صفحه 16 از 25 نخستنخست ... 6121314151617181920 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 151 تا 160 , از مجموع 249

موضوع: کلیله و دمنه

  1. #151
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    چون موش از ادای این فصول بپرداخت باخه او را جوابهای با لطف داد , و استیحاش او را بموانست بدل گردانید و گفت:
    لله در النائبات فانها

    صدا اللئام و صیقل الاحرار


    و سخن تو شنودم و هر چه گفتی آراسته و نیکو بود , و بدین اشارات دلیل مردانگی و مروت و برهان آزادگی و حریت تو روشن شد. لیکن تورا بسبب این غربت چون غمناکی می‌بینم , زنهار تا آن را در خاطره جای ندهی , که گفتار نیکو آنگاه جمال دهد که بکردار ستوده پیوندد. و بیمار چون وجه معالجت بشناخت اگر بران نرود از فایده علم بی بهر ماند؛علم خود را در کار باید داشت و از ثمرات عقل انتفاع گرفت , و باندکی مال غمناک نبود
    قلیل المال تصلحه فیبق

    و لا یبقی الکثیر مع الفساد


    و صاحب مروت اگر چه اندک بضاعت باشد همیشه گرامی و عزیز روزگار گذارد , چون شیر که در همه جای مهابت او نقصان نپذیرد اگر چه بسته و در صندوق دیده شود و باز توانگر قاصر همت ذلیل نماید , چون سگ که بهمه جای خوار باشد اگر چه بطوق و خلخال مرصع آراسته گردد.
    نیک درانست که داندخود

    چشمه حیوان زنم پارگین


    این غربت را در دل خود چندین وزن منه , که عاقل هرکجا بعقل خود مستظهر باشد. و شکر در همه ابواب واجبست , و هیچ پیرایه در روز محنت چون زیور صبر نیست. قال النبی صلی الله علیه (خیر ما اعطی الانسان لسان شاکر و بدن صابر و قلب ذاکر ). صبر باید کرد و در تعاهد قلب ذاکر کوشید , چه هر گاه که این باب بجای آورده شد وفود خیر وسعادت روی بتو آرد , و افواج شادکامی و غبطت در طلب تو ایستد , چنانکه آب پستی جوید و بط آب ,که اقسام فضایل نصیب اصحاب بصیرتست؛ و هرگز بکاهل متردد نگراید و از وی همچنان گریزد که زن جوان شبق از پیر ناتوان. و اندوه ناک مباش بدانچه گوئی مالی داشتم و در معرض تفرقه افتاد؛که مال و تمامی متاع دنیا ناپای دار باشد ,چون گوئی که در هوا انداخته آید نه بر رفتن او را وزنی توان نهاد و نه فرود آمدن را محلی
    والدهر ذودول تنقل فی الوری

    ایا مهن تنقل الافیا


    و علما گفته‌اند (چند چیز را ثبات نیست: سایه ابرو دوستی اشرار و عشق زنان و ستایش دروغ و مال بسیار ). و نسزد از خردمند که ببسیاری مال شادی کند و به اندکی آن غم خورد ,و باید مال خود آن را شمرد که بدان هنری بدست آرد و کردار نیک مدخر گرداند ,چه ثقت مستحکم است که این هر دو نوع از کسی نتوان ستد ,و حوادث روزگار و گردش چرخ را دران عمل نتواند بود. و نیز مهیا داشتن توشه آخرت از مهمات است ,که مرگ جز ناگاه نباید و هیچ کس را دران مهلتی معین و مدتی معلوم نیست
    پای بر دنیا نه و بر دوزخ چشم نام و ننگ

    دست در عقبی زن و بر بند راه فخر و عار


    و پوشیده نماند که تو از موعظت من بی نیازی و منافع خویش را از مضار نیکو بشناسی ,لکن خواستم که ترا بر اخلاق پسندیده و عادات ستوده معونی واجت دارم و حقوق دوستی و هجرت تو بدان بگزارم. و تو امروز بذاذر مائی و در آنچه مواسا ممکن گردد از همه وجوه ترا مبذولست.
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  2. #152
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    چون زاغ ملاطفت باخه در باب موش بشنود تازه ایستاد ,واو را گفت: شادکردی مرا و همیشه از جانب تو این معهود است. و تو هم بمکارم خویش بنازد و شاد و خرم زی ,چه سزاوار کسی بمسرت و ارتیاح اوست که جانب او دوستان را ممهد باشد ,و بهر وقت جماعتی از برادران در شفقت و رعایت و اهتمام و حمایت او روزگار گذارند ,و او درهای مکرمت و مجاملت را بریشان گشاده دارد ,و در اجابت التماس و قضای حاجت ایشان اهتزاز و استبشار واجب بیند؛و زبان نبوت از این معنی عبارت می‌فرماید که خیار کم احاسنکم اخلاقا الموطوون اکنافا الذین یالفون و یولفون.
    و اگر کریمی در سر آید دست گیر او کرام توانند بود , چنانکه پیل اگر در خلاب بماند جز پیلان او را از آنجا بیرون نتوانند آورد. و عاقل همیشه در کسب شرف کوشد و ذکر نیکو باقی را بفانی خریده باشد و اندکی بسیار فروخته.
    یشتری الحمد با غلی بیعه

