خانه ها، کافه ها، محله
    که این سال ها همیشه دیده ام:

    من شما را آفریده ام
    زمانی که شاد بودم
    زمانی که غمگین بودم
    از حادثه های بسیار
    از جزئیات بسیار

    و، از چشم من،
    کل شما تبدیل به احساس می شود.


    کنستانتین کاوافی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #13
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    آفتاب بعد از ظهر

    این اتاق، چه خوب می شناسمش
    اکنون با اتاق بغلش، اجاره اش می دهند
    برای کارهای اداری. کل خانه بدل شده است

    به ساختمانی اداری برای کارگزاران، بازرگانان، موسسات.

    وای که این اتاق چه آشناست.

    اینجا، نزدیک در، نیمکتی بود،
    قالیچه ای ترکی در روبروی آن.
    در کنارش، طاقچه ای با دو گلدان زرد.
    در سمت راست – نه، مقابل – اشکافی آینه دار.
    آن وسط، میزی که پشتش می نوشت،
    و سه صندلی بزرگ حصیری.
    در کنار پنجره، همان تختخواب
    که بارها به رویش عشق ورزیدیم.

    باید هنوز هم این دور و بر باشد، آن خرت و پرت های قدیمی.

    در کنار پنجره، تختخواب بود:
    آفتاب بعد از ظهر به روی نصفش می افتاد.

    یک بعد از ظهر در ساعت چهار جدا شدیم...
    تنها برای یک هفته... و بعد شد
    آن یک هفته برای همیشه.

    کنستانتین کاوافی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #14
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    سطری از شعر والری‌است که نباید به یاد آورم.
    خیابانی‌است که برای پاهایم ممنوع است.
    آینه‌ای است که درست در آخرین دم مرا دیده‌است.
    دری است که آن را بسته‌ام تا پایان جهان.
    در میان کتاب‌های کتاب‌خانه‌ام
    از آن‌هایی که با من‌اند
    هستند کتاب‌هایی که هرگز آن‌ها را نباید بازکنم
    حالا، این تابستان که پنجاه سالگی‌ام به سر رسیده است،
    مرگ مرا بی‌وقفه می‌جود.

    بورخس


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #15
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    این زن

    با گفتن از آن‌که این زن، دو زن بود
    هیچ نگفته‌ام
    باید دوازده هزار و سیصد و نود و هفت زن را در زنانگی‌اش داشته باشد
    دشوار ‌است که بدانم با کدام‌شان سر و کار دارم
    در این کشور زنان
    فی‌المثل.

    در بستر عشق خفته بودیم و او
    طلوع فسفری جلبک بود.
    می‌رفتم در آغوش‌اش بگیرم
    و سنگاپوری پر از سگ‌های زوزه‌کش می‌شد
    به یاد می‌آورم
    که پوشیده در گل‌های سرخ آگادیری ظاهر شد
    انگار صورتی فلکی بر خاک می‌نشست
    برج جنوبی صلیب که بر زمین آمده بود
    چون ماه می‌درخشید
    با صدای روشن‌اش
    این زن.

    خورشید در صدای‌اش بود انگار
    بر گل‌های سرخ همه‌ی نام‌های‌اش را نوشته بودند
    جز یک نام
    و وقتی برمی‌گشت
    پشت ‌گردنش، برنامه‌ا‌ی اقتصادی بود
    با نمایش هزاران تصویر و تراز مردگان در دیکتاتوری نظامی.
    هیچ‌کس هنوز نمی‌دانست
    که می‌خواهد چه دور
    چه دور برود
    این زن.
    قدری دست‌پاچه بودم
    شبی که آرام بر شانه‌هایش ضرب گرفتم
    تا ببینم با که بوده‌ام
    و شتری را در چشم‌های خالی‌اش دیدم.

    گاهی
    دسته‌ی نوازندگان شهرم بود
    والس‌های دلفریب می‌نواخت
    تا شیپور آوازی خارج سرکند
    و سازهای دیگر با شیپور فالش بنوازند
    که خاطره‌ی این زن
    از کوک
    خارج بود.

    تا مرز جنون می‌توانستی عاشق‌اش باشی
    که باعث شوی از میان روزهای رعشه‌ی س.ک.س ببالد
    بگذاری جوجه‌ای برساخته از کاغذ، بال و پر بزند
    فرداست که بیدار می‌شود و از نفاشی‌های ملويچ سخن می‌گوید.

