نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: مطلوب كل طالب من كلام على بن ابى طالب (ع )

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    afsanah82
    مهمان

    مطلوب كل طالب من كلام على بن ابى طالب (ع )

    مقدمه بنياد نهج البلاغه
    بسمه تعالى
    بنياد نهج البلاغه بر آن است كه در ضمن معرفى و عرضه فرهنگ غنى نهج البلاغه ، كتاب جاويدان و زندگى ساز اميرمومنان على - عليه السلام - كتب و آثار ارزنده اى را كه از ديرزمان در پيرامون اين كتاب گرانقدر پديد آمده است ، با تصحيح دقيق و طبعى مطلوب به دوستداران فرهنگ علوى تقديم دارد، و آن چه را كه تاكنون با همكارى نويسندگان و محققان دانشمند عرضه كرده بنابر همين هدف و خواسته بوده است .
    اينك با تقديم كتاب مطلوب كل طالب كه از متون ارزشمند و حاوى شرح و تفسير صد كلمه از كلمات گهربار على (ع ) است آرزو دارد كه خداوند متعال بر موفقيت مصحح كتاب ، فاضل ارجمند آقاى دكتر محمود عابدى ، بيفزايد و همه كسانى را كه در راه معرفى و اشاعه فرهنگ و معارف اسلامى صادقانه مى كوشند، بيش از پيش موفق دارد.
    هياءت تحريريه بنياد نهج البلاغه
    سرآغاز
    بسمه تعالى
    مطلوب كل طالب شرحى است به زبان تازى و پارسى برصد كلمه منسوب به اميرمومنان على (ع ) با قطعات منظومى كه حاوى مضامين همان كلمات است . اين صد كلمه در نيمه اول قرن سوم به انتخاب جاحظ، اديب نامدار عرب ، فراهم آمده و درميانه هاى قرن ششم هجرى به همت رشيد وطواط، اديب و شاعر معروف ايرانى ، شرح و تفسير شده است . اين رساله با حجم اندك خود، از نظر تاثير در آثار مولفان ، در ميان متون تعليمى فارسى كم نظير است ، امروزه ما سلسله اى از كتب و رسائل گوناگونى را مى شناسيم كه در پى مطلوب كل طالب به وجود آمده اند. از اين تاثير و نفوذ و هم فراوانى دستنوشته هاى آن مى توان دريافت كه در طول ادوار مختلف ، در بسيارى از مراكز فرهنگى و آموزشى ، در زمره كتب درسى بوده است و نوآموزان و مبتديان آن را در مكتبها به درس مى خوانده اند، چنان كه در سالهاى اخير چنين بوده است .
    نگارنده از سالها پيش درصدد آن برآمد كه تاثير سخنان مولاى متقيان على - عليه السلام - را در ادب پارسى جستجو كند و نخستين نتيجه كار او تصحيح همين رساله بود كه به مساعدت اولياى محترم بنياد نهج البلاغه به طبع رسيد. و اكنون خوش وقت است كه با تصحيحى مجدد و تجديد نظرى ديگر در مقدمه و تعليقات ، و تنظيم فهارس لازم ، آن را به پيشگاه دوستداران كلام على (ع ) و فرهنگ و ادب فارسى تقديم مى دارد. و اميدوار است كه اين گونه كارها در شناختن و شناساندن سرچشمه هاى غنى و اصيل معارف اسلامى موثر باشد.*
    و توفيق از خداست . محمود عابدى
    تابستان 73
    مقدمه مصحح
    جاحظ، نخستين گرد آورنده سخنان امام على (ع )
    تا آن جا كه ما مى دانيم كسى كه به جمع و تدوين مجموعه اى ازسخنان اميرالمومنين على (ع ) همت گماشت و صد سخن را كه هر يك از آن به نظر او با هزار سخن برابر بود، انتخاب كرد، (1) جاحظ، اديب سخن شناس و نويسنده پرآواز عرب بود كه در سالهاى (160 - 250 ه ق ) مى زيست . در مقدمه يكى از دستنوشته هاى مطلوب كل طالب (با تاريخ كتابت 686) و از گفته ابوالفضل احمد بن ابى طاهر(2) (م : 280) آمده است كه : مرا با ابوعثمان عمروبن بحر الجاحظ مدتى مديد مجالست و مصاحبت بود و با او مخالطت داشتم ، و جاحظ همى گفتى كه : اميرالمومنين على بن ابى طالب را - رضى الله عنه - صد كلمه است كه هر كلمه اى برابر هزار كلمه باش از فضيلت و حكمت و فصاحت و بلاغت ، و اين صد كلمه از محاسن سخن عرب است و از احاسن سخنهاى ايشان داشته اند. و من به مدتى دراز از او التماس همى كردم و از او مى درخواستم تا اين صد كلمه را از بهر من به هم آرد و يا بر من املا كند، و او مرا وعده همى داد و طريق تغافل همى سپرد و بدان بخيلى مى نمود. و چون جاحظ پير شد و به آخر عمر رسيد، مسودات و مصنفات خود را جمع كرد و اين صد كلمه از جمله آن بيرون آورد و به خط خويش بنوشت و به من داد... (3)
    و بدين گونه به انتخاب جاحظ، سخن شناس اديبى كه او را در ميان متقدمان و متاخران در فصاحت بى مانند دانسته اند، (4) و صد كلمه از كلمات على (ع ) فراهم آمد و سالها بعد زبان و قلم رشيد وطواط آن را شرح و تفسير كرد.
    جاحظ و سخنان على (ع )
    جاحظ در كتاب البيان و التبيين خود، كه ابن خلدون آن را يكى از اركان چهارگانه علم ادب مى داند. (5) پس از نقل سخن معروف اميرالمومنين (ع )، قيمة كل امرء ما يحسنه ، (6) مى گويد:
    اگر از اين كتاب - البيان و التبيين - جز اين سخن را نمى داشتيم ، آن را شافى كافى و بسنده و بى نياز كننده در مى يافتيم و خرسند سازنده و نيازبرآرنده ، كه از حد كفايت بيش بود و از غايت مقصود چيزى كم نداشت .
    و براستى نيكوترين سخن آن است كه اندكش از بسيار آن بى نياز دارد و معنايش از ظاهر لفظ پيدا آيد، و خداى - عز و جل - بر حسب نيت و تقواى گوينده آن را به (جامه )(7) جلالت پوشانده و به نور حكمت آراسته باشد.
    و سخن را چون بلندى معنى بارسايى لفظ جمع گردد و درستمايه و خوشايند و بسامان و روان گفته آيد، در دلها چنان حالى پديدار كند كه باران در زمين بار آور كند و هر آن گاه كه سخنى بدين شريطه پايان گيرد و بر اين صفت بر زبان گوينده بگذرد، خداى توفيقى همپاى آن كند و تاييدى پشتيبان آن سازد كه سينه گردنكشان در تعظيمش سر فرود آورد و خرد نادانان به فهمش برخيزد. (8)
    سخنان امام على (ع ) در آثار جاحظ
    جاحظ علاوه بر مائة كلمة جاى جاى در آثار خود، و از جمله در البيان و التبيين ، از خطبه ها، دعاها و كلمات قصار امام (ع ) آورده است چنان كه مجموع آن ها رساله اى مستقل مى تواند باشد. محققان منابع و مصادر در سخنان على (ع )، مانند آقاى عبدالزهراء الحسينى الخطيب ، در ضمن كار خود به بسيارى از آن ها اشاره كرده اند. (9)
    پس از جاحظ
    پس از جاحظ كار گردآورى و انتخاب مجموعه هاى از سخنان امام على (ع ) به همت سخن شناسان و اديبان دنبال شد. اين بزرگان به سايقه ذوق خود و ترغيب مشتاقان ، يا احتمالا به پيروى از جاحظ مجموعه هايى فراهم كردند كه امروز شمارى از آن ها را مى شناسيم :
    1 - دستور معالم الحكم و ماثور مكارم الشيم : از قاضى ابوعبدالله محمد بن سلامةقضاعى (10) (م : 454 ه ق ). وى در آغاز هزار و دويست سخن از سخنان پيامبر دروصايا و امثال و مواعظ و آداب فراهم آورد و به صورت كتابى تدوين كرد و آن را شهاب( شهاب الاخبار) ناميد. آن گاه بعضى از او درخواستند كه به همان شمار از كلماتاميرمومنان ، على بن ابى طالب - صلوات الله عليه - را هم در كتابى جمع آرد و در اينكار بدانچه خود يافته است و در مصنفات مورد اطمينان و پسند خويش مى يابد اعتماد كند وكلمات را پى در پى و بى ذكر اسناد، مانند شهاب الاخبار، بياورد، و او نيز پس ازاستخاره بدين كار پرداخت (11) و دستور معالم الحكم و ماثور مكارم الشيم راتاليف كرد.
    گفتنى است كه در ابواب نه گانه اين كتاب تنها كلمات قصار امام (ع ) نيامده است بلكه پاره اى از خطبه ها، پاسخ چند پرسش و نيز بعضى از اشعار منسوب به آن حضرت را نيز در آن مى توان خواند.(12)
    2 - غررالحكم و دررالكلم : اين مجموعه را ابوالفتح عبدالواحد بن محمد آمدى تميمى (م : نيمه اول قرن ششم ) تاليف كرده و در مقدمه آن آورده است كه : بدين سبب چنين مجموعه اى فراهم آوردم كه جاحظ تنها صد كلمه از سخنان حكمت آميز اميرمومنان (ع ) را جمع كرده و گويى به آن شاد شده بود، و شگفتا كه وى با آن كه علامه زمان ويگانه اقران بود قطره اى از دريا برگرفته و به اندكى از بسيار بسنده كرده بود. (13)
    غررالحكم و دررالكلم آمدى بر حسب حروف تهجى ترتيب يافته و شامل بيش از يازده هزار كلمه است . بر اين كتاب شرحهايى نوشته اند، از آن هاست شرح جمال الدين محمد خوانسارى كه به همت مرحوم محديث ارموى به چاپ رسيده است .
    3 - نثراللئالى : مجموعه ديگرى است از سخنان كوتاه امام (ع ) كه بعضى آن را گردآورده امين الاسلام شيخ طبرسى ، مفسر بزرگ شيعه ، دانسته اند. اين مجموعه نيز به ترتيب حروف تهجى فراهم آمده و شامل حدود سيصد كلمه است . (14)
    4 - الحكم المنثوره : ابن ابى الحديد، شارح معروف نهج البلاغه ، در پايان شرح خود يك هزار سخن از امام (ع ) را آورده و آن را تكمله اى بر نهج البلاغه شمرده است . (15)
    اديبان و مورخان ديگرى نيز شمارى از كلمات امام (ع ) را در ضمن تاليفات خود آورده اند كه از آن ميان ابن شعبه حرانى در تحف العقول ، شيخ على واسطى در عيون الحكم و المواعظ و ذخيرة المتعظ و الواعظ، ثعالبى درالاعجاز و الايجاز و... را مى توان نام برد.
    رشيد وطواط
    رشيد الدين محمد بن محمد بن عبدالجليل ، متخلص به رشيد و معروف به وطواط(16) (م : 573)، در بلخ زاده شد و در نظاميه آن شهر به تحصيل علوم متداول عصر پرداخت و به پايمردى فضل و علم خود به دربار علاءالدين اتسز خوارزمشاه راه يافت . وى تا پايان عمر اين سلطان (م : 551) در خدمت او بود و مشاغلى مانند دبيرى ، ملك الشعرايى ، منادمت و رياست دارالانشاء را به عهده داشت .
    رشيد وطواط هرچند در تاريخ شعر و ادب فارسى از گويندگان طراز اول به شمار نيست ، (17) از معدود اديبانى است كه او را در نظم و نثر فارسى و عربى استاد، بخصوص در شناخت دقايق كلام عرب و اسرار نحو و ادب ازسرآمدان روزگار (18) دانسته اند.
    مشاعره او با شاعران بزرگى چون اديب صابر و خاقانى شروانى و ستايشهاى آنها از وى ، (19) مانند گفتگوها و بحثهاى دقيق او با عالمان روزگار مانند علامه جارالله زمخشرى (م : 538) و حسن قطان مروزى ، (20) نشان مى دهد كه به شايستگى تحسين آن ها را برانگيخته است .
    از آثار وطواط جز ديوان شعر و نامه هاى فارسى و عربى و رساله هاى گوناگونى در پند و اندرز و لغت و ادب ، كتاب معروف حدايق السحر فى دقايق الشعر است كه وى آن را در برابر و به تقليد ترجمان البلاغه محمد بن عمر رادويانى نوشته است . اين كتاب با مقدمه و توضيحات محققانه استاد فقيد، عباس اقبال ، به طبع رسيده است . (21)
    رشيد مانند بسيارى از شاعران تاريخ ، وابسته به دربار و ستاينده قدرت بود و هنر خود را در خدمت خوشامد سلطان و سلطانيان داشت ، اما ستايش ‍ او، برخلاف ديگر همكاران ، غالبا از تحقير خود و زبون نمايى فاصله دارد و چنان است كه خواننده در شعر او - به هر پايه و مايه اى كه باشد - براى شاعر نوعى بزرگ منشى و احساس شخصيت مى بيند. بعضى از اشعارى كه به او نسبت داده اند، و اتفاقا از زمره مشهورترين شعرهاى فارسى نيز هست ، از عزت نفس شاعر و حرمت بى مانند او در ميان بزرگان عصر حكايت دارد.
    مشهور است كه در مرگ اتسز - سلطان خوارزم - گفت :شاها فلك از سياستت مى لرزيد
    پيش تو بطبع بندگى مى ورزيد
    صاحب نظرى كجاست تا در نگرد
    تا آن همه سلطنت بدين مى ارزيد؟

    يا در شدت پيرى ، در حالى كه در محفه ( تخت روان ) نشسته بود، خطاب به محمود بنايل ارسلان ، سلطان شاه ، گفت :
    جدت ورق زمانه از ظلم بشست
    عدل پدرت شكستگى كرد درست
    اى بر تو قباى سلطنت آمده چست
    هان تا چه كنى كه نوبت دولت تست (22)


    رشيد پس از درگذشت اتسز خوارزمشاه ، بنابر آن چه از ديوان او برمى آيد، از دربار دور مانده و همين حال بود كه او را به خود آورد و فرصت داد كه به جمع و تدوين منشآت خويش و ترتيب رساله هايى بپردازد. (23)
    اين رساله ها در موضوعاتى مانند عروض ، لغت و پندو حكمت ، و به صورت منتخباتى از سخنان بزرگان و نيز گزيده هايى از گفته هاى خود شاعر، و با نام صد كلمه يا صد پند، نوشته شده اند.
    نخستين رساله صد كلمه اى كه رشيد وطواط به فتوا و فرمان دل خود شرح كرد(24) و واجب ديد كه آن صد كلمه را - كه جاحظ برگزيده بود - به دو زبان تركى و پارسى تفسير كند ودر آخر تفسير هر كلمه ، دو بيت شعر از منشآت خويش كه مناسب باشد بياورد . مطلوب كل طالب من كلام على بن ابى طالب است . اين رساله به موجب يكى از دستنوشته ها به ابوالفتح ايل ارسلان (م : حدود 568) و بنا بر سه نسخه ديگر به فرزند او، ابوالقاسم محمود بن ايل ارسلان (م : 589)، تقديم شده است . اگر ضبط آن نسخه ( اس رك : معرفى نسخه ها) قابل اعتماد باشد، (25) بايد تاريخ تاليف آن را ميانه سالهاى 551 (سال درگذشت اتسز) و 568 دانست .
    اما پس از اين كه شرح آن صد كلمه را بساخت و آن مجموع كه اصل نجات و سبب درجات وى بود بپرداخت كبراى دين و دولت و عظماى ملك و ملت بفرمودند كه فصل الخطاب من كلام عمر بن الخطاب (26) را بپردازد و او چنان كرد تا ذكر جميل مترادف تر و اجر جزيل متضاعف تر شود و هيچ بد گوينده عيب جوينده را مجال مقال نباشد . پس آن گاه اركان دين و دولت و اعيان ملك و ملت كلمات ديگران را مهمل گذاشتن مصلحت نديدند و رشيد به حكم نصيحت شريفشان رساله تحفة الصديق من كلام ابى بكر الصديق را فراهم آورد و آن را به پارسى بر سبيل ايجاز شرح كرد ، و سرانجام بزرگان دين خواستند و او صد كلمه انس اللهفان من كلام عثمان بن عفان را به دست آورد و شرح آن را به پارسى و بر سبيل اختصار نوشت . (27)
    مطلوب كل طالب
    چنان كه پيش از اين گذشت ، رشيد وطواط صد كلمه اى را كه جاحظ از كلام على (ع )اختيار كرده بود و بسيارى از آن ها در منابع معتبر ديگر نيز آمده است ، (28) به تازىو پارسى شرح كرد و از خود دو بيت شعر (29) ( قطعه ) در همان معنى آورد و آنمجموعه را مطلوب كل طالب من كلام على بن ابى طالب ناميد. مطلوبكل طالب از هر جهت رساله اى ارجمند و گرانقدر و در نوع خود كم نظير است ؛اصل آن مجموعه اى است از كلمات حكمت آموز كه مولفان متون فارسى بسيارى از آن ها راآرايش سخن خود كرده اند و حضور اغلب آن ها درامثال و حكم دهخدا، حضورشان در زبان و ادب فارسى است . قطعات تعليمى آن ،كه ترجمه منظوم همان سخنهاست ، در عين استوارى بسيار ساده و مفهوم است و ما شيوع آن هارا در ميان اهل ادب در جاى خود - مطلوب كل طالب ، كتاب درسى - نشان داده ايم . اما نثررشيد در هر دو بخش تازى و پارسى اين رساله ، مسجع و مصنوع ، در نهايت ايجاز واستحكام و مفهوم و دلنشين است . در سرتاسر آن كمتر جمله يا عبارتى مى توان يافت كهاز صنايع و محاسن گونه گون سخن خالى ، يا به افزودن و كاستن آرايش و پيرايشىنيازمند باشد. و البته كمال و لطف سخن او آن گاه بهتر دريافته مى شود كه به يادآوريم اين اهتمام به قرينه سازى و سجع پردازى از خصايص اصلى نثر قرنهاى ششم وهفتم هجرى ، يعنى روزگار كليله و دمنه ، چهار مقاله ، مقامات حميدى و جز آن هاست ،روزگارى كه آفاق ، گوش و گردن خود را به زيور چنين سخنانى مى آراست وخزانه خاطر خردمندان از اين گوهرها مالامال بود. (30)
    ما به حكم مجال تنگى كه در اين مختصر داريم ، درك زيباييها، رعايت اعتدال در استعمال واژه هاى عربى ، و خاصه لطف ايجاز سخن رشيد، را به ذوق سليم خواننده وامى گذاريم و براى رسيدن به فوايد زبانى و واژگانى كتاب علاقه مندان را به فهرست لغات و تركيبات ارجاع مى دهيم .
    رشيد و سخنان على (ع )
    رشيد وطواط در ضمن آثار خود - ديوان ، حدايق السحر و رسايل فارسى چاپ شده - تنها در چند مورد از حدايق السحر به سخنانى از امام (ع ) استشهاد كرده است :
    1 - در تجنيس خط:... و از سخن على ، قال فى الجراد: كله كله . (31)
    و از سخن فصحا و بغايت نيكوست ، و بعضى با اميرالمومنين نسبت مى كنند:
    غرك عزك ، فصار قصار، ذلك ذلك ، فاخش فاحش ، فعلك فعلك تهدا بهذا. (ص 11)
    2 - در اشتقاق :... از كلام على ، رضى الله عنه : يا حمراء يا بيضاء احمرى و ابيضى و غرى غيرى . (32)(ص 12)
    3 - در متضاد:...از سخن مرتضوى : ان اعظم الذنوب ما صغر عند صاحبه . (33) (ص 24)
    پيروان رشيد
    رشيد وطواط پس از مطلوب كل طالب ، و ظاهرا بعد از آن كه به فرمان و مصلحت ديد و درخواست بزرگان رساله هاى سه گانه فصل الخطاب ، تحفة الصديق و انس اللهفان را نوشت ، تصميم گرفت از سخنان خود نيز گزيده هايى در پند و اندرز فراهم آورد و به رسم هديه به بزرگان تقديم دارد، و بدين ترتيب او خود نخستين كسى بود كه اين كار - نوشتن صد كلمه در نصيحت و پند - را دنبال كرد و رساله هاى هفتگانه زير را به فارسى و عربى فراهم ساخت :
    1 - منية المتكلمين و غنية المتعلمين (فارسى )
    2 - مفاتيح الحكم و مصابيح الظلم (فارسى )
    3 - غرايب الكلم فى رغايب الحكم (عربى )
    4 - عقود اللئالى و سعود الليالى (عربى )
    5 - غرر الاقوال و دررالامثال (عربى )
    6 - الكلم الناصحة و الحكم الصالحة (عربى )
    7 - جواهر القلائد و زواهر الفرائد(34) (عربى )
    اما پس از رشيد نيز افرادى و هريك به گونه اى كار او را دنبال كردند:
    الف : شرح صد كلمه
    1 - كمال الدين ميثم بن على ميثم بحرانى ، دانشمند و فيلسوف شيعى (م : 679)، صاحب تاليفات بسيار از جمله شروح سه گانه (كبير، متوسط و صغير) نهج البلاغه ، از كسانى است كه صد كلمه امام (ع ) را به زبان عربى شرح كرده است . نامبرده در شرح صد كلمه را به سه بخش : المباحث المتعلقة بالعقل و العلم ... و المباحث المتعلقة بالاخلاق الرضية و الردية ... و المباحث المتعلقة بالآداب و المواعظ... تقسيم كرده و صدر و ذيلى در مبادى و مقدمات و در لواحق و متممات بر آن افزوده است .
    2 - عبدالوهاب : پس از ابن ميثم شارح ديگرى نيز به شرح صد كلمه دست زده است كه مشخصات و تاريخ حيات او به درستى دانسته نيست . از نسخه يگانه اى كه در اختيار مرحوم محدث ارموى بوده و آن را به طبع رسانده است بر مى آيد كه شارح و كاتب آن عبدالوهاب نامى بوده است .
    از مقايسه اين شرح با مطلوب كل طالب و دستنوشته هايى كه از آن در دست است مى توان دريافت كه : شارح مذكور به زبان و ادب فارسى آشنا بوده و در شرح موجز و عارفانه خود به شرح رشيد وطواط نظر داشته است ، چنان كه سخنش در موارد بسيارى ترجمه كلام وطواط يا نزديك به آن گشته است ، و به علاوه نسخه مورد مراجعه و مطالعه وى همانند نسخه م (مورخ 896) بوده است . (35)
    اينك چند نمونه از آن هماننديها:
    در شرح كلمه بيست و هشتم - لا معقل احسن من الورع :
    وطواط:
    هر كه خواهد تا از حوادث دنيا و نوايب عقبى امان يابد، او را در پناه ورع بايد گريخت ، چه به بركات ورع هيچ آفت در دوجهان بدو نرسد. ص ‍ 14.
    عبدالوهاب :
    اذا اردت ان تخلص نفسك من الافات و العاهات و تفصحت ملجا تستعيذ به فصاحب الورع و التقى ، فانه ليس فى الدنيا حصن اشد منه ملجا و اقوى ملاذا. ص 25.
    در شرح كلمه سى و ششم - اعادة الاعتذار تذكير للذنب :
    وطواط:عذر يك بار خواه از گنهى
    كز دو بار است نقص جاه تو را
    به سر عذر باز رفتن تو
    تازه كردن بود گناه تو را

