صفحه 1 از 11 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 102

موضوع: اخلاق در قرآن

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    afsanah82
    مهمان

    اخلاق در قرآن

    next page

    fehrest page

    نام كتاب : اخلاق در قرآن جلد اول اصول مسائل اخلاقى .
    نام نويسنده : آية اللّه العظمى مكارم شيرازى با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان .
    پيشگفتار
    بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
    مسائل اخلاقى در هر زمان از اهمّيّت فوق العاده اى برخوردار بوده ، ولى در عصر و زمان ما اهمّيّت ويژه اى دارد، زيرا:
    1- از يك سو عوامل و انگيزه هاى فساد و انحراف در عصر ما از هر زمانى بيشتر است و اگر در گذشته براى تهيّه مقدمات بسيارى از مفاسد اخلاقى هزينه ها و زحمتها لازم بود در زمان ما از بركت پيشرفت صنايع بشرى همه چيز در همه جا و در دسترس همه كس قرار گرفته است !
    2- از سوى ديگر، با توجّه به اين كه عصر ما عصر بزرگ شدن مقياسهاست و آنچه در گذشته بطور محدود انجام مى گرفت در عصر ما به صورت نامحدود انجام مى گيرد، قتل و گشتار انسانها به بركت وسائل كشتار جمعى ، و مفاسد اخلاقى ديگر به كمك فيلمهاى مبتذلى كه از ماهواره ها در سراسر دنيا منتشر مى شود و اخيرا كه به بركت ((اينترنت)) هرگونه اطّلاعات مضر در اختيار تمام مردم دنيا قرار مى گيرد، مفاسد اخلاقى بسيار گسترش ‍ پيدا كرده و مرزها را در هم شكسته و تا اقصا نقاط جهان پيش مى رود تا آنجا كه صداى بنيانگذاران مفاسد اخلاقى نيز در آمده است .
    اگر در گذشته توليد موادّ مخدّر در يك نقطه ، يك روستا و حداكثر شهرهاى مجاور را آلوده مى كرد امروز به كمك سوداگران مرگ به سراسر دنيا كشيده مى شود.
    3- از سوى سوم ، همان گونه كه علوم و دانشهاى مفيد و سازنده در زمينه هاى مختلف پزشكى و صنايع و شؤ ون ديگر حيات بشرى گسترش ‍ فوق العاده اى پيدا كرده ، علوم شيطانى و راهكارهاى وصول به مسائل غيرانسانى و غير اخلاقى نيز به مراتب گسترده تر از سابق شده است به گونه اى كه به دارندگان فساد اخلاق اجازه مى دهد از طريق مرموزتر و پيچيده تر و گاه ساده تر و آسانتر به مقصود خود برسند.
    در چنين شرايطى توجه به مسائل اخلاقى و علم اخلاقى از هر زمانى ضرورى تر به نظر مى رسد و هرگاه نسبت به آن كوتاهى شود فاجعه يا فاجعه هايى در انتظار است .
    انديشمندان دلسوز و عالمان آگاه بايد همگى دست به دست هم دهند و براى گسترش اخلاق در دنياى امروز كه اخلاق به خطر افتاده تا آن حد كه بعضى آن را بكلّى انكار كرده يا غيرضرورى دانسته اند و بعضى ديگر هر كار و خصلتى كه انسان را به خواسته سياسى اش برساند اخلاق شمرده اند، تمام تلاش و كوشش خود را به كار گيرند.
    خوشبختانه ما مسلمانان منبع عظيمى مثل قرآن مجيد در دست داريم كه مملوّ است از بحثهاى عميق اخلاقى كه در هيچ منبع دينى ديگرى در جهان يافت نمى شود. گرچه مباحث اخلاقى قرآن از سوى مفسّران بزرگ و عالمان اسلامى بطور پراكنده مورد تفسير قرار گرفته ولى تا آنجا كه ما مى دانيم كتابى به عنوان ((اخلاق در قرآن)) به سبك تفسير موضوعى كه اين مسائل را به صورت جمعى و با استفاده از روش تفسير موضوعى مورد توجّه قرار دهد، تاءليف نيافته با آن كه جاى آن كاملا خالى است .
    لذا بر اين شديم كه بعد از پايان دوره اول پيام قرآن كه پيرامون معارف و عقايد اسلامى به سبك تفسير موضوعى بحث مى كرد، به سراغ بحث اخلاق اسلامى در قرآن مجيد به عنوان دوره دوم پيام قرآن برويم .
    بحمداللّه اين كار انجام شد و مجموعه اين مباحث در دو مجلّد تهيّه شد كه مجلّد اوّل در كلّيّات مسائل اخلاقى بحث مى كند و اكنون در دسترس ‍ شماست ولى مى توان از آن به عنوان يك متن جامع درسى نيز استفاده كرد، و جلد دوم پيرامون جزئيّات مباحث اخلاقى و مصاديق آن بطور گسترده بحث مى كند كه بحمداللّه قسمت عمده آن آماده براى چاپ است .
    اميدواريم اين گام ديگر در طريق استفاده از قرآن مجيد در حلّ مشكلات زندگى انسانها، مورد قبول خداوند متعال و ذخيره يوم المعاد قرار گيرد و اگر كاستيهايى در آن است با تذكّر صاحبنظران تكميل گردد.

    والحمداللّه ربّ العالمين
    ربيع الاول 1419
    تير ماه 1377
    فصل اول : اهمّيّت بحثهاى اخلاقى
    اشاره
    اين بحث از مهمترين مباحث قرآنى است ، و از يك نظر مهمترين هدف انبياى الهى را تشكيل مى دهد، زيرا بدون اخلاق نَه دين براى مردم مفهومى دارد، و نَه دنياى آنها سامان مى يابد؛ همان گونه كه گفته اند:
    اقوام روزگار به اخلاق زنده اند قومى كه گشت فاقد اخلاق مُردنى است !
    اصولا زمانى انسان شايسته نام انسان است كه داراى اخلاق انسانى باشد و در غير اين صورت حيوان خطرناكى است كه با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چيز را ويران مى كند، و به آتش مى كشد؛ براى رسيدن به منافع نامشروع مادّى جنگ به پا مى كند، و براى فروش جنگ افزارهاى ويرانگر تخم تفرقه و نفاق مى پاشد، و بى گناهان را به خاك و خون مى كشد!
    آرى ! او ممكن است به ظاهر تمدّن باشد ولى در اين حال حيوان خوش ‍ علفى است ، كه نَه حلال را مى شناسد و نَه حرام را! نَه فرقى ميان ظلم و عدالت قائل است و نَه تفاوتى در ميان ظالم و مظلوم !
    با اين اشاره به دنبال قرآن مى رويم و اين حقيقت را از زبان قرآن مى شنويم ؛ در آيات زير دقّت كنيد:
    1- هو الّذى بعث فى الامّيين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و اءن كانو من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه ، آيه 2)
    2- لقد منّ اللّه على المؤ منين اذ بعث فيهم رسولا من اءنفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره آل عمران ،164)
    3- كما اءرسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكّيكم و يعلّمكم الكتاب و الحكمة و يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون (سوره بقره آيه 151)
    4- ربّنا و اءبعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكّيهم اءنّك اءنت العزيز الحكيم (سوره بقره ،آيه 129)
    5- قد اءفلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها (سوره شمس ، آيات 9 و10)
    6- قد اءفلح من تزكّى و ذكر اسم ربّه فصلّى (سوره اعلى ،آيات 14 و 15)
    7- و لقد آتينا لقمان الحكمة اءن اءشكرللّه (سوره لقمان ، آيه 12)
    ترجمه :
    1- او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند و آنها را تزكيه مى كند و به آنان كتاب و حكمت مى آموزد هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!
    2- خداوند بر مؤ منان منّت نهاد (و نعمت بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاك كند و كتاب و حكمت به آنها بياموزد، هر چند پيش از آن ، در گمراهى آشكارى بودند.
    3- همان گونه (كه با تغيير قبله نعمت خود را بر شما ارزانى داشتيم ) رسولى از خودتان در ميانتان فرستاديم ، تا آيات ما را بر شما بخواند، و شما را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد، و آنچه را نمى دانستيد، به شما ياد دهد.
    4- پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز! تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمت بياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى )!
    5- هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد - و آن كس كه نفس ‍ خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخت ، نوميد و محروم گشت !
    6- به يقين كسى كه پاكى جُست (و خود را تزكيه كرد) رستگار شد - و (آن كس ) نام پروردگارش را ياد كرد، سپس نماز خواند!
    7- ما به لقمان حكمت (ايمان و اخلاق ) آموختيم (و به او گفتيم ) شُكر خدا را به جا آور!
    چهار آيه نخستين در واقع يك حقيقت را دنبال مى كند، و آن اين كه يكى از اهداف اصلى بعثت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم تزكيه نفوس و تربيت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است ؛ حتّى مى توان گفت تلاوت آيات الهى و تعليم كتاب و حكمت كه در نخستين آيه آمده ، مقدّمه اى است براى مساءله تزكيه نفوس و تربيت انسانها؛ همان چيز كه هدف اصلى علم اخلاق را تشكيل مى دهد.
    شايد به همين دليل ((تزكيه)) در سه آيه بر ((تعليم)) پيشى گرفته است ، چرا كه هدف اصلى و نهائى ((تزكيه))است هر چند در عمل ((تعليم)) مقدّم بر آن مى باشد.
    و اگر در يك آيه ديگر(آيه دوم و سوم و چهارم از آيات مورد بحث ) ((تعليم)) بر ((تزكيه اخلاق)) پيشى گرفته و ناظر به ترتيب طبيعى و خارجى آن است ، كه معمولا ((تعليم)) مقدّمه اى است براى ((تربيت و تزكيه))؛ بنابراين ، آيه اول و آيه ت سه گانه اخير هر كدام به يكى از ابعاد اين مساءله مى نگرد.(دقت كنيد)
    اين احتمال در تفسير آيات چهارگانه فوق نيز دور نيست كه منظور از اين تقديم و تاءخير اين است كه اين دو (تعليم و تربيت ) در يكديگر تاءثير متقابل دارند؛ يعنى ، همان گونه كه آموزشهاى صحيح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزكيه نفوس مى شود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نيز سبب بالا بردن سطح علم و دانش اوست ؛ چرا كه انسان وقتى مى تواند به حقيقت علم برسد كه از ((لجاجت)) و ((كِبر)) و ((خود پرستى)) و ((تعصّب كوركورانه)) كه سدّ راه پيشرفتهاى علمى است خالى باشد، در غير اين صورت اين گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مى افكند كه نتواند چهره حق را آن چنان كه هست مشاهده كند و طبعا از قبول آن وا مى ماند.
    اين نكات نيز در آيات چهارگانه فوق قابل دقت است :
    اوّلين آيه ، قيام پيغمبرى كه معلّم اخلاق است به عنوان يكى از نشانه هاى خداوند ذكر شده ، و نقطه مقابل ((تعليم و تربيت)) را ((ضلال مبين)) و گمراهى اشكار شمرده است (و اءن كانوا من قبل لفى ضلال مبين ) و اين نهايت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مى دهد.
    در دومين آيه ، بعثت پيامبرى كه مربّى اخلاقى و معلّم كتاب و حكمت است به عنوان منّتى بزرگ و نعمتى عظيم از ناحيه خداوند شمرده است ؛ اين نيز دليل ديگرى بر اهمّيّت اخلاق است . در سومين آيه كه بعد از آيات تغيير قبله (از بيت المقدس به كعبه ) آمده و اين تحوّل را يك نعمت بزرگ الهى مى شمرد، مى فرمايد: اين نعمت همانند اصل نعمت قيام پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم است كه با هدف تعليم و تربيت و تهذيب نفوس ‍ و آموزش امورى كه وصول انسان به آن از طرق عادى امكان پذير نبود انجام گرفته است .(1)
    نكته ديگرى كه در چهارمين آيه قابل دقّت است ، اين است كه در اين جا با تقاضاى ابراهيم و دعاى او در پيشگاه خدا روبه رو مى شويم ؛ او بعد از بناى كعبه و فراغت از اين امر مهّم الهى ، دعاهايى مى كند كه يكى از مهمترين آنها تقاضاى به وجود آمدن اُمّت مسلمانى از ((ذريّه)) اوست ، و بعثت پيامبرى كه كار او تعليم كتاب و حكمت و تربيت و تزكيه نفوس باشد.
    اين نكته نيز در پنجمين آيه جلب توجه مى كند كه قرآن پس از ذكر طولانى ترين سوگندها كه مجموعه اى از يازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و نُفوس انسانى است ، مى گويد: ((آن كس كه نفس خويش را تزكيه كند رستگار شده ، و آن كس كه آن را آلوده سازد ماءيوس و نااميد گشته است ! (قد اءفلح من زكّاها و قد خاب من دسّاها))).
    اين تاءكيدهاى پى و پى و بى نظير دليل روشنى است بر اهمّيّتى كه قرآن مجيد براى پرورش اخلاق و تزكيه نُفوس قائل است ، و گويى همه ارزشها را در اين ارزش بزرگ خلاصه مى كند، و فلاح و رستگارى و نجات را در آن مى شمرد.
    همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه ششم آمده و جالب اين كه ((تزكيه اخلاق)) در آن مقدّم بر نماز و ياد خدا ذكر شده كه اگر تزكيه نَفس و پاكى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقى نباشد، نَه ذكر خدا به جايى مى رسد، و نَه نماز روحانيّتى به بار مى آورد
    و بالاخره در آخرين آيه ، از معلّم بزرگ اخلاق يعنى لقمان سخن مى گويد و از علم اخلاق به ((حكمت)) تعبير مى كند و مى گويد: ((ما (موهبت بزرگ ) حكمت را به لقمان داديم ، سپس به او دستور داديم كه شُكر خدا را در برابر اين نعمت بزرگ به جا آورد! (و لقد آتينا لقمان الحكمة اءن اءشكرللّه))).
    با توجّه به اين كه ويژگى ((لقمان حكيم)) آن چنان كه از آيات سوره لقمان استفاده مى شود تربيت نفوس و پرورش اخلاق بوده است بخوبى روشن مى شود كه منظور از ((حكمت)) در اين جا همان ((حكمت علمى)) و آموزشهايى است كه منتهى به آن مى شود يعنى ((تعليم )) براى ((تربيت))!
    بايد توجّه داشت كه حكمت همان گونه كه بارها گفته ايم در اصل به معنى ((لِجام)) اسب و مانند آن است ؛ سپس به هر((امر بازدارنده)) اطلاق شده است ، و از آنجا كه علوم و دانشها و همچنين فضائل اخلاقى انسان را از بديها و كَژيها باز مى دارد، اين واژه بر آن اطلاق شده است .
    نتيجه
    آنچه از آيات بالا استفاده مى شود اهتمام فوق العاده قرآن مجيد به مسائل اخلاقى و تهذيب نفوس به عنوان يك مساءله اساسى و زير بنايى است كه برنامه هاى ديگر از آن نَشاءت مى گيرد؛ و به تعبير ديگر، بر تمام احكام و قوانين اسلامى سايه افكنده است .
    آرى ! تكامل اخلاقى در فرد و جامعه ، مهمترين هدفى است كه اديان آسمانى بر آن تكيه مى كنند، و ريشه همه اصلاحات اجتماعى و وسيله مبارزه با مفاسد و پديده هاى ناهنجار مى شمرند.
    اكنون به روايت اسلامى باز مى گرديم و اهمّيّت اين مساءله را در روايت جستجو مى كنيم .
    اهمّيّت اخلاق در روايت اسلامى
    اين مساءله در احاديثى كه از شخص پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و همچنين از ساير پيشوايان معصوم عليه السّلام رسيده است با اهمّيّت فوق العاده اى تعقيب شده ، كه به عنوان نمونه چند حديث پر معناى زير را از نظر مى گذرانيم :
    1- در حديث معروفى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم :
    ((اءنّما بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق ؛ من تنها براى تكميل فضائل اخلاقى مبعوث شده ام .))(2)
    و در تعبير ديگرى :((اءنّما بعثت لاتمّم حُسن الاخلاق)) آمده است .(3)
    و در تعبير ديگرى :((بعثت بمكارم الاخلاق و محاسنها)) آمده است .(4)
    تعبير به ((انّما)) كه به اصطلاح براى حصر است نشان مى دهد كه تمام اهداف بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم در همين امر يعنى تكامل اخلاقى انسان ها خلاصه مى شود.
    2- در حديث ديگرى از امير مؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((لو كنّا لانرجو جنّة ولانخشى نارا ولاثوابا ولاعقابا لكان ينبغى لنا اءن نطالب بمكارم الاءخلاق فانّها ممّا تدلّ على سبيل النّجاح ؛ اگر ما اميد و ايمانى به بهشت و ترس و وحشتى از دوزخ ، و انتظار ثواب و عقابى نمى داشتيم ، شايسته بود به سراغ فضائل اخلاقى برويم ، چرا كه آنها راهنماى نجات و پيروزى و موفّقيّت هستند.))(5)
    اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه فضائل اخلاقى نه تنها سبب نجات در قيامت است بلكه زندگى دنيا نيز بدون آن سامان نمى يابد!(در اين باره در آينده به خواست خدا بحثهاى مشروحترى خواهيم داشت )
    3- در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است كه فرمود: ((جعل اللّه سبحانه مكارم الاءخلاق صلة بينه و بين عباده فحسب اءحدكم اءن يتمسّك بُخل ق متّصل باللّه ؛ خداوند سبحان فضائل اخلاقى را وسيله ارتباط ميان خودش و بندگانش قرار داده ، همين بس كه هر يك از شما دست به اخلاقى بزند كه او را به خدا مربوط سازد.))(6)
    به تعبير ديگر، خداوند بزرگترين معلّم اخلاق و مربّى نفوس انسانى و منبع تمام فضائل است ، و قرب و نزديكى به خدا جز از طريق تخلّق به اخلاق الهى امكان پذير نيست !
    بنابراين ، هر فضيلت اخلاقى رابطه اى ميان انسان و خدا ايجاد مى كند و او را گام به گام به ذات مقدّسش نزديكتر مى سازد.
    زندگى پيشوايان دينى نيز سرتاسر بيانگر همين مساءله است كه آنها در همه جا به فضائل اخلاقى دعوت مى كردند، و خود الگوى زنده و اُسوه حسنه اى در اين راه بودند و به خواست خدا در مباحث آينده در هر بحثى با نمونه هاى اخلاقى آنها آشنا خواهيم شد؛ و همين بس كه قرآن مجيد به هنگام بيان مقام والاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى فرمايد:((واءنّك لعلى خلق عظيم ؛ تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى !))(7)
    نكته ها:
    1- تعريف علم اخلاق
    در اين جا لازم است قبل از هر چيز به سراغ تعريف اخلاق برويم ؛ ((اخلاق)) جمع ((خُلق)) (بر وزن قُفل ) و ((خُلُق)). (بر وزن افق ) مى باشد، به گفته ((راغب)) در كتاب ((مفردات))، اين دو واژه در اصل به يك ريشه باز مى گردد، خَلق به معنى هيئت و شكل و صورتى است كه انسان با چشم مى بيند و خُلق به معنى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مى شود.
    بنابراين مى توان گفت : ((اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است)) و به گفته بعضى دانشمندان ، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى كه از خلقيات درونى انسان ناشى مى شود، نيز اخلاق گفته مى شود (اولى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى ).
    ((اخلاق)) را از طريق آثارش نيز مى توان تعريف كرد، و آن اين كه ((گاه فعلى كه از انسان سر مى زند، شكل مستمّرى ندارد؛ ولى هنگامى كه كارى بطور مستمر از كسى سر مى زند (مانند اِمساك در بذل و بخشش و كمك به ديگران ) دليل به اين است كه يك ريشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ريشه را خُلق و اخلاق مى نامند.))
    اينجاست كه ((ابن مِسكَوَيه)) در كتاب ((تهذيب الاءخلاق و تطهير الاءعراق))، مى گويد: ((خُلق همان حالت نفسانى است كه انسان را به انجام كارهايى دعوت مى كند بى آن كه نياز به تفكّر و انديشه داشته باشد.))(8)
    همين معنى را مرحوم فيض كاشانى در كتاب ((حقايق)) آورده است ، آنجاكه مى گويد: ((بدان كه خوى عبارت است از هيئتى استوار با نفس كه افعال به آسانى و بدون نياز به فكر و انديشه از آن صادر مى شود.))(9)
    و به همين دليل اخلاق را به دو بخش تقسيم مى كنند: ((ملكاتى كه سر چشمه پديد آمدن كارهايى نيكو است و اخلاق خوب و ملكات فضيله ناميده مى شوند، و آنها كه منشاء اَعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملكات رذيله مى گويند.
    و نيز از همين جا مى توان علم اخلاق را چنين تعريف كرد:((اخلاق علمى است كه از ملكات و صفات خوب و بد و ريشه ها و آثار آن سخن مى گويد)) و به تعبير ديگر،((سرچشمه هاى اكتساب اين صفات نيك و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر يك را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مى دهد)).
    البته همان طور كه گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از اين صفات نيز واژه ((اخلاق)) اطلاق مى شود؛ مثلا، اگر كسى پيوسته آثار خشم و عصبانيّت نشان مى دهد به او مى گويند: اين اخلاق بدى است ، و بعكس ‍ هنگامى كه بذل و بخشش مى كند مى گويند: اين اخلاق خوبى است كه فلان كس دارد؛ در واقع اين دو، علت و معلول يكديگرند كه نام يكى بر ديگرى اطلاق مى شود.
    بعضى از غربيها نيز علم اخلاق را چنان تعريف كرده اند كه از نظر نتيجه با تعريفهاى كه ما مى كنيم يكسان است ، از جمله در كتاب ((فلسفه اخلاق)) از يكى از فلاسفه غرب به نام ((ژكس)) مى خوانيم كه مى گويد: ((علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمى به آن گونه كه بايد باشد.))(10)
    در حالى كه بعضى ديگر كه بينشهاى متفاوتى دارند (مانند فولكيه ) در تعريف علم اخلاق مى گويد: ((مجموع قوانين رفتار كه انسان به واسطه مراعات آن مى تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است .))(11)
    اين سخن كسانى است كه براى ارزشهاى والاى انسانى اهمّيّت خاصّى قائل نيستند بلكه از نظر آنان رسيدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است ؛ و اخلاق از نظر آنها چيزى جز اسباب وصول به هدف نيست !
    2- رابطه اخلاق و فلسفه
    فلسفه در يك مفهوم كلّى به معنى آگاهى بر تمام جهان هستى است به مقدار توان انسانى ؛ و به همين دليل ، تمام علوم مى تواند در اين مفهوم كلّى و جامع داخل باشد؛ و روى همين جهت ، در اعصار گذشته كه علوم محدود و معدود بود، علم فلسفه از همه آنها بحث مى كرد، و فيلسوف كسى بود كه در رشته هاى مختلف علمى آگاهى داشت .
    در آن روزها فلسفه را به دو شاخه تقسيم مى كردند:
    الف - امورى كه از قدرت و اختيار انسان بيرون است كه شامل تمام جهان هستى بجز اَفعال انسان ، مى شود.
    ب - امورى كه در اختيار انسان و تحت قدرت او قرار دارد؛ يعنى ، افعال انسان .
    بخش اوّل را حكمت نظرى مى ناميدند، و آن را به سه شاخه تقسيم مى كردند.
    1- فلسفه اولى يا حكمت الهى كه درباره احكام كلّى وجود و موجود و مبداء و معاد صحبت مى كرد.
    2- طبيعيّات كه آن هم رشته هاى فراوانى داشت .
    3- رياضّيات كه آن هم شاخه هاى متعدّدى را در برمى گرفت .
    اما قسمتى كه مربوط به اَفعال انسان است ، آن را حكمت علمى مى دانستند و آن نيز به سه شاخه تقسيم مى شد.
    1- اخلاق و افعالى كه مايه سعادت يا بدبختى انسان مى شود و همچنين ريشه هاى آن در درون نفس آدمى .
    2- تدبير منزل است كه مربوط است به اداره امور خانوادگى و آنچه تحت اين عنوان مى گنجد.
    3- سياست و تدبير مُدُن كه درباره روشهاى اداره جوامع بشرى سخن مى گويد.
    و به اين ترتيب آنها به اخلاق شكل فردى داده ، آن را در برابر ((تدبير منزل)) و ((سياست مُدن)) قرار مى دادند.
    بنابراين ((علم اخلاق)) شاخه اى از ((فلسفه عملى)) يا ((حكمت عملى)) است .
    ولى امروز كه علوم شاخه هاى بسيار فراوانى پيدا كرده و به همين دليل از هم جدا شده است ، فلسفه و حكمت غالبا به همان معنى حكمت نظرى و آن هم شاخه اول آن ، يعنى امور كلى مربوط به جهان هستى ، و همچنين مبداء و معاد اطلاق مى شود.(دقّت كنيد)
    در اين كه حكمت نظرى با ارزشتر است يا حكمت عملى ، در ميان فلاسفه گفتگو است ، گروهى اولى را با ارزشتر مى دانستند و گروهى دومى را، و اگر ما از زاويه هاى مختلف نگاه كنيم حرف هر دو گروه صحيح است كه فعلا جاى بحث آن نيست .
    درباره رابطه ((فلسفه)) و ((اخلاق)) باز هم به مناسبتهاى ديگر به خواست خدا سخن خواهيم گفت .
    3- رابطه اخلاق و عرفان
    اما در مورد رابطه ((اخلاق)) و ((عرفان)) و اخلاق و ((سير و سلوك الى اللّه)) نيز مى توان گفت : ((عرفان)) بيشتر به معارف الهى مى نگرد، آن هم نه از طريق علم و استدلال ، بلكه از طريق شهود باطنى و درونى ، يعنى قلب انسان آنچنان نورانى و صاف گردد و ديده حقيقت بين او گشوده شود و حجابها برطرف گردد كه با چشم دل ذات پاك خدا و اسماءِ و صفات او را ببيند و به او عشق ورزد.
    بديهى است علم اخلاق چون مى تواند به برطرف شدن رذائل اخلاقى كه حجابهايى است در برابر چشم دل ، كمك كند؛ يكى از پايه هاى عرفان الهى و مقدمات آن خواهد بود.
    و اما ((سير و سلوك الى اللّه)) كه هدف نهايى آن ، رسيدن به ((معرفة الله)) و قرب جوار او است ، آن هم در حقيقت مجموعه اى از ((عرفان)) و ((اخلاق)) است . سير و سلوك درونى ، نوعى عرفان است كه انسان را روز به روز به ذات پاك او نزديكتر مى كند، حجابها را كنار مى زند، و راه را براى وصول به حق هموار مى سازد؛ و سير و سلوك برونى همان اخلاق است ، منتها اخلاقى كه هدفش را تهذيب نفوس تشكيل مى دهد نه فقط بهتر زيستن از نظر مادّى .

    next page

    fehrest page

  2. #2
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    4- رابطه ((علم)) و ((اخلاق))
    در آيات مورد بحث ديديم كه قرآن مجيد كرارا تعليم و كتاب و حكمت را در كنار تزكيه و پاكسازى اخلاقى قرار مى دهد؛ گاه ((تزكيه)) را بر ((تعليم)) مقدّم مى دارد، و گاه ((تعليم)) و بر ((تزكيه))؛ و اين نشان مى دهد كه ميان اين دو رابطه عميقى است .
    يعنى هنگامى كه انسان از خوبى و بدى اعمال و صفات اخلاقى آگاه گردد را آثار و پيامدهاى هر يك از صفات ((فضيلت)) و ((رذيلت)) را بداند، بى شكد در تربيت و پرورش او مؤ ثر است ؛ بطورى كه مى توان گفت بسيارى از زشتيهاى عمل و اخلاق ، از ناآگاهيها سرچشمه مى گيرد. به همين دليل ، اگر علم و آگاهى جاى جهل و نادانى رابگيرد، و به تعبير ديگر، سطح فرهنگ بالا برود، بسيارى از زشتيها جاى خود را به زيبائيها، و بسيارى از مفاسد اخلاقى جاى خود را به محاسن اخلاقى مى دهد؛ ولى بايد توجه داشت اين مساءله كلّيّت ندارد.
    و متاءسفانه گاه در اين مساءله مبالغه شده ، گروهى را افراط را پيش گرفته ، و گروهى راه تفريط را.
    گروهى به پيروى از گفتار معروف سقراط، فيلسوف يونانى ، كه معتقد بود علم و حكمت سرچشمه اخلاق حميده است ، و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است ، عقيده دارند كه تنها راه براى مبارزه با رذائل اخلاقى و پيدايش فضائل اخلاقى گسترش علم و دانش و بالابردن سطح افكار جامعه است ، و به اين ترتيب ((فضيلت)) مساوى با ((معرفت)) مى شود.
    آنها مى گويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بدى و شرّ نمى رود، و اگر خوبى را تشخيص دهد آن را رها نمى سازد، پس وظيفه ما آن است كه هم براى خود و هم ديگران كسب آگاهى كنيم ،و نتايج خير و شرّ، و بد و نيكو را بدانيم ، تا جوانه هاى فضائل اخلاقى بر شاخسار وجود ما ظاهر شود!
    در مقابل شايد كسانى هستند كه مايلند رابطه اين دو را بكلى نفى كنند، و بگويند كه دانش و هوشيارى در افراد آلوده ، سبب مى شود كه جنايات را هوشيارانه تر انجام دهند، و طق مَثَل معروف : ((دزدانى كه با چراغ مى آيند، كالاهاى گزيده تر مى بَرند!)) ولى انصاف اين است كه رابطه علم و اخلاق را نه مى توان بكلى انكار كرد و نه مى توان بطور كامل ، اخلاق را معلول علم دانست .
    شاهد اين سخن تجارب زنده اى است كه از جامعه كسب كرده ايم ؛ افراد آلوده اى بودند كه وقتى آنها به حُسن و قُبح اعمالشان آگاه كرده ايم ، و به نتايج سوءِ اعمال و افعال بد آشنا شده اند، دست از كار خود برداشته ، و گرايش به خوبيها پيدا كرده اند، حتى در خودمان نيز اين تجربه را داشته ايم .
    در مقابل افرادى را مى شناسيم كه آگاهى كافى به نيك و بد اعمال و نتايج و آثار آن دارند ولى همچنان به بدى ادامه مى دهند، و اخلاق سوءِ بر وجود آنها حاكم است .
    اينها همه به خاطر آن است كه انسان موجودى است دوبعدى ، يك بُعد وجود او را علم و ادراك و آگاهى تشكيل مى دهد، و يك بُعد وجود او را اميال و غرائز و شهوات ؛ به همين دليل ، گاه با ميل و اختيار خود بُعد اول را ترجيح مى دهد و گاه دوم را.
    از اينجا روشن مى شود، آنها كه يكى از دو قول بالا را پذيرفته اند انسان را يك بُعدى فرض كرده ، و توجه به بُعد ديگر وجود انسان نداشته اند.
    از آيات ديگر قرآن نيز بخوبى مى توان آنچه را كه گفتيم استفاده كرد.
    قرآن مجيد در چندين آيه به رابطه اى ميان جهل و اعمال سوءِ اشاره كرده است ؛ مثلا مى فرمايد: ((اءنّه من عمل منكم سوء بجهالة ثمّ تاب من بعده و اءصلح فانّه غفور رحيم ؛ هر كس از شما كار بدى از روى نادانى انجام دهد، سپس توبه و اصلاح و جبران نمايد، خداوند آمرزنده و مهربان است .)) (سوره انعام ،آيه 54)
    شبيه همين معنى در سوده نساء، آيه 17 و سوره نحل ، آيه 119 نيز آمده است .
    بديهى است منظور در اينجا جهل مطلق نيست كه با توبه سازگار نباشد بلكه مرتبه اى از مراتب جهل است كه اگر برطرف گردد انسان به راه حق روى مى آورد.
    در جلد اول از دوره اول پيام قرآن در آنجا كه بحث درباره معرفت و شناخت آمده ، آيات بسيارى نقل كرده ايم كه از آنها استفاده مى شد، جهل سرچشمه كفر است ، جهل سرچشمه اشاعه فساد، تعصّب و لجاجت ، بهانه جويى ، تقليد كوركورانه ، اختلاف و پراكندگى ، سوءِ ظن و بدبينى ، جسارت و بى ادبى و در يك جمله جهل مايه دگرگون شدن بسيارى از ارزشها است !(12)
    از سوى ديگر، در بعضى از آيات صريحا مى گويد: ((كسانى هستند كه به علم و آگاهى ، راه غلط را مى پيمايند؛ مثلا، درباره آل فرعون مى فرمايد:((وجحدوا بها و اءستيقنتها اءنفسهم ظلما و علوّا؛ آنها آيات ما را از روى ظلم و سركشى انكار كردند در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.)) (سوره نمل ، آيه 14)
    و درباره گروهى از اهل كتاب مى فرمايد: ((و يقولون على اللّه الكذب و هم يعلمون ؛ آنها بر خدا دروغ مى بندند در حالى كه مى دانند.)) (سوره آل عمران ،آيه 75)
    شبيه همين معنى در چند آيه بعد از آن نيز آمده است . (سوره آل عمران ،آيه 78)
    علم و آگاهى در اين آيه ممكن است اشاره به آگاهى بر موضوع دروغ باشد، ولى باز هم شاهد مدّعاى ما است ، چرا كه حكم عقل و شرع درباره دروغ و زشتى آن ، چيزى نيست كه بر كسى مكتوم باشد.
    تجربيّات روزمره نيز اين واقعيت را نشان مى دهد كه آگاهى بر زيانهاى اخلاق رذيله در بسيارى از موارد مى تواند بازدارنده باشد، و در عين حال مواردى هم ديده مى شود كه افراد آگاه ، دست به اعمال سوء زده ، و اخلاق رذيله را براى خود توضيح مى دهند. و به اين ترتيب ، مكتب واسطه در اينجا با واقعيّتها منطبق تر است . (دقت كنيد)
    5- آيا اخلاق قابل تغيير است ؟
    سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربيتى به اين مساءله بستگى دارد، زيرا اگر اخلاق قابل تغيير نباشد نه تنها علم اخلاق بيهوده خواهد بود، بلكه تمام برنامه هاى تربيتى انبيا و كتابهاى آسمانى لغو خواهد شد؛ تعزيرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نيز بى معنى خواهد بود.
    بنابراين ، وجود آن همه برنامه هاى اخلاقى و تربيتى در تعاليم انبياء و كتب آسمانى و نيز وجود برنامه هاى تربيتى در تمام جهان بشريّت ، و همچنين مجازاتهاى بازدارنده در همه مكاتب جزائى ، بهترين دليل بر اين است كه قابليت تغيير اخلاق ، و روشهاى اخلاقى ، نه تنها از سوى تمام پيامبران كه از سوى همه عُقلاى جهان پذيرفته شده است .
    اما با اين همه ، عجيب است كه فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره اين كه ((آيا اخلاق قابل تغيير است يا نه ؟)) مطرح كرده اند!
    بعضى مى گويند: اخلاق قابل تغيير نيست ! و آنها كه بدگوهرند و طينتى ناپاك دارند عوض نمى شوند، و به فرض كه تغيير يابند، سطحى و ناپايدار است و بزودى به حال اول بازمى گردند!
    آنها براى خود دلايلى دارند از جمله اين كه ساختمان جسم و جان رابطه نزديكى با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر كس تابع چگونگى آفرينش ‍ روح و جسم اوست ، و چون روح و جسم آدمى عوض نمى شود، اخلاق او نيز قابل تغيير نيست .
    جمعى از شعرا كه پيرو اين طرز تفكّر بوده اند نيز در اَشعار خود بطور گسترده به اين مطلب اشاره كرده اند (هر چند ممكن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در اين امر حمل كرد).
    نمونه اى از اشعار شعراى معروف را در اين زمينه در ذيل مى خوانيد:
    پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است
    شمشير نيك زآهن بد چون كند كسى ؟ ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس !
    باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار خس !

    * * *
    بر سيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگ
    آهنى را كه موريانه بخورد نتوان برد از آن به صيقل زنگ !

