صفحه 1 از 7 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 68

موضوع: مجموعه اشعار سیاوش کسرائی

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    مجموعه اشعار سیاوش کسرائی

    كتاب اول


    به سرخی آتش به طعم دود





    له له و تنفس

    خوابم نمی برد
    گوشم فرودگاه صداهای بی صداست
    باور نمی کنی
    اما
    من پچ پچ غمین تصاویر عشق را
    محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها
    پیوسته باز می شنوم در درون شب
    من رویش گیاه و رشد نهالان
    پرواز ابرها تولد باران
    تخمیرهای سکت و جادویی زمین
    من نبض خلق را
    از راه گوش می شنوم آری
    همواره من تنفس دریای زنده را
    تشخیص می دهم
    باور نمی کنی
    اما
    در زیر پاشنه هر در
    در پشت هر مغز
    من له له سگان مفتش را
    پی جوی و هرزه پوی
    احساس می کنم
    حتی
    از هر بلور واژه که جان می دهد به خلق
    نان و گل و سلامت و آزادی
    می بینم آشکار
    این پوزه های وحشت را
    له له زنان و هار
    آن گیاه از میان صداهای گونه گون
    این له له آن تنفس
    هر دم بلند
    بنهفته هر صدایی دیگر
    تا آستان قلبم بی تاب
    نردیک می شوند
    نزدیک می شوند و خوابم نمی برد
    اینک منم مهاجم و محبوس
    لبریز آبهای طاغی دریای سهمگین
    قربانی سگان تکاپو
    می گردم و به بازوانم مواج
    هر چیز را به گردم می گردانم
    می ترسم
    اما می ترسانم
    دندان من از خشم به هر سو ده می شود
    آشوب می شود دل من درد می کشم
    با صد هزار زخم که در پیکرم مراست
    دریا درون سینه من جوش می زند
    فریاد می زنم
    ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ
    دشنام می دهم به شما با تمام جان
    قی می کنم به روی شما از صمیم فلب
    جان سفره سگان گرسنه
    تن وصله پوش زخم
    چون ساحلی جدا شده دریایش از کنار
    در گرگ و میش صبح
    تابم تب آوریده و خوابم نمی برد

    به سرخی آتش به طعم دود
    ای واژه خجسته آزادی
    با این همه خطا
    با این همه شکست که ماراست
    ایا به عمر من تو تولد خواهی یافت ؟
    خواهی شکفت ای گل پنهان
    خواهی نشست ایا روزی به شعر من ؟
    ایا تو پا به پای فرزندانم رشد خواهی داشت ؟
    ای دانه نهفته
    ایا درخت تو
    روزی در این کویر به ما چتر می زند ؟
    گفتم دگر به غم ندهم دل ولی دریغ
    غم با تمام دلبریش می برد دلم
    فریاد ای رفیقان فریاد
    مردم ز تنگ حوصلگی ها دلم گرفت
    وقتی غرور چشمش را با دست می کند و کینه بر زمین های باطل
    می افکند شیار
    وقتی گوزنهای گریزنده
    دل سیر از سیاحت کشتارگاه عشق
    مشتاق دشت بی حصار آزادی
    همواره
    در معبر قرق
    قلب نجیب خود را آماج می کنند
    غم می کشد دلم
    غم می برد دلم
    بر چشم های من
    غم می کند زمین و زمان تیزه و تباه
    ایا دوباره دستی
    از برترین بلندی جنگل
    از دره های تنگ
    صندوقخانه های پنهان این بهار
    از سینه های سوخته صخره های سنگ
    گل خارهای خونین خواهد چید ؟
    ایا هنوز هم
    آن میوه یگانه آزادی
    آن نوبرانه را
    باید درون آن سبد سبز جست و بس ؟
    با باد شیونی است
    در بادها زنی است که می میرد
    در پای گاهواره این تل و تپه ها
    غمگین زنی است که لالایی می گوید
    ای نازینن من گل صحرایی
    ای آتشین شقایق پر پر
    ای پانزده پر متبرک خونین
    بر بادرفته از سر این ساقه جوان
    من زیست می دهم به تو در باغ خاطرم
    من در درون قلبم در این سفال سرخ
    عطر امیدهای تو را غرس می کنم
    من بر درخت کهنه اسفند می کنم به شب عید
    نام سعید سفیدت را ای سیاهکل نکام
    گفتم نمی کشند کسی را
    گفتم به جوخه های آتش
    دیگر نمی برندش کسی را
    گفتم کبود رنگ شهیدان عاشق است
    غافل من ای رفیق
    دور از نگاه غمزده تان هرزه گوی من
    به پگاه می برند
    بی نام می کشند
    خاموش می کنند صدای سرود و تیر
    این رنگ بازها
    نیرنگ سارها
    گلهای سرخ روی سراسیمه رسته را
    در پرده می کشند به رخسار کبود
    بر جا به کام ما
    گل واژه ه ای به سرخی آتش به طعم دود


    دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام


    به قعر شب سفری می کنیم در تابوت
    هوا بد است
    تنفس شدید
    جنبش کم
    و بوی سوختگی بوی آتشی خاموش
    و شیهه های سمندی که دور میگردد
    میان پچ پچ اوراد و الوداع و امان
    نشسته شهر زبان بسته باز در تب سرد
    و راه بسته نماید ز رخنه تابوت
    به قعر شب سفری می کنیم با کندی
    چه می کنیم ؟
    کجاییم ؟
    شهر مامن کو ؟
    شهاب شب زده ای در مدار تاریکی
    هجوم از چپ و از راست دام در هر راه
    عبوروحشت ماهی در آبهای سیاه
    بگو به دوست اگر حال ما بپرسد دوست
    نمی کشند کسی را نمی زنند به دار
    دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام
    نمی زنند کسی را به سینه غنچه خون
    شهید در وطن ما کبود می میرد
    بگو که سرکشی اینجا کنون ندارد سر
    بگو که عاشقی این جا کنون ندارد قلب
    بگو بگو به سفر می رویم بی سردار
    بگو بگو به سفر می رویم بی سر و قلب
    بگو به دوست که دارد اگر سر یاری
    خشونتی برساند به گردش تبری
    هوا کم است هوایی شکاف روزنه ای
    رفیق همنفس ! اینک نفس که بی دم تو
    نشاید از بن این سینه بر شود نفسی
    نه مرده ایم گواه این دل تپیده به خشم
    نه مانده ایم نشان ناخن شکسته به خون
    بخوان تلاش تن ما تو از جراحت جان
    نهفته جسم نحیف امید در آغوش
    به قعر شب سفری می کنیم چون تابوت


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #2
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    پویندگان

    آنان به مرگ وام ندارند
    آنان که زندگی را لاجرعه سر کشیدند
    آنان که ترس را
    تا پشت مرزهای زمان راندند
    آنان به مرگ وام ندارند
    آنان فراز بام تهور
    افراشتند نام
    آنان
    تا آخرین گلوله جنگیدند
    آنان با آخرین گلوله خود مردند
    آری به مرگ وام ندارند
    آنان
    عشاق عصر ما
    پویندگان راه بلا راه بی امید
    مادر ! بگو که در تک این خانه خراب
    گل های آتشین
    در باغ دامن تو چه سان رشد می کنند ؟
    این خواهر و برادر من ایا
    شیر از کدام ماده پلنگی گرفته اند ؟
    پیش از طلوع طالع
    امشب ستارگان به بستر خون خسته خفته اند
    بیدار باش را
    در کوچه های دور
    در شاهراه خلق به او درآورید
    دلخستگان به بستر خون تازه خفته اند


    تصویر

    مثل آب
    مثل آب خوردنی
    سنگ های پایه را به باد می دهند
    اختران تشنه را به چاههای خشک می کشند
    مثل آب خوردنی
    خون سالیان سال را
    بی حساب خرج می کنند
    و ذخیره برای روزهای بد نمی دهند
    مثل آب
    مثل آب خوردنی
    می زنند سر بلندتر سر زمانه را به دار
    می پرکنند
    مهربانترین دل زمین داغ را به سرب
    آن چه زیر چشم ماست
    حسرت است و ظلمت است و تشنگی
    و آن چه روی رمل های سوخته
    جای پاست
    طرفه آن که اختران غوطه ور به چشمه های شب
    خواب مرگ را چه آشنا پذیره می شوند
    مثل آب
    مثل آب خوردنی