    عبدالوهاب :
    ان من اساء فلاباس بالاعتذار مرة ، فان اعاده كان مذكرا لاساءته ، فيكون كان سيئته ثانيا. ص 31.
    و در شرح كلمه پنجاه و پنجم : تتكل على المنى ، فانها بضائع النوكى :
    وطواط:
    لاتعتمد على الهوى ، و لا تتكل على المنى ، فليس كل ما يهواه الانسان يملكه ، و لاكل ما يتمناه يدركه ، و اعلم ان الاعتماد على الهوى و الاتكال على المنى من شيم الحمقى و خصال النوكى .
    عبدالوهاب :
    لا تعتمد على امنيتك من الهوى ، فانه ليس كل ما يهواه الانسان يملكه و لا كل ما يتمناه يدركه ، و ان الاعتماد على الهوى و الاتكال على المنى من شيم الحمقى و خصال النوكى . ص 47
    و اين هر دو به بيتى از متنبى نظر داشته اند كه عبدالوهاب آن را در ذيل شرح خود آورده و آن بيت اين است :ما كل مايتمنى المرء يدركه
    تجرى الرياح بمالا تشتهى السفن (36)

    شرح عبدالوهاب از شرح ابن ميثم بسيار كوتاهتر است و مقدمه و موخره اى ندارد، و شارح در هشت مورد ابيات و قطعاتى از گلستان سعدى را با كلام امام (ع ) سنجيده است كه ما در جاى خود به بعضى از آن ها اشاره كرده ايم . (37)
    3 - مولى مصطفى بن محمد معروف به خواجگى زاده (م : 998): بنا به نقل كشف الظنون صد كلمه امام (ع ) را به تركى ترجمه و شرح كرده است . (38)
    ب : تصنيف كتاب
    1 - محمد بن غازى ملطيوى (منسوب به شهر ملطيه ، يا ملاطيه ، واقع در شمال حلب ):
    اين اديب دشوارنويس از جمله فاضلان و منشيان قرن ششم و هفتم هجرى است كه دردربار سلاجقه آسياى صغير شغل منشيگرى و وزارت داشت . وى ابتدا كتاب مرزبان نامه اسپهبد مرزبان بن رستم بن شروين را - كه به زبان طبرى بود - با نام روضة العقول به فارسى درآورد و آن گاه به دستور عزالدين كيكاوس اول بريد السعاده را به پيروى از كار رشيد وطواط و به مدت يك سال (609 - 610) تصنيف كرد.
    بريد السعاده حاوى شرح كلماتى است رسيده ازرسول اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - در چهل حديث ، و چهل كلمه از خلفا تا سخنان على بن ابى طالب - عليه السلام - (39) و بيست لطيفه از مقالات حكما و بيست مثل از امثال عرب . روى هم رفته اين كتاب مجموعه اى است در حكمت عملى از اخلاق و سياست و سلوك سلطنت . (40)
    محمد بن غازى چون اين كتاب بديع را بدين الفاظ رفيع به توفيق بارى - عز وعلا - تصنيف كرد اميدوار بود كه شاه مطالعه آن را مدد دولت و عدت سعادتفرمايد گردانيد ( خواهد كرد) از آنك همگنان دانند كه خواجه امام عبادى (41) - رحمة الله- اربعينى ساخته است و شرح آن اخبار به قدر امكان خود تمهيد فرموده ، و همچنان رشيدوطواط - رضى الله عنه - كلمات صحابه را - رضوان الله عليهم - باكمال فضل خود شرحى پرداخته ، ارباب الباب كه آن تصانيف ايشان را مطالعه كنند واين قدم صدق بايد بيضا بينند انصاف دهند كه : لايقاس الشوك بالرطب و لاالعودبالحطب . (42)
    (بريد السعاده ، ص 6)
    اما خردمندان - ارباب الباب - كه اعتدال زبان و زبان فارسى را مى شناسند، با اين كه محمد بن غازى ملطيوى را از زمره مترسلان و اديبان استاد مى شمارند، انصاف مى دهند كه افراط بيش از حد در استعمال الفاظ دشوارو مهجور اى از روشنى و نور در يد بيضا ى او نگذاشته است .
    و اينك نمونه اى از بريدالسعاده :
    كلمه اول : لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا.
    معنى كلمه آن است كه اگر در اين حال جمله حوايل را از پيش برگيرند و درين وقت همه حواجز را دور گردانند در يقين كه اكنون با اين عوارض (مرا) حاصل است هيچ نيفزايد.
    يعنى كه به واسطه صفاى ضمير و ذريعت آينه خاطر چنان بر حقايق مكونات و دقايق جمله موجودات اطلاع يافته ام كه (در) حواس ظاهر و قواى باطن طالع آن مصور گردد، از آنك نفس من در درگاه ازل از عنايت قدسى نه چنان تصقيل يافته است كه درين منزل از حلول نوازل صدا پذيرد. چه از آن وقت كه يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يكسبون (43) در خاطر من مركوز شد، اعضاى من در عبوديت بارى - عز و علا - به جز صفاى طويت و خلوص نيت از من نديده اند، بدين سبب از طوارق حشر و بوايق نشر ايمن شده ام .
    شاه نيز بايد كه چون ايزد - تعالى - او را خاطر وقاد و ضمير نقاد داده است بر عجز ملك و بجر دولت چنان واقف باشد كه هر چه منهيان اخبار و مخبران احوال از متجددات اطراف وحوادث اكناف بر راى عالم آراى او عرض دهند از قوت حدس و يقظت نفس بر آن ، پيش از اعلام ايشان ، عثوريافته باشد و از تقرير تدبير آن پرداخته ، و چون از سر راى صايب و فكر ثاقب ، آن ثلمه را مرمت فرموده باشد و سد انخرام فساد و رد طعن حساد كرده ، نظام ملك متضاعف گردد و دوام حضرت مترادف شود و اساس ‍ جلال از التباس اراذل محروس ماند، و اعادى به اميد ايادى مطاوع و متابع شوند و دهر مخالف ، محالف و زمانه جافى ، وافى شود.
    و پس از اين به همين شيوه در پيچ و تاب زنجيره اى از الفاظ، داستانى از خوارزمشاه مى آورد و شرح كلمه امام (ع ) را - از زبان خوارزمشاه - با اين قطعه به پايان مى برد:پرده را گر ز پيش بردارند
    مرمرا در يقين نيفزايد
    زانك امروز كار فردا را
    آن چنان ديده ام كه مى بايد

    بريدالسعاده / 239 - 242
    2 - ابوالفضل يوسف بن على مستوفى : او ظاهرا در اواخر قرن ششم و اوائل هفتم مى زيست ، و چون مى ديد كه قربت و منادمت مجلس ‍ پادشاهان و بزرگان مرد خرد به سخن خوب بايد (ظ: يابد) وقاعده الفت ميان خردمندان به گفتار لطيفاستوار گردد و نهاد مردم بر آن است كه چون سخن حكمت به نظم و نثر بشنود حالى جان او بياسايد، و چون معنى آن به خاطر پيوندد و كار بندد نام خردمندى بر وى افتد سخنانى از بزرگان و حكما گرد آورد و به امثال اميرالمومنين - عليه السلام - و به نظم فردوسى (44) بياراست و آن را خردنماى جان افروز ناميد.
    در اين كتاب صد سخن از حكيمان و فرزانگان و صد كلمه از كلمات امام (ع ) و اشعارى از حكيم طوس برابر هم نهاده شده است ، و هر چند در جايى از آن به مطلوب كل طالب اشاره اى نرفته اما از آن جا كه اين كتاب نيز شامل صد كلمه ازسخنان امام (ع ) و نظير و شرح گونه اى در باب هر كلمه است ، مى توان احتمال داد كه نويسنده به نوعى به مطلوب كل طالب نظر داشته است . كهنترين دستنوشته اى كه ما از خردنماى جان افروز در اختيار داريم در سال 729 هجرى كتابت شده است .
    و اينك نمونه اى از آن (خردنماى جان افروز / 32):
    در ستايش هنر:
    برزجمهر گفته است : هنر آن است كه بندگان را بر آزادگان فزونى دهد و درويشان را بر توانگران فضيلت نهد و وضيع را از شريف بگذراند و ذليل را بر عزيز مقدم دارد و فرودستان را عز مجلس شاه پديد آورد.
    قال على - عليه السلام - الشرف بالعلم و الادب لا بالاصل و النسب : (45)
    شرف به دانش و ادب است نه به اصل و نسب .چو پرسند پرسندگان از هنر
    نشايد كه پاسخ دهيم از گهر
    همان پرهنر مردم پيشه كار
    نباشد به چشم خردمند خوار
    كرا جفت گردد هنر با خرد
    شود مهتر و از هنر برخورد(46)

    ج : ترجمه شعر وطواط به تركى
    در حاشيه يكى از دستنوشته هاى مطلوب كل طالب ، (موجود در كتابخانه اياصوفيه با تاريخ كتابت 731) با قلم ديگرى ترجمه تركى منظومى از شعر رشيد وطواط آمده است . متاسفانه اين نسخه هيچگونه اطلاعى از نام مترجم شاعر و تاريخ زندگى او به دست نمى دهد، و ما در جاى ديگر نيز چيزى درباره او نيافته ايم . مگر اين كه بگوييم احتمالا اشعار تركى آن از همان خواجگى زاده است كه پيش از اين نام او را در جمله شارحان صد كلمه آورديم .
    نمونه اى از اين ترجمه :
    مطلوب كل طالب (كلمه اول ):حال خلد و جحيم دانستم
    بيقين آن چنان كه مى بايد
    گر حجاب از ميانه بردارند
    آن يقين ذره اى نيفزايد

    ترجمه تركى آن :سكزاو چماق و يدى طامونك احوال بتن
    شيله كم كوكلم گوز گوردم و بلدم عيان
    كم اگر بر تن حجابى كيده ناگه اورتدن
    اول يقين او لمايه هرگز ارتوغ اكسك بى گمان

    مطلوب كل طالب (كلمه صدم ):مرد احمق گه سخن گفتن
    دل خود تابع زبان دارد
    هرچه بايد بگويد و آن گاه
    دل بر آن قول گفته بگمارد

    ترجمه آن به تركى :ابلهك كوكلى هميشه چون دلى اردنده در
    سويلمك استر سوزه انديشه سوز آغزن آچار
    هرنه كم اغزينه كلورسه دلندن دوكلور
    پس پشيمان اوتورور خيرينى شرندن بچار

    د: به نظم آوردن احاديث نبوى و كلمات ديگر امام (ع )
    شاعران بسيارى پس از رشيد وطواط مضمون احاديثى از پيامبر اكرم (ص ) و كلماتى از امام (ع ) را به نامهاى : صد كلمه ، نثراللئالى و جز آن به نظم آورده اند:
    1 - شاعرى ، احتمالا درقرن ششم ، وصيت امام به فرزندش حسين (ع )(47) را در نود و دو بند و هر بندى را در يك بيت به نظم آورده است .
    نمونه اى از آن :فقال : يا بنى اوصيك ب...
    كلمة الحق فى الرضا و الغضب
    راست گوى اى نگار مردم چشم
    در نسيم رضا و آتش خشم

    و القصد فى الغنى و الفقر گر توانگر بوى و گر درويش
    نه كم از كم ده و نه بيش از بيش (48)

    2 - ابن الساوجى : ابوالمحاسن محمد بن سعد بن محمد النخجوانى معروف به اين الساوجى درة المعالى فى ترجمة اللئالى را در ترجمه نثر اللئالى ساخته و به صاحب اعظم شرف الدين على - كه در آن ايام به اصفهان آمده بوده - تقديم كرده است . درة المعالى ابن الساوجى حاوى دويست و شصت و سه كلمه از كلمات امام (ع ) است كه هر كلمه آن دريك بيت ترجمه شده است و با مقدمه اى كه در توحيد و مدح پيامبر (ص ) و على (ع ) و سبب ترجمه نثراللئالى دارد و نيز دو بيتى كه در تاريخ ترجمه آورده است ، جمعا 298 بيت است .
    ابن الساوجى خود درة المعالى را در سال 729 در اصفهان نوشته است (نسخه عكسى ، شماره 7062، كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ).
    و اينك نمونه اى از آن :
    حموضات الطعام خير من حموضات الكلام به ساغر زهر نوشيدن به ناكام
    به از الفاظ زهرآلود دشنام

    ورق 11
    ذلاقة اللسان راس المال فصاحت در زبان مرد عاقل
    بود سرمايه پيوسته حاصل

    ورق 14
    شيبك ناعيك خبر گويد ترا از مرگ ، پيرى
    كه كار مرگ را آسان نگيرى

    وزن 21
    3 - درويش اشرف مراغى (م : 864) همان نثراللئالى را كه در اينجا شامل بيش از دويست و نود كلمه امام (ع ) است به نظم فارسى سروده است . درويش اشرف مضمون هر كلمه را در دو بيت و در قالب مثنوى آورده و در آغاز و پايان ابياتى در ستايش خدا، سبب نظم كتاب و خاتمه ترجمه افزوده است . نثراللئالى درويش اشرف نيز مانند درة المعالى ابن الساوجى با ايمان المرء يعرف بايمانه آغاز مى شود و با يسعد الرجل بمساعدة السعيد پايان مى پذيرد.
    نمونه اى از شعر درويش اشرف :
    فخر المرء بفضله اولى من فخره باصله فخر مردان به اصل چندان نيست
    به هنر فخر اگر بود اولى است
    كى شنيدى كه اندرين پاياب
    به شناه پدر گذشت از آب ؟

    ورق 31
    ليس الشيب من العمر دولتى بهتر از جوانى نيست
    روز پيرى ز زندگانى نيست
    رو غنيمت شمر جوانى را
    نقد اين است زندگانى را

    ورق 35
    4 - نظام الدين محمود بن حسن الحسنى ، ملقب به داعى الى الله و مشهور به شاه داعى شيرازى (م : حدود 870)، در سال 868 ترجمه چهل سخن منسوب به امام (ع ) را به نظم آورده و آن را ترجمة الاخبار العلوية ناميده است .
    نمونه اى از ترجمه منظوم شاه داعى :
    الخبر الاول : خير المواهب العقل . بيت :از همه بخششى كه داد خداى
    عقل بهتر كه آدمى دارد
    پس بود به كه در همه چيزى
    كار خود را به عقل بگذارد

    الخبر العشرون : نعم الزاد حسن العمل . بيت :نيك زادى است در ره عقبى
    هركسى را كه هست حسن عمل
    ترك غفلت كن و به خير گراى
    بگذار اى عزيز طول امل

    شانزده رساله از شاه داعى / 49046
    5 - نورالدين عبدالرحمن جامى ، شاعر و صوفى معروف (817 - 898) در سال 886 مضمون چهل حديث از احاديث نبوى را به نظم آورده كه به نام اربعين يا چهل حديث معروف است .
    نمونه اى از اثر جامى :
    السعيد من وعظ بغيره (49)نيك بخت آن كسى كه مى نبرد
    رشك بر نيك بختى دگران
    سختى روزگار ناديده
    پند گيرد ز سختى دگران

    الغنى الياس مما فى ايدى الناس گر دلت را توانگرى بايد
    كه توانگر دلى نكوهنرى است
    بازكش دست همت از چيزى
    كه به دست تصرف دگرى است (50)

    6 - عادل بن على شيرازى صد كلمه را در صد بيت فارسى به نظم آورده است ، و نيز نثراللئالى را - كه در اثر او حاوى دويست و پنجاه و هشت كلمه است - به نام نظم اللئالى فى ترجمة نثر اللئالى در سال نهصد هجرى و در دويست و شصت بيت سروده است .
    ترجمه منظوم عادل بن على با اين بيت آغاز مى شود:بهترين هر كلام اى نور چشم مردمان
    هست نام خالق بسيار بخش مهربان

    اينك نمونه ديگرى از شعر او:
    كلمه سوم : الناس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم سر بسر خلق جهان مانند دورند اى پسر
    نيستند از صد يكى ماننده جد و پدر

    كلمه نودم : من لان عوده كثفت اغصانه .هر كه نرم است اى دل اندر دست او چوب ادب
    زير دستانش برآيند ابله و خوارى طلب

    براى اين كه درجه توجه عادل را به مطلوبت كل طالب بدانيم كافى است كه ترجمه همين كلمه (كلمه نودم ) را - كه برخلاف راى اكثر شارحان است - در هر دو با يكديگر مقايسه كنيم .
    7 - يكى مكتبى (ظاهرا مكتبى خراسانى و زنده در قرن نهم ) مضمون شصت كلمه از نثراللئالى را به نظم آورده و پس از ترجمه حديث با تمثيلى دلكش آن را شرح كرده است . ترجمه و شرح مكتبى كلمات عليه نام دارد و هزار و پانصد بيت است .
    كلمات عليه مكتبى چنين آغاز مى شود:
    جل من لا يموت آن كسى كه بزرگ دان كه اجل
    نتواند بدو رساند خلل
    آن كه مردم بزرگ خوانندش
    گرنميرد بزرگ دانندش
    چه بزرگى در آن حقير بود
    كه به دست اجل اسير بود؟
    آن كسى را بزرگ دان پيوست
    كه زبردست او نباشد دست
    آن كه زو كوته است دست اجل
    نيست الا خداى عز و جل

    فى تمثيلچون كه فرعون غرقه شد در نيل
    دستگيرش نه غير عزرائيل
    گفت با عارفى كه : در تابم
    دست گير از ميان غرقابم
    عارف انداخت بر سرش سنگى
    كه اى زنامت زمانه را ننگى
    با ضعيفى و بينوايى ، تو
    مى كنى دعوى خدايى ، تو!
    هر كه را مرگ در قفا باشد
    نتوان گفت كو خدا باشد

    8 - اسدى (قرن نهم و دهم ) شاعرى كه نام و تاريخ حياتش بر ما ناشناخته است ، بيست و نه كلمه از كلمات امام (ع ) را به ترتيب حروف تهجى تنظيم كرده و مضمون هر كلمه را در دو بيت همانند وطواط به نظم آورده است .
    اسدى سخن خود را چنين آغاز مى كند:بهترين سخن زمن بشنو
    هست نام خداى عز و جل
    زان كه بى نام او نخواهد شد
    مشكل كارت اى برادر حل

    اثر او با قطعه اى در مناجات و توبه پايان مى پذيرد.
    نمونه اى از اسدى : شرف المرء فى الادب لا فى النسب شرف مرد يا بزرگى او
    تو گمان مى برى كه در نسب است
    اين تصور خطاست زانكه شرف
    مرد را در حمايت ادب است

    (410 - 416 مجموعه خطى )
    9- نديمى (قرن نهم و دهم )، اين شاعر نيز نثراللئالى را به دستور مسيب خان وزير(؟) به نظم كشيده است . او در آغاز، مقدمه اى در توحيد و نعت پيامبر(ص ) آورده و با اشاره اى به خلفاى چهارگانه به ستايش سلطان - باسط عدل و ناشر احسان ، شه بديع الزمان بهادرخان - پرداخته است .
    نثراللئالى (نثر الدرر) نديمى چنين آغاز مى شود:
    ايمان المرء بايمانه
    ايمان مرد شناخته مى شود به سوگند او.هر كه شد راست قول و ايمان دار
    به خدا راست مى خورد سوگند
    مرد را هر طريق كايمان است
    هم ز سوگندهاى او دانند

    استراحة النفس فى الياس
    آرميدن نفس در نااميدى است .اى كه بستى به مردمان اميد
    مى كشى خوارى از قباحت نفس
    بگسل اميد تا بياسايى
    چون به نوميدى است راحت نفس