    * * *
    چون بود اصل گوهرى قابل تربيت را در او اثر باشد
    هيچ صيقل نكو نداند كرد آهنى را كه بدگهر باشد
    سگ به درياى هفتگانه مشوى كه چوتر شد پليدتر باشد!
    خر عيسى گَرَش به مكّه برند چون بيايد هنوز خر باشد!
    دليل ديگرى كه براى اين امر ذكر كرده اند اين است كه دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى ، از قبيل تاءديب و نصيحت و اندرز است ، و هنگامى كه اين عوامل زايل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت ، درست مانند سردى آب كه به وسيله عوامل حرارت زا از بين مى رود و هنگامى كه آن عوامل از بين برود، حرارت را پس داده ، به حال اوّل باز مى گردد!
    اين طرز فكر و اين گونه استدلالات همه مايه تاءسّف و سبب انحطاط جوامع بشرى است !
    طرفداران ((قابليّت تغيير)) در امور اخلاقى ، از دو دليل فوق چنين پاسخ مى گويند:
    1- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انكار نيست ، ولى اين ارتباط به اصطلاح در حدّ ((مقتضى)) است نَه ((علت تامّه)) يعنى مى تواند زمينه ساز باشد نَه اين كه الزاما و اجبارا تاءثير قطعى بگذارد، همان گونه كه بسيارى از افرادى كه از پدران و مادران مبتلا به پاره اى از بيماريها متولّد مى شوند زمينه آلودگى به آن بيماريها را دارند، ولى با اين حال مى توان با پيشگيريهاى مخصوص جلو تاءثير عامل وراثت را گرفت .
    افراد ضعيف البُنيه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش ، افراد نيرومندى مى شوند و بعكس ، افراد قوى البُنيه بر اثر ترك اين دو، ضعيف و ناتوان خواهند شد.
    افزون بر اين ، روح و جسم انسان نيز قابل تغيير است تا چه رسد به اخلاق زاييده از آن !
    مى دانيم تمام ((حيوانات اهلى امروز)) يك روز در زمره حيوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام كرد، و به صورت حيوانات اهلى در آورد؛ بسيارى از گياهان و درختان ميوه نيز چنين بوده اند. جايى كه با تربيت بتوان خلق و خوى يك حيوان و ويژگيهاى يك گياه يا درخت را تغيير داد چگونه نمى توان اخلاق انسان را به فرض كه اخلاق ذاتى باشد تغيير داد؟
    هم اكنون نيز بسيارى از حيوانات را براى كارهايى كه برخلاف طبيعت آنها است تربيت مى كنند و آنها اين كارها را بخوبى انجام مى دهند.
    2- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال ديگر آنان نيز روشن مى شود زيراگاه عوامل بيرونى آنقدر تاءثير قوى دارد كه ويژگيهاى ذاتى را بكلّى دگرگون مى سازد، و حتى ويژگيهاى جديد به وراثت به نسلهاى آينده نيز مى رسد همان گونه كه در حيوانات اهلى مثال زده شد.
    تاريخ ، انسانهاى بسيارى را نشان مى دهد كه بر اثر تربيت بكلّى خلق و خوى خود را تغيير دادند، و به اصطلاح يكصد و هشتاد درجه چرخش كرده اند، افرادى كه يك روز مثلا در صف دزدان قهّار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدّل گشتند.
    توجه به طرز به وجود آمدن يك ملكه اخلاقى به ما اين قدرت را مى دهد كه راه از ميان بردن آن را نيز پيدا كنيم ؛ مساءله چنين است كه هر عمل خوب يا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مى گذارد، و روح را تدريجا به سوى خود جلب مى كند، تكرار اين عمل آن اثر را بيشتر و قويتر مى سازد، و كم كم كيفيتى به نام ((عادت)) حاصل مى شود، و هرگاه عادت استمرار يابد به صورت ((ملكه)) در مى آيد.
    بنابراين ، همان گونه كه عادات و ملكات اخلاقى زشت در سايه تكرار عمل تشكيل مى گردد، از همين طريق قابل زوال است ؛ البته ، اثر تلقين ، تفكر، تعليمات صحيح و محيط سالم در فراهم كردن زمينه هاى روحى براى پذيرش و تشكيل ملكات خوب را نمى توان ناديده گرفت .
    در اينجا قول سومى نيز وجود دارد و آن اين كه بعضى از صفات اخلاقى قابل تغيير است ، و بعضى غير قابل تغيير، آن صفاتى كه طبيعى و فطرى است ، قابل تغيير نمى باشد، ولى آن صفاتى كه عوامل خارجى دارد قابل تغيير است .(13)
    اين قول نيز فاقد هرگونه دليل است ، زيرا اين تفصيل و تفاوت گذارى ، بين صفات فَرع ، بر قبول اخلاق طبيعى و فطرى است ، در حالى كه چنين چيزى ثابت نيست ؛ و به فرض كه چنين باشد چه كسى مى تواند ادّعا كند كه صفات فطرى قابل تغيير نيست ؟ مگر حيوانات وحشى را نمى توان اهلى كرد؟ مگر تعليم و تربيت نمى تواند آنقدر ريشه دار شود كه اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟
    آيات و روايات دليل بر قابليت تغيير اخلاق است
    آنچه را در بالا گفتيم از نظر دلائل عقلى و تاريخى بود، هنگامى كه به دلائل نقلى يعنى آنچه از مبداء وحى و سخنان معصومين عليه السّلام به دست آمده مراجعه كنيم مساءله از اين هم روشنتر است ؛ زيرا:
    1- نفس مساءله بعثت انبيا و ارسال رُسل و انزال كتب آسمانى و بطور كلى ماءموريّتى كه آنها براى هدايت و تربيت همه انسانها داشتند، محكمترين دليل براى امكان تربيت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است .
    آياتى مانند: هو الّذى بعث فى الامّيين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه آيه 2)(14) و آيات مشابه آن بخوبى نشان مى دهد كه هدف از ماءموريت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم هدايت و تربيت و تعليم و تزكيه همه كسانى بود كه در ((ضلال مبين)) و گمراهى آشكار بودند.
    2- تمام آياتى كه خطاب به همه انسانها به عنوان ((يابَنى آدم)) و ((يا اءيّها النّاس )) و ((يا اءيّها الاءنسان))، و ((ياعبادى)) مى باشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذيب نفوس و كسب فضائل اخلاقى است ، بهترين دليل بر امكان تغيير ((اخلاق رذيله)) و اصلاح صفات ناپسند است ، در غير اين صورت ، عموميّت اين خطابها لغو و بيهوده خواهد بود.
    ممكن است گفته شود: اين آيات غالبا مشتمل براحكام است ، و احكام مربوط به جنبه هاى عملى است ، در حالى كه اخلاق ناظر به صفات درونى است .
    ولى نبايد فراموش كرد كه ((اخلاق)) و ((عمل )) لازم و ملزوم يكديگر و به منزله علّت و معلولَند، و در يكديگر تاءثير متقابل دارند؛ هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است ، همان گونه كه اخلاق رذيله ، اعمال زشت را به دنبال دارد؛ و در مقابل ، اعمال نيك و بد نيز اگر تكرار شود تدريجا تبديل به خُلق و خُوى خوب و بد مى شود.
    3- اعتقاد به عدم امكان تغيير اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مى آورد؛ زيرا مفهومش اين است كه صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغيير آن نيستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است ، پس در انجام كار خوب يا بد مجبورند، و در عين حال مكلّف به انجام خوبيها و تَرك بديها هستند؛ اين عين جبر است ، و تمام مفاسدى را كه مذهب جبر دارد بر آن مترتّب مى شود.(15)
    4- آياتى كه با صراحت تشويق به تذهيب اخلاق مى كند و از رذايل اخلاقى برحذر مى دارد نيز دليل محكمى است برامكان تغيير صفات اخلاقى ، مانند((قد اءفلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها؛ هر كس نفس ‍ خود را تزكيه كند رستگار شده ، و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده سازد نوميد و محروم گَشته است .)) (سوره شمس - آيه 9 و 10).
    تعبير به ((دسّيها)) از ماده ((دسّ)) و ((دسيسه)) در اصل به معنى آميختن شى ء ناپسندى با چيز ديگر است ؛ مثل اين كه گفته مى شود: ((دسّ الحنطة بالتراب ؛ گندم را با خاك مخلوط كرده))، اين تعبير نشان مى دهد كه طبيعت انسان بر پاكى و تقوا است و آلودگى ها و رذايل اخلاقى از خارج برانسان نفوذ مى كند و هر دو قابل تغيير و تبديل است .
    در آيه 34 سوره فصّلت مى خوانيم : ((اءدفع بالّتى هى اءَحسن فاذا اءلّذى بينك و بينه عداوة كانّه ولىّ حميم ؛ بدى را با نيكى دفع كن ناگهان (خواهى ديد) همان كسى كه ميان تو و او دشمن است گويى دوست گرم و صميمى (و قديمى تو) است !))
    اين آيه بخوبى نشان مى دهد كه عداوت و دشمنيهاى عميق كه در خُلق و خُوى انسان ريشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شايسته ممكن است تبديل به دوستيهاى داغ و ريشه دار شود؛ اگر اخلاق ، قابل تغيير نبود، اين امر امكان نداشت .
    در روايت اسلامى نيز تعبيرات روشنى در اين زمينه ديده مى شود مانند احاديث زير:
    1- حديث معروف انّى بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق (16)، دليل واضحى برامكان تغيير صفات اخلاقى است .
    2- روايات فراوانى كه تشويق به حُسن خُلق مى كند، مانند: حديث نبوى : ((لو يعلم العبد ما فى حُسن الخلق لعلم اءنّه يحتاج اءن يكون له خلق حَسن ؛ اگر بندگان مى دانستند كه حُسن خُلق چه منافعى دارد، يقين پيدا مى كردند كه محتاج به اخلاق نيكند!))(17)، نشانه ديگر است .
    3- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((الخلق الحَسن نصف الدّين ؛ اخلاق خوب ، نيمى از دين است .))(18)
    4- و در حديثى از اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى خوانيم :((الخلق المحمود من ثمار العقل ، الخلق المذموم من ثمار الجهل ؛ اخلاق خوب از ميوه هاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است .))(19)
    و از آنجا كه ((علم)) و ((جهل)) قابل تغيير است ، اخلاق هم به تبع آن قابل تغيير مى باشد.
    5- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است :((اءن العبد ليبلغ بحسن خلقه عظيم درجات الاخرة و شرف المنازل و اءنّه لضعيف العبادة ؛ بنده خدا بوسيله حُسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترين مقامات مى رسد، در حالى كه ممكن است از نظر عبادت ضعيف باشد!))(20)
    در اين حديث اولا مقايسه حُسن اخلاق به عبادت ، و ثانيا ذكر درجات بالاى اُخروى كه حتما مربوط به اعمال اختيارى است ، و ثالثا تشويق به تحصيل حُسن خلق ، همگى نشان مى دهد كه اخلاق يك امر اكتسابى است ، نَه اجبارى و الزامى و خارج از اختيار!(دقت كنيد)
    اين گونه روايات و تعبيرات گويا و پرمعنى در كلمات معصومين عليه السّلام زياد ديده مى شود(21) و همه آنها نشان مى دهد كه صفات اخلاقى قابل تغيير است ، و گرنه اين تعبيرات و تشويقها لغو و بيهوده بود.
    6- در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه به يكى از يارانش به نام ((جرير بن عبداللّه)) فرمود: ((انّك اءمرء قد اءحسن اللّه خلقك فاءحسن خلقك ؛ خداوند به تو چهره زيبا داده ، اخلاق خود را نيز زيبا كن !))(22)
    كوتاه سخن اين كه : كتب روايى ما پُر از رواياتى است كه همگى دلالت برامكان تغيير اخلاق آدمى دارد.(23)
    اين بحث را با حديثى از اميرمؤ منين على عليه السّلام كه تشويق به فضائل اخلاقى مى كند پايان مى دهيم ، فرمود: ((الكرم حُسن السّجيّة و اجتناب الدّنية ؛ ارزش و كيفيت انسان به اخلاق پسنديده و اجتناب و دورى از اخلاق پَست است !))(24)
    دلائل طرفداران عدم تغيير اخلاق
    در برابر دلائل بالا بعضى به رواياتى تمسّك جسته اند كه در نظر بد وى از آنها چنين برمى آيد كه اخلاق قابل تغيير نيست ، از جمله :
    1- در حديث معروفى از پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است كه فرمود:
    ((النّاس معادن كمعادن الذّهب و الفضّة ، خيارهم فى الجاهليّة خيارهم فى الاسلام ؛مردم همچون معدنهاى طلا و نقره اند، بهترين آنها در زمان جاهليت بهترين آنها در اسلامند.))
    2- در حديث ديگرى از همان حضرت صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است : ((اذا سمعتم اءنّ جبلا زال عن مكانه فصدّ قوه ، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصدّ قوه ! فاءنّه سيعود الى ما جبل عليه !هرگاه بشنويد كوهى از جايش حركت كرده ، تصديق كنيد، اما اگر بشنويد كسى اخلاقش را رها نموده تصديق نكنيد! چرا كه به زودى به همان فطرت خويش باز مى گردد!))(25)
    پاسخ
    تفسير اين گونه روايات به قرينه دلائل روشن سابق و روايتى كه صراحت در امكان تغيير اخلاق دارد، چندان مشكل نيست .
    زيرا اين نكته قابل قبول است كه روحيّات مردم ذاتا متفاوت است ، بعضى همچون معدن طلا هستند و بعضى نقره ، ولى اينها دليل بر اين نمى شود كه اين روحيّات قابل تغيير نباشند؛ و به تعبير ديگر، اين گونه صفات روحى در حدّ مقتضى است نَه علت تامّه ، لذا با تجربه ديده ايم كه اين افراد بر اثر تعليم و تربيت بكلّى عوض مى شوند.
    اضافه بر اين ، اگر ما بخواهيم مطابق اين حديث حكم كنيم بايد بگوييم كه همه مردم داراى اخلاق نيكند، بعضى خوبند و بعضى خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراين ، جايى براى اخلاق رذيله طبيعى وجود نخواهد داشت . (دقت كنيد)
    در مورد حديث دوم نيز مساءله جنبه مقتضى دارد نه علت تامّه ، و يا به تعبير ديگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم ؛ وگرنه مضمون حديث ، مخالف صريح تواريخى است كه در دست است و نشان مى دهد افرادى اخلاق خود را تغيير داده اند، و تا پايان عمر به همان روش باقى ماندند.
    همچنين مخالف تجربيات روزمره ما است كه بسيارى از افراد فاسد را مى بينيم به وسيله تعليم و تربيت راه زندگى خود را عوض مى كنند و تا آخر نيز به روش خود مى مانند.
    كوتاه سخن اين كه : در عين قبول تفاوت روحيّات و سجاياى اخلاقى مردم با يكديگر، هيچ كس مجبور نيست كه بر اخلاق بد باقى بماند، يا بر اخلاق خوب ؛ صاحبان سجيّه نيك ممكن است بر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط كنند و صاحبان سجاياى زشت ، ممكن است زير نظر استاد مربّى و در سايه خودسازى به بالاترين مراحل كمال عروج نمايند!
    اين نكته نيز گفتنى است كه بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى اين كه اعمال خود را توجيه كنند، به اين گونه منطقها روى مى آورند كه خدا ما را چنين آفريده ، اگر مى خواست ، مى توانست ما را با اخلاق ديگرى بيافريند!
    به هر حال ، روى آوردن به مكتب طرفداران عدم قابليّت تغيير اخلاق نتيجه اى جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انكار مكتب انبيا و بيهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانكاران و سرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت .
    6- تاريخچه علم اخلاق
    بحث فوق را با فشرده اى از ((تاريخچه علم اخلاق)) پايان مى دهيم :
    بى شك بحثهاى اخلاقى از زمانى كه انسان گام بر روى زمين گذارد آغاز شد، زيرا ما معتقديم كه حضرت آدم عليه السّلام پيامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاى اخلاقى آشنا ساخت بلكه خداوند از همان زمانى كه او را آفريد و ساكن بهشت ساخت مسائل اخلاقى را با اوامر و نواهى اش به او آموخت .
    ساير پيامبران الهى يكى پس از ديگرى به تهذيب نفوس و تكميل اخلاق كه خمير مايه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبت به حضرت مسيح عليه السّلام رسيد كه بخش عظيمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشكيل مى دهد، و همه پيروان و علاقه مندان او، وى را به عنوان معلّم بزرگ اخلاق مى شناسند.
    اما بزرگترين معلّم اخلاق پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم بود كه با شعار ((انّما بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق)) مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است : ((و انّك لعلى خُلُق عظيم ؛ اخلاق تو بسيار عظيم و شايسته است !))(26)
    در ميان فلاسفه نيز بزرگانى بودند كه به عنوان معلّم اخلاق از قديم الايّام شمرده مى شدند، مانند: افلاطون ، ارسطو، سقراط و جمعى ديگر از فلاسفه يونان .
    به هر حال بعد از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم امامان معصوم عليه السّلام به گواهى روايات اخلاقى گسترده اى كه از آنان نقل شده ، بزرگترين معلّمان اخلاق بودند؛ و در مكتب آنها مردان برجسته اى كه هر كدام از آنها را مى توان يكى از معلّمان عصر خود شمرد، پرورش ‍ يافتند.
    زندگى پيشوايان معصوم عليه السّلام و ياران با فضيلت آنان ، گواه روشنى بر موقعيّت اخلاقى و فضائل آنها مى باشد.
    اما اين كه ((علم اخلاق))از چه زمانى در اسلام پيدا شد و مشاهير اين علم چه كسانى بودند داستان مفصّلى دارد كه در كتاب گرانبهاى ((تاءسيس ‍ الشّيعه لعلوم الاسلام)) نوشته آيت اللّه صدر، به گوشه اى از آن اشاره شده است .

    next page

    fehrest page


    back page

  3. #3
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    نامبرده اين موضوع را به سه بخش تقسيم مى كند:
    الف - مى گويد اولين كسى كه علم اخلاق را تاءسيس كرد امير مؤ منان على عليه السّلام بود كه در نامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى عليه السّلام ) بعد از بازگشت از صفيّن ، اساس و ريشه مسائل اخلاقى را تبيين فرمود؛ و ملكات فضيلت و صفات رذيلت به عاليترين وجهى در آن مورد تحليل قرار گرفته است !(27)
    اين نامه را (علاوه بر مرحوم سيد رضى در نهج البلاغه ) گروهى ديگر از علماى شيعه نقل كرده اند.
    بعضى از دانشمندان اهل سنّت مانند ابو احمد حسن بن عبداللّه عسكرى نيز در كتاب الزواجر و المواعظ تمام آن را آورده و مى افزايد:
    ((لو كان من الحكمة ما يجب اءن يكتب بالذّهب لكانت هذه ؛ اگر از كلمات پندآموز، چيزى باشد كه با آب طلا بايد نوشته شود، همين نامه است !))
    ب - نخستين كسى كه كتابى به عنوان ((علم اخلاق)) نوشت اسماعيل بن مهران ابى نصر سكونى بود كه در قرن دوم مى زيست ، كتابى به نام صفة المؤ من و الفاجر تاءليف كرد (كه نخستين كتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است ).
    ج - نامبرده سپس گروهى از بزرگان اين علم را اسم مى برد (هر چند صاحب كتاب و تاءليفى نبوده اند، از آن جمله :
    ((سلمان فارسى)) است كه از على عليه السّلام درباره اش نقل شده كه فرمود: ((سلمان الفارسى مثل لقمان الحكيم - عَلِمَ عِلمَ الاوّل و الآخر، بحر لاينزف ، و هو منّا اءهل البيت ؛ سلمان فارسى همانند لقمان حكيم است - دانش اولين و آخرين را داشت و او درياى بى پايان بود و او از ما اهل بيت است .))(28)
    2- ((ابوذر غفارى)) است كه عمرى را در ترويج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتمّ آن بود. درگيرى هاى او با خليفه سوم ((عثمان)) و همچنين ((معاويه)) در مسائل اخلاقى معروف است ؛ و سرانجام جان خويش را نيز بر سر اين كار نهاد.
    3- ((عمّارِ ياسر)) است كه سخن اميرالمؤ منان على عليه السّلام درباره او و يارانش مقام اخلاقى آنها را روشن مى سازد، فرمود: ((اءين اخوانى الّذين ركبوا الطّريق و مضوا على الحقّ، اءين عمّار... ثمّ ضرب يده على لحيته الشّريفه الكريمه فاطال البكاء، ثمّ قال : اءوّه على اخوانى الّذين تلوا القران فاحكموه ، وتدبّروا الفرض فاقاموه ، اءحيوا السّنّة و اءماتوا البدعة ؛ كجا هستند برادران من ! همانها كه براه حق آمدند و در راه حق گام بر مى داشتند، كجاست عمار ياسر!... سپس دست به محاسن شريف خود زد و مدّت طولانى گريست ، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها كه قرآن را تلاوت مى كردند و به كار مى بستند، در فرائض دقت مى كردند و آن را به پا مى داشتند، سنتها را زنده كرده ، و بدعتها را ميراندند!))(29)
    4- ((نوف بكّالى)) كه بعد از سنه 90 هجرى چشم از جهان پوشيد، و داراى مقام والايى در زُهد و عبادت و علم اخلاق است .
    5- ((محمد بن ابى بكر)) كه راه و روش خود را از اميرالمؤ منان على عليه السّلام مى گرفت و در زهد و عبادت گام در جاى گامهاى او مى نهاد، و در روايات به عنوان يكى از شيعيان خاصّ على عليه السّلام شمرده شده و در اخلاق ، نمونه بود.
    6- ((جارود بن مُنذر)) كه از ياران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و در عمل و جامعيّت مقام والائى دارد.
    7- ((حُذيفه بن منصور)) كه از ياران امام باقر و امام صادق و امام كاظم عليه السّلام بود و درباره او گفته شده : ((او علم را از اين بزرگواران اخذ كرده نبوغ خود را در مكارم اخلاق و تهذيب نفس نشان داد.))
    8- ((عثمان بن سعيد عَمْرى)) كه از وكلاى چهارگانه معروف ولىّعصر حضرت مهدى ارواحنافداه مى باشد، و از نواده هاى عمّارِ ياسر بود، بعضى درباره او گفته اند: ((ليس له ثان فى المعارف و الاخلاق و الفقه والاحكام ؛ او در معارف و اخلاق و فقه و احكام ، دومى نداشت !))
    و بسيارى از بزرگانى كه ذكر نام همه آنها به درازا مى كشد.
    ضمنا در طول تاريخ اسلام كتابهاى فراوانى در علم اخلاق نوشته شده است كه از آن ميان ، كتب زير را مى توان نام برد:
    1- در قرن سوم كتاب ((المانِعات من دُخُول الجنّة)) را نوشته جعفر بن احمد قمى كه يكى از علماى بزرگ عصر خود بود مى توان نام برد.
    2- در قرن چهارم كتاب ((الآداب)) و كتاب ((مكارم الاخلاق)) را داريم كه نوشته ((على بن احمد كوفى)) است .
    3- كتاب ((طهارة النفس)) يا تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق نوشته ابن مِسكَويه متوفّاى قرن پنجم از كتب معروف اين فن است ؛ او كتاب ديگرى در علم اخلاق به نام ((آداب العرب و الفرس)) نيز دارد كه شُهرتش در حدّ كتاب بالا نيست .
    4- كتاب ((تنبيه الخاطر و نزهة الناظر)) كه به عنوان مجموعه ورّام مشهور است يكى ديگر از كتب معروف اخلاقى است كه نوشته ((ورّام بن ابى فوارس)) يكى از علماى قرن ششم است .
    5- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصير طوسى ، كتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشراف و آداب المتعلّمين برخورد مى كنيم كه هر كدام نمونه بارزى از كتب تصنيف شده در اين علم در آن قرن است .
    6- در قرون ديگر نيز كتابهايى مانند ارشاد ديلمى ، مصابيح القلوب سبزوارى ، مكارم الاخلاق حسن بن امين الدين ، والآداب الدينيه امين الدين طبرسى ، و محجة البيضاء فيض كاشانى كه اثر بسيار بزرگى در اين علم است ، و جامع السعادات و معراج السعاده و كتاب اخلاق شبّر و كتابهاى فراوان ديگر.(30)
    مرحوم علاّمه تهرانى نام دهها كتاب را كه در زمينه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود ((الذّريعه)) بيان نموده است .(31)
    اين نكته نيز حائر اهمّيّت است كه بسيارى از كتب اخلاقى به عنوان كتب سير و سلوك ، و بعضى تحت عنوان كتب عرفانى انتشار يافته است ، و نيز بعضى از كتابها فصل يا فصول مهمّى را به علم اخلاق تخصيص داده بى آن كه منحصر به آن باشد كه نمونه روشن آن كتاب بحارالانوار و اصول كافى است كه بخشهاى زيادى از آن در زمينه مسائل اخلاقى مى باشد و از بهترين سرمايه ها براى اين علم محسوب مى شود.
    فصل دوم : نقش اخلاق در زندگى و تمدن انسانها
    بعضى از ناآگاهان ، مسائل اخلاقى را، به عنوان يك امر خصوصى در زندگى شخصى مى نگرند، و يا آنها را مسائل مقدس روحانى و معنوى مى دانند كه تنها در زندگى سراى ديگر اثر دارد، در حالى كه اين يك اشتباه بزرگ است ؛ اكثر مسائل اخلاقى بلكه همه آنها، آثارى در زندگى اجتماعى بشر دارد، اعم از مادّى و معنوى ، و جامعه انسانيت منهاى اخلاق به باغ وحشى تبديل خواهد شد كه تنها قفسها مى تواند جلو فعاليتهاى تخريبى اين حيوانات انسان نما را بگيرد، نيروها به هدر خواهد رفت ، استعدادها سركوب خواهد شد، امنيّت و آزادى بازيچه دست هوسبازان مى گردد و زندگى انسانى مفهوم واقعى خود را از دست مى دهد.
    اگر درست در تاريخ گذشته بينديشيم ، اقوام زيادى را پيدا مى كنيم كه هر كدام بر اثر پاره اى از انحرافات اخلاقى ، شكست خورده يا بكلّى نابود شدند.
    چه بسيار زمامدارانى كه بر اثر نقاط ضعف اخلاقى ، قوم و ملت خود را در كام مصائب دردناكى فرو بردند، و چه بسيار فرماندهان فاسدى كه جان سربازان خود را به خطر افكنده و بر اثر خودكامگى آنها را به خاك و خون كشيدند.
    درست است كه زندگى فردى نيز بدون اخلاق ، لطافت و شكوفايى و زيبايى ندارد؛ درست است كه خانواده ها بدون اخلاق سامان نمى پذيرند؛ ولى از آنها مهمتر، زندگى اجتماعى بشر است كه با حذف مسائل اخلاقى به سرنوشت دردناكى گرفتار مى شود كه بدتر از آن تصوّر نمى شود.
    ايمان و اخلاق بهترين ضامن اجراى قوانين و مقررات
    ممكن است گفته شود، سعادت وخوشبختى و تكامل جوامع بشرى را مى توان در پرتو عمل به قوانين و احكام صحيح به دست آورد، بى آن كه مبانى اخلاقى در افراد وجود داشته باشد.
    در پاسخ مى گوييم عمل به مقررات و قوانين نيز بدون پشتوانه اخلاق ممكن نيست ؛ تا از درون انسانها انگيزه هايى براى اجراى مقررات و قوانين وجود نداشته باشد، تلاشهاى برونى به جايى نمى رسد.
    زور و فشار، بدترين ضمانت اجرايى قوانين و مقررات است كه جز در موارد ضرورى نبايد از آن استفاده كرد و در مقابل آن ، ايمان و اخلاق ، بهترين ضامن اجرايى قوانين و مقررات محسوب مى شود.
    با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى گرديم و نمونه هايى از آيات قرآن را كه ناظر به اين مساءله مهم است مورد توجه قرار مى دهيم :
    1- و لو اءنّ اءهل القرى آمنوا واتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السّماء و الاءرض ولكن كذّبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون (سوره اعراف ، آيه 96).
    2- و لاتستوى الحسنة ولاالسّيّئة ادفع بالّتى هى اءحسن فاذا الّذى بينك و بينه عداوة كانّه ولىّ حميم - و مايلقّها اءلاّ الّذين صبروا و مايلقّها الاّ ذوحظّ عظيم (سوره فصلت ، آيه 34 و 35).
    3- فبما رحمة من اللّه لنت لهم ولو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف عنهم و اءستغفر لهم وشاورهم فى الاءمر فاذا عزمت فتوكّل على اللّه اءنّ اللّه يحبّ المتوكّلين (سوره آل عمران ، آيه 159).
    4- و ما اءرسلنا فى قرية من نذير الّا قال مترفوها اءنّا بما ارسلتم به كافرون (سوره سبا، آيه 34).
    5- و اءبتغ فيما اتك اللّه الدّار الآخرة و لاتنس نصيبك من الدّنيا و اءحسن كما اءحسن اللّه اليك ولاتبغ الفساد فى الارض اءنّ اللّه لايحبّ المفسدين - قال اءنّما اوتيته على علم عندى اولم يعلم اءنّ اللّه قد اءهلك من قبله من القرون من هو اءشدّ منه قوّة و اءكثر جمعا و لايسئل عن ذنوبهم المجرمون (سوره قصص ، آيه 77 و78).
    6- فقلت اءستغفروا ربّكم اءنّه كان غفّارا- يرسل السّماء عليكم مدرارا - و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنّات و يجعل لكم اءنهارا (سوره نوح ، آيه 10 تا12).
    7- و لو اءنّهم اءقاموا التّورية و الانجيل و ما انزل اليهم من رّبّهم لاكلوا من فوقهم و من تحت اءرجلهم منهم امّة مقتصدة و كثير منهم ساء مايعملون (سوره مائده ، آيه 66).
    8- من عمل صالحا من ذكر اءو انثى و هو مؤ من فلنحيينّه حيوه طيّبه و لنجزينّهم اءجرهم باحسن ماكانوا يعلمون (سوره نحل ، آيه 97).
    9- و من اءعرض عن ذكرى فاءنّ له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيمة اءعمى (سوره طه ، آيه 124).
    10- و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم (سوره انفال ، آيه 46).
    ترجمه
    1- و اگر اهل شهرها و آبادى ها، ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم ، ولى (آنها حق را) تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم .
    2- هرگز نيكى و بدى يكسان نيست ، بدى را با نيكى دفع كن ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى است ، گوئى دوستى گرم و صميمى است !
    3- به (بركت ) رحمت الهى ، در برابر آنان (=مردم ) نرم (و مهربان ) شدى ! و اگر تندخو و سنگدل بودى ، از اطراف تو، پراكنده مى شدند، پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب ! و در كارها با آنان مشورت كن ! اما هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باش و) بر خدا توكل كن زيرا خداوند متوكّلان را دوست دارد!
    4- و ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى بيم دهنده نفرستاديم مگر اين كه مترفين آنها (كه مست ناز و نعمت بودند) گفتند: ((ما به آنچه فرستاده شده ايد كافريم !))
    5- و در آنچه خدا به تو داده . سراى آخرت را بطلب ، و بهره ات را از دنيا فراموش مكن ! و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن ! و هرگز در زمين در جستجوى فساد مباش ، كه خدا مفسدان را دوست ندارد! - (قارون ) گفت : ((اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من است به دست آورده ام !))آيا او نمى دانست كه خداوند اقوامى را پيش از او هلاك كرده كه نيرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟! (و هنگامى كه عذاب الهى فرا رسد) مجرمان از گناهانشان سؤ ال نمى شوند!
    6- به آنها گفتيم : از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است ! - تا بارانهاى پر بركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد! - و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد!
    7- و اگر آنان تورات و انجيل و آنچه را از سوى پروردگارشان بر آنها نازل شده (= قرآن ) بر پا دارند، از آسمان و زمين روزى خواهند خورد، جمعى از آنها معتدل و ميانه رو هستند، ولى بيشترشان اعمال بدى انجام مى دهند .
    8- هر كس كار شايسته اى انجام دهد. خواه مرد باشد يا زن ، در حالى كه مؤ من است ، او را به حياتى پاك زنده مى داريم ، و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند، خواهيم داد.
    9- و هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت ، و روز قيامت او را نابينا محشور مى كنيم !
    10- ... و نزاع (و كشمكش ) نكنيد، تا سست نشويد و قدرت (و شوكت ) شمااز ميان نرود!
    تفسير و جمع بندى
    در نخستين آيه ، كه سخن از رابطه بركات زمين و آسمان ؛ با تقواست ، با صراحت مى فرمايد: ايمان و تقوا سبب مى شود كه بركات آسمان و زمين به سوى انسانها سرازير گردد؛ و بعكس ، تكذيب آيات الهى (و بى تقوايى ) سبب نزول عذاب مى گردد. (ولو اءنّ اءهل القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السّماء و الاءرض و لكن كذّبوا فاءخذناهم بما كانوا يكسبون )
    بركات آسمان و زمين ، معنى وسيعى دارد كه نزول بارانها، رويش گياهان ، فزونى نعمتها، و افزايش نيروهاى انسانى را شامل مى شود .
    ((بركت)) در اصل به معنى ثبات و استقرار چيزى است ، و اين واژه بر هر نعمت و موهبتى كه پايدار بماند اطلاق مى گردد؛ بنابراين موجودات بى بركت آنها هستند كه ثبات و قرارى ندارند و زود فانى و نابود مى شوند .
    بسيارند از امّتهايى كه داراى امكانات مادّى فراوان هستند و منابع زيرزمينى و روزمينى و انواع صنايع را دارند، ولى به خاطر تباهى اخلاق و فساد اعمال كه نتيجه مستقيم فساد اخلاق است ، اين مواهب براى آنها ناپايدار و فاقد بركت است و غالباً در مسير نابوديشان به كار گرفته مى شود .
    به همين دليل ، آيات قرآن ، از كسانى سخن مى گويد كه نعمتهاى آنها وَبال و مايه بدبختى شان شد .
    مثلاً در آيه 85 سوره تويه مى خوانيم : ((و لا تعجبك اءموالهم و اءولادهم انّما يريد الله اءن يعذّبهم بها فى الدّنيا و تزهق اءنفسهم و هم كافرون ؛ مبادا اموال و اولادشان مايه اعجاب تو گردد، خدا مى خواهد به وسيله آن ، آنها را عذاب كند و جانشان برآيد در حالى كه كافر باشند.))
    آرى ! اين نعمتها هنگامى كه با فساد اخلاق تواءم شود، هم مايه عذاب دنيا است ، هم موجب خسران و زيان آخرت !
    به تعبير ديگر، هرگاه مواهب الهى با ايمان و اخلاق و اصول انسانى همراه باشد مايه عمران و آبادى و رفاه و آسايش و سعادت و نيكبختى است اين همان چيزى است كه در آيه مورد بحث به آن اشاره شده است .
    بعكس ، هر گاه با سوء اخلاق و بُخل و ظلم و خودكامگى و هوسبازى همراه باشد، مايه تباهى و فساد است !
    در دوّمين آيه ، طريقه بسيار مؤ ثر و مهمّى را براى پايان دادن به كينه توزيها و عداوتها، ارائه مى دهد و نقش اخلاق را در برچيدن نفرتها وكينه هاروشن مى سازد، مى فرمايد: ((با نيكى ، بدى را دفع كن ، تادشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند.)) (ادفع بالّتى هى اءحسن فاذا الّذى بينك و بينه عداوة كاءنّه ولىّ حميم )
    سپس مى افزايد: اين كار، كارِ همه كس نيست ، و اين بزرگوارى و سِعِه صدر از هر كس برنمى آيد، ((تنها كسانى به اين مرحله مى رسند كه داراى صبر و استقامتند، و تنها كسانى به اين فضيلت اخلاقى نائل مى شوند، كه بهره عظيمى از ايمان و تقوا دارند!)) (و ما يلقّها الّا الّذين صبروا و ما يلقّها الّا ذوحظٍّ عظيم )
    هميشه يكى از مشكلات بزرگ جوامع بشرى ، انباشته شدن كينه ها و نفرتها بوده كه وقتى به اوج خود برسد، آتش جنگها از آن زبانه مى كشد و همه چيز را در كام خود فرومى برد و خاكستر مى كند.
    حال اگر با روش بالا (دفع بدى با نيكى ) با آن برخورد شود، كينه ها، همچون برف در تابستان ، بزودى ذوب مى شود و از ميان مى رود، و جوامع بشرى را از خطر بسيارى از جنگها مصون مى دارد، از جنايان مى كاهد و راه را براى همكارى عمومى هموار مى سازد.
    ولى همان گونه كه قرآن مى گويد، اين كار كارِ همه كس نيست و بهره عظيمى از ايمان و تقوا و تربيت اخلاقى لازم دارد.
    بديهى است اگر خشونت باخشونت پاسخ گفته شود، و سَيّئه با سَيّئه دفع گردد، خشونتها به صورت تصاعدى بالا مى گيرد، و روز به روز دامنه آن گسترده تر مى شود و مايه بدبختى هاى عظيمى در سطح جامعه بشرى مى گردد!
    بديهى است اين امر (دفع بدى با نيكى ) شرايط و حدود و استثناهايى دارد كه در جاى خود مشروحاً خواهد آمد .
    در سوّمين آيه ، از تاءثير حُسن اخلاق در جلب و جذب مردم سخن مى گويد و نشان مى دهد يك مدير متخلّق به اخلاق الهى تا چه حد در كار خود موفّق است ، و چگونه دلهاى رميده را در اطراف خود جمع و متّحد مى سازد، اتّحادى كه مايه پيشرفت و تكامل جامعه ها است ، مى فرمايد:
    ((از پرتو رحمت الهى در برابر آنها نرم و مهربان شدى ! و اگر تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند، آنها را عفو كن و براى آنها آمرزش الهى بخواه ، و در كارها با آنها مشورت كن ، امّا هنگامى كه تصميم گرفتى ، قاطع باش و بر خدا توكّل كن چرا كه خدا متوكّلان را دوست دارد! (فبما رحمةٍ من الله لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف عنهم واءستغفر لهم وشاورهم فى الاءمر فاذا عزمت فتوكّل على الله انّ الله يحبّ المتوكّلين )
    اين آيه تاءثير عميق حُسن اخلاق را در پيشرفت امر مديريت و جلب و جذب دلها و وحدت صفوف و پيروزى و موفّقيّت جامعه نشان مى دهد؛ بنابراين تاءثير حُسن اخلاق تنها در بُعد الهى و معنوى آن خلاصه نمى شود، بلكه اثر وسيعى در زندگى مادّى انسانها نيز دارد .
    دستورات سه گانه اى كه در ذيل آيه آمده يعنى مساءله ((عفو و گذشت از خطاها)) و ((طلب آمرزش از پيشگاه خدا)) و ((مشورت در كارها)) نيز در همين راستا است ، چرا كه اين خُلق و خوى كه از مهربانى و تواضع سرچشمه مى گيرد سبب عفو و گذشت و استغفار و جبران خطاهاى پيشين و احترام به شخصيّت و ارزش وجودى انسانها مى شود .
    چهارمين آيه ، آثار منفى بعضى از اخلاق سوء را نشان مى دهد كه هميشه و همه جا در برابر پيامبر راستين ، گروهى مترفين قيام كردند، همانا كه مَست ناز و نعمت بودند، و روح تكبّر و خودخواهى تمام وجودشان را پُر كرده بود، مى فرمايد: ((ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرانِ انذاركننده نفرستاديم ، مگر اين كه مترفين گفتند ما به آنچه شما فرستاده شده ايد كافريم !)) (و ما اءرسلنا فى قرية من نذير الّا قال مترفوها انّا بما ارسلتم به كافرون )
    سپس مى افزايد: آنها به قدرى مغرور بودند كه ((گفتند اموال و اولاد ما (از شما) بيشتر است و ما هرگز مجازات نخواهيم شد)) (و قالوا نحن اءكثر اءموالا و اءولادا و ما نحن بمعذّبين )
    اين خُلق و خُوى زشت سبب مى شود كه در برابر هرگونه اصلاح اجتماعى بايستند؛ مَردان حق را بكشند، و صداى حق طلبان را خاموش كنند و بذر فساد و ظلم و طغيان در جامعه ها بپاشد، و از اينجا نمونه ديگرى از تاءثير اخلاق سوء، در وضع جوامع بشرى روشن مى شود.
    عجب اين كه روحيّه استكبار ناشى از ناز و نعمت ، سبب مى شد كه از نظر تفكّر نيز گرفتار خطاهاى زشت و روشنى بشوند، و كثرت و وفور نعمت را دليل برقُرب خود در درگاه الهى بپندارند كه اگر ما مقرّب درِ درگاه او نبوديم ، اين همه نعمت به ما نمى داد! و به اين ترتيب تمام ارزشهاى معنوى و اخلاقى را انكار مى كردند كه قرآن در آيه بعد از آن ، اين منطق سست و واهى را در هم مى ريزد، و معيار قرب درگاه الهى را ايمان و عمل صالح مى داند.
    نَه تنها مشركان ثروتمند قريش كه همه ناز پروردگان و ثروت اندوزان مستكبر، همين موقف را در برابر پيامبران و مصلحان جوامع بشرى داشتند.
    در پنجمين آيه ، به چهره ديگرى از اين مساءله رو به رو مى شويم كه داستان ((قارون)) ثروتمند مغرور و خودخواه بنى اسرائيل را بيان مى كند.
    هنگامى كه آگاهان بنى اسرائيل به او نصيحت كردند كه ((مال و ثروت عظيم خويش را ابزارى براى سعادت خود و جامعه اى كه در آن زندگى مى كنى قرار ده و آن گونه كه خدا به تو احسان كرده است به خَلق خدا نيكى كن ، و راه ظلم و فساد را نپوى كه خدا مفسدان را دوست ندارد!)) (و اءبتغ فيما اتك اللّه اءلدّار الآخرة و لا تنس نصيبك من اءلدنيا و اءحسن كما اءحسن اللّه اليك و لا تبغ الفساد فى الاءرض انّ اللّه لايحبّ المفسدين )
    او با غرور و تكبّر مخصوص به خود گفت : ((اين ثروت عظيم را به وسيله علم و دانش (و لياقت و كاردانى ام ) به دست آورده ام !)) (قال انّما اوتيته على علم عندى )
    يعنى ، نگوييد خدا به من داده است ، بگوييد علم و لياقت و درايتم ، به من داده است ؛ و سرانجام همين كبر و غرور او را به وادى هولناك انكار آيات الهى و ادامه فساد و ظلم و همكارى با دشمنان حقّ و عدالت كشانيد، و در يك حادثه عجيب ، او و تمام اموالش در كام زمين فرو رفت .
    و باز در اينجا مشاهده مى كنيم كه چگونه رذائل اخلاقى مى تواند چهره اشخاص حتّى جامعه ها را دگرگون سازد و از رسيدن به خير و سعادت و نيكبختى باز دارد.
    جالب اين كه در آيات قبل از آن مى خوانيم كه آگاهان بنى اسرائيل گفتند: ((اين همه شادى نَكن كه خدا شادى كنندگان را دوست ندارد!)) (اذ قال له قومه لاتفرح انّ اللّه لايحبّ اءلفرحين )
    بديهى است شاد بودن و شاد زيستن در منطق اسلام و در هيچ منطقى كار بدى نيست ، منظور در اينجا، شادى ناشى از غرور و غفلت و بى خبرى از خدا و شادى آميخته با ظلم و فساد و گناه است ، همان شادى كه به دنبال آن عَربده هاى مستانه و سركشى و فساد است و همه اينها بازتاب صفات زشتى است كه در درون دل لانه گزيده است .
    در ششمين آيه ، شكايت حضرت نوح عليه السّلام را در پيشگاه خدا مى خوانيم كه در لا به لاى آن اشارات پُر معنايى به تاءثير اعمال آدمى - و خُلق و خُوهايى كه پشتوانه اين اعمال است - در زندگى فردى و اجتماعى انسان شده است ، مى فرمايد: ((بارالها! من به آنها گفتم : از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد (و از مركب غرور و نخوت فرود آييد و از گناهان خويش و كُفر و عِناد و لجاج توبه كنيد!) كه او بسيار آمرزنده است - تا بارانهاى پُر بركت آسمان را پى در پى بر شما بفرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان يارى دهد و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان بگذارد.)) (فقلت استغفروا ربّكم انّه كان غفّارا - يرسل السّماء عليكم مدرارا - و يمددكم باءموال و بنين - و يجعل لكم جنّات و يجعل لكم اءنهارا)
    و در ادامه اين آيات ، سرپيچى آنها را از فرمانهاى الهى و صفات زشت آنان را برمى شمرد، كه سرچشمه اصلى گناهان آنها بود.
    ممكن است آنچه در بالا آمده به عنوان يك رابطه معنوى و الهى در ميان تَرك گناه و استغفار، با فزونى نعمتها تفسير شود، ولى هيچ مانعى ندارد كه اين پيوند و ارتباط هم جنبه معنوى داشته باشد هم جنبه ظاهرى ، لذا در جاى ديگر از قرآن مجيد مى خوانيم :
    ((ظهر الفساد فى البرّ و البحر بما كسبت ايدى النّاس ؛ فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است .)) (سوره روم ، آيه 41)
    next page

