موریانه فقر در دل كویر خراسان + عكس
مردم روستا بعد از چند ساعت حضور در روستا با ما صمیمی شده اند؛ حالا هر كدام از آنها می خواهند كه برویم به خانه هایشان و از وضعیت زندگی شان فیلم بگیریم؛ آب فاضلاب در خانه ها جمع شده و بوی تعفنش در فضا پیچیده، هر كجا كه پا می گذاری لجن زاری است و گرد و غبار بر آسمان روستا غلبه كرده است.
در مقابل صدای دوربین های عكاسی و ضبط های روشن خبرنگاری نه از كسی گله ای می كنند و نه انتقادی، نه نامی از مسئولان بی توجه می آورند و نه اسمی از كسانی كه آنها را سالهاست به فراموشی سپرده اند، اینجا سالهاست كه موریانه فقر بر سفره روزی مردم رخنه كرده و خانه امیدشان را ویران كرده است.
به گزارش خبرنگار مهر، همراه شدن با جوانان جهادگر عرصه بسیج سازندگی در روستاهای محروم خراسان رضوی برای خبرنگاران فرصت ارزشمندی شد كه با چشمان خود فقر و محرومیت مردمان بی شماری از این مرز و بوم را نظاره كنند و بر سر سفره دل مردمی بنشینند كه خودشان را به دست تقدیر روزگار سپرده اند و دل به هیچ كس و هیچ چیز جز خدا ندارند، روستاییانی كه دست خواسته هایشان را رو به خدا بلند كرده و تنها توقعشان از زندگی، زنده ماندن با حداقل امكانات است و بس.
روستای سنگ آتش- 45 كیلومتری مشهد
مسئولان اردوی جهادی، اولین مسیر سفر برای خبرنگاران را روستای سنگ آتش از توابع فریمان در 45 كیلومتری شهر مشهد قرار داده بودند، بنابراین صبح زود راهی این روستا شدیم تا از موقعیت روستا، محرومیتها و فعالیتهای عمرانی و فرهنگی بسیجیان جهادگر از نزدیك بازدید كنیم.
در مسیر اصلی جاده فریمان، اتوبوسهای حامل خبرنگاران به یكباره وارد جاده فرعی شد كه تابلوی كهنه آن نشان از ورودمان به روستای سنگ آتش می داد، دهها كیلومتر جاده خاكی و ناهمواری كه دل به كویر خشك خراسان می زد و راه به خانه هایی می برد كه همگی از خشت و گل بودند.
مرگ در جاده ناهموار روستا
از اتوبوس كه پیاده می شویم اولین سئوالی كه در ذهنم خطور می كند این است كه "مردم این منطقه چگونه هر روز خود را به جاده اصلی می رسانند و این مسیر ناهموار را طی می كنند؟"
مردم روستا گویی از حضور ما با خبر شده باشند روبروی ساختمان نیمه كاره سالن ورزشی كه بسیجیان طلاب در حال ساخت آن هستند، جمع شده اند و ورودمان را خوش آمد می گویند، با آنها همكلام می شوم و اول از وضعیت بد جاده می پرسم كه زنی می گوید: "تا به حال مریضهای زیادی داشتیم كه به در این جاده و نرسیده به فریمان جانشان را از دست داده اند، همین چند وقت پیش یكی از زنان روستا را عقرب نیش زد كه تا به فریمان برسد تلف شد و مُرد"!
بعد از چند دقیقه ای درد دل زنان و مردان روستایی آغاز می شود، دیگران هم از وضع بد جاده می نالند و از ما می خواهند كه به گوش مسئولان برسانیم كه جاده شان را آسفالت كنند."تا حالا بسیاری از زنان باردار روستا در مسیر همین جاده بچه هایشان را از دست داده اند یا خودشان كشته شده اند و هنوز هم هر از گاهی از این اتفاقات می افتد".
جاده منتهی به روستا و تمام كوچه ها خاكی و انباشته از زباله اند
تعداد روستاییانی كه بیشترشان زنان جوان و كودك هستند، دقیقه به دقیقه بیشتر می شود، از یكی از ریش سفیدان محل تعداد اهالی را كه می پرسم می گوید "150 خانوار كه حداقل هر كدام 6 فرزند را دارند".
48 ساعت آب نداشتیم
از بالای روستا به اطراف كه نگاه می كنیم هیچ درخت و سبزی نمی بینیم، تا چشم كار می كند كویر است و زمین هایی خشك شده كه پوستشان از بی آبی ترك برداشته، "دو سال است كه باران نیامده، در این روستا باغ و باغداری وجود ندارد اما زمینهای كشاورزی هم كه داشتیم همه از بین رفته و امسال هیچ محصولی نداریم".