    اشتراء الحمد ادنی للربح


    و محسود خلایق آن کس تواند بود که نزدیک او زینهاریان ایمن گشته بسیار یافته شود ,و بر در او سایلان شا کرفراوان دیده آید. و هر که در نعمت او محتاجان را شرکت نباشد او در زمره توانگران معدود نگردد ,و آنکه حیات در بدنامی و دشمنایگی خلق گذارد نام او در جمله زندگان برنیاید.
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  3. #153
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    زاغ در این سخن بود که از دور آهوی دوان پیدا شد. گمان بردند که او را طالبی باشد. باخه در آب جست و زاغ بر درخت پرید و موش در سوراخ رفت. آهو بکران آب رسید ,اندکی خورد ,چون هراسانی بیستاد. زاغ چون این حال مشاهدت کرد در هوا رفت و بنگریست که بر اثر او کسی هست. بهر جانب چشم انداخت کسی را ندید. باخه را آواز داد تا از آب بیرون آمد و موش هم حاضر گشت.
    پس باخه چون هراس آهو بدید ,و در آب می‌نگریست و نمی خورد ,گفت: اگر تشنه ای آب خورد و باک مدار ,که هیچ خوفی نیست. آهو پیشتر رفت. باخه او را ترحیب تمام واجب داشت و پرسید که: حال چیست و از کجا می‌آئی؟ گفت: من در این صحراها بودمی و بهر وقت تیر اندازان مرا از جانبی بجانبی می‌راندند. و امروز پیری را دیدم صورت بست که صیاد باشد , اینجا گریختم. باخه او را گفت: مترس که در این حوالی صیاد دیده نیامده ست ,و ما دوستی خود ترا مبذول داریم ,و چرا خور بما نزدیک است.
    آهو در صحبت ایشان رغبت نمود و در آن مرغزار مقام کرد. و نی بستی بود که ایشان در آنجا جمله شدندی و بازی کردندی و سرگذشت گفتندی.
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  4. #154
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    روزی زاغ و موش و باخه فراهم آمدند و ساعتی آهو را انتظار نمودند نیامد. دل نگران شدند ,و چنانکه عادت مشفقانست تقسم خاطر آورد ,و اندیشه بهر چیز کشید. موش و باخه زاغ را گفتند: رنجی برگیرد و در حوالی ما بنگر تا آهو را اثری بینی. زاغ تتبع کرد ,آهو را در بند دید ,بر فور باز آمد و یاران را اعلام داد. زاغ و باخه موش را گفتند که: در این حوادث جز بتو امید نتواند داشت ,که کار از دست ما بگذشت ,
    دریاب که از دست تو هم در گذرد
    موش بتگ ایستاد و بنزدیک آهو آمد و گفت: ای بذاذر مشفق ,چگونه در این ورطه افتادی با چندان خرد و کیاست و ذکا و فطنت؟ جواب داد که: در مقابله تقدیر آسمانی. که نه آن را توان دید و نه بحیلت هنگام آن را در توان یافت ,زیرکی چه سود دارد؟ دراین میانه باخه برسید ,آهو را گفت: که ای بذاذر ,آمدن تو اینجا بر من دشوارتر از این واقعه است , که اگر صیاد بما رسد و موش بندهای من بریده باشد بتنگ با او مسابقت توانم کردن ,و زاغ بپرد ,و موش در سوراخ گریزد ,و تو نه پای گریز داری و نه دست مقاومت ,این تجشم چرا نمودی؟ باخه گفت: چگونه نیامدمی و بچه تاویل توقف روا داشتمی ,و از آن زندگانی که در فراق دوستان گذرد چه لذت توان یافت؟ و کدام خردمند آن را وزنی نهاده ست و از عمر شمرده؟ ویکی از معونت بر خرسندی و آرامش نفس در نوایب دیدار برادران است و مفاوضت ایشان در آنچه بصبر و تسلی پیوندد و فراغ و رهایش را متضمن باشد ,که چون کسی در سخن هجر افتاد حریم دل او غم را مباح گردد و بصر و بصیرت نقصان پذیرد و رای و رویت بی منفعت ماند. و در جمله متفکر مباش,که همین ساعت خلاص یابی و این عقده گشاده شود. ودر همه احوال شکر واجب است ,که اگر زخمی رسیدی و بجان گزندی بودی تدارک آن در میدان وهم نگنجیدی ,و تلافی آن در نگارخانه هوش متصور ننمودی
    لاتبل بالخطوب مادمت حیا

    کل خطب سوی المنیه سهل


    باخه هنوز این سخن می‌گفت که صیاد از دور آمد. موش از بریدن بندها پرداخته بود. آهو بجست و زاغ بپرید و موش در سوراخ گریخت. صیاد برسید,پای دام آهو بریده یافت ,در حیرت افتاد. چپ و راست نگریست ,ناگاه نظر بر باخه افگند ,او را بگرفت و محکن ببست و روی بازو نهاد. در ساعت یارانش جمله شدند و کار باخه را تعرفی کردند.
    معلوم شد که در دام بلاست.
    موش گفت: هرگز خواهد بود که این بخت خفته بیدار گردد و این فتنه بیدار بیارامد؟ و آن حکیم راست گفته است که «مردم همیشه نیکو حالست تا یک بار پای او در سنگ نیامده ست چون یک کرت در رنج افتاد و ورغ نکبت سوی او بشکست هرساعت سیل آفت قوی تر و موج محنت‌ها یل تر می‌گردد.
    فسحقا لدهر ساورتنی همومه

    وشلت ید الایام ثمت تبت


    و هرگاه که دست در شاخی زند بار دیگر در سر آید ,و مثلا سنگ راه در هر گام پای دام او باشد ». و آنگاه کدام مصیبت را بر فراق دوستان برابر توان کرد؟ که سوز فراق اگر آتش در قعر دریا زند خاک ازو بر آرد ,و اگر دود بآسمان رساند رخسار سپید روز سیاه گردد
    یهم اللیالی بعض ما انا مضمر