    رای دیگر
    وقتی که دست می طلبد جان موافق است
    بر کنده دل ز همهمه ها و گفت و گوی ها
    مردی که رای دیگر دارد
    می ایستد به پا
    گلدان به روی طاقچه
    دفتر به روی میز
    چایی درون فنجان جان در میان مشت
    در سنگری چنان
    یک مرد در محاصره می ماند
    تا آخرین فشنگ
    با آخرین توان
    در زیر چشم ما
    یک مرد با هزار گلوله
    می اوفتد ز پا


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #3
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    دیداری یک سویه

    وقتی که آمدی
    بی آشتی پلنگ
    وقتی که چشمهای تو می گردید
    با آشنا به مهربانی و بیگانه را به خشم
    وقتی که استوار نشستی و پر غرور
    همچون عقاب قله نظر دوخته به دور
    انگشت تو خواب سبیلت
    وقتی دست می کشیدی در رویا
    بر گیسوی دامون پسرت تنها
    وقتی که زیر بارش طعن منافقان
    می غریدی
    یا در فضای یخ زده تالار
    عطر خوش وفا را پرسان
    در پیکر یکایک یاران
    می بوییدی
    آن گاه
    وقتی نگاه تو
    برق نگاه کرامت را آغوش می گشود
    آن گاه
    وقتی که دادگاه
    مقهور کین کرامت بود
    وقتی که تو درآمدی از جامه
    شیر بدون بیشه
    شمشیر بی غلاف
    در حلقه مسلسل و سرنیزه
    وقتی که ایستاده صلا دادی
    وقتی درآمد خسن ات شعر سرخ بود
    صدها هزار غنچه نا سیراب
    آب از کلام تو می خوردند
    رنگ از لبان تو می بردند
    وقتی که گفته های تو کوته بود
    اما بلند زنگ خطرهایت
    وقتی نفس نفس
    تنها سرود ما
    در آن سکوت بود هم آوایت
    لبخند با شکوه تو چون پیشواز کرد
    در واژه نظامی اعدام
    مهمان جلف مرگ
    وقتی که قامتت
    قد می کشید در دل آویز اشک من
    وقتی بهار بود گلی سرخ در قفس
    میعادگاه عشق
    وقتی که هر سپیده و هر صبح
    میدان تیر بود


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #4
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    پرستوها در باران

    عطر طراوت بود باران
    آغوش خالی بود خک پک دامان
    اما ستوه از دست بسته
    اما فغان از پای دربند
    چشمان پر از ابراند یک شام تاریک
    واندر لبان خورشید لبخند
    آن یک درودی گفت بردوست
    این یک نویدی را صلا داد
    تا سرب و باروت
    بر ناتمام نغمه هاشان نقطه بنهاد
    عطر جوانی شست باران
    آغوش پر آغوش عاشق ماند خک سرخ دامان

    تولد

    گیل آوا
    ای کودک کرانه و جنگل
    ای دختر ترانه و ابریشم و بلوط
    ازکوره راه دامنه و ده
    با ما بگو که بوی چه عطری
    یا بال رنگ رنگ چه مرغی تو را کشاند
    تا پایتخت مرگ ؟
    چشم که خفته بود که چشمانت
    راه از ستاره جست
    دست که بسته بود که دستانت
    از میخ های کلبه ربود آن تفنگ پر ؟
    گیل آوا
    ای روشنای چشم همه خانوار رنج
    بی شمع و شب چراغ
    در پیش چون گرفتی این راه پر هراس
    و آن گاه با کدام نشانی
    بر خلق در زدی که جوابت نداد خلق ؟
    وقتی گلوله تو به بن بست کوچه ها
    بر حثه جنایت
    دندان ببر بود که در گوشن می چرید
    وقتی فشنگ آنان
    در قامتت بهاری در خک می کشید
    بی راه و بی گناه
    سر در گم هزار غم خرد عابران
    آنان که بایدت به کمک می شتافتند
    آرامی سوی خانه و کاشانه می شدند
    ای وای از آن جدایی و این جرئت
    فریاد از این جنون شجاعت
    گیل آوا
    ای خوشه شکسته سرخ انگور
    آه ای درخت خون
    گیل آوا
    اینک بگو به ما
    تا با کدام اشک رشادت را
    ما شستشو کنیم ؟
    چونان تو را کجا
    ما جستجو کنیم ؟
    ای بر توام نماز
    ای بر تو ام نیاز هزاران هزارها
    تکرار شو
    بسیار شو
    ای مرگ تو تولد زن در دیار من
    یکتای من خجسته گیل آوا

