مقدمه بنياد نهج البلاغه
بسمه تعالى
بنياد نهج البلاغه بر آن است كه در ضمن معرفى و عرضه فرهنگ غنى نهج البلاغه ، كتاب جاويدان و زندگى ساز اميرمومنان على - عليه السلام - كتب و آثار ارزنده اى را كه از ديرزمان در پيرامون اين كتاب گرانقدر پديد آمده است ، با تصحيح دقيق و طبعى مطلوب به دوستداران فرهنگ علوى تقديم دارد، و آن چه را كه تاكنون با همكارى نويسندگان و محققان دانشمند عرضه كرده بنابر همين هدف و خواسته بوده است .
اينك با تقديم كتاب مطلوب كل طالب كه از متون ارزشمند و حاوى شرح و تفسير صد كلمه از كلمات گهربار على (ع ) است آرزو دارد كه خداوند متعال بر موفقيت مصحح كتاب ، فاضل ارجمند آقاى دكتر محمود عابدى ، بيفزايد و همه كسانى را كه در راه معرفى و اشاعه فرهنگ و معارف اسلامى صادقانه مى كوشند، بيش از پيش موفق دارد.
هياءت تحريريه بنياد نهج البلاغه
سرآغاز
بسمه تعالى
مطلوب كل طالب شرحى است به زبان تازى و پارسى برصد كلمه منسوب به اميرمومنان على (ع ) با قطعات منظومى كه حاوى مضامين همان كلمات است . اين صد كلمه در نيمه اول قرن سوم به انتخاب جاحظ، اديب نامدار عرب ، فراهم آمده و درميانه هاى قرن ششم هجرى به همت رشيد وطواط، اديب و شاعر معروف ايرانى ، شرح و تفسير شده است . اين رساله با حجم اندك خود، از نظر تاثير در آثار مولفان ، در ميان متون تعليمى فارسى كم نظير است ، امروزه ما سلسله اى از كتب و رسائل گوناگونى را مى شناسيم كه در پى مطلوب كل طالب به وجود آمده اند. از اين تاثير و نفوذ و هم فراوانى دستنوشته هاى آن مى توان دريافت كه در طول ادوار مختلف ، در بسيارى از مراكز فرهنگى و آموزشى ، در زمره كتب درسى بوده است و نوآموزان و مبتديان آن را در مكتبها به درس مى خوانده اند، چنان كه در سالهاى اخير چنين بوده است .
نگارنده از سالها پيش درصدد آن برآمد كه تاثير سخنان مولاى متقيان على - عليه السلام - را در ادب پارسى جستجو كند و نخستين نتيجه كار او تصحيح همين رساله بود كه به مساعدت اولياى محترم بنياد نهج البلاغه به طبع رسيد. و اكنون خوش وقت است كه با تصحيحى مجدد و تجديد نظرى ديگر در مقدمه و تعليقات ، و تنظيم فهارس لازم ، آن را به پيشگاه دوستداران كلام على (ع ) و فرهنگ و ادب فارسى تقديم مى دارد. و اميدوار است كه اين گونه كارها در شناختن و شناساندن سرچشمه هاى غنى و اصيل معارف اسلامى موثر باشد.*
و توفيق از خداست . محمود عابدى
تابستان 73
مقدمه مصحح
جاحظ، نخستين گرد آورنده سخنان امام على (ع )
تا آن جا كه ما مى دانيم كسى كه به جمع و تدوين مجموعه اى ازسخنان اميرالمومنين على (ع ) همت گماشت و صد سخن را كه هر يك از آن به نظر او با هزار سخن برابر بود، انتخاب كرد، (1) جاحظ، اديب سخن شناس و نويسنده پرآواز عرب بود كه در سالهاى (160 - 250 ه ق ) مى زيست . در مقدمه يكى از دستنوشته هاى مطلوب كل طالب (با تاريخ كتابت 686) و از گفته ابوالفضل احمد بن ابى طاهر(2) (م : 280) آمده است كه : مرا با ابوعثمان عمروبن بحر الجاحظ مدتى مديد مجالست و مصاحبت بود و با او مخالطت داشتم ، و جاحظ همى گفتى كه : اميرالمومنين على بن ابى طالب را - رضى الله عنه - صد كلمه است كه هر كلمه اى برابر هزار كلمه باش از فضيلت و حكمت و فصاحت و بلاغت ، و اين صد كلمه از محاسن سخن عرب است و از احاسن سخنهاى ايشان داشته اند. و من به مدتى دراز از او التماس همى كردم و از او مى درخواستم تا اين صد كلمه را از بهر من به هم آرد و يا بر من املا كند، و او مرا وعده همى داد و طريق تغافل همى سپرد و بدان بخيلى مى نمود. و چون جاحظ پير شد و به آخر عمر رسيد، مسودات و مصنفات خود را جمع كرد و اين صد كلمه از جمله آن بيرون آورد و به خط خويش بنوشت و به من داد... (3)
و بدين گونه به انتخاب جاحظ، سخن شناس اديبى كه او را در ميان متقدمان و متاخران در فصاحت بى مانند دانسته اند، (4) و صد كلمه از كلمات على (ع ) فراهم آمد و سالها بعد زبان و قلم رشيد وطواط آن را شرح و تفسير كرد.
جاحظ و سخنان على (ع )
جاحظ در كتاب البيان و التبيين خود، كه ابن خلدون آن را يكى از اركان چهارگانه علم ادب مى داند. (5) پس از نقل سخن معروف اميرالمومنين (ع )، قيمة كل امرء ما يحسنه ، (6) مى گويد:
اگر از اين كتاب - البيان و التبيين - جز اين سخن را نمى داشتيم ، آن را شافى كافى و بسنده و بى نياز كننده در مى يافتيم و خرسند سازنده و نيازبرآرنده ، كه از حد كفايت بيش بود و از غايت مقصود چيزى كم نداشت .
و براستى نيكوترين سخن آن است كه اندكش از بسيار آن بى نياز دارد و معنايش از ظاهر لفظ پيدا آيد، و خداى - عز و جل - بر حسب نيت و تقواى گوينده آن را به (جامه )(7) جلالت پوشانده و به نور حكمت آراسته باشد.
