boy with ball2




كودك بازیگوش خیالت....
دوباره توپ یادت را در حیاط خاطر من انداخت....
خاطرت را برداشته و در به رویت باز كردم...
خواستم...
دادی ....فریادی...اعتراضی
تا دیگر این چنین جسورانه آرامشم را بر هم نزنی....
اما با دیدن لبخند شیرینت و نگاه شیطنت آمیزت....

با لبخندی خیالت را پس دادم....

جالب بود!!
درب خاطراتم را كه می بستم با خود زمزمه می كردم.....
می شود این توپ دوباره در حیاط این خانه بیفتد؟!!




شعر از مهران