محمد چرم شیر
نمایشنامهی: روز عزیزمرده
صدای زن- مامان، منم. نمیخواد از جات بلندشی، فقط گوش بده ببین چی بهت میگم. ساعت پنجه، وقت خوردنِ قرصاته.الان بایدصورتیه رو بخوری و اون سفید نصفه هه رو.صورتیه که میدونی کدومه؟ همون که رنگ دامنته.ازهرکدوم باید یه دونه بخوری. یه دونه از صورتیه یه دونه ام از اون سفید نصفه هه، فهمیدی؟ به جعبه هاشم نمی خواد دست بزنی، بذارهمون جوری روی میز باشن. درجعبه هارو که برداری قرصا معلومن. یواش برشون دارکه نریزن زمین... ببین، مامان، تو رو جون هرکی میپرستی باز همین جورنذارشون تو دهنت، با آب بخورشون.مثه اون دفه یهو میچسبن بیخ گلوت خفه ات میکنن ها. اون دفه یادته که؟ با آب بخورشون. آب توشیشه است. اون آبِ تو لیوان رو نخور، مونده ست. همون جا بریزش پای گلدون. منتها یواش بریز که شُّره نکنه روی میز. اون میز میپوسه ها. یه خرده مواظب باش. آبم که میریزی، لیوان رو تا ناقِش پُرنکن، همون نصفه بسه، همه اشو که نمی خوری. میمونه باز باید بریزیش دور. درشیشهی آبم ببند. هردفه یادت میره ببندیش... فعلا کاری نداری؟... بازنگیر بخواب، شب دوباره خوابت نمی بره... مامان من الانم نمیتونم بیام پیشت، نگران نشو، باشه؟ همین دیگه.
نورمیآید.
(زن یک ماهیتابه که دارد دستش را میسوزاند روی میز میگذارد. دستهایش را فوت میکند. روی صندلی مینشیند. ماهیتابه را مینگرد. از جایش بلند میشود و میرود یک بشقاب میآورد. آن را روی میز میگذارد و مینشیند. ماهیتابه و بشقاب را مینگرد. بر میخیزد و میرود یک قاشق میآورد. مینشیند. بلند میشود و میرود نمکپاش میآورد. مینشیند. بلند میشود و میرود ظرف فلفل را میآورد. مینشیند. بلند میشود و میرود ظرف نان را میآورد. مینشیند. بلند میشود و میرود یک شیشه آب میآورد. مینشیند. بلند میشود و میرود یک لیوان میآورد. مینشیند. بلند میشود و میرود جعبهی دستمال کاغذی را می آورد. مینشیند. نگاهی به میز میاندازد. دستمالی از جعبه بیرون میکشد و با صدای بلند در آن فین میکند.)
تاریکی.
صدای زن- مامان؟ مامان؟ بیداری؟ نمیخواد از زیر پتو بیای بیرون. همونجور که خوابیدی گوش کن ببین چی بهت میگم. هوا خیلی سرده. نمیخواد پنجرهی بالاسرتو بازکنی. همونجا تو جات بمون. دستتو دراز کنی، ازتوی ظرف بالاسرت میتونی یه تیکه شیرینی برداری، بذاری دهنت ضعف نکنی، فقط یادت باشه درشو بذاری. درشو نذاری خشک میشه بعدا دیگه نمیشه بخوریش. ببین مامان، دندون تو دهنت نیست ها. اول اونهارو بذار بعد شیرینی بخور. دنبالشونم نگرد. تو لیوان بالاسرته. توی اون لیوان پلاستیکه که عکس ماهی روشه. به اون لیوان بلوره کاری نداشته باش، بیخودی بهش دست نزن. یه خردهام بذارش عقبتر که یهو دستت نخوره بهش بیفته بِشکنه. شیرینی رو که خوردی، بعدش قرص آبیه رو بخور. آبیه. اون که رنگ آسمونه. باید دو تا بخوری. باز دوباره برای خودت دکتری نکن، باشه؟ دوتاشو بخور... پس فهمیدی چی شد دیگه؟ اول دندونات، بعد شیرینی، بعدش دوتا قرص آبی... جون هرکی که دوست داری خودتو سرما نده... مامان، امروزت چه جوری گذشت؟ بد بوده؟ نه؟ برای من که خیلی بد بوده.
نور میآید.
(زن در حال نخ کردن سوزن است. تلاش میکند و نمیتواند سوزن را نخ کند. برمیخیزد. میرود عینکش را میآورد و به چشم میزند. دوباره میخواهد سوزن را نخ کند. چشمش به کف زمین میافتد.لکهای آن جاست. سعی میکند آن را با پایش پاک کند. پاک نمیشود. خم میشود تا لکه را با دست تمیز کند. لکه را میسابد، تمیز نمیشود. بر می خیزد و میرود و با یک تکه دستمال برمیگردد. خم میشود تا با دستمال لکه را پاک کند. متوجه نخ های اضافی دستمال میشود. شروع میکند به کشیدن نخها. نخها را گلوله میکند و روی میز میگذارد. یادش نمیآید داشته چه کاری میکرده، پس عینکش را از چشم بر میدارد و شیشهی آن را با دستمال پاک میکند.)