و سخن را چون بلندى معنى بارسايى لفظ جمع گردد و درستمايه و خوشايند و بسامان و روان گفته آيد، در دلها چنان حالى پديدار كند كه باران در زمين بار آور كند و هر آن گاه كه سخنى بدين شريطه پايان گيرد و بر اين صفت بر زبان گوينده بگذرد، خداى توفيقى همپاى آن كند و تاييدى پشتيبان آن سازد كه سينه گردنكشان در تعظيمش سر فرود آورد و خرد نادانان به فهمش برخيزد. (8)
سخنان امام على (ع ) در آثار جاحظ
جاحظ علاوه بر مائة كلمة جاى جاى در آثار خود، و از جمله در البيان و التبيين ، از خطبه ها، دعاها و كلمات قصار امام (ع ) آورده است چنان كه مجموع آن ها رساله اى مستقل مى تواند باشد. محققان منابع و مصادر در سخنان على (ع )، مانند آقاى عبدالزهراء الحسينى الخطيب ، در ضمن كار خود به بسيارى از آن ها اشاره كرده اند. (9)
پس از جاحظ
پس از جاحظ كار گردآورى و انتخاب مجموعه هاى از سخنان امام على (ع ) به همت سخن شناسان و اديبان دنبال شد. اين بزرگان به سايقه ذوق خود و ترغيب مشتاقان ، يا احتمالا به پيروى از جاحظ مجموعه هايى فراهم كردند كه امروز شمارى از آن ها را مى شناسيم :
1 - دستور معالم الحكم و ماثور مكارم الشيم : از قاضى ابوعبدالله محمد بن سلامةقضاعى (10) (م : 454 ه ق ). وى در آغاز هزار و دويست سخن از سخنان پيامبر دروصايا و امثال و مواعظ و آداب فراهم آورد و به صورت كتابى تدوين كرد و آن را شهاب( شهاب الاخبار) ناميد. آن گاه بعضى از او درخواستند كه به همان شمار از كلماتاميرمومنان ، على بن ابى طالب - صلوات الله عليه - را هم در كتابى جمع آرد و در اينكار بدانچه خود يافته است و در مصنفات مورد اطمينان و پسند خويش مى يابد اعتماد كند وكلمات را پى در پى و بى ذكر اسناد، مانند شهاب الاخبار، بياورد، و او نيز پس ازاستخاره بدين كار پرداخت (11) و دستور معالم الحكم و ماثور مكارم الشيم راتاليف كرد.
گفتنى است كه در ابواب نه گانه اين كتاب تنها كلمات قصار امام (ع ) نيامده است بلكه پاره اى از خطبه ها، پاسخ چند پرسش و نيز بعضى از اشعار منسوب به آن حضرت را نيز در آن مى توان خواند.(12)
2 - غررالحكم و دررالكلم : اين مجموعه را ابوالفتح عبدالواحد بن محمد آمدى تميمى (م : نيمه اول قرن ششم ) تاليف كرده و در مقدمه آن آورده است كه : بدين سبب چنين مجموعه اى فراهم آوردم كه جاحظ تنها صد كلمه از سخنان حكمت آميز اميرمومنان (ع ) را جمع كرده و گويى به آن شاد شده بود، و شگفتا كه وى با آن كه علامه زمان ويگانه اقران بود قطره اى از دريا برگرفته و به اندكى از بسيار بسنده كرده بود. (13)
غررالحكم و دررالكلم آمدى بر حسب حروف تهجى ترتيب يافته و شامل بيش از يازده هزار كلمه است . بر اين كتاب شرحهايى نوشته اند، از آن هاست شرح جمال الدين محمد خوانسارى كه به همت مرحوم محديث ارموى به چاپ رسيده است .
3 - نثراللئالى : مجموعه ديگرى است از سخنان كوتاه امام (ع ) كه بعضى آن را گردآورده امين الاسلام شيخ طبرسى ، مفسر بزرگ شيعه ، دانسته اند. اين مجموعه نيز به ترتيب حروف تهجى فراهم آمده و شامل حدود سيصد كلمه است . (14)
4 - الحكم المنثوره : ابن ابى الحديد، شارح معروف نهج البلاغه ، در پايان شرح خود يك هزار سخن از امام (ع ) را آورده و آن را تكمله اى بر نهج البلاغه شمرده است . (15)
اديبان و مورخان ديگرى نيز شمارى از كلمات امام (ع ) را در ضمن تاليفات خود آورده اند كه از آن ميان ابن شعبه حرانى در تحف العقول ، شيخ على واسطى در عيون الحكم و المواعظ و ذخيرة المتعظ و الواعظ، ثعالبى درالاعجاز و الايجاز و... را مى توان نام برد.
رشيد وطواط
رشيد الدين محمد بن محمد بن عبدالجليل ، متخلص به رشيد و معروف به وطواط(16) (م : 573)، در بلخ زاده شد و در نظاميه آن شهر به تحصيل علوم متداول عصر پرداخت و به پايمردى فضل و علم خود به دربار علاءالدين اتسز خوارزمشاه راه يافت . وى تا پايان عمر اين سلطان (م : 551) در خدمت او بود و مشاغلى مانند دبيرى ، ملك الشعرايى ، منادمت و رياست دارالانشاء را به عهده داشت .
رشيد وطواط هرچند در تاريخ شعر و ادب فارسى از گويندگان طراز اول به شمار نيست ، (17) از معدود اديبانى است كه او را در نظم و نثر فارسى و عربى استاد، بخصوص در شناخت دقايق كلام عرب و اسرار نحو و ادب ازسرآمدان روزگار (18) دانسته اند.
مشاعره او با شاعران بزرگى چون اديب صابر و خاقانى شروانى و ستايشهاى آنها از وى ، (19) مانند گفتگوها و بحثهاى دقيق او با عالمان روزگار مانند علامه جارالله زمخشرى (م : 538) و حسن قطان مروزى ، (20) نشان مى دهد كه به شايستگى تحسين آن ها را برانگيخته است .
از آثار وطواط جز ديوان شعر و نامه هاى فارسى و عربى و رساله هاى گوناگونى در پند و اندرز و لغت و ادب ، كتاب معروف حدايق السحر فى دقايق الشعر است كه وى آن را در برابر و به تقليد ترجمان البلاغه محمد بن عمر رادويانى نوشته است . اين كتاب با مقدمه و توضيحات محققانه استاد فقيد، عباس اقبال ، به طبع رسيده است . (21)
رشيد مانند بسيارى از شاعران تاريخ ، وابسته به دربار و ستاينده قدرت بود و هنر خود را در خدمت خوشامد سلطان و سلطانيان داشت ، اما ستايش او، برخلاف ديگر همكاران ، غالبا از تحقير خود و زبون نمايى فاصله دارد و چنان است كه خواننده در شعر او - به هر پايه و مايه اى كه باشد - براى شاعر نوعى بزرگ منشى و احساس شخصيت مى بيند. بعضى از اشعارى كه به او نسبت داده اند، و اتفاقا از زمره مشهورترين شعرهاى فارسى نيز هست ، از عزت نفس شاعر و حرمت بى مانند او در ميان بزرگان عصر حكايت دارد.
مشهور است كه در مرگ اتسز - سلطان خوارزم - گفت :شاها فلك از سياستت مى لرزيد
پيش تو بطبع بندگى مى ورزيد
صاحب نظرى كجاست تا در نگرد
تا آن همه سلطنت بدين مى ارزيد؟
يا در شدت پيرى ، در حالى كه در محفه ( تخت روان ) نشسته بود، خطاب به محمود بنايل ارسلان ، سلطان شاه ، گفت :
جدت ورق زمانه از ظلم بشست
عدل پدرت شكستگى كرد درست
اى بر تو قباى سلطنت آمده چست
هان تا چه كنى كه نوبت دولت تست (22)
رشيد پس از درگذشت اتسز خوارزمشاه ، بنابر آن چه از ديوان او برمى آيد، از دربار دور مانده و همين حال بود كه او را به خود آورد و فرصت داد كه به جمع و تدوين منشآت خويش و ترتيب رساله هايى بپردازد. (23)
اين رساله ها در موضوعاتى مانند عروض ، لغت و پندو حكمت ، و به صورت منتخباتى از سخنان بزرگان و نيز گزيده هايى از گفته هاى خود شاعر، و با نام صد كلمه يا صد پند، نوشته شده اند.
