آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان

آی آدمها که بر ساحل بسات دل گشا دارید
نان به سفر جامه تان برتن یک نفر در اب میخواند شما را

موج سنگین را با دست خسته میکوبد
باز میدارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه ها تان را زه راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون میکند زین آبها بیرون
گاه سر گه پا آی ادمها
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پیماید
میزند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشاید

موج میکوبد بر روی ساحل خاموش
پخش میگردد چنان مستی به جای افتاده
پس مدهوش میرود نعره زنان وین بانگ باز از دور می آید
آی آدمها........
و ساده باد هر دم دلگزا تر در صدای باد؛ بانگ او رها تر
از میان آبهای دور و نزدیک باز در گوشی ندا ها آی آدمها...........

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)