    fehrest page


    back page

  4. #4
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    همين معنى در سوره هود به شكل ديگرى آمده است كه از زبان پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم خطاب به مشركان مكّه مى فرمايد:((دعوت من اين است كه از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد و استغفار كنيد، و به سوى او بازگرديد، تا مواهب نيكو در مدّت معيّنى در اختيار شما بگذارد! (و اءنّ اءستغفروا ربّكم ثمّ توبوا اليه يمتّعكم مّتاعا حسنا الى اءجل مسمّى ) (سوره هود، آيه 3)
    بى شك بخشش ((متاع حُسن)) تا سرآمد معيّنى ، اشاره به مواهب مادّى زندگى دنيااست كه در گرو استغفار و توبه از گناه و بازگشت به سوى خدا و تخلّق به اخلاق قرار داده شده است .
    شَك نيست كه صفات زشت سرچشمه انواع گناهان است و گناهان سبب گسترش فساد در جامعه و از هم گسيختگى رشته وحدت و اتّحاد و دوستى و برادرى و اعتماد در ميان آنها است و همين اءمر سبب عقب ماندگى در مسائل عمران و آبادى و توسعه اقتصاد و سلامت نفوس و رفاه مادّى و تكامل معنوى مى شود.
    در هفتمين آيه ، اشاره به وضع اهل كتاب و طغيان و سركشى آنها كرده ، مى فرمايد: ((اگر اهل كتاب تورات و انجيل و آنچه بر آنها از طرف پروردگارشان نازل شده است را بر پادارند (و تقوا پيشه كنند و عمل صالح به جا آورند) از آسمان و زمين روزى خواهند خورد، (ولى ) گروه اندكى از آنها ميانه رو هستند (و از اِفراط و تَفريط بركنارند) امّا اكثريّت آنها اعمال بدى دارند! (و لو اءنّهم اءقاموا التّورية و الانجيل و ما انزل اليهم من ربّهم لاكلوا من فوقهم و من تحت اءرجلهم منهم امّة مقتصدة و كثير منهم ساء مايعملون )
    باز در اينجا رابطه و پيوند نزديكى را در ميان اعمال صالح و تقوا از يكسو، و نزول بركت زمين و آسمان را از سوى ديگر، مشاهده مى كنيم ؛ اين رابطه مى تواند هم جنبه روحانى داشته باشد و هم طبيعى ، و در حقيقت هر دو آنها است .
    آرى ، فيض الهى محدود نيست ! اين ما هستيم كه بايد با تحصيل قابليّت و شايستگيهاى خود را به آن منبع پُرفيض متّصل سازيم ؛ ولى اِفراط و تفريطها و انحراف از جادّه اعتدال ، آسمان و حيات و زندگى را براى انسانها تيره و تار ساخته و آرامش را برچيده است !
    جنگهاى ويرانگر، نفوس انسانى و سرمايه هاى معنوى و مادّى را تحليل مى برد، و محصول سالها تلاش انسانها را بر باد مى دهد.
    جمله و ما انزل اليهم من رّبّهم همه كتب آسمانى حتّى قرآن مجيد را شامل مى شود، چرا كه در واقع اصول همه آنها يكى است ، هر چند با گذشت زمان ، همراه تكامل و پيشرفت جامعه اسلامى ، دستورات والاترى نازل شده است .
    در هشتمين آيه ، به تعبير تازه اى برخورد مى كنيم و آن پيوند و ارتباط حيات طيّبه (زندگى پاك و پاكيزه ) با اعمال صالح (و صفاتى كه سرچشمه آن اعمال است ) مى باشد، مى فرمايد: ((هر كس عمل صالح انجام دهد در حالى كه مؤ من است خواه مَرد يا زن ، به او حيات پاكيزه مى بخشيم و پاداش ‍ آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند خواهيم داد!))
    (من عمل صالحا من ذكر او اءنثى و هو مؤ من فلنحيينّه حيوة طيّبة و لنجزينّهم اءجرهم باءحسن ماكانوا يعملون )
    در آيات گذشته ، بيشتر تاءثير اخلاق در جنبه هاى زندگى اجتماعى مطرح بود، در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث ، بيشتر جنبه زندگى فردى را مطرح مى كند، لذا مى گويد هر فرد از انسانها مَرد باشد يا زن ، داراى ايمان و عمل صالح باشد، صاحب حيات طيّبه خواهد بود.
    در اين آيه ، هيچ اشاره اى به اين كه منظور منحصرا ((حيات طيّبه)) در قيامت است وجود ندارد، بلكه بيشتر اشاره به ((حيات طيّبه)) دنيا يا مفهوم عامّى كه دنيا و آخرت را شامل بشود، دارد.
    حيات طيّبه چيست ؟
    در اين كه منظور از حيات طيّبه (زندگى پاكيزه ) در اينجا چيست ؟ مفسّران تفسيرهاى متعدّدى ذكر كرده اند، بعضى آن را به معنى روزى حلال ، و بعضى به قناعت و رضا به داده الهى ، بعضى به عبادت همراه با روزى حلال ، بعضى به توفيق براطاعت فرمان الهى ، تفسير كرده اند. و بعضى هرگونه پاكيزگى از آلودگيها، ظلمها، خيانتها، عداوتها، اسارتها، ذلّتها و طهارت و پاكيزگى و رفاه و آسايش را در مفهوم آن مندرج دانسته اند؛ ولى با توجّه به جمله ولنجزينّهم اجرهم كه ناظر به پاداش آخرت است ، بيشتر به نظر مى رسد كه ((حيات طيّبه)) اشاره به زندگى پاكيزه اين دنيا باشد.
    در نهمين آيه از آيات مورد بحث ، اِعراض از ياد خدا و حالت غفلت و بى خبرى را سرچشمه ((معيشت ضنك)) (زندگى تنگ و سخت ) مى شمرد و مى فرمايد:((هر كس از ياد من روى گردان شود زندگى سخت و تنگى خواهد داشت ، و روز قيامت او را نابينا محشور مى كنيم .)) (و من اءعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيمة اءعمى )
    مى دانيم ياد خدا و توجّه به اءسماء و صفات والاى او كه ذات پاكش منبع تمام كمالات ، بلكه كمال كلّ فى الكلّ است ، سبب پرورش فضائل اخلاقى در نهاد آدمى است ؛ و او را روز به روز از نظر خُلق و خُوى به اءسماء و صفات الهى نزديكتر مى سازد، و اين خُلق و خُوى او كه سرچشمه اصلى اعمال صالح است ، زندگى را براى او گسترده و آسان و پاك و پاكيزه مى كند؛ و بعكس ، اعراض و روى گردانى از ذكر خدا، او را از اين منبع نور، دور ساخته و به خُلق و خُوى ظلمانى شياطين نزديك مى كند؛ و همان ، سبب معيشت ضنك مى شود و زندگى مرگبار در انتظار او مى باشد؛ و اين يكى ديگر از آيات قرآنى است كه با صراحت رابطه اخلاق و ايمان را با وضع زندگى فردى و اجتماعى انسانها آشكار مى سازد.
    جمعى از مفسّران يا ارباب لغت ، ((معيشت ضنك)) را به زندگى و درآمدهاى حاصل از كَسب حرام تفسير كرده اند، چرا كه چنين زندگى سرچشمه ناراحتيهاى فراوان است .
    و به گفته بعضى ديگر از مفسّران ، افراد بى ايمان معمولا داراى حرص ‍ شديد، و عطش مادّى پايان ناپذير و بيم از فناى نعمتها و غلبه بُخل بر آنها و صفات نكوهيده ديگرى از اين قبيل هستند كه آنها را در جهنّمى سوزان - على رغم امكانات گسترده مادّى - فرو مى برد.
    نابينايى آنها در قيامت نيز نتيجه يا تجسّمى از نابينايى آنها در دنيا است كه چشم بر هم نهادند و راه حقّ و سعادت را نديدند، و در ظلمات شهوات مادّى فرو رفتند.
    شرح بيشتر درباره اين نكته در پايان اين بخش خواهد آمد.
    در دهمين آيه ، به يكى از اثرات سوء عداوت و دشمنى و نزاع - كه موجب فرو ريختن و ويران شدن پايه هاى وحدت و بَرباد رفتن قوّت و قدرت است - اشاره كرده ، مى فرمايد: ((نزاع و كشمكش نكنيد كه سست مى شويد و قدرت و شوكت شما از ميان مى رود)) (ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم )
    بديهى است منازعات و اختلافات و كشمكشها همواره زاييده يك سلسله خُلق و خُوهاى رذيله و پَست است ؛ انحصارطلبى ، خودخواهى ، منفعت پرستى ، خودبرتربينى ، حرص و كينه و حسد و مانند اينها هر يك از سرچشمه هاى نزاع محسوب مى شود، و نتيجه آن فَشَل و سستى و بَرباد رفتن عزّت و شوكت است .
    جالب اين كه ، قرآن در اينجا تعبير به تذهب ريحكم مى كند.
    ((ريح)) در اصل به معنى ((باد)) است و بطور كنايه در ((قدرت و قوّت و غلبه)) به كار مى رود، و شايد اين معنى از آنجا به وجود آمده كه وزيدن باد به پرچم قوم و ملّتى ، كنايه از قوّت و قدرت و غلبه آنها است ؛ بنابراين مفهوم جمله بالا چنين مى شود كه اگر اختلاف كنيد قدرت و قوّت و عظمت شما از بين خواهد رفت .
    يا از اين نظر كه وزش بادهاى موافق سبب سرعت گرفتن كشتيهاو رفتن به سوى مقصد بوده .
    نويسنده ((التّحقيق)) مى گويد: در ميان روح و ريح ، رابطه اى است ، روح به معنى جريان روحانى ماوراء مادّه است ، و ريح به معنى جريان در مادّه است .
    در پاره اى از موارد، ((ريح)) به معنى رائحه و بوى خوش است ، مانند:((انّى لاءجد ريح يوسف لولا اءن تفنّدون)) (سوره يوسف ، آيه 94)
    بنابراين ، ممكن است ، معنى جمله اين باشد كه افراد و اقوام با نفوذ رائحه آنها در جهان پخش مى شود، ولى اگر اختلاف كنيد، نفوذ خود را در جهان از دست خواهيد داد. و به هر حال ، سرچشمه اختلاف هر چه باشد (خودخواهى ،خودپرستى ، حَسد، بُخل ، كينه توزى و غير آن ) تاءثير آن در زندگى انسانها و عقب افتادگى اجتماعى ، غير قابل انكار است ؛ و از اينجا پيوند مسائل اخلاقى ، و مسائل زندگى اجتماعى انسانها روشن مى شود.
    نتيجه
    از آيات بالا بخوبى استفاده مى شود كه هر خُلق و خُوى برجسته انسانى علاوه بر جنبه هاى معنوى و اُخروى ، تاءثير عميقى در زندگى مادّى و دنيوى انسانها دارد؛ به همين دليل ، نبايد تصوّر كرد كه مسائل اخلاقى يك سلسله مسائل فردى و شخصى است ، و چيزى جدا از زندگى اجتماعى انسانها است ؛ بلكه بعكس ، رابطه بسيار قوى و نزديك با آن دارد، و هرگونه دگرگونى اجتماعى ، بدون دگرگونى اخلاقى امكان پذير نيست .
    به تعبير ديگر، مردمى كه مى خواهند در يك جامعه بزرگ ، زندگى سعادتمندانه تواءم با مسالمت و همكارى نزديك داشته باشند لااقل بايد به آن حد از رشد اخلاقى برسند كه حقايق مربوط به تفاوت انسانها را از نظر ساختمان فكرى ، روحى و عاطفى درك كنند.
    چرا كه انسانها در جهات مختلف با يكديگر متفاوتند؛ به همين ، دليل هرگز نمى توان انتظار داشت كه ديگران در همه چيز از ما پيروى كنند، بلكه بايد در حفظ اصول مشترك كوشيد، و اختلاف سليقه ها و انديشه ها را باگذشت و اغماض وسعه صدر و بلند نظرى و نرمى و بردبارى پذيرا شد.
    حتّى دو نفر نمى توانند براى يك مّدت طولانى همكارى نزديك با همديگر داشته باشند مگر اين كه از اصول اخلاقى - كه يك نمونه اش در بالا آمد - برخوردار باشند.
    بديهى است آمادگيهاى اخلاقى كه براى هضم نقاط اختلاف و رسيدن به وحدت و قدرت و عظمت لازم است ، چيزى نيست كه با گفتگو به دست آيد، بلكه نيازمند به تهذيب نفوس و تعليم و تربيت كافى است كه موجب رشد و تعالى در درجات اخلاقى گردد.
    رابطه زندگى مادّى با مسائل اخلاقى در روايات اسلامى
    آنچه در بالا از آيات قرآن مجيد در اين زمينه استفاده كرديم ، در روايات اسلامى نيز بازتاب گسترده اى دارد كه حاكى از تاءثير عميق صفات اخلاقى در زندگى فردى و اجتماعى انسانها است كه در ذيل به قسمتى از اين احاديث پُرمعنى اشاره مى شود:
    1- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم :((فى سعة الاءخلاق كنوز الاءرزاق ؛ گنجهاى روزيها، در اخلاق خوب و گسترده ، نهفته شده است !))(32)
    2- در حديث ديگر از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم :((حُسن الخلق يزيد فى الرّزق ؛ حُسن خُلق ،روزى را زياد مى كند!))(33)
    3- در حديث ديگرى از على عليه السّلام درباره تاءثير حُسن اخلاق در جلب و جذب مردم به استحكام رابطه دوستى در ميان آنها چنين آمده است :
    ((من حَسن خلقه كثر محبّوه و آنست النّفوس به ؛ كسى كه اخلاقش نيكو باشد، دوستانش فراوان مى شوند و مردم به او اُنس ‍ مى گيرند.))(34)
    4- باز از حديث ديگرى از امام ششم ، امام صادق عليه السّلام اين معنى با صراحت بيشترى آمده ، مى فرمايد:
    ((انّ البرّ و حسُن الخُلق يعمران الدّيار و يزيدان فى الاءعمار؛ نيكو كارى و حُسن اخلاق ، خانه ها (و شهرها) را آباد و عُمرها را زياد مى كند!))(35)
    شَك نيست كه عمران و آبادى در سايه اتّحاد و صميميّت و همكارى در ميان قشرهاى جامعه به وجود مى آيد، و آنچه باعث تحكيم اين امور شود، از عوامل مهّم عمران و آبادى خواهد بود.
    طول عُمر نيز مولود آرامش فكر و آسودگى خيال و جلوگيرى از فقر و همكارى و همبستگى اجتماعى است و اين امور در سايه اخلاق به دست مى آيد.
    5- در همين رابطه ، در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است كه فرمود:((حُسن الخُلق يثبت المودّة ؛ اخلاق خوب پيوند محبّت و دوستى را محكم مى كند.))(36)
    و نيز در احاديث متعدّدى درباره تاءثير سوء خلق در ايجاد نفرت اجتماعى و پراكندگى مردم ، و تنگى معيشت و سلب آرامش و آسايش مطالب فراوانى آمده است ؛
    از جمله :
    6- در حديثى از على عليه السّلام مى خوانيم :((من ساء خُلقه ضاق رزقه ؛ كسى كه اخلاقش بد باشد، روزى او تنگ مى شود!))(37)
    7- و نيز از همان حضرت آمده است كه فرمود:((من ساء خُلقه اءعوزه الصّديق و الرّفيق ؛ كسى كه بد اخلاق باشد دوستان و رفيقان او پراكنده مى شوند و او را رها مى كنند))(38)
    8- باز از همان حضرت آمده است :((سُوء الخلق نكد العيش و عذاب النّفس ؛ اخلاق بد موجب سختى و تنگى زندگى و ناراحتى روح و وجدان مى شود.))(39)
    9- از اميرمؤ منان على عليه السّلام پرسيدند:((من اءدوم النّاس ‍ غمّا؛ چه كسى غم و اندوهش از همه بيشتر است ؟)) قال عليه السّلام : ((اءسوئهم خُلقا! فرمود: كسى كه از همه اخلاقش بدتر است !))(40)
    10- و بالاخره در حديثى مى خوانيم كه لقمان حكيم به فرزندش چنين نصيحت مى كرد: ((ايّاك والضّجر و سوء الخُلق و قلّة الصّبر فلايستقيم على هذه الخصال صاحب ؛
    از بى حوصلگى و سوء خُلق و كم صبرى بپرهيز كه با داشتن اين صفات بد، دوستى براى تو باقى نمى ماند!))(41)
    فصل سوم : مكتبهاى اخلاقى
    در علم اخلاق مكاتب فراوانى است كه بسيارى از آنها انحرافى است و به ضدّ اخلاق منتهى مى شود، و شناخت آنها در پرتو هدايتهاى قرآنى كار مشكلى نيست ؛ قرآن مى گويد:
    و اءنّ هذا صراطى مستقيما فاتّبعوه ولاتتّبعوا السّبل فتفرّق بكم عن سبيله ذلكم وصّاكم به لعلّكم تتّقون (سوره انعام ، آيه 153)
    آيه فوق كه بعد از ذكر بخش مهمّى از عقائد و برنامه هاى عملى و اخلاقى اسلام در سوره انعام آمده ، و مشتمل برفرمانهاى دهگانه اسلامى است ، مى گويد:((به آنها بگو اين راه مستقيم من است ، از آن پيروى كنيد و از راههاى مختلف (و انحرافى ) پيروى مكنيد كه شما را از راه حق دور مى سازد؛ اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش فرموده تا پرهيزگار شويد!))
    مكتبهاى اخلاقى همانند ساير روشهاى فردى و اجتماعى از ((جهان بينى)) و ديدگاهاى كلّى درباره جهان آفرينش سرچشمه مى گيرد و اين دو، يك واحد كاملا به هم پيوسته و منسجم است .
    آنها كه ((جهان بينى)) را از ((ايدئولوژى)) (و ((هستها)) را از ((بايدها))) جدا مى سازند و مى گويند رابطه اى بين اين دو نيست زيرا جهان بينى و هستها از دلائل منطقى و تجربى سرچشمه مى گيرد در حالى كه ((بايدها)) و ((نبايدها)) يك سلسله فرمانها و دستورها است ، از يك نكته مهم غفلت كرده اند، و آن اين كه : فرمانها و ((بايدها)) هنگامى حكيمانه است كه رابطه اى با ((هستها)) داشته باشد، وگرنه امور اعتبارى بى محتوا و غيرقابل قبولى خواهد بود.
    در اينجا مثالهاى روشنى داريم كه اين مطلب را كاملا باز مى كند: هنگامى كه اسلام مى گويد: ((شراب نخوريد!)) و يا قوانين بين المللى مى گويد: ((موادّ مخدّر ممنوع است !)) اينها فرمانهاى الهى يا مردمى است كه بى شك از يك سلسله هستها سرچشمه گرفته ؛ زيرا، واقعيّت عينى چنين است كه شراب و موادّ مخدّر تاءثير بسيار مخرّبى در روح و جسم انسان دارد به گونه اى كه هيچ بخشى از آن ، از شرّ اين موادّ ويرانگر در امان نيست ؛ اين واقعّيت ، سبب آن بايد يا نبايد مى شود.
    اين كه مى گوئيم احكام الهى از مصالح و مفاسد سرچشمه مى گيرد، درست اشاره به همين رابطه است ، و اين كه مى گوئيم ((كلّما حكم به العقل حكم به الشّرع ؛ هر كارى را عقل حكم به خوبى يا بدى آن كند، شرع نيز مطابق آن فرمان مى دهد!)) نيز اشاره به وجود رابطه تنگاتنگ ميان واقعيّتها و احكام (بايدها و نبايدها) مى باشد.
    و اين كه در مجالس قانون گذارى در جوامع بشرى مى نشينند و پيامدهاى فردى و اجتماعى هر پديده اى را بررسى و براساس آن قانون وضع مى كنند نيز دقيقا در همين راستا است .
    كوتاه سخن اين كه ، محال است يك حكم حَكيمانه بى ارتباط با واقعيّتهاى موجود در زندگى بشر باشد؛ در غير اين صورت ، حكم و قانون نيست بلكه گزافه گوئى و خُرافه و قُلدرى است ؛ و چون واقعيّت يكى بيش نيست طبيعتا راه مستقيم و محكم و قانون صحيح هم بيش از يكى نمى تواند باشد و اين مساءله سبب مى شود كه ما تمام تلاش و كوشش خود را براى پيدا كردن واقعيّتها و احكام و قوانين نشاءت گرفته از آن به كار گيريم .
    از آنچه در بالا گفته شد رابطه ديدگاههاى كلّى در مجموعه هستى و آفرينش ‍ انسان ، با مسائل اخلاقى روشن مى شود و منشاء پيدايش مكتبهاى مختلف اخلاقى نيز همين است .
    اكنون با توجّه به مطالب فوق به سراغ مكاتب اخلاقى مى رويم :
    1- اخلاق در مكتب خداپرستان
    از اين ديدگاه ، آفريننده همه آثار خداست . ما از سوى او هستيم و به سوى او باز مى گرديم و هدف آفرينش تكامل انسان در جنبه هاى معنوى است و پيشرفتهاى مادّى تا آنجا كه راه را براى وصول به تكامل معنوى هموار مى سازد نيز هدف معنوى محسوب مى شود.
    تكامل معنوى را مى شود بدينسان معنى كرد: ((قُرب به خداوند و پيمودن راهى كه انسان را به صفات كمال او نزديك مى سازد)).
    بنابراين معيار، اخلاق از اين ديدگاه تمام صفات افعالى است كه انسان را براى پيمودن اين راه آماده مى سازد و نظام ارزش گذارى در اين مكتب نيز بر محور ارزشهاى والاى انسانى و كمال معنوى و قُرب به خداست .
    2- اخلاق مادّيگرى
    مى دانيم مادّيها شُعبى دارند كه يك شعبه معروف آن مادّيگرىِ كمونيستى است . از ديدگاه اين مكتب كه همه چيز را از دريچه مادّه مى نگرد و به خدا و مسائل معنوى ، ايمان ندارد، و اصالت را براى اقتصاد قائل است و براى تاريخ نيز ماهيّت مادّى و اقتصادى قائل مى باشد، هر چيز كه جامعه را به سوى اقتصاد كمونيستى سوق دهد اخلاق است ، و يا به تعبير خودشان ((آنچه انقلاب كمونيسم را تسريع كند، اخلاق محسوب مى شود.)) مثلا اين كه راست گفتن يا دروغ گفتن كدام اخلاقى و يا غير اخلاقى است با توجّه به تاءثير آن ها در انقلاب ارزيابى مى شود، اگر دروغ به انقلاب سرعت ببخشد، يك امر اخلاقى است و اگر راست تاءثير منفى بگذارد يك امر غير اخلاقى محسوب مى شود!
    شاخه هاى ديگر مادّيگرى نيز هر كدام طبق مسلك خود اخلاق را تفسير مى كنند؛ آنها كه اصل را بر لذّت و كام گرفتن از لذائذ مادّى نهاده اند چيزى به نام اخلاق قبول ندارند و يا به تعبير ديگر، اخلاق را در صفات و افعالى مى دانند كه راه را براى وصول به لذّت هموار سازد.
    و آنها كه اصل را بر منافع شخصى و فردى نهاده اند و حتّى جامعه بشرى را تا آن اندازه محترم مى شمرند كه در مسير منافع شخصى آنها باشد (همان گونه كه در مكتبهاى سرمايه دارى غرب ديده مى شود) اخلاق را به امورى تفسير مى كنند كه آنها را به منافع مادّى و شخصى آنها برساند و همه چيز را در پاى آن قربانى مى كنند!
    3- اخلاق از ديدگاه فلاسفه عقلى
    آن گروه از فلاسفه كه اصالت را براى عقل قائلند و مى گويند غايت فلسفه اين است كه در وجود انسان يك عالَم عقلى بسازد همانند عالم عينى خارجى (صيررة الانسان عالما عقليّا مضاهيا للعالم العينى )، در مباحث اخلاقى - اخلاق را به صفات و اعمالى تفسير مى كنند كه به انسان كمك كند تا عقل بر وجود او حاكم باشد نَه طبايع حيوانى و خواسته هاى نفسانى .
    4- اخلاق در مكتب غيرگرايان !
    گروه ديگر از فلاسفه كه بيشتر به جامعه مى انديشند و اصالت را براى جمع قائلند نَه افراد، فعل اخلاقى را به افعالى تفسير مى كنند كه هدف غير باشد؛ بنابراين ، هر كارى كه نتيجه اش تنها به خود انسان برگردد غير اخلاقى است و كارهائى كه هدفش ديگران باشد اخلاقى است .
    5- اخلاق از ديدگاه وجدان گرايان
    گروهى از فلاسفه كه اصالت را براى وجدان قائلند نَه عقل ،كه مى توان از آنها به ((وجدان گرا)) تعبير كرد و گاه به طرفداران ((حُسن و قُبح عقلى)) كه در واقع منظور از آن عقل عملى است نَه عقل نظرى ، آنها مسائل اخلاقى را يك سلسله امور وجدانى مى دانند نَه عقلانى كه انسان بدون نياز به منطق و استدلال آنها را دَرك مى كند؛ مثلا، انسان عدالت را خوب مى شمرد و ظلم را بد، ايثار و فداكارى و شجاعت را خوب مى داند و خودپرستى و تجاوزگرى و بُخل را بد مى بيند بى آن كه نيازى به استدلال عقلانى و تاءثير آنها در فرد و جامعه داشته باشد.
    بنابراين ، بايد وجدان اخلاقى را زنده كرد و آنچه را موجب تضعيف وجدان مى شود از ميان برداشت ؛ سپس وجدان قاضى خوبى براى تشخيص ‍ اخلاق خوب از بد خواهد بود. طرفداران ((حُسن و قبح عقلى)) گر چه دَم از عقل مى زنند ولى پيداست كه منظور آنها عقل وجدانى است و نَه عقل استدلالى ، آنها مى گويند حُسن احسان و قبح ظلم كه دو فعل اخلاقى مى باشد بدون هيچ گونه نياز به دليل و برهان براى انسان سليم النّفس آشكار است ،و به اين ترتيب اصالت را براى وجدان قائلند.
    ولى بسيارى از آنها انكار نمى كنند كه وجدان ممكن است درباره بعضى از امور ساكت باشد و ادراكى نداشته باشد، در اينجا بايد دست به دامن شريعت و روحى شد تا امور اخلاقى را از غير اخلاقى جدا سازد؛ بعلاوه اگر نسبت به آنچه عقل حاكم است تاءييدى از سوى شرع باشد انسان با اطمينان بيشترى در راه آن گام مى نهد.
    نتيجه
    با توجّه به اشاراتى كه به مهمترين مكاتب اخلاقى در اين فصل آمده ، امتيازات مكتب اخلاقى اسلام كاملا روشن است :((اساس اين مكتب اخلاقى ، ايمان به خداوندى است كه كمال مطلق و مطلق كمال است و فرمان او بر تمام جهان هستى جارى و سارى است و كمال انسانها در اين است كه پرتوى از صفات جمال و جلال او را در خود منعكس كنند و به ذات پاكش نزديك و نزديكتر شوند.))
    ولى اين به آن معنا نيست كه صفات اخلاقى در بهبودى حال جامعه بشرى و نجات انسانها از چنگال بدبختيها بى اثر است ؛ بلكه در يك جهان بينى صحيح اسلامى عالم هستى يك واحد به هم پيوسته است ، واجب الوجود قطب اين دايره و ماسواى خدا همه به او وابسته و پيوسته و در عين حال با هم منسجم و در ارتباطند. بنابراين ، هر چيزى كه سبب صلاح حال فرد باشد سبب صلاح حال جامعه ، و هر چيز كه در صلاح جامعه مؤ ثّر باشد در صلاح فرد نيز مؤ ثّر است .
    به تعبير ديگر، ارزشهاى اخلاقى تاءثير دوگانه دارد، هم فرد را مى سازد، هم جامعه را.و آنها كه تصوّر مى كنند هميشه مسائل اخلاقى چيزى است كه هدف در آن غير باشد نَه خويشتن ، در اشتباه بزرگى هستند زيرا مصلحت اين دو در واقع از هم جدا نيست و جدائى اين دو از يكديگر تنها در مقاطع محدود و كوتاه مدّت است . شرح اين سخن را قبلا داشتيم و در مناسبتهاى ديگر خواهد آمد.
    نكته ها
    1- اخلاق و نِسبيّت
    آيا اخلاق خوب و بد و رذايل و فضائل جنبه مطاق دارد؛ يعنى ، مثلا شجاعت و فداكارى و تسلّط بر نفس در هر زمان و هر مكان بدون استثنا خوب است ، يا خوبى و بدى اين صفات نسبى است ، در پاره اى از جوامع و بعضى از زمانها و مكانها خوب در حالى كه در جامعه يا زمان و مكان ديگر، بد است ؟
    آنها كه اخلاق را نسبى مى دانند دو گروهند:
    گروه اول : كسانى هستند كه نسبيّت را در تمام هستى قائل هستند؛ هنگامى كه وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق مشمول نسبيّت خواهد بود.
    گروه دوم : كسانى هستند كه كارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلكه معتقدند معيار شناخت اخلاق خوب و بد، پذيرش و عدم پذيرش جامعه است . بنابراين ، ممكن است صفتى مانند شجاعت در جامعه اى مقبول و در جامعه اى مقبول و در جامعه و زمان و مكان ديگرى غير مقبول باشد، در آن جامعه اى كه مقبول است جزو فضائل اخلاقى محسوب مى شود و در جامعه اى كه غيرمقبول است جزو رذائل اخلاقى است .
    اين گروه ، حُسن و قبح افعال اخلاقى را نيز تابعى از شاخص قبول و ردّ جامعه مى شمرند و اعتقادى به حُسن و قبح ذاتى افعال ندارند.
    next page

