نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: قاتل داداشی: طاقت این همه عذاب را ندارم، از همه خجالت می کشم!

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    قاتل داداشی: طاقت این همه عذاب را ندارم، از همه خجالت می کشم!

    خودت را معرفی کن؟

    علیرضا هستم و 18 سال دارم.

    میزان تحصیلات؟

    تا سال سوم راهنمایی درس خواندم و به دلیل این که علاقه.ای به ادامه تحصیل نداشتم، درس خواندن را رها کردم و اکنون کارگری می.کنم.

    رابطه شما با خانواده.ات چطور بود؟

    بد نبود و اختلافی با هم نداشتیم.

    چطور با علیرضا و ناصر ـ همدستانت ـ آشنا شده بودی؟

    در بوستان نزدیک خانه.مان با هم دوست شده بودیم. آنها نیز مانند من به درس خواندن و ادامه تحصیل علاقه.ای نداشتند.

    چرا چاقو حمل می.کردی؟

    یک روز برای ملاقات با دوستانم ـ ناصر و علیرضا ـ به بوستان نزدیک خانه.مان رفته بودم .که مشاهده کردم مردی غریبه راه یک پسر نوجوان را سد کرده و با تهدید چاقو از وی پول زور می.خواهد. ترسیدم و فرار کردم و از همان موقع برای دفاع از خود سلاح حمل می.کردم.

    از شب حادثه بگو؟

    آن شب از برادرم خواستم تا خودروی پرایدش را به من امانت دهد تا مادر بیمار یکی از دوستانم را به بیمارستان ببرم. با این ترفند خودرو را از برادرم گرفتم و سراغ ناصر و علیرضا رفته و برای تفریح به یکی از بوستان.ها رفتیم و پس از آن با خودرو در سطح شهر می.گشتیم.

    حادثه چگونه رخ داد؟

    ساعات پایانی شب شنبه بود. در بازگشت به خانه.مان در منطقه 45 متری گلشهر ناخواسته آینه کناری خودرو من به یک خودروی آزرا برخورد کرد و همین موضوع باعث درگیری ما با راننده و همراه وی شد. بعد از طی مسافتی خودروی هر دویمان در خیابان پونه در همان حوالی متوقف شد.
    با بالا گرفتن درگیری.مان وقتی مقتول قصد نزدیک شدن به من را داشت با دیدن هیکل تنومند وی ترسیده و برای نجات جان خود و دوستانم با چاقو به او حمله کردم و سپس فرار کردیم.

    خانواده.ات از ماجرا خبر داشتند؟

    نه، وقتی به خانه.مان آمدم خواب بودند. بلافاصله لباس خون.آلودم را در سطل زباله انداخته و در خیابان گذاشتم و تا صبح خوابم نمی.برد و چهره مرد جوان مقابل چشمانم بود. گمان می.کردم مردم او را به بیمارستان منتقل کرده و نجاتش داده.اند.

    روز بعد پول و لباس.هایم را درون ساکی گذاشته و از خانه بیرون زدم و به مادرم گفتم به مسافرت می.روم. سرگردان کوچه و خیابان.ها بودم از دوستانم نیز خبری نبود. به شدت احساس ترس کرده بودم.

    چطور از مرگ روح.الله داداشی با خبر شدی؟

    من نام مقتول را نمی.دانستم و او را نمی.شناختم. صبح دوشنبه وقتی سوار تاکسی شدم، از طریق رادیو شنیدم مردی که از قوی.ترین مردان ایران و جهان بوده به طرز مرموزی کشته شده است، با شنیدن این خبر به شدت شوکه شده و می.ترسیدم او همان مردی باشد که من با چاقو به او حمله کرده بودم.

    بعد چه شد؟

    با پیاده شدن از خودرو به سمت کیوسک روزنامه.فروشی رفته و چند روزنامه خریدم و با خواندن خبر قتل و دیدن عکس مقتول دیگر مطمئن شدم او همان مردی بوده که با وی درگیر شده بودم. چند بار با تلفن دوستانم تماس گرفتم اما پاسخی نمی.دادند. با احتمال این که آنها از سوی پلیس شناسایی و دستگیر شده.اند، به فرار ادامه دادم تا این که هنگام خروج از کرج در میدان امام خمینی (ره) از سوی ماموران شناسایی و دستگیر شدم.

    اکنون که دستگیر شده.ای چه احساسی داری؟

    تا پیش از دستگیری عذاب وجدان داشتم و چهره مقتول یک لحظه از مقابل چشمانم دور نمی.شد، اما اکنون کمی آرام.تر شده و فقط منتظرم هر چه زودتر مجازات شوم. دیگر نمی.خواهم زنده باشم.
    من شرمنده خانواده.ام هستم. با لحظه.ای غفلت، کاری از من سر زد که باعث شد جوان بی.گناهی را قربانی و زندگی خود و دوستانم را نیز تباه کنم.

    سابقه کیفری داری؟

    نه، ندارم.

    حرف آخر؟

    طاقت این همه عذاب را ندارم، .از مسوولان قضایی می.خواهم مرا مجازات کنند، کاش چاقویی حمل نمی.کردم، کاش کسی به من می.گفت در زندگی سرانجام خلاف و حمل چاقو مرگ است، از همه خجالت می.کشم...


    منبع:jamejamonline.ir
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  2. 2 کاربر مقابل از shirin71 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/