صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20

موضوع: ترجمه امالى شيخ مفيد

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    afsanah82
    مهمان

    ترجمه امالى شيخ مفيد






    نام كتاب : ترجمه امالى شيخ مفيد
    مولف : محمّد بن نعمان ملقّب به ((شيخ مفيد))
    مترجم : حسين استاد ولى
    سخن ناشر
    بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
    1- بنياد پژوهشهاى اسلامى ، كه به منظور احياى فرهنگ غنى اسلام و نشر معارف اهل البيت عليهم السّلام تأ سيس شده ، از يك سال پيش فعّاليّت فرهنگى و پژوهشى خود را بر اساس موازين علمى و شيوه هاى تحقيقاتى با همكارى جمعى از استادان و محقّقان حوزه و دانشگاه آغاز كرده است . و در اين راه مقدّس از همه پژوهشگران و صاحب نظران استمداد مى كند. برقرارى ارتباط و همكاريهاى پژوهشى و نيز انعقاد قرار داد با محقّقان و مترجمان و مؤ سّسات علمى و فرهنگى براى تأ ليف ، ترجمه ، تصحيح متون و چاپ و نشر آثار برجسته اسلامى از جمله فعّاليتهاى بنياد به شمار مى رود.
    2- چنان كه مى دانيم از دير باز دانشمندان فارسى زبان ، به ترجمه آثار عربى توجّهى خاصّ داشته اند، كه نقطه اوج آن را مى توان در ترجمه هاى گوناگون قرآن سراغ گرفت . بنا به روايتى نخستين بار سلمان فارسى قرآن را به فارسى ترجمه كرد .
    ترجمه قرآن به زبان فارسى در تمامى دوره هاى گذشته - در مجموع - رواج فراوان داشته ، و امروزه صدها نمونه آن زينت بخش كتابخانه ها و موزه هاست ، برخى از آنها نيز چاپ شده ، و بى ترديد دهها ترجمه ديگر بر اثر حوادث گوناگون از بين رفته است .
    3- علاوه بر ترجمه قرآن ، عنايتى بسزا به ترجمه احاديث نيز مبذول شده است ، كه از آن جمله مى توان ترجمه ((شهاب الا خبار)) را نام برد، كه گويا پيش از تاريخ تحرير نسخه كتابخانه مدرسه غرب همدان - به فارسى برگردانده شده است از اواخر سده هشتم هجرى به بعد، كه يكى از پربارترين و ارزنده ترين ادوار ترجمه متون عربى به فارسى محسوب مى شود؛ و نيز در دوره صفويه و قاجاريّه - نهضتى در ترجمه آثار مهمّ علمى اسلامى پديد آمد، و بخش قابل ملاحظه اى از متون عربى به فارسى برگردانده شده است . در اين دوره عدّه اى از علماى شيعه ، علاوه بر تأ ليف كتابهايى به زبان فارسى ، بسيارى از آثار گذشتگان را نيز به فارسى ترجمه كرده اند، كه از ميان آنان به عنوان نمونه مى توان اشخاص زير را نام برد:
    ابو سعيد حسن بن حسين شيعى سبزوارى (از علماى سده هشتم )؛ وى علاوه بر تأ ليف آثارى به فارسى مانند: راحة الا رواح و مونس الا شباح (در ظرائف احوال حضرت رسول و ائمه عليهم السلام ، كه در 753 ه . ق از تأ ليف آن فراغت يافته ) ، كتابهايى را نيز به فارسى ترجمه كرده است ، از آن جمله : ترجمه كشف الغمة ، بهجة المباهج (ترجمه و تلخيص مباهج المنهج في مناهج الحجج قطب الدّين كيدرى ) و مصابيح القلوب (ترجمه 53 حديث نبوى ) .
    كمال الدّين حسين بن خواجه عبد الحقّ الهى اردبيلى متوفّاى 940 ه . ق ؛ وى علاوه بر تأ ليف كتبى به فارسى مانند: تفسير الهى (تفسير تمامى قرآن )، منهج الفصاحة في شرح نهج البلاغة ، و تاج المناقب في فضائل الائمّة الاثنى عشر، بعضى از آثار گذشتگان را نيز به فارسى ترجمه كرده است ، از آن جمله : خلاصه الفقه (ترجمه ارشاد الا ذهان علّامه حلّى ) ، ترجمه مهج الدّعوات سيد ابن طاوس و ترجمه رساله امامت ، فخر الدّين أ بو الحسن علىّ بن حسن زوارى ، كه تا سال 947 ه . ق - تاريخ ختم تفسير فارسى وى - در قيد حيات بوده است . وى علاوه بر تأ ليف آثارى به فارسى مانند: ترجمة الخواصّ (تفسير قرآن ، معروف به تفسير زوارى )، روضة الا برار (شرح نهج البلاغه )، لوامع الا نوار الى معرفة الائمّة الا طهار، مجمع الهدى (در قصص ‍ انبياء)، و شرح صحيفه سجاديه ، بعضى از متون عربى را نيز به فارسى برگردانده است ، از آن جمله : آثار الا خيار (ترجمه تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام )، ترجمه المناقب (ترجمه كشف الغمّة )، ترجمه احتجاج طبرسى ، مكارم الكرائم (ترجمه مكارم الاخلاق )، ترجمه أ ربعين شهيد اوّل ، وسيلة النجاة (ترجمه اعتقادات صدوق )، مفتاح النجاة (ترجمه عدّة الدّاعى ابن فهد)، و طراوة اللّطائف (ترجمه طرائف سيّد ابن طاوس ).
    ملا فتح اللّه كاشانى ، مفسّر معروف متوفّاى 988 ه . ق ؛ وى علاوه بر تأ ليف كتابهايى به فارسى مانند: تفسير منهج الصادقين ، خلاصة المنهج ، تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين (در شرح نهج البلاغه )، بعضى از آثار گذشتگان را نيز به فارسى ترجمه كرده است مانند:
    كشف الاحتجاج (ترجمه احتجاج طبرسى ) و ترجمه قرآن (و اين بجز سه تفسير وى بر قرآن است ) .
    ملا محمّد صالح بن محمّد باقر قزوينى روغنى ؛ وى علاوه بر تأ ليف شرح فارسى نهج البلاغه ، آثارى را به فارسى ترجمه كرده است ، از آن جمله : بركات المشهد المقدس (ترجمه عيون اخبار الرضا (ع)، ترجمه صحيفه سجّاديّه ، ترجمه عهدنامه مالك اشتر، و ترجمه توحيد مفضّل ، كه تاريخ فراغت از آن 1080 ه . ق بوده است .
    آقا حسين محقّق خوانسارى ، متوفّاى 1099 ه . ق ؛ وى علاوه بر تأ ليف شرح هيأ ت فارسى قوشچى ، داراى ترجمه هايى است ، از آن جمله : ترجمه قرآن ، و ترجمه صحيفه سجاديه ، علّامه محمّد باقر مجلسى ، متوفّاى 1110 ه . ق ؛ وى علاوه بر تأ ليف آثارى ارزنده به عربى از جمله : مرآة العقول و بحار الا نوار، و تأ ليف كتابهايى به فارسى همچون : اختيارات الا يّام ، اوقات الظهر و العصر، تحفة الزائر، جلاء العيون ، حقّ اليقين ، حلية المتقين ، حياة القلوب ، زاد المعاد، عين الحياة ، مشكاة الا نوار، و مقباس المصابيح ، آثارى را نيز به فارسى ترجمه كرده است ، از آن جمله : ترجمه باب حادى عشر، ترجمه توحيد مفضّل ، ترجمه حديث جبر و تفويض ، ترجمه حديث سعد بن عبد اللّه ، ترجمه حديث رجاء ابن أ بى ضحّاك ، ترجمه حديث عبد اللّه بن جندب ، ترجمه حديث ستّة اشياء ليس للعباد فيها صنع ، ترجمه خطبة البيان ، ترجمه خطبة الرّضا (ع) في التوحيد، ترجمه دعاء الجوشن الصغير، ترجمه دعاء المباهلة ، ترجمه دعاء سمات ، ترجمه دعاء كميل ، ترجمه الرّسالة الذّهبيّة (معروف به طبّ الرّضا (ع))، ترجمه زيارت جامعه ، ترجمه صحيفه سجّاديّه ، ترجمه عهدنامه مالك اشتر، ترجمه فرحة الغرى سيّد ابن طاوس ، و ترجمه قصيده دعبل خزاعى .
    آقا هادى مترجم ، فرزند ملا محمّد صالح مازندرانى متوفّاى 1120 ه . ق ، وى علاوه بر تأ ليف كتابهايى به فارسى مانند: شرح شرح شمسيه و شرح معالم ، صاحب ترجمه هايى است ، از آن جمله : ترجمه قرآن ، ترجمه صحيفه سجّاديّه ، ترجمه شافيه ، و ترجمه كافيه از ابن حاجب .
    آقا جمال محمّد بن حسين خوانسارى ، متوفّاى 1125 ه . ق ، وى علاوه بر تأ ليف كتابهايى به فارسى مانند: شرح غرر الحكم آمدى ، جبر و اختيار، شرح احاديث طينت ، نيّت و اخلاص ، و مبدأ و معاد، برخى از آثار را نيز به فارسى ترجمه كرده است ، از آن جمله : موائد الرّحمن في ترجمة القرآن (معروف به تاج التراجم )، ترجمه الفصول المختارة ، ترجمه مفتاح الفلاح شيخ بهائى ، ترجمه الصلاة و اذكارها، و ترجمه صحيفه سجّاديه .
    سيّد علىّ بن محمّد بن أ سد اللّه امامى اصفهانى ، معروف به مترجم ، متوفّاى حدود 1130 ه . ق ، وى كتابهايى را به فارسى ترجمه كرده است ، از آن جمله : خصال ، كمال الدّين و تمام النعمة ، عيون أ خبار الرّضا (ع)، امالى صدوق ، مهج الدّعوات ، مصباح المتهجّد، مصباح كفعمى (كه مجموعا به هشت بهشت معروف است ) ، ترجمه شفاء ابن سينا، و ترجمه شرح اشارات خواجه نصير الدّين طوسى .
    سيد احمد بن محمّد حسينى اردكانى يزدى ، از علماى سده سيزدهم ، وى علاوه بر تأ ليف كتابهايى مانند فضائل الشيعه ، شجرة الا ولياء و سرور المؤمنين في احوال امير المؤمنين (ع)، كتابهايى را نيز به فارسى ترجمه كرده است ، از آن جمله :
    ترجمه عيون اخبار الرّضا (ع)، ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ترجمه بحار الانوار (بخشهاى احوال امام جواد و امام هادى و امام عسكرى عليهم السلام ) ، ترجمه كمال الدّين و تمام النّعمة ، ترجمه عوالم العلوم (شامل بخشهاى : 1- احوال حضرت زهرا (ع) 2- احوال حضرت مجتبى (ع) 3- احوال حضرت سجّاد (ع) 4- احوال حضرت باقر (ع) 5- احوال حضرت صادق (ع)، كه تاريخ فراغت از آن شعبان 1238 بوده است ) .
    شيخ محمّد تقى معروف به آقا نجفى اصفهانى متوفّاى 1332 ه . ق ، وى علاوه بر تأ ليف كتابهايى ، آثارى را به فارسى ترجمه كرده است ، از آن جمله :
    ترجمه توحيد صدوق ، ترجمه ثواب الا عمال ، ترجمه عقاب الا عمال ، كاشف النقاب (ترجمه عيون اخبار الرّضا (ع))، ترجمه السماء و العالم (جلد چهاردهم بحار الانوار)، و ترجمه الا لفيّة و النفليّة .