    ویثقل رضوی دون ما انا حامل


    از هجر تو هر شبم فلک آن زاید

    کان رنج اگر مهر کشد بر ناید


    وانچ از تو بر این خسته روان می‌آید

    در برق جهنده سوز آن بگزاید


    و از پای ننشست این بخت خفته تا دست من بر نتافت ,و چنانکه میان من و اهل و فرزند و مال جدائی افگنده بود دوستی را که بقوت صحبت او می‌زیستم از من بربود ,روی رزمه یاران و واسطه قلاده بذاذان ,که مودت او از وجه طمع مکافات نبود ,لکن بنای آن را بدواعی کرم و عقل و وفا و فضل تاکیدی بسزا داده بود ,چنانکه بهیچ حادثه خلل نپذیرفتی. و اگر نه آنستی که تن من براین رنجها الف گرفته است و در مقاسات شداید خو کرده در این حوادث زندگانی چگونه ممکن باشدی و بچه قوت با آن مقاومت صورت بنددی؟
    و هوونت الخطوب علی حتی

    کانی صرت امنحها الودادا


    انکرها و منبتها فوادی

    و کیف تنکر الارض القتادا


    وای به این شخص درمانده بچنگال بلا، اسیر تصاریف زمانه، و بسته تقلب احوال، آفات بر وی مجتمع و خیرات او بی دوام، چون طلوع و غروب ستاره که یکی در فراز می‌نماید و دیگری در نشیب، اوج و حضیض آن یکسان و بالا و پست برابر. وغم هجران مانند جراحتی است که چون روی بصحت نهد زخمی دیگر بران آید و هر دو بهم پیوندد، و بیش امید شفا باقی نماند. و رنجهای دنیا بدیدار دوستان نقصان پذیرد، آن کس که ازیشان دورافتد تسلی از چه طریق جوید و بکدام مفرح تداوی طلبد؟
    زاغ و آهو گفتند: اگر چه سخن ما فصیح و بلیغ باشد باخه را هیچ سود ندارد. بحسن عهد آن لایق تر که حیلتی اندیشی که متضمن خلاص او باشد، که گفته‌اند «شجاع و دلیر روز جنگ آزموده گردد، و امین وقت داد و ستد، و زن و فرزند در ایام فاقه، و دوست و بذاذر در هنگام نوایب. »
    موش آهو را گفت:حیلت آنست که تو از پیش صیاد درآیی و خویشتن برگذر او بیفگنی. و خود را چون ملول مجروح بدو نمایی. و زاغ بر تو نشیند چنانکه گویی قصد تو دارد. چندانکه چشم صیاد بر تو افتاد لاشک دلدر تو بندد، باخه را با رخت بنهد و روی بتو آرد، هرگاه که نزدیک آمد لنگان لنگان از پیش او می‌رو، اما تعجیل مکن تا طمغ از تو نبرد. و من بر اثر او می‌آیم، امید چنین دارم که شما هنوز در تگاپوی باشید که من بند باخه ببرم و او را مخلص گردانم.
    همچنین کردند. و صیاد در طلب آهو مانده شد،
    ون باز آمد باخه را ندید،و بندهای تبره بریده یافت. حیران شدو تفکری کرد، اول دربریدن بند آهو، و باز آهو خود را بیمار ساختن و نشستن زاغ بروی، و بریدن بند باخه. بترسید و از بیم خون در تن وی چون شاخ بقم شد و پوست براندام وی چون زغفران شاخ گشت. و اندیشید که «این زمین پریانست و جادوان، زودتر بازباید رفت. » و با خود گفت:
    آهو و زاغ و موش و باخه فراهم آمدند و ایمن و مرفه سوی مسکن، رفت بیش نه دست بلا بدامن ایشان رسید و نه چشم بد رخسار فراغ ایشان زرد گردانید. بیمن وفاق عیش ایشان هر روز خرم تر بود و احوال هر ساعت منتظم تر.
    اینست داستان موافقت دوستان و مثل مرافقت بذاذران و مظاهرت ایشان در سرا و ضرا و شدت و رخا و فرط ایستادگی کی هر یک در حوادث ایام و نوایب زمانه بجای آوردند. تا ببرکات یک دلی و مخالصت، و میامن هم پشتی و معاونت، از چندین ورطه هایل خلاص یافتند، و عقبات آفات پس پشت کردند.
    و خردمند باید که در این حکایات بنور عقل تاملی کند، که دوستی جانوران ضعیف را، چون دلها صافی می‌گردانند و در دفع مهمات دست در دست می‌نهند، چندین ثمرات هنبی و نتایج مرضی می‌باشد، اگر طایفه عقلا از اطن نوع مصادقتی بنا نهند و آن را بر این ملاطفت بپایان رسانند فواید آن همه جوانب را چگونه شامل گردد،و منافع و عوارف آن برصفحات هریک برچه جمله ظاهر شود.
    ایزد تعالی کافه مومنان را سعادت توفیق کرامت کناد، و درهای علم و حکمت بریشان گشاده گرداناد، بمنه وطوله و قوته و حوله.
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  5. #155
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    رای گفت برهمن را که: شنودم داستان دوستان موافق و مثل بذاذران مشفق. اکنون اگر دست دهد بازگوید از جهت من مثل دشمنی که بدو فریفته نشاید گشت اگرچه کمال ملاطفت و تضرع و فرط مجاملت و تواضع در میآن آرد و ظاهر را هرچه آراسته تر بخلاف باطن نماید و دقایق تمویه و لطایف تعمیه اندران بکار برد.
    برهمن گفت:خردمند بسخن دشمن التفات ننماید و زرق و شعوذه او را در ضمیر نگذارد و هرچه از دشمن دانا و مخالف داهی تلطف و تودد بیش بیند در برگمانی و خویشتن نگاه داشتن زیادت کند و دامن ازو بهتر درچیند، چه اگر غفلتی ورزد و زخم گاهی خالی گذرد هراینه کمین دشمن گشاده گردد، و پس از فوت فرصت و تعذر تدارک، پشیمانی دست ندهد، و بدو آن رسد که ببوم رسید از زاغ. رای پرسید که: چگونه است آن؟
    گفت:
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  6. #156
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    آورده‌اند که در کوهی بلند در ختی بود بزرگ، شاخهای آهخته ازو جسته، و برگ بسیار گرد او درآمده. و دران قریب هزار خانه زاغ بود. و آن زاغان را ملکی بود که همه در فرمان و متابعت او بودند ی، و اوامر و نواهی او را در ل و عقد امتثال نمودند ی. شبی ملک بومان بسبب دشمنایگی که میان بوم و زاغست بیرون آمد و بطریق شبیخون برزاغان زود و کام تمام براند، و مظفر و منصور و موید و مسرور بازگشت.
    دیگر روز ملک زاغان لشکر را جمله کرد و گفت: دیدید شبیخون بوم ودلیری ایشان؟ و امروز میان شما چند کشته و مجروح و پرکنده و بال گسسته است، و از این دشوارتر جرات ایشان است و وقوف برجایگاه و مسکن، و شک نکنم که زود بازآیند وبار دوم دست برد بار اول بنمایند. و هم از آن شربت نخست بچشانند. در این کار تامل کنید و وجه مصلحت باز بینید.
    و درمیان زاغان پنج زاغ بود بفضیلت رای و مزیت عقل مذکور و بیمن ناصیت و اصابت تدبیر مشهور، و زاغان در کارها اعتماد براشارت و مشاورت ایشان کردندی. در حوادث بجانب ایشان مراجعت نموددنی،و ملک رای ایشان را مبارک داشتی و در ابواب مصالح از سخن ایشان نگذشتی. یکی را از ایشان پرسید که: رای تو دراین حادثه چه بیند؟ گفت: این رایی است که پیش از ما علما بوده‌اند و فرموده که «چون کسی از مقاومت دشمن عاجز آمد بترک اهل و مال و منشاء و مولد بباید گفت و روی بتافت، که جنگ کردن خطر بزرگست، خاصه پس ازهزیمت، و هرکه بی تامل قدم دران نهاد برگذر سیل خواب گه کرده باشد. و در تیزآب خشت زده، چه برقوت خود تکیه کردن وبزور و شجاعت خویش فریفته شدن از حزم دور افتد، که شمشیر دو روی دارد، واین سپهر کوژپشت شوخ چشم روزکور است، مردان را نیکو نشناسد و قدر ایشان نداند، و گردش او اعتماد را نشاید
    ای که بر چرخ ایمنی، زنهار