نخستين رساله صد كلمه اى كه رشيد وطواط به فتوا و فرمان دل خود شرح كرد(24) و واجب ديد كه آن صد كلمه را - كه جاحظ برگزيده بود - به دو زبان تركى و پارسى تفسير كند ودر آخر تفسير هر كلمه ، دو بيت شعر از منشآت خويش كه مناسب باشد بياورد . مطلوب كل طالب من كلام على بن ابى طالب است . اين رساله به موجب يكى از دستنوشته ها به ابوالفتح ايل ارسلان (م : حدود 568) و بنا بر سه نسخه ديگر به فرزند او، ابوالقاسم محمود بن ايل ارسلان (م : 589)، تقديم شده است . اگر ضبط آن نسخه ( اس رك : معرفى نسخه ها) قابل اعتماد باشد، (25) بايد تاريخ تاليف آن را ميانه سالهاى 551 (سال درگذشت اتسز) و 568 دانست .
اما پس از اين كه شرح آن صد كلمه را بساخت و آن مجموع كه اصل نجات و سبب درجات وى بود بپرداخت كبراى دين و دولت و عظماى ملك و ملت بفرمودند كه فصل الخطاب من كلام عمر بن الخطاب (26) را بپردازد و او چنان كرد تا ذكر جميل مترادف تر و اجر جزيل متضاعف تر شود و هيچ بد گوينده عيب جوينده را مجال مقال نباشد . پس آن گاه اركان دين و دولت و اعيان ملك و ملت كلمات ديگران را مهمل گذاشتن مصلحت نديدند و رشيد به حكم نصيحت شريفشان رساله تحفة الصديق من كلام ابى بكر الصديق را فراهم آورد و آن را به پارسى بر سبيل ايجاز شرح كرد ، و سرانجام بزرگان دين خواستند و او صد كلمه انس اللهفان من كلام عثمان بن عفان را به دست آورد و شرح آن را به پارسى و بر سبيل اختصار نوشت . (27)
مطلوب كل طالب
چنان كه پيش از اين گذشت ، رشيد وطواط صد كلمه اى را كه جاحظ از كلام على (ع )اختيار كرده بود و بسيارى از آن ها در منابع معتبر ديگر نيز آمده است ، (28) به تازىو پارسى شرح كرد و از خود دو بيت شعر (29) ( قطعه ) در همان معنى آورد و آنمجموعه را مطلوب كل طالب من كلام على بن ابى طالب ناميد. مطلوبكل طالب از هر جهت رساله اى ارجمند و گرانقدر و در نوع خود كم نظير است ؛اصل آن مجموعه اى است از كلمات حكمت آموز كه مولفان متون فارسى بسيارى از آن ها راآرايش سخن خود كرده اند و حضور اغلب آن ها درامثال و حكم دهخدا، حضورشان در زبان و ادب فارسى است . قطعات تعليمى آن ،كه ترجمه منظوم همان سخنهاست ، در عين استوارى بسيار ساده و مفهوم است و ما شيوع آن هارا در ميان اهل ادب در جاى خود - مطلوب كل طالب ، كتاب درسى - نشان داده ايم . اما نثررشيد در هر دو بخش تازى و پارسى اين رساله ، مسجع و مصنوع ، در نهايت ايجاز واستحكام و مفهوم و دلنشين است . در سرتاسر آن كمتر جمله يا عبارتى مى توان يافت كهاز صنايع و محاسن گونه گون سخن خالى ، يا به افزودن و كاستن آرايش و پيرايشىنيازمند باشد. و البته كمال و لطف سخن او آن گاه بهتر دريافته مى شود كه به يادآوريم اين اهتمام به قرينه سازى و سجع پردازى از خصايص اصلى نثر قرنهاى ششم وهفتم هجرى ، يعنى روزگار كليله و دمنه ، چهار مقاله ، مقامات حميدى و جز آن هاست ،روزگارى كه آفاق ، گوش و گردن خود را به زيور چنين سخنانى مى آراست وخزانه خاطر خردمندان از اين گوهرها مالامال بود. (30)
ما به حكم مجال تنگى كه در اين مختصر داريم ، درك زيباييها، رعايت اعتدال در استعمال واژه هاى عربى ، و خاصه لطف ايجاز سخن رشيد، را به ذوق سليم خواننده وامى گذاريم و براى رسيدن به فوايد زبانى و واژگانى كتاب علاقه مندان را به فهرست لغات و تركيبات ارجاع مى دهيم .
رشيد و سخنان على (ع )
رشيد وطواط در ضمن آثار خود - ديوان ، حدايق السحر و رسايل فارسى چاپ شده - تنها در چند مورد از حدايق السحر به سخنانى از امام (ع ) استشهاد كرده است :
1 - در تجنيس خط:... و از سخن على ، قال فى الجراد: كله كله . (31)
و از سخن فصحا و بغايت نيكوست ، و بعضى با اميرالمومنين نسبت مى كنند:
غرك عزك ، فصار قصار، ذلك ذلك ، فاخش فاحش ، فعلك فعلك تهدا بهذا. (ص 11)
2 - در اشتقاق :... از كلام على ، رضى الله عنه : يا حمراء يا بيضاء احمرى و ابيضى و غرى غيرى . (32)(ص 12)
3 - در متضاد:...از سخن مرتضوى : ان اعظم الذنوب ما صغر عند صاحبه . (33) (ص 24)
پيروان رشيد
رشيد وطواط پس از مطلوب كل طالب ، و ظاهرا بعد از آن كه به فرمان و مصلحت ديد و درخواست بزرگان رساله هاى سه گانه فصل الخطاب ، تحفة الصديق و انس اللهفان را نوشت ، تصميم گرفت از سخنان خود نيز گزيده هايى در پند و اندرز فراهم آورد و به رسم هديه به بزرگان تقديم دارد، و بدين ترتيب او خود نخستين كسى بود كه اين كار - نوشتن صد كلمه در نصيحت و پند - را دنبال كرد و رساله هاى هفتگانه زير را به فارسى و عربى فراهم ساخت :
1 - منية المتكلمين و غنية المتعلمين (فارسى )
2 - مفاتيح الحكم و مصابيح الظلم (فارسى )
3 - غرايب الكلم فى رغايب الحكم (عربى )
4 - عقود اللئالى و سعود الليالى (عربى )
5 - غرر الاقوال و دررالامثال (عربى )
6 - الكلم الناصحة و الحكم الصالحة (عربى )
7 - جواهر القلائد و زواهر الفرائد(34) (عربى )
اما پس از رشيد نيز افرادى و هريك به گونه اى كار او را دنبال كردند:
الف : شرح صد كلمه
1 - كمال الدين ميثم بن على ميثم بحرانى ، دانشمند و فيلسوف شيعى (م : 679)، صاحب تاليفات بسيار از جمله شروح سه گانه (كبير، متوسط و صغير) نهج البلاغه ، از كسانى است كه صد كلمه امام (ع ) را به زبان عربى شرح كرده است . نامبرده در شرح صد كلمه را به سه بخش : المباحث المتعلقة بالعقل و العلم ... و المباحث المتعلقة بالاخلاق الرضية و الردية ... و المباحث المتعلقة بالآداب و المواعظ... تقسيم كرده و صدر و ذيلى در مبادى و مقدمات و در لواحق و متممات بر آن افزوده است .