    fehrest page


    back page

  5. #5
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    همان گونه كه در بحث گذشته گفتيم ، مسائل اخلاقى بستگى به معيارهاى سنجش زائيده از جهان بينى ها دارد؛ آنها كه اصل و اساس را؛ جامعه - آن هم در شكل مادّى اش - مى بينند، چاره اى جز قبول نسبيّت در اخلاق ندارند؛ زيرا جامعه بشرى دائما در تغيير و تحوّل است و شكل مادّى آن پيوسته دگرگون مى شود؛ بنابراين ، چه جاى تعجّب كه اين گروه مرجع تشخيص ‍ اخلاق خوب و بد را افكار عمومى جامعه و قبول و ردّ آن بدانند. نتيجه چنين تفكّرى ناگفته پيداست ؛ زيرا سبب مى شود كه اصول اخلاقى به جاى اين كه پيشرو جوامع بشرى و اصلاح كننده مفاسد آنها باشد، دنباله رو و هماهنگ با هر وضع و شرائطى گردد.
    از نظر اين گروه كُشتن دختران و زنده به گور كردن آنها در جامعه جاهليّت عرب ، يك امر اخلاقى بوده چرا كه جامعه آن روز آن را پذيرفته بود، همچنين غارتگرى كه از افتخارات عرب جاهلى بود و پسران را به خاطر اين گرامى مى داشتند كه وقتى بزرگ شدند سلاح به دست مى گيرند و در صفوف غارتگران فعّاليّت مى كنند نيز يك امر اخلاقى محسوب مى شود و البتّه همجنس گرائى در جوامعى كه غرق اين بدبختيها هستند از نظر آنها اعمال اخلاقى محسوب مى شود!
    عواقب مرگبار وخطراتى كه اين گونه مكتبها براى جوامع بشرى به وجود مى آورد بر هيچ عاقلى پوشيده نيست .
    ولى در اسلام كه معيار اخلاقى و ارزش فضائل و رذائل از سوى خدا تعيين مى شود و ذات پاك او ثابت و لايتغيّر است ، ارزشهاى اخلاقى ثابت و لايتغيّر خواهد بود و افراد و جوامع انسانى بايد از آن الگو بگيرند و تابع آن باشند نَه اين كه اخلاق تابع خواست آنها باشد!
    خداپرستان حتّى فطرت انسانى و وجدان اخلاقى را اگر آلوده نگردد ثابت مى دانند؛ و آن را پرتوى از فروغ ذات پروردگار مى شمرند و به همين دليل اخلاقيّات متّكى بر وجدان ، يا به تعبير ديگر، حُسن وقبح عقلى (منظور عقل عملى است نَه عقل نظرى ) را نيز ثابت مى شمرند.
    اسلام نسبى بودن اخلاق را نفى مى كند
    در آيات متعدّدى از قرآن مجيد، خوب و بد يا ((خبيث و طيّب)) را بطور مطلق مطرح كرده و وضع جوامع بشرى را در اين اءمر بى اثر مى شمرد؛ در آيه 100 سوره مائده .مى خوانيم : ((قل لايستوى الخبيث والطّيب و لو اءعجبك كثرة الخبيث ؛ بگو (هيچ گاه ) ناپاك و پاك مساوى نيستند هر چند فزونى ناپاكها تو را به شگفتى اندازد!))
    و در آيه 157 سوره اعراف در توصيفى از پيامبراكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم :((ويحلّ لهم الطّيّبات و يحرّم عليهم الخبائث ؛ پيامبر، طيّبات را براى حلال و خبائث را حرام مى كند.))
    در آيه 243 سوره بقره مى فرمايد: ((انّ اللّه لذو فضل على النّاس ولكنّ اكثر النّاس لايشكرون ؛ خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند ولى اكثر مردم شُكر او را به جا نمى آورند!))
    در آيه 103 سوره يوسف مى فرمايد: ((ومااءكثر النّاس ولو حرصت بمؤ منين ؛ و بيشتر مردم هر چند اصرار داشته باشى ايمان نمى آورند!))
    در اين آيات ايمان و پاكيزگى و شُكر به عنوان يك ارزش محسوب شده هر چند اكثريّت مردم با آن مخالف باشند؛ و بى ايمانى و ناپاكى و كفران ، يك ضدّ ارزش به حساب آمده هر چند از سوى اكثريّت پذيرفته شود.
    اميرمؤ منان على عليه السّلام نيز كرارا در خطبه هاى ((نهج البلاغه)) بر اين معنى تاءكيد كرده است كه پذيرش و عدم پذيرش خو يا عملى از سوى اكثريّت هرگز معيار فضيلت و رذيلت و حُسن و قبح و ارزش و ضدّارزش ‍ نيست .
    در يك جا مى فرمايد:((ايّها النّاس لا تستو حشوا فى طريق الهدى لقلّة اهله فانّ النّاس قد اجتمعوا على مائدة شبعها قصير وجوعها طويل ؛ اى مردم ! در طريق هدايت از كمى نفرات وحشت نكنيد؛ زيرا مردم گِرد سفره اى جمع شده اند كه سيرى آن كوتاه و گرسنگى اش طولانى است !))(42)
    و در جاى ديگر مى فرمايد:((حقّ و باطل ، ولكل اءهل ؛ فلئن اءمر الباطل لقديما فعل ، ولئن قلّ الحقّ فلربّما و لعلّ؛ حق و باطلى داريم ، و براى هر كدام طرفدارانى است ؛ اگر باطل حكومت كند، جاى تعجّب نيست ، از دير زمانى چنين بوده ؛ و اگر پيروان حق كم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پيروز شوند)!))(43)
    اينها همه نسبيّت در مسائل اخلاقى را نفى مى كند و پذيرش يا عدم پذيرش ‍ از سوى اكثريّت جامعه را معيار ارزشهاى اخلاقى و اَعمال نيك نمى شمرد.
    در قرآن و روايات معصومين عليه السّلام شواهد فراوانى براين مساءله است كه اگر گردآورى شود، كتاب مستقلّى را تشكيل مى دهد .
    سؤ ال
    در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اين كه : در تعليمات شريعتهاى آسمانى - به ويژه اسلام - نيز نسبيّت احيانا پذيرفته شده است ؛ در مثل ، اسلام دروغ را يك ضدّارزش و عمل غير اخلاقى مى شمرد در حالى كه دروغ براى اصلاح ميان مردم يا در مقام مشورت ، ارزش و عمل اخلاقى محسوب مى شود؛ و مانند اين مساءله در تعليمات اسلامى كم نيست ، و اين نوعى پذيرش نسبيّت در اخلاق و حُسن و قُبح است .
    پاسخ
    اين سؤ ال مهمّى است ، ولى پاسخ زنده اى دارد و آن اين كه نسبى بودن اخلاق يا حُسن و قُبح مطلبى است ، و وجود استثناها در مباحث مختلف ، مطلبى ديگر.
    به تعبير ديگر، در بحث نسبيّت هيچ اصل ثابتى وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد، همچنين احسان و ظلم ، نيكى و بدى آنها هنگامى روشن مى شود كه از سوى اكثريّت جامعه به عنوان يك ارزش پذيرفته يا نفى شود.
    ولى در اسلام و تعليمات آسمانى ، دروغ يا ظلم و ستم و نيز بُخل و كينه . حَسَد ضدّ ارزش است ؛ خواه از سوى اكثريّت مردم ارزش محسوب شود يا نه ؛ و بعكس ، احسان و عدالت و راستى و امانت ارزشهاى والائى هستند خواه از سوى جامعه اى پذيرفته شوند يا نه .
    اين يك اصل ثابت است ولى مانعى ندارد كه در گوشه و كنار آن گاهى استثنائى وجود داشته باشد. اصل همانگونه كه از نامش پيدا است اساس و ريشه چيزى را تشكيل مى دهد و استثنائات به منزله بعضى از شاخ و برگهاى اضافى است ؛ بنابراين هرگز نبايد وجود پاره اى ازاستثنائات را كه در هر قاعده كلّى يافت مى شود دليل بر نسبيّت گرفت ؛ و اگر به تفاوت اين دو بخوبى توجّه كنيم جلوِ بسيارى از اشتباهات گرفته خواهد شد.
    اين نكته نيز در خور توجّه است كه گاه مى شود موضوعات با گذشت زمان دگرگون مى گردد و احكام كه تابع موضوعات است نيز عوض مى شود؛ اين مطلب را هرگز نبايد دليل بر مساءله نسبيّت گرفت .
    توضيح اين كه : هر حكم ، موضوعى مخصوص به خود دارد؛ مثلا، شكافتن بدن ديگرى و ايراد جَرح بر آن يك جنايت است ، و قابل قصاص و تعقيب ، ولى گاه اين موضوع عوض مى شود، چاقو به دست جرّاحى مى افتد كه براى نجات جان بيمار، شكم او را پاره مى كند، تا غدّه خطرناكى را در بياورد، يا قلب او را مى شكافد تا دريچه و رگهاى قلب را اصلاح كند، در اينجا موضوع عوض مى شود و ديگر جنايت نيست . و طبيب جرّاح شكافنده قلب و شكم ، در خور ستايش و جايزه است .
    هيچ كس نبايد اين گونه دگرگونى احكام را به خاطر دگرگونى موضوعات پيدا مى شود، دليل بر نسبيّت بگيرد. نسبيّت آن است كه موضوع بدون دگرگونى ماهُوى و موضوعى ، نسبت به اشخاص يا زمانهاى متفاوت احكام متفاوتى پيدا كند .
    احكام شرع نيز همين گونه است ، شراب حرام و نجس است ، امّا ممكن است با گذشت چند روزى و يا با اضافه مادّه اى به آن ، تبديل به سركه پاك و حلال گردد. هيچ كس نمى تواند اينها را به حساب نسبيّت بگذارد. نسبيّت آن است كه شراب را مثلا در جوامعى كه علاقه به شراب دارند حلال بدانيم و در جوامعى كه علاقه ندارند حرام بدانيم بى اينكه تغيير در ماهيّت شراب ايجاد شود .
    در مسائل اخلاقى نيز گاه به موضوعاتى برخورد مى كنيم كه در يك شكل فضيلت است و با دگرگونى تبديل به رذيلت مى شود؛ نترسيدن در حدّ اعتدال شجاعت است و فضيلت ، ولى اگر از حدْ بگذرد، تَهَوّر و بى باكى و رذيلت است . و همچنين در موارد مشابه آن . يا اين كه دروغ در آنجا كه معمولا منشاء مفاسد و تضعيف اعتماد عمومى است ، حرام و رذيله است ؛ و آنجا كه به منظور اصلاح ذاتُالبين باشد، حلال و فضيلت است . ممكن است كسانى نام اين دگرگونى موضوعات را نسبيّت بگذارند، نزاعى با آنها در مساءله نامگذارى نداريم ، و چنين نزاعى را نزاع لفظى مى شمريم زيرا اين گونه موارد از قبيل تغيير موضوع و ماهيّت چيزى است ، و اگر منظور بعضى از طرفداران نسبيّت اين باشد، مشكلى نيست ؛ مشكل آن است كه شاخص فضيلت و رذيلت و حُسن و قُبح اخلاقى را پسنديدن اكثريّت جامعه بدانيم .
    از مجموع آنچه گفته شد نتيجه مى گيريم كه مساءله نسبيّت در اخلاق از ديدگاه اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است و در واقع طرح مساءله نسبيّت در مباحث اخلاقى مساوى با نفى اخلاق است ، چرا كه طبق نظريّه نسبيّت اخلاقى ، هر رذيله اى در جامعه فراگير شود فضيلت است ؛ و هر بيمارى اخلاقى فراگير، صحّت و سلامت محسوب مى شود و اخلاق به جاى اينكه وسيله اى براى سالم سازى اجتماع گردد، عاملى براى توسعه فساد خواهد شد.
    2- تاءثير متقابل ((اخلاق)) و ((رفتار))
    رابطه اخلاق و عمل ، و تاءثير اخلاق در عمل ، چيزى نيست كه بر كسى مخفى باشد چرا كه اعمال ما معمولا از صفات درونى ما سرچشمه مى گيرد، شخصى كه بُخل يا حَسَد با تكبُّر در درون قلب او لانه كرده و روح و فكر او را به رنگ خود در آورده است ، طبيعى است كه اعمالش به همان رنگ باشد؛ حسود هميشه اعمالش نشان مى دهد كه اين خوى زشت ، همچون جرقه آتشى در جان او شعله ور است و او را آرام نمى گذارد و همچنين افراد متكبّر، راه رفتن ، سخن گفتن ، نشست و برخاست آنها همه رنگ تكبُّر دارند، و اين حكم در تمام صفات اخلاقى خوب و بد جارى و سارى است .
    به همين دليل ، بعضى از محقّقان اين گونه اَعمال را اَعمال اخلاقى مى دانند؛ يعنى ، اَعمالى كه صرفا ناشى از اخلاق نيك و بد است ، در مقابل اَعمالى كه گاه از انسان سر مى زند، و مثلا تحت تاءثير امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد و اندرز صورت گرفته ، بى آن كه ريشه اخلاقى داشته باشد، البتّه اين گونه اَعمال نسبت به اَعمال اخلاقى كمتر است .
    و از اينجا مى توان نتيجه گرفت كه براى اصلاح جامعه ، و اصلاح اَعمال مردم بايد به اصلاح ريشه هاى اخلاقىِ عمل پرداخت ، چرا كه غالب اَعمال متّكى به ريشه هاى اخلاقى است .
    به همين دليل ، بيشترين كوششهاى انبياى الهى و مصلحان جوامع اسلامى ، مصروف اين اءمر شده است كه با ترتيب صحيح ، فضائل اخلاقى را در فرد فرد جامعه پرورش دهند و رذائل را به حدّاقل برسانند تا اعمال كه تراوش ‍ صفات اخلاقى است اصلاح گردد. تعبير به تزكيه در آيات متعدّد از قرآن مجيد نيز اشاره به همين معنى است ، اين از يك سو.
    از سوى ديگر، تكرار يك عمل نيز مى تواند تاءثيرى در شكل گيرى اخلاق بگذارد، زيرا هر عملى انسان انجام مى دهد، خواه ناخواه اثرى در روح او مى گذارد و تكرار آن ، آن اثر را پررنگ تر مى كند و تدريجا تبديل به عادت مى شود، و از تكرار بيشتر سبب مى گردد كه از مرحله عادت بگذرد و به ((حالت)) و ((ملكه)) تبديل شود، و يك ويژگى اخلاقى در انسان به وجود آورد.
    بنابراين ، عمل و اخلاق در يكديگر تاءثير متقابل دارند و هر كدام مى تواند به نوبه خود سبب پيدايش ديگرى شود .
    اين مساءله در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى ، بازتاب گسترده اى دارد، از جمله :
    1- در آيه 14 سوره ((مطفّفين)) بعد از اشاره به صفات زشت گروهى از دوزخيان مى فرمايد:
    ((كلّا بل ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون ؛ چنين نيست كه آنها خيال مى كنند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است .))
    اين تعبير بخوبى نشان مى دهد كه اعمال سوء، همچون زنگار تيره برقلب مى نشيند، و نور و صفاى فطرى آن را مى گيرد، و درون انسان را تاريك مى سازد، و به شكل خود در مى آورد.
    2- در آيه 81 سوره بقره مى خوانيم : ((بلى من كسب سيّئّة و احاطت به خطيئته فاولئك اءصحاب النّار هم فيها خالدون ؛ آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند و آثار گناه سراسر وجودشان را احاطه نمايد آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود!))
    منظور از احاطه گناه (خطيئه ) بر تمام وجود انسان ، آن است كه آثارش در درون روح او چنان متراكم گردد، كه روح را تاريك و به رنگ گناه درآورد، و در اين هنگام پَند و موعظه و ارشاد معمولا اثر نخواهد داشت ؛ گوئى ماهيّت انسان عوض مى شود، و صفات اخلاقى و حتّى اعتقادات او بر اثر تكرار گناه دگرگون مى گردد.
    همان گونه كه در آيه 7 سوره بقره درباره گروهى از كُفّار لجوج و متعصّب مى خوانيم :((ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على اءبصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم ؛ خدا بر دلها و گوشهاى آنها مُهر نهاده ، و برچشمهاى آنها پَرده افكنده شده است ، و براى آنها عذاب بزرگى است .))
    روشن است كه خداوند، نسبت به هيچ كس ، عداوت و كينه اى ندارد. كه بر دل و گوش او مُهر نهد و بر چشم او پَرده بيفكند، اين در واقع آثار اعمال آنها است ، كه به صورت حبابها و پَرده ها در مى آيد و حواسّ او را مى پوشاند، و از درك حقيقت باز مى دارد (و نسبت دادن اين امور به خداوند به خاطر آن است كه هر سبب و مسبّبى در عالم هر چه دارد از ناحيه ذات پاك اوست كه مسبّب الاسباب است ).
    در آيه 10 سوره ((روم))، از اين همه فراتر مى رود و مى فرمايد: اعمال سوء، عقيده انسان را نيز دگرگون مى سازد و تباه مى كند، چنان كه مى خوانيم : ((ثمّ كان عاقبة الّذين اسآؤ ا السّواى ان كذّبوا بآيات اللّه و كانوا بها يستهزؤ ن ؛ سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به سخريّه گرفتند.))
    اين تعبير نشان مى دهد كه انجام كارهاى زشت و ارتكاب گناه هرگاه ادامه پيدا كند در اعماق جان انسان ، نفوذ خواهد كرد؛ نه تنها اخلاق بلكه عقائد را نيز زير و رو مى كند.
    حتّى در جاى ديگر از قرآن مى خوانيم كه تكرار گناه و اعمال سوء، حسّ تشخيص انسان را نيز عوض مى كند؛ خوب در نظرش بد و بد در نظرش ‍ خوب جلوه گر مى شود؛ آيه 103 و 104 سوره كهف در اين رابطه چنين مى گويد: ((قل هل ننبّئكم بالاخسرين اءعمالا الذّين ضلّ سعيهم فى الحيوة الدنّيا و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعا؛ بگو آيا به شما خبر دهم كه زيانكارترين شما از مردم چه كسانى هستند؟ آنها كه تلاششان در زندگى دنيا گُم شده (و تمام سرمايه هاى الهى خود را از دست داده اند) با اين حال گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند.))
    3- در جاى ديگر پيدايش صفت نفاق را نتيجه دروغ گويى مكرّر و خلف وعده الهى مى شمرد، مى فرمايد: ((فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا اللّه ما وعدوه و بما كانوا يكذبون ؛ عمل آنها نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند مستقر ساخت ، اين (پيدايش ‍ خوى نفاق ريشه دار) به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند، و كرارا دروغ گفتند.))(سوره توبه ، آيه 77)
    توجّه داشته باشيد كه ((يكذّبون)) فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، و بيانگر تاءثير اين عمل سوء، يعنى دروغ ، در پيدايش روح نفاق است ؛ زيرا مى دانيم دروغ گفتن آن هم در چهره انسان راستگو چيزى جز دوگانگى ظاهر و باطن نيست و نفاق درونى مبدّل شدن اين حالت به يك ملكه است .
    تاءثير متقابل اخلاق و عمل در احاديث اسلامى
    اين حقيقت كه اعمال نيك و بد در روح انسان اثر مى گذارد، و به آن شكل مى دهد، و خوهاى نيك و بد را مستحكم مى كند، بازتاب گسترده اى در احاديث اسلامى نيز دارد، كه به عنوان نمونه سه حديث زير قابل دقّت فراوان است :
    1- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((كان اءبى يقول ما من شى ء اءفسد للقلب من خطيئة ، اءنّ القلب ليواقع الخطيئة فما تزال به حتّى تغلب عليه فيصير اءعلاه اءسفله ؛ پدرم (امام باقر عليه السّلام ) فرمود: چيزى بدتر از گناه قلب را فاسد نمى كند، گناه قلب را تحت تاءثير خود قرار مى دهد و تدريجا در آن اثر مى كند تا بر آن غالب گردد؛ در اين هنگام قلب وارونه مى شود، و بالاى آن پايين قرار مى گيرد.))(44)
    البتّه اين حديث بيشتر ناظر به دگرگون شدن افكار بر اثر گناه است ، ولى در مجموع ، تاءثير گناه را در تغيير روح انسان منعكس مى كند.
    2- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است :
    ((اذا اءذنب الرّجل خرج فى قلبه نكتة سوداء فان تاب انمحت و اءن زاد زادت ، حتّى تغلب على قلبه ، فلا يفلح بعدها اءبدا؛ هنگامى كه انسان گناه مى كند، نقطه سياهى در قلب او پيدا مى شود؛ اگر توبه كند، آن نقطه سياه محو مى شود، و اگر بر گناه بيفزايد زيادتر مى شود تا تمام قلب او را فراگيرد و بعد از آن هرگز روى رستگارى نخواهد ديد!))(45)
    به همين دليل ، در احاديث اسلامى ، نسبت به اصرار بر گناه ، هشدار داده شده حتّى اصرار بر گناهان كوچك ، جزء گناهان كبيره ذكر شده است .(46)
    در حديث معروف على بن موسى الرّضا عليه السّلام كه در جواب تقاضاى ماءمون براى بيان جامعى درباره حلال و حرام و فرائض و سُنن ، آمده از جمله مسائلى كه بر آن تكيه شده است ، اصرار بر گناهان صغيره است كه آن را در رديف گناهان كبيره ذكر فرموده است .(47)
    در حديثى در كتاب ((خصال)) از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده چنين مى خوانيم : ((اءربع خصال يمتن القلب : اءذّنب على الذّنب ...؛ چهار عمل است كه قلب را مى ميراند: گناه بعد از گناه ...))(48)
    شبيه همين معنى در تفسير ((الدّر المنثور)) نيز آمده است .(49)
    اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه تكرار يك عمل در قلب و جان انسان بطور قطع اثر مى گذارد و سرچشمه تشكيل صفات رذيله و زشت خواهد شد؛ و به همين دليل دستور داده شده است كه هر گاه لغزش و گناهى از مؤ منى سرزند، هر چه زودتر آن را با آب توبه بشويد، و آثار منفى آن را از قلب بزدايد تا به صورت يك ((حالت)) و ((ملكه)) و صفت زشت درونى درنيايد؛ مخصوصا دستور داده شده است كه با احاديث روشنى بخش پيشوايان معصوم عليهم السّلام اين گونه زنگارها را از دل بزدايند؛ چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءنّ القلوب لترين كما يرين السيّف و جلائه الحديث ؛ دلهاى آدميان زنگار مى گيرد همان گونه كه شمشير زنگار مى گيرد و صيقل آن حديث است .))(50)
    3- اخلاق فردى و اجتماعى
    مساءله مهّم ديگرى كه ذكر آن در اينجا لازم به نظر مى رسد اين است كه : آيا مسائل اخلاقى در رابطه با انسانهاى ديگر شكل مى گيرد بطورى كه اگر يك انسان تنهاى تنها زندگى كند، اخلاق براى او مفهوم نخواهد داشت ؟ يا اين كه پاره اى از مفاهيم اخلاقى درباره يك انسان تنهاى تنها نيز صادق است ، هر چند قسمت اعظم مسائل اخلاقى در رابطه انسانهاى ديگر پيدا مى شود، و از اين نظر مى توانيم اخلاق را به دو بخش تقسيم كنيم ؟
    در پاسخ اين سؤ ال توجّه شما را به بحثى كه در كتاب ((زندگى در پرتو اخلاق)) آمده و عينا آن را در زير مى آوريم ، جلب مى كنيم :
    ((بعضى معتقدند تمام اصول اخلاقى بازگشت به مناسبات خاصّ اجتماعى انسان با ديگران مى كند، بطورى كه اگر اجتماعى اصلا وجود نمى داشت و هر انسان كاملا جدا از ديگران مى زيست ، و هر فردى بى خبر از وجود ديگرى زندگى مى كرد، اخلاق اصلا مفهومى نداشت !))
    ((زيرا غبطه ، حسد، و تواضع ، و تكبّر، و حُسن ظن ، و عدالت ، و جور، و عفّت ، و سخاوت ، و امثال اينها همه از مسائلى است كه فقط و فقط در اجتماع و برخورد انسان با ديگران ، مفهوم دارد؛ بنابراين ، انسان منهاى اجتماع ، با انسان منهاى اخلاق ، همراه خواهد بود.))
    ((ولى به عقيده ما در عين اين كه بايد اعتراف كرد كه بسيارى از فضائل و رذائل اخلاقى با زندگى اجتماعى انسان بستگى دارد، چنان نيست كه اين مساءله عموميّت داشته باشد، زيرا بسيارى از مسائل اخلاقى هستند كه فقط جنبه فردى دارند، و در مورد يك انسان تنها نيز كاملا صادق است ؛ مثلا، صبر و جزع بر مسائل ، شجاعت و ترس در برابر پيشامدها، استقامت و تنبلى در راه رسيدن يك فرد به هدف خود، غفلت و توجّه نسبت به آفريدگار جهان ، شكر و كفران در برابر نعمتهاى بى پايان او و امثال اين امور كه علماى اخلاق در كتب اخلاقى از آن بحث نموده اند جزء فضائل يا رذائل اخلاقى شمرده اند مى تواند جنبه فردى داشته باشد، و درباره يك فرد كه زندگى كاملا جدا از اجتماع دارد نيز صدق كند، از اينجا تقسيم اخلاق به اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى روشن مى گردد، ولى ناگفته پيدااست كه اخلاق اجتماعى وزنه سنگينترى در علم اخلاق دارد و شخصيّت انسان بيشتر بر محور آن دور مى زند، اگرچه اخلاق فردى نيز سهم قابل توجّهى در مورد خود دارد.))(51)
    شك نيست كه تقسيم دوگانه چيزى از ارزش مسائل اخلاقى نمى كاهد هر چند مى تواند تفاوت اهمّيّت مباحث اخلاقى را از نظر درجه بندى آشكار سازد؛ بنابراين ، صرف وقت در اين كه كداميك از خلق و خوهاى اخلاقى فقط جنبه فردى دارد، و كداميك جنبه اجتماعى ، چندان مفيد به نظر نمى رسد؛ و ما همين اشاره كلّى را كه در بالا آورديم براى اين بحث كافى مى دانيم .
    البتّه نمى توان انكار كرد كه اخلاق فردى نيز تاءثير غيرمستقيم بر مسائل اجتماعى دارد.(دقّت كنيد)
    فصل چهارم : پشتوانه هاى اخلاق
    اگر اخلاق را به درختى پُربار تشبيه كنيم كه آفتها و خطراتى نيز در كمين آن است ، پشتوانه هاى اخلاقى را مى توان به باغبان يا به آبى كه در پاى درخت جارى مى شود تشبيه كرد، كه اگر آب يا باغبان نباشد درخت اخلاق مى خشكد، و يا گرفتار انواع آفتهايى كه سرانجامش مرگ يا كم شدن بار و بر است ، مى گردد.
    پشتوانه هايى كه علماى اخلاق يا فلاسفه براى اخلاق ذكر كرده اند بسيار متفاوت است و در واقع با جهان بينى هر گروهى ارتباط دارد، و ما در اينجا به چند نمونه مهمّ آن اشاره مى كنيم :
    1- پشتوانه سودجويى
    گروهى مسائل اخلاقى را صرفا از اين نظر توصيه مى كنند كه با منافع مادّى در ارتباط مستقيم است ؛ مثلا، يك مؤ سّسه اقتصادى اگر اصل امانت و صداقت را دقيقا رعايت كند و تمام اطّلاعاتى را كه به مشتريان يا مراجعه كنندگان مى دهد بى كم و كاست با واقعيّت تطبيق كند، مى تواند سرمايه هاى مردم را به سوى خود جذب كند و سود كلانى از اين طريق عايدش ‍ شود.
    به همين دليل ، افرادى را مى بينيم كه موضعى عمل مى كنند؛ يعنى مثلا در ساعتى كه كارمند بانك است و با ثروت و سرمايه مردم از نزديك سر و كار دارد نهايت امانت را به خرج مى دهد تا منافع زيادى براى مؤ سّسه خود جلب نمايد، و هنگامى كه پاى خود را از آن محل بيرون گذاشت ممكن است به انسانى خائن مبدّل گردد، چرا كه سود خود را ممكن است در خيانت بپندارد.
    يا اين كه مثلا يك كاسب يا تاجر با مراجعه كنندگان بسيار خوش برخورد، پُر محبّت ، مؤ دّب و صميمى به نظر مى رسد، تا از اين راه مشتريان و دوستان بيشترى جلب كند امّا همين شخص ممكن است در خانه با زن و فرزند يا همسايگان ، بسيار بد برخورد باشد. اين گونه اخلاق كه پشتوانه اى جز سودجويى ندارد، بزرگترين عيبش اين است كه براى اخلاق ، هيچ اصالتى قائل نيست ؛ چرا كه در همه جا خطّ سودجويى را ادامه مى دهد كه گاه در اخلاق است و گاه به پندار او در ضدّ اخلاق .
    جمعى از اين فراتر رفته ، اخلاق را نَه به خاطر منافع شخصى بلكه به خاطر مصالح جامعه بشرى طلب مى كنند زيرا معتقدند اگر اصول اخلاقى در جامعه انسانى ، متزلزل گردد، دنيا مبدّل به جهنّم سوزانى مى شود كه همه اهل آن در عذاب خواهند بود، و تمام مواهب مادّى كه مى تواند آسايش و رفاه براى مردم جهان بيافريند، مبدّل به هيزمى براى روشن نگه داشتن اين جهنّم سوزان مى گردد.
    اين گونه افراد گرچه در سطح بالاترى فكر مى كنند، ولى بالاخره اخلاقى را كه آنها مى طلبند براساس سودجويى و جلب منفعت و آسايش و رفاه ، استوار است ، نه بر پايه اصالت دادن به فضائل اخلاقى .
    next page