    ص 237 - 304 مجموعه خطى
    10 - در حاشيه صفحات (341 - 358) مجموعه خطى شماره 2398 كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ، كه ما شعر اسدى و نديمى را از آن نقل كرده ايم (51) ترجمه منظوم ديگرى از صد كلمه امام (ع ) (جز صد كلمه جاحظ) هست كه سراينده آن مضمون هر كلمه اى را در يك رباعى سروده و سخن خود را چنين شروع كرده است :آن را كه دل از معرفت آگاه بود
    در پرده لى مع اللهش راه بود
    چون در نگرد ز روى معنى داند
    كاينها ز كلام حضرت شاه بود

    اولين كلمه منسوب به امام (ع ) در اين رساله الشرف عند الله بحسن الاعمال لا بحسن الاقوال است و كلمه استراحة النفس فى الياس در آن چنين ترجمه شده است :اى دل ز خداى خود طلب مرهم ريش
    بى منت بيش و كم زوى جو كم وبيش
    هر كس كه شد از خلق بكلى نوميد
    آسوده شد از محنت بيگانه و خويش


    اينها نمونه و گزيده اى از مجموعه آثارى بود كه پس از رشيد وطواط و به تقليد از كار او به وجود آمده است ، در كتابهايى مانند: الذريعة ، مصادر نهج البلاغة و اسانيدها، كتابنامه نهج البلاغه ، فرمان مالك اشتر (52) و غير آن ها به نام كتابها و رساله هاى ديگرى مى توان رسيد كه ادامه اين كار را به دست افراد گوناگون تا امروز نشان مى دهد. بى ترديد جستجو در كتابخانه ها نيز آثار فراوان ديگرى را به ما خواهد شناساند.
    سخنان على (ع ) در متون فارسى
    به كار بردن سخن فرزانگان و بزرگان در ميان گفته خود، امرى است كه ظاهرا با نخستين روزهاى پيدايش زبان فاصله چندانى ندارد. گوينده ، يا نويسنده ، غالبا بر آن است كه با اين كار سخن خود را بيارايد و انديشه خود را تاكيد كند، اما وقتى بدين شيوه گفته مقبول و دلنشينى را به ذهن مخاطب مى سپارد، دانسته يا ندانسته ، بخشى از فرهنگ بشرى را حفظ مى كند و آيندگان را وامدار خود مى دارد، و بديهى است كه اين بهره گيرى از گفته ديگران ، - تضمين -، (53) اگر با لطف و ظرافتى نيز همراه گردد خود به سخن گوينده ، يا نويسنده ، زيبايى ديگرى خواهد بخشيد.
    در قرنهاى نخستين هجرى ، زمانى كه زبان فارسى با روحى تازه حيات خود را در قالب كتابها آغاز كرد، از سرچشمه هاى نخستين فرهنگ اسلامى - قرآن كريم ، سخنان پيامبر (ص ) و ياران او - نيرو مى گرفت و يكى از عوامل غنا و كمال روز افزون آن ، بهره مندى از اين سرمايه فياض بود. از اين روى در ميان آثارى كه از آن سالها، بخصوص از قرن چهارم به بعد، باقى است كمتر كتاب ارجمندى مى توان يافت كه از اين بركات بى بهره باشد.
    اما در ميان سخنانى كه مولفان فارسى نويس از بزرگان اصحاب و صاحبان انديشه صدر اسلام ، در ضمن نوشته هاى خود، آورده اند، آن چه به اميرمومنان على (ع ) منسوب است برجستگى خاصى دارد، چنان كه اگر روزى مجموعه اى از آن فراهم آيد بى گمان رساله اى دل انگيز خواهد شد.
    ذكر نمونه اى از اين تضمين ها گفته ما را روشنى خواهد بخشيد:
    در منابع متعددى آمده است كه على (ع ) فرمود: يا حمراء و يا بيضاء احمرى و ابيضى و غرى غيرى . (54)
    از جمله متون تاريخى فارسى در تاريخ بلعمى (55) (تاليف سالهاى 352 - 363) آمده است :
    از اميرالمومنين على بن ابى طالب - كرم الله وجهه - خبر است كه : او به بيت المال اندر شد، خواسته ديد بسيار...پس يك مشت دينار برگرفت و يك مشت درم ، و باز جاى افكند و گفت : يا حمراء و يا بيضاء! احمرى و ابيضى و غرى غيرى . گفت يا سرخ و يا سپيد، جز مرا بفريب .
    تاريخ بلعمى ج 2/804
    اين سخن را چند تن از مولفان آورده اند: از جمله :
    على بن عثمان هجويرى (م : حدود 465):
    و آنان كه گويند زر و كلوخ به نزديك وى يكسان شده است ، اين همه علامات سكر باشد و نادرستى ديدار، و اين را بس شرفى نباشد. شرف مر آن درست بين و راست دان را باشد كه زر نزديك وى زر بود و كلوخ كلوخ ، اما به آفت آن بينا بود تا گويد: يا صفراء و يا بيضاء، غرى غيرى . يا زر زرد روى و يا سيم سفيد كار، به جز مرا فريبيد، كه من به شما مغرور نگردم ، از آن چه من آفت شما ديده ام .
    كشف المحجوب / 288
    ابوالفضل رشيد الدين ميبدى (زنده در نيمه اول قرن ششم ):
    اميرالمومنين على (ع ) دينارى بر دست نهاد گفت : يا صفراء اصفرى و يا بيضاء ابيضى و غرى غيرى اى دنيا و اى نعيم دنيا، رو كه تو عروسى آراسته اى و به انگشت عروسان پنجه شيران نتوان شكست . شو ديگرى را فريب ده ، كه پسر بوطالب سر آن ندارد كه در دام غرور تو آيد.
    كشف الاسرار (تاليف ، 520) ج 5/453
    سعد الدين وراوينى (نيمه اول قرن هفتم ):
    خنك كسى كه مرغ انديشه او بيضه طمع - و اگر چه زرين يا سيمين بود - ننهد و نقش سپيدى و زردى آن بيضه بر بياض ديده و سواد دل نزند، (56) و چون از پرده فريب روى بنمايد آستين بر روى گيرد، يا بيضاء ابيضى و يا صفراء اصفرى غرى غيرى .
    مرزبان نامه وراوينى / 398
    عطاملك جوينى (م : 681):
    به وقتى كه در پاى لمسر(57) بودم بر هوس مطالعه كتابخانه كه صيت آن در اقطار شايع بود عرضه داشتم كه نفايس كتب الموت را تضييع نتوان كرد. پادشاه آن سخن را پسنديده فرمود و اشارت راند تا به مطالعه آن رفتم و آن چه يافتم از مصاحف و نفايس كتب بر مثال يخرج الحى من الميت (58) بيرون آوردم و آلات رصد كه ...موجود بود برگرفتم ... و هر چند خزاين موفور بود و اجناس ذهبيات و فضيات نامحصور، اما يا صفراء اصفرى و يا بيضاء ابيضى بر آن خواندم و آستين به كرم بر آن افشاندم .
    جهانگشاى جوينى (تاليف : 658) ج 3/270
    اما نهج البلاغه : مى دانيم كه سيد شريف رضى نهج البلاغه را در حدود سال چهارصد و يك هجرى از گزيده خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار اميرمومنان (ع ) فراهم آورد. اين كتاب شريف البته آن مايه قدر و اهميت داشت كه از همان آغاز تدوين توجه و اقبال آشنايان به ادب عرب را به خود برانگيزد، چه وقتى اجزاء پراكنده آن در ميان سخن شناسان دست به دست مى گشت (59) و خواطر زايا را پربار مى كرد، (60) اهتمام اهل فضل بدان مجموعه ، در حقيقت سيراب كردن طبايع عطشناكى بود كه در طلب چشمه اى شيرين مى سوختند، شرحهايى كه فاضلان عرب ، تنها تا قرن هشتم ، بر آن كتاب شريف نوشته اند و بعضى از آن ها موجود و معروف است اين معنى را به خوبى نشان مى دهد. در آن سالها، هر چند در قلمرو زبان فارسى و در عالم نويسندگان رسمى ، نسبت به اين گنجينه گرانقدر نوعى بى خبرى و بى اعتنايى بود، اما چنان نبود كه اين تغافل هر نظرى را فرو بندد، چنان كه با همه آن پرهيز و گريز، تاثير مستقيم آن در بعضى از متون فارسى آشكار است . اشاره به چندى از اين آثار بى ترديد لطف و فايده اى تمام دارد:
    1 - شرح شطحيات : اين كتاب ، چنان كه از اسمش نيز پيداست ، در شرح سخنان رمزى بعضى از عارفان نوشته شده است و مولف آن روزبهان بقلى فسايى از مشايخ معروف قرن ششم (م : 606)است .
    در شرح شطحيات آمده است (ص 71):
    فى شطح المرتضى ، رضى الله عنه
    اما شطحيات مرتضى پيشتر آمد زيرا كه در فصاحت پيشتر آمد. نبينى كه در غليان سكر شقشقه انبساطى چون در حلق جانش مرتفع گشتى ناساكن شدى ، همه شطح گفتى . نديدى كه چه گفت در صحو بعد از سكر كه : هيهات ، يا ابن عباس ، تلك شقشقة (61) هدرت ثم استقرت . (62) چون در بحر قدم غوطه خوردى ، از اصداف جان لئالى شطح برانداختى ، گفتى : من در شبهتى نه ام ، حق را ديدم و در حق شك نكردم كه مى بينم . چون مى ديدم بعد از آن در غيم (63) اعتراض نفس نيفتادم . اگر بينم به چشم سر، چنانش بينم كه به چشم دل ، ما شككت فى الحق منذ رايته . و لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا. (64)
    2 - دستور الوزاره : نويسنده اين كتاب ، كه پيشرو كتبى مانند دستور الوزراى خواندمير (تاليف : 914) و دستور الوزراى استرابادى (تاليف : حدود 1060) است ، محمود بن محمد اصفهانى (م : 612) دانسته شده است . (65) اگر اين تاريخ - 612 - براى درگذشت مولف و سال 595 براى تاليف كتاب صحيح باشد، بايد گفت ، تا آن جا كه ما مى دانيم ، دستورالوزاره نخستين كتابى است در زبان فارسى كه بصراحت نهج البلاغه را مجموعه اى از سخنان على (ع ) معرفى كرده است . (66)
    دستورالوزاره چنين آغاز مى شود:
    حمد و ثنا داراى جهان و داناى آشكار و نهان را، پادشاهى كه عقل دورانديش از ادراك كنه جلالش عاجز است . لا يدركه غوص الفطن ...(67) و درود بر صاحب منشور اتيناك (68)...دلاورى كه مبارزان قلب مجاهدت به جاندارى (69) نصرتش پناه گرفتند كنا اذا احمر الباس ، (70) زبان آورى كه ...(71)
    و به نهج البلاغه چنين اشاره مى كند: اميرالمومنين على بن ابى طالب - كرم الله وجهه - امام مرتضى ولى حضرت خدا...به فيض سماحت بنان و سجاحت بيان اين مرتبت از حضرت نبوت يافته كه اجود الناس بنانا و افصح الناس بيانا و دررزواهر و غرر جواهر او كه در نهج البلاغه منتظم است ...كمال اين معنى را (گواه است ). دستورالوزاره / 78
    3 - تاريخ جهانگشا: اين كتاب نوشته عطاملك جوينى (م : 681) و يكى از مهمترين منابع تاريخ مغول و از نمونه هاى استوار نثر مصنوع است .
    در تاريخ جهانگشا (ج 3 / 122) - در وصف قلعه ميمون دز - آمده است :
    آن قلعه اى بود كه هنگام استيلا و استعلاى كار آن طايفه ...علاء الدين ....به كفات و اركان اشارت كرده بود تا مدت دوازده سال قلال و تلال آن جبال را مطالعه مى كردند تا آن كوه سرافراز را...اختيار كردند و بر قله آن ...قلعه ميمون دز آغاز نهادند....و در آن موضع از افراط سرما حيوان را از ابتداى خريف تا ميان بهار امكان آرام و مكان مقام ميسر نه . و بدين سبب در خيال آنك جبال آن را كه ...از غايت رفعت آن مكان على سخن على ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير (72) بر خود مى بست ، ابناى آدم چگونه بدان تعدى يابند و به محاصره آن تصدى نمايند.
    از ذكر شواهد ديگر براى پرهيز از طول سخن چشم مى پوشيم . اكنون جاى آن است كه ببينيم مطلوب كل طالب ، به عنوان مجموعه اى از سخنان منسوب به على (ع ) چه تاثيرى در آثار پس از خود داشته است .

  2. #2
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    مطلوب كل طالب ، كتاب درسى
    البته به قطع و يقين نميتوان گفت كه در ادوار گذشته ، مانند قرنهاى ششم و هفتم و...در مراكز آموزشى و فرهنگى ايران ، تعليمات مبتديان و نوجوانان با چه كتاب يا كتابهايى آغاز مى شد. اما گستره اين مجهول چنان نيست كه پژوهشگر تاريخ فرهنگ و تعليم و تربيت نتواند به حدس و نظر بالنسبه قابل اعتمادى دست يابد، چرا كه قراين و امارات گونه گونى هست كه وى را به جانب مقصود دلالت كند. به عنوان نمونه توجه به اقبال بسيارى از ايرانيان به آيين مقدس اسلام و پذيرش صميمانه آن ، همانند آثار بازمانده از دانش ‍ آموختگان قوم ، تاكيد مى كند كه در اكثر حوزه هاى آموزشى ، قرآن كريم ، و سپس كتابهاى وابسته بدان در درجه اول اهميت و تقدم بوده اند. محاسن اخبار و اشعار (73) مشتمل بر آداب شريف را هم كه بعضى در تعليم نوآموزان توصيه مى كرده اند، بى گمان چنان نبوده است كه از اين اهميت و تقدم بكاهد. رسائلى مانند نصاب الصبيان ابونصر فراهى (م : 640)، شافيه و كافيه ابن حاجب (م : 646) و الفيه ابن مالك (م : 672) را هم كه قرنها كتب درسى بوده اند، بايد دنباله طبيعى كتبى به شمار آورد و در درجه نخست براى كسب مهارت در زبان و لغت عربى و ورود به تحصيل علوم قرآنى تدريس مى شده اند.
    براى آن كه احتمال درسى بودن كتاب يا رساله اى پذيرفتنى باشد، دست كم بايد:
    موضوع و محتواى آن با فرهنگ جامعه ايرانى آن روز سازگار و همسوى باشد، و پيداست كه آن چه در سايه قرآن كريم و تعليمات آن برآمده باشد از اين نوع است ، ديگر آن كه از آن كتاب يا رساله در آموخته هاى مولفان ، كه به ضرورت در آثارشان منعكس است ، نشانه اى هرچند كمرنگ يافته شود، مانند آن چه از كيمياى سعادت غزالى در گلستان سعدى مى توان يافت .
    بديهى است كه وجود دستنوشته هاى متعدد در حوزه هاى مختلف جغرافيايى نيز اين احتمال را به درجاتى تاييد مى كند.
    اما آن چه درباره مطلوب كل طالب مى دانيم اين احتمال را به يقين نزديك مى كند:
    مطلوب كل طالب مجموعه اى از سخنان منسوب به على (ع ) است ، يعنى محاسن اخبارى كه به گفته جاحظ، اديب سخن شناس عرب ، بعضى از آن ها با البيان و التبيين برابر است ، (74) شرح دلنشين تازى و فارسى و شعر ساده و روشن رشيد وطواط، يكى از اديبان قرن ششم ، نيز بر مطلوبيت اين رساله مى افزايد، تاثير آن را هم در بسيارى از كتب قرون بعد مى توان ديد. چنان كه بسيارى نسخه هاى خطى از آن ، بخصوص نسخه هايى كه شامل سخن امام (ع ) و شعر وطواط است ، هم نشان مى دهد كه روزگارى در مكتب خانه ها درس داده مى شده است (75)
    اينك بعضى از متونى كه گوشه هايى از اين تاثير را در خود دارند:
    1 - بختيارنامه : اين كتاب تحريرى است آراسته و مصنوع از بختيارنامه ، كه آن را از داستانهاى مشهور پيش از اسلام دانسته اند، و گفته اند به نام تاج الدين محمود بن عبدالكريم از بزرگان قرن ششم و از ممدوحان رشيد وطواط نوشته شده است . (76)
    در بختيارنامه (ص 59) مى خوانيم :
    الخبر: بشر مال البخيل بحادث او وارث .
    مال بخيل يا هدف تير حوادث شود يا علف وارث گردد. اما ثروت اهل خرد به اتفاق عالميان واجب الوجود است . مثل : من جاد ساد.هر كه را مال هست و خوردن نى
    وى از آن مال بهره كى دارد
    يا به تاراج حادثات دهد
    يا به ميراث خوار بگذارد(77)


    رك : متن حاضر، كلمه دهم .
    2 - گلستان سعدى : درباره مطلوب كل طالب و گلستان جداگانه سخن خواهيم گفت .
    3 - تاريخ نامه هرات : اين كتاب نوشته سيف بن محمد هروى است در تاريخ هرات ، از آغاز روزگار چنگيزخان مغول تا سال 721.
    در تاريخ نامه هرات (ص 131) آمده است :
    (به ) امير بزرگ ....ارغون بيك ...عرضه مى دارند بندگان آن حضرت و...جماهير خطه هرات ...به آن جمله كه ملك مجد (الدين ) كاليوينى سر از خط انقياد و طاعت دارى ...برداشته و از غايت سرى و سرورى پاى از دايره رحم الله امرء عرف قدره و لم يتعد طوره بيرون نهاده و از خبررحمت ايزدى بر آن كس باد
    كه عنان در كف جنون ننهد
    قدر خود را بداند و هرگز
    قدم از حد خود برون ننهد


    غافل مانده .(78)
    رك : متن حاضر، كلمه سى و پنجم .
    4 - مناقب العارفين : از شمس الدين احمد افلاكى است . در باب زندگانى و احوال جلال الدين مولوى و اطرافيان او. اين كتاب در حدود سال 742 در قونيه تاليف شده است .
    در مناقب العارفين (ص 302) آمده است :
    شمس الائمه (سرخسى ) چندين پاره كتب نفيس در هر فنى تصنيف كرده بود كه هيچ عالمى مثل آن در خواب نديده بود. بزرگان آن عصر مصلحت چنان ديدند كه آن كتب را آشكارا نكنند تا به دست قتله انبياء و دجاجله اولياء نيفتد و فتنه واقع نشود. چنان كه گفته اند:جاهلان منكرند علمى را
    كه ز جهل و عمى ندانندش
    گرچه ايمان محض آن باشد
    چون ندانند كفر خوانندش (79)


    رك : متن حاضر، ذيل كلمه سى و چهارم (گويى افلاكى شعر رشيد را از حافظه نقل كرده است .)
    5 - هزار مزار: اين كتاب ترجمه شد الازار فى حط الاوزار عن زوار المزار جنيد شيرازى است در شرح مزارات شيراز كه در اوائل قرن نهم به وسيله فرزند مولف ، عيسى ابن جنيد شيرازى ، انجام گرفته است .
    در هزار مزار (ص 341) آمده است :
    ...چنان كه در صد كلمه حضرت امير آمده است كه : قيمة كل امرء ما يحسنه .قيمت تو بدان قدر علم است
    كه تن خود بدان بيارايى
    خلق در قيمتت بيفزايند
    چون تو در علم خود بيفزايى (80)


    اين قطعه در سوانح الافكار رشيدى ، (81) مجموعه چند نامه از رشيدالدين فضل الله همدانى (م : 718) كه شمس الدين محمد ابرقوهى ، در حدود سال 730 تدوين كرده ، نيز آمده است .
    رك : متن حاضر، كلمه پنجم .
    6 - الرسالة العلية : اين كتاب از كمال الدين حسين كاشفى (م : 910) در شرح چهل حديث نبوى است . ملا حسين واعظ كاشفى در الرسالة العليه (ص ‍ 203) مى آورد:
    روزى كسى حسن بصرى را - رض - غيبتى كرد. حسن فرمود تا طبقى حلوا پيش وى بردند و پيغام فرستاد كه : شنيدم كه بعضى از حسنات به ديوان عمل ما فرستادى ، ما نيز حلوايى فرستاديم تا دهان شيرين كنى .
    و شيخ شيراز - رحمة الله عليه - مى گويد:اگر نام (82) مردم به زشتى برم
    نگويم به جز غيبت مادرم
    كه دانند پروردگان خرد
    كه طاعت همان به كه مادر برد


    غيبت شنيدن نيز گناه است ، چنان كه اميرمومنان - عليه السلام - مى فرمايد كه : السامع للغيبة احد المغتابن .
    ...و در ترجمه اين آورده اند:تا توانى مخواه غيبت كس
    نه گه جد و نه گه طيبت
    هر كه او غيبت كسى شنود
    هست همچون كننده غيبت (83)


    رك : متن حاضر، كلمه چهل و ششم .
    مطلوب كل طالب و گلستان
    در گلستان سعدى از نثر يا نظم رشيد وطواط تاثيرى آشكار نمى توان يافت ، اما در بسيارى از موارد، نزديكى مفاهيم ، كه گاهى با مشابهتهاى لفظى نيز همراه است ، به حدى است كه توجه خاطر سعدى را به مطلوب كل طالب به ذهن مى آورد. البته اشتراك موضوع اخلاقى ، تربيتى و دينى هر دو كتاب زمينه اى طبيعى براى وجود مفاهيم و معانى مشتركى را ايجاب مى كند، اما چنانكه خواننده ملاحظه خواهد كرد، بعضى از هماننديها چنان نيست كه بتوان آن را نتيجه شيوع مفاهيم اخلاقى يا اشتراك موضوع و غير آن دانست .
    و اكنون آن هماننديها:
    1 - مطلوب كل طالب (كلمه سوم ): الناس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم .
    ...مردمان در زمانه نگرند و به افعال او اقتدا نمايند، هر كه را زمانه بنوازد ايشان بنوازند و هر كه را زمانه بيندازد ايشان نيز بيندازند...
    گلستان (ص 72):نبينى كه پيش خداوند تخت
    تواضع كنان دست بر بر نهند
    چو بينند كارش ز دست اوفتاد
    همه عالمش پاى بر سر نهند