    و بالاخره ، پس از انقلاب شكوهمند اسلامى به رهبرى حضرت امام خمينى مدّ ظله العالى ، و تحوّل شگرفى كه در مسائل فرهنگى ايجاد شد، حركتى شايسته در خصوص ترجمه آثار و متون عربى به فارسى و بالعكس ‍ شروع شده ، كه در خور بحث و بررسى جداگانه اى است . البتّه در بنياد پژوهشهاى اسلامى ، در باره :
    ترجمه ، دوره ها و شيوه هاى آن ، و نيز كتابشناسى تاريخى موضوعى ، كتابهاى ترجمه شده از عربى به فارسى ، تحقيقاتى به عمل آمده ، و مجموعه اى در اين زمينه در دست تأ ليف است كه ان شاء اللّه تعالى پس از تكميل بزودى منتشر خواهد شد.
    4- امالى شيخ مفيد يكى از متون ارزشمند حديثى شيعه اماميّه است ، كه متكلّم و فقيه اهل البيت ، شيخ مفيد، با درايت و خبرويّت خاصّ خويش ‍ گزيده اى از احاديث را در زمينه تفسير آيات ، مواعظ، مباحث امامت ، فضايل امير المؤمنين و ديگر ائمّة عليهم السلام و مطالبى مفيد و گوناگون جز اينها، طى 43 مجلس به ترتيب ذيل بر جمعى از شاگردان املا كرده است .
    در ماه رمضان سال 404 9 مجلس در ماه شوال سال 404 1 مجلس در ماه رجب سال 407 5 مجلس در ماه شعبان سال 407 4 مجلس در ماه رمضان سال 407 5 مجلس در ماه رمضان سال 408 2 مجلس در ماه رمضان سال 409 8 مجلس در ماه شعبان سال 410 1 مجلس در ماه رمضان سال 410 1 مجلس در ماه رمضان سال 411 4 مجلس
    جالب توجّه است كه بدانيم :
    اولا: اين مجلس به طور پراكنده برگزار مى شده ، و حتّى در سالهاى 405 و 406 به عللى كه بر ما مخفى است فترتى به وجود آمده ، و هيچ گونه مجلسى تشكيل نيافته ، و بدين جهت شيخ نجاشى از كتاب امالى به نام ((الامالى المتفرّقات )) ياد كرده است .
    ثانيا: سه چهارم اين مجالس در ماه رمضان ، و بقيّة در ماه رجب و شعبان ، و تنها يك مجلس در ماه شوال برگزار شده و در بقيّه ماههاى سال اصلا مجلسى تشكيل نيافته است .
    ثالثا: از روزهاى هفته بيش از همه ، روز شنبه و سپس دوشنبه و چهارشنبه مجلس برقرار مى شده ، و در بقيّة ايّام هفته اصلا مجلسى برگزار نشده است .
    افرادى كه در مجالس مزبور شركت كرده و نامشان در اوايل برخى مجالس ‍ آمده عبارتند از:
    1- ابو الحسن علىّ بن محمّد بن عبد الرّحمن فارسى ، راوى امالى )).
    2- فرزند وى : ابو الفوارس 3- برادر وى : ابو محمّد عبد الرّحمن 4- حسين بن على نيشابورى 5- ترجمه امالى شيخ مفيد كه اينك توسّط بنياد پژوهشهاى اسلامى انتشار مى يابد اثر دانشمند محترم آقاى حسين استاد ولى است ، كه به شيوه اى فنّى و با رعايت امانت بر اساس متن مصحّح امالى باشراف محقّق بزرگوار آقاى على اكبر غفّارى به فارسى روان و ساده ، و در عين حال استوار در آمده ، به گونه اى كه اميد مى رود عموم خوانندگان را سودمند افتد.
    در پايان توفيق هر چه بيشتر مصحّح و مترجم محترم را از خداوند متعال مسأ لت دارد.
    بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى
    على اكبر الهى خراسانى
    14 ربيع الثانى 1406 6 دى 1364
    مقدمه مترجم
    اجمالى از زندگانى مؤلف .
    بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
    نام و نسب وى
    نام گراميش ((محمّد)) است فرزند محمّد بن نعمان كه به ((شيخ مفيد)) ملقّب گشته و به ((ابن المعلّم )) معروف مى باشد. نجاشى نسب او را به تفصيل تا يعرب بن قحطان ضبط كرده است . گويند: يكى از دانشمندان اهل تسنّن بنام علىّ بن عيسى رمّانى در اثر مباحثه اى كه در يكى از موضوعات علمى با وى داشته او را به ((مفيد)) ملقّب ساخته است .
    مدح و ثناى دانشمندان در باره وى
    علماى علم رجال و تراجم از عامّه و خاصّه (شيعه و سنّى ) با عبارات گوناگون و تعبيرات مختلفى وى را ستوده و هر كدام بگوشه اى از حيات درخشان اين بزرگمرد علم و عمل و دانش و تقوى اشارتى داشته اند. ابن حجر گويد:
    ((وى از حدّ بسيار نازلى از خوراك و پوشاك برخوردار بود، دلى خاشع و عشقى فراوان به علم و دانش داشت . وى نزد دانشمندان بسيارى درس ‍ خوانده ، و در مكتب فرقه اماميّه به اعلى درجه آن دست يافته و ب آخرين قلّه هاى آن رسيده بحدّى كه در باره او گفته شده : او را بر هر پيشوائى در علم و دانش منّتى عظيم است .
    پدرش در واسط معلّم بود و در همان جا متولّد شد و در عكبرى به قتل رسيد. گويند:
    عضد الدّولة بزيارتش مى رفت و بهنگام بيمارى از وى عيادت مى كرد. و شريف ابو يعلى جعفرى كه داماد او است گفته : وى (مفيد) اندكى در شب مى خوابيد سپس برخاسته بنماز و مطالعه و درس و تلاوت قرآن مشغول مى گشت )).
    عماد حنبلى از ابن ابى طىّ حلبى نقل كرده كه وى گفت : ((او يكى از بزرگان شيوخ اماميّه ، و در علم كلام و فقه و جدل پيشتاز است . وى با قدر و
    منزلت بزرگى كه در دولت آل بويه داشت با اين حال با هر صاحب نظرى به بحث و مناظره مى نشست . او بسيار صدقه مى داد، و كاملا فروتن بود، و نماز و روزه فراوان بجا مى آورد، و لباسى زبر و خشن به تن مى كرد، و عضد الدّولة زياد بزيارت وى مى رفت . مردى ميان بالا و لاغر اندام و گندم گون بود. هفتاد و شش سال عمر كرد و بيش از دويست تصنيف و تأ ليف از خود بيادگار گذارد. داستان تشييع جنازه او مشهور است كه در آن روز هشتاد هزار نفر از شيعيان او را تشييع كردند، و در ماه مبارك رمضان در گذشت . خدايش ‍ رحمت كند-)).
    و ابن نديم گويد : (ابن المعلّم ابو عبد اللّه كسى است كه رياست متكلّمان شيعه در عصر ما به او منتهى شده است ، وى در صناعت كلام از تمامى همگنان خود پيشى گرفته و بسيار باريك بين و ژرف نگر و خوش حافظه مى باشد. من او را ديده ام و او را مردى بلند پايه در علم و فضيلت يافته ام )).
    و نيز گويد : (ابن المعلّم ابو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان كسى است كه رياست همگنان او از شيعيان اماميّه در علم فقه و كلام و آثار به وى منتهى شده است )).
    دانشمندانى ديگر نيز بنوبه خود سخنانى در جلالت شأ ن و علوّ مقام وى گفته اند كه بجهت رعايت اختصار از ذكر آنها خوددارى مى شود، و آنچه گفته آمد مشتى از خروار، و جرعه اى از درياى بيكران فضل و دانش اوست ، و با اين حال از همين مختصر كه مذكور شد نمودار مى گردد كه شيخ بزرگوار مفيد- رضوان اللّه تعالى عليه - در هر فضيلتى از فضائل كه براى انسان كامل امكان دسترسى ب آنست از علم و عمل و زهد و تقوا و ديگر فضائل سر آمد معاصرين خويش است و از همه آنان در اين گونه فضائل گوى سبقت را ربوده است .
    راستى كه او مصداق اتمّ و اكمل ، و آيينه تمام نماى اين سخن امام على عليه السّلام است كه فرموده :
    ((سعى كنيد تا چشمه سارهاى دانش ، و چراغهاى ديجور، و ژنده پوش ، و فراخ دل باشيد، كه بدين صفات در آسمان معروف ، و در زمين مذكور گرديد)).
    جامعيّت وى در علم و عمل
    امّا در باره دانش او همين گفتار ابن حجر بس كه : ((او را بر هر پيشوائى در علم و دانش منّتى عظيم است )) صرف نظر از اينكه گفته : ((وى به اوج قلّه دانش دست يافته و عشقى فراوان به علم و دانش دارد)). و صرف نظر از گفتار ابن ابى طىّ كه : ((وى در علم كلام و فقه و جدل پيشتاز است )).
    و امّا در باره عمل او، همين گفتار شريف ابى يعلى جعفرى در عبادت او كافى است كه : ((اندكى به شب مى خفت و سپس برخاسته به نماز و مطالعه و درس مى پرداخت ))، و همين دليل است كه وى مردى شب زنده دار بوده چه كه نماز شب بهترين شاهد اخلاص و صفاى قلب و دعوى صدق ايمان است . و نيز بيشتر روزها را روزه مى داشته كه ابن ابى طىّ گفته : ((بسيار نماز و روزه بجاى مى آورد)).
    و امّا در زمينه زهد و سادگى و خشونت لباس و سطح پائين بودن زندگى و فروتنى قلبى وى به سخن ابن حجر گوش فرادار. و بايد دانست كه خشونت خوراك و پوشاك از ويژگيهاى حضرت مسيح (ع)، و فروتنى قلبى از ويژگيهاى حضرات زكريّا و يحيى و مادر يحيى عليهم السّلام بوده است .
    و امّا در زمينه انفاق ، سخن ابن ابى طىّ را بخاطر بسپار، و در زمينه مجاهدت در راه خدا باين گفتار توجّه نما كه : ((او را دويست تصنيف و تأ ليف است )) صرف نظر از تدريس و تعليم او حتّى در ساعات نيمه شب چنان كه ابن ابى طىّ گفته است .
    تمامى اين صفات و كمالات ، از ايمان درست او به حق ، و شدّت و سختگيرى وى در امور الهى ، و استواريش در دين ، و عمل خالصانه اش ‍ براى حق ، و فنايش در ولايت محمّد (ص) و آل عصمت عليهم السّلام خبر مى دهد، و گواهى صادق بر همه اينهاست .
    شاگردانى كه بدست وى تربيت يافته و در مكتب او پرورده گشته و از شاخسار دانش او خوشه چيده اند كسانيند كه خود فخر ب آنان افتخار مى ورزد، و روزگار از شرفى كه بوجود آنان يافته بخود مى بالد، و هر كدام چون قمرى در فلك علم و دانش ، و ستاره اى در آسمان فهم و كوشش ‍ مى درخشند.
    در هر رشته اى از علوم ادبى ، فقهى ، اصولى ، كلامى ، تاريخى كه بنگرى شاگردان وى را در رديف اوّل از صاحبان آن علوم مى يابى ، بلكه پاره اى از آنان پايه گذار و يا مجدّد آن علوم بوده اند، و نام گرامشان در طول تاريخ آن علوم پيوسته بر سر زبانهاست . البتّه مرحوم شيخ مفيد كه استاد همه آنهاست رأ س و رئيس و اصل و ريشه تمامى ايشان بحساب مى آيد. راستى كه خداى سبحان - جلّ جلاله - تا چه اندازه نظر لطف و عنايت به وى داشته ! نخستين بار بذر وجودش را در نژادى اصيل و با فضيلت بكاشت ، سپس او را از ذهنى تيز، و حافظه اى نيرومند، و نبوغى سرشار، و عقلى كامل ، و ژرف نگرى ويژه اى برخوردار ساخت ، تا اينكه بدرجه اى از علم و دانش و فضيلت رسيد كه دانشمندان عامّه و خاصّه بر استادى و تفوّق و برترى و پيشتازى وى گواهى داده اند، و كارش بجائى رسيده كه تأ ليف گرانمايه اش تمامى پر بار و متناسب با نيازهاى عصر خويش ، و خود در مباحثاتش پيروز، و نظريّاتش همه صائب و درست مى باشد.