    fehrest page


    back page

  6. #6
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اين طرز تفكّر براى افراد مادّيگرا كه اعتقادى به مكتب وحى و نبّوت پيامبران ندارند، اجتناب ناپذير است ؛ اخلاق را از اوج آسمان به زمين مى آورد، و آن را به ابزارى براى سودجويى بيشتر يا رفاه و آسايش بيشتر مبدّل مى كند.
    ترديدى نيست كه اخلاق ، اين گونه آثار مثبت اجتماعى و مادّى را در بر دارد، و ما هم قبلا اشاراتى به آن داشتيم ، ولى بحث در اين است كه آيا پشتوانه اخلاق همين است و بس ، يا اين گونه آثار بايد به عنوان مسائل جنبى در علم اخلاق مورد توجّه قرار گيرد.
    به هر حال ، اعتقاد به اخلاقى كه براساس سودجويى و جلب منافع استوار است ، از يك سو اصالت اخلاق را خدشه دار مى كند و از سوى ديگر از ارزش و عمق آن مى كاهد، و از سوى سوم در مواردى كه احيانا تضادّى در ميان سودجويى و اخلاق ديده مى شود يا به تعبير ديگر چنين پنداشته مى شود، با اخلاق وداع مى كند و به سراغ سودجويى مى رود كه پشتوانه اصلى آن بوده است .
    2- پشتوانه عقلى
    فلاسفه اى كه معتقد به حاكميّت عقل بر همه چيز و لزوم پيروى از آن در همه چيز هستند، پشتوانه مسائل اخلاقى را درك عقل از خوب و بد اشياء مى دانند؛ مثلا، مى گويند عقل بخوبى درك مى كند كه شجاعت فضيلت است ، و بزدلى و جُبن رذيلت ، و همچنين امانت و صداقت ، كمال است ، و خيانت و دروغگويى نقصان ، و همين ادراك عقلى است كه ما را به دنبال فضائل اخلاقى مى فرستد و از رذائل بازمى دارد.
    بعضى ديگر پشتوانه را ادراك وجدان مى دانند، مى گويند كه همان عقل عملى است مهمترين سرمايه انسان مى باشد؛ عقل نظرى را ممكن است فريب داد ولى وجدان چنين نيست و مى تواند رهبر حقيقى بشر باشد.
    بنابراين ، همين كه وجدان ما مى گويد امانت ، صداقت ، ايثار، فداكارى ، سخاوت و شجاعت خوب است ، همين كافى است كه ما را براى رسيدن به اين نيكى ها بسيج كند، و همين كه مى گويد: بُخل ، خودخواهى ، و خودپرستى بد است ، كافى است ما را از آن بازدارد.
    به اين ترتيب ، پشتوانه عقلى و وجدانى به هم مى رسند، و دو تعبير مختلف از يك واقعيّت است .
    بى شك وجود پشتوانه ، يك واقعيّت است و مى تواند در حدّ خود انگيزه مطلوبى براى نيل به تربيت نفوس و فضائل اخلاقى بوده باشد.
    ولى با توجّه به اين كه - همان گونه در بحث وجدان در جاى خود گفته ايم (52) - از يك سو وجدان را گاه مى توان فريب داد، و از سوى ديگر، وجدان با تكرار بديها و زشتيها تدريجا به آن خو مى گيرد، و تغيير رنگ مى دهد، و گاه بكلّى حساسيّت خود را از دست داده يا تبديل به ضد مى شود، و از سوى سوم ، وجدان يا عقل عملى با تمام قداست و اهمّيّتى كه دارد مانند عقل نظرى خطاپذير است ؛ هرگز نمى توان تنها بر آن تكيه كرد و از همه چيز بى نياز شد، بلكه پشتوانه هاى قويترى لازم است كه نه قابل فريب باشد، نه خطا كند، و نه با تكرار اعمال ضدّ اخلاقى تاءثير خود را از دست داده و تغيير شكل دهد.
    كوتاه سخن اين كه ، وجدان اخلاقى ، يا عقل فطرى و عقل عملى و هر تعبير ديگرى كه به اين معنى اشاره كند، پشتوانه خوبى براى نيل به فضائل اخلاقى محسوب مى شود، ولى با كاستيهايى كه دارد و در بالا به آن اشاره شد، قناعت به آن كافى نيست .
    3- پشتوانه شخصيّت
    بعضى مسائل اخلاقى را از اين رو دنبال مى كنند كه نشانه شخصيّت است ، و هر انسانى طالب شخصيّت مى باشد؛ هنگامى كه شخصيّت را در صداقت و امانت مى بيند به دنبال آنها مى رود، و هنگامى كه ملاحظه مى كند جامعه براى افراد شجاع و سخاوتمند و باوفا و مهربان شخصيّت فوق العاده اى قائل است طالب اين صفات اخلاقى مى شود.
    بعكس ، هنگامى كه مى بيند افراد بزدل و ترسو، بخيل و ضعيف الاراده ، خائن و بى وفا، افراد بى ارزش و فاقد شخصيّتند، سعى مى كند از اين رذائل خالى شود.
    و به اين ترتيب ، پشتوانه ديگرى براى مسائل اخلاقى جستجو كرده است .
    ولى اگر درست بينديشيم مى بينيم اين پشتوانه نيز به همان مساءله وجدان بازگشت مى كند، منتها در اينجا((وجدان جامعه)) مطرح است و نه وجدان فرد، يعنى آنچه با وجدان عمومى جامعه هماهنگ است و آن را فضيلت و نشانه شخصيّت مى شمرند، جزء اخلاق فضيله و آنچه عكس آن است جزء اخلاق رذيله است ، و همين قضاوت عمومى جامعه سبب سوق دادن به نيكيها و بازداشتن از بديها است .
    ما انكار نمى كنيم كه وجدان عمومى جامعه مى تواند الهامبخش مسائل اخلاقى و ارزشها و ضدّارزشهايى در اين زمينه باشد.
    ولى همان كاستيها و اشكالاتى كه در مورد وجدان فردى ذكر شده در مورد وجدان عمومى جامعه نيز صادق است .
    وجدان عمومى جامعه گاه خطا مى كند، و اكر زير بمباران تبليغات نيرومند وسيع نادرستى از سوى حكومتها و مانند آنها قرار گيرد، ممكن است ارزشها را ضدّارزش ، و ضدّارزشها را ارزش بداند، همان گونه كه در طول تاريخ نمونه هاى فراوان آن ديده شده است ؛ نه تنها در عصر جاهليّت عرب ، كشتن دختران و زنده به گوركردن آنها در ميان قشر وسيعى ، يك فضيلت اخلاقى شمرده مى شد (به خاطر تبليغات گسترده اى كه در اين زمينه به عمل آمده بود و آن را راه نجات براى جلوگيرى از گرفتارشدن نواميس خود و اسارت آنها در جنگلها مى پنداشتند!)(53)؛ بلكه امروز هم در بعضى از جوامع پيشرفته مى بينيم كه با تبليغات گسترده صاحبان زر و زور، و براى نيل به اهداف نامشروع مادّى ، وجدان عمومى جامعه را فريب داده اند و ضدّارزشهاى اخلاقى را ارزش مى شمرند.
    افزون بر اين ، وجدان آدمى گرچه بارقه رحمت الهى است ، و نمونه اى از دادگاه عدل بزرگ او در درون جان انسان در اين جهان مى باشد ولى با اين حال ، وجدان آدمى معصوم نيست و گاه گرفتار خطا و اشتباه مى شود، و اگر پايگاه مطمئن و خطاناپذيرى آن را اصلاح نكند ممكن است سالها به خطاى خود ادامه دهد.
    4- پشتوانه الهى
    درست است كه هر يك از پشتوانه هاى گذشته براى سوق دادن به سوى مسائل اخلاقى نقشى دارد،ولى همان گونه كه در تحليلها اشاره شد بعضى از اين پشتوانه ها خالى از جنبه هاى انحرافى نيست ؛ مانند پشتوانه سودجويى و منفعت طلبى كه در همه حال راه خود را طى مى كند، گاه در مسير مسائل اخلاقى سير مى كند و در پاره اى از اوقات از آن جدا مى شود.
    بعضى ديگر از اين پشتوانه ها گرچه چنين نبوده ولى قدرت نفوذ آن محدود و آميخته با كاستيها و نارسائيها و احيانا خطا و اشتباه هست .
    تنها انگيزه نيرومند و مؤ ثّر و خالى از خطا و اشتباه و هرگونه كاستى براى مسائل اخلاقى ، انگبزه الهى است كه از منبع وحى سرچشمه مى گيرد.
    در اينجا فضائل اخلاقى به عنوان ابزارى براى نيل به سودجويى و منفعت طلبى محسوب نمى شود، و وسيله اى براى رفاه اجتماعى نيست (هر چند اخلاق بطور قطع هم مايه آرامش و آبادانى و رفاه است و هم تاءمين كننده منافع مادّى ).
    در اينجا اصالت با انگيزه هاى معنوى است ؛ و به تعبير روشنتر، ذات پاك خداوند كه كمال مطلق و مطلق كمال است ، و جامع جميع صفات جمال و جلال مى باشد، محور اصلى شمرده مى شود، و هر انسانى مى كوشد خود را به آن كمال مطلق نزديك كند، و پرتوى از اسماءِ و صفات او را در درون جان خود زنده نمايد؛ روز به روز به او نزديكتر و شبيه تر شود (هر چند ذات پاكش از هرگونه شبيه و مانند واقعى منزّه است )؛ و در اين مسير كه به سوى بى نهايت مى رود، هيچ حدّ و مرزى از كمال را به رسميّت نمى شناسد؛ وجود او مملوّ از عشق به خدا يعنى كمال مطلق مى شود، و انوار ذات و صفات او وجودش را روشن مى سازد، بطورى كه هر لحظه فضيلت و كمال برتر و بالاترى را طالب است ؛ نه در قيد منافع مادّى است ، نه اخلاق را براى شخصيّت مى خواهد ونه تنها وجدان انگيزه اوست ، بلكه انگيزه اى برتر و بالاتر از همه اينها دارد.
    او معلومات خود را گذشته از عقل و وجدان ، از وحى آسمانى مى گيرد و ارزشهاى راستين را از دروغين در پرتو آن جدا مى سازد، و با ايمان و يقين كامل و خالى از هرگونه ترديد و تزلزل در اين راه گام برمى دارد.
    در اين زمينه قرآن راهنماى خوبى است :
    قرآن مجيد به روشنى اعمال اخلاقى را زائيده ايمان به خدا و روز قيامت مى شمرد و در بسيارى از آيات ((عمل صالح)) پشت سر ايمان و به عنوان ثمره درخت ايمان آمده است .
    ايمان را به درخت پُربار و پاكيزه اى تشبيه مى كند كه ريشه هاى بسيار محكم آن در اعماق جان انسان فرو رفته و شاخ و برگش به آسمان كشيده شده و همواره پُر از ميوه هاى شاداب است .
    در يك اشاره زيبا مى فرمايد ((اءلم تركيف ضرب اللّه مثلا كلمة طيّبة كشجرة طيّبة اءصلها ثابت و فرعها فى السّماء - تؤ تى اكلها كلّ حين باذن ربّها؛ آيا نديدى چگونه خداوند كلمه طيّبه را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن ثابت و شاخه در آسمان است - و در هر زمان ميوه هاى خود را به فرمان پروردگار مى دهد.)) (سوره ابراهيم ، آيه 24 و 25)
    بديهى است درختى كه ريشه هاى آن در اعماق قلوب است و شاخه هايش ‍ از تمام اعضاى انسان سربرآورده و در آسمان زندگى او پركشيده درختى است پُربار كه هرگز خزانى ندارد، و طوفانها نمى تواند آن را از ريشه بركند.(54)
    در سوره ((والعصر)) همين معنى با تعبير ديگرى آمده است ، آنجا كه همه انسانها را در زياد و خسران مى بيند، و تنها كسانى را استثنا مى كند كه در درجه اوّل ايمان دارند و سپس عمل صالح ، و از حقّ دفاع مى كنند و به صبر و استقامت توصيه مى نمايند. (والعصر انّ الانسان لفى خُسر - الاّ الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر).
    همين معنى با تعبير جالب ديگرى در آيه 21 سوره ((نور)) آمده ، مى فرمايد: ((ولولا فضل اللّه عليكم و رحمته مازكى منكم من اءحد ابدا ولكن اللّه يزكّى من يشاء؛ اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود هيچيك از شما هرگز تزكيه نمى شد، ولى خداوند هركه را بخواهد (و شايسته بداند) تزكيه مى كند.))
    بنابراين ، پاكى اخلاق و عمل و تزكيه كامل انسان جز در سايه ايمان به خدا و رحمت او ممكن نيست .
    همين معنى با تعبير ديگرى در سوره ((اعلى)) ديده مى شود، مى فرمايد:((قد افلح من تزكّى - و ذكر اسم ربّه فصلّى ؛ به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد)، رستگار شد. و (آن كه ) نام پروردگارش را ياد كرد سپس نماز خواند!)) (سوره اعلى ، آيه 14 و 15)
    مطابق اين آيات ، تزكيه اخلاقى و عملى رابطه نزديكى با نام پروردگار و نماز نيايش او دارد؛ اگر از آن مايه بگيرد، ريشه دار و پُر دوام خواهد بود، و اگر به اصول ديگرى متّكى شود سست و كم محتوا خواهد بود.
    در آيه 93 سوره ((مائده)) رابطه قوىّ تقوا و اعمال اخلاقى با ايمان به طرز جالبى منعكس شده است ، مى فرمايد:((ليس على الّذين آمنوا وعملوا الصّالحات جناح فى ما طعموا اذا ما اءتّقوا و آمنوا و عملوا الصّالحات ثمّ اتّقوا و آمنوا ثمّ اتّقوا و اءحسنوا و اللّه يحب المحسنين ؛ بر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند گناهى در آنچه خورده اند نيست ؛ اگر تقوا پيشه كنند و ايمان بياورند و اعمال صالح انجام دهند، سپس تقوا پيشه كنند و ايمان آورند، سپس تقوا پيشه كنند و نيكى كنند، و خداوند نيكوكاران را دوست دارد.))
    در اين آيه شريفه ، گاه تقوا مقدّم بر ايمان و عمل صالح ذكر شده ، و گاه مؤ خّر از آن ، و گاه مقدّم بر احسان ، اين به خاطر آن است كه تقواى اخلاقى و عملى در يك مرحله ، قبل از ايمان است ، و آن آمادگى براى پذيرش حق و احساس مسؤ ليّت براى جستجوى آن است .
    سپس هنگامى كه حق را شناخت و به آن ايمان آورد، مرحله عاليترى از تقوا بر وجود او سايه افكند و سرچشمه انواع نيكوكاريها مى شود.
    و به اين ترتيب ، رابطه تنگاتنگى كه ميان ((ايمان)) و ((تقوا)) است روشن مى شود.
    كوتاه سخن اين كه ، قويترين و عاليترين پشتوانه اخلاق ، ايمان به خدا و احساس مسؤ وليّت در پيشگاه اوست . ايمانى كه فراتر از مسائل مادّى است و با چيزى نمى توان آن را مبادله كرد، همه جا با انسان است و لحظه اى از او جدا نمى شود، و همه چيز در برابر آن كوچك و كمرنگ است .
    به همين دليل ، قويترين چهره هاى اخلاق كه ايثار و فداكارى را در حدّ اعلى داشته است ، در زندگى اولياء اللّه مشاهده مى كنيم .
    و نيز به همين دليل ، در جوامع مادّى كه همه چيز با معيار منافع شخصى سنجيده مى شود، مسائل الاقى بسيار كمرنگ است ، و غالبا در مواردى رسميّت دارد كه در طريق همان منافع شخصى است ؛ حُسن خُلق ، ادب ، امانت ، درستكارى ، رفاه و سخاوت ، همه تا آنجا ارزش دارد كه بتواند سود مادّى بيشترى را جلب كند و آنجا كه سود مادّى به خطر افتاد، همه اينها رنگ خود را مى بازند!
    پدر و مادر كه در سنين بالا قدرت سود دهى ندارند بكلّى فراموش ‍ مى شوند، و آنها را به مراكز نگهدارى سالمندان مى فرستند تا در انتظار مرگ روز شمارى كنند!
    فرزندان به محض اين كه توانايى بر كارى پيدا كنند، از خانه بيرون فرستاده مى شوند، نَه براى اين كه استقلال اقتصادى پيدا كنند، بلكه براى اين كه هميشه فراموش شوند.
    همسران نيز تا آنجا شريك زندگى و مورد علاقه اند كه سود و لذّت مادّى بيافرينند؛ در غير اين صورت ، فراموش مى شوند؛ و به همين دليل ، طلاق در اين كشورها بيداد مى كند!
    در مكتبهاى مادّى كه براى اخلاق پشتوانه الهى وجود ندارد، استقبال از شهادت در مسير آرمانهاى والا، نوعى حركت انتحارى و بى معنى است ! و سخاوتهايى كه موجب بخشش اكثر اموال انسان مى گردد، نوعى جنون محسوب مى شود! عفّت و پارسايى ، ضعف نفس ، و زهد و بى اعتنايى به رزق و برق عالم مادّه ، دليل برناآگاهى و ساده لوحى است .
    قدرتهاى برخاسته از اين جوامع و سران اين كشورها، بهترين نمونه هايى هستند كه معيار اخلاق را در اين جوامع نشان مى دهند.
    برخورد دو گانه و چند گانه با مسائل مربوط به ((حقوق بشر)) از سوى اين قدرتها، بسيار وحشت انگيز است ، آنجا كه حقوق انسانها گوشه اى از منافع آنها را به خطر مى اندازد،بكلّى فراموش مى گردد و اين ارزش والا در پاى منافع آنان قربانى مى شود.
    خطرناكترين جنايتكاران و متجاوزان بر حقوق انسانها در اينجا افرادى دوست داشتنى مى شوند؛ و بعكس ، انسانهاى پاك و از هر نظر منزّه كه به دفاع از حقوق بشر بپاخيزند، امّا بخشى از منافع مادّى آنها را به خطر بيندازند، در نظر آنها به صورت شيطانهايى در مى آيند كه به هر وسيله ممكن بايد سركوب شوند.
    به همين دليل ، در زمان واحد، در يك گوشه اى از دنيا، مدافع سرسخت دموكراسى و حاكميّت ملّتها هستند، و درست در همان زمان ، در گوشه اى ديگر مدافع سرسختِ بدترين ديكتاتوريها! همه اينها به خاطر آن است كه اصل اساسى براى آنان چيزى جز منافع مادّى و سود شخصى نيست ، و اخلاق نزد آنها تكيه گاه روشنى ندارد.
    نكته ديگرى كه در اينجا شايان دقّت است ، اين است كه سودجويان مادّى تنها به زمان و مكان خود مى نگرند، گذشتگان چه كردند و آيندگان چه خواهند كرد، براى آنها مفهومى ندارد، مگر اين كه رابطه اى با زندگى فعلى آنها پيدا كند؛ منطق آنها اين است : هنگامى كه ما نباشيم دنيا را آب بگيرد يا بماند چه تفاوتى مى كند؟
    ولى خداپرستان با اعتقاد به زندگى پس از مرگ ، و دادگاه عدل الهى در قيامت ، بر اين باورند كه اگر آثار نيكى از خود به يادگار بگذارند و انسانهاى نيازمند از آن بهره مند گردند، هر چند بعد از هزاران سال باشد، بركات معنوى آن ، به آنها در جهان ديگر مى رسد؛ بنابراين ، آنها نه تنها وجودى مفيد براى امروزنده ، كه براى فردا و هزاران سال ديگر نيز فكر مى كنند.
    حديث معروف پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم كه مى فرمايد: ((اذا مات المؤ من انقطع عمله الاّ من ثلاث : صدقة جارية ، او علم ينتفع به اءوولد صالح يدعو له ؛ هنگامى كه مؤ من از دنيا مى رود، عملش قطع مى شود مگر از سه چيز: صدقات جاريه (اموالى كه به صورت موقوفه و مانند آن درآمده و مردم دائما از آن استفاده مى كنند) و علوم ودانشهايى كه انسانها از آن سود مى برند و فرزند صالحى كه براى او دعا مى كند.))(55)
    به اين ترتيب ، ايمان به جهان ديگر سبب كارهاى اخلاقى مهمّى مانند باقى گذاشتن صدقات جاريه و آثار علمى مفيد، و فرزندان صالح مى شود، در حالى كه اين امور در مكتب سودپرستان مادّى هيچ كدام مفهوم درستى ندارد.
    مرحوم شهيد ((مطهّرى)) در كتاب ((فلسفه اخلاق)) خود، بعد از آن كه خودپرستى را به سه شاخه تقسيم مى كند (خودى خود، خودى خانواده و خودى ملّى ) و همه اينها را نوعى خودپرستى كه تضاد با اخلاق دارد مى شمرد، سخنى از ((گوستاولوبون)) در كتاب معروفش ‍ ((تمدّن اسلام و عرب)) با تلخيص نقل مى كند كه براى تكميل اين بحث مفيد است .
    او درباره اين كه چرا ملل مشرق زمين از تمدّن غرب آن طور كه بايد استقبال نمى كنند، عللى ذكر مى كند: نخست اين كه آنها آمادگى براى اين كار ندارند؛ دوم اين كه زندگى ما با وضع زندگى آنها متفاوت است ، زندگى آنها ساده است و ما نيازهاى مصنوعى براى خود درست كرده ايم ، سپس مى افزايد كه به نظر مى رسد ما اين را كتمان مى كنيم كه طرز رفتار ظالمانه اى كه ملل غرب نسبت به آنها روا داشته اند (عامل مهّم ديگرى است ).
    پس از آن ، اشاره به مظالمى كه غربيها در آمريكا، اقيانوسيه و چين و هند كرده اند مى كند، مخصوصا روى داستان جنگ معروف به ((جنگ ترياك )) تكيه مى كند كه انگليسيها براى اين كه به مردم چين مسلّط شوند تصميم گرفتند ترياك را براى آنها مسلّط كنند، تا قدرت مقاومت آنها در هم بشكند، چينى ها متوجّه شدند كه دشمن چه بلايى مى خواهد بر سر آنها بياورد، قيام كردند و خود را آماده دفاع نمودند، ولى سرانجام انگليسى ها با شليك گلوله هاى توپ بر آنها غالب شدند و ترياك را در ميان آنها رواج دادند، و طبق آمار هر سال ششصد هزار نفر (در آن زمان ) به خاطر ترياك رهسپار ديار عدم مى شدند!(56)
    آرى ! هنگامى كه اخلاق از پشتوانه ((ايمان و ارزشهاى معنوى)) برخوردار نباشد هر جا در برابر ((منافع شخصى)) قرار گرفت ، عقب نشينى مى كند!
    نكته
    آنچه در بالا درباره پشتوانه اخلاق از نظر ايمان به مبداء و معاد گفته شد به اين معنى نيست كه نقش ((عقل فطرى)) را در عمق بخشيدن به مسائل اخلاقى انكار كنيم ، چرا كه بى شك وجدان انسان كه در واقع نماينده خدا در درون جان بشر است ، نيز تاءثير بسزايى در تحكيم مبانى اخلاق دارد مشروط بر اين كه با نيروى ايمان تلفيق گردد، و از حجاب سودپرستى و هواى نفس رهايى يابد.
    در قرآن مجيد نيز بارها روى اين مساءله تكيه شده است ؛ در آيه 100 سوره ((يونس)) مى خوانيم ((و يجعل الرّجس على الّذين لايعقلون ؛ خداوند پليدى (گناه ) را بر كسانى قرار مى دهد كه تعقّل نمى كنند و نمى انديشند!))
    و در آيه 22 ((انفال)) مى فرمايد: ((انّ شرّ الدّوابّ عند اللّه الصّمّ البكم الّذين لايعقلون ؛ بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه تعقّل نمى كنند (نه صداى حق را مى شنوند، نه به حق سخن مى گويند)!
    و درباره كسانى كه نماز را به سخريّه مى گرفتند، در آيه 58 سوره ((مائده)) مى فرمايد: ((اءتّخذها هزوا ولعبا ذلك بانّهم قوم لايعقلون ؛ آنها نماز را به سخريّه گرفتند، به خاطر اين كه تعقّل نمى كنند!))
    با توضيحاتى كه در بالا داده شد، ديدگاه قرآن مجيد در مسائل اخلاقى بطور خلاصه روشن گرديد.
    فصل پنجم : اخلاق و آزادى
    آيا محدوديت اخلاقى به سود انسان است يا به زيان او
    در اين كه آيا اخلاق ، آزادى انسان را محدود مى كند و اين محدوديّت به سود يا زيان اوست ؟ بحثهاى زيادى شده است ، كه به اعتقاد ما بسيارى از اين بحثها ناشى از تفسيرهاى نادرستى است كه براى معنى آزادى شده و مى شود، از جمله :
    1- گاه گفته مى شود: اخلاق از آن نظر كه انسان را محدود مى كند مانع پرورش استعدادها است !
    2- و گاه گفته مى شود: اخلاق غرائز را سركوب مى نمايد تا سعادت واقعى فرد محقّق گردد، در حالى كه اگر اين غرائز لازم نبود، خدا آن را خَلق نمى كرد!
    3- و گاه مى گويند: برنامه هاى اخلاقى با فلسفه اصالة الّلّذة مخالف است و مى دانيم هدف آفرينش همان ((لذّت)) است كه انسان بايد به آن برسد!
    4- و گاه در نقطه عكس آن گفته مى شود: اساسا بشر آزاد نيست و هميشه تحت عوامل جبرى گوناگونى قرار دارد؛ بنابراين ، نوبتى به توصيه هاى اخلاقى نمى رسد!
    5- و بالاخره گاه مى گويند: بناى اخلاق دينى روى اطاعت فرمان خدا به خاطر ترس يا طمع است ، و اينها جنبه ضدّاخلاقى دارد!
    اين سخنان ضدّ و نقيض ، از يك سو نشان مى دهد كه ارزيابى صحيحى درباره اصل مفهوم آزادى نشده و از سوى ديگر، اخلاق دينى بويژه اخلاق اسلامى و پشتوانه هاى آن بخوبى مورد دقّت قرار نگرفته است .
    به همين دليل ، بايد نخست به سراغ مساءله آزادى برويم .
    چرا انسان آزادى را با تمام وجودش مى طلبد؟ و چرا انسان بايد آزاد باشد؟ اساسا آزادى چه نقشى در پرورش روح و جسم دارد؟ و در يك كلمه ((فلسفه آزادى چيست))؟
    پاسخ همه اين سؤ الات بطور خلاصه اين است كه : در درون وجود انسان ، استعدادها و شايستگيها و نيروهاى بالقوّه اى نهفته شده كه بدون آزادى هرگز شكوفا نمى شود، به همان دليل كه انسان خواهان شكوفايى استعدادها و تكامل است خواهان آزادى كه وسيله نيل به آن است مى باشد.
    ولى آيا اين آزادى كه باعث شكوفايى استعدادهاى خلّاق است آزادى بى قيد و شرط است يا آزادى هدايت شده و تواءم با برنامه ريزى ؟
    اين مطلب را با ذكر يكى دو مثال مى توان توضيح داد:
    باغبانى را فرض كنيد كه براى پرورش انواع گلها و ميوه ها دامن همّت به كمر زده است ، بذرافشانده ، نهال غَرس كرده و درختان را به موقع آبيارى مى كند، بديهى است اگر اين درخت در فضاى آزاد نباشد و از هوا و نور آفتاب و دانه هاى باران استفاده نكند و يا ريشه هاى آن در اعماق خاك آزادانه پيشرفت ننمايد و با سنگ و موانع ديگر رو به رو شود هرگز نه گُلى نصيب باغبان مى شود و نه ميوه اى ؛ بنابراين ، آزادى ريشه ها و ساقه ها و شاخ و برگها براى شكوفا شدن استعدادهايشان ضرورى است .
    امّا گاه ممكن است اين درخت شاخه هاى اضافى نامناسبى پيدا كند، و يا از مسير رشد واقعى منحرف و كج و مَعوَج شود، باغبان قيچى باغبانى را به دست مى گيرد و بدون هيچ ملاحظه و ترحّمى شاخه هاى اضافى را كه تنها فايده اش گرفتن نيروى درخت و تضعيف آن است قطع مى كند. هيچ كس ‍ نمى تواند به اين باغبان اعتراض كند كه چرا درخت را آزاد نگذاردى كه هرگونه مى خواهد شاخ و برگ بياورد.
    و نيز درخت كج و معوج را با چوب صاف و مستقيم و محكم مى بندد تا صاف شود و هيچ آدم عاقلى نمى تواند به او ايراد بگيرد چرا درخت را در بند كردى و جلوى او را گرفتى ؛ زيرا او در جواب مى گويد: درخت را بايد آزاد گذاشت تا ميوه هايش شيرين گُلهاى زيبا دهد، نه آزادى در طريق انحراف و به هدر دادن نيروها!
    در مورد انسان نيز همينطور است ،او داراى استعدادهاى فوق العاده مهمّى است كه اگر درست رهبرى شود، به بالاترين درجات تكامل مادّى و معنوى مى رسد، او آزاد است از استعدادهاى خلّاقش در اين راه استفاده كند، ولى آزاد نيست كه آنها را به هدر دهد، و در مسيرهاى كج و معوج نابود كند.
    آنها كه آزادى را به معنى عامّى كه شامل هرگونه بى بندوبارى مى شود تفسير كرده اند، در حقيقت معنى آزادى را نفهميده اند، آزادى يعنى آزاد بودن در به كارگيرى نيروها در مسيرهايى كه انسان را به هدفهاى والاترى (خواه مادّى يا معنوى ) مى رساند.
    در مثالى ديگر، آزاد بودن عبور از جادّه هاى كوچك و بزرگ براى رسيدن به مقصدهاى معلوم ، هرگز مفهومش هرج و مرج در رانندگى و بى اعتنايى به تمام مقرّرات آن نيست .
    next page