    2 - مطلوب كل طالب (كلمه هفتم ): المرء مخبو تحت لسانه .
    ...تا مرد سخن نگويد مردمان ندانند كه او عالم است يا جاهل ، ابله است يا عاقل . چون سخن گفت مقدار عقل و مثابت فضل او دانسته شد.
    گلستان : (ص 50):تا مرد سخن نگفته باشد
    عيب و هنرش نهفته باشد
    هر بيشه گمان مبر كه خالى است
    باشد كه پلنگ خفته باشد(84)


    3 - مطلوب كل طالب (كلمه نوزدهم ): لا راحة مع حسد.
    ...مردم حسود پيوسته از نيكوييى كه خداى - عز و جل - ديگران را دهد اندوهگن باشد و راحت عمر و لذت عيش نيابد.
    گلستان (ص 63):توانم آن كه نيازارم اندرون كسى
    حسود را چه كنم كو ز خود به رنج درست ؟
    بميرتا برهى اى حسود كاين رنجى است
    كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست (85)


    4 - مطلوب كل طالب (كلمه سى و چهارم ): المرء عدو ماجهله .
    ...هر كه علمى را نداند پيوسته در پوستين آن علم افتاده بود و اصحاب آن علم را بد مى گويد و مذمت مى كند.
    گلستان (ص 178):
    بى هنران هنرمند را نتواند كه بينند...يعنى سفله چون به هنر با كسى بر نيايد به خبثش در پوستين افتد.
    5 - مطلوب كل طالب (كلمه پنجاه و دوم ): الحاسد مغتاظ على من لا ذنب له .
    ...حسود چون با كسى نعمت بيند....بر آن كس خشم آلود شود و او را دشمن گيرد و پيوسته در زوال نعمت او كوشد بى آن كه از آن كس جرمى پيدا آمده باشد يا جنايتى ظاهر شده ، شعر:هست مرد حسود خشم آلود
    بر كسى كو نكرد هيچ گناه
    نعمت خلق ديد نتواند
    رنجه باشد ز اصطناع اله


    گلستان (ص 183):
    حسود از نعمت حق بخيل است و بنده بى گناه را دشمن دارد.مردكى خشك مغز را ديدم
    رفته در پوستين صاحب جاه
    گفتم : اى خواجه ، گر تو بدبختى
    مردم نيكبخت را چه گناه (86)


    و نيز (ص 63):
    (سرهنگ زاده ) گفت :...همگنان را راضى كردم مگر حسود را كه راضى نمى شود الا به زوال نعمت من ...شوربختان به آرزو خواهند
    مقبلان را زوال نعمت و جاه
    گر نبيند به روز شب پره چشم
    چشمه آفتاب را چه گناه ؟


    6 - مطلوب كل طالب (كلمه شصت و پنجم ): السعيد من وعظ بغيره .
    ... نيكبخت آن كس باشد كه چون ديگرى را پند دهند و از كردار ناشايسته و گفتار نابايسته بازدارند، او از آن پند عبرت گيرد. نصيب خويش بردارد و به گرد امثال آن كردار و گفتار نگردد.
    گلستان (ص 187):
    نيكبختان به حكايت و امثال پيشينيان پند گيرند از آن پيش كه پسينيان به واقعه ايشان مثل زنند و دزدان دست كوته نكنند تا دستشان كوته نكنند.نرود مرغ سوى دانه فراز
    چون دگر مرغ بيند اندر بند
    پندگير از مصايب دگران
    تا نگيرند ديگران به تو پند


    7 - مطلوب كل طالب (كلمه چهل و چهارم ): اكبر الاعداء اخفاهم مكيدة .
    ...هر كه دشمنى نهان دارد و دوستى آشكارا كند، او بدترين دشمنان باشد، از بهر آن كه حذر از دشمن ظاهر ممكن است و از دشمن باطن ممكن نيست .
    گلستان (ص 124):هرگز ايمن ز مار ننشستم
    كه بدانستم آن چه خصلت اوست
    زخم دندان دشمنى بترست
    كه نمايد به چشم مردم ، دوست


    8 - مطلوب كل طالب (كلمه هشتاد و هفت ): اكثر مصارع العقول تحت بروق الاطماع .
    ...هر كه طمع برو مستولى گردد عقل او مقهور و خرد او مغلوب شود.
    گلستان (ص 123):بدوزد شره ديده هوشمند
    در آرد طمع مرغ و ماهى به بند


    9- مطلوب كل طالب (كلمه نودم ): من لان عوده كثف اغصانه .
    ...هر كه نرم باشد و سياست به وقت نكند و مراسم تاديب را مهمل گذارد، حاشيه او گردنكشى كنند و او را حرمت ندارند و به مراد او نروند.
    گلستان (ص 133):
    (صاحبدل گفت : اى برادر، چون (با بنده ) قرار دوستى كردى توقع خدمت مدار، كه چون عاشق و معشوقى در ميان آمد مالكى و مملوكى برخاست .خواجه با بنده پرى رخسار
    چون درآمد به بازى و خنده
    نه عجب كو چو خواجه حكم كند
    وين كشد بار ناز چون بنده


    جز اين نيز در اين دو كتاب ، مطلوب كل طالب و گلستان ، نمونه هاى همانند يا نزديك به يكديگر وجود دارد كه براى پرهيز از طول سخن به همين مقدار بسنده مى كنيم .
    نسخه هايى كه در تصحيح متن مورد استفاده ما بوده است
    1 - ك : از كتابخانه اياصوفيه ، به شماره 2052، در مجموعه اى شامل شانزده رساله نهمين رساله اين مجموعه مطلوب كل طالب است كه فهرست نويسها آن را كنزالحكمه ناميده اند (فهرست ميكروفيلمهاى دانشگاه تهران ، ج 1 / 447). اين كنز الحكمه با مطلوب كل طالب - متن ما - تفاوتهاى بسيارى دارد:
    الف : به جاى خطبه رشيد وطواط، مطالبى را از ابوالفضل احمد بن ابى طاهر (م : 280)، در باب آشنايى وى با جاحظ و مجموعه اى از سخنان على ، آورده است ، كه ما پيش از اين آن را نقل كرده ايم (87) و اصل عربى آن نيز در مناقب خوارزمى / 374 آمده است .
    ب : شرح فارسى كلمات را در همه موارد كوتاه كرده و احيانا سخنى بر آن افزوده ، چنان كه گويى از آن تحرير ديگرى ساخته است . نمونه اى از كار او در بخش توضيحات و تعليقات آورده ايم .
    خط ك نسخ ، تاريخ كتابت آن شب پنج شنبه ، بيست ونهم ذوالحجه سنه 686، و كاتب آن - بنابر آن چه در ورق 13، پايان رساله مونس ‍ العشاق آمده - مبارك بن اصيل بن محمد بن النجيب ، ملقب (به ) نجم القرطاسى است .
    ميكروفيلم و عكس اين مجموعه به شماره هاى (270 - 527 و 528) در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران موجود است .
    2 - س : از كتابخانه چيستر بيتى دوبلين در مجموعه اى (فهرست 3: 72 ش 308) حاوى چهار رساله كه مطلوب كل طالب دومين رساله آن است .
    كاتب اين مجموعه ابوالمحاسن محمد بن سعد بن محمد سعيد، معروف به ابن الساوجى است كه با خط نسخ خوش ، در سال 729، در اصفهان ، و گويا به رسم هديه براى شرف الدين على فامنينى نوشته و آن را الدر المنثور ناميده است .
    اين نسخه (پس از ك ) كهنترين نسخه مطلوب كل طالب است كه ما به آن دست يافته ايم ، اما نسخه عكسى ما در پايان عبارتهاى فارسى ، و گاهى عربى ، و غالبا در پايان سطور، نواقص و افتادگيهايى دارد. عمده ترين تفاوت اين نسخه در ترجمه كلمات به فارسى است كه ظاهرا در اينجا از خود كاتب است .
    ميكروفيلم و عكس اين نسخه نيز به شماره هاى (3432 و 7062) در همان كتابخانه مضبوط است .
    3 - ص : از كتابخانه اياصوفيه در مجموعه اى به شماره 4795 و حاوى 56 رساله كه مطلوب كل طالب پنجاه و دومين رساله آن است .
    شرح فارسى اين نسخه با خط نستعليق و عبارات عربى به خط نسخ و خاصه كلمات امام (ع ) به خطى خوش نوشته شده است . تاريخ كتابت مطلوب كل طالب 843 و نام كاتب آن در هيچ يك از رساله ها ذكر نشده است . تفاوت عمده اين نسخه با ديگر نسخه ها آن است كه در اينجا ترجمه فارسى كلمات امام (ع ) نيامده است .
    ميكروفيلم و عكس اين نسخه هم به شماره هاى (129 - 259 و 255) در كتابخانه مذكور موجود است .
    4 - ز : از كتابخانه حميديه ، در مجموعه اى به شماره 1447 كه شامل حدود صد و شصت و هفت رساله است . در اينجا به علت پس و پيش ‍ شدن اوراق مجموعه ، رساله مطلوب كل طالب به دو بخش (رساله هاى 78 و 129) تقسيم شده است .
    خط اين نسخه نسخ بسيار زيبايى است كه به دست ابواسحاق بن يحيى بن ابراهيم زنجانى به سال 812 و در لاهيجان نوشته شده است . كاتب زيبانويس كه با خطى ريز و در متن و حاشيه مى نوشته است ، شرح عربى مطلوب كل طالب را نياورده و شرح فارسى آن را هم غالبا كوتاهتر كرده است . ما تنها در چند مورد به اين نسخه مراجعه كرده ايم .
    ميكروفيلم و عكس اين نسخه نيز به شماره هاى (195 و 2832 - 2835) در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران موجود است .
    5 - م : نسخه ديگر كتابخانه اياصوفيه جزو مجموعه اى به شماره 2854 و به نام كلمات چهار يار گزين . مطلوب كل طالب رساله چهارم اين مجموعه و سه رساله ديگر آن تحفة الصديق ، فصل الخطاب و انس ‍ اللهفان است .
    خط اين مجموعه نسخ و كاتب آن محمد بن على مولوى است كه در سال 896 آن را نوشته است .
    شماره عكس اين مجموعه در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران 706 و 707 است .
    6 - اس : متعلق به كتابخانه دانشگاه استانبول و از مجموعه اى به شماره 407 و به نام صد كلمه چهار يار نبى ، ترتيب رساله هاى چهارگانه در اينجا نيز مانند م است و مطلوب كل طالب در مرتبه چهارم قرار دارد.
    با اين كه از اين نسخه كلمات 78 و 79 ساقط شده است و نام كاتب و تاريخ كتابت را (كه به احتمال قريب به يقين متاخر از قرن نهم نيست ) ندارد، اما نسبتا نسخه خوبى است .
    خط اين نسخه نسخ و نستعليق است .
    عكسى از اين مجموعه با شماره 524 در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران موجود است .
    7 - ع : از كتابخانه عاطف افندى به شماره 2207، و داراى 6 رساله كه رساله نخستين آن كلمات چهار يار گزين ، و مطلوب كل طالب چهارمين جزء آن است . هيچ يك از اجزاء، تاريخ و نام كاتب ندارد، و آخرين تاريخى كه در پايان رساله ششم مجموعه - مناقب افلاكى دده مولوى كه به خامه ديگرى است - آمده است جمادى الاول 928 را نشان مى دهد، اختلافى كه خطبه هاى كلمات چهار يار اين نسخه با ديگر نسخه ها - م و اس - دارد اين است كه شخصى خطبه رساله هاى چهارگانه را چنان گردانيده كه تحفة الصديق اولين و فصل الخطاب دومين و انس ‍ اللهفان سومين و سرانجام مطلوب كل طالب - كه در حقيقت كار نخستين رشيد وطواط در اين زمينه بوده است - چهارمين اثر وى در آمده است ، و ديگر اين كه در اينجا نيز كلمات امام (ع ) مانند ك و ص - به فارسى ترجمه نشده است .
    اين نسخه علاوه بر اين كه به خطى ناخوش نوشته شده است ، كلمه 76 و شرح آن را نيز ندارد، اما در پايان كلمه 77 را كسى براى بار ديگر افزوده است .
    ميكروفيلم و عكس اين نسخه به شماره هاى (367 و 732 - 731) در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران موجود است .
    و اينك چند نسخه ديگر كه تنها بخشى از مطلوب كل طالب را دارند.
    1 - نسخه اى در كتابخانه اياصوفيه ، به نام صد كلمه على و به شماره 4165 كه به خط نسخ و به دست حسين بن حسن مولوى و در سال 731 نوشته شده است . اين نسخه پس از خطبه آغاز كتاب تنها كلمات امام (ع ) و شعر رشيد را آورده است و شرحهاى عربى و فارسى را ندارد. از امتيازات خاص اين نسخه آن است كه كلمات فارسى را نيز در بسيارى از موارد مشكول آورده و به اين طريق صورت ملفوظ آن ها را ثبت كرده است . ما براى مزيد فايده كلماتى را كه شكل مضبوط آنها با تلفظ امروزين تفاوت دارد مى آوريم :
    هاى بيان حركت (هاى غيرملفوظ) ماقبل مفتوح است :
    اندازه (ورق 11)، برنده (ورق 23)، بهره (ورق 17) پيوسته (ورق 20) تكيه (ورق 15)خواهيده (المسؤ ول حر حتى يعد خواهيده آزاد است تا وعده دهد، ورق 12)، رميذه (ورق 20دوبار)، شكوفه (به ضم شين ، ورق 18) گفته (ورق 25) همه (ورق 6 و 16 و 18 و 22و 24).
    ب (حرف اضافه ) در همه موارد مفتوح است :
    بپذر ( به پدر، ورق 3)، براه (= به راه ، ورق 9)، بسلامت (به سلامت ، ورق 10) و....
    و كلمات زير:
    پاسبان (به ضم سين ، ورق 14)، پر (با تشديد راء، ورق 11)، پنهان (به ضم پ ، ورق 4) پيذا (با فتح پ ، ورق 20 و 249) پيوست (به فتح پ چنان كه در پيوسته ، ورق 19 و پيوستى ، ورق 23)
    مشتقات توانستن : توانايى ، توانگران ، توانگرى (به ضم تاء ورق : 24 و 25 و 19)، و نيز در شكل فعلى آن (توان : ورق 5، نتوان ورق 22، توانى : ورق 7 و 13 و...)
    جهان (به كسر جيم ، ورق 25) چنان (به ضم چ ، ورق 6)، زبان (به ضم زاء، ورق 4 و 5 و...) و نيز زفان (ورق 5 و 23)، سخن (به فتح سين و ضم خاء، ورق 11 و 24 و 25)، شكوفه (به ضم شين ، ورق 18)، ميان (به فتح ميم ، ورق 11)، وى (به فتح واو، ورق 13 و 23)
    ب (حرف تاكيد پيش از فعل ) گاهى مكسور:
    بدهذ (ورق 24)، بكاهذ (دو بار، ورق 11)، بكند (ورق 22). بيشتر مضموم :
    ببرد (به ضم باء اول و فتح دوم ، ورق 22)، ببريذى (ورق 23)، بروذ (ورق 17)، بشكفيذ (ورق 18)، بشوذ (به ضم باء و فتح شين ، ورق 17)، بنمايذ (ورق 20) بگويذ (ورق 25)
    و پاره اى از فعل هاى ديگر:
    رساندورسى (به فتح راء: ورق 19 و 20)، رو (فعل امر به فتح راء: ورق 9)، نمايذ (به ضم نون ، ورق 13)، نهفت (به ضم نون و هاء، ورق 24)
    و نيز پيوستن ضمير متصل به كلمه مختوم به ا و و بدون افزودن ياء : هر كه را زيرش نرم باشد بالاش سخت باشد، يعنى روش (ورق 17)
    از محاسن ديگر اين نسخه آن است كه ترجمه اشعار وطواط را به تركى و با قلم ديگر در حاشيه آورده است كه ما قبلا از آن سخن گفته ايم .
    2 - نسخه اى در ضمن مجموعه شماره 2398 كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ، كه پيش از اين از آن ياد كرده ايم . در حاشيه صفحات 304 تا 431 مجموعه مذكور صد كلمه امام (ع ) و ترجمه آن ها و شعر وطواط آمده است . تاريخ كتابت اين مجموعه دهه اول و دوم قرن دهم است و بخشهاى عمده اى از سخنان امام (ع ) را شامل است .
    3 - نسخه اى از كتابخانه مجلس شوراى ملى سابق ، به شماره 4820. اين نسخه تنها كلمات امام (ع ) و شعر رشيد وطواط را دارد، و شيخ محمد كمال كاتب نيشابورى آن را در سال 943 نوشته است . ما در چند مورد به اين نسخه مراجعه كرده ايم .
    4 - نسخه اى در ضمن مجموعه شماره 4379 كتابخانه ملى ملك تقريبا با همان مشخصات مجموعه دانشگاه تهران ولى با تاريخ كتابت 1056 هجرى .
    5 و 6 - درصفحات 460 - 461 مجله راهنماى كتاب سال بيستم دو نسخه از مائة كلمه معرفى شده است كه تاريخ كتابت اولى 886 و دومى 874 و هر دو متعلق به بنياد هاراسويتس بوده است .
    و جز اينها در گنجينه كتابخانه ها نسخه متعددى از مطلوب كل طالب وجود دارد كه تنها كلمات امام (ع ) و شعر وطواط را آورده اند و جوينده مى تواند به آن ها رجوع كند.
    روش تصحيح
    نسخه ك قديمترين نسخه هايى بود كه در اختيار داشتيم ، اما چنان كه پيش از اين نيز گذشت ، كابت خطبه رشيد وطواط را حذف كرده و به جاى آن ترجمه سخن ابوالفضل احمد ابن ابى طاهر را آورده بود، بدون اين كه ذكرى از رشيد وطواط در ميان آورد، و بعلاوه شرح فارسى آن را تلخيص و احيانا مطالبى بر آن اضافه كرده بود. نسخه س نيز كه از نظر قدمت در مرتبه دوم قرار داشت به سبب بعضى افتادگيها و تصرفات كاتب نمى توانست اساس كار باشد.
    از اين رو صحيح ترين روايت ، روايتى كه در بيشترين نسخه ها آمده بود، روايت س و اس را در متن قرار داديم و اختلافها را در پاى صفحه آورديم .
    ترتيب كلمات بر حسب نسخه س است .
