    راستى كه مى توان موقعيّت اين بزرگ دانشمند را در ميان اقران و امثالش ‍ همچون قمرى در وسط آسمان و خورشيدى در ميان منظومه شمسى و شاه فرد ممتاز گردنبند مرواريد تمثيل نمود.
    راستى كه وى از همه معاصرينش نيكوتر، و خوش فهم تر، و در خوراك و پوشاك خشن تر، و از لحاظ عقل وافرتر، و از نظر علم و دانش برتر، و از جهت جهاد در راه خدا كوشاتر بود. زمان بوجودش ارج يافت ، و مشام تاريخ از بوى خوشش تازه گشت ، و زنان از زائيدن چون اويى عقيم گشتند.
    ما كجا مى توانيم به كنه عظمت او پى ببريم ، هرگز؟! اوصاف او در قلّه اى بلند و دور از دسترس است كه گامهاى وصف ما هر چند بلند باشد به فراز آن نرسد، و هر چند بكوشيم به عشرى از فضايل و كمالات او دست نيابيم . پس ناگزير به عجز و ناتوانى خويش اعتراف مى كنيم و سخن را بهمين مقال بپايان مى بريم ، و سلام و درود خداوندى را بر روان پاك وى نثار مى داريم .
    گوهر پاك وى از مدحت ما مستغنى است فكر مشّاطه چه با حسن خدا داد كند
    اساتيد وى
    اساتيد و دانشمندانى كه مرحوم مفيد از خرمن دانش آنان بهره برده و آثار و احاديث پيامبر (ص) و آل عصمت (ع) و ديگر مسائل علمى را از آنان روايت نموده بسيارند و تعداد آنان بالغ بر شصت نفر مى باشد كه در اينجا بنام ده تن از معروفين و مشهورين آنان ذيلًا اشاره اى مى رود :
    1- احمد بن محمّد بن حسن بن وليد قمّى 2- جعفر بن محمّد بن قولويه قمّى 3- علىّ بن محمّد بن زبير كوفى 4- محمّد بن علىّ بن حسين بن موسى بن بابويه قمّى (شيخ صدوق ) 5- محمّد بن عمر تميمى بغدادى معروف به ابن الجعابى 6- محمّد بن عمران مرزبانى 7- محمّد بن احمد بن جنيد كاتب اسكافى 8- محمّد بن حسين بزوفرى 9- محمّد بن علىّ بن رياح قرشى 10- حسين بن علىّ بن ابراهيم معروف به ((جعّل ))
    شاگردان وى
    چنان كه گذشت شاگردانى كه در مكتب وى تربيت يافته اند جملگى از بزرگان علم و استوانه هاى مذهب بوده اند كه از جمله مى توان : مرحوم سيّد مرتضى ، و سيّد رضى (جامع نهج البلاغه )، و شيخ طوسى ، و نجاشى ، و سلّار، و مظفّر بن على حمدانى (از سفراء امام زمان )، و كراجكى را نام برد، و تعداد آنان به شانزده تن مى رسد كه اسامى شريف آنان در مقدّمه بحار الانوار و غيره آمده است .
    تأ ليف وى
    همان طور كه در ابتداى مقال اشاره شد مرحوم مفيد بيش از دويست تصنيف و تأ ليف از خود بيادگار گذاشته كه دست غدّار روزگار اكثر آنها را از بين برده است و نام 194 كتاب از آنها در كتب تراجم و فهرستها آمده كه بجهت رعايت اختصار از برشمارى و تكرار آنها خوددارى مى شود ، و از معروفترين آنها مى توان از: الارشاد، و الجمل ، و الفصول العشرة ، و امالى ، و اوائل المقالات ، و شرح عقايد صدوق ، و مقنعه در فقه نام برد.
    تاريخ ولادت و وفات و محلّ دفن وى
    مرحوم شيخ مفيد در 11 ذى قعده سال 333 يا 338 در عكبرى كه از نواحى دجيل عراق است ديده بجهان گشود، و در شب جمعه چهارم ماه مبارك رمضان سال 413 در بغداد ديده از جهان بر بست . تشييع جنازه با شكوهى از وى بعمل آمد كه هشتاد هزار نفر در آن شركت داشتند، و مرحوم سيّد مرتضى در ميدان اشنان همان شهر بر وى نماز گزارد. پيكر او را نخستين بار در خانه اش دفن كردند و پس از چند سال به مقابر قريش انتقال داده شد و پايين پاى حضرت جواد عليه السّلام كنار آرامگاه استاد بزرگوارش ابن قولويه بخاك سپرده شد.
    وى مدّت هفتاد و پنج سال يا بيشتر در كمال عزّت و شرافت و سعادت و فضيلت و طهارت در اين دنيا زيست ، و پس از عمرى تلاش و كوشش در راه تحقّق آرمانهاى الهى اش و دفاع از حقّ و حقيقت و شناساندن و چهره پليد باطل دار فانى را بدرود گفت . سلام و درود خداوند بر او در آن روز كه متولّد شد و در آن روز كه ديده از جهان بر بست و در آن روز كه زنده از قبر بر انگيخته خواهد گشت .
    حسين استاد ولى
    سخنى در باره ارزيابى كتاب حاضر
    بسمه تعالى
    جمله نغز و حكمت آميز مشهورى است كه :
    خذوا العلم من افواه الرّجال (دانش را از زبان مردان دانش بگير)). شايد فلسفه اين سخن اين باشد كه يك دانشمند بهترين چيزهائى را كه مى داند يادداشت مى كند، و از ميان آنها بهترينش را حفظ مى كند، و از ميان محفوظات خود بهترين آنها را براى گفتن انتخاب مى نمايد، بدين جهت در موضوعات علمى ، مطالبى را كه يك دانشمند بر زبان مى راند غالباً مطالب ناب و برگزيده اى است كه در طول مطالعات و درسها و تحقيقات و كنكاشهاى خويش بدست آورده است .
    با توجّه بدين بيان ، نيمى از اهميّت و ارزش كتب امالى روشن مى شود، زيرا اصولًا ارزش هر كتابى را مى توان از دو راه شناخت ، يكى از نظر محتويات و موضوع ، و ديگر از نظر مؤ لّف و نگارنده .





  2. #2
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    خوشبختانه كتاب حاضر كه در صدد گفتگو از آن هستيم در هر دو بخش در سطح بسيار عالى قرار دارد. املاءكننده (مؤلف ) كتاب ، مرحوم شيخ مفيد- أ على اللّه مقامه - نام و شخصيّت وى بقدرى با اذهان مسلمين بويژه شيعيان آشناست كه نيازى به معرّفى ندارد، و شمّه اى از حالات او در مقدّمه تحرير شد. و امّا از نظر موضوع - چنان كه گفتيم - چون مطالب كتاب املاء شيخ مفيد است يعنى مطالبى است كه غالباً از حفظ القا مى شده ، لذا مى تواند مطالب گزيده و انتخاب شده آن بزرگمرد علم و ادب و بينش مذهبى باشد. ويژگى ديگرى كه به كتاب ارج و ارزش بخشيده اينست كه اكثر رواياتى كه در اين كتاب مختصر ولى پر ارج آمده متناسب با نيازهاى عصر و مقتضيات مذهبى و اجتماعى زمان وى بوده است . براى روشن شدن مطلب لازم بنظر مى رسد نگاهى گذرا به عصر و دوران شيخ مفيد بيندازيم .
    ((از هنگامى كه در كشور اسلامى ، خلفاى بنى عبّاس بخلافت رسيدند، از راههاى مختلف در اثر گسترش فنون دانش و تشويق به تأ ليف و تصنيف و ترجمه كتاب و تمامى رشته هاى علوم ميل و رغبت فراوانى در مردم پيدا شده ، و خلفا نيز نه تنها مخالفت نكردند بلكه در اين راه سعى و كوشش نيز از خود نشان دادند، و حتّى تشكيل مجالس بحث و مناظره در باره مذاهب و عقايد و مسائل مختلف را اجازه داده و از آن تشويق كردند، و گاهى در محضر خود مجلس بحث و مناظره تشكيل مى دادند.
    اين روش و سيره مرضيّه - هر چند هدف از آن تنها رسيدن بحق نبوده بلكه مسائل سياسى ديگرى دخيل بوده ولى بناچار- موجب شد كه در كشور پهناور اسلامى خصوصاً شهرهاى بين النّهرين ، مذاهب متعدّد و فرقه هاى علمى مختلف بظهور رسد، و هر مذهب و عقيده علمى و فلسفى و يا دينى يى كه در جهان متمدّن آن روز كشورهاى خاور دور و نزديك ، و اروپا، از قرنها پيش در حال ضعف بوده و يا اصلًا فراموش شده بود، زنده گردد. و علاوه بر آن ، آراء و عقائدى كه از بحثها و مناظره ها تولّد پيدا كرده بود خودنمائى كرده و چه بسا طرفدار داشته باشد، و قهراً شيعه نيز از اين تعداد آراء و عقائد، مصون نمانده و در اكثر مسائل دينى و غير دينى داراى فرقه هاى مختلف و آراء متعدّد گرديد. و بغداد همان گونه كه در آن عصر، پايتخت سياسى دولت بنى عبّاس بود، مركز علمى و نمايشگاه همه اين عقائد و آراء نيز بود.
    ليكن اختلاف و نزاعى كه از همه اين نزاعها در اين عصر دائرتر؛ و بحثى كه از تمام اين بحثها داغتر بود، بلكه تمام اختلاف آراء ديگر در تحت آن عنوان مطرح مى شد، اختلاف شيعه و سنّى بود كه پاى اين اخلاف ، خونها ريخته و مالها به يغما برده مى شد. و در اين نزاع و اختلاف بيشترين تلفات را شيعه مى داد. و در حقيقت در آن روزگار، شيعيان هيچ قدرتى نداشته و هميشه در حال تقيّه و ترس بسر مى بردند.
    مؤ لّف والامقام ، در چنين زمانى و در چنين شهرى پاى بعرصه علم و دانش ‍ گذاشته است . از همان اوائلى كه مؤلف در حوزه هاى درس حاضر شد و ستاره اقبال او در آسمان علم و دانش درخشيدن گرفت ، شيعه نيز بطور محترم تر و بيشتر از پيش مطرح مى گرديد و آبروى او در انظار مخالفانش روز بروز بيشتر مى شد ، بدين جهت كه در هر مجلس درس يا بحث و مناظره كه پا مى گذاشت از آن مجلس بيرون نمى آمد مگر در حالى كه استاد و مدرّس و يا مناظره كنندگان آن مجلس را با بيانات شيرين و مستدل خويش روشن ساخته و خصم ستيزه جو را مقهور و محكوم كرده بود)) و .
    بارى ؛ با توجّه و دقّت بمطالب گذشته مى توان دور نمايى از عصر مؤ لّف (ره ) در ذهن خود ترسيم كرد و بدين سخن پى برد كه مطالب املاء شده اكثراً مناسب با مقتضيات زمانى بوده است .
    آرى ، مطالب اين كتاب بازگوكننده حركت موجى است كه بر روحيّات مرحوم مفيد و نيز بر شرايط زمان وى حاكم بوده است . لذا مى بينيم كه گاهى بر كرسى كلام نشسته و در زمينه مسائل اعتقادى داد سخن داده و با نقل روايات مستند از چهره زشت بسيارى از حوادث تلخ تاريخ و وقايع شوم فرقه گراييهاى مذهبى كه بر سر اسلام و مسلمين رفته است ، پرده برداشته ؛ و بويژه در مسائل رهبرى ، رفتار پاره اى از حاكمان را به محكمه نقد و بررسى كشانيده ؛ و گاه مسيحا صفت از سر پند و اندرز آمده و با نقل و ايراد رواياتى چند.
