سقف آرزوهاي ما!
آرزو ميكنيم، آرزوهاي كوچك و بزرگ. آرزوهايي كه گاه رنگ خيال ميگيرند.
آرزو كردن را از كودكي آموختيم. جلوي در مغازه به پهناي صورتمان اشك ميريختيم و آرزو ميكرديم كه ايكاش پدر و مادرمان اين اسباببازي را برايمان بخرند. وقتي كوچك بوديم بسيار آرزو ميكرديم و زودتر از آنچه فكر كنيم از خيرش ميگذشتيم و سراغ آرزوي ديگري ميرفتيم.در كودكي ميدانستيم كه راه دستيابي به آرزوهاي كوچك مان، گريه كردن است حال آنكه اكنون نميدانيم از كدام راه برويم تا به آرزوهايمان برسيم.
برخي ميگويند، زماني يك مژه از پلك افتاد، كسي چيزي نگويد تا يك آرزو كنيم و حدس بزنيم مژه زير كدام چشم مان افتاده است.اگر درست گفته باشيم آرزويمان بر آورده ميشود در غيراين صورت آرزويمان بر باد رفته است. عدهاي نيز ميگويندكه آرزو بر جوانان عيب نيست. اما اينكه گول ميخوريم و مدام آرزو ميكنيم پيامدهاي خاص خودش را دارد.
در واقع آرزو ميكنيم اما زماني كه بر آورده نميشود ايراد را در آرزوهاي خود نمييابيم و شديدا مايوس ميشويم. غافل از اين امر كه آرزو كردن فوت و فن خاص خودش را دارد و مانند هر چه در اين جهان هست، حساب و كتاب دارد.
اما يك سؤال پيش ميآيد و آن اين است كه اين آرزو كردن چيست كه آدمهاي روزگار بر سر آن سر و دست ميشكنند ؟ اين آرزوها چه ربطي دارد به مژه چشم تا برآورده شود يعني واقعا ميتوان آرزوهايي به اين بزرگي و سنگيني را با مژهاي به اين كوچكي تضمين كرد. راستي شما چطور آرزو ميكنيد؟
آيا در راه رسيدن و نرسيدن، دلواپس آرزو هايتان ميشويد؟ يا اينكه بهخود ميگوييد، آرزوهايتان دچار تقدير سرنوشت شدهاند و ميگوييد كه قضاو قدر جلوي آنها را گرفتهاند تا بر آورده نشوند. چه بسا نميدانيد شايد اگر بر آورده شوند روزگارتان سياهتر از پر كلاغ شود.
گاهي آنقدر دنبال آرزوهايتان ميدويد كه يادتان ميرود، زندگي مثل يك ديكته پرغلط است مينويسي و پاك ميكني. غافل از اينكه يك روز اعلام ميكنند: وقت تمام شد! ورقهها بالا...... يا كه نه آرزوهاي بزرگي ميكنيد و يادتان ميرود آرزوهاي بزرگ آنقدر بايد مقاوم باشند تا تيشه سخت روز گار آنها را از پاي در نياورد!
آيا شما نيز آرزو ميكنيد و تا زماني كه بر آورده نشود ميايستيد و فقط به آرزويتان با نگاه مظلومانهاي مينگريد ؟ شما نيز هنوز در پيچ و خم آرزوها متوجه نشدهايد كه سقف آرزوهايتان را در چه حدي تعيين كنيد؟ آيا آنقدر آرزوهايتان بزرگ است كه حتي جرات بر زبان آوردن آن را نيز نداريد ؟ كه راستي آرزو چيست و چه آرزويي بكنيم تا بر آورده شود؟
آرزو شايد آن چيزي كه در سختتر ين موقعيت ها فكر رسيدن به آن را در ذهن پرورش ميدهيم و آنقدر به آن توجه ميكنيم تا در همين لحظه، همين حال آن را بيابيم. حتي اگر يافتنش سخت باشد. حال با تمام هيجاني كه آرزو كردن دارد، چه آرزويي بكنيم كه وقتي به آن رسيديم آنقدر خسته نباشيم كه آرزويمان همه شورو شعف خود را از دست داده باشد.
اول فكر ميكردم آرزوهايم خسيس هستند و خودشان نميخواهند بر آورده شوند تا از قيد و بند من رهايي يابند، اما نه گويي اشتباه ميكردم، آرزوهايم از زير كار در برو نبودند. اين من بودم كه آرزوهاي بزرگي ميكردم اما تلاشهاي كوچكي.مي توانم بگويم اصلا تلاش نميكردم. در واقع من تلاشي نكرده بودم فقط آرزوهايم هر روز مرتفعتر ميشد و تلاشهايم روي زمين مانده بود.
فكر كنم دچار خواب غفلت شده بودم چراكه آرزوهايم هر روز بزرگتر ميشد و من در غفلت خويش غرق بودم.فكر ميكردم اگر مدام آرزوهايم را تكرار كنم و دست به هيچ تلاشي نزنم حتما برآورده خواهد شد، اما اشتباه ميكردم.
در واقع نه تنها من بلكه همه آدم ها بايد سقف آرزوهايشان را تعيين كنند تا بتوانند چراغي به آن آويزان كنند و فراموش نكنند آرزوي هر شخصي وظيفه هدايت او را بهعهده دارد و راه رسيدن به آرزوها اين است كه به جاي متكي بودن به شانس و اقبال براي رسيدن به آن برنامهريزي كنيم.
چه بسا اگر براي آرزوهايمان در زندگي برنامهريزي كنيم، هدفي ميشود كه آينده مان را رقم ميزند و اگر درست آرزو كرده باشيم زندگي مان شيرين خواهد شد. به قول آنتوني رابينز آرزو ريشه حيات ماست، اگرچه اين ريشه حيات، ما را بهتدريج ميسوزاند ولي همين ريشه مايه زندگي است.
از همين امروز تصوير زندگي آيندهمان را فوقالعاده ترسيم كنيم. ريشه حياتمان را زيبا آبياري كنيم. بهخودمان قول دهيم آرزوهايي كنيم كه تا حدودي براي دست يافتن آنها مطمئن باشيم و نگذاريم ياس و نااميدي آنها را آبياري كند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)