    نشانه و رمزها
    اس : نسخه استانبول
    رك : رجوع كنيد
    ز: نسخه زنجانى
    س : نسخه ابن الساوجى
    ص : نسخه اياصوفيه
    ع : نسخه عاطف افندى
    ك : كنزالحكمة
    م : نسخه محمد بن على المولوى
    م : متوفى ( درگذشته )
    2 - م : عالم عادل ... از عالم عادل تا 2 ندارد.
    -: ندارد
    +: اضافه ندارد
    /: صفحه ، مانند 2/25 جلد 2 صفحه 25
    (): از خود افزوده ايم
    مقدمه شارح
    بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله على الطاف كرمه ، و اصناف نعمه ، و الصلوة على نبيه ، الطاهر اعراقة ، الزاهر اخلاقه ، (88) و على آله الاصفياء، و اصحابه الاتقياء، حماة الحق ، و هداة الخلق . (89)
    چنين گويد: محمد بن محمد بن (90) عبدالجليل العمرى (91) الرشيد(92) الكاتب (93) - وفقه الله لما يصلح اعمال (94) دينه و دنياه و ينجح آمال آخرته و اولاه - كه اميرالمومنين (95) على بن ابى طالب - كرم الله وجهه - با آنكه امام اخيار و قدوه ابرار و سيد فتيان و مقدم شجعان بود، فصاحتى داشت كه عقود جواهر از انفاس (96) او در غيرت اند و نجوم زواهر از الفاظ او در حيرت و عمرو(97) بن بحر الجاحظ - رحمة الله عليه - كه در كمال براعت و وفور بلاغت نادره اين امت و اعجوبه اين ملت بود، از مجموع كلام اميرالمومنين على بن ابى طالب - كرم الله وجهه - كه (98) جمله بدايع غرر و روايع (99) درراست ، صد كلمه اختيار كرده است و هر كلمه را از آن برابر هزار كلمه داشته ، (100) و به خط خويش نبشته (101) و خلق را يادگار(102) گذاشته ، واجب ديدم من بنده كه پرورده خاندان و پديدآورده (103) دودمان مجلس عالى (104) خداوند و خداوندزاده ، و پادشاه و پادشاه زاده ، (105) شاه معظم ، عالم عادل ، مويد مظفر منصور، (106) جلال الدنيا و الدين ، (107) تاج (108) الاسلام و (109) المسلمين ، علاء (110) الملوك و السلاطين ، قطب الدولة ، مجدالملة ، بهاء الامة ، عدة الخلافة ، ناصرالملك ، سيد ملوك الشرق و الغرب ، شمس المعالى ، (111) سلطان شاه ، ابوالقاسم محمود بن خوارزمشاه (112) ايل ارسلان بن - خوارزمشاه اتسزبن خوارزمشاه (113) محمد، يمين اميرالمومنين (114) - اعزالله انصاره و ضاعف اقتداره - ام (115) آن (116) صد كلمه را به رسم خدمت (117) خزانه كتب معمور(118) او - لازالت معمورة ببقائه ، مزينة بلقائه - به دو زبان تازى و پارسى تفسير (119) كردن ، و در آخر تفسير هر كلمه دو بيت شعر از منشآت خويش كه آن كلمه باشد (120) آوردن ؛ تا فايده آن عام تر و منفعت آن تام تر باشد هر دو فريق ، هم ارباب نظم و هم اصحاب نثر، در مطالعه آن رغبت نمايند. اميدست كه (121) اين خدمت در محل قبول افتد، و من بنده را به اقبال آن ، (122) عز جاودانى و شرف دو جهانى حاصل گردد. (123)
    كلمه اول : لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا.
    (اگر گشاده (124) پوشش ، نيفزايم من (125) در يقين .)
    معنى اين (126) كلمه به تازى :
    بلغت فى معرفة احوال المعاد و اهوال يوم التناد غاية لو كشفت عنى ستور الدنيا، و عرضت على امور العقبى لم تزد تلك المشاهدة الحسية فى دينى نقيرا، و لا فى يقينى قطميرا.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    اميرالمومنين على - عليه السلام - مى فرمايد كه : آن چه مرا در دار دنيا، كه سراى حجاب است ، معلوم شده است ، و يقين گشته از امور آخرت ، از (127) حشر و نشر و ثواب و عقاب و نعيم و جحيم و غير آن ؛ اگر حجاب دنيا(128) از ميان برگيرند(129) و مرا به دار آخرت رسانند، و آن جمله را به چشم سر مشاهده كنم يك ذره در يقين من زيادت نشود، (130) چه علم اليقين من امروز چون (131) عين اليقين من است فردا.
    شعر(132):
    حال خلد و جحيم دانستم
    به يقين آن چنان كه (133) مى بايد
    گر حجاب از ميانه برگيرند(134)
    آن (135) يقين ذره اى نيفزايد


    o الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 7569، المناقب / 375
    كلمه دوم : الناس نيام ، فاذا ماتوا انتهوا.
    (مردمان (136) خفتگانند، (137) پس (138) چون (139) بميرند بيدار شوند.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    الناس ماداموا فى الحياة الدنياوية (140) غافلون ، كانهم راقدون عن الجنة و نعيمها و النار و حميمها، (141) فاذا ماتوا انتبهوا(142) من رقدة الغفلة ، فندموا على ما فرطوا فى جنب خالقهم ، (143) و لا موا انفسهم على ما قصروا فى شكر رازقهم ، (144) و لكن حين لا يعينهم (145) الندامة و لا ينفعهم (146) الملامة .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    مردمان در دار دنيا از كار عقبى غافلند. (147) چون بميرند از خواب (148) غفلت بيدار گردند (149) و بدانند كه روزگار به باد داده اند، و قدم بر جاده صواب ننهاده ، (150) و (151) پشيمان شوند از كردار نكوهيده و گفتار ناپسنديده خويش ، ليكن آن گاه پشيمانى سود ندارد(152) و فايده ندهد. (153)
    شعر:مردمان غافلند از عقبى
    همه گويى به خفتگان مانند
    ضرر غفلتى كه مى ورزند
    چون بميرند آنگهى دانند


    o المناقب / 375
    كلمه سوم : الناس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم .
    (مردمان به زمان (154) خويش ماننده ترند از ايشان (155) به پدران خويش .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    الناس يشبهون زمانهم لاآبائهم ، و يحاكون ايامهم لا قدماءهم (156) ؛ فكل من اهانه الزمان اهانوه ، و كل من اعانه الزمان اعانوه . (157)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    مردمان (158) درزمانه نگرند و به افعال (159) او اقتدا نمايند ؛ هر كه را زمانه بنوازد ايشان بنوازند، و هر كه را زمانه بيندازد ايشان نيز (160) بيندازند، و بر سنت پدران خويش نروند (161) و به گذشتگان خويش (162) تشبه نكنند.
    شعر:خلق را نيست سيرت پدران
    همه بر سيرت (163) زمانه روند
    دوستند آن كه را زمانه نواخت
    دشمنند آن كه را زمانه فكند


    o الاعجاز / 28، المناقب / 375
    كلمه چهارم : ما هلك امرو عرف قدره . (164)
    (هلاك نشد مردى كه بشناخت (165) اندازه (166) خويش . (167)معنى اين كلمه به تازى :
    من عرف قدره كان طول عمره و مدة دهره متفرعا(168) ذروة الكرامة ، متدرعا كسوة السلامة ، لاتمسه من احد آفة ، و لا تصيبه من جانب مخافة .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه محل خويش بداند و پاى (169) به اندازه گليم خويش (170) دراز كند و گرد كارى كه لايق مرتبت و در خور منزلت او نيست (171) نگردد، همه عمر(172) از ملامت رسته باشد و به سلامت پيوسته .
    شعر:هر كه مقدار خويشتن بشناخت
    از همه حادثات ايمن گشت
    از مضيق غرور بيرون جست
    در مقام سرور ساكن گشت


    o الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 9515، المناقب / 375، و نيز رك : نهج البلاغه حكمت 149
    كلمه پنجم : قيمة كل امرى ء ما يحسنه .
    (قيمت هر مردى آن است كه نيكو داند آن (173) را.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    كل من زاد علمه زاد فى صدور الناس قدره و قيمته ، و كل من نقص ‍ علمه نقص فى قلوب الناس جاهه و حشمته .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    قيمت هر مردى به اندازه علم اوست ، اگر بسيار داند قيمت او بسيار است ، و اگر اندك داند قيمت او اندك است . (174)
    شعر:قيمت تو در آن قدر علم است
    كه تن خود بدان بيارايى
    خلق در قيمتت بيفزايند
    چون (175) تو در علم خود بيفزايى


    o نهج البلاغه حكمت 81، البيان و التبيين 1/83، عقد الفريد 2/209 و 268، الاعجاز / 27، المناقب / 375.
    كلمه ششم : من عرف نفسه فقد عرف ربه .
    (هر كه بشناخت نفس (176) خويش را، به درستى كه (177) بشناخت پروردگار خويش را.)(178)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من عرف ان (179) نفسه مخلوقة مصنوعة ، و من الاجزاء المتكثرة و الاعضاء المتغيرة مركبة مجموعة ، فقد عرف ان له خالقا لا يتكثر ذاته ، و صانعا لا يتغير صفاته .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه در نفس خويش نگرد او(180) به بديهه عقل بداند كه پيش از اين هست نبوده است و اكنون هست شده است و (181) از اينجا بداند كه او را هست كننده اى (182) و پديد آرنده اى (183) هست ، پس از دانستن (184) نفس خويش به دانستن (185) پروردگار خويش رسد.
    شعر:بر وجود خداى ، عز و جل
    هست نفس تو حجتى قاطع
    چون بدانى تو نفس (186) را، دانى
    كوست مصنوع و (187) ايزدش صانع


    o المناقب / 375، شرح غرر و درر: ش 7946، اخلاق محتشمى / 8، شرح نهج 20/192.
    كلمه هفتم : المرء مخبو تحت لسانه .
    (مرد پنهان (188) است در(189) زير زبان خويش .)
    معنى اين كلمه (190) به تازى :
    المرء ما لم يتكلم لم يعرف مقدار عقله (191) و مثابة فضله ، فاذا تكلم رفع الحجاب (192) و عرف الخطاء و الصواب .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    تا مرد سخن نگويد(193) مردمان ندانند كه او عالم است يا جاهل ، ابله است يا عاقل ، چون سخن گفت (194) مقدار عقل و مثابت فضل او دانسته شد.(195)
    شعر:مرد پنهان بود به زير زبان
    چون بگويد سخن بدانندش (196)
    خوب گويد ؛ لبيب گويندش
    زشت گويد ؛ سفيه خوانندش


    o نهج البلاغه حكمت 148 و 392، الاعجاز / 28، المناقب / 375.
    كلمه هشتم : من عذب لسانه كثر اخوانه .
    (هر كه خوش باشد(197) زبان او، (198) بسيار باشد برادران او.)(199)
    معنى اين كلمه (200) به تازى :
    المرء يصطاد قلوب الناس (201) بكلمه الطيب و كرمه الصيب .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه مردمان را نيكويى (202) گويد و به گرد عثرات ايشان نگردد، ايشان (203) او را دوست گيرند و با او چون با (204) برادران زندگانى كنند.
    شعر:گر زبانت خوش است ، جمله خلق
    در مودت برادران تواند
    ور زبانت بدست ، (205) در خانه
    خصم جان تو چاكران تواند


    o الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 7761، المناقب / 375.
    كلمه نهم : بالبر يستعبد الحر.
    (به نيكويى بنده كرده شود (206) آزاد. (207)معنى اين كلمه به تازى :
    المرء ببره يسترق الحر، و يستحق الشكر.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه (208) با آزادگان نيكويى (209) كند، آزادگان بنده او شوند، و راه خدمتكارى و طريق (210) طاعت دارى او سپرند.
    شعر:گرت بايد كه پيش تو باشند(211)
    سروران جهان سرافكنده
    مردمى كن كه مردمى كردن (212)
    مرد آزاد را كند بنده

  3. #3
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    O الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 4213، المناقب / 375، لطايف الامثال / 70.
    كلمه دهم : بشر مال البخيل بحادث او وارث .
    (بشارت ده مال (213) بخيل را به آفتى از روزگار يا به (214) ميراث خوارى .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    مال البخيل لا يصرف فى طرق الخيرات و وجوه المبرات ، فيكون معرضا (215) لحادث يصطلمه ، او لوارث يلتقمه .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    خواسته بخيل يا در آفت روزگار تلف گردد، يا به دست ميراث خوار افتد، از بهر آن كه بخيل را دل ندهد كه مال خويش را خوش بخورد، يا در وجه خيرات و طريق مبرات (216) بكار برد.
    شعر:هر كه را مال هست و خوردن نيست
    او از آن مال بهره كى دارد
    يا به تاراج حادثات دهد
    يا به ميراث خوار بگذارد

    o الاعجاز / 28، المناقب / 375.
    كلمه يازدهم : لاتنظر الى من قال ، و انظر الى ماقال .
    (منگر بدان كه (217) گفت : بنگر بدانچه گفت .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    اذا سمعت كلاما فلا تنظر الى حال قائله و لكن انظر الى كثرة طائله ، (218) فرب جاهل يقول خيرا، و رب فاضل يقول شرا.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    در گوينده سخن منگر كه شريف است يا وضيع ، (219) عالم است يا جاهل ، (220) در نفس سخن نگر؛ اگر نيك باشد نگاهدار، و اگر بد باشد (221) بگذار.
    شعر:شرف قائل و خساست او
    در سخن كى كنند هيچ اثر؟
    تو سخن را نگر كه حالش چيست
    در گزارنده سخن منگر

    o الاعجاز / 28، المناقب / 375، شرح غرر و درر: ش 10189.
    كلمه دوازدهم : الجزع عند البلاء تمام المحنة .
    (زارى (222) نزديك بلا، تمامى محنت (223) است .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    الصبر عند البلاء من جاذبات المثوبة ، و الجزع عند البلاء من جالبات العقوبة ، و اى محنة تكون اتم من فقدان المثوبة الابدية ، و وجدان العقوبة (224) السرمدية ؟
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه را بلائى رسد(225) يا (226) آفتى روى بدو نهد، (227) او در (228) آن بلا زارى كند يا در آن آفت اضطراب نمايد و صبر و تسليم را سرمايه كار و پيرايه روزگار خويش (229) نسازد، از ثواب ابد محروم ماند، و به عقاب سرمد(230) گرفتار شود، و چه (231) محنت بود تمام تر از اين حالت ؟
    شعر:در بليت جزع مكن كه جزع
    بتمامى دلت كند رنجور
    هيچ رنجى تمامتر زان نيست
    كز ثواب خداى مانى دور

    كلمه سيزدهم : لا ظفر مع البغى .
    (نيست پيروزى (232) با فرهى (233) كردن .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من طلب بالبغى شيئا فالغالب انه لايجد ذلك المطلب و لا يرد ذلك المشرب ، و ان وجده مرة او ظفر به كرة ، فلا يتمتع به ، فكانه لم ينله و لم يحز، (234) و لم يظفر به و لم يفز.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه به ظلم و فرهى كردن (235) چيزى طلب كند، غالب آن است كه آن چيز را به دست نيارد و بر آن (236) چيز ظفر نيابد، و اگر بنادر به دست آرد و ظفر يابد، از آن چيز برخوردارى (237) و انتفاع نگيرد، پس همچنان باشد (238) كه (239) ظفر نيافته بود. (240)
    شعر:هر كه از راه بغى چيزى جست
    ظفر از راه او عنان برتافت
    ور ظفر يافت منفعت نگرفت
    پس چنان است آن ظفر كه نيافت (241)

    o الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10508، المناقب / 375.
    كلمه چهاردهم : لاثناء مع الكبر.
    (نيست ثنا با كبر.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    المتكبر لاتخلع عليه اردية الثناء، و لا تقطع اليه اودية الرجاء.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه متكبر باشد مردمان (242) ثناى او نگويند و ولاى او نجويند. (243)
    شعر:هر كرا كبر پيشه (244) شد، همه خلق
    در محافل جفاى او گويند
    وان كه بر منهج تواضع رفت
    همه عالم ثناى او گويند(245)

    o الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10520، المناقب / 375.
    كلمه پانزدهم : لا بر مع شح .
    (نيست نيكويى با بخيلى .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    الشحيح لا يثبت على الناس الحقوق (246) فلا يلقى من (247) الناس الا العقوق .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    مردمان نيكويى نگويند و طاعت دارى ننمايند(248) آن كس را كه بخيل باشد، (249) از بهر آن كه از او خيرى (250) نبينند و (251) نفعى نگيرند.
    شعر:هر كه را بخل پيشه (252) شد، دگران
    نيست ممكن كه طاعتش دارند
    حق گزارى است طاعت و او را
    نبود حق ، چگونه بگزارند (253)

    o الاعجاز / 28، المناقب / 375، و نيز رك : شرح غرر و درر: ش 10521.
    كلمه شانزدهم : لا صحة مع النهم .
    (نيست تندرستى با (254) بسيار خوردن .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من قل غذاوه قلت ادواوه ، (255) و من كثر طعامه كثرت اسقامه . (256)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه بسيار خورد پيوسته معده او گران (257) و تن او ناتوان باشد، و هر كه اندك خورد حال او به (258) خلاف اين حال باشد. (259)
    شعر:نشود جمع هيچ مردم را
    تندرستى و خوردن بسيار
    مذهب خويش ساز كم خوردن
    گرت (260) جان عزيز هست بكار

    o الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10524، المناقب / 375.
    كلمه هفدهم : لا شرف مع سوء الادب . (261)
    (نيست بزرگى با بدى ادب .) (262)
    معنى اين كلمه به تازى :
    علو الرتب لا ينال الا بحسن الادب .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه بى ادب باشد از بزرگى محروم ماند، و به درجه اشراف و اكابر و اعيان و اماثل (263) نرسد. (264)
    شعر:بى ادب مرد كى شود مهتر
    گرچه او را جلالت (265) نسب است
    باادب باش تا بزرگ شوى
    كه بزرگى نتيجه ادب است

    o الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10530، المناقب / 375.
    كلمه هجدهم : لا اجتناب محرم مع حرص . (266)
    (نيست دور شدن از حرام با حرص ).
    معنى اين كلمه به تازى :
    اياك و الحرص ، فان الحرص يلقى صاحبة فى المحذورات ، و يقوده (267) الى المحظورات . (268)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه را در طبيعت حرص سرشته شد (269) نتواند كه از حرام بگريزد، (270) يا(271) از محظورات بپرهيزد.
    شعر:حرص سوى محرمات كشد
    خنك آن را (272) كه حرص را بگذاشت
    گر نخواهى كه درحرام افتى
    دست از حرص مى ببايد داشت

    o الاعجاز / 28، المناقب / 375.
    كلمه نوزدهم : لا راحة مع حسد. (273)
    (نيست راحت با حسد.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    الحسود يغتم بما يفيض الله من خيره على غيره ، و خيرات الله الحاصلة (274) فى بلاده الواصلة الى عباده لا تنقطع ركائبها و لا تنقشع (275) سحائبها، (276) فلاجل هذا لايكون للحسود قط فى الحياة طيب ، و من (277) الراحات (278) نصيب . (279)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    مردم حسود پيوسته از نيكوييى (280) كه خداى - عز و جل - ديگران (281) را دهد، اندوهگن (282) باشد و (283) راحت عمرو لذت عيش (284) نيابد.از حسد دور باش و (285) شاد بزى
    با حسد هيچ كس نباشد شاد
    گر طرب را نكاح خواهى كرد(286)
    مر حسد را طلاق بايد داد

    o عقد الفريد 2/119و الاعجاز / 28 و شرح غرر و درر: ش 10435 (...لحسود) المناقب / 375.
    كلمه بيستم : لا محبة مع مراء.
    (نيست دوستى بالجاج .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    اللجاج يورث العداوة ، و يذهب من العيش الحلاوة .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه لجاج پيشه كند مردمان از دوستى او بگريزند(287) و از مجالست او(288) بپرهيزند.
    شعر:ابله است آن كه فعل اوست لجاج
    ابلهى را كجا علاج بود
    تا توانى لجاج پيشه مگير(289)
    كافت دوستى لجاج بود

    o الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10435، المناقب / 375.
    كلمه بيست و يكم : لا سودد مع انتقام .
    (نيست مهترى با كينه خواستن .) (290)
    معنى اين كلمه به تازى :
    الرجل المنتقم لا يقطف له ثمرات السعادة ، و لا يعقد عليه خرزات السيادة .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه خواهد كه مهتر شود(291) او را دست از كينه خواستن ببايد داشت (292) و مذهب انتقام را بيكبارگى ببايد گذاشت ، (293) و تا تواند(294) به عفو كوشيد(295) و لباس احتمال پوشيد. (296)
    شعر:صولت انتقام از مردم
    دولت مهترى كند باطل
    از ره انتقام يكسو شو
    تا نمانى ز مهترى عاطل

    o الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10518، المناقب / 375.
    كلمه بيست و دوم : لازيارة مع زعارة .
    (نيست زيارت با بدخويى .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    ينبغى ان (297) يكون الانسان عند زيارة صديقه حسن الخلق ، (298) رقيق حواشى النطق ، فان الزائر اذا كان زعرا(299) لايكون زائرا، بل يكون اسدا زائرا.(300)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه (301) به زيارت كسى رود بايد كه به وقت زيارت خوشخوى و گشاده روى (302) باشد، (303) چه اگر در آن وقت بدخويى كند و از سنن لطف ، (304) قولا و فعلا، عدول نمايد، آن زيارت (305) باطل كرده باشد.
    شعر:چون زيارت كنى عزيزى را
    روى خوش دار و خوى از آن خوشتر
    چه اگر بدخويى كنى آن جا
    آن زيارت شود هبا و هدر

    o الاعجاز / 28 و المناقب / 375 (...دعارة ).
    كلمه بيست و سوم : لا صواب مع ترك المشورة .
    (نيست صواب با فرو (306) گذاشتن مشورت . (307)معنى اين كلمه به تازى : (308)
    المشاورة فى الامور داعية الى الصواب و الصلاح ، هادية الى النجاة و النجاح .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    در همه كارها با عقلا مشاورت (309) و با علما مذاكرت بايد كرد، (310) چه مشاورت مرد را به صواب رساند و از خطا نگاه (311) دارد. (312)
    شعر:مشورت رهبر صواب آمد (313)
    در همه كار مشورت بايد
    كار آن كس كه مشورت نكند
    نادره (314) باشد ار صواب آيد

    o الاعجاز / 28، المناقب / 375.
    كلمه بيست و چهارم : لا مروءة لكذوب .
    (نيست مروت مر دروغگوى (315) را.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من لم يكن له صدق (316) الاقوال لم يكن له حسن الافعال ، فيكون خاليا من خصائص المروءة ، عاريا من ملابس الفتوة ، و لهذا قيل : الصدق ام الفضائل ، و الكذب ام الرذائل .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه را صدق گفتار نباشد(317) حسن كردار نباشد، و هر كه چنين باشد(318) از مروت خالى و از فتوت عارى بود.
    شعر:هر كه باشد دروغزن بروى
    از مروت كجا فروغ بود؟
    گر كند عهد، آن خداع (319) بود
    ور دهد وعده ، آن دروغ بود

    o الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 10582، المناقب / 375.
    كلمه بيست و پنجم : لا وفاء لملول .
    (نيست وفا(320) با مردم ملول .)(321)
    معنى اين كلمه به تازى :
    الانسان اذا كان ملولا لا يعتمد على عهده ، و لايعول على وعده ، فانه اذا مل نقض العهد، و اذا سئم اخلف الوعد.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه (322) ملول باشد بر عهد بستن و دوستى جستن او هيچ اعتماد نباشد؛ از بهر آن كه چون سلطان (323) ملالت و شيطان سآمت برو(324) مستولى گردد، هم عهد را بشكند(325) و هم دوستى (326) را تباه كند.
    شعر:مطلب تو وفا ز مرد ملول
    نشود مجتمع ملال و وفا
    گر كند عهد چون ملالش خاست (327)
    بشكند عهد را به دست جفا