    توجّه شنونده را بمقام والاى انسانيّت جلب نموده ، و خطرات انحراف از صراط حق و عدل را خاطرنشان ساخته ؛ و گاه بذكر اخبارى آموزنده و انسان ساز و پر طراوت و دلپذير- عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ- جان شنوندگان را مسرور، و سينه آنان را جلا بخشيده ، و بدون تكلّف جواهرات گرانبهايى را كه در خلوتسراى ضميرش موجود بوده در اين كتاب بسلك نظم كشيده ، و در هر مقام ، موافق و مخالف را براه حق دعوت فرموده ؛ و زمانى درك مسائل اجتماعى و سياسى زمان خاطر عاطرش را آزرده ، و مشاهده نارسائيها و نابسامانيهاى اجتماعى شعله بر جانش زده ، لذا اخبارى چند در مورد پاره اى از روشهاى ناپسند اجتماعى و سياسى دوران پيش از خود نقل نموده و با وجهى خردمندانه ناروائيها را بر ملا ساخته و نقاب از روى اسرار نهفته سردمداران برداشته و خرمن هستى و دغلكارى را بر باد داده است ، و همين امور موجب شد كه پس از مرگ وى خصم خيره سر گفت : ((اراح اللّه منه ))، و تنها و تنها جرمش اين بود كه اسرار هويدا مى كرد. و در تمام اينها جز بنصّ صريح و تاريخ صحيح اعتماد نكرده ، و از طريق ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ)) قدم بيرون ننهاده است .
    آرى ، اين است كتاب ((امالى )) شيخ مفيد (ره ) كه در آن از انواع و فنون مختلفه دينى اعمّ از اعتقادى ، اخلاقى ، فقهى ، تفسيرى ، تاريخى ، سياسى ، اقتصادى ، و بالا خره بهداشتى و بويژه مسأ له حياتى امامت و ولايت كه ريشه تمامى امور فوق است از هر كدام نمونه اى چند نقل خبر و روايت بعمل آمده است .
    راستى كه ((امالى مفيد)) گنجينه ايست پر بها كه نيازها و كاستيها را جبران نموده و گلستانى است مشحون از انواع گلهاى رنگارنگ كه مشام روح و روان طالبان علم و فضيلت را تازه مى گرداند. آرى گلهاى آن هميشه پر طراوت باقى مى ماند كه :گل همين پنج روز و شش باشد وين گلستان هميشه خوش باشد


    حسين استاد ولى

    مجلس اوّل روز شنبه اوّل ماه مبارك رمضان سال 404
    بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
    سپاس و ستايش ويژه پروردگار جهانيان است كه رحمتش خاصّ و عام را فرا گرفته ، و درود فراوان بر سيّد بزرگوار محمّد بن عبد اللّه كه خاتم پيامبران است ، و بر خاندان پاك وى امامان معصوم كه راه راست خداوندند.
    مجلس اوّل جلسه روز شنبه اوّل ماه مبارك رمضان سال 404 در مدينة السّلام ، درب رباح ، محلّه زيّارين ، منزل ضمرة ابو الحسن علىّ بن محمّد بن عبد الرّحمن فارسى - عزّتش پايدار باد- كه از نوشته خود ديكته فرموده است .
    1- شيخ جليل مفيد أ بو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان - خداوند حفظ و توفيقش را بر او پاينده دارد- در چنين روزى با ذكر سند از جابر بن يزيد براى ما حديث كرده كه :
    امام باقر از پدرش عليهما السلام روايت كرده كه فرمود:
    فرشته موكّل بر هر بنده اى ، كردار او را در نامه عملش مى نويسد، پس شما در آغاز و پايان هر روز عمل خوبى انجام دهيد كه فرشتگان بنويسند تا خطاهاى ميان آن دو بر شما بخشوده گردد.
    2- محمّد بن مسلم گويد:
    به امام باقر يا امام صادق عليهما السّلام عرض كردم : ما پاره اى از مخالفين شما را مى بينيم كه در عبادت كوشا و داراى خشوع فراوانى هستند، آيا اينها براى ايشان سودى دارد؟ فرمود: اى محمّد همانا مثل ما اهل بيت با شما مردم مثل آن خاندان در بنى اسرائيل است كه كسى از آنها نبود كه چهل شب در عبادت بكوشد جز اينكه وقتى دعا مى كرد مستجاب مى شد.
    يك بار مردى از آنان مدّت چهل شب بعبادت پرداخت و بعد دعا كرد امّا مستجاب نشد، نزد عيسى بن مريم عليه السّلام رفته و از آنچه بر او گذشته بود گلايه كرد و از آن حضرت التماس دعا نمود. عيسى (ع) وضو ساخت و نماز گزارد و دعا كرد. خداوند به او وحى فرستاد كه اى عيسى اين بنده ام از غير آن بابى كه بايد نزد من آيند نزد من آمده ، او مرا خوانده در حالى كه در نبوّت و پيغمبر بودن تو در شكّ است بنا بر اين اگر باندازه اى مرا بخواند كه گردنش قطع و بندهايش از هم بگسلد من دعايش را مستجاب نخواهم كرد. عيسى (ع) به وى رو كرده فرمود:
    پروردگارت را مى خوانى و در دل خود به پيامبرش شك دارى ؟ گفت : اى روح و كلمه خدا، به خدا سوگند همين طور است كه مى فرمائى ، از خداوند بخواه كه اين شك را از دل من بزدايد. عيسى (ع) براى وى دعا كرد و خداوند از وى پذيرفت ، و او در حدّ ساير افراد خاندان خويش قرار گرفت . ما خاندان نيز اين چنين هستيم ، خداوند عمل بنده اى را كه در باره ما شك دارد قبول نمى فرمايد.
    3- اصبغ بن نباته گويد:
    حارث همدانى با گروهى از شيعه كه من هم در ميان آنان بودم بر حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) وارد شد. حارث افتان و خيزان حركت مى كرد (يا با تأ نّى راه مى رفت ) و با عصائى كه در دست داشت بر زمين مى كوفت و بيمار نيز بود، و وى را در نزد امير المؤمنين (ع) شخصيّتى بود و مقام و منزلتى داشت ، حضرت كه او را بدين حال ديد رو باو كرد و فرمود: حارث حالت چطور است ؟ عرض كرد: اى امير مؤمنان روزگار بر من چيره گشته و سلامتى را از من ربوده است ، و علاوه بر اين ، نزاعى كه اصحاب تو در خانه ات با يك ديگر دارند مرا بيشتر ناراحت ساخته و آتشى در درونم افروخته و مرا بيش از حدّ بى تاب و تحمّل كرده است . حضرت فرمود: نزاع آنها در چيست ؟ عرض كرد: در باره تو و در باره آن سه نفرى است كه قبل از تو بوده اند (ابو بكر و عمر و عثمان ) بعضى از آنان در باره تو بسيار غلوّ و زياده روى مى كنند، و برخى ميانه رو بوده و همراه شما هستند، و پاره اى در حال حيرت و ترديد باقى مانده و به شك و دو دلى در افتاده اند، نمى دانند كه در باره تو قدم پيش نهند (و صراحتاً از تو طرفدارى كنند) يا آنكه بايد قدم عقب گذارده و توقّف كنند (و كار ديگران را حمل بر صحّت نمايند).
    حضرت فرمود: بس است اى برادر همدانى بدان كه بهترين شيعيان من آن دسته و فرقه اى هستند كه راه اعتدال و ميانه روى اختيار كرده اند، تا آنان كه راه غلوّ پيش گرفته به آنان بازگشت نموده ، و آن دسته عقب افتاده خود را به ايشان برسانند.
    حارث گفت : پدرم و مادرم فدايت چه خوب است اين كدورتى را كه بر دلهاى ما نشسته بزدائى و ما را در اين مورد از بينش لازم برخوردار سازى . حضرت فرمود: بس كن ، تو مردى هستى كه حق بر تو مشتبه شده (و كارهاى چشمگير افرادى كه قبل از من آمده و گرمى بازارشان تو را دچار اضطراب و نوسان نموده است ). دين خدا به شخصيّت و موقعيّت افراد شناخته نمى شود، بلكه به علامت و نشانه حق شناخته مى گردد. حق را بشناس ، اهلش را خواهى شناخت . اى حارث ، حق بهترين گفتار است ، و كسى كه از آن فاش سخن گويد مجاهد در راه خداست ، و من به حق با تو سخن مى گويم ، به من گوش فرا ده ، و سپس آن را به بعضى از دوستان خودت كه رأ يى محكم و عقلى پسنديده دارند بازگو كن . آگاه باش كه من بنده خدا، و برادر رسول خدا، و نخستين كسى هستم كه او را تصديق نمودم ، من هنگامى او را تصديق نمودم كه آدم هنوز در بين روان و تن بود، و از اين گذشته من نخستين كسى هستم در ميان امّت شما كه از روى صدق و حقيقت او را تصديق كرده ام ، پس مائيم گروه پيشينيان ، و مائيم جماعت پسينيان (يعنى ما نخستين گروندگان به پيامبريم و نيز آخرين كسانى هستيم كه از وى جدا مى شويم ، يا اينكه ما نخستين كسانى هستيم كه به دين رونق بخشيديم و بدان عمل نموديم ، و آخرين كسانى هستيم كه دين بدست ما افتد و آن را انتشار خواهيم داد)، و ما خاصّان و خالصان رسول خدائيم اى حارث ، و من برادر همدم و وصىّ و ولىّ و راز دار و صاحب اسرار اويم . به من فهم كتاب ، و فصل خطاب (داورى به حق و سخن مشخص كننده حق از باطل ) و علم گذشته ها، و علم سلسله اسباب و مسبّبات قضا و قدر الهى داده شده است ، و هزار كليد از خزائن الهى به من سپرده شده كه هر كليد از آنها هزار در از مجهولات را مى گشايد، و هر درى به هزار در از عهد و پيمانها منتهى مى گردد. و از تمام اينها گذشته بعنوان تفضّل و بخشش به شب قدر تأ ييد و برگزيده گشتم و بدان مدد يافتم ، و اين مقام تا آن زمان كه شب و روز در گردش است براى من و آن عدّه از فرزندانم كه حافظ و امين اسرار الهى هستند باقى است تا اينكه خدا وارث زمين و موجودات روى آن گردد (و حكومت و قدرت ظاهرى از آن خدا و اولياء او گردد). حارثا! تو را بشارت مى دهم كه در هنگام مرگ و عبور از پل دوزخ و كنار حوض كوثر و در وقت مقاسمه مرا بازخواهى شناخت . حارث گفت : مولايم مقاسمه كدام است ؟ فرمود: قسمت نمودن آتش دوزخ است كه آن را بطور صحيح تقسيم مى كنم ، مى گويم : آتش ! اين مرد دوست و پيرو من است او را واگذار، و اين مرد دشمن من است او را بگير.
    اصبغ گويد: سپس امير المؤمنين (ع) دست حارث را گرفت و فرمود:
    حارث ! روزى من از آزار و حسد قريش و منافقين بخودم به رسول خدا شكوه كردم ، رسول خدا (ص) دستم را در دست خود گرفت چنانچه من دست تو را گرفته ام و فرمود: چون روز قيامت شود من دست به ريسمان و دستاويز عصمت پروردگار صاحب عرش زنم ، و تو اى على دست به دامان من خواهى زد، و اولاد تو دست به دامان تو مى زنند، و شيعيان شما دست به دامان شما مى زنند، اكنون بگو ببينم در آن حال فكر مى كنى كه خدا با پيغمبرش چه خواهد كرد؟ و پيامبرش با وصىّ خود چه مى كند؟
    حارثا! آنچه گفتم بپذير كه اندكى است از بسيار (و نمونه اى است از خروار)، آرى تو با كسى محشورى كه دوستش مى دارى ، و براى توست تمام اعمالى كه خود كسب كرده اى - و اين مطلب را سه بار تكرار فرمود-.