2 - عبدالوهاب : پس از ابن ميثم شارح ديگرى نيز به شرح صد كلمه دست زده است كه مشخصات و تاريخ حيات او به درستى دانسته نيست . از نسخه يگانه اى كه در اختيار مرحوم محدث ارموى بوده و آن را به طبع رسانده است بر مى آيد كه شارح و كاتب آن عبدالوهاب نامى بوده است .
از مقايسه اين شرح با مطلوب كل طالب و دستنوشته هايى كه از آن در دست است مى توان دريافت كه : شارح مذكور به زبان و ادب فارسى آشنا بوده و در شرح موجز و عارفانه خود به شرح رشيد وطواط نظر داشته است ، چنان كه سخنش در موارد بسيارى ترجمه كلام وطواط يا نزديك به آن گشته است ، و به علاوه نسخه مورد مراجعه و مطالعه وى همانند نسخه م (مورخ 896) بوده است . (35)
اينك چند نمونه از آن هماننديها:
در شرح كلمه بيست و هشتم - لا معقل احسن من الورع :
وطواط:
هر كه خواهد تا از حوادث دنيا و نوايب عقبى امان يابد، او را در پناه ورع بايد گريخت ، چه به بركات ورع هيچ آفت در دوجهان بدو نرسد. ص 14.
عبدالوهاب :
اذا اردت ان تخلص نفسك من الافات و العاهات و تفصحت ملجا تستعيذ به فصاحب الورع و التقى ، فانه ليس فى الدنيا حصن اشد منه ملجا و اقوى ملاذا. ص 25.
در شرح كلمه سى و ششم - اعادة الاعتذار تذكير للذنب :
وطواط:عذر يك بار خواه از گنهى
كز دو بار است نقص جاه تو را
به سر عذر باز رفتن تو
تازه كردن بود گناه تو را
عبدالوهاب :
ان من اساء فلاباس بالاعتذار مرة ، فان اعاده كان مذكرا لاساءته ، فيكون كان سيئته ثانيا. ص 31.
و در شرح كلمه پنجاه و پنجم : تتكل على المنى ، فانها بضائع النوكى :
وطواط:
لاتعتمد على الهوى ، و لا تتكل على المنى ، فليس كل ما يهواه الانسان يملكه ، و لاكل ما يتمناه يدركه ، و اعلم ان الاعتماد على الهوى و الاتكال على المنى من شيم الحمقى و خصال النوكى .
عبدالوهاب :
لا تعتمد على امنيتك من الهوى ، فانه ليس كل ما يهواه الانسان يملكه و لا كل ما يتمناه يدركه ، و ان الاعتماد على الهوى و الاتكال على المنى من شيم الحمقى و خصال النوكى . ص 47
و اين هر دو به بيتى از متنبى نظر داشته اند كه عبدالوهاب آن را در ذيل شرح خود آورده و آن بيت اين است :ما كل مايتمنى المرء يدركه
تجرى الرياح بمالا تشتهى السفن (36)
شرح عبدالوهاب از شرح ابن ميثم بسيار كوتاهتر است و مقدمه و موخره اى ندارد، و شارح در هشت مورد ابيات و قطعاتى از گلستان سعدى را با كلام امام (ع ) سنجيده است كه ما در جاى خود به بعضى از آن ها اشاره كرده ايم . (37)
3 - مولى مصطفى بن محمد معروف به خواجگى زاده (م : 998): بنا به نقل كشف الظنون صد كلمه امام (ع ) را به تركى ترجمه و شرح كرده است . (38)
ب : تصنيف كتاب
1 - محمد بن غازى ملطيوى (منسوب به شهر ملطيه ، يا ملاطيه ، واقع در شمال حلب ):
اين اديب دشوارنويس از جمله فاضلان و منشيان قرن ششم و هفتم هجرى است كه دردربار سلاجقه آسياى صغير شغل منشيگرى و وزارت داشت . وى ابتدا كتاب مرزبان نامه اسپهبد مرزبان بن رستم بن شروين را - كه به زبان طبرى بود - با نام روضة العقول به فارسى درآورد و آن گاه به دستور عزالدين كيكاوس اول بريد السعاده را به پيروى از كار رشيد وطواط و به مدت يك سال (609 - 610) تصنيف كرد.
بريد السعاده حاوى شرح كلماتى است رسيده ازرسول اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - در چهل حديث ، و چهل كلمه از خلفا تا سخنان على بن ابى طالب - عليه السلام - (39) و بيست لطيفه از مقالات حكما و بيست مثل از امثال عرب . روى هم رفته اين كتاب مجموعه اى است در حكمت عملى از اخلاق و سياست و سلوك سلطنت . (40)
محمد بن غازى چون اين كتاب بديع را بدين الفاظ رفيع به توفيق بارى - عز وعلا - تصنيف كرد اميدوار بود كه شاه مطالعه آن را مدد دولت و عدت سعادتفرمايد گردانيد ( خواهد كرد) از آنك همگنان دانند كه خواجه امام عبادى (41) - رحمة الله- اربعينى ساخته است و شرح آن اخبار به قدر امكان خود تمهيد فرموده ، و همچنان رشيدوطواط - رضى الله عنه - كلمات صحابه را - رضوان الله عليهم - باكمال فضل خود شرحى پرداخته ، ارباب الباب كه آن تصانيف ايشان را مطالعه كنند واين قدم صدق بايد بيضا بينند انصاف دهند كه : لايقاس الشوك بالرطب و لاالعودبالحطب . (42)
(بريد السعاده ، ص 6)
اما خردمندان - ارباب الباب - كه اعتدال زبان و زبان فارسى را مى شناسند، با اين كه محمد بن غازى ملطيوى را از زمره مترسلان و اديبان استاد مى شمارند، انصاف مى دهند كه افراط بيش از حد در استعمال الفاظ دشوارو مهجور اى از روشنى و نور در يد بيضا ى او نگذاشته است .
و اينك نمونه اى از بريدالسعاده :
كلمه اول : لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا.