    o عقد الفريد 2/319 (لا اخاء...) الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 10437، المناقب / 375.
    كلمه بيست و ششم : لا كرم اعز من التقى .
    (نيست هيچ كرم بزرگوارتر(328) از پرهيزگارى .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من كان تقيا فهو عند الله مكرم و عند الناس معظم ، ان اكرمكم عند الله اتقيكم . (13 / حجرات ) .
    ولها معنى آخر و هو: ان الكرم على نوعين : احدهما ان يكف الانسان شره عن غيره ، و ثانيهما ان يجعل الانسان نصيبا للغير من خيره ، فالاول يسمى تقى و زهادة ؛ و الثانى يسمى جودا و افادة ، و الاول اشرف من الثانى لان فائدته اتم و منفعته اعم ؛ و لهذا كان الانبياء - صلوات الله عليهم - يوصون بكف الاذى عن الناس . (329)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه پرهيزگار باشد (330) به نزديك خداى - عز و جل - گرامى (331) بود(332) و به نزديك مردمان بزرگ و نامى . (333)
    و نيز اين كلمه را معنى ديگر توان گفت ، و آن معنى آن است كه : (334) كرم دو گونه است : (335) يك گونه (336) آن است كه خلق را از شر خويش ايمن دارد(337) و اين (338) پرهيزگارى است ، و گونه ديگر(339) آن است (340) كه خلق را از خير خويش (341) نصيب دهد؛(342) و اين جوانمردى است و پرهيزگارى شريف تر از جوانمردى ، (343) به حكم آن كه فايده او كاملتر است (344) و منفعت او شامل تر.
    شعر:گر كريمى به راه تقوى رو
    ز آن كه تقوى سر همه كرم است
    ناگرفتن درم زوجه حرام
    بهتر از بذل كردن درم است

    o دستور معالم / 34 (لاكنز اعز من التقوى )، شرح غرر و درر: ش 10464، الاعجاز / 29، المناقب / 375 (...التقوى ).
    كلمه بيست و هفتم : لا شرف اعلى من الاسلام .
    (نيست هيچ شرف بلند پايه تر از مسلمانى .) (345)
    معنى اين كلمه به تازى :
    المسلم عزيز عند الله و ان رق حاله و الكافر ذليل عند الله و ان كثر ماله ، و اى شرف يكون اعلى من العزة الموبدة و اوفى من الكرامة المخلدة ؟(346)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه مسلمان شد به عز جاودانى و شرف دو جهانى رسيد، (347) و عقلا دانند كه عز مويد(348) بهتر (349) از ملك گذرنده و مال ناپايدارنده . (350)
    شعر:اى كه در ذل كفر ماندستى
    عز اسلام داده اى از كف
    گر شرف بايدت مسلمان شو
    كه چو اسلام نيست هيچ شرف

    o نهج البلاغه ، حكمت 371، دستور معالم / 34، الاعجاز / 29
    كلمه بيست و هشتم : لا معقل احسن (351)من الورع .
    (نيست پناهى نيكوتر از پرهيزگارى . (352) معنى اين كلمه به تازى :
    الورع للانسان احسن معقل و ملاذ، (353) و احصن موئل و معاذ. (354)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه خواهد تا(355) از حوادث دنيا و نوايب عقبى امان يابد، او را در پناه (356) ورع بايد گريخت ، (357) چه به بركات ورع هيچ آفت در دو جهان بدو (358) نرسد.
    شعر:اى كه از (359) دفع لشكر آفات
    عاجزى و ترا سپاهى نيست
    در پناه ورع گريز از آنك
    از ورع نيكتر (360) پناهى نيست

    o نهج البلاغه حكمت 371 و دستور معالم / 34 (در هر دو احصن )، الاعجاز / 29 (احرز)
    كلمه بيست و نهم : لا شفيع انجح من التوبة .
    (نيست هيچ شفيع (361) حاجت رواتر از توبه . (362) معنى اين كلمه به تازى :
    من تمسك بحبل التوبة و الاعتذار، و تشبث بذيل الندامة و الاستغفار، ثم اشتغل بعد ذلك برفع حاجاته و عرض مهماته على الحضرة الالهية ، فانه ببركة التوبة تقضى حاجاته (363) و ان كثرت ، و تكفى مهماته و ان كبرت .
    و لها(364) معنى آخر و هو: ان العبد اذا جنى جناية مقتضية للمعاتبة مستدعية للمعاقبة ، فلا مخلص له من اظفار تلك الآفة و من مخالب تلك المخافة الا بالشفاعة (365) او بالتوبة ، لكن جاز ان يكون كثرة الشفاعات تهيج (366) غضب الحليم و تشعل لهب الكريم ، فيحرم الجانى ، بسبب ذلك ، برد العفو المطلوب زلاله ، المحبوب ظلاله ، و كثرة التذلل (367) عند الاقرار بالحوبة يحبها كل احد و يرق لها كل خلد، فاذن التوبة من الشفاعة انفع و لضرر العقوبة ادفع .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه توبه كند و آن گاه (368) از خداى - عز و جل - حاجتى خواهد خداى - عز و جل - به بركت توبه آن (369) حاجت او (370) رواكند، پس هيچ شفيعى (371) در دين و دنيا(372)، و آخرت (373) و اولى (374) بهتر از توبه نباشد.
    و نيز اين كلمه را معنى ديگر توان گفت ، و آن معنى اين (375) است كه : اگر كهترى گناه (376) كند و مهتر بر او خشم آلود شود، پس آن (377) كهتر توبه كند و دست در حبل اعتذار و دامن استغفار زند و خضوع و خشوع نمودن گيرد، اين حال به رضاى مهتر نزديكتر از آن باشد كه به نزديك مردمان رود و شفيعان انگيزد، و مهتر را از جوانب دردسر دهد.
    شعر:اى كه بى حد گناه كردستى
    مى نترسى از آن فعال شنيع ؟
    توبه كن تا رضاى حق يابى
    كه به از توبه نيست هيچ شفيع

    o نهج البلاغه حكمت 371، دستور معالم / 34، الاعجاز / 29، المناقب /375.
    كلمه سى ام : لا لباس اجمل من السلامة .
    (نيست هيچ پوشيدنى نيكوتر(378) از سلامت .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    السلامة للانسان اصفى شربة يحتسيها، و اضفى حلة يكتسيها.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    چون مردم (379) كاس صحت نوشيد(380) و لباس سلامت پوشيد، (381) مى بايد كه قناعت كند و گرد(382) افزونى نگردد تا به سبب طمع فاسد و طلب زايد، آن جام صحت و جامه (383) سلام را به باد ندهد.(384)
    شعر:مرد را، گر ز عقل با بهره است (385)
    هيچ كسوت به از سلامت نيست
    به سلامت اگر نباشد شاد
    كسوت او بجز ندامت نيست

    o دستور معالم / 34، الاعجاز / 35 (هر دو...من العافيه ، شرح غرر و درر: ش 10635، المناقب / 375.
    كلمه سى و يكم : لا داء اعى من الجهل .
    (نيست هيچ (386) دردى بى درمان تر از نادانى .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    الجهل ليس لدائه علاج ، و لا لظلمائه (387) سراج ، و لا لغمائه انفراج .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه را جهل در غريزت مركوز شد، و نادانى در جبلت سرشته (388) گشت ، (389) نصيحت هيچ عاقل و موعظت هيچ فاضل او را سود ندارد، و هرگز دامن از جهالت و آستين از (390) ضلالت نگذارد.(391)
    شعر:علم درى است نيك با قيمت
    جهل دردى است سخت بى درمان
    نيست از جهل جز شقاوت نفس
    نيست از علم جز سعادت جان

    o الاعجاز / 29، المناقب / 375، شرح غرر و درر: ش 10629 (لاداء ادوء من الحمق )
    كلمه سى و دوم : لا مرض اضنى من قلة العقل .
    (نيست هيچ بيمارى (392) نزارتر(393) از اندكى عقل .)(394)
    معنى اين كلمه به تازى :
    قلة العقل اشد الم و اشق سقم ، (395) قيل لواحد: استراح من لا عقل له قال : لا (396)، بل مستراح من لا عقل له . (397)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هيچ بيمارى صعب تر از كم خردى نيست ، به سبب آن كه مردم صحيح آن باشد(398) كه از او(399)افعال قويم (400) و اعمال مستقيم (401) صادر گردد، (402) و هيچ كم (403) خرد برين گونه نيست (404)، پس هيچ كم خرد صحيح نيست . (405)
    شعر:اى كه روز و شب از طريق علاج
    در فزونى جسم و جان خودى
    پاره اى در خرد فزاى كه نيست
    هيچ بيماريى چو كم خردى

    o الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 10763، المناقب / 375.
    كلمه سى و سوم : لسانك يقتضيك ما عودته .
    (زبان تو تقاضا مى كند ترا(406) آن چه عادت كرده اى (407) تو آن (408) را.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    عود لسانك من القول اجمله و من الخير اكمله ، فانك ان عودته الشر لم تامن ان تبدر منه او تصدر عنه ، على موجب عادتك لا على موجب ارادتك ، كلمة شر تكدر كاسك ، بل تطير راسك .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    زبانرا بر نيك خوى (409) بايد كرد، (410) و بر بدخوى نبايد كرد، چه روا بود كه به (411) حكم عادت بر زبان ، در موضعى نازك ، از آن بد كه بر آن (412) خوى كرده باشد، كلمه اى رود (413) كه (414) خداوند زبان را زيان دارد.
    شعر:بر نكو خوى كن زبانت را
    كان رود بر زبان كه خوى كند
    خويش ار بر بدى كنى ، (415)روزى
    پيش خلقت سياه روى كند

    o الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 7611، المناقب / 375.
    كلمه سى و چهارم : المرء عدو ما جهله .
    (مرد دشمن است آن چيزى (416) را كه نداند. (417) معنى اين كلمه به تازى :
    المرء اذا لم يعرف علما قرع مروته ، و مزق فروته ، و ذم اربابه و عادى اصحابه .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه علمى را(418) نداند پيوسته در پوستين آن علم افتاده بود (419) و اصحاب آن علم را بد مى (420)گويد و مذمت مى كند. (421)
    شعر:مردمان دشمنند (422) علمى را
    كه زنقصان (423) خود ندانندش
    علم اگرچه خلاصه دين است
    چون ندانند كفر خوانندش

    o نهج البلاغه حكمت 172 و 438 (الناس اعداء ما جهلوا)، الاعجاز / 29، المناقب / 375.
    كلمه سى و پنجم : رحم الله امرء عرف قدره و لم يتعد طوره .
    (رحمت كناد خداى بر آن مرد(424) كه بشناخت اندازه خويش ، و (425) در نگذشت از حد خويش .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    رحم الله امرء عرف انه فطر من صلصال لا من سلسال ، و خلق من ماء مهين لا من ماء معين ، فلم يتكبر على اقرانه ، و لم يتجبر على اخوانه .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    مردم (426) را چنان بايد بود كه قدر خويش بداند(427) و از اندازه خويش در نگذرد، (428) تا هم از خالق (429) رحمت يابد(430) و هم از خلايق مدحت .
    شعر:رحمت ايزدى بر آن كس باد
    كه عنان در كف جنون ننهد
    قدر خود را بداند و هرگز
    قدم (431) از حد خود برون ننهد

    o الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 5204، المناقب / 375.
    كلمه سى و ششم : اعادة الاعتذار تذكير للذنب . (432)
    (دگرباره (433) عذر خواستن ياد دادن بود مر گناه را.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    اذا اذنبت ذنبا، فلا تعتذر منه (434) الاكرة واحدة ، و لا تستغفر منه الا مرة فاردة ، فان اعادة العذر مذكرة للذنوب ، مقررة للعيوب .(435)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    چون از گناهى يك بار عذر خواستى ديگر بار(436) به سر آن عذر نبايد شد ؛ (437) چه تازه كردن عذر تازه كردن گناه باشد.
    شعر:عذر يك بار خواه از گنهى
    كز دوبار ست نقص جاه ترا
    به سر عذر باز رفتن تو
    تازه كردن بود گناه ترا

    o الاعجاز / 29 (...الذنب )، شرح غرر و درر: ش 1428، المناقب / 375، شرح نهج 20/340 (...بالذنب )
    كلمه سى و هفتم : النصح بين الملا تقريع .
    (نصيحت در ميان انجمن سرزنش (438) باشد.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من نصح اخاه على ملا من الناس ، فقد هتك ستره و افشى سره . (439)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه دوستى را نصيحت كند تنها بايد كرد، چه نصيحت در ميان مردمان فضيحت باشد.
    شعر:گر نصيحت كنى به خلوت كن
    كه جز اين شيوه نصيحت نيست
    هر نصيحت كه بر(440) ملا باشد
    آن نصيحت بجز فضيحت نيست

    o الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 9966، المناقب / 375، شرح نهج البلاغه 20/341
    كلمه سى و هشتم : اذا تم العقل نقص الكلام .
    (چون تمام شود خرد(441) بكاهد سخن .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    المرء اذا تم عقله لم يتكلم الا بقدر الحاجة ، و لم يحم حول (442) الهذيان و اللجاجة .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه را عقل تمام شد(443) در مجامع بيهوده نگويد و زبان خويش را از سخن زيانكار(444) نگاه دارد. (445)
    شعر:هر كه را اندك است مبلغ (446) عقل
    بيهده گفتنش بود بسيار
    مرد را عقل چون بيفزايد
    در مجامع بكاهدش گفتار

    o نهج البلاغه حكمت 71، الاعجاز / 29، المناقب / 375، مجمع الامثال 4/55
    كلمه سى و نهم : الشفيع جناح الطالب .
    (شفيع (447) بال جوينده است .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    الطالب بواسطة الشفيع يصل الى مرامه و مطلبه ؛ كما ان الطائر بواسطة الجناح يصل الى (448) مطعمه و مشربه .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    چون مردم (449) را به بزرگى حاجت افتد، و او آن حاجت (450) به زبان خويش ‍ رفع نتواند كرد، دست در دامن شفيعى زند و به (451) عنايت آن شفيع (452) به حاجت خويش رسد، چنان كه مرغ به استظهار بال به مطعم و مشرب خويش (453) رسد.
    شعر:اى كه هستى تو طالب حاجات
    بيخ نوميدى از دلت بركن
    تا به مطلوب خود رسى ز ملوك
    دست در دامن شفيعى زن

    o نهج البلاغه حكمت 63، الاعجاز / 29، المناقب / 375.
    كلمه چهلم : نفاق المرء ذلة . (454)
    (نفاق مرد خوارى باشد.)(455)
    معنى اين كلمه به تازى :
    المنافق يكون ذليلا عند الخالق ، حقيرا عند الخلائق .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه نفاق پيشه كند و ظاهر خويش به خلاف باطن دارد، او(456) به نزديك خداى - عز و جل - ذليل باشد و به نزديك (457) آدميان حقير.
    شعر:اى كه دارى نفاق اندر دل
    خار بادت خليده اندر حلق
    هر كه سازد نفاق پيشه خويش
    خوار گردد بنزد(458) خالق و خلق

    o الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 9988، المناقب / 375.
    كلمه چهل و يكم : نعمة الجاهل كروضة فى مزبلة .
    (نعمت نادان چون سبزه زارى (459) است در سرگين دانى .)(460)
    معنى اين كلمه به تازى :
    نعمة من لا علم لديه ، و لا اثر من الفضل عليه ، كروضة فى مزبلة وضعت فى غير موضعها، و وقعت فى غير موقعها.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    مردم (461) نادان سزاوار نعمت و شايسته حشمت نباشد، و اگر نعمتى يابد يا حشمتى به دست آرد برو(462) نزيبد، چنان كه سبزه زار در(463) مزبله نزيبد(464) و نيكو نيايد.(465)
    شعر:اى كه دارى هنر ندارى مال
    مكن از روزگار خود گله اى
    نعمت و جهل را مخواه كه هست
    روضه اى در ميان مزبله اى

    o شرح غرر و درر: ش 9956، ترجمه جاودان خرد / 119، المناقب / 375.
    كلمه چهل و دوم : الجزع اتعب من الصبر.
    (زارى كردن دشوارتر از صبر كردن است .) (466)
    معنى اين كلمه به تازى :
    الجزع من الصبر اتعب ، و القلق من السكون اصعب .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    جزع كردن در وقوع نوايب و نزول مصايب ، (467) دشوارتر و رنجور كننده تر از صبر و قرار(468) و سكون و وقارست .
    شعر:در حوادث به صبر كوش ، كه صبر
    به رضاى خداى مقرون است
    تن مده در جزع ، كه رنج جزع
    صد ره از رنج صبر افزون است

    o الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 1198، المناقب / 375.
    كلمه چهل و سوم : المسؤ ول حر حتى يعد.
    (مسؤ ول آزادست تا آن گاه (469) كه وعده دهد.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    المسوول ما لم يعد كان بالخيار (470) فى المنع و الاعطاء، و الاسراع و الابطاء، فاذا وعد صار انجاز الوعد لازما فى ذمته ، واجبا على همته .
    معنى اين كلمه به پارسى : (471)
    مرد مسوول تا وعده نداده است و زبان گرو نكرده است ، (472) آزاد است و زمام ايثار و عنان اختيار دردست اوست ، اگر خواهد بكند و اگر خواهد نكند؛ اما چون وعده داد و زبان گرو كرد، (473) در بند وفا كردن وعده ماند و زمام ايثار و عنان اختيار از روى مردمى (474) از دست او بيرون شد.(475)
    و اين كلمه (476) را معنيى ديگر توان گفت ، و آن معنى آن است كه : مرد مسوول تا وعده نداده است و زبان گرو نكرده (477) سائل او را حر داند و آزاده خواند؛ (478) اما چون وعده داد و زبان گرو كرد سائل در حريت او متوقف و در آزادگى وى (479) متشكك (480) گشت ، و منتظر ماند. اگر وعده را وفا كند گويد كه : حرست و آزاده ، و اگر وعده را وفا نكند گويد كه : (481) نه حر است و نه آزاده .
    شعر:مرد مسوول چون دهد وعده
    خويشتن در مقام شك فكند
    هست حر گر ره وفا سپرد
    نيست حر گر در خلاف زند

    o نهج البلاغه ، حكمت 336، الاعجاز / 29 (...ما لم يعد)، المناقب / 375.
    كلمه چهل و چهارم : اكبر الاعداء اخفاهم مكيدة .
    (بزرگترين دشمنان پوشيده ترين ايشان است به مكر و كيد.) (482)للّه للّه للّه
    معنى اين كلمه به تازى :
    اكبر الاعداء من يستر مكايد شره و مصايد ضره ، و يكتم غوائل غدره و حبائل مكره .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه دشمنى نهان دارد و دوستى آشكارا كند، او بدترين (483) دشمنان باشد؛ از(484) بهر آن كه حذر(485) از دشمن ظاهر(486) ممكن است و از دشمن باطن ممكن نيست . (487)
    شعر:بدترين دشمنى تو آن را دان
    كه به ظاهر ترا نمايد بر
    هست ممكن حذر ز دشمن جهر
    نيست ممكن حذر ز دشمن سر

    o الاعجاز / 29 (...اخفاهم مشورة !) المناقب / 375.
    كلمه چهل و پنجم : من طلب ما لا يعنيه ، فاته ما يعنيه .
    (هر كه طلب كند آن چه (488) او را به كار نيايد، از او بشود آن چه او را به كار آيد.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من طلب ما لا يعنيه و حاول لا يغنيه ، فاته ما ينفعه فى المهمات ، و حازه (489) ما يمنعه من الملمات .(490)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه چيزى طلب كند كه لايق كار و در خور روزگار (491) او نباشد، از او چيزى فوت مى شود كه لايق كار و در خور روزگار او باشد. (492)
    شعر:آن چه نايد(493) به كار مردم را
    گر به جستنش هيچ بگرايد
    فوت گردد ز دست او بى شك
    آن چه او را همى به كار آيد(494)

    o الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 8520، المناقب / 375.
    كلمه چهل و ششم : السامع للغيبة احد المغتابين .
    (شنونده غيبت (495) يكى (496) از دو غيبت كننده است .) (497)للّه للّه للّه
    معنى اين كلمه به تازى :
    السامع للغيبة شريك للمغتاب فيما يستحقه من نكال العاجلة و وبال الاجلة .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه غيبت كسى كه غايب باشد بشنود، و بدان رضا دهد و غيبت كننده را ملامت نكند و آن غيبت (498) را عذرى بنهد، (499) او يكى (500) از دو غيبت كننده باشد(501) و در مذمت دنيا و (502) عقوبت آخرت (503) با غيبت كننده شريك بود. (504)
    شعر:تا توانى مخواه غيبت كس
    نه گه جد و نه گه طيبت
    هر كه او غيبت كسى شنود
    هست همچون كننده غيبت

    o شرح غرر و درر: ش 1607، المناقب / 375.
    كلمه چهل و هفتم : الذل مع الطمع .
    (خوارى با طمع است .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    قد ذل من طمع ، و قد عز من قنع .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه به نزديك مردمان اختلاف (505) از بهر طمع دارد، (506) و مردمان را آن حال از او(507) معلوم شود، مردمان (508) او را دشمن گيرند و درو به چشم خوارى نگرند، و هرگز به نزديك هيچ كس (509) شرف و (510) عزت نيابد.
    شعر:هر كه دارد طمع به مال كسان
    تنش در رنج و جانش در جزع است
    تا توانى طمع مكن (511) زيراك
    هر چه (512) خوارى است جمله در طمع است

    o شرح غرر و درر: ش 444، ترجمه جاودان خرد / 123، المناقب / 375.
    كلمه چهل و هشتم : الراحة مع الياس
    (راحت با نوميدى است .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من تعلق باذيال الياس ، (513) و قطع رجاءه من اموال الناس ، عاش فى دعة لايشوبها نصب و فى راحة لاينوبها تعب .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه اميد از اموال خلق ببرد(514) و در دنيا طمع تجمل و زينت ندارد، (515) پيوسته (516) قرين راحت باشد و عمر در آسايش گذارد.
    شعر:تا تو دل در اميد بستستى
    هر چه رنج است جمله در دل تست
    چون بريدى اميد از دگران
    هر چه آن راحت است حاصل تست