    تکیه برآب کرده ای، هش دار».


    ملک روی بدیگری آورد و پرسیدکه: تو چه اندیشیده ای؟ گفت: آنچه او اشارت می‌کند. از گریختن و مرکز خالی گذاشتن، من باری هرگز نگویم،و در خرد چگونه درخورد در صدمت نخست اطن خواری بخویشتن راه دادن و مسکن و وطن را پدرود کردن؟ بصواب آن نزدیک تر که اطراف فراهم گیریم و روی بجنگ آریم.
    چون باد، خیز و آتش پیگار برافروز

    چون ابر، و روز ظفر بی غبار کن


    که پادشاه کامگار آن باشد که براق همتش اوج کیوان را بسپرد، و شهاب صولتش دیو فتنه را بسوزد. و حالی مصلحت درآنست که دیدبانان نشانیم و از هرجانب که عورتیست خویشتن نگاه داریم. اگر قصدی پیوندند ساخته و آماده پیش رویم، و کارزار به وجه بکنیم و روزگار دراز در آن مقاتلت بگذرانیم، یا ظفر روی نماید یا معذور گشته پشت بدهیم. چه پادشاهان باید که روز جنگ و وقت نام و ننگ بعواقب کارها التفات ننمایند و بهنگام نبرد مصالح حال و مآل را بی خطر شمرند.
    از غرب سوی شرق زن بد خواه را بر فرق زن