    در اين هنگام حارث از جاى خود برخاست و در حالى كه عباى خود را بروى زمين مى كشيد مى گفت : از اين پس ديگر باك ندارم كه مرگ بسوى من آيد يا من به سوى مرگ بروم . جميل بن صالح كه از راويان اين حديث است گويد: سيّد اسماعيل حميرى (شاعر اهل بيت ) مضمون اين خبر را براى من چنين به شعر در آورد:
    گفتار على (ع) به حارث همدانى بسى شگفت انگيز است ، و حارث چه شگفتيها از آن گفتار بر گرفته و با خود بهمراه برد.
    اى حارث همدانى هر كس چه مؤمن و چه منافق پيش از مرگ مرا در مقابل و روبرو خواهد ديد. او مرا با ديدگان خود مى بيند، و من او را با تمام صفات و نام و نشان و كردار و عملش مى شناسم .
    و تو اى حارث در كنار پل دوزخ مرا خواهى ديد و خواهى شناخت ، بنا بر اين از لغزش و افتادن از روى پل در ميان دوزخ بيم مدار.
    من در آن حال كه تو در نهايت تشنگى و فرط عطش هستى از آبهاى سرد و خوشگوار سيرابت مى كنم كه از فرط شيرينى پندارى كه عسل است .
    در هنگامى كه در مقام عرض و حساب تو را متوقّف سازند، به آتش گويم : او را رها كن و به اين مرد نزديك نشو. او را رها كن و ابداً گرد ساحت او مگرد و به وى نزديك نشو، كه او به ريسمانى چنگ زده كه به ريسمان ولايت وصىّ رسول خدا متّصل است .
    4- عبد اللّه بن ابراهيم گويد:
    امام صادق (ع) از طريق پدرش از پدران بزرگوارش عليهم السّلام روايت كرده كه رسول خدا (ص) فرمود: چهار چيز از ذخائر نيكيهاست : پنهان داشتن حاجت ، و نياز، و پنهان داشتن صدقه ، و پنهان داشتن بيمارى ، و پنهان داشتن مصيبت و گرفتارى .
    5- ابو حمزه ثمالى گويد:
    امام زين العابدين علىّ بن الحسين بن علىّ عليهم السّلام فرمود: هر كس ‍ مؤمن گرسنه اى را طعام دهد خداوند از ميوه هاى بهشتى به او بخوراند. و هر كس مؤمن تشنه اى را سيراب كند خداوند از شراب بكر و سر بمهر بهشتى سيرابش نمايد، و هر كس مؤمنى را بپوشاند خداوند از لباسهاى سبز بهشتى باو بپوشاند، و تا آن زمان كه تار و پودى از آن لباس به تن اوست پيوسته تحت ضمان و مراقبت خدا خواهد بود.
    6- ابو حمزه ثمالى گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: ابا حمزه ! على را فروتر از آن مقامى كه خدا قرارش داده نياوريد، و او را فراتر از آنجا كه خدايش گذارده ننهيد، همين فضيلت براى على بس كه با مرتدّان و افراد از ايمان برگشته به مقاتله .
    پردازد، و اهل بهشت را با هم پيوند دهد.
    7- مالك بن ضمره گويد:
    امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) فرمود:
    رسول خدا (ص) دست مرا گرفت و فرمود: هر كس از اين پنج (انگشت ) تبعيّت فرمانبرى كند و با دوستى تو بميرد به پيمان خويش عمل نموده است ، و هر كس بميرد و تو را دشمن بدارد به مرگ جاهليّت مرده است (حالى كه عرب قبل از اسلام داشت و بخدا و رسول و شرايع دين الهى جاهل بود)، و نسبت به وظائف اسلامى مورد مؤ اخذه و حساب و كتاب قرار خواهد گرفت ، و هر كس پس از تو زنده مانده و تو را دوست داشته باشد خداوند كار او را با امنيّت و ايمان بپايان رساند تا اينكه در كنار حوض ‍ (كوثر) بر من وارد شود.
    8- ابو حمزه ثمالى از امام زين العابدين (ع) روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    هيچ گامى نزد خدا از اين دو گام محبوبتر نيست : گامى كه يك مؤمن در راه خدا بردارد و صف جهاد را محكم كند، و گامى كه يك مؤمن در راه پيوند با خويشاوندى كه يا او قطع رابطه كرده بردارد.
    و هيچ جرعه اى نزد خدا از دو جرعه محبوبتر نيست : جرعه خشمى كه مؤمنى با حلم و بردبارى فرو برد، و جرعه رنج و مصيبتى كه مؤمنى با صبر و استقامت بكام كشد. و هيچ قطره اى نزد خدا از دو قطره محبوبتر نيست : قطره خونى كه در راه (خشنودى ) خدا ريخته شود، و قطره اشكى كه در تاريكى و دل شب از بيم خدا بر رخسارى بغلطد.
    9- ربعىّ بن عبد اللّه و فضيل بن يسار گويند:
    امام صادق (ع) فرمود: به دلت بنگر، اگر رفيقت را دوست نداشت حتماً يكى از شما خلافى كرده است .
    10- عمرو افرق و حذيفة بن منصور گويند:
    امام صادق (ع) فرمود:
    صدقه اى كه خدا دوست دارد برقرارى صلح است ميان مردمى كه بهم پشت كرده و اختلاف و دشمنى نموده اند، و برقرارى الفت است ميان كسانى كه از هم دورى جسته اند.
    11- حمّاد بن عيسى گويد:
    به امام موسى بن جعفر عليهما السلام عرض كردم : قربانت ، از خدا بخواه كه اوّلًا مرا فرزندى عنايت كند، و نيز تا زمانى كه زنده ام از حجّ محرومم نسازد. آن حضرت برايم دعا كرد و خداوند اين فرزند را به من روزى فرمود. و چه بسا ايّام حجّ فرا مى رسد و هيچ راهى براى تهيّه خرجى راه بفكرم نمى رسد و خداوند از جايى كه گمان ندارم مخارج راهم را مى فرستد.
    12- عمرو بن جميع گويد:
    امام صادق (ع) به من فرمود: هر كس براى فراگيرى فقه و قرآن و تفسير نزد ما آيد راهش دهيد، و هر كس براى فاش ساختن عيب و سرّى كه خداوند مستورش داشته نزد ما آيد مانعش شويد و از ورود وى جلوگيرى كنيد. مردى از ميان آن قوم عرض كرد: قربانت ، اجازه مى دهيد حال خود را براى شما بازگو كنم ؟ فرمود: اگر خواهى بگو. گفت : به خدا سوگند دير زمانى است كه من مبتلا به گناهى هستم و هر چه مى خواهم از آن دست بردارم و توبه كنم نمى توانم ! حضرت باو فرمود: اگر واقعاً راست بگوئى خداوند تو را دوست مى دارد، و از آن رو توفيق توبه بتو نمى دهد و اسباب بازگشت از گناه را برايت فراهم نمى كند كه پيوسته اين خوف در دلت باشد و از وى در بيم و هراس باشى .
    مجلس دوّم چهارشنبه 5 رمضان المبارك 404
    1- عبد الرّحمن بن ابى ليلى از امام حسين (ع) از رسول خدا (ص) روايت كرده است كه فرمود:
    پيوسته با دوستى ما اهل بيت همراه باشيد، كه هر كس خدا را ملاقات كند در حالى كه ما را دوست داشته باشد به شفاعت ما داخل بهشت گردد، و سوگند به آن كس كه جان من بدست قدرت اوست هيچ بنده اى از كار و كوشش خود بهره مند نگردد جز با معرفت و شناخت ما.
    2- عبد اللّه بن عبّاس گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: گوش كنيد و اطاعت نمائيد از آن كس كه خداوند امر شما را بدست او سپرده است ، كه اين گونه طاعت و پيروى خود موجب برقرارى نظام اسلام است .
    3- ابو اسحاق سبيعى از پدرش روايت كند كه گفت :
    پيامبر (ص) در ميان گروهى از ياران خود نشسته بودند، على (ع) از راه وارد شد، رسول خدا (ص) فرمود: هر كس به خواهد كه اخلاق آدم ، و حكمت نوح ، و حلم و بردبارى ابراهيم را بنگرد بايد به علىّ بن ابى طالب نگاه كند.
    4- عبد اللّه بن مصعب از پدرش روايت كرده كه گفت :
    روزى عبد اللّه بن عبّاس در مجلس معاوية بن ابى سفيان حاضر شد، معاويه به او رو گرد و گفت : پسر عبّاس ! شما در پى آنيد كه مقام امامت را بچنگ آوريد همان گونه كه نبوّت را ويژه خود ساختيد! به خدا سوگند كه اين دو مقام در يك جا گرد نيايند. براستى حجّت و دليل شما در امامت بر مردم مشتبه بوده و كاملًا روشن نيست ، شما مى گوييد: ما خاندان پيامبريم و چگونه مى شود خلافت در ميان غير ما باشد؟ و اين يك شبهه بيش نيست چرا كه شبيه حقّ است و اندك بهره اى از عدل داراست و مطلب چنين نيست كه شما مى پنداريد، گوى خلافت دست بدست در ميان قبائل و طوائف قريش با رضايت عامّه و شوراى خاصّه مى گردد، و ما تاكنون نديده ايم كه مردم بگويند: كاش بنى هاشم بر ما حكومت مى نمودند و اگر زمام امور ما بدست آنان سپرده مى شد براى دين و دنياى ما بهتر بود. اگر شما- چنانچه ادّعا داريد- نسبت باين مقام بى رغبت بوديد امروزه هرگز براى احراز آن نمى جنگيديد. بنى هاشم ! بخدا سوگند اگر حكومت بدست شما افتد خطر و عذاب تند بادى كه قوم عاد، و آن آتش آسمانى كه قوم ثمود را هلاك ساخت (با آن همه ويرانى و تباهى كه از خود بجاى گذارد) از خطر حكومت شما بيشتر نخواهد بود.
    ابن عبّاس - رحمه اللّه - گفت : معاويه ! امّا اينكه گفتى : ما خاندان به بودن مقام نبوّت در ميان خود استدلال مى كنيم كه خلافت از آن ماست ، بخدا سوگند مطلب همين طور است ، و اگر مقام خلافت از نبوّت سرچشمه نگيرد پس از چه راه كسى مستحقّ آن گردد؟
    و امّا اينكه گفتى : خلافت و نبوّت يك جا جهت كسى گرد نيايد، پس اين سخن خداوند كجا رفته كه فرموده : ((يا اينكه به مردم حسد مى برند نسبت ب آنچه كه خداوند از فضل خودش بايشان داده ، همانا ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت و ملكى عظيم داديم )). در اين آيه مراد از كتاب ، نبوّت است ، و منظور از حكمت ، سنّت است و مقصود از ملك ، خلافت . و ما هستيم آل ابراهيم ، و حكم (نبوّت ) و حكومت (خلافت ) باين دليل تا روز قيامت در ميان ما جارى است و از ميان ما بيرون نخواهد رفت .
    و امّا اينكه گفتى : دليل ما مشتبه و نارسا است . هرگز چنين نيست ، دليل ما از آفتاب روشن تر، و از ماه درخشنده تر است ، كتاب خدا با ماست ، و سنّت پيامبرش در ميان ماست ، و تو خود اين را خوب مى دانى و ليكن سبب مخالفت و رو گردانى تو اين است كه ما برادر و جدّ و دائى و عموى مشرك تو را كشته ايم ، و تو ديگر بر استخوانهاى پوسيده و ارواح تباه شده و معذّب در دوزخ زارى مكن ، و براى خونهائى كه شرك و كفر ريختن آن را حلال ساخته و دين پست و بيمقدارش نموده خشمگين مباشيد.
    و امّا اينكه مردم ما را بر ديگران مقدّم نداشتند، و از اجماع بر حكومت ما روى برتافتند، البتّه آنچه كه بدين سبب از دست دادند بيش از آن چيزى است كه ما از آن بركنار گشته ايم ، و البتّه هر گاه زمان بارورى امرى فرا رسد حقّ آن پايدار و باطل آن بر كنار گردد.






