نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: اقبال لاهوری ( رموز بیخودی )

  1. #1
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض اقبال لاهوری ( رموز بیخودی )

    اقبال لاهوری
    رموز بیخودی

    رموز بیخودی

    جهد کن در بیخودی خود را بیاب
    زود تر والله اعلم بالصواب
    مولانای روم



    منبع:
    نرم افزار کامپیوتری اشعار 39 شاعر پارسی گو
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  2. #2
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    پیشکش به حضور ملت اسلامیه

    منکر نتوان گشت اگر دم زنم از عشق
    این نشه بمن نیست اگر با دگری هست
    عرفی
    ای ترا حق خاتم اقوام کرد
    بر تو هر آغاز را انجام کرد
    ای مثال انبیا پاکان تو
    همگر دلها جگر چاکان تو
    ای نظر بر حسن ترسازاده ئی
    ای ز راه کعبه دور افتاده ئی
    ای فلک مشت غبار کوی تو
    «ای تماشا گاه عالم روی تو»
    همچو موج ، آتش ته پا میروی
    «تو کجا بهر تماشا میروی»
    رمز سوز آموز از پروانه ئی
    در شرر تعمیر کن کاشانه ئی
    طرح عشق انداز اندر جان خویش
    تازه کن با مصطفی پیمان خویش
    خاطرم از صحبت ترسا گرفت
    تا نقاب روی تو بالا گرفت
    هم نوا از جلوه ی اغیار گفت
    داستان گیسو و رخسار گفت
    بر در ساقی جبین فرسود او
    قصه ی مغ زادگان پیمود او
    من شهید تیغ ابروی تو ام
    خاکم و آسوده ی کوی تو ام
    از ستایش گستری بالاترم
    پیش هر دیوان فرو ناید سرم
    از سخن آئینه سازم کرده اند
    وز سکندر بی نیازم کرده اند
    بار احسان بر نتابد گردنم
    در گلستان غنچه گردد دامنم
    سخت کوشم مثل خنجر در جهان
    آب خود می گیرم از سنگ گران
    گرچه بحرم موج من بیتاب نیست
    بر کف من کاسه ی گرداب نیست
    پرده ی رنگم شمیمی نیستم
    صید هر موج نسیمی نیستم
    در شرار آباد هستی اخگرم
    خلعتی بخشد مرا خاکسترم
    بر درت جانم نیاز آورده است
    هدیه ی سوز و گداز آورده است
    ز آسمان آبگون یم می چکد
    بر دل گرمم دمادم می چکد
    من ز جو باریکتر می سازمش
    تا به صحن گلشنت اندازمش
    زانکه تو محبوب یار ماستی
    همچو دل اندر کنار ماستی
    عشق تا طرح فغان در سینه ریخت
    آتش او از دلم آئینه ریخت
    مثل گل از هم شکافم سینه را
    پیش تو آویزم این آئینه را
    تا نگاهی افکنی بر روی خویش
    می شوی زنجیری گیسوی خویش
    باز خوانم قصه ی پارینه ات
    تازه سازم داغهای سینه ات
    از پی قوم ز خود نامحرمی
    خواستم از حق حیات محکمی
    در سکوت نیم شب نالان بدم
    عالم اندر خواب و من گریان بدم
    جانم از صبر و سکون محروم بود
    ورد من یاحی و یاقیوم بود
    آرزوئی داشتم خون کردمش
    تا ز راهدیده بیرون کردمش
    سوختن چون لاله پیهم تا کجا
    از سحر دریوز شبنم تا کجا؟
    اشک خود بر خویش می ریزم چو شمع
    با شب یلدا در آویزم چو شمع
    جلوه را افزودم و خود کاستم
    دیگران را محفلی آراستم
    یک نفس فرصت ز سوز سینه نیست
    هفته ام شرمنده ی آدینه نیست
    جانم اندر پیکر فرسوده ئی
    جلوه ی آهی است گرد آلوده ئی
    چون مرا صبح ازل حق آفرید
    ناله در ابریشم عودم تپید
    ناله ئی افشا گر اسرار عشق
    خونبهای حسرتگفتار عشق
    فطرت آتش دهد خاشاک را
    شوخی پروانه بخشد خاک را
    عشق را داغی مثال لاله بس
    در گریبانش گل یک ناله بس
    من همین یک گل بدستارت زنم
    محشری بر خواب سرشارت زنم
    تا ز خاکت لاله زار آید پدید
    از دمت باد بهار آید پدید
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/