    بر فرق او چون برق زن مگذار ازو نام و نشان


    ملک وزیر سوم را گفت: رای تو چیست؟ گفت: من ندانم که ایشان چه می‌گویند، لکن آن نیکوتر که جاسوسان فرستیم و منهیان متواتر گردانیم و تفحص حال دشمن بجای آریم و معلوم کنیم که ایشان را بمصالحت میلی هست، و بخراج از ماخشنود شوند و ملاطفت ما را بقول استقبال نمایند. اگر از این باب میسر تواند گشت، و بوسع طاقت و قدر امکان در آن معنی رضا افتد، صلح قرار دهیم و خراجی التزام نماییم تا از باس ایشان ایمن گردیم و بیارامیم؛ که ملوک را یکی از رایهای صائب و تدبیرهای مصیب آنست که چون دشمن بمزید استیلا و بمزیت استعلا مستثنی شد، و شوکت و قدرت او ظاهر گشت،و خوف آن بود که فساد در ممالک منتشر گردد، و رعیت در معرض تلف و هلاک آیند کعبتین دشمن بلطف باز مالند و مال را سپر ملک و ولایت و رعیت گردانند، که در شش در داو دادن و ملکی بندبی باختن از خرد و حصافت وتجربت و ممارست دور باشد .
    اگر زمانه نسازد تو با زمانه بساز
    ملک وزیر چهارم را گفت: تو هم اشارتی بکن و آنچه فراز می‌آید باز نمای. گفت: وداع وطن و رنج غربت بنزدیک من ستوده تر ازانکه حسب و نسب د رمن یزید کردن، و دشمنی را که همیشه از ما کم بوده ست تواضع نمودن.
    با آنچه اگر تکلفها واجب داریم و مووننتها تحمل کنیم بدان راضی نگردند و در قلع و استیصال ما کوشند. و گفته‌اند که «که نزدیکی بدشمن آن قدر باید جست که حاجت خود بیابی،و دران غلو نشاید کرد، که نفس تو خوار شود و دشمن را دلیری افزاید، و مثل آن چون چوب ایستانیده است بر روی آفتاب، که اگر اندکی کژ کرده آید سایه او دراز گردد، وگر دران افراط رود سایه کمتر نماید. » و هرگز ایشان از ما بخراج اندک قناعت نکند؛ رای ما صبر است و جنگ.
    هرچند علما از محاربت احتراز فرموده اند، لکن تحرز بوجهی که مرگ در مقابله آن غالب باشد ستوده نیست .
    پنجم را فرمود: بیار چه داری، جنگ اولی تر، یا صلح، یا جلا؟ گفت: نزیبد مارا جنگ اختیار کنیم مادام که بیرون شد کار ایشان را طریق دیگر یابیم. زیرا که ایشان در جنگ از ما جره ترند و قوت و شوکت زیادت دارند. و عاقل دشمن را ضعیف نشمرد، که در مقام غرور افتد، و هرکه مغرور گشت هلاک شد. و پیش از این واقعه از خوف ایشان می‌اندیشم، و از اینچه دیدم می‌ترسیدم، اگرچه از تعرض ما معرض بودند، که صاحب حزم در هیچ حال از دشمن ایمن نگردد، درهنگام نزدیکی از مفاجا اندیشد، و چون مسافت در میان افتد از معاودت، وگر هزیمت شود از کمین، و اگر تنها ماند از مکر. و خردمندتر خلق آنست که از جنگ بپرهیزد چون ازان مستغنی گردد و ضرورت نباشد،که در جنگ نفقه و موونت از نفس و جان باشد، در دیگر کارها از مال و متاع. ونشاید که ملک عزیمت بر جنگ بوم مصمم گرداند، که هرکه با پیل درآویزد زیر آید.
    ملک گفت: اگر جنگ کراهیت می‌داری پس چه بینی؟
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  7. #157
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    گفت در این کار تامل باید کرد، و در فراز و نشیب و چپ و راست آن نیکو بنگریست، که پادشاهان را به رای ناصحان آن اغراض حاصل آید که بعدت بسیار و لشکر انبوه ممکن نباشد. و رای ملوک بمشاورت وزیران ناصح زیادت نور گیرد،چنانکه آب دریا را بممد جویها مادت حاصل آید.
    و بر خردمند اندازه قوت و زور خود و مقدار مکیدت و رای دشمن پوشیده نگردد، وهمیشه کارهای جانبین بر عقل عرضه می‌کند، و در تقدیم و تاخیر آن به انصار و اعوان که امین و معتمد باشند رجوع می‌نماید. چه هرکه به رای ناصحان مقبول سخن تمام هنر استظهار نجوید درنگی نیفتد تا آنچه از مساعدت بخت و موافقت سعادت بدو رسیده باشد ضایع و متفرق شود. چه اقسام خیرات بدالت نسب و جمال نتوان یافت، لکن بوسیلت عقل و شنودن نصایح ارباب تجربت و ممارست بدست آید.
    و هرکه از شعاع عقل غریزی بهرومند شد و استماع سخن ناصحان را شعار ساخت اقبال او چون سایه چاه پایدار باشد، نه چون نور ماه در محاق و زوال، دست مریخ سلاح نصرتش صیقل کند، و قلم عطارد منشور دولتش توقیع کند. و ملک امروز بجمال عقل ملک آرای متحلی است.
    نرسد عقل اگر دو اسپه کند

    در تگ وهم بی غبار ملک


    و چون مرا دراین مهم عز مشورت ارزانی داشت می‌خواهم که بعضی جواب در جمع گویم و بعضی در خلا. و من چنانکه جنگ را منکرم تواضع و تذلل و قبول جزیت و خراج و تحمل عاری، که زمانه کهن گردد و تاریخ آن هنوز تازه باشد، هم کار هم .
    نشوم خاضع عدو هرگز

    ورچه بر آسمان کند مسکن


    باز گنجشک را برد فرمان؟

    شیر روباه را نهد گردن؟


    و کریم زندگانی دراز برای تخلید ذکر و محاسن آثار را خواهد. و اگر ناکامیی دراین حیز افتد و عاری بر وی خواهد رسید کوتاهی عمر را بران ترجیح نهد،و تنگی گور را پناه منیع شمرد. و صراب نمی بینم ملک را اظهار عجز، که آن مقدمه هلاک و داعی ضیاع ملک و نفس است،و هر که تن بدن در داد درهای خیر بروی بسته گردد ودر طریق حیلت او سدهای قوی پیدا آید.
    و باقی این فصول را خلوتی باید تا بر رای ملک گذرانیده شود، که سرمایه ظفر و نصرت و عمده اقبال و سعادت حزم است، اول الحزم المشورة. وبدین استشارت که ملک فرمود و خدمتگاران را در این مهم محرم داشت دلیل حزم و ثبات و برهان خرد و وقار او هرچه ظاهر تر گشت.
    هرکجا حزم تو فرود آید