  3. #3
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    و امّا اينكه به حكومت سست و بى پايه اى كه با تردستى و تزويرها بدست آورده اى افتخار مى كنى ، بدان كه فرعون پيش از تو به حكومت و قدرت رسيد و خداوند هلاكش نمود. بنى اميّه ! به هر نسبتى كه شما حكومت كنيد ما دو چندان حكومت خواهيم كرد، هر روز بدو روز، و هر ماه بدو ماه ، و هر سال به دو سال . و امّا اينكه گفتى : اگر ما بحكومت رسيم خطر آن براى مردم از ريح عاد و صاعقه ثمود بيشتر است ، سخن خداوند در قرآن اين گفتار تو را تكذيب مى كند، خداى عزّ و جلّ فرموده : ((ما تو را جز رحمت براى عالميان نفرستاديم ))، و ما اهل بيت نزديك آن حضرت هستيم ، و بنا بر اين ما نيز رحمت خدا براى مردم مى باشيم ، و همان گونه كه خداوند به وجود پيامبرش به آفريدگان خود رحمت نمود بما هم كه اهل بيت نزديك پيغمبرش هستيم به خلق خود رحمت خواهد نمود. و عذابى را كه مردم با سوار شدن تو بر گرده شان مى كشند بسى آشكار است ، و بزودى حكومتى كه بدست فرزندان و برادران تو خواهد افتاد براى مردم از هر تندباد ويرانگرى تباه سازتر است . البته پس از آن خداوند بدست اولياى خود انتقام خواهد كشيد، و سر انجام ، اختيار امور از آن پرهيزكاران است .
    5- منهال بن عمرو گويد:
    از ابى القاسم محمّد حنفيّه - رضى اللّه عنه - شنيدم كه مى گفت : تو از زندگى خود جز لذّتى كه تو را به مرگ و خواب هميشگى نزديك سازد بهره اى نمى برى . كدام لقمه اى است كه گلوگير نباشد؟! و كدامين جرعه اى است كه راه گلو را نفشارد؟! به عاقبت كار خويش نيك بينديش ، گويا كه دوستى از دست رفته و خيال و اوهامى پراكنده در نظر دوستانت شده اى . اهل دنيا مسافرانى هستند كه بنده بار و بنه خود را در غير دنيا خواهند گشود (و مقصد و منزل اصلى آنها غير دنيا است ).
    6- و نيز از محمّد حنفيّه - رحمه اللّه - روايت كرده كه گفت :
    رسول خدا (ص) فرموده است : آن كس كه به خردسال ما مهربانى نكند، و سالخوردگان ما را محترم نشمارد، و حقّ ما را نشناسد از ما نيست .
    7- ابو حمزه ثمالى گويد:
    امام باقر (ع) از پدرش روايت كرده كه جدّ بزرگوارش فرموده است : خداوند- جلّ جلاله - جبرئيل را بنزد محمّد (ص) فرستاد تا آن حضرت در حال حيات خويش براى ولايت على عليه السّلام از مردم شاهد و گواه بگيرد و پيش از وفات خود حضرتش را به نام امير المؤمنين نامگذارى نمايد. پيامبر (ص) نه نفر از ياران و مشهورين از اصحاب خود را بخواند و فرمود: من شما را فرا خوانده ام تا گواهان الهى در روى زمين باشيد، خواه بر گواهى خود پايدارى كنيد يا كتمان نموده و از اداى شهادت خوددارى كنيد.
    سپس فرمود: ابا بكر! برخيز و بر على بنام امير مؤمنان سلام ده . گفت : آيا اين فرمان خدا و رسول اوست ؟ فرمود: آرى . وى برخاست و بر آن حضرت به عنوان امير مؤمنان سلام داد. سپس فرمود: عمر! برخيز و بر على بنام امير مؤمنان سلام كن . گفت : آيا به فرمان خدا و رسولش او را امير مؤمنان بناميم ؟ فرمود: آرى . او نيز برخاست و سلام كرد. سپس به مقداد بن اسود كندى فرمود: برخيز و بر على بنام امير مؤمنان سلام ده . او برخاست و سلام داد، و سخن آنان را تكرار نكرد.
    آنگاه به ابى ذرّ غفارى فرمود: برخيز و بر على بنام امير مؤمنان سلام ده . وى برخاست و سلام داد. بعد به حذيفه يمانى فرمود: برخيز و بر امير مؤمنان سلام كن .
    او برخاست و سلام داد. سپس به عمّار بن ياسر فرمود: برخيز و بر امير مؤمنان سلام ده . او برخاست و سلام داد. بعد به عبد اللّه بن مسعود فرمود: برخيز و بر على بنام امير مؤمنان سلام ده . او برخاست و سلام داد. بعد به بريده كه از همه آنان جوان تر بود فرمود:
    برخيز و بر امير مؤمنان سلام كن ، او هم نيز برخاست و سلام داد . پس از آن رسول خدا (ص) فرمود: من شما را براى اين كار خواندم تا در اين زمينه گواهان الهى باشيد، خواه بر آن پايدار بمانيد يا ترك اداى شهادت كنيد.
    8- عبد اللّه بن عبّاس - رحمه اللّه - گويد:
    پيامبر (ص) نگاهى به علىّ بن ابى طالب (ع) انداخت و فرمود: اين مرد آقا و سرور است در دنيا و آخرت .
    9- سيف تمّار گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: هيچ گاه دست از دعا برنداريد، كه شما به هيچ وسيله اى بمانند آن بدرگاه خدا نزديكى پيدا نخواهيد نمود، و هيچ گاه حاجت و درخواستى را بخاطر ناچيز بودنش از دست ندهيد و از آن منصرف نگرديد، زيرا آن كس كه اختيار دار حاجات ناچيز است همان كسى است كه اختيار دار حوائج بزرگ است .
    مجلس سوّم شنبه 8 رمضان المبارك 404
    1- عبد اللّه بن عمر گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: خداوند هيچ گاه دانشى را كه در ميان مردم است از آنان باز نگيرد، و ليكن با از دست رفتن دانشمندان آن دانش را بازستاند، و چون دانشمندى نماند مردم سران نادانى براى خود اختيار نمايند، و مجهولات خود را از ايشان پرسش كنند و آنان هم از روى بى اطلاعى پاسخ دهند، اينجاست كه هم خود گمراه شده و هم مردم را بگمراهى مى كشانند.
    2- ابو عبد الرّحمن گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) در سفرى از مركب خود پياده شد و پنج مرتبه به سجده افتاد. چون سوار مركب شد يكى از يارانش عرض ‍ كرد: ما كارى از شما ديدم كه تاكنون چنان نكرده بوديد؟! فرمود: آرى ، جبرئيل (ع) نزد من آمده و مرا بشارت داد كه علىّ اهل - بهشت است ، من بشكرانه اين نعمت به پيشگاه خداى متعال سجده آوردم ، چون سر برداشتم گفت : فاطمه هم اهل بهشت است ، من بشكرانه آن نيز سجده آوردم ، چون سر برداشتم گفت : حسن و حسين دو سرور جوانان بهشتى اند. باز هم بشكرانه آن سجده كردم ، چون سربرداشتم گفت : هر كس هم كه ايشان را دوست بدارد نيز اهل بهشت است ، من بشكرانه آن سجده كردم ، چون سر برداشتم گفت : هر كس هم كه دوست دوستان ايشان باشد اهل بهشت است ، و من بشكرانه آن نيز سجده نمودم .
    3- محمد بن يزيد بانى گويد:
    خدمت امام صادق (ع) بودم كه عمر بن قيس ماصر و ابو حنيفه و عمر بن ذرّ در ميان گروهى از طرفداران خود داخل شدند، و در باره ايمان از آن حضرت پرسش نمودند. حضرت فرمود: رسول خدا (ص) فرموده است : شخص مؤمن در آن حال كه ايمان داشته باشد دست به زنا و دزدى و ميگسارى نمى زند. آنان بيكديگر نگاهى كردند و سپس عمر بن ذرّ گفت : پس آنان را چه بناميم ؟ فرمود: بهمان نامى كه خداوند نامبرده و به همان اعمالى كه از آنان سر زده است نامشان نهيد (زناكار، دزد، شرابخوار)، خدا- عزّ و جلّ- فرموده : ((دست مرد و زن دزد را ببريد)) و فرموده : ((به هر كدام از مرد و زن زناكار صد تازيانه بزنيد)). آنان با تعجّب و شگفتى بيكديگر نگاه كردند.
    محمد بن يزيد (رواى خبر) گويد: بشر بن عمر بن ذرّ كه با آنان بود بمن گفت : چون بيرون آمديم عمر بن ذرّ به ابى حنيفه گفت : چرا نگفتى : چه كسى اين حديث را از رسول خدا نقل كرده است ؟ پاسخ داد: من به مردى كه (بدون واسطه از پيامبر روايت مى كند و) مى گويد: قال رسول اللّه ((پيامبر فرمود)) چه مى توانم بگويم ؟!
    4- حذيفه گويد:
    پيامبر (ص) بمن فرمود: اين شخصى را كه بمن برخورد ديدى ؟ عرض ‍ كردم : آرى اى رسول خدا، فرمود: او فرشته اى است كه تا پيش از اين ساعت به زمين نيامده بود، از خداوند اجازه خواسته كه (به زمين فرود آيد و) بر على سلام دهد و خداوند او را اجازه فرموده ، او آمد و سلام داد، و نيز بمن بشارت داد كه حسن و حسين دو سرور جوانان بهشتى هستند، و فاطمه خاتون زنان بهشتى است .
    5- ابن مغيره گويد:
    من و يحيى بن عبد اللّه بن حسن خدمت امام ابى - الحسن (ع) بوديم ، يحيى ب آن حضرت عرض كرد: فدايت شوم عدّه اى معتقدند كه شما علم غيب مى دانيد؟ فرمود: سبحان اللّه ، دست بر سرم بگذار ببين كه - بخدا سوگند- هر موئى كه در سر و پيكر من است بر بدنم راست شد! سپس ‍ فرمود: نه - بخدا سوگند- آنچه مى دانيم نيست جز آنچه كه از رسول خدا (ص) بارث برده ايم .
    6- زراره از امام باقر يا امام صادق عليهما السّلام روايت كرده كه فرمود:
    نزديكترين اوقات بنده به كفر آن وقت است كه با كسى برادرى و دوستى كند ولى پيوسته لغزشها و خطاهاى او را نزد خود بشمار آورد تا روزى برخ او بكشد و بدان سبب از وى عيبجوئى بعمل آورد.
    7- حكم بن عتيبه گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: چون گناه بنده (مؤمنى ) فراوان شود و عمل صالحى نداشته باشد كه جبران آن گناهان كند، خداوند او را به غم و اندوه گرفتار نمايد تا گناهانش را پاك سازد.
    8- محمد بن حنفيّه - رضى اللّه عنه - گويد:
    من در جنگ جمل پرچمدار بودم و قبيله بنى ضبّه بيشترين كشته را داده بود. چون مردم از ميدان گريختند على (ع) و عمّار بن ياسر و محمد بن ابى بكر- رضى اللّه عنهما- كه با آن حضرت همراه بودند پيش آمدند تا به هودجى (كه عائشه در آن بود) رسيدند، و از بسيارى تيرى كه ب آن خورده بود چون خار پشتى مى نمود. حضرت با عصائى كه بدست داشت بر آن هودج زد و فرمود: حميراء! بگو ببينم همان طور كه ابن عفان را بكشتن دادى مى خواستى مرا هم بكشتن دهى ؟! اين دستور خدا بود يا سفارش ‍ پيامبر (ص)؟ عايشه پاسخ داد: حال كه غالب آمدى گذشت كن .
    حضرت به برادرش محمد بن ابى بكر فرمود: بنگر ببين زخمى برداشته ؟
    او نگاه كرد، ديد سالم است و تنها تيرى گوشه اى از لباسش را دريده و خراش ناچيزى برداشته كه قابل توجه نيست .