    fehrest page


    back page

  7. #7
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    هيچ آدم عاقلى نمى گويد مقيّد بودن رانندگان به رعايت اين مقرّرات مانند توقّف پشت چراغ قرمز، رعايت جادّه هاى يك طرفه ، عبور از دست راست و مانند اينها، مخالف آزادى رانندگى است ، و موجب محدوديّت رانندگان است ، همه به چنين سخنى مى خندند و مى گويند آزادى بايد در چارچوب مقرّراتى باشد كه انسان را به مقصد برساند نه اين كه باعث اتلاف اموال و قتل و جرح نفوس و مانند آن شود و انسان هرگز به مقصد نرسد.
    اساسا بسيارى از اين آزاديهاى كاذب ، نوعى اسارت قطعى است .
    جوانى كه از آزادى خود سوء استفاده كرده و گرفتار موادّمخدر و اعتيادهاى كُشنده ديگر شده است ، در واقع اسير است و با اعمالش حُكم اسارت خود را امضاء مى كند.
    آزاديهاى تواءم با رعايت موازين اخلاقى به انسان آزادى واقعى مى دهد و از اسارت او در چنگال هوى و هوسهاى كُشنده رهايى مى بخشد و چه جالب است در اينجا كلام مولى على عليه السّلام كه مى فرمايد: ((انّ تقوى اللّه مفتاح سداد، و ذخيرة المعاد، و عتق من كلّ ملكة و نجاة من كلّ هلكة ؛ تقواى الهى كليد گشايش هر درى است و ذخيره رستاخيز و سبب آزادى از هرگونه بردگى (شيطان ) و نجات از هرگونه هلاكت !))(57)
    از تحليل فوق و مثالهاى بالا آزادى واقعى از آزاديهاى كاذب يا به تعبير صحيحتر اسارتهايى تحت نام آزادى ، شناخته مى شود؛ و جلو سوء استفاده از اين مفهوم مقدّس را مى توان گرفت ؛ و هيچ گاه كسى نمى تواند به بهانه اين كه اخلاق ، انسان را محدود مى كند، ارزشهاى اخلاقى را زير سؤ ال ببرد.
    همچنين پاسخ كسانى كه مى گويند اخلاق غرائز را سركوب مى كند، در حالى كه اگر اين غرائز لازم نبود خدا آن را خَلق نمى كرد، روشن مى شود.
    غرائز آدمى همچون دانه هاى حياتبخش باران است كه از آسمان نازل مى شود، بى شك اگر لازم و مفيد نبود خدا آن را از آسمان نازل نمى كرد، ولى اين به آن مفهوم نيست كه ما اجازه دهيم قطره هاى باران دست به دست هم دهند و سيلابى ويرانگر به وجود آورند، بلكه عقل و درايت مى گويد بايد سدّى در مقابل آن كِشيد و دريچه ها و كانالها و نهرهايى به وجود آورد و اين موهبت الهى را طبق برنامه و حساب به مزارع و باغها هدايت كرد غرائز آدمى نيز مانند اين دانه هاى حياتبخش باران است كه اگر تحت برنامه و كنترل در مسيرهاى سازنده در نيايد مبّدل به سيلابى ويرانگر مى شود كه همه چيز انسان را به باد خواهد داد.
    از آنچه در بالا آمد مى توان اين نتيجه را به روشنى گرفت كه اخلاق نَه انسان را محدود مى كند و نَه مانع پرورش انسانها است و نَه غرائز خداداد را سركوب مى نمايد، بلكه كار اخلاق بهره گيرى از آزادى انسان در مسير سعادت و رهبرى غرائز براى رسيدن به كمال مطلوب است .
    با توجّه به اين تفسير كه به نظر ما تفسير صحيح آزادى است پاسخ بسيارى از سخنان مخالفان اخلاق روشن مى شود و نيازى به توضيح نيست .
    اعتقادبه جبر و مسائل ضدّ اخلاقى
    بى شك رابطه بسيار نزديكى ميان اعتقاد به آزادى اراده انسان و ((مسائل اخلاقى)) وجود دارد؛ زيرا همان گونه كه در گذشته نيز اشاره كرده ايم اگر اعتقاد به آزادى انسان نفى شود تمام مفاهيم اخلاقى فرو مى ريزد و از كار مى افتد.
    به همين دليل ، اديان الهى كه عهده دار تربيت نفوس و تهذيب اخلاقند سرسخت ترين مدافع آزادى بشرند!(دقّت كنيد)
    و نيز به همين دليل ، قرآن مجيد مملوّ از آياتى است كه آزادى اراده انسان را تثبيت نموده و جبر را نفى مى كند. اين آيات بالغ بر صدها آيه مى شود، كه در مباحث جبر و اختيار به آن اشاره شده است .(58)
    اصولا امر و نهى و هرگونه تكليف ديگر و دعوت به اطاعت و نهى از معصيت و ثواب و عقايد و حساب و جزا، و دادگاه و اجراى حدود و مجازاتها و امور ديگرى مانند آن ، همه تاءكيدهاى مكرّرى بر مساءله آزادى اراده انسان است .
    و اگر آياتى از قرآن مى بينيم كه دستاويز طرفداران مكتب جبر شده دقيقا ناشى از عدم توجّه به تفسير صحيح اين آيات است . چرا كه اين آيات ناظر به نفى تفويض است نه اثبات جبر، و شاهد آن در خود قرآن بوضوح ديده مى شود كه شرح آن در منابعى كه قبلا به آن اشاره شد آمده است و اينجا جاى آن بحث نيست .
    اعتقاد به جبر و سلب آزادى انسان مى تواند عامل مؤ ثّرى براى هرگونه بى بندوبارى اخلاقى بوده باشد، چرا كه هر گُنهكارى به بهانه اين كه سرنوشت او از روز ازل بطور جبرى رقم زده شده و او نمى تواند آن سرنوشت را دگرگون سازد، در مَنجلاب فساد و گناه غوطه ور مى گردد، اتّفاقا شواهد تاريخى نيز بر اين معنى داريم كه گناهكارانى به استناد همين مكتب ، خود را در ارتكاب گناه و اعمال ضدّ اخلاقى معذور مى دانستند، و مى گفتند: ((ما اگر خوب يا بَديم از ناحيه خود ما نيست ، باغبان اَزل از روز نخست ما را چنين پرورش داده و در سرنوشت ما نوشته است ! نه نيكوكاران بايد افتخار به نيكى خود كنند، و نه بدكاران بايد مورد سرزنش و ملامت قرار گيرند!))
    به همين دليل ، پيامبران الهى ، و بيش از همه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم براى تحكيم مبانى اخلاق و تهذيب نفوس ، قبل از هر چيز آزادى اراده انسان را تثبيت مى كردند.
    به هر حال ، بحث جبر و اختيار و مسائل ديگرى مانند قضاوَقَدَر، هدايت و ضلالت ، سعادت و شقاوت ، از ديدگاه قرآن ، بحث مستقل و مبسوطى است كه به خواست خدا در مباحث آينده تفسير موضوعى به سراغ آن خواهيم رفت . هدف در اينجا تنها اشاره اى به اين مساءله و تاءثير آن در مسائل اخلاقى است نه ورود در اصل اين مساءله .
    امّا كسانى كه اصل و اساس را لذّت مى شمرند و ارزش نهايى براى آن قائلند و اخلاق را از آن نظر كه مخالف اين معنى است نامناسب مى دانند و همچون ((آريس تيپ)) كه قبل از ميلاد مى زيسته مى گويند: ((خير عبارت است از لذّت ، و شرّ چيزى جز اَلَم نيست و هدف نهايى انسان در زندگى كام گرفتن از لذائذ جهان است ، و نبايد به نتايج نيك و بد آن فكر كرد!))(59)
    آنها از اين نكته غافلند كه به فرض ما لذّت را منحصر در لذائذ مادّى بدانيم و از لذائذ معنوى كه به مراتب از لذّات مادّى روحپرورتر است صرف نظر كنيم ، رسيدن به لذّت مادّى نيز بدون رعايت اخلاق ممكن نيست ، چرا كه كامجويى و لذّت بى قيد و شرط، رنج و الم بسيار دردناكى در پى دارد كه به خاطر آن هم كه باشد، بايد از آن لذّت نقد كه رنجى عظيمتر در پى دارد، صرف نظر كرد.
    اين سخن گرچه از دهان كسى خارج شده كه ظاهرا در رديف فلاسفه پيشين است ولى به سخنان مبتلايان به موادّمخدّر مى ماند كه وقتى به آنها گفته شود، لذّت امروز شما مايه بدبختى عظيم درد و رنج طاقتفرساى فردا است ، در جواب مى گويند: دَم غنيمت است ، و امروز را درياب و فكر فردا مباش !
    ولى فردا كه غول وحشتناك بيماريهاى جانكاه عصبى ، قلبى و مغزى ، كه ناشى از اعتياد است به او حمله ور مى شود، بر منطق گذشته خويش ‍ مى خندد و تاءسّف مى خورد، ولى بدبختانه غالبا راهى براى بازگشت وجود ندارد.
    توصيه هاى اخلاقى در مورد رعايت عفّت ، امانت ، راستى ، و صداقت و جوانمردى و فتوّت ، همه از اين قبيل است . جامعه اى كه نادرستى و خيانت در آن رايج مى شود، چه لذّتى از زندگى نصيب مردم آن جامعه خواهد شد!
    مردمى كه بُخل سراسر وجودشان را گرفته ، و همه چيز را براى لذّت شخصى خود مى طلبند در برابر هجوم مشكلات ، سخت آسيب پذيرند، چرا كه هر فردى در آن جامعه تنها است و ايستادن افراد تنها در مقابل مشكلات ، بسيار مشكل است در حالى كه اگر روح همبستگى و سخاوت و فتوّت در ميان آنها حاكم باشد، هر فردى به زمين مى افتد، ديگران به يارى او مى شتابند و در چنين جامعه اى هيچ كس خود را تنها نمى بيند، و در برابر هجوم مشكلات زانو نمى زند.
    اين همان چيزى است كه سابقا بطور مشروح و با اتّكا به آيات قرآن مجيد به آن اشاره كرديم كه رعايت اصول اخلاقى هميشه داراى دو بُعد است يك بُعد معنوى و يك بُعد مادّى ، و اگر از بُعد معنوى آن فرضا صرف نظر كنيم بُعد مادّى آن چنان گسترده است كه سزاوار است به همه اصول اخلاقى پايبند باشيم تا در اين دنيا نيز بهشتى بسازيم كه همه در آن غرق لذّت باشند و از جهنّم سوزانى كه زاييده مفاسد اخلاقى است بركنار بمانيم .
    سرانجام به سراغ سخن كسانى مى رويم كه مى گويند اخلاق دينى روى اطاعت فرمان خدا، به خاطر ترس يا طمع است ، و اينها جنبه ضدّاخلاقى دارند!(60)
    اين سخن نيز از دو جهت ، قابل نقد است :
    نخست اين كه : تعبير به طمع و ترس ، تعبير نادرستى است ، صحيح اين است كه گفته شود كه گروهى از پيروان اديان به خاطر سعادتمندشدن در جهان ديگر و رهايى از مجازاتهايى كه ناشى از عدل الهى است به سراغ ارزشهاى والاى اخلاقى مى روند، اين هرگز ضدّاخلاق نيست ، چرا كه كامجويى هاى زندگى فانى را فداى زندگى باقى كرده و منابع كوچكترى را فداى مواهب بزرگترى نموده است .
    آيا اگر كسى به خاطر پرهيز از رسواييهاى ناشى از خيانت و دروغ از اين دو كار پرهيز كند، عملى ضدّاخلاقى انجام داده ، و يا اگر كسى به خاطر حفظ سلامت خويش ، لب به مشروبات الكلى تر نكند و سراغ موادّمخدّر نرود، عملش ضدّاخلاق است ، همچنين اگر كسى در برخورد با مردم نهايت ادب و تواضع و محبّت را داشته باشد، تا مردم از او فرار نكنند و در زندگى تنها نماند، آيا عملى ضدّاخلاقى انجام داده ؟
    كوتاه سخن اين كه ، هر كار اخلاقى ممكن است آثار و منافع مادّى نيز داشته باشد، توجّه به آن آثار نبايد طمع ناميده شود، و پرهيز از اثرات زيانبار اعمال ضدّاخلاقى نبايد به عنوان ترس و جبن كه يك امر غيراخلاقى است تلقّى شود.
    فصل ششم : اصول مسائل اخلاقى در قرآن
    اصول مسائل اخلاقى در مكتب هاى ديگر
    قبل از ورود در اين بحث لازم است يك نگاه اجمالى به اصول مسائل اخلاقى در مكتبهاى ديگر بيندازيم .
    1- گروهى از فلاسفه قديم كه از بنيانگذاران علم اخلاق محسوب مى شوند، براى اخلاق اصول چهارگانه قائل بودند؛ و به تعبير ديگر، فضائل اخلاقى را در چهار اصل خلاصه كرده اند:
    1- حكمت
    2- عفّت
    3- شجاعت
    4- عدالت
    و گاه خداپرستى را هم به آن ضميمه كرده و آن را به پنج اصل رسانده اند.
    بنيانگذار اين مكتب را ((سقراط)) مى توان شمرد، او معتقد بود:
    ((نيكوكارى (و اخلاق ) بسته به تشخيص نيك و بد (يعنى دانائى ) است ، و فضيلت بطور مطلق جز دانش و حكمت چيزى نيست ؛ امّا دانش چون در مورد ترس و بى باكى ، يعنى آگاهى بر اين كه از چه چيز بايد ترسيد، و از چه چيز نترسيد ملاحظه شود، ((شجاعت)) است ، و هرگاه درباره تمنّاهاى نفسانى به كار رود ((عفّت)) خوانده مى شود، و هرگاه علم به قواعدى كه حاكم بر روابط مردم نسبت به يكديگر است منظور گردد ((عدالت)) است ، و اگر وظائف انسان نسبت به خالق در نظر گرفته شود ((ديندارى و خداپرستى)) است . اين فضائل پنجگانه ، يعنى حكمت ، شجاعت ، عفّت ، عدالت و خداپرستى ، اصول نخستينِ اخلاق سقراطى است .))(61)
    بسيارى از دانشمندان اسلام كه درباره علم اخلاق كتاب نوشته يا بحثهايى داشته اند، اين اصول چهارگانه يا پنجگانه را پذيرفته و دقّتهاى بيشترى روى آن به عمل آورده ، و پايه هاى محكمترى براى آن چيده اند، و آن را مبناى نگرشهاى اخلاقى خود در همه زمينه ها قرار داده اند.
    آنها در نگرش تازه خود به اين اصول مى گويند:
    نفس و روح انسان داراى سه قوّه است :
    1- قوّه ((ادراك)) و تشخيص حقايق .
    2- جاذبه يا نيروى جلب منافع و به تعبير ديگر ((شهوت)) (البتّه نه شهوت جنسى فقط، بلكه هرگونه خواسته اى به معنى وسيع كلمه ).
    3- نيروى دافعه و به تعبير ديگر ((غضب)).
    سپس اعتدال هر سه قوّه را يكى از فضائل اخلاقى دانسته اند كه به ترتيب ((حكمت)) و ((عفّت)) و ((شجاعت)) ناميده اند.
    سپس افزوده اند: هرگاه نيروى شهوت و غضب در اختيار قوّه ادراك و تميز نيك و بد قرار گيرد، ((عدالت)) حاصل مى شود كه اصل چهارم است .
    به تعبير ديگر، تعادل هر يك از قواى سه گانه مزبور به تنهائى فضيلتى است كه حكمت و عفّت و شجاعت نام دارد، و تركيب آنها با يكديگر، يعنى تبعيّت شهوت و غضب از نيروى ادراك ، فضيلت ديگرى محسوب مى شود كه عدالت نام دارد؛ چرا كه بسيار مى شود، انسان ، شجاعت كه حدّ اعتدال نيروى غضب است دارد ولى آن را بجا مصرف نمى كند (مثل اين كه آن را در جنگهاى بيهوده و بى هدف به كار مى گيرد، در اينجا شجاعت وجود دارد ولى عدالت نيست ، امّا اگر اين صفت فضيلت (شجاعت ) در راه يك هدف عالى و عقلانى به كار گرفته شود، يعنى با حكمت آميخته گردد، عدالت به وجود مى آيد.
    به اين ترتيب ، اين گروه از دانشمندان اسلام ، تمام فضائل و صفات برجسته انسانى را زير پوشش يكى از اين چهار اصل قرار داده اند، و عقيده دارند فضيلتى نيست جز اين كه تحت يكى از اين چهار عنوان جاى مى گيرد؛ و بعكس ، رذائل همواره در طرف افراط و تفريط يكى از اين چهار فضيلت است .
    براى توضيح بيشتر درباره اين مكتب اخلاقى به كتاب ((احياءالعلوم)) و ((محجّة البيضاء)) و ساير كتب معروف اخلاقى مراجعه شود.(62)
    نقد و بررسى
    تقسيم فضائل به چهار شاخه اصلى كه در تحليل بالا آمده برخلاف آنچه در ابتدا به نظر مى رسد، ريشه اسلامى مسلّمى ندارد؛ بلكه نتيجه تحليلهايى است كه دانشمندان اسلام از كلمات حكماى يونان گرفته و آن را تكميل كرده اند، هر چند در بعضى از روايات مرسله اشاره اى به آن ديده مى شود.
    در روايتى كه به على عليه السّلام نسبت داده شده است چنين مى خوانيم :
    ((اءلفضائل اءربعة اءجناس : اءحدها اءلحكمة و قوامها فى الفكرة ، و الثّانى اءلعفّة و قوامها فى الشّهوة ، والثالث اءلقوّة و قوامها فى الغضب ، و الرّابع اءلعدل و قوامه فى اعتدال قوى النّفس ؛ فضائل چهار نوع است : يكى از آنها حكمت است كه ريشه آن در تفكّر مى باشد، دومى عفّت است كه اساس آن شهوت است ، سومى قوّت است و اساس آن در غضب است ، و چهارمى عدالت است و ريشه آن در اعتدال قواى نفسانيّه مى باشد.))(63)
    اين حديث گرچه هماهنگى كامل با تقسيمات چهارگانه علماى اخلاق ندارد، ولى نزديك به آن مى باشد؛ و همان گونه كه در بالا آمد حديث ، مرسل است ، و از نظر سند خالى از اشكال نيست .
    به هر حال ، آنچه به علماى اخلاق يا حكماى يونان در اين تقسيم چهارگانه ايراد مى شود، جهات زير است :
    1- پاره اى از ملكات اخلاقى را - كه به يقين جزء فضائل است - به زحمت مى توان در اين چهار اصل جاى داد؛ مثلا، ((حُسن ظن يا خوشبينى)) يكى از فضائل استو نقطه مقابل آن ((بدبينى و بدگمانى و سوءظن)) است ، اگر بنا باشد در شاخه هاى بالا جا بگيرد، بايد در شاخه حكمت واقع شود، در حالى كه حُسن ظن را نمى توان جزء حكمت شمرد؛ زيرا خوشبينى و حُسن ظن با تشخيص صحيح نسبت به واقعيّات ((دوتااست)) بلكه گاه به روشنى از آن جدا مى شود، به اين معنى كه قرائن ظنّى بر صدور گناه و خطا از كسى آشكار باشد ولى به حُسن ظن و خوشبينى آنها را ناديده مى گيرد.
    همچنين صبر در برابر مصائب و شكر در مقابل نعمتها، بى شك از فضائل است ؛ در حالى كه نه مى توان آنها را در قوّه تشخيص و اداراك جاى داد، و نه در مساءله جذب منافع يا دفع مضار، بخصوص اگر شخص صابر و شاكر براى ارزش ذاتى اين صفات پايبند به آن باشد، نه براى منافعى كه در آينده از آنها عايد مى شود.
    و نيز شايد كم نباشد صفات ديگرى كه جزء فضائل است و به زحمت مى توان آنها را در آن شاخه هاى چهرگانه قرار دارد.
    2- ((حكمت)) را جزء اصول فضائل اخلاقى و افراط و تفريط در آن را جزء رذائل اخلاقى شمرده اند، در حالى كه حكمت ، بازگشت به تشخيص ‍ واقعيّتها مى كند و اخلاق مربوط به عواطف و غرائز و ملكات نفس است نه ادراكات عقل ، و لذا هرگز در مورد افراد خوش فكر تعبير به حُسن اخلاق نمى شود.
    اخلاق مى تواند ابزارى براى عقل بوده باشد ولى عقل و درك خوب جزء اخلاق نيست ؛ يا به تعبير ديگر، عقل و قوّه ادراك راهنماى عواطف و غرائز انسان است ، و به آنها شكل مى دهد و اخلاق كيفيّتهايى است كه بر اين غرائز و اميال عارض مى گردد.
    3- اصرار بر اين كه هميشه فضائل اخلاقى ، حدّ وسط در ميان افراط و تفريط است نيز صحيح به نظر نمى رسد، هر چند غالبا چنين است ، زيرا مواردى پيدا مى كنيم كه افراطى براى آن وجود ندارد؛ مثلا، قوّه عقليّه هر چه بيشتر باشد بهتر است ، وافراطى براى آن تصوّر نمى شود؛ و اين كه ((جربزه)) را افراط در قوّه عقليّه گرفته اند صحيح نيست ، زيرا ((جربزه)) از كثرت فهم و هوش ناشى نمى شود، بلكه نوعى كجروى و انحراف و اشتباه در مسائل به خاطر عجله در قضاوت يا مانند آن است .
    پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم از نظر قدرت عقل و فكر به قدرى بالا بود كه از ايشان تعبير به عقل كل مى شود، آيا اين برخلاف فضيلت است !
    درست است كه عقل و هوش فراوان گاه سبب درد و رنجهايى مى شود كه افراد بى خبر و غافل و ناآگاه از آن آسوده اند ولى به هر حال جزء فضائل محسوب مى شود. همچنين ((عدالت)) را جزء فضائل اخلاقى شمردند و افراط و تفريط آن را ((ظلم)) و انظلام (پذيرش ظلم ) مى دانند در حالى كه قبول ظلم و تَن در دادن به آن هرگز افراط در عدالت نيست ، و از مقوله ديگرى محسوب مى شود.
    بنابراين ، مساءله حدّ وسط بودن صفات فضيلت در برابر افراط و تفريطهايى صفات رذيلت گرچه در غالب موارد قابل قبول است ، امّا هرگز نمى توان آن را يك حُكم عام شمرد، و آن را به عنوان يك اصل اساسى در بحثهاى اخلاقى پذيرفت .
    نتيجه : اصول چهارگانه اى كه قدماء براى اخلاق شمرده اند و در واقع تكميلى است بر آنچه فلاسفه يونان قديم داشته اند، نمى تواند به عنوان يك الگوى جامع براى تقسيم صفات اخلاقى شمرده شود، هر چند نسبت به بسيارى از مسائل اخلاقى صادق است .
    بازگشت به سوى اخلاقى در قرآن
    اكنون به بررسى اصول اخلاقى در قرآن باز مى گرديم . مى دانيم قرآن مجيد به صورت يك كتاب كلاسيك تنظيم نشده كه فصول و ابواب و مباحثى به شكل اين گونه كتابها داشته باشد، بلكه مجموعه اى از وحى آسمانى است كه به تدريج و بر حسب نيازها و ضرورتها نازل شده است ، ولى مى توان آن را با استفاده از روش تفسير موضوعى در چنين قالبهايى ريخت .
    از تقسيم هايى كه از مجموع آيات قرآن استفاده مى شود اين است كه اصول اخلاق را مى توان در چهار بخش خلاصه كرد:
    1- مسائل اخلاقى در ارتباط با خالق
    2- مسائل اخلاقى در ارتباط با خلق
    3- مسائل اخلاقى در ارتباط با خويشتن
    4- مسائل اخلاقى در ارتباط با جهان آفرينش و طبيعت
    مساءله شُكرگذارى (شُكر منعم ) و خضوع در مقابل خداوند و رضا و تسليم در برابر فرمان او و مانند اينها، جزء گروه اوّل است .
    تواضع و فروتنى ، ايثار و فداكارى ، محبّت و حُسن خُلق ، همدردى و همدلى و مانند آن ، از گروه دوم مى باشد.
    پاكسازى قلب از هر گونه ناپاكى و آلودگى ، و مُدارا با خويشتن در برابر تحميل و فشار برخود و امثال آن ، از گروه سوم است .
    عدم اسراف و تبذير و تخريب مواهب الهى و مانند آن ، از گروه چهارم است .
    همه اين اصول چهارگانه ، شاخه هايى در قرآن مجيد دارد كه در بحثهاى موضوعى آينده در تك تك مباحث اخلاقى به آن اشاره خواهد شد.
    البتّه اين شعب چهارگانه با شعب چهارگانه اى كه در كتاب ((اسفار)) فيلسوف معروف ((ملّا صدرا شيرازى)) و پيروان مكتب او آمده است ، متفاوت است . آنها مطابق روش معروف خود كه انسان را در مسير سعادت به مسافرى تشبيه مى كنند و مسائل خودسازى را به سِير و سلوك تعبير مى نمايند، براى انسان چهار سفر قائل شده اند:
    او مى گويد سالكان از عرفا و اولياء اللّه چهار سفر دارند:
    1- سفر از خَلق به سوى حق (السّفر من الخلق الى الحقّ)
    2- سفر به حق در حق (السّفر بالحقّ فى الحقّ)
    3- سفر از حق به سوى خلق به وسيله حق (السّفر من الحقّ الى الخلق بالحقّ )
    4- سفر به حق در خلق (السّفر بالحقّ فى الخلق )
    ناگفته پيداست كه اين سفرهاى اربعه يا مراحل چهارگانه خودسازى و سِير و سلوك الى اللّه ، راه ديگرى را مى پيمايد، هر چند شباهتهايى در پاره اى از قسمتها ميان آن و شاخه هاى چهارگانه اخلاق كه در سابق به آن اشاره كرديم وجود دارد.
    در قرآن مجيد مجموعه اى از آياتى وجود دارد كه به نظر مى رسد اصول كلّى اخلاق در آن ترسيم شده است .
    از جمله ، مجموعه آيات سوره لقمان است ، كه از اين آيه شروع مى شود:
    ((و لقد آتينا لقمان الحكمة اءن اءشكرللّه ؛ ما به لقمان حكمت بخشيديم (و به او الهام كرديم ) شُكر خدا را به جاى آور!)) (سوره لقمان ، آيه 12.)
    در زمينه معارف و عقائد، نخست سخن از شُكر منعم مى گويد، و مى دانيم مساءله شُكر منعم ، نخستين گام در طريق شناخت خداست ؛ و به تعبير ديگر - همان گونه كه علماى علم عقائد و كلام تصريح كرده اند - انگيزه حركت به سوى شناخت خداوند همان مساءله شُكر نعمت است ؛ چرا كه انسان ، هنگامى كه چشم باز مى كند خود را غرق نعمتهاى فراوانى مى بيند، و بلافاصله وجدان او وى را به شناخت بخشنده نعمت دعوت مى كند، و اين آغاز راه براى معرفة اللّه است .
    سپس به سراغ مساءله توحيد مى رود، و با صراحت مى گويد: ((لاتشرك باللّه انّ الشّرك لظلم عظيم ؛ چيزى را همتاى خدا قرار نده كه شِرك ظلم عظيمى است !))
    و در مرحله ديگر، سخن از معاد مى گويد كه دومين پايه مهمّ معارف دينى است ؛ مى گويد: ((يا بنىّ انّها اءن تك مثقال حبّة من فتكن فى صخرة او فى السّموات او فى الاءرض ياءت بها اللّه ؛ پسرم ! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (عمل نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا گوشه اى از آسمان و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت براى حساب ) حاضر مى سازد!)) (سوره لقمان ، آيه 16)
    سپس به اصول اساسى اخلاق و حكمت عملى پرداخته و به امور زير اشاره مى كند:
    1- مساءله احترام نسبت به پدر و مادر، و شكرگذارى از آنها به دنبال شُكر پروردگار (ووصّينا الانسان بوالديه .... اءن اشكرلى ولوالديك ) (سوره لقمان ، آيه 14)
    2- اهمّيّت دادن به نماز و رابطه با پروردگار و نيايش و خضوع در برابر او (اقم الصّلوة ) (سوره لقمان ، آيه 17)
    3- امر به معروف ونهى از منكر (وامر بالمعروف و اءنه عن المنكر) (سوره لقمان ، آيه 17)
    4- صبر و شكيبايى در مقابل حوادث تلخ زندگى (و اءصبر على ما اءصابك ) (سوره لقمان ، آيه 17)
    5- حُسن خُلق در برابر مردم (ولا تصعّر خدّك للنّاس ) (سوره لقمان ، آيه 18)
    6- تواضع و فروتنى ترك تكبّر در برابر خدا و خَلق (ولاتمش فى الاءرض ‍ مرحا اءنّ اللّه لايحبّ كلّ مختال فخور) (سوره لقمان ، آيه 18)
    7- ميانه روى و اعتدال در راه رفتن و سخن گفتن (و همه چيز) (و اءقصد فى مشيك واءغضض من صوتك ) (سوره لقمان ، آيه 19)
    به اين ترتيب ، مشاهده مى كنيم كه قسمت عمده اى از فضائل اخلاقى ، به عنوان حكمت لقمان در آيات منعكس است كه شامل شُكر و صبر و حُسن خُلق و تواضع و ميانه روى و دعوت به نيكيها و مبارزه با بديها مى شود، كه ضمن هفت آيه توضيح داده شده است . (آيه 13 تا 19)
    در آيات سه گانه انعام كه از آيه 151 شروع و به 153 ختم مى شود، ده فرمان مهّم بيان شده است ، كه قسمت مهمّى از اصول اخلاقى را در برگرفته از جمله : ترك ظلم و ستم ، نسبت به فرزندان ، ايتام ، عموم مردم ؛ و رعايت عدالت در برابر هركس ، و ترك جانبدارى تعصّب آلود ز نزديكان و بستگان و دوستان در برابر نقض اصول عدالت ، و نيز پرهيز از زشتكاريهاى ظاهر و باطن و همچنين حق شناسى در برابر پدر و مادر، و پرهيز از آنچه موجب تفرقه مى شود، و نيز اجتناب از هرگونه شِرك .(64)
    next page

    fehrest page


    back page

  8. #8
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    اصول اخلاق اسلامى در روايات
    در روايات اسلامى نيز احاديثى كه بيانگر اصول اخلاقى حسنه و سيّئه است ديده مى شود كه روش مخصوص به خود را تعقيب مى كند، نه روشى را كه حكماى يونان داشته اند، از جمله :
    1- در حديث معروفى كه در كتاب ((اصول كافى)) از امام صادق عليه السّلام نقل شده است چنين مى خوانيم كه : يكى از ياران آن حضرت به نام ((سماعة بن مهران)) مى گويد: با گروهى از اصحاب آن حضرت در خدمتش بوديم كه سخن از عقل و جهل به ميان آمد، فرمود: ((لشكريان عقل و جهل را بشناسيد تا هدايت شوند))، من گفتم فدايت شوم ، تا شما شرح ندهيد ما آگاه نخواهيم شد، امام فرمود:((خداوند در آغاز، عقل را آفريد... سپس جهل را (عقل از در اطاعت در آمد و جهل طريق معصيت را پوييد) خداوند هفتاد و پنج لشكر به عقل داد و هفتاد و پنج لشكر كه ضدّ آن بود به جهل .))
    سپس امام ، هفتاد و پنج لشكر(65) عقل و جهل را به شرح زير بيان فرمود:
    الخير و هو وزير العقل ؛نيكى وزير عقل است
    و جعل ضدّه الشّرّ و هو وزير الجهل ؛و ضدّ آن بدى است كه وزير جهل است
    والايمان و ضدّه الكفر؛و ايمان وضدّش كفر
    والتّصديق و ضدّه الجمود؛و تصديق (ايمان به آيات الهى و انبياء) و ضدّش انكار
    والرّجاء و ضدّه القنوط؛اميد و ضدّش نوميدى
    والعدل و ضدّه الجور؛و عدالت و ضدّش ستم
    والرّضاء و ضدّه السّخط؛رضا و خشنودى و ضدّش خشم و نارضايى
    والشُّكر و ضدّه الكفران ؛شُكرگذارى و ضدّش كفران
    والطّمع و ضدّه الياءس ؛طمع (به آنچه در دست مردم است ) و ضدّش نوميدى (از آنها)
    والتّوكّل و ضدّه الحرص ؛توكّل و ضدّش حرص
    والرّاءفة و ضدّه القسوة ؛راءفت و ضدّش سنگدلى
    والرّحمة و ضدّها الغضب ؛رحمت و ضدّش غضب
    والعلم و ضدّه الجهل ؛علم و ضدّش جهل
    والفهم و ضدّه الحمق ؛فهم و ضدّش حماقت
    والعفّة و ضدّه التّهتّك ؛عفّت و ضدّش پرده درى
    والزّهد و ضدّه الرّغبة ؛زهد و ضرّش دنياپرستى
    والرّفق و ضدّه الخرق ؛مدارا و ضدّش خشونت
    والرّهبة و ضدّه الجراءة ؛خداترسى و ضدّش بى باكى و جسارت
    والتّواضع و ضدّه الكبر؛تواضع و ضدّش تكبّر
    والتّؤ دة و ضدّها التّسرّع ؛متانت و آرامش و ضدّش ‍ شتابزدگى
    والحلم و ضدّه السّفه ؛بردبارى و ضدّش سفاهت و نابردبارى
    والصّمت و ضدّه الهذر؛خاموشى و ضدّش ‍ بيهوده گويى
    والاستسلام و ضدّه الاستكبار؛تسليم (در برابر حق ) و ضدّش ‍ استكبار
    والتّسليم و ضدّه الشّكّ؛تسليم (در برابر عقائد الهى ) و ضدّش ‍ شكّ
    والصّبر و ضدّه الجزع ؛صبر و ضدّش بى تابى
    والصّفح و ضدّه الانتقام ؛گذشت وضدّش انتقام
    والغنى و ضدّه الفقر؛بى نيازى و ضدّش فقر
    والتّذكّر و ضدّه السّهو؛توجّه و ضدّش غفلت
    والحفظ و ضدّه النّسيان ؛حفظ و ضدّش ‍ فراموشكارى
    والتعطّف و ضدّه القطيعة ؛محبّت و پيوند و ضدّش قطع رابطه
    والقنوع و ضدّه الحرص ؛قناعت و ضدّش حرص
    والمؤ اساة و ضدّها المنع ؛مواسات و ضدّش منع
    والمودّة و ضدّها العداوة ؛دوستى و ضدّش عداوت
    والوفاء و ضدّه الغدر؛وفا و ضدّش پيمان شكنى
    والطّاعة و ضدّها المعصية ؛اطاعت و ضدّش ‍ معصيت
    والخضوع و ضدّه التّطاول ؛خضوع و ضدّش ‍ برترى جويى
    والسّلامة و ضدّها التّطاول ؛سلامت و ضدّش بلا
    والحبّ و ضدّه البغض ؛محبّت و ضدّش كينه توزى
    والصّدق و ضدّه الكذب ؛راستى و ضدّش دروغ گويى
    والحقّ و ضدّه الباطل ؛حق و ضدّش باطل
    والامانة و ضدّها الخيانة ؛امانت و ضدّش خيانت
    والاخلاص و ضدّه الشّوب ؛خلوص و ضدّش آلودگى نيّت
    والشّهامة و ضدّها البلادة ؛شهامت و ضدّش خمودى
    والفهم و ضدّه الغباوة ؛فهم و ضدّش كودنى
    والمعرفة و ضدّها الانكار؛معرفت و ضدّش عدم عرفان
    والمداراة و ضدّها المكاشفة ؛مدارا و ضدّش ‍ پرده درى
    وسلامة الغيب و ضدّها المماكرة ؛حفظ الغيب و ضدّش ‍ توطئه گرى
    والكتمان و ضدّه الافشاء؛كتمان (اسرار مردم ) و ضدّش ‍ افشاگرى
    والصّلاة و ضدّها الاضاعة ؛نماز و ضدّش بى نمازى
    والصّوم و ضدّه الافطار؛روزه و ضدّش افطار
    والجهاد و ضدّه النّكول ؛جهاد و ضدّش خوددارى از جهاد
    والحجّ و ضدّه نبذ الميثاق ؛حج و ضدّش پيمان شكنى خدا
    وصون الحديث و ضدّه النّميمة ؛نگهدارى سخنان و ضدّش سخن چينى
    وبرّ الوالدين و ضدّه العقوق ؛نيكى به پدر و مادر و ضدّش محالفت و آزار
    والحقيقة و ضدّها الرّياء؛حق جويى و ضدّش ‍ رياكارى
    والمعروف و ضدّه المنكر؛معروف وضدّش منكر
    والسّتر و ضدّه التّبّرج ؛پوشيدگى و ضدّش نمايش ‍ زينت
    والتّقيّة و ضدّها الاذاعة ؛تقيّه و ضدّش افشاى اسرار
    والانصاف و ضدّه الحميّة ؛انصاف و ضدّش تعصّب
    والتّهيئة و ضدّها البغى ؛مصالحه و ضدّش كارشكنى
    والنّظافة و ضدّها القذر؛نظافت و ضدّش كثافت
    والحياء و ضدّها الجلع ؛حيا و ضدّش بى حيايى
    والقصد و ضدّه العدوان ؛ميانه روى و عدالت و ضدّش ‍ تجاوز
    والرّاحة و ضدّها التّعب ؛راحت و ضدّش رنج
    والسّهولة و ضدّها الصّعوبة ؛سهولت و ضدّش ‍ سختگيرى
    والبركة و ضدّها المحق ؛بركت و ضدّش نقصان
    والعافية و ضدّها البلاء؛تندرستى و ضدّش بيمارى
    والقوام و ضدّها المكاثرة ؛اعتدال و ضدّش ‍ فزون طلبى
    والحكمة و ضدّها الهواء؛حكمت و ضدّش هواپرستى
    والوقار و ضدّه الخفّة ؛وقار و ضدّش جلفى و سبكى
    والسعادة و ضدّه ها الشّقاوه ؛سعادت و ضدّش شقاوت
    والتّوبة و ضدّها الاصرار؛توبه و ضدّش اسرار بر گناه
    والاستغفار و ضدّه الاغترار؛پوزش طلبيدن و ضدّش مغرور بودن
    والمحافظة و ضدّها التّهاون ؛جدّيت و ضدّش سستى
    والدّعاه و ضدّه الاستنكاف ؛دعا و ضدّش خوددارى از دعا
    والنّشاط و ضدّه الكسل ؛نشاط و ضدّش كسالت
    والفرح و ضدّه الحزن ؛شادى و ضدّش غم
    والالفة و ضدّها الفرقة ؛الفت و جوشش با مردم ضدّش ‍ جدايى طلبى
    والسّخاء و ضدّه البُخل ؛سخاوت و ضدّش بُخل
    فلا تجتمع هذه الخصال كلّها من اجناد العقل الّافى نبىّ اؤ وصىّ نبىّ او مؤ من قد امتحن اللّه قلبه للايمان و امّا سائر ذلك من موالينا فانّ احدهم لايخلو من اءن يكون فيه بعض هذه الجنود حتّى يستكمل و ينقّى من جنود الجهل فعند ذلك يكون فى الدّرجة العليا مع الاءنبياء والاءوصياء و انّما يدرك ذلك بمعرفة العقل وجنوده و بمجانية الجهل وجنوده وفّقنا اللّه واياكم لطاعته و مرضاته اءنشاء اللّه .
    سپس امام فرمود: اين لشكريان عقل بطور كامل جمع نمى شود مگر در پيامبر يا وصىّ پيامبر يا مؤ منى كه خداوند قلبش را براى ايمان آزموده و شايستگى پيدا كرده است ، ولى ساير دوستان ما بعضى داراى بخشى از اين لشكريانند و در راه تكميل آن و طَرد لشكر جَهل از خود مى باشند و در آن هنگام در درجه بالا با انبياء و اوصياء قرار مى گيرند، و اين در صورتى ممكن است كه آگاهى كافى نسبت به عقل و لشكريانش و دورى از جهل و لشكريانش حاصل شود؛ خداوند ما و شما را براى اطاعتش و كسب رضاى او موفّق دارد!(66)
    حديث بالا، حديث جامعى درباره اصول و فروع اخلاقى اسلامى است كه بعضى از صاحبنظران آن را بطور مستقل موضوع بحث قرار داده ، و كتاب جداگانه اى پيرامون آن نوشته اند.
    2- در حديثى كه در نهج البلاغه در كلمات قِصار آمده است مى خوانيم كه از امام اميرمؤ منان على عليه السّلام درباره ايمان پرسيدند (ذيل حديث نشان مى دهد كه منظور از ايمان ، ايمان علمى و عملى است كه اصول اخلاق را نيز شامل مى شود) امام در جواب فرمود: ((الايمان على اءربع دعائم ، على الصّبر و اليقين و العدل و الجهاد؛ ايمان بر چهار پايه قرار دارد: بر صبر و يقين و عدالت و جهاد.))
    سپس افزود ((والصّبر منها على اءربع شعب . على الشّوق و شّفق و الزّهد و التّرقّب ؛ صبر نيز بر چهار پايه استوار است ؛ بر شوق و ترس و زُهد و انتظار.)) (شوق به بهشت و پاداشهاى الهى ، ترس از كيفرها و دوزخ ، كه مايه حركت به سوى خوبيها و پرهيز از بديها است ) و زُهد و بى اعتنايى نسبت به زَرق و برق دنيا كه سبب مى شود انسان مصائب را ناچيز شمُرد، و انتظار مرگ و پايان زندگى كه انسان را به انجام اَعمال نيك تشويق مى كند.
    بعد افزود: ((واليقين منها على اءربع شعب ، على تبصرة الفطنة و تاءوّل الحكمة ، و موعظة العبرة ، و سنّة الاءوّلين ؛ يقين نيز بر چهار بخش تقسيم مى شود: بينش در هوشيارى و زيركى ، رسيدن به دقايق حكمت ، پند گرفتن از حوادث و توجّه به روش پيشينيان .))
    سپس مى افزايد:((و العدل منها على اءربع شعب ، على غائص الفهم ، و غور العلم ، و زهرة الحُكم ، و رساخة الحلم ؛ عدالت نيز بر چهار شاخه است : دقّت براى فهم مطالب ، غور در علم و دانش ، (سپس ) قضاوت صحيح و (سرانجام ) حِلم و بردبارى پايدار.))
    و در پايان مى فرمايد: ((و الجهاد منها على اءربع شعب على الاءمر بالمعروف و النّهى عن المنكر و الصّدق فى المواطن ، و شنآن الفاسقين ؛ جهاد نيز چهار شاخه دارد: امر به معروف و نهى از منكر، صِدق و راستى در معركه نَبرد، و دشمنى با فاسقان .))
    سپس به ستونهاى چهارگانه كفر كه نقطه مقابل آن است ، مى پردازد و يك به يك را شرح مى دهد.(67)
    همان گونه كه ملاحظه مى شود، امام با دقّت بى نظيرى اصول اساسى ايمان و كفر و آثار آن را در درون و بُرون كه شامل اخلاق عملى مى شودترسيم فرموده و براى هر شاخه ، شاخه هاى ديگرى ذكر كرده است ، كه بررسى جزئيّات اين حديث مَقال ديگرى را مى طلبد.
    3- در حديث ديگرى از امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم :
    ((اءربع من اعطيهنّ فقد اوتى خير الدّنيا و الاءخرة ، صدق حديث و اداءُ اءمانة ، و عفّة بطن و حُسن خُلق ؛چهار چيز است به هر كس داده شود خير دنيا و آخرت به او داده شده است : راستى در سخن گفتن و اداء امانت ، و عفّت شكم (پرهيز از حرام ) و حُسن خُلق .))(68)
    4- همين معنى بطور فشرده تر و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است ، كسى خدمتش رسيد و تقاضا كرد چيزى به او بياموزد كه خير دنيا و آخرت در آن باشد، و مشتمل بر سخن طولانى نباشد، امام عليه السّلام در پاسخ او فرمود:((لا تكذب ؛ دورغ مگو!))(69)
    در واقع چنين است كه ريشه تمام فضائل اخلاقى بر راستى و صِدق قرار گرفته كه انسان نه تنها به مردم دروغ نگويد، به خويشتن هم دروغ نگويد و حتّى به خداى خود دروغ نگويد؛ هنگامى كه در نماز ((ايّاك نعبد و ايّاك نستعين)) مى خواند و مى گويد خداوندا تنها تو را مى پرستم و تنها از تو يارى مى جويم ، كمترين دروغى در اين سخن نباشد، از هرگونه معبود شيطانى و هواى نَفْس بركنار باشد و تنها خضوع و تسليمش در برابر حق باشد؛ پس ، از تكيه كردن بر مال و جاه و قدرت و مقام و ما سوى اللّه بر كنار باشد، تنها تكيه بر لطف خدا كند و از او مدد جويد. اگر كسى چنين باشد تمام اصول و فُروع اخلاق در او زنده مى شود.
    5- در روايات اسلامى تعبيراتى تحت عنوان ((اءفضل الاءخلاق)) (برترين صفات اخلاقى ) يا ((اءكرم الاءخلاق)) و ((اءحسن الاءخلاق)) و ((اءجمل الخصال)) ديده مى شود كه در آنها نيز اشاره به بخشهاى مهمّى از اصول اخلاقى شده است ؛ از جمله در حديثى مى خوانيم : ((سئل الباقر عليه السّلام عن اءفضل الاءخلاق فقال الصّبر و السّماحة ؛از امام باقر عليه السّلام درباره بهترين اخلاق سؤ ال شد، فرمود صبر (شكيبايى و استقامت ) و جُود و بخشش است .))(70)
    در حديث ديگرى از على عليه السّلام آمده ، فرمود: ((اءكرم الاءخلاق السّخاء و اءعمها نفعا العدل ؛ با ارزشترين اخلاق اسلامى سخاوت و پرسودترين آنها عدالت است .))(71)
    در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((اءشرف الخلائق التّواضع و الحلم ولين الجانب ؛ برترين صفات اخلاقى ، تواضع و حلم و نرمش و انعطاف پذيرى و مدارا است .))(72)
    در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه از آن حضرت پرسيدند:
    ((اءىّ الخصال بالمرء اءجمل فقال وقار بلامهابة ، وسماح بلا طلب مكافاة ، و تشاغل بغير متاع الدّنيا؛ كداميك از صفات انسانى زيباتر است ؟ فرمود: وقارى كه تواءم با ايجاد ترس نباشد، و بخششى كه انتظار مقابله با مثل در آن نباشد، و مشغول شدن به غير متاع دنيا است .))(73)
    6- باز در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه در آن اصول اخلاق زشت ، تحت عنوان اصول الكفر بيان شده است ، فرمود:
    ((اصول الكفر ثلاثة : الحرص والاستكبار و الحسد؛ اصول كفر سه چيز است : حرص و تكبّر و حسد.))
    سپس در توضيح اين سه اصل چنين بيان فرمود:
    ((فامّا الحرص فانّ آدم حين نهى عن الشجرة حمله الحرص اءن اءكل منها، واءمّا الاستكبار فابليس حين امر باسجّود لآدم استكبر، واءمّا الحسد فابنا آدم حيث قتل اءحدهما صاحبه ؛ امّا حرص (در آنجا ظاهر شد كه ) آدم هنگامى كه نهى از آن درختِ مخصوص شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد (و از بهشت بيرون بُرده شد) و امّا تكبّر (آنگاه ظاهر شد كه ) ابليس ‍ هنگامى كه ماءمور به سجود براى آدم شد تكبّر ورزيد (و از سجده خوددارى كرد و براى هميشه ملعون و مطرود درگاه الهى شد) و امّا حسد (آنگاه ظاهر شد كه ) دو پسر آدم يكى بر ديگرى حسد برد و او را به قتل رسانيد.))(74)
    به اين ترتيب ، سرچشمه بدبختيهاى بزرگى كه در جهان انسانيّت يا در آغاز آن رخ داد، اين سه صفت نكوهيده بود. حرص ، آدم را از بهشت الهى بيرون كرد؛ و استكبار، ابليس را براى هميشه از درگاه خدا راند؛ و حسد پايه قتل و خونريزى و جنايت در جهان شد.
    7- اين سخن را با حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم پايان مى دهيم ، امام صادق عليه السّلام مى گويد: پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود:
    ((انّ اءوّل ماعصى اللّه عزّوجلّ به ستّ: حبّ الدّنيا و حبّ الرّياسة ، و حبّ الطّعام و حبّ النّوم و حبّ الراحة و حبّ النّساء؛ نخستين چيزى كه نافرمانى و عصيان الهى به وسيله آن انجام شد شش چيز بود: محبّت (افراطى به مال ) دنيا و رياست و طعام و خواب و راحت طلبى و زنان !))(75)
    از مجموع آنچه در بالا ذكر شد اصول فضائل اخلاقى و رذائل اخلاقى اجمالا روشن شد؛ ولى همان گونه كه از مجموع روايات نيز استفاده مى شود عدد خاصّ و معينى نمى توان براى اين معنى درنظر گرفت ؛ چرا كه اخلاق نيك و بد انگيزه هاى بسيار متنوّع و عوامل و عوارض مختلف و گوناگون دارد، و به تعبير ديگر، همان گونه كه صفات جسمانى انسان ، تعداد و شماره خاصّى ندارد، صفات روحانى خوب و بد نيز از شاره بيرون است .
    فصل هفتم : پيوند مسائل اخلاقى با يكديگر
    علل پيوند مسائل اخلاقى با يكديگر
    فضائل اخلاقى غالبا با يكديگر مربوطند همان گونه كه رابطه نزديكى در ميان رذائل اخلاقى ديده مى شود. به همين دليل ، جدائى كامل آنها از يكديگر غالبا امكان پذير نيست . - اين پيوند و ارتباط گاهى به خاطر ريشه هاى مشترك آنهااست و گاه به خاطر پيوند ثمرات و نتايج آنها با يكديگر.
    در قسمت اوّل يعنى پيوند ريشه ها، مثالهاى روشنى داريم ؛ غيبت كردن در بسيارى از موارد زائيده صفت رذيله حسد است ، شخص حسود مى كوشد با غيبت كردن كسى كه مورد حسد اوست ، آبروى او را ببرد و شخصيّتش را در هم بشكند؛ تهمت و افتراء، تكبّر و خودبرتربينى ، تحقير و كوچك شمردن ديگران نيز بسيار مى شود كه از همان رذيله حسد سرچشمه مى گيرد.
    بعكس ، علوّ طبع همان گونه كه جلو طمع را مى گيرد، با حسد و كبر و غرور و تملّق و چاپلوسى نيز مبارزه مى كند.
    در مورد نتائج و ثمرات نيز اين پيوند بخوبى ديده مى شود، يك دروغ ممكن است سرچشمه دروغهاى ديگر شود، و گاه براى توجيه آن دست به گناهان و خطاهاى ديگرى بيالايد؛ و يا با انجام يك جرم ، جرائم ديگرى انجام دهد تا آثار جرم اوّل را بپوشاند؛ و بعكس ، انجام يك عمل اخلاقى مانند رعايت امانت ، منتهى به محبّت و دوستى و پيوند در ميان افراد يا تعاون اجتماعى و مانند آن مى شود.
    روايات اسلامى گوياى ارتباط مسائل اخلاقى
    در روايات اسلامى نيز اشارات لطيفى به اين امر مهم آمده است ؛ در حديثى از على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((اذا كان فى الرّجل خلّة رائعة فانتظر اءخواتها؛ هنگامى كه در كسى صفت جالب و زيبايى ببينى ، در انتظار بقيّه صفات نيك او، باش !))(76)
    در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((انّ خصال المكارم بعضها مقيّد ببعض ؛ صفات شايسته با يكديگر مربوط و مقيّدند.)) و در ذيل همين حديث اشاره شده است به ((صدق الحديث و صدق الباءس و اعطاء السّائل و المكافات بالصّنايع و اءداء الاءمانة وصلة الرّحم و التّودّد الى الجار و الصّاحب و قرى الضّيف و راءسهنّ الحياء؛ راستگويى ، مقاومت در ميدان جنگ ، بخشش به درخواست كننده ، پاداش نيكى به نيكى ، اداى امانت ، صله رحم ، محبّت نسبت به همسايه و دوست ، و پذيرايى شايسته از مهمان ، و در راءس همه آنها حياء قرار گرفته است .))(77)
    در واقع حيا كه روح آن تنفّر از گناه و زشتيهااست مى تواند سرچشمه تمام افعال اخلاقى بالا بشود، همان گونه كه صداقت پيوند نزديكى با امانت و مقاومت در ميدان مبارزه و محبّت و دوستى با بستگان و دوستان و همسايگان دارد.
    در حديث سومى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ اللّه عزّوجلّ جعل للشّرّ اءقفالا و جعل مفاتيح تلك الاءقفال الشّراب ، و الكذب شر من الشّراب ؛خداوند براى بديها قفلهايى قرار داده و كليد آن قفلها را شراب قرار داده است و دروغ از شراب بدتر است .))(78) اشاره به اين كه دروغ مى تواند سرچشمه انواع گناهان شود.
    شبيه همين معنى به صورت فشرده ترى در حديث امام حسن عسكرى عليه السّلام آمده است آنجا كه فرمود: ((جعلت الخبائث كلّها فى بيت و جعل مفتاحها الكذب ؛ تمام زشتيها و بديها در اطاقى قرار داده شده (كه درِ آن بسته است ) و كليد آن دروغ است .))(79)
    اين سخن را با حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم پايان مى دهيم :
    در روايتى آمده است ، مردى خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه ! من در پنهانى مرتكب چهار گناه مى شوم ، زِنا و شرب خمر و سرقت و دروغ ،فاءيّتهنّ شئت تركتها لك ؛ هر يك از آنها را كه بفرمايى به خاطر تو آن را ترك مى كنم !(گويا آماده ترك همه آنها نبود، مى خواست يكى را به خاطر رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ترك كند.)
    پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به او فرمود: ((دع الكذب ؛ دروغ را رها كن !))
    آن مرد از خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم بازگشت ؛ هنگامى كه تصميم گرفت به سراغ عمل منافى عفّت برود، به خودش گفت اگر اين كار را انجام دهم ممكن است پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم از من سؤ ال كند، اگر راست گويم حد بر من جارى مى كند، و اگر دروغ بگويم پيمان خود را با او شكسته ام (ناچار اين عمل را ترك كرد).
    سپس تصميم به سرقت و شرب خمر گرفت ، باز همين فكر براى او پيش ‍ آمد، به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم برگشت و گفت :
    ((قد اءخذت علىّ السّبيل كلّه فقد تركتهنّ اءجمع ؛ شما تمام راهها را بر من بستى ، به همين جهت من تمام اين گناهان را ترك خواهم نمود!))(80)
    از مجموع آنچه گفته شد مى توان نتيجه گرفت كه در بسيارى از موارد براى تربيت نفوس وتهذيب اخلاق و مخصوصا اصلاح بعضى از خُلق و خُوها بايد از امورى كه پيوسته و وابسته به آن است شروع كرد، و از مقارنات و خُلق و خُوهاى ديگر كه با آن مرتبط است كمك گرفت .
    فصل هشتم : از كجا شروع كنيم ؟
    تاكنون كلّياتى را درباره علم اخلاق و نتايج و آثار و انگيزه ها و شاخ و برگهاى ديگر آن شناخته ايم ؛ اكنون موقع آن است كه با در دست داشتن اين اطّلاعات و آگاهيهاى كلّى ، راه تهذيب نفس را شروع كنيم ؛ و يا به تعبير ديگر، از مسائل ذهنى به مسائل عينى بپردازيم ، و از كلّيات وارد جزئيّات شويم .
    ولى در اينجا نيز لازم است توقّف كنيم و آمادگيهاى لازم را براى اين سفر روحانى فراهم سازيم ، تا در مسير راه ، گرفتار سرگردانى و حيرانى و بى برنامگى و بى نقشه بودن نشويم ، و نيز لازم است به امور زير توجّه شود:
    1- سه ديدگاه در چگونه گى برخورد با مسائل اخلاقى
    2- آيا در هر مرحله استاد و راهنمايى لازم است ؟
    3- نقش واعظِ درون و واعظِ برون
    4- امورى كه مى تواند به انسان براى رسيدن به اين هدف بسيار بزرگ كمك كند؛ مانند: ياد خدا، عبادات و دعاها، و زيارات ، اندرزهاى مداوم ، و تلقين .
    5- پاك بودن محيط
    سه ديدگاه در برخورد با مسائل اخلاقى
    ديدگاه اوّل
    ديدگاهى است كه مى گويد: تهذيب نفس نوعى جهاد و مبارزه با دشمنان درونى است ، كه در كمين انسانها هستند.
    اين ديدگاه از حديث معروف پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم گرفته شده است آنجا كه مى خوانيم : پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم گروهى از مجاهدان اسلام را به سوى ميدان جهاد فرستاد، هنگامى كه از جهاد باز گشتند فرمود: ((مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاءصغر و بقى عليهم الجهاد الاءكبر فقيل يا رسول اللّه ما الجهاد الاءكبر، قال عليه السّلام : جهاد النّفس ؛آفرين بر جمعيّتى كه جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اكبر بر دوش آنها مانده است ؛ كسى عرض كرد: اى رسول خدا! جهاد اكبر چيست ؟ فرمود: جهاد با نفس .))(81)
    در بحارالانوار در ذيل همين حديث چنين آمده است : ((ثمّ قال عليه السّلام : اءفضل الجهاد من جاهد نفسه الّتى بين جنبيه ؛سپس فرمود برترين جهاد، جهاد با نفسى است كه در ميان دو پهلو قرار گرفته است .))(82)
    بعضى از آيات قرآنى كه در زمينه جهاد وارد شده نيز به جهاد اكبر تفسير شده است ، يا از اين نظر كه ناظر به خصوص جهاد با نفس است ، و يا از اين نظر كه مفهوم عامّى دارد كه هر دو بخش از جهاد را شامل مى شود.
    در تفسير قمى در ذيل آيه 6 سوره عنكبوت : ((و من جاهد فانّما يجاهد لنفسه اءنّ اللّه لغنى عن العالمين ؛كسى كه جهاد كند براى خود جهاد مى كند، چرا كه خداوند از همه جهانيان بى نياز است .))مى خوانيم :و من جاهد... قال نفسه عن الشّهوات والّذّات و المعاصى ؛يعنى ، منظور مبارزه با نفس در برابر شهوات و لذّات نامشروع و گناهان است .))(83)
    اين تفسير از آنجا سرچشمه مى گيرد كه در اين آيه فايده جهاد را متوجّه خود انسان مى كند، و اين بيشتر در جهاد با نفس است ، بويژه اين كه در آيه قبل از آن سخن از لقاءاللّه است (من كان يرجوا لقاء اللّه ...)و مى دانيم لقاءاللّه و شهود الهى و رسيدن به قرب او هدف اصلى جهاد بانفس ‍ مى باشد.
    در آخرين آيه سوره عنكبوت نيز آمده است : ((والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و انّ اللّه لمع المحسنين ؛ آنها كه در راه ما (با خلوص ‍ نيّت ) جهاد كنند به يقين هدايتشان خواهيم كرد و خدا با نيكوكاران است .))
    اين آيه نيز به قرينه فينا(در طريق ما) و جمله لنهديّنهم سبلنا (آنها را به راههاى خود هدايت مى كنيم ) بيشتر ناظر به جهاد اكبر است ؛ و يا مفهوم عامّى دارد كه هر دو جهاد را شامل مى شود.
    در آيه 78 سوره حج نيز آمده است : ((وجاهدوا فى اللّه حقّ جهاده هواجتباكم وما جعل عليكم فى الدّين من حرج ؛ در راه خدا جهاد كنيد و حقّ جهادش را ادا نمائيد، او شما را برگزيده و در دين (و آئين خود) كار سنگين و شاقّى بر شما نگذارده است .))
    next page