    بازماندگان

    آن شب به نیمه شب
    یک باره ریختند
    شش نفر
    کشتند
    دیدند هر چه بود
    شکستند هر چه بود
    چیزی نیافتند
    آن گاه هفت تن
    از در برون شدند و چون اشک مادرم
    در پرده سیاه شب و کوچه
    گم شدند
    اینک کنار پنجره تنهاست بیوه زن


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #5
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    گرمسیر

    عشق پرستو است
    عشق پرستویی پر گشا به همه سو است
    عشق پیام آور بهار دل آراست
    حیف که از سرزمین سرد گریز است
    روزی همراه بادهای بیابان
    بال سیاه سپید سینه پرستو
    می رسد از راه
    ولوله می افکند به خلوت هر کو
    سر زده بر بامهای کاگلی ما
    بال فرو می کشد به جستن لانه
    می ریزد پایه ای به قالب یک جان
    می سازد لانه با هزار ترانه
    می اید می رود تلاش و تکاپوست
    مرغ هیاهوگر بهار پرستوست
    روزی هم در غروب سرد که روید
    لاله پر گستر کرانه مغرب
    چلچله ها می پرند از لب این بام
    بال کشان دور می شوند از این شهر
    داغ سیه می نهند بر ورق شام
    قلب من ! ای گرمسیر مهر پرکن
    پنجره بگشا به باغع در هم پاییز
    بگشا بال و پری به تاب و تکاپوست
    بگشا ! بگشا ! یکی فسرده پرستوست





    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #6
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    طرح

    پیراهنش چو فلس
    تابیده بود با تن آتش گرفته اش
    او ماهی رمیده ای از موج شعله بود
    تنها نشست و دست تکان داد وچای خواست
    سیگار می کشید
    سیگار می کشید و به دریای دودها
    امواج شب گرفته گیسوی درهمش
    بی رنگ می شدند
    چشمش نمی دوید
    آن سبز سایه دار
    او منتظر نبود
    از گفتگوی و همهمه کافه دور بود
    محو چه چیز بود تماشای لحظه ها ؟
    برق نگاه اینه از کیف او دمید
    ماتیک تند او
    گل کرد ناگهان
    در باغ دستهایش و پر ریخت بر لبش
    بعد از کمی درنگ
    همچون نوار عطر خوشش از برم گذشت
    در پرده های دود
    تک قطره های گنگ پیانو هنوز هم
    از سقف می چکید


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #7
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    پیوند هر خانه را دری است
    هر در به کوچه ای لب خود باز می کند
    هر کوچه سرگذشت به دستآوریده را
    با پیچ و تاب در گلوی شاهراه ها
    آواز می کند
    از راه کوچه هاست که هر تنگخانه ای
    با قلب شهرها
    پیوند نازکانه ای آغاز می کند
    غمخانه ام پر از
    آوازهای عشق
    اما دریغ هر در این خانه بسته اند
    اما دریغ هر رگ این کو بریده اند
    پیوند ها همه
    یک جا شکسته اند
    در زیر سقف خویش وز همسایگان جدا
    هر تنگدل ز روزنه ای مویه می کند
    من از کدام در ؟
    من در کدام کو ؟
    من با کدام راه ؟