    گفت : يا امير المؤمنين از ضربه سلاح و سالم مانده ، فقط تيرى مقدارى از پيراهنش را دريده است . حضرت فرمود: او را بردار و بخانه فرزندان خلف خزاعى (عبد اللّه و عثمان ) انتقال بده . سپس به جارچى فرمود صدا زند: زخميان را رها كنيد و آنان را نكشيد، و فراريان را دنبال نكنيد، و هر كس ‍ بخانه خود پناه برد و در بروى خود بست در امان خواهد بود.
    9- محمّد بن نوفل بن عائذ صيرفى گويد:
    نزد هيثم بن حبيب صيرفى بودم كه ابو حنيفه نعمان بن ثابت بر ما وارد شد، و از امير مؤمنان على بن ابى طالب (ع) ياد كرديم و در باره ماجراى غدير خم سخن بميان آمد. ابو حنيفه گفت : من بياران خود گفته ام : نزد اينان (شيعيان ) به صحّت خبر ماجراى غدير اعتراف نكنيد كه شما را محكوم مى كنند. ناگهان رنگ چهره هيثم بن حبيب صيرفى دگرگون شد و باو گفت : چرا اعتراف نكنند، نعمان ! مگر تو خود قبول ندارى ؟ گفت : چرا، من خودم قبول دارم و آن را روايت نيز نموده ام . هيثم گفت : پس چرا اعتراف نكنند در صورتى كه حبيب بن ابى ثابت از ابى الطّفيل از زيد بن ارقم روايت كرده است كه على (ع) در رحبه (نام محلى است در كوفه ) همه حاضران را براى اعتراف به صحّت و وقوع ماجراى غدير سوگند داده است ؟! ابو حنيفه گفت : مگر نمى بينيد كه مردم بحدّى در اين زمينه گفتگو كرده اند كه ناگزير علىّ مردم را در اين باره سوگند داده است ! هيثم گفت : در اين صورت مى گوئى على را تكذيب كنيم يا سخنش را ردّ نمائيم ؟ ابو حنيفه گفت :
    ما نه على را تكذيب مى كنيم و نه فرمايش او را ردّ، ولى تو مى دانى كه عدّه اى از مردم در اين باره گزافه گوئى كرده اند! هيثم گفت : سخنى را رسول خدا (ص) فرموده و يك خطبه در آن باره ايراد نموده و ما به صرف اينكه گروهى غلوّ نموده يا كسى حرفى زده است از بازگوئى آن بهراسيم و از نقل آن دست بداريم ؟! در همين حين كسى وارد شد و با پرسش خود سخن را بريد، و اين سخن در كوفه پيچيد. حبيب بن نزار بن حيّان كه از هواداران بنى هاشم بود در بازار با ما بود، نزد هيثم آمد و گفت : خبر ماجرائى كه از تو در باره على (ع) بوقوع پيوسته و نيز سخن آن گوينده بمن رسيده است . هيثم گفت : در اظهار نظرها از اين گونه سخنان بسيار پيش مى آيد، مطلب را آسان گير، سخن ختم شد. مدّتى بعد ما به حجّ رفتيم و حبيب هم با ما بود، خدمت امام صادق (ع) رسيده و اداى سلام نموديم ، سپس هيثم عرض ‍ كرد: يا ابا عبد اللّه ، چنين و چنان شد، و داستان را بازگو كرد. در اين حال يك حالت نارضايتى در چهره آن حضرت نمايان گشت . حبيب گفت : اين محمّد بن نوفل است و در آنجا حاضر بود، حضرت فرمود: حبيب ! بس كن ، با مردم با اخلاق و روش خودشان به نيكى معاشرت كنيد و در عمل با آنان مخالفت ورزيد، كه هر كس را محصول كردار اوست ، و روز قيامت با كسى محشور است كه دوستش مى داشته است . مردم را بر ضدّ خودتان و ما نشورانيد، و در انبوه همين مردم داخل شويد (و خود را از آنان متمايز و جدا نسازيد)، و ما را روزگاران و دولتى است كه هر گاه خداوند بخواهد (و صلاح بداند) آن را خواهد آورد. در اينجا حبيب سكوت كرد و امام (ع) فرمود: حبيب ! فهميدى ؟ از دستور من سرپيچى نكنيد كه پشيمان مى شويد. گفت : هرگز از دستور شما سر پيچى نخواهم كرد.
    راوى خبر ابو العبّاس ابن عقده گويد: از على بن حسن (بن فضّال ) در باره محمد بن نوفل پرسيدم گفت : از اهل كوفه است ، گفتم : از چه طايفه اى ؟ گفت : فكر مى كنم از هواداران بنى هاشم باشد. و حبيب بن نزار بن حيّان نيز از هواداران بنى هاشم بود، و ماجراى او با ابى حنيفه در زمانى رخ داد كه دولت بنى عبّاس روى كار آمده بود و آنان نمى توانستند اسرار و عقايد آل محمد عليهم السّلام را در باره حكومت آشكار كنند.
    10- محمّد بن عمران بجلى گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود: آن كس كه در راه خدا براى خويشتن پند دهنده اى نگمارد، پندهاى ديگران نه براى وى سودى دارد و نه نيازى از او برطرف سازد.
    مجلس چهارم پنجشنبه 5 شوّال 404
    1- هارون بن عمر و مجاشعى از امام صادق (ع) از پدرش از جدّش عليهم السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    شخص دانشمند در ميان مردم نادان همچون زنده اى است در ميان مردگان . و هر چيز حتّى ماهيان دريا و گزندگان و درندگان و چهار پايان براى طالب علم و آموزش مى طلبند، پس دانش بجوئيد كه دانش وسيله پيوند ميان شما و خدا- عزّ و جلّ- است ، و همانا طلب دانش بر هر مسلمانى واجب است .
    2- احمد بن عبد العزيز از امام صادق (ع) روايت كند كه على (ع) فرموده است :
    هر عملى كه با تقوا آميخته باشد اندك نيست ، و چگونه اندك باشد چيزى كه مورد قبول خداوند قرار مى گيرد! (زيرا در قرآن آمده : خداوند عمل پرهيزكاران را قبول مى فرمايد).
    3- فروه ظفارى گويد: از سلمان - رحمه اللّه - شنيدم كه مى گفت :
    رسول خدا (ص) فرمود: امّت من به سه گروه پراكنده خواهد گشت : گروهى كه بر حقّاند و باطل اندك چيزى از آن نكاهد، من و اهل بيت مرا دوست مى دارند، مثل آنان مثل طلاى نابى است كه هر چند آن را در آتش نهى و آتش را شعله ورتر سازى بر ميزان خوبى و خالص شدن آن افزوده گردد. و گروهى بر باطل اند و حق اندك چيزى از آن نكاهد، من و اهل بيت مرا دشمن مى دارند، مثل آنان مثل آهن است كه هر چه آن را در آتش افكنى و بر آن بدمى بر بدى و ناجنسى آن افزوده گردد (و از حدّ آهن فراتر نرود). و گروهى مضطرب و متزلزل اند و بر آئين سامرى هستند و ليكن نمى گويند: لا مساس ((بما دست نزنيد)) بلكه مى گويند:
    لا قتال ((جنگ نكنيد و دست از آن بداريد))، پيشواى آنان عبد الله بن قيس ‍ اشعرى است .
    4- محمد بن سويد اشعرى گويد:
    من و فطر بن خليفه بر امام صادق (ع) وارد شديم ، امام مقدارى خرما پيش ‍ ما نهاد و ما از آن خورديم و خود حضرت چند دانه اى به فطر داد سپس باو فرمود: حديثى كه از ابى الطّفيل در باره ابدال براى من گفتى چگونه بود؟ فطر گفت : از ابى الطّفيل شنيدم كه مى گفت : از على امير المؤمنين (ع) شنيدم كه مى فرمود: ابدال (اولياء و بندگان بزرگ خدا) از اهل شام ، و نجباء (برگزيدگان و ارزشمندان ) از اهل كوفه اند، خداوند همگى آنان را در روزى كه بدترين روزگار براى دشمن ماست (روز ظهور قائم (ع)) گرد هم خواهد آورد. امام صادق (ع) فرمود: خدا شما را رحمت كند، بلاء و گرفتارى از ما شروع مى شود سپس بشما مى رسد، و آسايش نيز از ما شروع شده و آنگاه بشما خواهد رسيد، خدا رحمت كند كسى را كه ما را محبوب مردم سازد، و ما را مبغوض آنان نگرداند (و آنان را از ما نراند) .
    5- ابو خالد كابلى گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: چون امير المؤمنين (ع) از كار غسل و كفن و حنوط رسول خدا (ص) فارغ شد بمردم اجازه داد و فرمود: ده نفر ده نفر داخل شويد و بر حضرت نماز گزاريد، آنان داخل شدند و خود حضرت ميان پيكر رسول خدا (ص) و مردم ايستاد و اين آيه را خواند: إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً ((خداوند و فرشتگان او بر پيامبر درود مى فرستند، اى مؤمنان شما هم بر آن حضرت درود فرستيد و بطور شايسته اى سلام دهيد)). مردم نيز همين آيه را مى خواندند (و صلوات مى فرستادند). سپس آن حضرت فرمود: نماز بر رسول خدا (ص) بهمين صورت بود.
    6- حسن بن زياد گويد:
    وقتى كه زيد بن على بن الحسين بكوفه وارد شد (آنگاه كه در روزگار دولت هشام بن عبد الملك اموى بر حكومت وقت خروج كرده بود) مطالبى در دلم خطور كرد. از اين رو بسوى مكّه بيرون شدم ، و از مدينه گذر نموده ، خدمت امام صادق (ع) رسيدم . حضرت بيمار بود و بر تختى به پشت خوابيده و شديدا نحيف و لاغر گشته بود. عرض كردم : ميل دارم دين خود را بر شما عرضه كنم . امام بر پهلو بغلطيد و نگاهى بمن انداخت و فرمود: حسن ! تو را بى نياز از اين كار مى دانم . سپس فرمود: بگو، گفتم : ((گواهى مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست ، و محمّد (ص) رسول خدا است )). فرمود: من نيز همين را گويم . گفتم : من ب آنچه كه محمد بن عبد اللّه (ص) از جانب خداوند آورده اقرار دارم . امام سكوت نمود. گفتم : گواهى مى دهم كه على (ع) بعد از رسول خدا (ص) امام است و اطاعتش واجب ، هر كس در باره وى ترديد كند گمراه ، و هر كس او را انكار نمايد كافر باشد. امام سكوت فرمود. گفتم : گواهى مى دهم كه حسن و حسين عليهما السّلام بمنزلت و مقام اويند، (و يك يك امامان را نام بردم ) تا رسيدم بخود آن حضرت و گفتم : گواهى مى دهم كه شما بمنزلت و مقام حسن و حسين و امامان پيش از خودتان هستيد. فرمود: بس است ، خواسته تو را دانستم ، مى خواهى تو را در اعتقاد باين امر بدوستى بشناسم و بر اعتقاد تو صحّه بگذارم . گفتم : اگر مرا بدوستى بپذيرى و عقائدم را صحيح بدانى البته كه به خواسته خويش ‍ رسيده ام . فرمود: تو را بر اين اعتقاد بدوستى پذيرفتم . گفتم :
    فدايت شوم ، تصميم دارم كه در همين شهر بمانم . فرمود: چرا؟ عرض ‍ كردم : اگر زيد و يارانش بقدرت برسند روزگار ما از همه مردم بدتر خواهد بود، و اگر بنى اميّه پيروز شوند نيز ما چنين وضعى خواهيم داشت . امام بمن فرمود: به شهر خويش باز گرد، كه هيچ آسيبى از طرفين بتو نخواهد رسيد.
    7- حسين بن زيد از امام صادق از پدرش عليهما السّلام روايت كند كه فرمود:
    هر كس با زبان خود ما را بر عليه دشمنان يارى دهد خداوند زبان او را- در روزى كه در پيشگاه عظمت خداونديش براى حسابرسى بازداشت شود- به حجّت و دليل خود گويا سازد.
