تصور کنید . . .

در جایی دور به عنوان نوزادی ناخواسته
در روستایی فقیرنشین در دامن مادری نوجوان
که به حرفه­ی مستخدمی اشتغال دارد چشم به جهان بگشایید
بدون آن که کسی پدرانه آن دور و بر مراقبتان باشد

تصور کنید برای اولین بار در نه سالگی مورد تجـاوز قرار گیرید
و بالاخره تجاوزهای مکرر این و آن، که یکی از آن­ها دوست مادرتان باشد
شما را در چهارده سالگی حامله کند

تصور کنید بچه­تان که در طول نه ماه خیلی دوستش داشتید، مرده به دنیا آید
تصور کنید مادرتان (همان مادر نوجوان که اکنون جوان شده است)
بخواهد شما را به کانون اصلاح و تربیت بسپارد تا از شرتان خلاص شود

اما استثنائاً این بار شانس بیاورید که ظرفیت کانون تکمیل باشد
پس شما را نزد مرد غریبه ای بفرستند و بگویند که این بابای توست
و شما مجبور باشید او را پدر خود دانسته و در خانه­اش زندگی کنید …
حالا تصور کنید در این هاگیر و واگیر، سیاه­پوست هم باشید … !!

.
.
.

اکنون تصور کنید بیش از چهار دهه از آن روزگاران گذشته باشد
فکر می­کنید چه بر سرتان آمده باشد؟
اگر بگویم شما الان یکی از محبوب­ترین زنان دنیا شده­اید، بزرگ ترین نیکوکار تاریخ آمریکا، ثروتمندترین امریکایی/افریقایی قرن بیستم و تنها بیلیونر سیاه ­پوست شاخ درنمی­آورید؟


بله … این داستان کودکی اپرا وینفری بود

آن آقا – آقای پدر – با انضباط و سخت­گیری، اپرای رنجور و غمگین را به زندگی بازگرداند، تشویقش کرد که بهترین باشد
مثلاً وادارش می­کرد هفته­ای یک کتاب بخواند و مطلبی در مورد آن بنویسد

زحمات هردوی­شان نتیجه داد. اپرا استعدادهایش را پیدا کرد
در هفده سالگی مجری رادیوی محلی­شان شد
برای ادامه­ی این شغل مجبور شد دانشگاه برود و درس هنرهای نمایشی و ارتباط کلامی بخواند
تا اینکه استعدادهای بیشتر کشف شود

درهمان سال اول تحصیل در دانشگاه، دو جایزه برای دو نمایش به او تعلق گرفت
پس از پایان تحصیل گوینده اخبار تلوزیون شد
کمی بعد علاوه بر گزارشگری و گویندگی به اجرای یک برنامه تلوزیونی موفق پرداخت
آنقدر موفق که شهرتی به هم زد و برای اجرای یک برنامه صبحگاهی‌ دعوت به کار شد

برنامه­ای که در ظرف کمتر از یک سال به پرطرفدار ترین برنامه‌ها تبدیل شد و بالاخره با گسترش آن در سپتامبر ۱۹۸۵ به “شوی اپرا وینفری” تغییر نام داد که بی­گمان معرف حضورتان هست

.
.
.


معمولاً آدم­ها وقتی آزار ببینند و روح­شان زخمی شود، بدجنس می­شوند،
شاید چون ناخودآگاه درصدد انتقام از زمین و زمان برمی­آیند
حداقلش این است که رفتارهای نامربوطی می­کنند که دیگران را ناشاد و خودشان را ناشادتر می­کند


اما اپرا برای التیام درد خاطرات دوران کودکی به کار و خیریه رو می­آورد:

پایگاه اطلاعاتی از محکومان آزارهای جنسی کودکان را درست می­کند
با پخش برنامه­ی باشگاه کتاب­خوانان از نویسندگان معاصر حمایت می­کند
میلیون­ها دلار صرف ساختن خانه و مدرسه برای ندارها می­کند
هنرپیشه می­شود و تا مرز اسکار گرفتن می­رود، مجله منتشر می­کند و …
خودش می­گوید زمانی هدفم روحیه دادن به مردم بود، اکنون “ماموریتم ‌این است که
زندگی دیگران را دگرگون کنم و به انها کمک کنم تا خودشان را جور دیگر ببینند و برای
انها شادی و رضایت خاطر به ارمغان بیاورم.”



خیلی خوب است آدم همینجور که مواظب است خودش در چمبره­ی قار و قار خفه نشود، دست دیگران را هم بگیرد و ببرد به آن سوی کویرهای وحشت ! …