معنى كلمه آن است كه اگر در اين حال جمله حوايل را از پيش برگيرند و درين وقت همه حواجز را دور گردانند در يقين كه اكنون با اين عوارض (مرا) حاصل است هيچ نيفزايد.
يعنى كه به واسطه صفاى ضمير و ذريعت آينه خاطر چنان بر حقايق مكونات و دقايق جمله موجودات اطلاع يافته ام كه (در) حواس ظاهر و قواى باطن طالع آن مصور گردد، از آنك نفس من در درگاه ازل از عنايت قدسى نه چنان تصقيل يافته است كه درين منزل از حلول نوازل صدا پذيرد. چه از آن وقت كه يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يكسبون (43) در خاطر من مركوز شد، اعضاى من در عبوديت بارى - عز و علا - به جز صفاى طويت و خلوص نيت از من نديده اند، بدين سبب از طوارق حشر و بوايق نشر ايمن شده ام .
شاه نيز بايد كه چون ايزد - تعالى - او را خاطر وقاد و ضمير نقاد داده است بر عجز ملك و بجر دولت چنان واقف باشد كه هر چه منهيان اخبار و مخبران احوال از متجددات اطراف وحوادث اكناف بر راى عالم آراى او عرض دهند از قوت حدس و يقظت نفس بر آن ، پيش از اعلام ايشان ، عثوريافته باشد و از تقرير تدبير آن پرداخته ، و چون از سر راى صايب و فكر ثاقب ، آن ثلمه را مرمت فرموده باشد و سد انخرام فساد و رد طعن حساد كرده ، نظام ملك متضاعف گردد و دوام حضرت مترادف شود و اساس جلال از التباس اراذل محروس ماند، و اعادى به اميد ايادى مطاوع و متابع شوند و دهر مخالف ، محالف و زمانه جافى ، وافى شود.
و پس از اين به همين شيوه در پيچ و تاب زنجيره اى از الفاظ، داستانى از خوارزمشاه مى آورد و شرح كلمه امام (ع ) را - از زبان خوارزمشاه - با اين قطعه به پايان مى برد:پرده را گر ز پيش بردارند
مرمرا در يقين نيفزايد
زانك امروز كار فردا را
آن چنان ديده ام كه مى بايد
بريدالسعاده / 239 - 242
2 - ابوالفضل يوسف بن على مستوفى : او ظاهرا در اواخر قرن ششم و اوائل هفتم مى زيست ، و چون مى ديد كه قربت و منادمت مجلس پادشاهان و بزرگان مرد خرد به سخن خوب بايد (ظ: يابد) وقاعده الفت ميان خردمندان به گفتار لطيفاستوار گردد و نهاد مردم بر آن است كه چون سخن حكمت به نظم و نثر بشنود حالى جان او بياسايد، و چون معنى آن به خاطر پيوندد و كار بندد نام خردمندى بر وى افتد سخنانى از بزرگان و حكما گرد آورد و به امثال اميرالمومنين - عليه السلام - و به نظم فردوسى (44) بياراست و آن را خردنماى جان افروز ناميد.
در اين كتاب صد سخن از حكيمان و فرزانگان و صد كلمه از كلمات امام (ع ) و اشعارى از حكيم طوس برابر هم نهاده شده است ، و هر چند در جايى از آن به مطلوب كل طالب اشاره اى نرفته اما از آن جا كه اين كتاب نيز شامل صد كلمه ازسخنان امام (ع ) و نظير و شرح گونه اى در باب هر كلمه است ، مى توان احتمال داد كه نويسنده به نوعى به مطلوب كل طالب نظر داشته است . كهنترين دستنوشته اى كه ما از خردنماى جان افروز در اختيار داريم در سال 729 هجرى كتابت شده است .
و اينك نمونه اى از آن (خردنماى جان افروز / 32):
در ستايش هنر:
برزجمهر گفته است : هنر آن است كه بندگان را بر آزادگان فزونى دهد و درويشان را بر توانگران فضيلت نهد و وضيع را از شريف بگذراند و ذليل را بر عزيز مقدم دارد و فرودستان را عز مجلس شاه پديد آورد.
قال على - عليه السلام - الشرف بالعلم و الادب لا بالاصل و النسب : (45)
شرف به دانش و ادب است نه به اصل و نسب .چو پرسند پرسندگان از هنر
نشايد كه پاسخ دهيم از گهر
همان پرهنر مردم پيشه كار
نباشد به چشم خردمند خوار
كرا جفت گردد هنر با خرد
شود مهتر و از هنر برخورد(46)
ج : ترجمه شعر وطواط به تركى
در حاشيه يكى از دستنوشته هاى مطلوب كل طالب ، (موجود در كتابخانه اياصوفيه با تاريخ كتابت 731) با قلم ديگرى ترجمه تركى منظومى از شعر رشيد وطواط آمده است . متاسفانه اين نسخه هيچگونه اطلاعى از نام مترجم شاعر و تاريخ زندگى او به دست نمى دهد، و ما در جاى ديگر نيز چيزى درباره او نيافته ايم . مگر اين كه بگوييم احتمالا اشعار تركى آن از همان خواجگى زاده است كه پيش از اين نام او را در جمله شارحان صد كلمه آورديم .
نمونه اى از اين ترجمه :
مطلوب كل طالب (كلمه اول ):حال خلد و جحيم دانستم
بيقين آن چنان كه مى بايد
گر حجاب از ميانه بردارند
آن يقين ذره اى نيفزايد
ترجمه تركى آن :سكزاو چماق و يدى طامونك احوال بتن
شيله كم كوكلم گوز گوردم و بلدم عيان
كم اگر بر تن حجابى كيده ناگه اورتدن
اول يقين او لمايه هرگز ارتوغ اكسك بى گمان
مطلوب كل طالب (كلمه صدم ):مرد احمق گه سخن گفتن
دل خود تابع زبان دارد
هرچه بايد بگويد و آن گاه
دل بر آن قول گفته بگمارد
ترجمه آن به تركى :ابلهك كوكلى هميشه چون دلى اردنده در
سويلمك استر سوزه انديشه سوز آغزن آچار
هرنه كم اغزينه كلورسه دلندن دوكلور
پس پشيمان اوتورور خيرينى شرندن بچار
د: به نظم آوردن احاديث نبوى و كلمات ديگر امام (ع )
شاعران بسيارى پس از رشيد وطواط مضمون احاديثى از پيامبر اكرم (ص ) و كلماتى از امام (ع ) را به نامهاى : صد كلمه ، نثراللئالى و جز آن به نظم آورده اند:
1 - شاعرى ، احتمالا درقرن ششم ، وصيت امام به فرزندش حسين (ع )(47) را در نود و دو بند و هر بندى را در يك بيت به نظم آورده است .
نمونه اى از آن :فقال : يا بنى اوصيك ب...