مردم روستای سنگ آتش از بی آبی رنج می برند، مشكلی كه سالهاست گریبان گیر بسیاری از مردم كویر نشین به خصوص در مناطق محروم خراسان رضوی شده و به وضوح می توان بی تفاوتی مسئولان محلی نسبت به آن را دید" اگه دولت یه چاه عمیق اینجا بزنه مشكل كشاورزی و آب آشامیدنی مردم حل می شه، اینجا بعضی مواقع تا 48 ساعت آب نداریم و آب چاه و چشمه هم نداریم كه از آن استفاده كنیم".
هیچ مسئول محلی و استانی ما را در این سفر راهی نكرده كه پاسخگوی این سئوالات باشد و همین مسئله مردم روستا را رنجیده خاطر و بی اعتماد كرده است.
چشمان مردم اینجا از بی آبی خشك شده و با كینه و حسرت به دوردستها نگاه می كنند، به دور دستهایی كه كیلومترها با آنها فاصله دارد و امكانات را به رخ آنها می كشد. " مگر ما چه می خواهیم غیر از یك چاه آب كه خودمان و احشاممان از بی آبی نمیرند؟ اینجا بی آبی دست و بال همه مان را بسته و بیكاریم، به غیر از پنج یا 6 نفر از جوونهای روستا كه در كارخونه های اطراف كار می كنن همه بیكارن".
زنان روستا لابه لای درخواست هایشان دائم از بیكاری جوانها می گویند و می خواهند كه شغلی برای پسران بیكارشان كه كیلومترها تا فریمان طی می كنند و بدون هیچ دسترنجی بر می گردند، ایجاد شود. " پسرهامان با موتور می روند به شهرهای اطراف و شب دست خالی بر می گردند، اگر حتی جایی باشه كه بروند كارگری هم كنند خوب است".
پزشكی كه بوی بد مریضان را به رخشان می كشد
از وضعیت بهداشت كه می پرسیم همهمه بین زنان روستا برای جواب دادن می افتد و چهره ها از عصبانیت به سرخی می رود." خانه بهداشت داریم اما پزشك اینجا نمی یاد، قبل از عید كه یك بار اومده دیگه نیومده تا امروز كه شنیدیم قراره بیاد، اونم احتمالا به خاطر اینه كه شما اومدید اینجا"!
درب خانه بهداشت باز شده، بسیاری از زنان روستایی روی چند صندلی پلاستیكی خانه بهداشت منتظر پزشك نشسته اند، خانم دكتری می آید و به اتاقش می رود؛ زن روستایی كه جلویش می نشیند به او می گوید" تو بوی گوسفند می دی و....." زن رنگ و رویش از خجالت سرخ می شود و سرش را می اندازد پایین.
خانم دكتر فشار خون می گیرد و مراجعین را معاینه می كند و با صدای بلند و عصبانی برای مریضها نسخه می پیچد، گویی بابت حضور امروزش از مردم روستا طلب دارد و كسی نیست كه آن را بپردازد.
دانش آموزانی كه ترك تحصیل كرده اند
سراغ درس و مدرسه را می گیریم؛ روستا تا پایان دوره راهنمایی مدرسه دارد و دانش آموزان برای ادامه تحصیل باید به مدارس شبانه روزی فریمان بروند؛ یكی از اهالی روستا در این باره می گوید: " خیلی از بچه ها اینجا درس نمی خونن و ترك تحصیل می كنن، پول نداریم كه بچه هایمان را بفرستیم شهر كه درس بخونن به خاطر همین دوره راهنماییشان كه تمام شد دیگه مدرسه نمی رن مگه بعضی از خونواده ها كه بچه هاشون رو می فرستن فریمان كه درس بخونن كه خیلی كم هستن".
مردم روستا از امكانات اولیه مثل فرش محروم اند
از جوانهای روستا كه می پرسی تا كلاس چند درس خواندی اغلب می گویند تا پنجم ابتدایی و بعد از آن یا شوهر كرده اند یا پی لقمه ای نان راهی شهرستانها و شهرهای اطراف شده اند.
خانه های موریانه زده مردم روستا
مردم روستا بعد از چند ساعت حضور در روستا با ما صمیمی شده اند؛ حالا هر كدام از آنها می خواهند كه برویم به خانه هایشان و از وضعیت زندگی شان فیلم بگیریم؛ آب فاضلاب در خانه ها جمع شده و بوی تعفنش در فضا پیچیده، هر كجا كه پا می گذاری لجن زاری است و گرد و غبار بر آسمان روستا غلبه كرده است.