    خاطره
    چون ساعتی خشمگین
    به دورش حلقه می‌زند
    در ساعت سه عصر
    قاطری را به یاد می‌آورد
    که شبی در زندگی‌اش، کودکی‌اش را لگد کرده بود
    بسیار چیزها بود این زن و دسته‌ی نوازندگان شهر بود

    هزاران روح او را بلعیدند
    ارواحی که می‌توانست با هزاران زن خویش غذای‌شان دهد
    و دسته‌ی نوازندگانی بود
    خارج از کوک
    که از میان سایه‌های میدانی در شهرم ناپدید می‌شد

    من
    دوستان من
    در شبی چنین
    وقتی صورت‌هامان خیس بود
    و شاید در حال مرگ بودیم
    بر شتر کوچکی پریدم
    که در چشم‌های‌اش انتظار می‌کشید
    و به سواحل ملول این زن روانه شدم

    خاموش
    مثل کودکی زیر بال کرکس‌های حریص
    که می‌خورند هر چیزی را
    که به آن‌ها می‌دادم
    جز خاطره را
    خاطره‌ی اوقاتی که چون دسته گلی به هم گرد می‌آمد
    یا لطافتی که یک عصر
    پرتاب کرد

    خوان گلمن


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #16
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    مهم نیست آدم به چه زبانی می نویسد

    مهم نیست آدم به چه زبانی می نویسد.
    تمام زبان ها خارجی هستند، غیر قابل فهم اند.
    هر کلمه به محض آنکه بر زبان آید،
    به دوردست می گریزد،
    به جایی که دست کسی یا چیزی به آن نرسد.
    مهم نیست که چقدر آشنا باشد.
    هیچکس نمی تواند بخواند.
    هیچکس نمی داند برق چیست
    و حتی کمتر میفهمدش، وقتی که باز می تابد
    بر فلز صیقل خورده یک چاقو.
    حالا شب
    دریایی به نظر می رسد.
    ما در آن دریا پارو می زنیم،
    در جهت هایی مخالف، غرقه در سکوت.

    کارلوس بارباریتو


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #17
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    تقریبا نیمه شب است

    تقریبا نیمه شب است و من خاموش می نگرم
    به سیاهی در برابرم،
    نه تصویری از روز باقی،
    نه برای شب، رویایی،
    زیبا یا مالیخولیایی،
    انگار که زمان به سکون رسیده است.

    بیهوده می کوشم باز بیدار کنم تصویر چهره ات را
    بیهوده است تمام این یاد آوری ها
    انگار که گریخته است لرزش دست ها
    که طنین می یافت در تاریکی،
    آه ها، کلمات عاشقانه.

    کم ِ کم می خواستم آن حس را به یاد بیاورم
    آخرین رد زیباییت پس از آنکه عشق به پایان رسید
    بویش، مزه اش؛ خلاء گرداب گونه اش

    که مرا می رباید وقتی می ایستم
    بر شن های سپید بیکران ساحل
    و مه فرو می افتد
    و من نمی بینم،
    دیگر هیچ چیز را حس نمی کنم.


    برانه موزتیچ


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #18
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    قضيه ي آزادي

    عينهو قضيه ي عشقه



    وختي خوشبختي كذايي بعد سالها

    دوباره از كمد قفل و بند شده درم بياره

    وبهم بگه

    "يالا از نو شروع كن

    بسم الله اين گوي و اين ميدان "

    بعدش نفس عميقي خواهم كشيد

    بازوهام و وا مي كنم

    دوباره جوون خواهم شد و پر از شجاعت زندگي

    يا بعدش بوي گوله هاي نفتالين خواهم گرفت

    و استخونام به آهنگ تپش قلبي غريبه

    تق تق خواهد كرد ؟

    قضيه ي آزادي

    عينهو قضيه ي عشقه

    و قضيه ي عشقم

    عينهو قضيه ي آزادي

    اريش فريد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #19
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    از آنرو كه دوستت مي دارم

    مي تواني بروي

    از آنرو كه دوستت مي دارم

    مي بخشم بر تو ناراستي را

    از آنرو كه دوستت مي دارم

    پاس مي دارم زيبايي را

    از آنرو كه دوستت مي دارم

    تو رهايي

    مارگوت بيكل


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #20
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    آن دو با هم راه می روند.
    دست در دست هم، جدایی ناپذیر.
    یکی تلو تلو می خورد،
    دیگری هوایش را دارد.
    این یکی سوگند می خورد،
    آن یکی ابیاتی نجوا می کند
    درون دریایی از اشعار خودش.
    این یکی می افتد، آن یکی بر می خیزد
    تا از زمین بلندش کند، آرامش کند.
    هر از چند گاه، فقط هر از چند گاه آنها ناپدید می شوند،
    سپس می درخشند، سپس او از میانشان درخشیدن می گیرد.
    اما باز هم از هم جدا می افتند.
    این یکی به دور دست می نگرد،
    آن یکی هیولاهای درون سرش را می شمارد.
    این یکی آرزوهایی شکننده را آرزو می کند.
    آن یکی از ترس می لرزد.
    آنها در دریاچه ای سیاه شنا می کنند
    و لاشه های آماسیده اشان را
    در امواج شب سیاه بدن او رها می کنند.



    دانه زاییج


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/