نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: كتايون دختر قيصر

  1. #1
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    كتايون دختر قيصر


    در آن روزگار قيصر روم سه دختر ماهروي و شايسته داشت و آيين آنجا چنين بود كه چون شاهزاده خانمي به سن زناشويي مي رسيد قيصر، بزرگان و نامداران كشور را به كاخ فرا مي خواند و انجمني مي آراست و دختر، شوي دلخواه خود را از ميان آن بزرگان برمي گزيد.

    كتايون دختر بزرگ شبي در خواب خود جوان بيگانه اي را ديده بود كه با قدي چون سرو و رويي چون ماه در انجمن نشسته و خودش دست گل را به او مي پذيرد و كتايون همان زمان دل به آن جوان رويايي سپرده بود. از آن سو قيصر انجمني برپا كرد تا كتايون شوي دلخواه خود را از آنجا برگزيند و همه نامداران و بزرگان را در كاخ گرد آورد. آن پريچهر گل به دست همراه با نديمه هايش در آن انجمن گشت و يك يك آن بزرگان نگاه كرد. ولي هيچ كدام را نپسنديد و غمگين و گريان به سراپرده خود بازگشت. قيصر بار ديگر ضيافتي بزرگتر آراست و همگان را از مهتر و كهتر به كاخ فراخواند تا مگر كتايون جفت شايسته اي براي خود بيابد. از سوي ديگر آن كدخداي خردمند نيز به گشتاسپ گفت تا از اين گوشه نشيني دست بردارد و در آن انجمن شركت جويد تا مگر زماني سرش گرم و دلش شاد شود.

    گشتاسپ نيز پذيرفت و به كاخ رفت و در كناري نشست. كتايون با نديمه هايش وارد انجمن شد و به هر سو نگريست و ناگهان چشمش به گشتاسپ افتاد و آن را كه به خواب ديده بود به بيداري يافت و بي درنگ او را به شوهري برگزيد. قيصر از اين گزينش سخت به خشم آمد و بر خروشيد كه چنين «داماد بيگانه و بي اصل و نسبي مايه ننگ و سرافكندگي من است.» اما بزرگان او را پند دادند و گفتند اين آيين نياكان است و سرپيچي از آن خوش يمن نيست.



    دادن قيصر كتايون را به گشتاسپ:


    قيصر ناگزير براي پيروي از آئين ديرين دختر را به گشتاسپ داد ولي بدون آنكه چيزي به كتايون دهد هر دو را از درگاه خود راند و گشتاسپ كه شگفت زده برجاي مانده بود به كتايون گفت:«اي پرورده به ناز، چرا از ميان اين همه بزرگ و نامدار غريبي را به شوهري برگزيدي كه از مال دنيا هيچ ندارد و نزد پدرت آبرويي كسب نمي كند.» ولي كتايون خرسند از يافتن شوهر دلخواهش به آساني از تاج و گنج چشم پوشيد و همراه شوي جوان به خانه اي كه آن دهقان مهربان روستا برايشان فراهك كرده بود رفت و يكي از گوهرهاي گرانمايه اي را كه نزد خود داشت فروخت و با پول آن آنچه بايسته بود خريدند و تدبير زندگي كردند و به شادماني زيستند.

    گشتاسپ روزها به نخجير مي رفت و از اين راه روزگار مي گذراند و روزي از روزها كه به شكار مي رفت به هيشوي كشتي بان برخورد و با او دوستي آغاز كرد و چنان شد كه هر روزه بخشي از نخجير را به هيشوي مي داد و بقيه را به خانه آن دهقان مي برد و به اين ترتيب همگي زندگي آرامي را طي مي كردند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/