    برکشد امن حصنهای حصین


    و پوشیده نماند که مشاورت برانداختن رایهاست، ورای راست بتکرار نظر و تحصین سر حاصل آید. و فاش گردانیدن اسرار از جهت پادشاهان ممکن باشد، یا از مشاوران، و رسولان، یا کسانی که دنبال خیانت دارند و گرد استراق سمع برآیند و آنچه بگوش ایشان رسد در افواه دهند، یآ طایفه ای که در مخارج رای و مواقع آثار تامل واجب بینند و آن را بر نظایر آن از ظواهر احوال باز اندازند و گمانهای خود را بران مقابله کنند. و هر سر که از این معانی مصون ماند روزگار را بران اطلاع صورت نبنندد و چرخ را دران مداخلت دست ندهد. و کتمان اسرار دو فایده دارد: اگر اندیشه بنفاذ رسد ظفر بحاجت پیوندد، و اگر تقدیر مساعدت ننماید سلامت از عیب و منقصت.
    و چاره نیست ملوک را از مستاشر معتمد و گنجور امین که خزانه اسرار پیش وی بگشایند و گنج رازها بامانت و مناصحت وی سپارند و ازو در امضای عزایم معونت طلبند، که رجحان دارد باشارت او فواید بیند، چنانکه نور چراغ بمادت روغن و، فروغ آتش بمدد هیزم. و هرکرا متانت رای و مظاهرت کفات جمع شد .
    بدین پای ظفر گیرد بدان دست خطر بندد.
    و ایزدتعالی که پیغامبر را علیه السلام مشاورت فرمود نه برای آن بود تا رای او را که بامداد الهام ایزدی و فیض الهی موید بود و تواتر وحی و اختلاف روح الامین علیه السلام بدان مقرون، مددی حاصل آید، لکن این حکم برای بیان منافع و تقریر فواید مشورت نازل گشت تا عالمیان بدین خصلت پسندیده متحلی گردند، وله الحمد الشاکرین. و واجب باشد بر خدمتگاران که چون مخدوم تدبیری اندیشد درانچه بصواب پیوندد او را موافقت نمایند، و اگر عزیمت او را بخطا میلی بینند وجه فساد آن مقرر گردانند، و سخن برفق و مدارا رانند. وانگاه انواع فکرت بکار دارد تا استقامتی پیدا آید و از هردو جانب رای مخمر وعزم مصمم شود. و هر وزیر و مشیر که جانب مخدوم را از این نوع تعظیم ننماید، و در اشارت حق اعتماد نگزارد او را دشمن باید پنداشت، و با چنین کس تدبیر کردن برای مثالست که مردی افسون می‌خواند تا دیو یکی را بگیرد. چون نیکو نتواند خواند، و شرایط احکام اندران بجای نتواند آورد، فروماند و دیو د روی افتد. و ملک از شنودن این ترهات مستغنی است ف که بکمال حزم و نفاذعزم خاک در جشم ملوک زده است و از باس و سیاست خویش در حریم ممالک پاسبان بیدار و دیدبان دوربین گماشته، چنانکه از شکوه و هیبت آن حادثه در سایه امن طلبیده است و فتنه در حمایت خواب بیارامیده .
    از خواب گران فتنه سبک برنکد سر