    fehrest page


    back page

  9. #9
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    غالب مفسّران اسلامى جهاد را در اين آيه به مفهوم عام كه شامل جهاد اكبر و اصغر هر دو مى شود، يا به معنى خصوص جهاد اكبر تفسير كرده اند، چنان كه مرحوم علّامه طبرسى در مجمع البيان از اكثر مفسّران نقل مى كند كه منظور از حقّ جهاد، اخلاص نيّت و انجام اعمال طاعات براى خداست .(84)
    مرحوم علّامه مجلسى نيز اين آيه را در زمره آياتى كه ناظر به جهاد اكبر است در بحارالانوار آورده است .(85)
    در حديث معروف ابوذر آمده است كه مى گويد: ((قلت يا رسول اللّه اءىّ الجهاد افضل ؛ عرض كردم كدام جهاد برتر است ؟))
    فرمود: ((اءن يجاهد الرّجل نفسه و هواه ؛ برترين جهاد آن است كه انسان با نفس و هواى خويش جهاد كند.))(86)
    در حديثى كه در حث گذشته درباره جنود عقل و جهل آورديم نيز اين ديدگاه بخوبى نمايان است كه صحنه وجود انسان را به ميدان جنگى تشبيه مى كند كه در يك طرف عقل و لشكريانش قرار دارد، و در طرف ديگر جهل و هواى نفس با لشكريانش ، اين دو لشكر دائما در حال پيكارند و پيشرفت انسان در كمالات نفسانى از اين طريق حاصل مى شود كه جنود عقل بر جنود جهل پيروز شود، پيروزى موضعى آن نيز سبب پيشرفت نسبى در كمالات انسانى است .
    ديدگاه دوّم ، ديدگاه طبّ روحانى است .
    در اين ديدگاه ، روح انسان همچون جسم انسان گرفتار انواع بيماريها مى شود و براى بهبود و سلامت آن بايد دست به دامن طبيبان روحانى و مسيحانفسان معنوى شود، و از داروهاى ويژه اى كه براى هر يك از بيماريهاى اخلاقى وجود دارد بهره بگيرد تا روحى سالم ، پُرنشاط و پُرتلاش ‍ و فعّال پيدا كند.
    شايان توجّه اين كه در دوازده آيه قرآن مجيد(87) از بيماريهاى روحى و اخلاقى ، تعبير به مرض شده است ؛ از جمله در آيه 10 سوره بقره ، صفت زشت نفاق را به عنوان بيمارى قلمداد كرده ، درباره منافقان مى فرمايد: ((فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا؛ در دلهاى آنها نوعى بيمارى است ، و خداوند، (به خاطر اصرارشان بر گناه و نفاق ) بر بيمارى آنها مى افزايد.))
    در آيه 32 سوره احزاب ، شهوت پرستان را بيماردلانى معرّفى مى كند كه در كمين زنان باعفّتند؛ خطاب به همسران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى فرمايد: ((فلا تخضعن بالقول فيطمع الّذى فى قلبه مرض ؛ به گونه اى هوس انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند.))
    و در آيات ديگر نيز به همين معانى يا معنى وسيعتر كه تمام انحرافات اخلاقى و عقيدتى را فرامى گيرد اشاره شده است .
    در يك تعبير پُر معناى ديگر، دلهايى را كه كانون نور معرفت و اخلاق و تقوااست به عنوان قلب سليم معرّفى كرده از زبان ابراهيم مى فرمايد:
    ((ولاتخزنى يوم يبعثون - يوم لاينفع مال ولابنون - دلاّ من اءتى اللّه بقلب سليم ؛ در آن روز كه مردم براى حساب مبعوث مى شوند، مرا شرمنده و رسوا نكن ! - آن روز كه مال و فرزندان سودى نمى بخشد! - مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد.)) (سوره شعراء، آيات 87 و 89)
    سليم از مادّى سلامت در برابر فساد و انحراف و بيمارى است ؛ و قلب سليم ، بطورى كه از روايات معصومين عليه السّلام كه در تفسير اين آيه وارد شده بر مى آيد، قلبى است كه خالى از غير خداباشد (از هرگونه بيمارى اخلاقى و روحانى بر كنار باشد).
    قرآن مجيد در جاى ديگر مى گويد: ابراهيم (كه در آيات بالا تلويحا از خداوند تقاضاى قلب سليم كرد) به مقصود خود رسيد، و به لطف و عنايت حق صاحب قلب سليم شد؛ در آيه 83 و 84 صافّات مى خوانيم :
    ((و اءنّ من شيعته لابراهيم - اذ جاء ربّه بقلب سليم ؛ از پيروان او (نوح ) ابراهيم عليه السّلام بود - آن هنگام كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.))
    آرى ! ابراهيم عليه السّلام آرزو داشت كه صاحب قلب سليم گردد و با تلاش ‍ و كوششهايى كه در مسير بندگى خدا و ايثار و مبارزه با شرك و هواى نفس ‍ نمود، سرانجام به اين مقام رسيد.
    در احاديث اسلامى نيز اشاره زيادى به اين ديدگاه شده است ، كه احاديث زير نمونه اى از آن است :
    1- امير مؤ منان على عليه السّلام در توصيف پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم در نهج البلاغه مى فرمايد: ((طبيب دوّار بطبّه قد احكم مراهمه واحمى مواسمه يضع ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى و آذان صمّ والسنة بكم ، متتبّع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة ؛ او طبيبى است سيّار كه با طبّ خويش همواره به گردش مى پردازد، مرهمهايش را بخوبى آماده ساخته و (براى مواقع اضطرار و سوزاندن محلّ زخمها) ابزارش را داغ كرده تا هر جا نياز باشد از آن براى دلهاى كور و نابينا، و گوشهاى كَر و ناشنوا، و زبانهاى گُنگ بهره گيرد؛ با داروهاى خويش در جستجوى بيماران فراموش شده و سرگردان است !))(88)
    2- در تفسير قلب سليم كه در دو مورد از آيات قرآن مجيد آمده (و در بالا به آن اشاره شده ) روايات زيادى وارد شده است :
    در يك مورد مى خوانيم كه از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم سؤ ال كردند: ((ما القلب السّليم ؛ قلب سليم چيست ؟)) فرمود:
    ((دين بلا شكّ و هوى ، و عمل بلا سمعة و رياء؛ منظور دينى است كه شَك و هواپرستى در آن نباشد، و عملى است كه سمعه و ريا در آن راه نيابد.))(89)
    در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((لاعلم كطلب السّلامة و لاسلامة كسلامة القلب ؛ هيچ علمى مانند جستجوى سلامت نيست ، و هيچ سلامتى مانند سلامت قلب نمى باشد!))(90)
    در حديث ديگرى از على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((اذا اءحبّ اللّه عبدا رزقه قلبا سليما و خلقا قويما؛ هنگامى كه خداوند بنده اى را دوست بدارد، به او قلب سليم و اخلاق معتدل و شايسته مى دهد.))(91)
    3- در روايات متعدّدى از اخلاق رذيله تعبير به بيماريهاى قلب شده است .
    در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((ايّاكم و المراء والخصومة فانّهما يمرضان القلوب على الاخوان ، وينبت عليهما النّفاق ؛ بپرهيزيد از جرّ و بحثها و خصومتها كه اين دو دلهاى برادران دينى را بيمار مى سازد، نفاق و تفرقه بر آنها مى رويد.))(92)
    در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم :
    ((ما من شى ء اءفسد للقلب من خطيئته ؛ چيزى بيش از گناه ، قلب را فاسد نمى كند.))(93)
    در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((اءلا و من البلاء الفاقة ، و اءشدّ من الفاقه مرض البدن ، و اءشدّ من مرض البدن مرض ‍ القلب ؛ آگاه باشيد فقر يكى از بلاها است ، و از آن بدتر، بيمارى تن است . و از آن سخت تر بيمارى قلب است .))(94)
    5- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه در آن حَسد به عنوان يك بيمارى مستمر در طول تاريخ بشريّت ، معرّفى شده است ؛ فرمود: ((اءلا انّه قد دبّ اليكم داء الامم من قبلكم و هو الحسد، ليس بحالق الشّعر، لكنّه حالق الدّين ، و ينجى فيه اءن يكفّ الاءنسان يده و يحزن ذاغمز على اءخيه المؤ من ؛ مرضى كه امّتهاى پيشين به آن گرفتار شده اند به سوى شما روى آورده است و آن بيمارى حَسد است كه موى بدن را نمى ريزد (اشاره به بيماريهايى است كه باعث ريزش موهاى بدن مى شود) ولى دين را مى ريزد و از بين مى برد، و راه نجات از آن و درمان آن اين است كه انسان (هنگام پيدايش نشانه هاى حَسد) دست و زبانش را نگاه دارد و حتّى نسبت به برادر مؤ من خود با اشاره چشم و ابرو اهانت نكند!))(95)
    6- در بسيارى از روايات اسلامى از رذايل اخلاقى تعبير به ((داء)) كه به مفهوم بيمارى است شده ؛ مثلا، در خطبه 176 نهج البلاغه ، درباره قرآن مى فرمايد:
    ((فاستشفوه من اءدوائكم ... فانّ فيه شفاء من اءكبر الدّاء و هو الكفر والنّفاق والغىّ والضّلال ؛ از قرآن براى شفاى بيماريهاى خود كمك بطلبيد، زيرا در قرآن ، شفاى بزرگترين بيماريها، يعنى كُفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است .))
    اين تعبير در روايات فراوان ديگرى نيز ديده مى شود.
    خلاصه اين كه ، مطابق اين ديدگاه كه فضائل و رذائل اخلاقى را به عنوان نشانه هاى سلامت روح انسان يا بيمارى آن معرّفى مى كند، پيامبرالهى و پيشوايان معصوم و همچنين معلّمان اخلاق ، طبيبان روحانى هستند و دستورات آنها داروهاى شفابخش .
    و براين اساس ، همان گونه كه در طبّ جسمانى علاوه بر دارو، پرهيزهايى هم براى رسيدن به بهبودى كامل لازم است ، در طبّ روحانى و اخلاقى نيز پرهيز از دوستان فاسد، محيط آلوده و تمام امورى كه به پيشرفت مفاسد اخلاقى در وجود انسان كمك مى كند، ضرورت دارد.
    در طبّ جسمانى گاه نياز به جرّاحى مى افتد و طبيب جرّاح با چاقوى جرّاحى به درمان بيمار مى پردازد، در طبّ روحانى نيز چنين مواردى پيش ‍ بينى شده است ؛ حدود و تعزيرات و مجازاتهاى گوناگون در برابر پاره اى از اعمال منافى اخلاق نيز به منزله جرّاحى است .
    در طبّ جسمانى دو مرحله مشخّص ترسيم شده ، طبّ پيشگيرى و طبّ درمانى كه معمولا از اوّلى به عنوان بهداشت ، و از دوّمى به عنوان درمان تعبير مى كنند، در طبّ روحانى و اخلاقى نيز همين دو مرحله وجود دارد، و معلّمان اخلاق از يك سو براى درمان آلودگان برنامه ريزى مى كنند؛ و از سوى ديگر، براى پيشگيرى از آلودگى سالمان .
    تعبيرهايى كه در خطبه 108 نهج البلاغه درباره شخص پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم وارد شده بود كه هم سخن از مرهمها به ميان آمده بود، و هم ابزار داغ كردن و سوزاندن زخمها، بيانگر تنوّع درمانها در طبّ اخلاقى همانند طبّ جسمانى است .
    در طبّ جسمانى ، يك رشته دستورهاى كلّى براى درمان بيماريها است كه يك رشته دستورهايى كه ويژه هر يك از بيماريها مى باشد؛ در طبّ روحانى نيز همين گونه است ؛ توبه ، ذكر خدا، و روزه و عبادات ديگر، و محاسبه و مراقبه ، اصول كلّى درمانند؛ و در هر يك از بيماريهاى اخلاقى نيز دستورهاى ويژه اى در روايات و كتب اخلاقى وارد شده است .
    ديدگاه سوم ، ديدگاه سِير و سلوك است .
    در اين ديدگاه ، انسانها به مسافرانى تشبيه شده اند كه از نقطه عدم به راه افتاده و به سوى لقاءاللّه و قرب ذات پاك حق كه از هر نظر بى نهايت است پيش مى روند.
    در اين سفر روحانى مانند سفرهاى جسمانى دليل راه و مركب و زاد و توشه و نفى موانع و طريق مقابله با رهزنان راه و دزدان و دشمنان جان و مال لازم است .
    اين سفر روحانى و معنوى داراى منزلگاههايى است و گردنهاى صعب العبور، و پَرتگاههاى خطرناك كه بايد با كمك راهنمايان آگاه بسلامت از آنها گذشت ، و يكى را بعد از ديگرى پشت سرگذاشت تا به سر منزل مقصود نائل شد.
    گرچه بعضى اصرار دارند كه مساءله سِير و سلوك الى اللّه و آگاهى بر راه و رسم و منزلگاهها و مركب و زاد و توشه و راهنما، علم جداگانه اى است غير از علم اخلاق ، ممكن است از يك نظر چنين باشد ولى با يك ديد وسيع كلّى سِير و سلوك روحانى در همان مسيرى قرار دارد كه تربيتهاى اخلاقى و پرورش صفات فضيلت در آن قرار دارد؛ يا حدّاقل ، اخلاق الهى ، بخشى از سِير و سلوك روحانى است .
    به هر حال ، در آيات و روايات اسلامى نيز اشاراتى به اين ديدگاه ديده مى شود.
    از جمله در آيه شريفه 156 سوره بقره مى خوانيم : ((الّذين اذا اءصابتهم مصيبة قالوا اءنّاللّه واءنّا اليه راجعون ؛ صابران كسانى هستند كه هنگامى كه مصيبتى به آنها برسد مى گويند ما از آنِ خدا هستيم و به سوى او بازگشت مى كنيم .))
    در اين آيه از يك سو انسان خود را مِلك خدا مى داند و از سوى ديگر خود مسافرى مى شود كه به سوى او در حركت است .
    در سوره علق مى خوانيم : ((اءنّ الى ربّك الرّجعى ؛ به يقين بازگشت همه به سوى پروردگار توست .)) (سوره علق ، آيه 8)
    در سوره انشقاق آمده است : ((يااءيّها الاءنسان انّك كادح الى ربّك كدحا فملاقيه ؛ اى انسان تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت پيش مى روى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد.)) (سوره انشقاق ، آيه 6)
    در سوره رعد آمده است : ((رفع السّموات بغير عمد ترونها... يفصّل الآيات لعلّكم بلقاء ربّكم توقنون ؛ خداوند همان كسى است كه آسمان را بدون ستونى كه قابل رؤ يت باشد آفريد... او آيات (خود) را (براى شما) شرح مى دهد تا به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد.))(96)
    متجاوز از بيست آيه از آيات قرآن سخن از لقاءاللّه است كه در واقع سر منزل مقصود سالكان الى اللّه و عارفان الهى مى باشد، يعنى لقاء معنوى و ديدار روحانى با آن محبوب بى نظير و مقصود بى مانند.
    درست است كه اين آيات و آيات رجوع الى اللّه از يك نظر جنبه عمومى دارد و همگان را شامل مى شود ولى مانعى ندارد كه سِير و سلوك مؤ من و كافر از نظر فطرت و خلقت ، به سوى او جهت گيرى شده باشد، گروهى به خاطر انحراف از مسير فطرت در وسط راه بمانند يا در پَرتگاه سقوط كنند ولى اولياء اللّه با تفاوت مراتب به سر منزل مقصود و اصل شوند. درست همانند نطفه هايى كه همه از نظر آفرينش در عالم جنين به سوى تكامل انسانى پيش مى روند و بعد از تولّد نيز آن را همچنان ادامه مى دهند امّا بعضى از اين نطفه ها در همان مراحله اوّليه جنين بر اثر آفاتى از حركت باز مى ايستد و ساقط مى شود يا بعد از توّلد در نيمه راه زندگى به خاطر همين آفات از كار مى افتد و سقوط مى كند.
    از اين تعبيرها روشنتر، تعبيرى است كه در قرآن مجيد از تقوا به عنوان بهترين زاد و توشه شده (و مى دانيم زاد و توشه ، معمولا به غذا و طعام مسافر گفته مى شود؛ هر چند از بعضى از منابع لغت استفاده مى شود كه در اصل ، مفهوم اعمّى دارد و شامل هرگونه ذخيره سازى مى شود.)
    بنابراين ، تعبير بالا كه مى گويد: تقوا بهترين زاد و توشه است ، اشاره به سير انسان الى اللّه دارد كه به هر حال در اين سفر روحانى نياز به زاد و توشه اى خواهد داشت ، و زاد اين سفرروحانى نيز روحانى است .
    در روايات اسلامى نيز اين تعبيرات به صورت گسترده ترى ديده مى شود.
    در نهج البلاغه ، در خطبه هاى متعدّدى ، سخن از برگرفتن زاد و توشه از اين دنيا براى سفر الهى آخرت شده است :
    در خطبه 157 مى خوانيم : ((فتزوّدوا فى اءيّام الفناء لاءيّام البقاء؛ در اين ايّام فانى براى ايّام باقى زاد و توشه بگيريد!))
    در خطبه 132 در تعبير روشنترى مى فرمايد:((اءنّ الدّنيا لم تخلق لكم دارمقام ، بل خلقت لكم مجازا لتزوّدوا منها الاءعمال الى دارالقرار؛ دنيا براى سكونت هميشگى شما خَلق نگرديده ، بلكه آن را در گذرگاه شما ساخته اند تا اعمال صالح را به عنوان زاد و توشه در مسير سراى ديگر، از آن فراهم سازيد.))
    در خطبه 133 در يك تعبير لطيف و دقيق چنين آمده است ، مى فرمايد: ((والبصير منها متزوّد والاعمى لها متزوّد؛ بينايان از آن زاد و توشه مى اندوزند.
    تعبيراتى همچون ((صراط العزيز الحميد)) (سوره ابراهيم ، آيه 1) و ((الصّراط المستقيم)) (سوره حمد) و ((سبيل اللّه)) در آيات زيادى از قرآن و ((ليصدّوا عن سبيل اللّه)) (سوره انفال ، آيه 36) و مانند اينها، مى تواند اشاره اى به اين ديدگاه باشد.
    فصل نهم : روشهاى مختلف ارباب سير و سلوك
    گفتنى است كه ارباب سير و سلوك و علما و دانشمندانى كه در اين راه گام برداشته و تعليمات قرآن و سنّت را راهنماى خويش قرار داده (نه صوفيانى كه تحت تاءثير مكتبهاى التقاطى و غيراسلامى بوده اند) هر يك براى خود روشى را پيشنهاد كرده اند؛ يا به تعبير دقيقتر، مراحل و منزلگاههايى درنظر گرفته اند كه در ذيل به بخشى از آنها به صورت فشرده اشاره مى شود، تا اين بحث كاملتر و پربارتر گردد:
    1- سير و سلوك منسوب به ((بحرالعلوم))
    در اين كتاب كه به فقيه باهر و علّامه ماهر ((بحرالعلوم)) نسبت داده شده است هر چند انتساب بعضى از بخشهاى آن به اين بزرگوار بعيد به نظر مى رسد ولى قسمتهايى از آن داراى اهمّيّت فوق العاده اى است ؛ براى سير و سلوك الى اللّه و پيمودن راه قرب به پروردگار عوالم چهارگانه و به تعبير ديگر، چهار منزلگاه مهم ذكر شده است :
    1- اسلام
    2- ايمان
    3- هجرت
    4- جهاد
    و براى هر يك از اين عوالم چهارگانه سه مرحله ذكر شده است كه مجموعا دوازده مرحله مى شود كه پس از طىّ آنها، سالك الى اللّه وارد عالم خلوص ‍ مى گردد، و اين مراحل دوازده گانه به شرح زير است :
    منزل اوّل ، اسلام اصغر است ، و منظور از آن اظهار شهادتين و تصديق به آن در ظاهر و انجام وظائف دينى است .
    منزل دوم ، ايمان اصغر و آن عبارت از تصديق قلبى و اعتقاد باطنى به تمام معارف اسلامى است .
    منزل سوم ، اسلام اكبر است و آن عبارت است از تسليم در برابر تمام حقايق اسلام و اوامر و نواهى الهى .
    منزل چهارم ، ايمان اكبر است و آن عبارت از روح و معنى اسلام اكبر مى باشد كه از مرتبه اطاعت به مرتبه شوق و رضا و رغبت منتقل شود.
    منزل پنجم ، هجرت صغرى است ، و آن انتقال از ((دارالكفر)) به ((دارالاسلام)) است مانند هجرت مسلمانان از مكّه كه در آن زمان كانون كفر بود به مدينه .
    منزل ششم ، هجرت كبرى است ، و آن هجرت و دورى از اهل عصيان و گناه و از همنشينى با بدان و ظالمان و آلودگان است .
    منزل هفتم ، جهاد اكبر است ، و آن عبارت از محاربه و ستيز با لشكر شيطان است با استمداد از لشكر رحمان كه لشكر عقل است .
    منزل هشتم ، منزل فتح و ظفر بر جنود و لشكريان شيطان ، و رهايى از سلطه آنان و خروج از عالم جهل و طبيعت است .
    منزل نهم ، اسلام اعظم ، و آن عبارت از غلبه بر لشكر شهوت و آمال و آرزوهاى دور و دراز است كه بعد از فتح و ظفر، عوامل بيداركننده برون بر عوامل انحرافى درون پيروز مى شود و اينجاست كه قلب ، مركز انوار الهى و افاضات ربّانى مى گردد.
    منزل دهم ، ايمان اعظم است ، و آن عبارت از مشاهده نيستى و فناى خود در برابر خداوند است ، و مرحله دخول در عالم فادخلى فى عبادى وادخلى جنّتى است كه در اين هنگام حقيقت عبوديّت و بندگى خدا ظاهر مى شود.
    منزل يازدهم ، هجرت عظمى است ، و آن مهاجرت از وجود خود و به فراموشى سپردن آن ، و سفر به عالم وجود مطلق ، و توجّه كامل به ذات پاك خداست كه در جمله ((وادخلى جنّتى)) خطاب به آن شده است .
    منزل دوازدهم ، جهاد اعظم است كه بعد از هجرت از خويشتن ، متوسّل به ذات پاك خداوند مى شود تا تمام آثار خودبينى در او محو و نابود گردد و قدم در بساط توحيد مطلق نهد.
    بعد از پيمودن اين عوالم دوازده گانه وارد عالم خلوص مى شود، و مصداق ((بل اءحياء عند ربّهم يرزقون)) مى گردد.(97)
    چگونگى سير و سلوك در اين روش
    در رساله سير و سلوك منسوب به علاّمه بحرالعلوم بعد از ذكر عوالم و منازل بالا به چگونگى طى نمودن اين راه پرمشقّت و پرافتخار پرداخته و بيست وپنج دستور براى وصول به اين مقاصد بالا و والا مى دهد كه آنها را بطور فشرده در ذيل مى آوريم :
    سالك الى اللّه و رهرو راه قرب به پروردگار براى وصول به اين عوالم ، بعد از آن كه اصول دين را از طريق معتبر شناخت و به فروع احكام دينى و اسلامى كاملا آشنا شد، بار سفر مى بندد و به راه مى افتد و با انجام دستورهاى بيست وپنجگانه زير به سوى مقصد همچنان پيش مى رود:
    اوّل ، ترك آداب و عادات و رسومى است كه انسان را از پيمودن راه بازمى دارد و غرق در آلودگيها مى كند.
    دوم ، عزم قاطع بر پيمودن راه ، كه از هيچ چيز نترسد و با استمداد از لطف خدا ترديدى به خود راه ندهد.
    سوم ، رفق و مدارا، و آن اين كه در آنِ واحد امور زيادى را بر خود تحميل نكند مبادا دلسرد و متنفّر شود، و از پيمودن راه بازماند.
    چهارم ، وفا، و آن عبارت از اين است كه نست به آنچه توبه كرده وفادار بماند و به آن بازنگردد، و نسبت به آنچه استاد راه مى گويد وفادار بماند.
    پنجم ، ثبات و دوام است ، به اين معنى كه برنامه هايى را كه انتخاب مى كند به صورت عادت مستمر درآيد تا بازگشتى در آن صورت نگيرد.
    ششم ، مراقبت است ، و آن عبارت از توجّه به خويش در تمام احوال است كه تخلّفى صورت نگيرد.
    هفتم ، محاسبه است ، كه در حديث ((ليس منّا من لم يحاسب نفسه كلّ يوم ؛ كسى كه همه روز به حساب خويش نرسد از ما نيست !))(98) به آن اشاره شده است .
    هشتم ، مؤ اخذه است ، منظور از مؤ اخذه اين است كه هرگاه مرتكب خطايى شد به خويشتن تنگ بگيرد و از اين راه خود را مجازات كند.
    نهم ، مُسارعت است ، يعنى به مقتضاى امر ((وسارعوا الى مغفرة من ربّكم ))(99) كه در قرآن مجيد آمده در مسير حق شتاب كند، پيش از آن كه شيطان مجال وسوسه يابد.
    دهم ، ارادت است ، و آن عبارت از اين است كه باطن خود را چنان خالص ‍ كند كه هيچ غِشّى در آن نباشد، و نسبت به صاحب شريعت و اوصياى معصوم او كاملا عشق ورزد.
    يازدهم ، ادب است ، يعنى نسبت به ساحت قدس خداوند و رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و جانشينان معصوم او شرط ادب نگاه دارد، و كمترين سخنى كه نشانه اعتراض باشد بر زبان نراند، و در تعظيم اين بزرگان بكوشد و حتّى در بيان حاجت از الفاظى كه نشانه امر و نهى است بپرهيزد.
    دوازدهم ، نيّت است ، و آن عبارت است از خالص ساختن قصد در اين سير و حركت و جميع اعمال از براى خداوند متعال .
    سيزدهم ، صَمْت است ، به معنى خاموشى و حفظ زبان از سخنان زائد و اكتفا به مقدار لازم .
    چهاردهم ، جوع و كم خوردن ، كه از شروط مهمّه پيمودن اين راه است ولى نه تا آن حد كه باعث ضعف و ناتوانى گردد.
    پانزدهم ، خلوت است ، و آن عبارت است از كناره گيرى از اهل عصيان و طالبين دنيا و صاحبان عقول ناقصه ؛ و به هنگام عبادات و توجّه به اذكار، دور از ازدحام و غوغا بودن .
    شانزدهم ، سَهَر و شب بيدارى (مخصوصا بيدارى در آخر شب )، كه در آيات و روايات اسلامى كرارا به آن اشاره شده است .
    هفدهم ، دوام طهارت ، يعنى هميشه با وضو بودن است كه نورانيّت خاصّى به باطن انسان مى دهد.
    هيجدهم ، تضرّع به درگاه خداوند ربّالعزّة است ، كه هرچه بيشتر بتواند اظهار خضوع در پيشگاه پروردگار كند.
    نوزدهم ، پرهيز از خواسته هاى نفس (هر چند مباح باشد) تا آنجا كه در توان دارد.
    بيستم ، رازدارى و كتمان سرّ، كه از مهمترين شرايط است ، كه اساتيد اين رشته به آن اصرار مى ورزيدند، و آن اين كه اعمال و برنامه هاى خويش را در اين راه مكتوم دارد (تا كوچكترين تظاهر و ريا در آن حاصل نشود) و اگر مكاشفاتى از عوالم غيب براى او دست داد آن را نيز پنهان دارد و به اين و آن بازگو نكند (تا گرفتار عجب و خودبينى نگردد).
    بيست و يكم ، داشتن مربّى و استاد است ، اعم از استاد عام كه در كارهاى مربوط به سير و سلوك با ارشاد او پيش مى رود و استاد خاص كه آن رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امامان معصوم عليه السّلام مى باشد.
    البتّه بايد سالك توجه داشته باشد كه اين ، مرحله بسيار دقيق و باريكى است ؛ تا كسى را نيازمايد و از صلاحيّت علمى و دينى او آگاه نشود، در ارشادات به او تكيه نكند كه گاه شياطين در لباس استاد در آيند و گرگان ملبّس به لباس چوپان شوند و سالك را از راه منحرف سازند.
    مرحوم علّامه طباطبايى در اين زمينه مى گويد: كه حتّى به ظاهرشدن خارق عادت و اطّلاع بر علوم پنهانى و اسرار نهان انسان ، و عبور بر آب و آتش ، و اطّلاع بر مسائل مربوط به آينده و مانند آن نمى توان اطمينان كرد كه صاحب چنين اعمالى مقام پيشرفته اى در سلوك راه حق دارد؛ زيرا، اينها همه در مرتبه مكاشفه روحيّه حاصل مى شود، و از آنجا تا سرحدّ وصول و كمال ، راه بسيار است .
    بيست و دوم ، ((ورد)) است ، و آن عبارت است از ذكرهاى زبانى كه راه را به روى سالك مى گشايد و او را براى گذشتن از گردنه هاى صعب العبور مسير الى اللّه يارى مى دهد.
    next page