تاریکی.
صدای زن – مامان، گوش بده ببین چی بهت میگم. فردا آزمایش داری. امشب غذاتو که خوردی دیگه نباید چیزی بخوری تا فردا صبح. الانم اون شربتت رو بخور. فهمیدی، مامان؟ الان باید اون شربتت رو بخوری. قاشقش همون بغله. اون قاشق کوچیکه که وقتی میبینیش خندهات میگیره. باز انقده نخند که شُل بشی نتونی چیزی دستت بگیری. شربته رو بریز تو همون قاشقه و بخور. مامان، اون شربت رو باید به اندازه بخوری. این که شیشهی شربت رو بذاری دم دهنت و هورت بکشی فایده نداره .کم و زیاد بشه خاصیتش از بین میره. یه دستمالم بذار جلوی پیرهنت شربت نریزه لکش کنه. دستمال زیر تخته. باز به هَمشون نریز. همون روئیه رو بردار. قاشق رو بیار دَمِ دهنت بعد شربت رو بریز توش که باز نریزیش اون جاها رو نوچ کنی. شربت رو که خوردی درشو ببند، همیشه یادت میره درشو ببندی. قاشقه رم بذار سرجاش که دوباره دنبالش نگردی... مامان، بالاغیرتاً پشت سرش آبم نخور. وقتی پشت سَرِ شربت آب میخوری، انگار نه انگار که اصلا شربت خوردی... تا یادم نرفته یه چیزیام بهت بگم.... یادم رفت. یادم اومد بهت میگم.
نور میآید.
(زن تلفن به دست.)
زن - مشکی. بلوز مشکی. از اینها که جلوش دگمه میخوره. مثه پیرهن مردونه... آره، میدونم که تو یه دونه بلوز این جوری داری... منم یه دونه داشتم. یه دفه عروسی یکی پوشیدمش... عروسی بود، یادمه... دیگه قربونت برم، عروسی رو از عزا تشخیص میدم... دیدم، اون جا نبود... اون جارم دیدم، نبود... یعنی چی که اصلا داشتم یا نه؟ میگم یه دفه عروسی پوشیدمش... نخیر از کسی قرض نگرفته بودم... داد نزدم... میگم داد نزدم دیگه... آخه تو یه چیزی میگی که صدای آدم در میآد.... حتما داشتم که الان دارم سراغشو میگیرم دیگه... حالا ولش کن. میگردم پیداش میکنم.... گفتم شاید تو دیده باشیش... ندیدیش دیگه، فهمیدم... میگم فهمیدم. فقط خواهش میکنم دیگه کاری به اسباب اثاثیهی من نداشته باش. خداحافظ.
(تلفن را قطع میکند و گوشی را روی میز میاندازد. روی صندلی مینشیند.)
ببینم، حالا واقعا داشتی؟
آره، داشتم. دکمههاش از جلو میخورد. فاصلهی دگمههاشم زیاد بود. خودش هی میگفت فاصلهی دگمههاش زیاده همه جات معلومه... حالا یادش رفته.
اینو گفت؟
نگفت؟
اینو که یه نفر تو یه فیلم میگفت.
توی یه فیلم بود یا توی یه کتاب نوشته بود؟... توی یه کتاب نوشته بود. اینم ننوشته بود که همه جات معلوم میشه. نوشته بود آل و اوضات معلوم میشه.... آل و اوضاع یا سفیدی پستونها؟... کجا اینو نوشته بود؟
(میرود کتابی را میآورد و آن را ورق میزند.)
همین تازگیها یه جا خونده بودمش.
چندجایی را میخواند.
چرا هیچ چی یاد من نمیمونه؟
بَس که خنگی.
به یکباره یاد چیزی میافتد.
اوه، اوه، اوه، اوه
(می رود و کیفش را میآورد و داخل آن را نگاه میکند.)
این که از منم خنگتره.
(تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
الو، برای من که پول نذاشتی... کی؟... نه، تو کیفم نیست... جایی ندارم غیر کیفم... ای بابا، دارم نیگا میکنم دیگه... حتم داری که دادی؟... باشه. یه جایی گذاشتمش دیگه. پا که نداره فرارکنه... شاید گذاشتم تو آشپزخونه. پیداش میکنم... باشه، خدافظ.
(تلفن را قطع میکند.)
کجا بودم که پول رو داد؟
(این جا و آن جا را میگردد. بیرون میرود و بر میگردد.)
خنگ.
(تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)