    تا دیده حزم تو بود روشن و بیدار


    و چون پادشاه اسرار خویش را بر این نسق عزیز و مستور داشت، و وزیر کافی گزید،و در دلهای عوام مهیب بود، و حشمت او از تنسم ضمیر و تتبع سر او مانع گشت، و مکافات نیکوکرداران و ثمرت خدمت مخلصان در شرایع جهان داری واجب شمرد، و زجر متعدیان و تعریک مقصران فرض شناخت، و در انفاق حسن تقدیر بجای آورد سزوار باشد که ملک او پایدار باشد و دست حوادث مواهب زمانه ازوی نتواند روبد، و در خدمت او گردد .
    دهر خائن راست کار و چرخ ظالم دادگر
    چه مقرر است که همگنان را در کسب سعادت و طلب دولت حرکتی بباشد و هریک فراخور حال خود از آن جهت سودایی بپزد، اما یافتن آن بقوت همت و ثبات عزیمت دست دهد .
    و اسرار ملوک را منازل متفاوتست، بعضی آست که دو تن را محرم آن نتواند داشت و در بعضی جماعتی را شرکت شاید داد. و این سر ازانهاست که جز دو سر و چهارگوش را شایانی محرمیت آن نیست.
    ملک برجانبی رفت و و بر وی خالی کرد، و اول پرسید که: موجب عداوت و سبب دشمنایگی و عصبیت میان ما و بوم چه بوده است؟ گفت: کلمتی که بر زبان زاغی رفت. پرسیدکه: چگونه؟
    گفت:
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  8. #158
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    جماعتی مرغان فراهم آمدند و اتفاق کردند برانکه بوم را بر خویشتن امیر گردانند. در این محاورت خوضی داشتند، زاغی از دور پیدا شد. یکی از مرغان گفت: توقف کنیم تا زاغ برسد، در این کار از و مشاورتی خواهیم، که او هم از ماست، و تا اعیان هر صنف یک کلمه نشوند آن را اجماع کلی نتوان شناخت. چون زاغ بدیشان پیوست مرغان صورت حال بازگفتند، و دران اشارتی طلبیدند. زاغ جواب داد که: اگر تمامی مرغان نامدار هلاک شده اندی و طاووس و باز و عقاب ودیگر مقدمان مفقود گشته، واجب بودی که مرغان بی ملک روزگار گذاشتندی و اضطرار متابعت بوم و احتیاج بسیاست رای او بکرم و مروت خویش راه ندادندی، منظر کریه و مخبر ناستوده و عقل اندک و سفه بسیار و خشم غالب و رحمت قاصر، و با این همه از جمال روز عالم افروز محجوب و از نور خرشید جهان آرای محروم، و دشوارتر آنکه حدت و تنگ خویی بر احوال او مستولی است و تهتک و ناسازواری در افعال وی ظاهر. از این اندیشه ناصواب درگذرید و کارها به رای و خرد خویش در ضبط آرید. و تدارک هریک برقضیت مصلحت واجب دارید چنانکه خرگوشی خود را رسول ماه ساخت، و به رای خویش مهمی بزرگ کفایت کرد. مرغان پرسیدند: چگونه؟
    گفت:
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  9. #159
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    در ولایتی از ولایات پیلان امساک بارانها اتفاق افتاد چنانکه چشمها تمام خشک ایستاد، و پیلان از رنج تشنگی پیش ملک خویش بنالیدند. ملک مثال داد تا بطلب آب بهرجانب برفتند و تعرف آن هرچه بلیغ تر بجای آوردند. آخر چشمه ای یافتند که آن را قمر خواندندی و زه قوی و آب بی پایان داشت. ملک پیلان با جملگی حشم و اتباع بآب خوردن بسوی آن چشمه رفت. و آن زمین خرگوشان بود، و لابد خرگوش را از آسیب پیل زحمتی باشد، و اگر پای بر سر ایشان نهد گوش مال تمام یابند. در جمله سخت بسیار از ایشان مالیده و کوفته گشتند، و دیگر روز جمله پیش ملک خویش رفتند و گفتند: ملک می‌داند حال رنج ما از پیلان، زودتر تدارک فرماید، که ساعت تا ساعت بازآیند و باقی را زیر پای بسپرند. ملک گفت: هرکه در میان شما کیاستی و دهایی دارد باید که حاضر شود تا مشاوری فرماییم که امضای عزیمت پیش از مشورت از اخلاق مقبلان خردمند دور افتد. یکی از دهات ایشان پیروز نام پیش رفت،و ملک او را بغزارت عقل و متانت رای شناختی، و گفت: اگر بیند ملک مرا برسالت فرستد و امینی را بمشارفت با من نامزد کند تا آنچه گویم و کنم بعلم او باشد. ملک گفت: در سداد و امانت و راستی ودیانت تو شبهتی نتواند بود، و ما گفتار ترا مصدق می‌داریم و کردار ترا بامضا می‌رسانیم. بمبارکی بباید رفت و آنچه فراخور حال و مصلحت وقت باشد بجای آورد، وبدانست که رسول زبان ملک و عنوان ضمیر و ترجمان دل اوست، وا گر از وی خردی ظاهر گردد و اثر مرضی مشاهدت افتد بدان برحسن اختبار و کمال مردشناسی ولی دلیل گیرند، و اگر سهوی و غفلتی بینند زبان طاعنان گشاده گردد و دشمنان مجال وقیعت یابند. و حکما در این باب وصایت از این جهت کرده‌اند.
    و برفق و مجاملت و مواسا و مالطفت دست بکار کن که رسول بلطف کار پیچیده را بگزارد رساند، واگر عنفی در میآن آرد از غرض بازماند، و کارهای گشاده ببندد. و از آداب رسالت و رسوم سفارت آنست که سخن برحدت شمشیر رانده آید و از سر عزت ملک و نخوت پادشاهی گزارده شود، اما دریدن و دوختن در میان باشد. و نیز هر سخن را که مطلع از تیزی اتفاق افتد مقطع بنرمی و لطف رساند. واگر مقطع فصلی بدرشتی و خشونت رسیده باشد تشبیب دیگری از استمالت نهاده آید، تا قرار میان عنف و لطف و تمرد و تودد دست دهد،و هم جانب ناموس جهان داری و شکوه پادشاهی مرعی ماند و هم غرض از مخادعت دشمن وادراک مراد بحصول پیندد.
    پس پیروز بدان وقت که ماه نور چهره خویش بر افاق عالم گسترده بود و صحن زمین را بجمال چرخ آرای خویش مزین گردانیده، روان گشت. چون بجایگاه پیلان رسید اندیشید که نزدیکی پیل مرا از هلاکی خالی نماند اگر چه از جهت ایشان قصدی نرود، چه هرکه مادر در دست گیرد اگر چه او را نگزد باندکی لعابی که از دهان وی بدو رسد هلاک شود. و خدمت ملوک را همین عیب است که اگر کسی تحرز بسیار واجب بیند و اعتماد و امانت خدمت ملوک را همین عیب است که اگر کسی تحرز بسیار واجب بیند و اعتماد و امانت خویش مقرر گرداند دشمنان او را بتقبیح و بد گفت در صورت خاینان فرا نمایند و هرگز جان بسلامت نبرند. و حالی صواب من آنست که بر بالایی روم و رسالت از دور گزارم. همچنان کرد و ملک پیلان را آواز داد از بلندی و گفت: من فرستاده ماهم، و بر رسول در آنچه گوید و رساند حرجی نتواند بود، و سخن او اگرچه بی محابا ودرشت رود بسمع رضا باید شنود. پیل پرسید که: رسالت چیست؟ گفت: ماه می‌گوید «هرکه فضل قوت برضعیفان بیند بدان مغرور گردد، خواهد که دیگران را گرچه از وی قوی تر باشند دست گرایی کند، هراینه قوت او راهبر فضیحت ودلیل راهبر شود. و تو بدانچه بردیگر چهارپایان خود را راجح می‌شناسی در غرور عظیم افتاده ای.
    دیو کانجا رسید سر بنهد