    o الاعجاز / 29، المناقب / 376.
    كلمه چهل و نهم : الحرمان مع الحرص .
    (نوميدى با حرص است .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    كل حريص محروم ، و كل طماع مذموم .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه بر چيزى حريص تر و مولع تر، (517) او از آن چيز محروم تر و بى بهره تر. (518)
    شعر:اى كه از حرص مانده اى شب و روز
    با تن مستمند و (519) با دل ريش
    از ره حرص دور شو، زيراك
    هر كرا(520) حرص بيش حرمان بيش

    o الاعجاز / 29، المناقب / 376.
    كلمه پنجاهم : من كثر مزاحه لم يخل من حقد عليه او استخفاف به . (521)
    (هر كه بسيار شود(522) مزاح او، خالى نبود از كينه اى برو يا استخفافى بدو.) (523)
    س معنى اين كلمه به تازى :
    من تعود المزاح حقد عليه الاكابر و استخف به الاصاغر.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه مزاح بسيار(524) كند پيوسته بزرگان (525) برو كينه ور باشند و خردان بدو استخفاف رسانند، (526) و او هرگز از كينه بزرگان و استخفاف خردان (527) خالى نبود. (528)
    شعر:هر كه سازد مزاح پيشه خويش
    گر اميرست پاسبان گردد
    در همه ديده ها سبك باشد
    بر همه سينه ها گران گردد

    o الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 893، المناقب / 376، شرح نهج 20/327
    كلمه پنجاه و يكم : عبد الشهوة اذل من عبد الرق .
    (بنده شهوت خوارترست از بنده درم خريده .)(529)
    معنى اين كلمه به تازى :
    العبد المشترى قد يعزه مولاه و قد يكرمه من اشتراه ، اما عبد الشهوة فانه يكون ابدا فى كل عين ذليلا مستحقرا، و فى كل (530) قلب مهانا مستصغرا.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه در بند شهوت باشد او(531) از آن كس كه در بند(532) بندگى باشد ؛ خوارتر بود، (533) زيرا كه وقت وقت خداوند را بر بنده (534) درم خريده خويش مهر آيد و او را اعزاز كند ؛ اما(535) هرگز هيچ كس را (536) بر كسى (537) كه در بند شهوت باشد، مهر نيايد و او را اعزاز نكند. (538)
    شعر:هر كه او بنده گشت شهوت را
    هست نفسش خسيس و طبع (539) لئيم
    بنده شهوت است (540) در خوارى
    بتر (541) از بنده خريده به سيم

    o الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 6298، ترجمه جاودان خرد / 123، المناقب / 376
    كلمه پنجاه و دوم : الحاسد مغتاظ على من لاذنب له .
    (حسد كننده خشم آلود بود بر آن كس (542) كه او را هيچ گناه نبود.) (543)
    معنى اين كلمه به تازى :
    الحاسد غضبان على من لم يظهر منه جرم و لم يحدث منه ظلم ، و ما غضب الحاسد على المحسود الا بسبب نعم ساقها الله اليه ، و اياد افاضها(544) عليه .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    حسود چون با كسى نعمت (545) بيند خواهد كه آن نعمت او را باشد و آن كس را نباشد، و بدين سبب بر آن كس خشم آلود(546) شود و او را دشمن گيرد. و پيوسته در زوال نعمت او كوشد، بى آن كه از آن كس (547) جرمى پيدا آمده باشد يا جنايتى ظاهر شده . (548)
    شعر:هست مرد حسود خشم آلود
    بر كسى كو نكرد هيچ گناه
    نعمت خلق ديد نتواند
    رنجه باشد ز(549) اصطناع اله

    o الاعجاز / 29 (الحاسد ضاغن ...)، المناقب / 376
    كلمه پنجاه و سوم : كفى بالظفر شفيعا للمذنب .
    (بسنده است ظفر شفيع گناهكار.) (550)
    معنى اين كلمه به تازى :
    اذا ظفرت بالمذنب فاقبل فيه شفاعة ظفرك و اعف عنه ، فان العفو احسن سيرك . (551)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    گناهكار را شفيع ، ظفر تو برو بس است . چون (552) ظفر يافتى به عفو كوش ، و لباس تجاوز برو پوش .
    شعر:بر گنهكار چون شدى (553) قادر
    عفو كن ، زان كه بى گنه كس نيست
    ور مرو را شفيع كس نبود
    ظفر تو شفيع او بس نيست ؟

    o الاعجاز / 29، المناقب / 376
    كلمه پنجاه و چهارم : رب ساع فيما يضره .
    (بسا (554) كوشنده در چيزى كه او را زيان دارد.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    رب انسان يسعى (555) فى امر يضر ذاته و يسر عداته .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه در كارى بكوشد واجب نيست كه از آن منفعت يابد، چه (556) بسيار باشد كه بكوشد و عاقبت از آن (557) كار زيان بيند. (558)
    شعر:اى بسا كس كه طالب كارى است
    كه در آن كار باشدش خذلان
    ناصح او شود از آن (559) غمگين
    حاسد او شود از آن (560) شادان

    o نهج البلاغه نامه / 31، دستور معالم / 31، الاعجاز / 29، المناقب / 376
    كلمه پنجاه و پنجم : لا تتكل على المنى ، فانها بضائع النوكى .
    (تكيه مكن بر آرزوها كه آن (561) بضاعتهاى احمقان است .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    لا تعتمد على الهوى ، و لا تتكل على المنى ، فليس كل ما يهواه الانسان يملكه ، و لاكل (562) ما يتمناه يدركه ، و اعلم ان الاعتماد على الهوى ، و الاتكال على المنى من شيم الحمقى و خصال النوكى .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    بر آرزو اعتماد نبايد كرد و بر موجب (563) آرزو خويشتن در خطر نبايد افكند، كه نه هر چه آرزوى تست به تو دهند و مقاليد آن در دست تو نهند، و ببايد دانست (564) كه اعتماد كردن بر آرزو عادت ابله پيشگان و بضاعت كوته انديشگان (565) است .

  4. #4
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    و (566) اين كلمه را معنى ديگر توان (567) گفت ، و آن معنى آن (568) است (569) كه : بر مجرد آرزو اعتماد نبايد (570) كرد، ليكن در طلب آن چه آرزو باشد جهد بايد نمود و رنج بايد ديد، تا به دست آيد و يافته گردد.
    شعر:تكيه بر آرزو مكن كه نه هرچ
    آرزو باشدت ببخشد حق
    هر كه بر آرزو كند تكيه
    به بر عاقلان بود احمق

    نهج البلاغه نامه 31، دستور معالم / 97 و عقد الفريد 3/157 (و اياك و...)، الاعجاز / 29
    كلمه پنجاه و ششم : الياس حر و الرجاء عبد.
    (نوميدى آزادست (571) و اميد بنده .) (572)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من قطع الرجاء عن الناس خرج من رق خدمتهم ، و خلص من قيد طاعتهم ، و هذا هو الحرية و من عقد الرجاء بالناس بقى فى رق خدمتهم ، و وقع فى طاعتهم ، و هذا هو العبودية .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه از احسان كسى نوميد شد (573) از بند او بيرون آمد، (574) و از مذلت خدمت اوباز رست ، (575) و اين نشان آزادى باشد. (576) و هر كه اميد (577) در احسان كسى بست در بند او ماند، و به ذل خدمت او گرفتار شد، (578) و اين نشان بندگى باشد. (579)
    شعر:گر بريدى ز مردمان تو (580) اميد
    به تن آزادى و به دل شادى
    ور بديشان اميد در بستى
    دادى از دست عز آزادى

    o شرح غرر و درر: ش 52، المناقب / 376.
    كلمه پنجاه و هفتم : ظن العاقل كهانة .
    (گمان خردمند از اخترگويى است .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    قد يصدق ظن العاقل بسبب فطانته ، كما قد (581) يصدق حكم الكاهن بسبب كهانته .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    بسيار باشد كه گمان عاقل راست آيد، چنان كه بسيار باشد كه (582) حكم اخترگوى (583) راست آيد.
    شعر:هر اشارت كه مرد عاقل كرد
    بر اشارات او مزيد مجوى
    ظن عاقل بود به هر كارى
    در اصابت چو حكم (584) اخترگوى

    o شرح غرر و درر: ش 6036 (ظن المومن كهانه )، المناقب/376.
    كلمه پنجاه و هشتم : من نظر اعتبر.
    (هر كه (585) بنگريست عبرت گرفت .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من لحظ و اختبر، اتعظ و اعتبر.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه در احوال دنيا و امور عقبى بنگرد و نيك تامل كند عبرت گيرد، و از آن چه زيانكار (586) باشد بگريزد (587) و بدانچه سودمند باشد (588) درآويزد.
    شعر:مرد در كارها چو كرد نظر
    بهره اعتبار از آن برداشت
    هر چه آن سودمند بود گرفت
    هر چه (589) ناسودمند بود گذاشت

    o شرح غرر و درر: ش 7658 (من تامل اعتبر)، شرح نهج البلاغه 20/280 (المومن اذا....)، المناقب / 376.
    كلمه پنجاه و نهم : العداوة شغل . (590)
    (دشمنى (591) كارى است .)
    س معنى اين كلمه به تازى :
    العداوة شغل يشغل (592) صاحبها عما هو الاليق به و الاولى فى مصالح الاخرة و الاولى .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    دشمنى كارى است بى فايده ، و از كارهاى با فايده باز دارنده و (593) منع كننده . (594)
    شعر:هر كه پيشه كند عداوت خلق
    از همه خيرها جدا گردد
    گه (595) دلش خسته عنا باشد
    گه (596) تنش بسته بلا گردد

    o المناقب / 376 (...شغل القلب ).
    كلمه شصتم : القلب اذا اكره عمى .
    (دل چون به ستم فرموده شد كور گردد.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    القلب اذا اكره على معرفة علم حدث له الملال و ظهر فيه الكلال ، و فسد منه النظر و ذهب عنه البصر، حتى لا يعلم ما يعلم ، و لا يفهم ما يفهم . (597)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    چون دل را (598) رنجانيده شود در دانستن چيزى ، كور گردد و آن چيز را (599) درنيابد، پس عنان دل در وقت تحصيل علم (600) بدو بايد داد، و بارى كه زيادت از طاقت او باشد بر او نبايد نهاد، تا او (601) عاجز و سرگردان نگردد و متحير و نادان نماند. (602)
    شعر:به ستم دل به سوى علم مبر
    كان (603) ستم آتش دل افروزد
    هيچ خاطر، و گر(604) چه تيز بود
    به ستم هيچ علم ناموزد

    o نهج البلاغه ، حكمت 193، المناقب / 376.
    كلمه شصت و يكم : الادب صورة العقل .
    (ادب تمثال خرد است .) (605)
    معنى اين كلمه به تازى :
    صورة العقل : هى الافعال المهذبة ، و الاقوال المصوبة ، و الحركات المودبة ، و السكنات المرتبة .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه را عقل باشد نشان او آن بود (606) كه گفتار او گزيده و كردار او پسنديده باشد، (607) و با مردمان با(608)دب نشيند و با(609)دب خيزد و از موارد ندامت و مراصد ملامت (610) بپرهيزد.
    شعر:با ادب باش در همه احوال
    كه ادب نام نيك را سبب است
    عاقل آن است كو ادب دارد
    نيست عاقل كسى كه بى ادب است

    o شرح غرر و درر: ش 996، المناقب / 376.
    كلمه شصت و دوم : لا حياء لحريص .
    (نيست شرم مردم حريص را.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من استولى عليه الحرص ، ذهب عن عينه (611) الماء و عن وجهه (612) الحياء.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه بر (613) چيزى از مطالب دنى (614) و لذات بدنى حريص باشد، او را در طلب آن چيز از هيچ آفريده شرم نيايد، و به ملامت هيچ ملامت كننده التفات ننمايد.
    شعر:هر كه باشد حريص بر چيزى
    نايد او را ز جستن آن شرم
    برود از نهاد او خجلت
    بشود از سرشت او آزرم

    o شرح غرر و درر: ش 10499، المناقب / 376.
    كلمه شصت و سوم : من لا نت اسافله صلبت اعاليه .
    (هر كه (615) نرم باشد زيردستان او سخت باشند زبردستان او.)
    س معنى اين كلمه به تازى :
    من لم ينصره الصغار قهره الكبار.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه را زيردستان و چاكران نرم و ضعيف (616) باشند(617) و او را در حوادث نصرت و معاونت (618) نكنند، (619) زيردستان و قويتران بر او سختى نمايند(620) و او را بمالند و قهر كنند.
    و اين كلمه را معنى ديگر توان گفت ، و آن معنى اين (621) است كه : هر كه نيمه زير خويش را سست داشته باشد تا بر او (622) فساد و فاحشه (623) رفته بود، (624) نيمه زبر او - يعنى چشم و روى او - (625) سخت شده باشد، (626) و از هر دو آب و (627) شرم رفته باشد (628) و زايل گشته . (629)
    شعر:هر كه باشد ضعيف اتباعش
    در كف اقويا بود مقهور
    نشود بى متابعان هرگز
    هيچ كس بر منازعان منصور

    o المناقب / 376.
    كلمه شصت و چهارم : من اتى (630) فى عجانهقل حيائه و بدو لسانه .
    (هر كه زده شده باشد در (631) عجان (632) او، اندك بود (633) شرم او و پليد باشد زبان او.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من نزت الرجال عليه ذهب الحياء عن (634) عينيه ، فلا يحتزر من الايحاش ، و لا يستحيى من الابذاء و الافحاش . (635)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه در زير مردمان خفته باشد(636) و برو آن جنس فاحشه رفته ؛(637) هم شرم او اندك شده باشد و هم زبان او پليد گشته .
    شعر:هر كه را وقت كودكى بودست
    پيشه درزير مردمان خفتن
    شرم او رفته باشد، و هرگز
    نايد از لفظ او نكو گفتن

    o المناقب / 376.
    كلمه شصت و پنجم : السعيد من وعظ بغيره .
    (نيكبخت آن است كه پند داده (638) شود به ديگرى .)(639)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من وعظ بغيره كان سعيدا و عن موقف (640) الشقاوة بعيدا.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    نيكبخت آن كس (641) باشد كه چون ديگرى را پند دهند و از كردار ناشايسته و گفتار نابايسته (642) بازدارند، او از آن پند(643) عبرت گيرد(644) و نصيب خويش ‍ بردارد، و به گرد(645) امثال آن كردار و گفتار (646) نگردد.
    شعر:نيكبخت آن كسى بود كه دلش
    آن چه نيكى دروست بپذيرد
    ديگران را چو پند داده شود
    او از آن پسند بهره برگيرد

    o الاعجاز / 34، شرح غرر و درر: ش 1284 (العاقل من اتعظ بغيره )، المناقب / 376، شرح نهج 20/289.
    كلمه شصت وششم : الحكمة ضالة المومن .
    (حكمت گمشده مومن است .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    المومن يطلب الحكمة ، لما يطلب الضالة صاحبها و الحسناء خاطبها.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    مومن هميشه طالب حكمت بود، (647) چنان كه كسى طالب گم كرده خويش ‍ باشد. (648)
    شعر:هر كه چيزى نفيس گم شودش (649)
    بسته دارد به جستنش همت
    جان (650) آن كس كه مومن پاك است
    هم برآن (651) سان طلب كند حكمت

    o نهج البلاغه حكمت 80، عيون الاخبار 2/39، دستور معالم / 27، المناقب / 376
    كلمه شصت و هفتم : الشر جامع لمساوى العيوب .
    (بدى بهم آرنده زشتيهاى (652) عيبهاست .) (653)
    معنى اين كلمه به تازى :
    الشر يظهر مخازى القلوب ، و يجمع مساوى العيوب .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هركه بدى كند خبث باطن او پيدا آيد، (654) و مرمان بر عيبهاى زشت (655) او واقف گردند، (656) و آن چه در ذات اوست (657) از انواع قبايح و اصناف فضايح جمله بدانند.
    شعر:تا توانى مگرد گرد بدى
    گر ترا هست طينت طاهر
    كز بدى فضل تو شود پنهان
    وز بدى عيب تو شود ظاهر

    o نهج البلاغه حكمت 371، الاعجاز / 35، دستور معالم / 27، المناقب /376 (الشره ...).
    كلمه شصت و هشتم : كثرة الوفاق نفاق ، و كثرة الخلاف شقاق .
    (بسيارى موافقت كردن (658) نفاق بود، و بسيارى (659) خلاف كردن شقاق .)(660)
    معنى اين كلمه به تازى :
    المبالغة فى الوفاق تودى الى المراءاة (661) و المنافقة و المبالغة فى الخلاف تودى الى المعاداة و المفارقة .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه موافقت كسى در قول و فعل بسيار كند و در آن باب مبالغت بيرون از حد (662) نمايد، مردمان (663) را از آن شبهت ريا و ريبت نفاق افتد. (664) و هر كه مخالفت كسى در قول و فعل بسيار كند و در آن باب مبالغت (665) بيرون (666) از حد(667) نمايد (668) آن حال به عداوت انجامد و سبب مفارقت گردد. پس در موافقت (669) و مخالفت مردمان (670) طريق توسط(671) بايد سپرد، و قدم بر جاده اعتدال بايد نهاد.
    شعر:در وفاق كسان غلو مكنيد
    كه از آن تهمت ريا زايد
    وز خلاف مدام دور شويد
    كه از آن دشمنى بيفزايد

    o الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 7083 و 7084، المناقب / 376.
    كلمه شصت و نهم : رب آمل خائب .
    (بسا(672) اميد دارنده نوميد(673) شونده .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    رب آمل خاب امله ، و رب عامل (674) ضاع عمله .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    بسيار كس باشد كه چيزى (675) اميد دارد، و آن چيز او راحاصل نيايد(676) و عاقبة الامر نوميد گردد.
    شعر:اى كه بستى اميد در (677) چيزى
    غم مخور گر نياوريش به دست
    بس اميدا(678) كه آن نگشت وفا
    بس شكوفه كه بشكفيد و نبست

    o الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 6935 (كم من آمل خائب )، المناقب / 376.
    كلمه هفتادم : رب رجاء يودى الى الحرمان .
    (بسا اميدا كه ادا كند به محرومى .) (679)
    معنى اين كلمه به تازى :
    ليس كل من رجا شيئا ملك ناصيته ، و ادرك قاصيته ؛ قرب رجاء مغبته (680) حرمان ، و رب زيادة عاقبتها نقصان .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    نه هر كه اميد در چيزى بست آن را بيافت ، چه (681) بسيار اميد دارنده است كه اميد او وفا نشود و از آن چه در او(682) اميد بسته است محروم ماند. (683)
    شعر:نه هر آن كو اميد چيزى كرد(684)
    كسب آن چيز باشدش آسان
    بس اميدا(685) كه هست عاقبتش
    محنت (686) ياس و آفت حرمان

    o الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 5307 دستور معالم / 31، المناقب / 376
    كلمه هفتاد و يكم : رب ارباح تودى الى الخسران .
    (بسا (687) سودها كه ادا كند (688) به زيان .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    رب اربح هو خاسر و عن مدارع (689) المنافع حاسر.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    بسيار سودها باشد كه بازگشت آن به زيان (690) بود، و از آن غرامت (691) افتد و (692) مردم رنج و نقصان بيند. (693)
    شعر:اى بسا مرد سود جوينده
    كه قدم در ره مخوف نهاد
    عاقبت چون به دستش آمد سود
    او از آن سود در زيان افتاد

    o الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 5308، دستور معالم / 31 (...تؤ ول ...)
    كلمه هفتاد و دوم : رب طمع كاذب .
    (بسا (694) طمع كه آن دروغ بود.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    رب طمع كبرق خلب لا يرى صدقه و لا يرجى ودقه .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    بسا طمع كه مردم را افتد، و بسا اميد كه دل او در آن (695) بسته شود، و عاقبت آن طمع دروغ (696) و آن (697) اميد بى فروغ باشد، (698) و از آن هيچ ثمره و از آن اميد هيچ فايده حاصل نيايد.
    شعر:در طمع دل نبست بايد هيچ
    كه طمع بيشتر دروغ بود
    آتشى كان طمع برافروزد
    كم ز خاكسترش فروغ بود

    o الاعجاز / 29، دستور معالم / 31، شرح غرر و درر: ش 5311، المناقب / 376.
    كلمه هفتاد و سوم : البغى سائق الى الحين . (699)
    (فرهى كردن راننده است به (700) هلاك .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    البغى ذميم و مرتعه وخيم ، يسوق صاحبه الى النصب و العناء ؛ لا بل يقوده الى العطب و الفناء.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه فرهى كند وزيادتى جويد و قدم از دايره (701) انصاف و انتصاف بيرون نهد، شومى آن حال در او رسد و او را در انياب نوائب و اظفار مصائب هلاك گرداند.
    شعر:بغى شوم است گرد بغى مگرد
    بغى بيخ حيات را بكند
    مرد را از صف بقا ببرد
    ناگه و در (702) كف فنا فكند