راهی خانه پیرزنی می شویم كه اهالی می گویند یكی از پسرانش آزاده دفاع مقدس و پسر كوچكش هم اكنون در مرز ایران و پاكستان سرباز است، ما را به خانه خشت و گلی اش كه موریانه سقف چوبی اش را زده، دعوت می كند. با لهجه خراسانی می گوید كه " خیلی وقته كه موریانه به خونه ام افتاده و داره ویرونش می كنه، پولی هم ندارم كه تعمیرش كنم، از كجا بیارم؟ شوهرم مرده و هیچ كس رو ندارم، 9 تا بچه داشتم كه همه رو زن یا شوهر دادم و خودم تنهام، الان فقط یه پسر دارم كه در مرز پاكستان سربازه ... ازكجا بیارم خونه ام رو تعمیر كنم؟"
موریانه اغلب خانه های روستا را تخریب كرده است
اهالی روستا كه اغلب زنان سرپرست خانوارهستند با اصرار ما را به خانه های خشت و گلی می برند كه همگی طویله سر بازی كنارش تعبیه شده و فاضلاب جلوی آن روان شده است، اینجا بهداشت معنایی ندارد.
زنان روستا از زنی می گویند كه شوهر افغانی اش با دو بچه او را ترك كرده و چند سالی است كه خبری از او نیست؛ راهی خانه شان می شویم؛ در چهره اش سرمایی رخنه كرده كه با سلام و احوال پرسی گرم ما هم باز نمی شود؛ می گوید كه از اهالی همین روستاست و چهار سال پیش به عقد یك مرد افغانی در آمده كه از او دو بچه دارد و دو سالی می شود كه او و بچه هایش را ترك كرده، كودكانی كه هیچ یك شناسنامه ندارند و به همین دلیل از خدمات كمیته امداد و هدفمندی یارانه ها محروم شده اند.
جانباز شیمیایی روستای سنگ آتش هیچ درآمدی ندارد
از آنجا به خانه جانبازی به نام " غلامحسین خالقی" می رویم كه در عملیات والفجر 8 شیمیایی شده است و 6 بچه دارد و بدون هیچ كار و شغلی زندگی می كنند؛ خودش حاضر به صحبت كردن نیست و زنش این چند جمله را می گوید و عنوان می كند كه "شوهرم بدلیل تنگی نفس حتی قادر به بلند كردن یك گونی نیست، از بنیاد شهید هم هیچ كمكی به آنها نمی شود و آنقدر به این بنیاد مراجعه كرده اند كه خسته شده ایم".
غلامحسین خالقی-جانباز شیمیایی روستای سنگ آتش
راهی خانه پیرزنی می شویم كه تنها در روستا زندگی می كند و دخترهایش ساكن مشهد هستند، یادش نمی آید كه شوهرش را چه زمانی از دست داده و هنوز هم داغ مرگ پسر جوانش در صورتش آشكار است، " پسرم سنگ كلیه داشت، پول نداشتیم كه ببریمش دوا خانه و مریضی اش آنقدر زیاد شد كه مُرد" این را می گوید اشك در چشمانش حلقه می زند، صدای آه سردش به آسمان بلند می شود و رو به آسمان خدا را شكر می كند.
از دردهای مردم روستا می گوید از جوانان بیكاری كه هر روز تا فریمان می روند تا شاید كسی آنها را به كارگری ببرد، از زنانی كه هیچ هنری بلد نیستند و مردانی كه در سایه بیكاری روز تا شب خفته اند، از بلای بی آبی كه سالهاست گریبان گیرشان شده و گوسفندان لاغری كه سرانجامشان مرض و مرگ است.
حالا مردم روستا تك تك می خواهند كه ما به خانه هایشان برویم و عكس بگیریم و نشان مسئولان بدهیم، وقت تنگ است، مجالی برای حضور در خانه هایی كه حتی امكانات اولیه مثل فرش و یخچال هم ندارند، نیست؛ خانه هایی كه بوی نم و خاك وجه مشترك همه آنهاست و سوسوی چراغی بی نور روشنای دیوارهای سیاه و خاكیشان است.
از كوچه پس كوچه ها رد می شویم، بچه ها در تنها پارك خاكی روستا بازی می كنند، صدای تاب بلند زنگ زده با هر تكان بلند می شود، با سردی رفتن ما را می بینند و گویی پشت سرمان پوزخند ناامیدی می زنند.
بچه های جهادگر هر كدام در گوشه ای مشغول به كار هستند و با حداقل امكانات در و دیوار روستا را رنگ می كنند، یا تك سالن ورزشی روستا را می سازند، عده ای هم در مسجد روستا جمع شده و برای مردم كلاسهای آموزشی گذاشته اند؛ جوانانی كه بدون هیچ چشم داشت و با حداقل امكانات صدها كیلومتر از خانه و كاشانه خود دور شده و مرهم جان مردمانی شده اند كه خالی از امید و زندگی اند.
روستا را ترك می كنیم تا راهی یكی دیگر از نقاط محروم خراسان رضوی شویم، در مسیر برگشت یاد مردمان روستا می افتم كه در انتهای هر درخواستشان خدا را یاد می كردند و چشمشان به كرم خدا بود نه مسئولانی كه سالهاست آنها را فراموش كرده اند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)