كلمة الحق فى الرضا و الغضب
راست گوى اى نگار مردم چشم
در نسيم رضا و آتش خشم
و القصد فى الغنى و الفقر گر توانگر بوى و گر درويش
نه كم از كم ده و نه بيش از بيش (48)
2 - ابن الساوجى : ابوالمحاسن محمد بن سعد بن محمد النخجوانى معروف به اين الساوجى درة المعالى فى ترجمة اللئالى را در ترجمه نثر اللئالى ساخته و به صاحب اعظم شرف الدين على - كه در آن ايام به اصفهان آمده بوده - تقديم كرده است . درة المعالى ابن الساوجى حاوى دويست و شصت و سه كلمه از كلمات امام (ع ) است كه هر كلمه آن دريك بيت ترجمه شده است و با مقدمه اى كه در توحيد و مدح پيامبر (ص ) و على (ع ) و سبب ترجمه نثراللئالى دارد و نيز دو بيتى كه در تاريخ ترجمه آورده است ، جمعا 298 بيت است .
ابن الساوجى خود درة المعالى را در سال 729 در اصفهان نوشته است (نسخه عكسى ، شماره 7062، كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ).
و اينك نمونه اى از آن :
حموضات الطعام خير من حموضات الكلام به ساغر زهر نوشيدن به ناكام
به از الفاظ زهرآلود دشنام
ورق 11
ذلاقة اللسان راس المال فصاحت در زبان مرد عاقل
بود سرمايه پيوسته حاصل
ورق 14
شيبك ناعيك خبر گويد ترا از مرگ ، پيرى
كه كار مرگ را آسان نگيرى
وزن 21
3 - درويش اشرف مراغى (م : 864) همان نثراللئالى را كه در اينجا شامل بيش از دويست و نود كلمه امام (ع ) است به نظم فارسى سروده است . درويش اشرف مضمون هر كلمه را در دو بيت و در قالب مثنوى آورده و در آغاز و پايان ابياتى در ستايش خدا، سبب نظم كتاب و خاتمه ترجمه افزوده است . نثراللئالى درويش اشرف نيز مانند درة المعالى ابن الساوجى با ايمان المرء يعرف بايمانه آغاز مى شود و با يسعد الرجل بمساعدة السعيد پايان مى پذيرد.
نمونه اى از شعر درويش اشرف :
فخر المرء بفضله اولى من فخره باصله فخر مردان به اصل چندان نيست
به هنر فخر اگر بود اولى است
كى شنيدى كه اندرين پاياب
به شناه پدر گذشت از آب ؟
ورق 31
ليس الشيب من العمر دولتى بهتر از جوانى نيست
روز پيرى ز زندگانى نيست
رو غنيمت شمر جوانى را
نقد اين است زندگانى را
ورق 35
4 - نظام الدين محمود بن حسن الحسنى ، ملقب به داعى الى الله و مشهور به شاه داعى شيرازى (م : حدود 870)، در سال 868 ترجمه چهل سخن منسوب به امام (ع ) را به نظم آورده و آن را ترجمة الاخبار العلوية ناميده است .
نمونه اى از ترجمه منظوم شاه داعى :
الخبر الاول : خير المواهب العقل . بيت :از همه بخششى كه داد خداى
عقل بهتر كه آدمى دارد
پس بود به كه در همه چيزى
كار خود را به عقل بگذارد
الخبر العشرون : نعم الزاد حسن العمل . بيت :نيك زادى است در ره عقبى
هركسى را كه هست حسن عمل
ترك غفلت كن و به خير گراى
بگذار اى عزيز طول امل
شانزده رساله از شاه داعى / 49046
5 - نورالدين عبدالرحمن جامى ، شاعر و صوفى معروف (817 - 898) در سال 886 مضمون چهل حديث از احاديث نبوى را به نظم آورده كه به نام اربعين يا چهل حديث معروف است .
نمونه اى از اثر جامى :
السعيد من وعظ بغيره (49)نيك بخت آن كسى كه مى نبرد
رشك بر نيك بختى دگران
سختى روزگار ناديده
پند گيرد ز سختى دگران
الغنى الياس مما فى ايدى الناس گر دلت را توانگرى بايد
كه توانگر دلى نكوهنرى است
بازكش دست همت از چيزى
كه به دست تصرف دگرى است (50)
6 - عادل بن على شيرازى صد كلمه را در صد بيت فارسى به نظم آورده است ، و نيز نثراللئالى را - كه در اثر او حاوى دويست و پنجاه و هشت كلمه است - به نام نظم اللئالى فى ترجمة نثر اللئالى در سال نهصد هجرى و در دويست و شصت بيت سروده است .
ترجمه منظوم عادل بن على با اين بيت آغاز مى شود:بهترين هر كلام اى نور چشم مردمان
هست نام خالق بسيار بخش مهربان
اينك نمونه ديگرى از شعر او:
كلمه سوم : الناس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم سر بسر خلق جهان مانند دورند اى پسر
نيستند از صد يكى ماننده جد و پدر
كلمه نودم : من لان عوده كثفت اغصانه .هر كه نرم است اى دل اندر دست او چوب ادب
زير دستانش برآيند ابله و خوارى طلب
براى اين كه درجه توجه عادل را به مطلوبت كل طالب بدانيم كافى است كه ترجمه همين كلمه (كلمه نودم ) را - كه برخلاف راى اكثر شارحان است - در هر دو با يكديگر مقايسه كنيم .
7 - يكى مكتبى (ظاهرا مكتبى خراسانى و زنده در قرن نهم ) مضمون شصت كلمه از نثراللئالى را به نظم آورده و پس از ترجمه حديث با تمثيلى دلكش آن را شرح كرده است . ترجمه و شرح مكتبى كلمات عليه نام دارد و هزار و پانصد بيت است .
كلمات عليه مكتبى چنين آغاز مى شود:
جل من لا يموت آن كسى كه بزرگ دان كه اجل
نتواند بدو رساند خلل
آن كه مردم بزرگ خوانندش
گرنميرد بزرگ دانندش
چه بزرگى در آن حقير بود
كه به دست اجل اسير بود؟
آن كسى را بزرگ دان پيوست
كه زبردست او نباشد دست
آن كه زو كوته است دست اجل
نيست الا خداى عز و جل
فى تمثيلچون كه فرعون غرقه شد در نيل
دستگيرش نه غير عزرائيل
گفت با عارفى كه : در تابم
دست گير از ميان غرقابم
عارف انداخت بر سرش سنگى
كه اى زنامت زمانه را ننگى
با ضعيفى و بينوايى ، تو
مى كنى دعوى خدايى ، تو!
هر كه را مرگ در قفا باشد
نتوان گفت كو خدا باشد
8 - اسدى (قرن نهم و دهم ) شاعرى كه نام و تاريخ حياتش بر ما ناشناخته است ، بيست و نه كلمه از كلمات امام (ع ) را به ترتيب حروف تهجى تنظيم كرده و مضمون هر كلمه را در دو بيت همانند وطواط به نظم آورده است .
اسدى سخن خود را چنين آغاز مى كند:بهترين سخن زمن بشنو
هست نام خداى عز و جل
زان كه بى نام او نخواهد شد
مشكل كارت اى برادر حل
اثر او با قطعه اى در مناجات و توبه پايان مى پذيرد.