    o الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 1157، المناقب / 376.
    كلمه هفتاد و چهارم : فى كل جرعة شرقة و معكل اكلة غصة . (703)
    (در هر جمله اى يك بار آب (704) در گلو در (705) ماندنى است ، و با هر طعام خوردنى يكبار طعام (706) در گلو در(707) گرفتنى است .) (708) للّه للّه للّه
    معنى اين كلمه به تازى :
    خير الدنيا مختلط بشرها و نفعها ممتزج بضرها، فمع كل فرحة ترحة ، و مع كل حبرة عبرة ، و مع كل ربح خسار، و مع كل خمر خمار، و مع كل صحة علة ، (709) و مع كل عزة ذلة ، و مع كل عشرة عسرة ، (710) و مع كل منحة محنة .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    در دنيا هيچ گل بى خار، و هيچ مى بى خمار، و هيچ شادى بى غم ، و هيچ راحت بى الم (711) نيست .
    شعر:نيك و بد، بيش و كم ، صلاح و فساد
    هست آميخته در اين عالم
    هيچ راحت نديد كس بى رنج
    هيچ شادى نديد كس بى غم

    o الاعجاز / 29، المناقب / 376.
    كلمه هفتاد و پنجم : من كثر فكره فى العواقب لم يشجع .
    هر كه بسيار بود (712) انديشه او در عاقبت (713) كارها، او شجاع (714) نبود. (715) معنى اين كلمه به تازى :
    من اكثر النظر فى عواقب الاحوال و خواتم الاعمال ، ذهبت شدته و بطلت نجدته ؛ فلا يخوض الكرائب ، و لا يروض الكتائب ، و لا يملك ناصية مراده ، و لا يدرك قاصية مرتاده .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه در آخر كارها بسيار نگرد و در عواقب شغلها انديشه بى شمار كند، او شجاع نباشد، و بدانچه مراد و كام و آرزو و مرام (716) اوست (717) نرسد.
    شعر:هر كه در عاقبت بسى نگرد
    بيم دل باشد و تنك زهره
    نه بيابد ز عز تن حصه
    نه بگيرد ز كام دل بهره

    o الاعجاز / 29، عقد الفريد 1/97 (من اكثر النظر...)، المناقب / 376.
    كلمه هفتاد و ششم : اذا حلت المقادير ضلت التدابير. (718)
    (چون فرود آيد قضاهاى خداى ، گمراه شود تدبيرهاى خلق .) (719)
    معنى اين كلمه به تازى :
    اذا حل قضاء الله بالانسان عكس تدبيره و نكس تقديره ، فلا يعرف وجه صلاحه و فلاحه ، و لا يعلم طريق نجاته و نجاحه .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    چون قضاى خداى - عز و جل - نازل شود تدبير و تقدير خلق باطل گردد، (720) تا در آن حال راه صلاح گم كنند(721) و عنان صواب از دست بدهند. (722)
    شعر:چون قضاى خداى ، عز و جل
    بر سر بنده اى شود نازل
    همه تدبير او شود گمراه
    همه تقدير او شود باطل

    o الاعجاز / 29 (...بطل الحذر!) شرح غرر و درر: ش 4037، المناقب / 376.
    كلمه هفتاد و هفتم : اذا حل القدر بطل الحذر.
    (چون فرود آيد قضاى خداى باطل شود پرهيز كردن .) (723)
    معنى اين كلمه به تازى :
    اذا نزل قضاء الله بالانسان لم ينفعه حذره و فراره ، و لم يدافع (724) عنه اعوانه و انصاره .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    چون قضاى خداى - عز و جل - فرود آيد گريز و پرهيز و ترسيدن و هراسيدن (725) سود ندارد، و هيچ چيز(726) از اين جمله آن قضا را باز نگرداند.(727)
    شعر:چون قضاى خداى نازل گشت
    تو ز تسليم و صبر ساز پناه
    نتوان كرد دفع او(728) به حذر
    نتوان بست راه او به سپاه

    o شرح غرر و درر: ش 4031 (اذا نزل ...) المناقب / 376.
    كلمه هفتاد و هشتم : الاحسان يقطع اللسان .
    (نيكويى كردن ببرد زبان بدگوى (729) را.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من احسن الى الناس ، فقد ملا افئدتهم بجبه و ولائه ، و قطع السنتهم عن (730) سبه و هجائه .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    چون مردم (731) به جاى كسى احسان و مبرت (732) كند زبان او را از هجا و مسبت (733) خويش بريده گرداند. (734)
    شعر:هر كه كردى به جاى او احسان
    مال دادى و مرد بخريدى
    هم ضميرش به مهر پيوستى
    هم زبانش ز هجو ببريدى (735)

    o الاعجاز / 29، المناقب / 376.
    كلمه هفتاد و نهم : الشرف بالفضل و الادب ، لابالاصل و النسب .
    (سرورى به فضل و ادب است ونه به اصل و نسب .) (736)
    معنى اين كلمه به تازى :
    شرف المرء بفضله لا باصله ، و جلالته بادبه لا بنسبه ، فافخر بالعلوم العالية و لا تفخر بالعظام (737) البالية .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    مردم (738) را فخر به هنر بايد كرد نه به پدر، و شرف از ادب بايد جست نه از نسب ، و عز خويش در فضل بايد دانست نه در اصل .
    شعر:فصل جوى و ادب ، كه نيست بحق
    شرف مرد جز به فضل و ادب
    مرد بى فضل و بى ادب خردست
    ور(739) چه دارد بزرگ اصل و نسب

    o الاعجاز / 30 (الشرف بالعقل ...) المناقب / 376.
    كلمه هشتادم : اكرم الادب حسن الخلق .
    (كريمتر ادب نيكو خويى است .) (740)
    معنى اين كلمه به تازى :
    حسن الخلق اكرم الاداب (741) و اعظم الاحساب .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    خوى نيكو از همه (742) آداب بهترست و هر چه (743) لوازم الطاف و مكارم اوصاف است در او مضمرست .(744)
    شعر:مرد بدخوى بر همه عالم
    بى سبب سال و ماه در غضب (745) است
    نيكخويى گزين كه نزد خرد
    نيكخويى شريف تر ادب (746) است

    o نهج البلاغه حكمت 38، دستور معالم / 27، و المناقب / 376 (اكرم الحسب ...)
    كلمه هشتاد و يكم : اكرم النسب حسن الادب .
    (كريم ترين نسب خوبى ادب است .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    اكرم نسب الرجل حسن الادب لاجلالة الاب . (747)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    نيكويى ادب بهتر از بزرگوارى نسب است .
    شعر:اى كه مغرور مانده اى شب و روز
    به بزرگى اصل و عز(748) نسب
    رو (749) به حسن ادب گراى ، كه هست
    نسب بهتر تو حسن ادب

    o الاعجاز / 30، المناقب / 376، شرح غرر و درر: ش 3319.
    كلمه هشتاد و دوم : افقر الفقر الحمق .
    (درويشترين درويشيها(750) حماقت است .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    افقر الفقراء من كثر خرقه و كبر حمقه .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    بدترين درويشيها(751) حماقت است ، از بهر آن كه از حماقت مال به دست نيايد و مال به دست آمده ضايع شود، و از عقل مال به دست آيد و (752) مال به دست آمده محفوظ ماند.
    شعر:گر فقيرى و نيستى احمق
    تا از آن فقر هيچ ننديشى
    شكر كن اندر آن مقام ، كه نيست
    بتر از حمق هيچ درويشى

    o الاعجاز / 30، نهج البلاغه حكمت 38 (ان ...اكبر الفقر الحمق )، شرح غرر و درر: ش 2849.
    كلمه هشتاد و سوم : اوحش الوحشة العجب .
    (بزرگترين وحشت ها خويشتن بينى است .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    اذا كان المرء ذا عجب ، فالناس (753) يستوحشون من صحبته و يستنفرون من محبته ، فيبقى (754) فى وحشة الوحدة بلا صديق يجالسه و رفيق يوانسه .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه خويشتن بين باشد مردمان (755) از مجالست (756) او بگريزند(757) و از موانست او(758) بپرهيزند، و او هميشه در وحشت وحدت مانده (759) بود.
    شعر:گر ترا پيشه خويشتن بينى است
    مردمان (760) از تو مهر بردارند
    مر ترا در مضايق وحشت
    بى جليس و انيس بگذارند

    o نهج البلاغه حكمت 38، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
    كلمه هشتاد و چهارم : اغنى الغنى العقل .
    (بزرگترين توانگريها خرد است .) (761)
    معنى اين كلمه به تازى :
    العقل اعظم الغنى ، و به يوصل الى المنى .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه را خرد باشد او توانگرتر از (762) همه (763) مالداران بود، از بهر(764) آن كه اگر از (765) مال (766) هزينه كنى كم گردد و نيست شود، (767) و اگر از خرد(768) هزينه كنى (769) خرد(770) بيفزايد و هر روز به سبب (771) تجربت زيادت گردد.(772)
    شعر:اى كه خواهى توانگرى پيوست
    تا از آن ره رسى به مهتريى
    از خرد جوى مهترى ، زيراك
    نيست همچون خرد توانگريى

    o نهج البلاغه حكمت 38، الاعجاز / 30، دستور معالم / 28، المناقب / 376.
    كلمه هشتاد وپنجم : الطامع فى وثاق الذل .
    (طمع كننده در بند(773) خوارى است .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    الطامع ابدا فى صغار و ذلة ، و خسار و قلة .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه طمع افزونى (774) كند هميشه در مقام ذلت و موقف قلت باشد.
    شعر:تا توانى مگرد گرد طمع
    اگر از عقل بهره اى دارى
    زان كه پيوسته مردم طماع (775)
    بسته باشد به رشته خوارى

    o نهج البلاغه حكمت / 226، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
    كلمه هشتاد و ششم : احذروا نفار(776) النعم ، فماكل شارد بمردود.
    (بپرهيزيد از رميدن نعمتها كه نه هر رميده اى باز آورده شود.) (777)
    معنى اين كلمه به تازى :
    لا تفعلوا شيئا يشرد(778) نعمتكم و ينفر دولتكم ، فما كل شارد يرد الى عطنه ، و لا كل نافر يعاد الى وطنه .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    نعمت نگاه داريد و چيزى (779) مكنيد كه نعمت را(780) از شما برماند، چه اگر نعمت از شما برمد و زايل (781) شود(782) باز آوردن او (783) ديگر(784) باره مشكل (785) بود.
    شعر:اى كه با نعمتى ، به سيرت بد
    نعمت خويش را ز خود مرمان
    كه نه هرچ ان رميده شد ز كسى
    باز(786) آوردنش بود آسان

    o نهج البلاغه حكمت 246، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
    كلمه هشتاد و هفتم : اكثر مصارع العقول تحت بروق الاطماع .
    (بيشتر جايهاى افتادن خردها زير پديد آمدن طمعهاست .) (787)
    معنى اين كلمه به تازى :
    الغالب (788) ان الطمع اذا شد على العقل صرعه فى المعركة و اوقعه فى المهلكة .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه طمع بر او (789) مستولى گردد عقل او مقهور(790) و خرد او مغلوب شود. (791)
    شعر:آفت عقل مردم از طمع است
    تا توانى سوى طمع مگراى
    چون طمع دستبرد بنمايد
    عقل مردم در اوفتد از پاى

    o نهج البلاغه حكمت 219 (...المطامع )، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
    كلمه هشتاد و هشتم : من ابدى صفحته للحق هلك . (792)
    (هر كه پيدا كند كرانه روى خويش مر حق را هلاك شود.) (793)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من اقبل (794) على الحق ملك ، و من اعرض عنه هلك .
    معنى اين كلمه به پارسى : (795)
    هر كه از حق روى بگرداند و از او اعراض كند (796) هلاك شود و از نجات بى بهره ماند. (797)
    شعر:هر كه بر حق بود به هر دو جهان (798)
    حاصل آرد به جملگى اغراض
    باز در ورطه هلاك افتد
    آن (799) كه از راه حق كند اعراض

    o نهج البلاغه حكمت 188، البيان و التبيين 2/50، عقد الفريد 4/66، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
    كلمه هشتاد و نهم : اذا املقتم فتاجروا الله بالصدقة .
    (چون درويش شويد بازرگانى (800) كنيد با خداى به صدقه .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    الصدقة سبب لزيادة المال و سعادة الحال ، و من تاجر الله بالصدقة نال الغنية (801) و حاز البغية .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    صدقه سبب زيادت مال و سعادت حال است ، و هر كه صدقه دهد توانگر شود و از حال بد برهد. (802)
    شعر:هيچ چيزى مدان تو چون صدقه
    هست از او مال و جاه (803) را بيشى
    او رساند به ناز استغنا(804)
    او رهاند ز رنج درويشى

    o نهج البلاغه حكمت 258، الاعجاز / 30 (اذا املقتم فتحا...) المناقب / 376.
    كلمه نودم : من لان عوده كثف (805) اغصانه .
    (هر كه نرم شد چوب او خشن (806) شد شاخه هاى او.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من لان هان فى اعين خدمه و اغذياء نعمه ، فلا يطيعون امره و لا يعظمون قدره .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه نرم باشد و سياست بوقت نكند و مراسم تاديب را مهمل گذارد، حاشيه او گردنكشى كنند و او را حرمت ندارند(807) و به مراد او نروند.
    شعر:هر كه با كهتران كند نرمى
    ماند اندر بليت ايشان
    ننهندش براستى گردن
    نبرندش بواجبى فرمان

    o نهج البلاغه حكمت 214، الاعجاز / 30 (...كشف اغصانه )، المناقب / 376.
    كلمه نود و يكم : قلب الاحمق فى فيه .
    (دل (808) احمق در دهان اوست .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    كل سر يكون فى قلب الاحمق يذيعه بلسانه و يشيعه لاخوانه .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر چه در دل احمق باشد به زبان بگويد، و خلق را از (809) اسرار خويش آگاه گرداند(810) و هيچ چيز پوشيده و نهفته ندارد. (811)
    شعر:هر كه او هست با حماقت جفت
    جايگاه دلش دهان وى است
    هر چه دارد ز نيك (812) و بد در دل
    آن همه بر سر زبان وى است

    o نهج البلاغه حكمت 41، المناقب / 376.
    كلمه نود و دوم : لسان العاقل فى قلبه .
    (زبان خردمند در دل اوست .) (813)
    معنى اين كلمه به تازى :
    كل سر يكون للعاقل فقلبه (814) يخفيه و يستره ، و لسانه لايفشيه و لايذكره .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه خردمند باشد سر خويش در دل (815) نگاهدارد و به زبان (816) با هيچ كس ‍ نگويد، و در پيدا كردن آن انديشه بسيار كند و تا او را نيك معلوم و مصور، و محقق و مخمر(817) نگردد كه پيدا كردن آن صواب است ، (818) بر (819) زبان نراند و با هيچ كس پيدا نكند.
    شعر:هر كه او هست با كمال (820) خرد
    هست (821) پنهان زبان او در دل
    نشود هيچ سر او پيدا
    نبود هيچ گفت او باطل

    o نهج البلاغه حكمت 41، المناقب / 376.
    كلمه نود و سوم : من جرى فى عنان امله عثر باجله .
    (هر كه برود در عنان امل خويش ، ناگاه در افتد به (822) اجل خويش .) (823)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من غرته كواذب الامال ، جرته جواذب الاجال .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه عنان به دست امل دهد و بر موجب هواى نفس (824) رود، باشد(825) كه در مغاك هلاك (826) افتد.(827)
    شعر:در همه كارها به گفت هوا
    هر كه بدهد عنان به دست امل
    بيم (828) باشد كه آن امل ناگاه
    اندر اندازدش به چاه اجل

    o نهج البلاغه حكمت 19، دستور معالم / 33، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
    كلمه نود و چهارم : اذا وصلت اليكم اطراف النعم ، فلا تنفروا اقصاها بقلة الشكر.
    (چون برسد به شما كرانه هاى نعمتها، مرمانيد دورتر آن را به (829) اندكى شكر.) (830)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من لم يشكر النعم الحاصلة لديه ، الواصلة اليه ، حرم النعم النائية منه ، القاصية عنه .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    نعمتهايى كه به نزديك شما رسيده است ، آن را شكر گوييد و سپاسدارى كنيد، (831) تا از آن (832) نعمتها كه دور است و هنوز به شما نرسيده است (833) نوميد نگرديد و محروم نمانيد.
    شعر:چون (834) بيابى تو نعمتى ، هر چند(835)
    خرد باشد چو نقطه موهوم
    شكر آن يافته فرو مگذار
    كه ز نايافته شوى محروم

    o نهج البلاغه حكمت 13، دستور معالم / 29، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
    كلمه نود و پنجم : اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه .
    (چون قادر شدى بر عدو خويش بكن (836) عفو كردن را ازو شكر قدرت يافتن برو.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من وعد(837) فوفى و قدر فعفا، فقد قضى حق النعمة ، و ادى شكر القدرة .(838)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    چون بر دشمن خويش (839) قدرت يافتى ، شكر قدرت يافتن (840) آن باشد كه از او درگذارى و گناه (841) او را عفو كنى .
    شعر:چون شدى بر عدوى (842) خود قادر
    عفو را شكر قدرت خود ساز
    رحم كن رحم كن ، كه هر چه كنى
    در جهان جز همان نيابى باز

    o نهج البلاغه حكمت 11، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
    كلمه نود و ششم : ما اضمر احد شيئا الا ظهر(843) فى فلتات لسانه و صفحات وجهه.
    (در دل نداشت هيچ كس چيزى كه نه آن (844) چيز پديد آمد در ناگاه گفتهاى (845) زبان او و كرانه هاى روى او.) (846)
    معنى اين كلمه به تازى :
    من (847) اضمر شيئا ظهر(848) ذلك فى اثناء اقواله و ادراج افعاله .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    هر كه در دل چيزى دارد اثر آن (849) چيز در اثناى گفتار و ادراج كردار او پيدا شود. (850)
    شعر:هر كه چيزى نهفت اندر دل
    تا بدانى كه چيست مى جويش
    گاه اندر ميانه گفتش (851)
    گاه اندر كرانه (852) رويش

    o نهج البلاغه حكمت 26، دستور معالم / 29، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
    كلمه نود و هفتم : اللهم اغفر رمزات الالحاظ و سقطات الالفاظ و شهوات الجنان و هفواتاللسان .
    (اى بار خداى ، بيامرز زدنهاى چشمها را، (853) و ناپسنديده لفظها را، و آرزوى دل را و خطاهاى زبان را.)
    معنى اين كلمه به تازى :
    اللهم اغفر ما عرفت فى الحاظنا و الفاظنا من الذنوب ، و استر ما رايت فى افئدتنا و السنتنا من العيوب .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    بار خدايا، بيامرز گناهانى (854) را(855) كه بر چشمها و لفظهاى ما رفته است (856) و بر دلها و زبانهاى ما(857) گذشته .
    شعر:اين گناهان كه ياد خواهم كرد
    يا رب از ما به فضل درگذران
    زدن چشم و زشتى گفتار
    راندن شهوت و خطاى زبان

    o نهج البلاغه خطبه 78، الاعجاز / 30 (...زلات الالحاظ...) المناقب / 376.
    كلمه نود و هشتم : البخيل مستعجل الفقر، (858) يعيش فى الدنيا عيش الفقراء، و يحاسب فى الاخرة (859)حساب الاغنياء.
    (بخيل زود كننده درويشى است . بزيد(860) در دنيا زيستن درويشان ، و حساب كرده شود در عقبى ، چون حساب توانگران .
    معنى اين كلمه به تازى :
    البخيل فقير من غير رقة حال و قلة مال ؛ يعيش فى الدنيا عيش ‍ اصحاب الخسار، و يحاسب فى العقبى حساب ارباب اليسار.
    معنى اين كلمه به پارسى :
    بخيل به تعجيل درويشى را(861) به خويشتن مى كشد و مال (862) نگاه مى دارد، در اين جهان چون درويشان زندگانى كند، (863) نه او را از مال لذتى و نه از نعمت (864) راحتى ، و در آن جهان چون توانگران رنج حساب كشد، (865) به دقيق و جليل آن چه پنهان كرده است و به كثير و قليل (866) آن چه نگاه (867) داشته است .
    شعر:هست مرد بخيل ره داده
    فقر را سوى خويشتن به شتاب
    اين جهان ، همچو مفلسانش معاش
    وان جهان ، چون توانگرانش حساب (868)

    o الاعجاز / 30، المناقب / 376 (...للفقر)، و نيز رك : نهج البلاغه حكمت 126.
    كلمه نود و نهم : لسان العاقل وراء قلبه .
    (زبان خردمند پس دل اوست .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    لسان العاقل تابع لقلبه طائع (869) للبه ، ما لم يخمره اولا فى جنانه لم يذكره بلسانه . (870)
    معنى اين كلمه به پارسى :
    خردمند چون خواهد كه سخنى گويد، (871) نخست (872) در دل بينديشد و در صلاح و فساد آن بنگرد، آن گاه بر زبان (873) براند. (874) پس زبان او تابع دل (875) و طايع عقل او باشد.
    شعر:مرد عاقل گه سخن گفتن
    دل خود هادى زبان دارد
    تا حديثى به دل نينديشيد
    به (876) زبان آن حديث نگزارد

    نهج البلاغه حكمت 40.
    كلمه صدم : قلب الاحمق وراء لسانه .
    (دل احمق پس زبان اوست .)
    معنى اين كلمه به تازى :
    قلب الاحمق تال للسانه (877) جار فى عنانه ، يلفظ القول من فيه ، ثم يتامل كالنادم فيه .
    معنى اين كلمه به پارسى :
    احمق هر چه يابد(878) به زبان بگويد، (879) آن گاه به دل در صلاح و فساد آن انديشه كند. پس دل او تابع زبان و طايع هذيان او باشد.
    شعر:مرد احمق گه سخن گفتن
    دل خود تابع زبان دارد
    هر چه يابد(880) بگويد و آن گاه
    دل بر آن قول گفته (881) بگمارد.

    O نهج البلاغه حكمت 40.
    فصل الخطاب نيز به نام همين امير نوشته شده است . رك : ديوان رشيد، مقدمه سعيد نفيسى / 32.

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/