    مرغ کانجا رسید پر بنهد


    نرود جز ببدرقه گردون

    از هوا و زمین او بیرون


    و کار بدانجا رسید که قصد چشمه ای کردی که بنام من مغروفست و لشکر را بدان موضع بردی و آب آن تیره گردانید. بدین رسالت ترا تنبیه واجب داشتم. اگر بخویشتن نزدیک نشستی و از این اقدام اعراض نمودی فبها و نعمت. و الا بیایم و چشمهات برکنم و هرچه زارترت بکشم. و اگر در ای« پیغام بشک می‌باشی این ساعت بیا که من در چشمه حاضرم. »
    ملک پیلان را از این حدیث عجب آمد و سوی چشمه رفت و روشنایی ماه در آب بدید. مرورا گفت: قدری آب بخرطوم بگیر و روی بشوی و سجده کن. چون آسیب خرطوم بآب رسید حرکتی در آب پیدا آمد و پیل را چنان نمود که ماه همی بجنبد. گفت: آری، زودتر خدمت کن. فرمان برداری نمود و از و فراپذیرفت که بیش آنجا نیاید وپیلان را نگذارد. و این مثل بدان آوردم تا بدانید که میان هر صنف از شما زیرکی یافته شود که پیش مهمی بارتواند رفت و در دفع خصمی سعی تواند پیوست. و همانا اةن اولی تر ه وصمت ملک بوم با خویشتن راه دادن. و بوم را مکر و غدر و بی قولی نیست، که ایشان سایه آفریدگارند عز اسمه در زمین، و عالم بی آفتاب عدل ایشان نور ندهد، و احکام ایشان در دماء و فروج و جان و مال رعایا نافذ باشد. و هرکه بپادشاه غدار و والی مکار مبتلا گردد بدو آن رسد که به کبک انجیر و خرگوش رسید از صلاح و کم آزاری گربه روزده دار.
    مرغان پرسیدند که: چگونه است؟
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  10. #160
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    زاغ گفت: کبک انجیری با من همسایگی داشت و میان ما بحکم مجاورت قواعد مصادقت موکد گشته بود. در این میان او راغیبتی افتاد و دراز کشید. گمان بردم که هلاک شد. وپس از مدت دراز خرگوش بیامد و در مسکن او قرار گرفت و من در آن مخاصمتی نپیوستمی. یکچندی بگذشت، کبک انجیر بازرسید. چون خرگوش را در خانه خویش دید رنجور شد و گفت: جای بپرداز که ازان منست، خرگوش جواب داد که من صاحب قبض ام. اگر حقی داری ثابت کن. گفت: جای ازان منست و حجتها دارم. گفت: لابد حکمی عدل باید که سخن هر دو جانب بشنود و بر مقتضی انصاف کار دعوی بآخر رساند. کبک انجیر گفت که: در این نزدیکی بر لب آب گربه ایست متعبد، روز روزه دارد و شب نماز کند، هرگز خونی نریزد و ایذای حیوانی جایز نشمرد. و افطار او برآب و گیا مقصور می‌باشد. قاضی ازو عادل تر نخواهیم یافت. نزدیک او رویم تا کار ما فصل کند. هر دو بدان راضی گشتند و من برای نظاره بر اثر ایشان برفتم تا گربه روزه دار را ببینم و انصاف او در این حکم مشاهدت کنم. چندانکه صائم الدهر چشم بریشان فگند و بردوپای راست بیستاد و روی بمحراب آورد، و خرگوش نیک ازان شگفت نمود. و توقف کردند تا از نماز فارغ شد. تحیت بتواضع بگفتند و در خواست که میان ایشان حکم باشد و خصومت خانه برقضیت معدلت بپایان رساند. فرمود که: صورت حال بازگویید. چون بشنود گفت: پیری در من اثر کرده ست و حواس خلل شایع پذیرفته. و گردش چرخ و حوادث دهر را این پیشه است، جوان را پیر می‌گرداند و پیر را ناچیز می‌کند.
    نزدیک تر ایید و سخن بلند تر گویید. پیشتر رفتند و ذکر دعوی تازه گردانید. گفت: واقف شدم، و پیش ازانکه روی بحکم آرم شما را نصیحتی خواهم کرد، اگر بگوش دل شنوید ثمرات آن در دین و دنیا قرت عین شما گردد، و اگر بروجه دیگر حمل افتد من باری بنزدیک دیانت و مروت خویش معذور باشم، فقد اعذر من انذر. صواب آنست که هر دوتن حق طلبید، که صاحب حق را مظفر باید شمرد اگرچه حکم بخلاف هوای او نفاذ یابد؛ و طالب باطل را مخذول پنداشت اگرچه حکم بروفق مراد او رود، ان البالطل کان زهوقا. و اهل دنیا را از متاع و مال و دوستان این جهان هیچیز ملک نگردد مگر کردار نیک که برای آخرت مدخر گردانند. و عاقل باید که نهمت در کسب حطام فانی نبندد،و همت بر طلب خیر باقی مقصور دارد،و عمر و جاه گیتی را بمحل ابر تابستان و نزهت گلستان بی ثبات و دوام شمرد.
    کلبه ای کاندرو نخواهی ماند

    سال عمرت چه ده چه صد چه هزار


    و منزلت مال را در دل از درجت سنگ ریزه نگذراند، که اگر خرج کند بآخر رسد و اگر ذخیرت سازد میان آن وسنگ و سفال تفاوتی نماند، و صحبت زنان را چون مار افعی پندارد که ازو هیچ ایمن نتوان بود و بر وفای او کیسه ای نتوان دوخت، و خاص و عام و دور و نزدیک عالمیان را چون نفس عزیز خود شناسد و هرچه در باب خویش نپسندد در حق دیگران نپیوندد. از این نمط دمدمه و افسون بریشان می‌دمید تا با او الف گرفتند و آمن و فارغ بی تحرز و تصون پیشتر رفتند. بیک حمله هر دو را بگرفت وبکشت. نتیجه زهد وا ثر صلاح روزه دار، چون دخله خبیث و طبع مکار داشت، بر این جمله ظاهر گشت.
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


صفحه 16 از 25 نخستنخست ... 6121314151617181920 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/