    fehrest page


    back page

  10. #10
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    next page

    fehrest page


    back page

    بيست و سوم ، نفى خواطرات است ، و آن عبارت است از تسخير قلب خويشتن و حكومت بر آن ، و تمركز فكر به گونه اى كه هيچ تصوّر و خاطره اى بر او وارد نشود مگر به اختيار و اذن آن ؛ و به تعبير ديگر، افكار پراكنده بى اختيار فكر او را به خود مشغول ندارد، و اين يكى از كارهاى مشكل است .
    بيست و چهارم ، فكر است ، و منظور از آن ، آن است كه سالك با انديشه عميق و فكر صحيح در آگاهى و معرفت بكوشد، و تمام تفكّر او مربوط به صفات و اسماء الهى و تجلّيات و افعال او بوده باشد.
    بيست و پنجم ، ذكر است ، و منظور از آن ، توجّه قلبى است به ذات پاك پروردگار؛ نه ذكر با زبان كه به آن ورد گفته مى شود؛ و به تعبير ديگر، منظور اين است كه تمام نظر خويش را به جمال پروردگار متوجّه سازد و از غير او چشم بپوشد.
    اين بود خلاصه آنچه از سير و سلوك منسوب به علاّمه بحرالعلوم استفاده مى شود كه علّامه طباطبائى نيز همين روش را با مختصر تفاوتى - مطابق آنچه در رساله ((لبّ اللّباب)) - آمده دنبال كرده است .
    2- روش مرحوم ملكى تبريزى :
    ايشان (مرحوم حاج ميرزا جواد آقا تبريزى ) كه يكى از اساتيد معروف سير و سلوك محسوب مى شود، در رساله ((لقاءاللّه)) راهى را پيموده است كه در جهاتى با آنچه در رساله منسوب به بحرالعلوم آورديم متفاوت است .
    نامبرده ، نخست لقاءاللّه را عنوان مقصد اعلاى سير و سلوك معرفى مى كند و از آيات مختلف قرآن بهره مى گيرد و شواهد زيادى از روايات براى آن مى آورد و صريحا به اين اشاره مى كند كه منظور از لقاءاللّه مشاهده با چشم نيست چرا كه خداوند منزّه از كيفيّتى است كه موجب رؤ يت است ؛ همچنين منظور از لقاءاللّه ملاقات ثواب و نعمت او در قيامت نيست ، بلكه منظور از نوعى ((شهود)) و ملاقات قلبى و روحى و مشاهده با چشم دل است .
    سپس براى پيمودن اين راه طولانى و پُر فراز و نشيب ، برنامه اى را پيشنهاد مى كند كه در جهات زير خلاصه مى شود:
    1- تصميم و نيّت براى پيمودن اين راه است
    2- توبه صحيح از گذشته ، توبه اى كه در اعمال و اعماق انسان نفوذ كند و او را دگرگون سازد و آثار گناه را از جسم و جان و روح او بشويد.
    3- برگرفتن توشه راه است ؛ و براى آن چند برنامه ذكر كرده است :
    الف - در صبح ، مشارطه (با خود شرط كند كه جز راه حق نپويد)؛ در روز، مراقبه (توجّه به اين كه از راه منحرف نگردد)؛ در شامگاهان ، محاسبه (توجّه به اين كه در روز گذشته چه انجام داده است ).
    ب - توجّه به اوراد و اذكار و توجّه به وظائف بيدارى و هنگام خواب .
    ج - توجّه به نماز شب و خلوت با خداوند و شب زنده دارى و رياضت در مساءله خواب و خوراك كه از حدّ لازم تجاوز نكند.
    4- بهره گيرى از تازيانه سلوك ، و آن عبارت است از مؤ اخذه كردن خويشتن به خاطر توجّه به دنيا و قصور و كوتاهى در برابر حق ، و پوزش خواستن از پروردگار و سرزنش خويشتن به خاطر بى وفائيها و اطاعت از شيطان در حضور پروردگار، و سعى و تلاش در طريق اخلاص .
    5- در آستانه تحوّل ، و در اين مرحله بايد قبل از هر چيز، به پايان زندگى و مرگ بينديشد كه فكر مرگ براى سوزاندن حبّ دنيا و اصلاح بيشتر صفات زشت داورى مؤ ثرى است . (سپس به عظمت پروردگار و اسماء و صفات او بينديشد و به ياد اولياء حق باشد و بكوشد خود را به صفات آنان نزديك سازد.)در آستانه سر منزل مقصود، در اين بخش اشاره به اين معنى مى كند كه انسان داراى سه عالم است : 1- عالم حسّ و طبيعت 2- عالم خيال و مثال 3- عالم عقل و حقيقت .
    علم حس و طبيعت يكپارچه ظلمت است و تا از آن نگذرد به عالم مثال كه عبارت از عالمى است كه حقايق آن داراى صورتند و عارى از مادّه نمى رسد.
    و تا از عالم مثال نگذرد به عالم عقل نمى رسد؛ و منظور از عالم عقل ، عالمى است كه حقيقت و نفس انسان در آن عالم ، نه مادّه دارد و نه صورت ؛ و هنگامى كه به عالم عقل رسيد و نفس خويش را خالى از مادّه و صورت شناخت ، به معرفت پروردگار دست مى يابد؛ و مصداق ((من عرف نفسه فقد عرف ربّه))(100) مى شود.(101)
    3- روش ديگر
    در رساله ((لقاءاللّه)) عالم و محقّق بزرگوار، آقاى مصطفوى ، برنامه ديگرى براى اين سير و سلوك الهى ذكر شده است .
    در اين رساله كه رساله جامع و پربار و متّكى به آيات و اخبار است ، نخست اشاره به آيات مربوط به لقاءاللّه مى كند و بعد از آن كه اين لقاء و ملاقات را به معنى ملاقات معنوى و روحانى تفسير مى نمايد، در شرح آن مى افزايد كه براى رسيدن به سرمنزل مقصود بايد انسان حدود برانگيخته شده از جهان مادّه و حدّ زمان و مكان و حتّى حدود ذاتى كه در همه ممكنات موجود است درهم بشكند و غرق و فناى عالم لاهوت گردد و به لقاى پروردگار نائل آيد و مخاطب ((يا اءيّتها النّفس المطمئنّة ارجعى الى ربّك راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنّتى ؛ تو اى روح آرام يافته ! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است ، سپس در سلك بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو!))(102)
    سپس براى رسيدن به اين سرمنزل بزرگ و بى مانند طىّ پنج مرحله را پيشنهاد مى كند:
    مرحله اوّل : تكميل و تقويت اعتقادات و توجّه خاص به اصول دين .
    مرحله دوم : توبه و بازگشت به اعمال صالح و پرهيز از گناهان و انجام واجبات است .
    مرحله سوم : مهيّا و آماده شدن براى پاكسازى نفس از رذائل و آراستن آن با فضائل اخلاق است .
    مرحله چهارم : محو انانيّت و حصول فنا در برابر عظمت حق است .
    در اين مرحله كه تعلّق زندگى مادّى برطرف شده و تعلّقات به اموال و اولاد و لذّات ، مشتهيات مادّى و خيالى تغييركرده و به تعلّق روحانى و معنوى مبدّل شده ، تنها چيزى كه باقى مانده تعلّق به نفس خويش است اين تعلّق به اندازه اى ريشه دار و محكم است كه گوئى از شدّت ظهور خفا پيدا كرده است ؛ ولى يك نكته باقى است و آن اين كه سالك در تمام اين مراحل مقصودش رسيدن به لقاى او، به پروردگار، بوده ؛ يعنى ، در واقع و در باطن هر كارى كرده براى خود كرده است .
    به تعبير ديگر، او مى خواسته به مقامات والا نائل گردد و از مقرّبين درگاه خدا باشد و به كمالات روحانى و معنوى برسد؛ پس در همه جا سخن از خود او بوده نه از هدف ، به دليل اين كه هرگاه به چنين مَقامى واصل شد نهايت سرور و خوشحالى پيدا مى كرد ولى اگر ديگرى براى او اين مقامات پيدا مى شد حدّاقل تا اين حد خوشحال نبود. اينجا است كه بايد ((من)) و توجّه به خود برطرف گردد و محبوب و مورد علاقه سالك جلوه و ظهور خدا باشد نه مقيّد به خود او؛ به تعبير آشكارتر، ((من)) بايد حذف شود و اين حجاب كه بزرگترين مانع و سدّ راه حق و آخرين حجاب سالك براى وصول به لقاءاللّه است ، برطرف گردد.
    براى از ميان بردن اين حجاب چندين راه است :
    1- راه توجّه قلبى به خداوند و توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى و از اين طريق مى فهمد كه غير او در برابر او هيچ و پوچ است .
    2- تفكّر و استدلال براى مبارزه با انانيّت و حجاب نفس ، به اين معنى كه خدا را وجودى نامحدود و ازلى و ابدى و حىّ مطلق مى بيند و خود را وجودى از هر نظر محدود و در منتهاى عجز و ضعف و فقر و سراپا نياز كه يك لحظه بى وجود او نمى تواند باقى بماند.
    3- معالجه با اَضداد و آن اين كه در هر مورد بجاى ((مَن)) توجّه به خدا و بندگان صالح خداوند باشد و خود را در حضور دائم در پيشگاه حق ببيند.
    مرحله پنجم : در اين مرحله سالك به صورت يك انسان ملكوتى در آمده و داخل در جبروت مى شود!
    منظور از ورود در مرحله جبروت آن است كه انسان به خاطر كمال صفا و خُلوص و محو در نور الهى ، نفوذ و سلطه پيدا مى كند و براى فعّاليّت و انجام وظائف الهى و ارشاد خلق و امر به معروف و نهى از منكر از روى معرفت كامل قدم برمى دارد.
    به تعبير ديگر، تا حدّ زيادى از فكر خود فارغ گشته و به تمام مسائل و وظائف و احكام و آداب شرع و سِير و سلوك اطّلاع پيدا كرده و در مقام تشخيص درد و درمان ، همچون طبيبى حاذق و ماهر گشته است .(103)
    نكته قابل توجّه اين كه ايشان در همه جا از آيات و روايات اسلامى به عنوان گواه و شاهد مطالب خويش استفاده كرده اند.
    خلاصه و جمع بندى مكتبهاى سِير و سلوك
    از آنچه علماى سير و سلوك و رهروان اين راه (البتّه آنهايى كه در طريق شريعت و مسير اسلام و اهل بيت گام برمى داشتند نه التقاطيهاى صوفى مآب ) بر مى آيد و نمونه هائى از آنها در بالا آمد، اصول مشترك زير استفاده مى شود:
    1- هدف اصلى لقاءاللّه و شهوت ذات پاك پروردگار با چشم دل و حضور روحانى و معنوى در محضر اوست .
    2- براى رسيدن به اين مقصد، نخستين گام توبه از همه گناهان و شستن رذائل اخلاقى و آراسته شدن به فضائل اخلاقى است .
    3- در اين راه بايد آداب چهارگانه مشارطه و مراقبه و محاسبه و معاقبه را فراموش نكند؛ يعنى ، صبحگاهان با خود شرط كند كه گِرد گناه و خلاف رضاى حق نگردد و در تمام مدّت روز مراقب نفس سركش باشد و شامگاهان و هنگام خواب به محاسبه بنشيند و اگر خلافى از او سرزده بود خود را به وسيله ترك انواع لذائذ مجازات و عقوبت كند.
    4- مبارزه با هواى نفس كه بزرگترين سدّ اين راه است از واجب ترين واجبات مى باشد.
    5- توجّه به اءذكار و اءورادى كه در شرح مقدّس وارد شده همچون ذكر ((لاحول و لاقوّة الاّ باللّه)) و ذكر ((لااءله الاّ اءنت سبحانك اءنّى كنت من الضّالمين)) و ذكر ((اللّه)) و ((ياحىّ)) و ((ياقيّوم)) و امثال اين اءذكار، سبب قوّت بر پيمودن اين راه است .
    6- توجّه قلبى به حقيقت توحيد ذات و صفات و افعال خداوند و غَرق شدن در صفات كمال و جمال او، توشه ديگرى براى اين راه پُرفراز و نشيب است .
    7- شكستن بزرگترين بُت و آن بُت اَنانيّت و توجّه به خويشتن ، از مهمترين شرائط وصول به مقصد است .
    8- استفاده از وجود استاد و مُربّى كه زير نظر او كار كند و همچون طبيب به درمان او بپردازد، گروهى شرط دانسته اند؛ و بعضى نيز روى آن تكيه خاصّى ندارند هر چند متاءسّفانه توجّه به استاد در مورد بسيارى از اشخاص سبب شده كه در در دام شياطين خطرناكى كه خود را به صورت فرشته نشان مى داده اند! بيفتند و دين و دنيا و ايمان و اخلاق آنها بَر باد رود!
    بعضى وظيفه ارشاد خلق و پيمودن راه انبيا و اوليا در هدايت مردم ، و امر به معروف و نهى از منكر را به عنوان آخرين مرحله آورده اند در حالى كه بسيارى مطلقا سخنى از اين مرحله بر زبان نرانده و سالك را به خودش ‍ واگذارده اند.
    غرض از آوردن اين بحث در ضمن مباحث اخلاقى اين كتاب اين بود كه :
    اوّلا - عصاره اى از اين تفكّرات كه به هر حال با مباحث اخلاقى سر و كار دارد ارائه گردد و خوانندگان اين كتاب با بصيرت بيشترى در وادى تهذيب اخلاق گام بردارند.
    و ثانيا - به تمام پويندگان اين راه هشدار دهيم كه مرز ميان حقّ و باطل بسيار باريك است و چه بسا جوانان پاكدل كه به اُميد راه يافته به سرچشمه آب بقا در اين وادى به راه افتاده اند ولى از طريق عقل و شرح منحرف شده و در وادى كُفر و ضلالت سرگردان گشته و در چنگال گرگانى كه به لباس شبان در آمده اند گرفتار شده و همه چيز خود را از دست داده اند.
    فصل دهم : آيا در هر مرحله استاد و راهنما لازم است ؟
    بسيارى از علماى سِير و سلوك عقيده دارند كه رهروان راه كمال و فضيلت و تقوا و اخلاق و قرب الى اللّه بايد زير نظر استادى كار كنند؛ همان گونه كه در بحث گذشته از رساله سِير و سلوك منسوب به محقّق بحرالعلوم و رساله لبّاللّباب تقريرات مرحوم علّامه طباطبايى نقل كرديم كه فصل بيست و يكم وظائف سالك الى اللّه را كاركردن زير نظر مربّى و استاد شمرده اند، اعم از استادان خاصّ الهى كه پيشوايان معصومند واستادان عام كه بزرگان پوينده اين راهند.
    ولى آگاهان ذى فن هشدار مى دهند كه رهروان راه تقوا و تهذيب نفس نبايد به آسانى خود را به اين و آن بسپارند، و تا كسى را به قدر كافى آزمايش ‍ نكنند و از صلاحيّت علمى و دينى آگاه نگردند، خود را در اختيار آنها قرار ندهند، و حتّى به ظاهر شدن كارهاى خارق العاده و خبر از اسرار پنهانى يا مربوط به آينده و حتّى عبور از روى آب و آتش قناعت نكنند، چرا كه صدور اين گونه اعمال از مرتاضان غير مهذّب نيز امكان پذير است .
    بعضى از آنان لزوم رجوع به استاد را فقط در ابتداى لازم دانسته اند، امّا پس ‍ از پيمودن مراحل قابل ملاحضه اى ديگر همراهى آنها را لازم نمى دانند؛ ولى بهره گيرى از استاد خاص يعنى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و پيشوايان معصوم عليه السّلام در تمام مراحل لازم است .
    به هر حال ، گاه براى لزوم انتخاب استاد و ارشاد كننده طريق ، به آيه ((فاسئلوا اءهل الذّكر اءن كنتم لاتعلمون ؛ از آگاهان بپرسيد اگر نمى دانيد!)) (سوره انبياء آيه 7) استدلال كرده اند كه سخن از تعليم مى گويد نه از تربيت ؛ ولى از آنجا كه تربيت در بسيارى از موارد متّكى برتعليم است ، بى شك بايد در اين گونه موارد از آگاهان كمك گرفت ، و اين معنى با انتخاب يك فرد خاص براى نظارت بر اعمال و اخلاق او، تفاوت روشن دارد.
    و گاه در اينجا از داستان موسى و خضر كه در قرآن بطور مشروح آمده كمك گرفته مى شود، چرا كه موسى با آن كه پيامبر اولوالعزم بود، بى نياز از خضر نبود، و بخشى از راه را به كمك او پيمود؛ آنها مى گويند:
    طىّ اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى
    ولى با دقّت در داستان خضر و موسى عليه السّلام مى توان دريافت كه شاگردى موسى عليه السّلام نزد خضر، به فرمان الهى صورت گرفت و براى فراگيرى علوم خاصّى از اسرار حكمت خداوند در مورد حوادث مختلف اين جهان بود، و در واقع علم موسى عليه السّلام علم ظاهر بود (و مربوط به دائره تكاليف ) و علم خضر، علم باطن بود (و مربوط به دائره فوق تكليف )(104)
    و اين مساءله با انتخاب يك استاد خصوصى در تمام مراحل تهذيب نفس و پيمودن راه تقوا، تفاوت دارد، هر چند اجمالا به اهمّيّت كسب فضيلت از محضر استاد اشاره دارد.
    و گاه در اينجا به مساءله لقمان و فرزندش اشاره مى شود كه اين استاد الهى ، اخلاقِ فرزندش را زير نظر گرفت و در پيمودن راه كمال به او كمك كرد.(105)
    علّامه مجلسى در بحارالانوار در حديثى از امام علىّ بن الحسين عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: ((هلك من ليس له حكيم يرشده ؛ كسى كه دانشمند و حكيمى او را ارشاد نكند، هلاك مى شود!))(106)
    ولى از مجموع آنچه گفته شد اين اءمر استفاده نمى شود كه در مباحث اخلاقى هميشه استاد خصوصى لازم است بطورى كه اگر نباشد برنامه تربيت و پرورش اخلاق و تقوا و ادامه سير و سلوك مختل گردد، چه بسيارند كسانى كه با استفاده از آيات قرآن و روايات اسلامى و كلمات بزرگان در كتب اخلاقى و التزام عملى به آنها، اين راه را پيموده و به مقامات والايى رسيده اند، هر چند نمى توان انكار كرد كه وجود استاد خصوصى و مدد گرفتن از انفاس قدسيّه نيكان و پاكان وسيله خوبى براى نيل كمال وطىّ طريق در كوتاهترين مدّت و حلّ مشكلات اخلاقى مى باشد.
    در نهج البلاغه نيز آمده است : ((اءيّها النّاس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ؛ اى مردم چراغ دل را از شعله گفتار واعظى با عمل ، روشن سازيد!))(107)
    ولى متاءسّفانه در بسيارى از اين موارد نتيجه معكوس حاصل شده است ، و افرادى به عناوين مختلف ، خود را به عنوان مربّى اخلاق و استاد مقام ارشاد قلمداد كرده ، در حالى كه از رهزنان اين راه بوده اند و افراد پاكدل و حق طلب را به راه تصوّف يا طريق انحرافى ديگر، و يا خداى نكرده به مفاسد اخلاقى ننگين كشانيده اند، به همين دليل ، ما به تمام پويندگان اين راه هشدار مى دهيم كه اگر مى خواهند استادى براى مسائل اخلاقى انتخاب كنندبسيار با احتياط گام بردارند و در اين انتخاب سختگير و دقيق باشند و هرگز به ظواهر عمل نكنند و به سوابق اشخاص ، خوب بنگرند و با مشورت با آگاهان دست به چنين انتخابى بزنند تا به مقصود خود نائل گردند.
    نقش واعظ درون
    درباره واعظ برون به اندازه كافى صحبت شد، اكنون سخن از واعظ درون است ؛ از بعضى از روايات اسلامى استفاده مى شود كه وجدان بيدار كه از آن به واعظ درون تعبير مى شود، نقش مهمّى در پيمودن راه تكامل اخلاقى و تقوا دارد، بلكه بدون آن پيمودن اين راه مشكل است .
    در حديثى از امام علىّ بن الحسين عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((ابن آدم انّك لاتزال بخير ماكان لك واعظ من نفسك ، و ما كانت المحاسبة من همّك ؛ اى فرزند آدم ! تو همواره در مسير خير و خوبى قرار دارى مادام كه واعظى از درون داشته باشى ، و مادام كه حسابرسى خويشتن از كارهاى اصلى تو باشد.))(108)
    شبيه همين معنى با كمى تفاوت نيز از آن حضرت نقل شده است .(109)
    در يكى از خطب نهج البلاغه نيز چنين آمده است : ((واءعلموا اءنّه من لم يعن على نفسه حتّى يكون له منها واعظ وزاجر، لم يكن له من غيرها لازاجر و لاواعظ؛ آگاه باشيد آن كس كه به خويش كمك نكند تا واعظ و مانعى از درون جانش براى او فراهم گردد، موعظه و اندرز ديگران در او اثر نخواهد داشت !))(110)
    بديهى است در اين راه انسان بيش از هر چيز نياز به واعظى دارد كه در همه حال با او باشد و از اسرار درونش باخبر گردد، و همواره او راتحت مراقبت خود قرار دهد؛ و چه عاملى جز واعظ درون يعنى وجدان بيدار مى تواند اين نقش را عملى كند، و در لغزشها و خطاها در اوّلين فرصت به انسان هشدار دهد و او را از سقوط در پَرتگاه انحرافات اخلاقى باز دارد.
    در حديثى از امام اميرمؤ منان عليه السّلام چنين مى خوانيم : ((اجعل من نفسك على نفسك رقيبا؛ از خودت مراقبى بر خويشتن قرار ده !))(111)
    در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام آمده است : ((ينبغى اءن يكون الرّجل مهيمنا على نفسه مراقبا قلبه ، حافظا لسانه ؛ شايسته است كه انسان بر نفس خويش مسلّط باشد، و قلب خود را مراقب كند، و زبان خويش را حفظ نمايد!))(112)
    فصل يازدهم : آمادگيهاى لازم براى پرورش فضائل اخلاقى
    اضافه بر آنچه تاكنون براى پيشرفت برنامه تهذيب اخلاق گفته ايم ، امور ديگرى وجود دارد كه تاءثير بسزائى در مبارزه با رذائل اخلاقى و تقويت اصول فضائل در وجود آدمى دارد كه از جمله امور زير را مى توان برشمرد:
    1- پاك بودن محيط
    بى شك وضع محيط اجتماعى زندگى انسان اثر فوق العاده اى در روحيّات و اعمال او دارد چرا كه انسان بسيارى از صفات خود را از محيط كسب مى كند. محيطهاى پاك غالبا افراد پاك پرورش مى دهد و محيطهاى آلوده غالبا افراد آلوده .
    درست است كه انسان مى تواند در محيط ناپاك ، پاك زندگى كند و بعكس ‍ در محيطهاى پاك سير ناپاكى را طى كند و به تعبير ديگر، شرايط محيط علّت تامّه در خوبى و بدى افراد نيست ولى تاءثير آن را به عنوان يك عامل مهّم زمينه ساز نمى توان انكار كرد.
    ممكن است كسانى قائل به جبر محيط باشند - همان گونه كه هستند - ولى ما هر چند جبر را در تمام اشكالش نفى مى كنيم امّا تاءثير قوىّ عوامل زمينه ساز را هرگز انكار نخواهيم كرد.
    با اين اشاره كوتاه به قرآن باز مى گرديم و آياتى را كه درباره تاءثير محيط در شخصيّت انسان به دلالت مطابقى يا به اصطلاح التزامى سخن مى گويد، مورد بحث قرار مى دهيم :
    1- والبلد الطّيّب يخرج نباته باذن ربّه والّذى خبث لايخرج اءلاّنكدا كذلك نصرّف الآيات لقوم يّشكرون (سوره اعراف ، آيه 58)
    2-وجاوزنا ببنى اسرائيل البحر فاتوا على قوم يّعكفون على اصنام لّهم قالوا يا موسى اجعل لّنا اءلها كما لهم آلهة قال انّكم قوم تجهلون (سوره اعراف ، آيه 128)
    3- وقال نوح ربّ لاتذر على الاءرض من الكافرين ديّارا - اءنّك اءن تذرهم يضلّوا عبادك ولايلدوا الاّ فاجرا كفّارا (سوره نوح ، آيه 26 و 27)
    4- يا عبادى الّذين آمنوا اءنّ اءرضى واسعه فايّاى فاعبدون (سوره عنكبوت ، آيه 56)
    5- اءنّ الّذين توفّيهم الملائكة ظالمى اءنفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنّا مستضعفين فى الاءرض قالوا الم تكن اءرض اللّه واسعة فتها جروا فيها فاولئك ماءويهم جهنّم وسائت مصيرا (سوره نساء، آيه 97)
    ترجمه :
    1- سرزمين پاكيزه (و شيرين ) گياهش به فرمان پروردگار مى رويد؛ امّا سرزمين هاى بد طينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بى ارزش از آن نمى رويد؛ اين گونه آيات (خود) را براى آنها كه شكر گزارند، بيان مى كنيم .
    2- و بنى اسرائيل را (سالم ) از دريا عبور داديم (ناگاه ) در راه خود به گروهى رسيدند كه اطراف بتهايشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند (در اين هنگام بنى اسرائيل ) به موسى گفتند: ((تو هم براى ما معبودى قرار ده همان گونه كه آنها معبودان (و خدايانى ) دارند!)) گفت : ((شما جمعيّتى جاهل و نادان هستيد!))
    3- نوح گفت : ((پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى ، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند!))
    4- اى بندگان من كه ايمان آورده ايد! زمين من وسيع است ، پس تنها مرا بپرستيد (و در برابر فشارهاى دشمنان تسليم نشويد!)
    5- كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح ) روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند: ((شما در چه حالى بوديد؟(و چرا با اين كه مسلمان بوديد، در صف كفّار جاى داشتيد؟!))) گفتند: ((ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم .)) آنها (=فرشتگان ) گفتند: ((مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!)) آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند.
    تفسير و جمع بندى
    در نخستين آيه تاءثير محيط در اعمال و افعال انسان به صورت لطيفى بيان شده است .
    توضيح اين كه : مفسّران بزرگ در تفسير اين آيه بيانات گوناگونى دارند.
    بعضى گفته اند منظور اين است كه آب زلال وحى همچون قطرات باران بر سرزمين دلها فرو مى ريزد؛ دلهاى پاك آن را مى پذيرد و گلهاى زيباى معرفت و ميوه هاى لذّت بخش تقوا و طاعت از آن مى رويد در حالى كه دلهاى ناپاك و آلوده واكنش مناسبى نشان نمى دهند؛ پس اگر مى بينيم عكس العمل همه در برابر دعوت پيامبر و تعليمات اسلام يكسان نيست ، اين به خاطر نقص ‍ در فاعليّت فاعل ، نمى باشد بلكه اشكال در قابليّت قابل است (113).
    ديگر اين كه ، هدف از بيان اين مثال اين است كه هميشه نيكيها و خوبيها را از محلّ مناسبش طلب كنيد چرا كه تلاش و كوشش در محلهاى نامناسب چيزى جز هدردادن نيروها محسوب نمى شود.(114)
    احتمال سومى كه در تفسير اين آيه وجود دارد و مى تواند براى بحث ما مورد استفاده قرار گيرد اين است كه : در اين مثال انسانها به گياهان تشبيه شده اند و محيط زندگى آنها به زمينهاى شور و شيرين ؛ در يك محيط آلوده ، پرورش انسانهاى پاك مشكل است هر چند تعليمات قوى و مؤ ثّر باشد، همان گونه كه قطرات حياتبخش باران هرگز در شوره زار سنبل نمى روياند. به همين دليل ، براى تهذيب نفوس و تحكيم اخلاق صالح بايد به اصلاح محيط اهمّيّت فراوان داد.
    البتّه تفسيرهاى سه گانه بالا هيچ گونه منافات با هم ندارد؛ ممكن است تمثيل فوق ناظر به همه اين تفسيرها باشد.
    آرى ! محيط اجتماعى آلوده ، دشمن فضائل اخلاقى است ؛ در حالى كه محيطهاى پاك بهترين و مناسبترين فرصت را براى تهذيب نفوس دارد.
    next page

    fehrest page


    back page

صفحه 1 از 11 12345 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/