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #8
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    آوازی از پنجره ماه آدم
    ای رفته از بهشت
    ای مانده در زمین
    عریان و پک و بکره و تفته مانده ام
    هانم برشو و ببین
    تا اوج قله هاش همه خواهش است و بس
    این سینه ها در آرزوی باروز شدن
    وین ساقه های سنگ ستم می کشند سخت
    از جان خشک خویش و غم بی ثمر شدن
    دیری است یاوه مانده و بی تاب و بی قرار
    نه خنده می زنم
    نه گریه می کنم
    بگرفته در گلوی من آواز چشمه سار
    بی ککل گیاه هوس بی نسیم عشق
    بی حاصل است مزرعه سبز ماهتاب
    بیهوده است جنبش گهواره های موج
    بی رونق است جلوه ایینه های آب
    بر گونه های من
    شط گیسوان خویش پریشان نمی کند
    وین آسمان خشک
    بسته است در نگاهم و باران نمی کند
    در هر کران من
    خالی است جای تو
    اینجا نشان معجزه دستهات نیست
    اینجا نشان معجزه دستهات نیست
    اینجا نشانه نیست هم از جای پای تو
    تنها نمی تپد دل من از جدایی ات
    شب را ستاره هاست
    زین زردگونه ها
    آدم
    کوته مکن نوازش دست خدایی ات
    شبها در آسمان
    در این حرمسرای نه سلطانش از ازل
    چشم هزار اختر دیگر به سوی توست
    وین پچ پچ همیشگی دختران بام
    در هر کنارگوشه همه گفتگوی توست
    آدم
    بیرون شو از زمین
    چونان که از بهشت
    تو دستکار رنجی و پرورده امید
    راحت بنه! گریز دگر کن ز سرنوشت
    حوا هووی پکدل آفرینش است
    با او بیا به راه
    با او بیا که عشق دهان وکند به شعر
    کاو از او ز پنجره ماه دلکش است


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #9
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    باور باور نمی کند دل من مرگ خویش را
    نه نه من این یقین را باور نمی کنم
    تا همدم من است نفسهای زندگی
    من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم
    آخر چگونه گل خس و خاشک می شود ؟
    آخر چگونه این همه رویای نو نهال
    نگشوده گل هنوز
    ننشسته در بهار
    می پژمرد به جان من و خک می شود ؟
    در من چه وعده هاست
    در من چه هجرهاست
    در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
    اینها چه می شود ؟
    آخر چگونه این همه عشاق بی شمار
    آواره از دیار
    یک روز بی صدا
    در کوره راه ها همه خاموش می شوند ؟
    باور کنم که دخترکان سفید بخت
    بی وصل و نامراد
    بالای بامها و کنار دریاچه ها
    چشم انتظار یار سیه پوش می شوند ؟
    باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گور
    بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خک
    باور کنم که دل
    روزی نمی تپد
    نفرین برین دروغ دروغ هراسنک
    پل می کشد به ساحل اینده شعر من
    تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
    پیغام من به بوسه لبها و دستها
    پرواز می کند
    باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
    یک ره نظر کننند
    در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
    کاین نقش آدمی
    بر لوحه زمان
    جاوید می شود
    این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
    یک روز بی گمان
    سر می زند جایی و خورشید می شود
    تا دوست داری ام
    تا دوست دارمت
    تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
    تا هست در زمانه یکی جان دوستدار
    کی مرگ می تواند
    نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟
    بسیار گل که از کف من برده است باد
    اما من غمین
    گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم
    من مرگ هیچ عزیزی را
    باور نمی کنم
    می ریزد عاقبت
    یک روز برگ من
    یک روز چشم من هم در خواب می شود
    زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
    اما درون باغ
    همواره عطر باور من در هوا پر است


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #10
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    موج شناور سوی ساحل های ناپیدا
    دو موج رهگذر بودیم
    دو موج همسفر بودیم
    گریز ما
    نیاز ما
    نشیب ما
    فراز ما
    شتاب شاد ما با هم
    تلاش پک ما توام
    چه جنبش ها که ما را بود روی پرده دریا
    شبی در گردبادی تند روی قله خیزاب
    رها شد او ز آغوشم
    جدا ماندم ز دامانش
    گسست و ریخت مروارید بی پیوند مان بر آب
    از آن پس در پی همزاد ناپیدا
    بر این دریای بی خورشید
    که روزی شب چراغش بود و می تابید
    به هر ره می دوم نالان به هر سو می دوم تنها


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 1 از 7 12345 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/