نمونه اى از اسدى : شرف المرء فى الادب لا فى النسب شرف مرد يا بزرگى او
تو گمان مى برى كه در نسب است
اين تصور خطاست زانكه شرف
مرد را در حمايت ادب است
(410 - 416 مجموعه خطى )
9- نديمى (قرن نهم و دهم )، اين شاعر نيز نثراللئالى را به دستور مسيب خان وزير(؟) به نظم كشيده است . او در آغاز، مقدمه اى در توحيد و نعت پيامبر(ص ) آورده و با اشاره اى به خلفاى چهارگانه به ستايش سلطان - باسط عدل و ناشر احسان ، شه بديع الزمان بهادرخان - پرداخته است .
نثراللئالى (نثر الدرر) نديمى چنين آغاز مى شود:
ايمان المرء بايمانه
ايمان مرد شناخته مى شود به سوگند او.هر كه شد راست قول و ايمان دار
به خدا راست مى خورد سوگند
مرد را هر طريق كايمان است
هم ز سوگندهاى او دانند
استراحة النفس فى الياس
آرميدن نفس در نااميدى است .اى كه بستى به مردمان اميد
مى كشى خوارى از قباحت نفس
بگسل اميد تا بياسايى
چون به نوميدى است راحت نفس
ص 237 - 304 مجموعه خطى
10 - در حاشيه صفحات (341 - 358) مجموعه خطى شماره 2398 كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ، كه ما شعر اسدى و نديمى را از آن نقل كرده ايم (51) ترجمه منظوم ديگرى از صد كلمه امام (ع ) (جز صد كلمه جاحظ) هست كه سراينده آن مضمون هر كلمه اى را در يك رباعى سروده و سخن خود را چنين شروع كرده است :آن را كه دل از معرفت آگاه بود
در پرده لى مع اللهش راه بود
چون در نگرد ز روى معنى داند
كاينها ز كلام حضرت شاه بود
اولين كلمه منسوب به امام (ع ) در اين رساله الشرف عند الله بحسن الاعمال لا بحسن الاقوال است و كلمه استراحة النفس فى الياس در آن چنين ترجمه شده است :اى دل ز خداى خود طلب مرهم ريش
بى منت بيش و كم زوى جو كم وبيش
هر كس كه شد از خلق بكلى نوميد
آسوده شد از محنت بيگانه و خويش
اينها نمونه و گزيده اى از مجموعه آثارى بود كه پس از رشيد وطواط و به تقليد از كار او به وجود آمده است ، در كتابهايى مانند: الذريعة ، مصادر نهج البلاغة و اسانيدها، كتابنامه نهج البلاغه ، فرمان مالك اشتر (52) و غير آن ها به نام كتابها و رساله هاى ديگرى مى توان رسيد كه ادامه اين كار را به دست افراد گوناگون تا امروز نشان مى دهد. بى ترديد جستجو در كتابخانه ها نيز آثار فراوان ديگرى را به ما خواهد شناساند.
سخنان على (ع ) در متون فارسى
به كار بردن سخن فرزانگان و بزرگان در ميان گفته خود، امرى است كه ظاهرا با نخستين روزهاى پيدايش زبان فاصله چندانى ندارد. گوينده ، يا نويسنده ، غالبا بر آن است كه با اين كار سخن خود را بيارايد و انديشه خود را تاكيد كند، اما وقتى بدين شيوه گفته مقبول و دلنشينى را به ذهن مخاطب مى سپارد، دانسته يا ندانسته ، بخشى از فرهنگ بشرى را حفظ مى كند و آيندگان را وامدار خود مى دارد، و بديهى است كه اين بهره گيرى از گفته ديگران ، - تضمين -، (53) اگر با لطف و ظرافتى نيز همراه گردد خود به سخن گوينده ، يا نويسنده ، زيبايى ديگرى خواهد بخشيد.
در قرنهاى نخستين هجرى ، زمانى كه زبان فارسى با روحى تازه حيات خود را در قالب كتابها آغاز كرد، از سرچشمه هاى نخستين فرهنگ اسلامى - قرآن كريم ، سخنان پيامبر (ص ) و ياران او - نيرو مى گرفت و يكى از عوامل غنا و كمال روز افزون آن ، بهره مندى از اين سرمايه فياض بود. از اين روى در ميان آثارى كه از آن سالها، بخصوص از قرن چهارم به بعد، باقى است كمتر كتاب ارجمندى مى توان يافت كه از اين بركات بى بهره باشد.
اما در ميان سخنانى كه مولفان فارسى نويس از بزرگان اصحاب و صاحبان انديشه صدر اسلام ، در ضمن نوشته هاى خود، آورده اند، آن چه به اميرمومنان على (ع ) منسوب است برجستگى خاصى دارد، چنان كه اگر روزى مجموعه اى از آن فراهم آيد بى گمان رساله اى دل انگيز خواهد شد.
ذكر نمونه اى از اين تضمين ها گفته ما را روشنى خواهد بخشيد:
در منابع متعددى آمده است كه على (ع ) فرمود: يا حمراء و يا بيضاء احمرى و ابيضى و غرى غيرى . (54)
از جمله متون تاريخى فارسى در تاريخ بلعمى (55) (تاليف سالهاى 352 - 363) آمده است :
از اميرالمومنين على بن ابى طالب - كرم الله وجهه - خبر است كه : او به بيت المال اندر شد، خواسته ديد بسيار...پس يك مشت دينار برگرفت و يك مشت درم ، و باز جاى افكند و گفت : يا حمراء و يا بيضاء! احمرى و ابيضى و غرى غيرى . گفت يا سرخ و يا سپيد، جز مرا بفريب .
تاريخ بلعمى ج 2/804
اين سخن را چند تن از مولفان آورده اند: از جمله :
على بن عثمان هجويرى (م : حدود 465):
و آنان كه گويند زر و كلوخ به نزديك وى يكسان شده است ، اين همه علامات سكر باشد و نادرستى ديدار، و اين را بس شرفى نباشد. شرف مر آن درست بين و راست دان را باشد كه زر نزديك وى زر بود و كلوخ كلوخ ، اما به آفت آن بينا بود تا گويد: يا صفراء و يا بيضاء، غرى غيرى . يا زر زرد روى و يا سيم سفيد كار، به جز مرا فريبيد، كه من به شما مغرور نگردم ، از آن چه من آفت شما ديده ام .
كشف المحجوب / 288
ابوالفضل رشيد الدين ميبدى (زنده در نيمه اول قرن ششم ):
اميرالمومنين على (ع ) دينارى بر دست نهاد گفت : يا صفراء اصفرى و يا بيضاء ابيضى و غرى غيرى اى دنيا و اى نعيم دنيا، رو كه تو عروسى آراسته اى و به انگشت عروسان پنجه شيران نتوان شكست . شو ديگرى را فريب ده ، كه پسر بوطالب سر آن ندارد كه در دام غرور تو آيد.
كشف الاسرار (تاليف ، 520) ج 5/453
سعد الدين وراوينى (نيمه اول قرن هفتم ):
خنك كسى كه مرغ انديشه او بيضه طمع - و اگر چه زرين يا سيمين بود - ننهد و نقش سپيدى و زردى آن بيضه بر بياض ديده و سواد دل نزند، (56) و چون از پرده فريب روى بنمايد آستين بر روى گيرد، يا بيضاء ابيضى و يا صفراء اصفرى غرى غيرى .
مرزبان نامه وراوينى / 398
عطاملك جوينى (م : 681):
به وقتى كه در پاى لمسر(57) بودم بر هوس مطالعه كتابخانه كه صيت آن در اقطار شايع بود عرضه داشتم كه نفايس كتب الموت را تضييع نتوان كرد. پادشاه آن سخن را پسنديده فرمود و اشارت راند تا به مطالعه آن رفتم و آن چه يافتم از مصاحف و نفايس كتب بر مثال يخرج الحى من الميت (58) بيرون آوردم و آلات رصد كه ...موجود بود برگرفتم ... و هر چند خزاين موفور بود و اجناس ذهبيات و فضيات نامحصور، اما يا صفراء اصفرى و يا بيضاء ابيضى بر آن خواندم و آستين به كرم بر آن افشاندم .
جهانگشاى جوينى (تاليف : 658) ج 3/270
اما نهج البلاغه : مى دانيم كه سيد شريف رضى نهج البلاغه را در حدود سال چهارصد و يك هجرى از گزيده خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار اميرمومنان (ع ) فراهم آورد. اين كتاب شريف البته آن مايه قدر و اهميت داشت كه از همان آغاز تدوين توجه و اقبال آشنايان به ادب عرب را به خود برانگيزد، چه وقتى اجزاء پراكنده آن در ميان سخن شناسان دست به دست مى گشت (59) و خواطر زايا را پربار مى كرد، (60) اهتمام اهل فضل بدان مجموعه ، در حقيقت سيراب كردن طبايع عطشناكى بود كه در طلب چشمه اى شيرين مى سوختند، شرحهايى كه فاضلان عرب ، تنها تا قرن هشتم ، بر آن كتاب شريف نوشته اند و بعضى از آن ها موجود و معروف است اين معنى را به خوبى نشان مى دهد. در آن سالها، هر چند در قلمرو زبان فارسى و در عالم نويسندگان رسمى ، نسبت به اين گنجينه گرانقدر نوعى بى خبرى و بى اعتنايى بود، اما چنان نبود كه اين تغافل هر نظرى را فرو بندد، چنان كه با همه آن پرهيز و گريز، تاثير مستقيم آن در بعضى از متون فارسى آشكار است . اشاره به چندى از اين آثار بى ترديد لطف و فايده اى تمام دارد:
1 - شرح شطحيات : اين كتاب ، چنان كه از اسمش نيز پيداست ، در شرح سخنان رمزى بعضى از عارفان نوشته شده است و مولف آن روزبهان بقلى فسايى از مشايخ معروف قرن ششم (م : 606)است .
در شرح شطحيات آمده است (ص 71):
فى شطح المرتضى ، رضى الله عنه
اما شطحيات مرتضى پيشتر آمد زيرا كه در فصاحت پيشتر آمد. نبينى كه در غليان سكر شقشقه انبساطى چون در حلق جانش مرتفع گشتى ناساكن شدى ، همه شطح گفتى . نديدى كه چه گفت در صحو بعد از سكر كه : هيهات ، يا ابن عباس ، تلك شقشقة (61) هدرت ثم استقرت . (62) چون در بحر قدم غوطه خوردى ، از اصداف جان لئالى شطح برانداختى ، گفتى : من در شبهتى نه ام ، حق را ديدم و در حق شك نكردم كه مى بينم . چون مى ديدم بعد از آن در غيم (63) اعتراض نفس نيفتادم . اگر بينم به چشم سر، چنانش بينم كه به چشم دل ، ما شككت فى الحق منذ رايته . و لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا. (64)
2 - دستور الوزاره : نويسنده اين كتاب ، كه پيشرو كتبى مانند دستور الوزراى خواندمير (تاليف : 914) و دستور الوزراى استرابادى (تاليف : حدود 1060) است ، محمود بن محمد اصفهانى (م : 612) دانسته شده است . (65) اگر اين تاريخ - 612 - براى درگذشت مولف و سال 595 براى تاليف كتاب صحيح باشد، بايد گفت ، تا آن جا كه ما مى دانيم ، دستورالوزاره نخستين كتابى است در زبان فارسى كه بصراحت نهج البلاغه را مجموعه اى از سخنان على (ع ) معرفى كرده است . (66)
دستورالوزاره چنين آغاز مى شود:
حمد و ثنا داراى جهان و داناى آشكار و نهان را، پادشاهى كه عقل دورانديش از ادراك كنه جلالش عاجز است . لا يدركه غوص الفطن ...(67) و درود بر صاحب منشور اتيناك (68)...دلاورى كه مبارزان قلب مجاهدت به جاندارى (69) نصرتش پناه گرفتند كنا اذا احمر الباس ، (70) زبان آورى كه ...(71)
و به نهج البلاغه چنين اشاره مى كند: اميرالمومنين على بن ابى طالب - كرم الله وجهه - امام مرتضى ولى حضرت خدا...به فيض سماحت بنان و سجاحت بيان اين مرتبت از حضرت نبوت يافته كه اجود الناس بنانا و افصح الناس بيانا و دررزواهر و غرر جواهر او كه در نهج البلاغه منتظم است ...كمال اين معنى را (گواه است ). دستورالوزاره / 78
3 - تاريخ جهانگشا: اين كتاب نوشته عطاملك جوينى (م : 681) و يكى از مهمترين منابع تاريخ مغول و از نمونه هاى استوار نثر مصنوع است .
در تاريخ جهانگشا (ج 3 / 122) - در وصف قلعه ميمون دز - آمده است :
آن قلعه اى بود كه هنگام استيلا و استعلاى كار آن طايفه ...علاء الدين ....به كفات و اركان اشارت كرده بود تا مدت دوازده سال قلال و تلال آن جبال را مطالعه مى كردند تا آن كوه سرافراز را...اختيار كردند و بر قله آن ...قلعه ميمون دز آغاز نهادند....و در آن موضع از افراط سرما حيوان را از ابتداى خريف تا ميان بهار امكان آرام و مكان مقام ميسر نه . و بدين سبب در خيال آنك جبال آن را كه ...از غايت رفعت آن مكان على سخن على ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير (72) بر خود مى بست ، ابناى آدم چگونه بدان تعدى يابند و به محاصره آن تصدى نمايند.
از ذكر شواهد ديگر براى پرهيز از طول سخن چشم مى پوشيم . اكنون جاى آن است كه ببينيم مطلوب كل طالب ، به عنوان مجموعه اى از سخنان منسوب به على (ع ) چه تاثيرى در آثار پس از خود داشته است .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)