    8- عمر و بن ابى المقدام از پدرش از امام حسن مجتبى (ع) روايت كند كه فرمود:
    هر آن كس كه ما را در دل دوست بدارد، و با دست و زبانش يارى دهد، روز قيامت در جايگاهى كه ما هستيم با ما خواهد بود. و هر آن كس كه ما را در دل دوست دارد و با زبانش يارى دهد، يك درجه پائين تر از اوست . و هر آن كس كه ما را در دل دوست بدارد ولى دست و زبان خود را از يارى ما باز دارد، نيز در بهشت خواهد بود.
    9- ابو زياد فقيمى از امام صادق از پدرش از امام سجّاد عليهم السّلام از رسول خدا (ص) روايت كند كه فرمود:
    مسلمان خوب كسى است كه از هر سخنى كه بكارش نيايد لب فرو بندد.
    مجلس پنجم دوشنبه 17 شوّال 404
    1- عبد اللّه بن محمّد بن عقيل بن ابى طالب چنين گويد:
    كه از امام زين العابدين (ع) شنيدم مى فرمود: هيچ مؤمنى دچار ضربان رگ و سردرد نگردد مگر بواسطه گناهش ، و آنچه خدا مى بخشد بيشتر است . و هر گاه آن حضرت بيمارى را مى ديد كه شفا يافته مى فرمود: پاكى از گناه گوارايت باد، پس عمل خود را از سر بگير (كه گناهان گذشته ات آمرزيده شده است ).
    2- عبد اللّه بن مسعود گويد:
    در شبى كه گروههائى از طايفه جن حضور رسول خدا (ص) مشرّف شدند ما با آن حضرت از مدينه بيرون شديم . حضرت در محلّى از ناحيه وادى القرى فرود آمد و سپس از آنجا حركت فرمود. در بازگشت (بسوى مدينه ) آهى برآورد و فرمود: ابن مسعود! خبر مرگم بمن داده شده ، عرض كردم : يا رسول اللّه جانشين معيّن كنيد. فرمود: كه را؟ گفتم : ابو بكر را. حضرت لختى راه رفت و باز آهى كشيد و فرمود: ابن مسعود! خبر مرگم بمن داده شده ، عرض كردم : جانشين معيّن كنيد. فرمود: كه را؟ عرض كردم : عمر را. حضرت لحظه اى سكوت كرد و لختى براه خود ادامه داد، باز آهى كشيد و فرمود: ابن مسعود! خبر مرگم بمن داده شده . عرض كردم : جانشين معيّن كنيد. فرمود: كه را؟ عرض كردم : عثمان را. باز لحظه اى سكوت نمود و لختى راه رفت و فرمود:
    ابن مسعود! خبر مرگم بمن داده شده . عرض كردم : جانشين معيّن كنيد. فرمود، چه كسى را؟ عرض كردم : علىّ بن ابى طالب را، حضرت آهى كشيد سپس فرمود: سوگند ب آن كس كه جانم بدست قدرت اوست اگر از وى اطاعت كنند همگى دسته جمعى داخل بهشت گردند.
    3- عبد اللّه بن عبّاس گويد:
    چون زمان رحلت رسول خدا (ص) فرا رسيد گروهى كه عمر بن خطّاب نيز در ميان آنان بود در خانه حضور داشتند، رسول خدا (ص) فرمود: بيائيد نامه اى براى شما بنويسم تا هرگز پس از آن گمراه نشويد. عمر گفت : چيزى نياوريد كه درد بر او غلبه كرده ، و قرآن نزد شما هست ، و كتاب خدا ما را كافى است . ميان اهل خانه اختلاف افتاد و به مخاصمه پرداختند، عدّه اى مى گفتند برخيزيد (كاغذ بياوريد) تا رسول خدا برايتان بنويسد، و عدّه اى ديگر سخن عمر را مى گفتند. چون سر و صدا بلند شد و اختلاف بالا گرفت رسول خدا (ص) فرمود: از نزد من برخيزيد (و مرا تنها بگذاريد).
    عبيد اللّه بن عبد اللّه بن عتبه گويد: ابن عبّاس هميشه مى گفت : تمام مصيبت ها از همان وقتى آغاز شد كه با اختلاف و شلوغ كارى خود مانع از آن شدند كه رسول خدا (ص) آن نوشته را بر ايمان بنويسد.
    4- عائشه گويد:
    از رسول خدا (ص) شنيدم مى فرمود: من در كنار حوض كوثر افرادى از شما را كه بر من وارد مى شوند مى بينم ، و همانا مردانى از دسترسى بمن ممنوع شوند. من گويم : پروردگار را يارانم ، يارانم ، خطاب رسد: تو نمى دانى كه اينان پس از تو چه كردند! اينان مرتّب به آئين اعقاب و پيشينيان خود بازگشتند (و از دين و آئين تو دست برداشتند).
    5- شقيق گويد:
    عبد الرّحمن بن عوف بر امّ سلمه همسر رسول خدا (ص) وارد شد و گفت : مادر جان مى ترسم دارائى بسيار مرا هلاك سازد، و من از همه قريش ‍ داراترم ! امّ سلمه گفت : پسرم انفاق كن ، كه من از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: پاره اى از يارانم پس از آنكه از آنان جدا شدم هرگز مرا نبينند. عبد الرّحمن از نزد امّ سلمه بيرون رفت و در راه با عمر بن خطّاب برخورد نمود و آنچه امّ سلمه گفته بود براى او باز گفت . عمر با شتاب بنزد امّ سلمه آمد و گفت : مادرم من هم از آنانم ؟ گفت : نمى دانم ، و پس از تو نيز احدى را تبرئه نمى كنم .
    6- احمد بن سليمان قمّى كوفى گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: پاره اى از پيامبران به عطش گرفتار مى آمدند تا از تشنگى مى مردند، و عدّه اى از آنان به برهنگى دچار مى گشتند تا از برهنگى مى مردند، و گروهى ديگر به امراض و بيمارى مبتلا مى شدند تا هلاك و تلف مى گشتند، و پاره اى ديگر نزد قوم خود آمده ، آنان را به اطاعت خدا فرمان مى دادند و بسوى توحيد الهى دعوت مى نمودند و با اين حال قوت يك شب نداشتند كه سدّ جوعى كنند (يا اينكه قومشان آنان را يك شب مهلت نمى دادند) و دست از آنان بر نمى داشتند كه سخن آنها تمام شود و گوش به ندايشان نمى دادند تا اينكه دست به كشتار آنها مى زدند. و راستى كه خداى متعال بندگان خود را باندازه قدر و منزلتى كه نزد او دارند مورد ابتلاء و امتحان قرار مى دهد.
    7- سماعة بن مهران گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: آن كسى كه خداوند در قرآن در باره او فرموده : ((در كتاب ، اسماعيل را بياد آر كه صادق الوعد و پيامبر و رسول بود)) (پيامبرى بود كه ) خداوند قومش را بر وى مسلّط كرد كه صورت او را خراشيدند و پوست از سرش كندند، سپس خداوند فرشته اى را نزد او فرستاد و باو گفت : پروردگار عالميان بتو سلام مى رساند و مى فرمايد:






  4. #4
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    من آنچه را كه قوم تو بر سرت آوردند ديدم ، بنا بر اين هر چه دلت مى خواهد از من بخواه ، عرض كرد: اى پروردگار عالميان من به حسين بن علىّ بن ابى طالب تأ سّى مى كنم و مى خواهم چون او گرفتار آيم . امام صادق (ع) فرمود: و اين شخص اسماعيل بن ابراهيم عليهما السّلام نبود (بلكه پيامبر ديگرى بود بنام اسماعيل صادق الوعد).
    8- عبد اللّه بن محمّد بن سليمان هاشمى از پدرش از جدّش از حضرت زينب دخت گرامى على عليه السّلام روايت كند كه فرمود:
    چون ابو بكر بر آن شد كه فاطمه عليهما السّلام را از فدك و عوالى ممنوع و محروم سازد (و كار از كار گذشت )، و فاطمه (ع) از اينكه ابو بكر فدك را باز پس دهد نااميد گشت ، بسوى قبر پدرش رسول خدا (ص) رفت و خود را بر وى قبر انداخت و از اعمالى كه آن قوم
    در حقّ وى انجام داده بودند ب آن حضرت شكوه نمود، و آنقدر گريست تا تربت قبر شريف با اشكهاى حضرتش تر شد، و زارى و شيون سر داد، و در پايان آن همه شيون عرضه داشت : همانا پس از تو خبرها و غوغائى بپا شد كه اگر تو بودى اين همه گرفتارى و دشوارى رخ نمى داد.
    ما بمانند زمينى كه از باران محروم بماند تو را از دست داده ايم ، و در قوم تو اختلال پديد آمده و شاهد باش كه دست از ايمان شسته اند. جبرئيل پيوسته با آوردن آيات مونس ما بود. و تو از ما پنهان شدى و با رفتن تو تمام خيرات از ما پوشيده گشت . تو ماه درخشان و نور پرفروغى بودى كه از تو كسب نور مى شد، و از جانب خداى با عزّت كتاب بر تو نازل مى گشت . پس از پيامبر مردانى با چهره هاى درهم و خشن با ما روبرو شدند و به ما توهين و استخفاف نمودند، و تمام خيرات به تاراج رفته است . آن كس كه بما خانواده ستم روا داشته بزودى خواهد دانست كه روز قيامت به چه سرانجام شومى دچار خواهد شد. ما با مصائبى روبرو شديم كه هيچ كس از مخلوقات چه عرب و چه عجم بدان گرفتار نيامده است .
    ما تا زنده ايم و تا چشمانمان باقى است در سوگند فقدان تو مى گوييم و از ديدگانمان سرشك غم ميباريم .
    9- آدم بن عيينه گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: بسا اندك صبرى كه شادى درازى بيادگار گذارد، و بسا اندك لذّتى كه اندوه طولانى ببار آورد.
    10- جابر بن يزيد گويد بامام باقر (ع) عرض كردم :
    هر گاه حديثى برايم باز گفتى سندش را نيز بيان فرما. امام (ع) فرمود: پدرم از جدّم از رسول خدا (ص) از جبرئيل (ع) از خدا- عزّ و جلّ- براى من حديث گفته است ، و هر حديثى كه برايت گويم با اين سند خواهد بود. و فرمود: جابر! همانا اگر يك حديث از شخص راستگو و مورد اطمينان فراگيرى براى تو از دنيا و آنچه كه در آنست بهتر است .
    11- موسى بن بكر گويد:
    شخصى كه خودش از امام صادق (ع) شنيده بود برايم گفت كه آن حضرت فرمود: آن كس كه بدون بينش و آگاهى عملى انجام مى دهد چون كسى است كه در بيابانى هموار با ديدن سرابى به جستجوى آب مى رود، كه در اين صورت سرعت حركت او جز دورى از مقصدش نيفزايد.
    مجلس ششم چهارشنبه 19 شوّال 404
    1- ابو حمزه ثمالى - رحمه اللّه - گويد:
    روزى امام زين العابدين (ع) به ياران خود فرمود: برادران من ! شما را به خانه آخرت سفارش مى كنم نه به خانه دنيا، چرا كه خود بر دنيا حريص ‍ بوده و بدان چنگ آويخته ايد. مگر فرمايش عيسى (ع) به حواريّون به گوش ‍ شما نرسيده كه : دنيا بمنزله يك پل است ، پس از آن عبور كنيد و به آبادانى آن سرگرم مشويد. و نيز فرموده : كداميك از شما بر روى موج دريا خانه مى سازد؟ خانه دنيا نيز چنين است ، آن را قرارگاه خود ميگيريد.
    2- عبد الرّحمن بن ابى ليلى از حسين على بن ابى طالب عليهما السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) فرموده است :
    پيوسته با دوستى ما اهل بيت همراه باشيد، كه هر كس با دوستى ما با خدا روبرو شود به شفاعت ما داخل بهشت گردد. سوگند به آن كس كه جانم بدست قدرت اوست هيچ بنده اى از عمل خود بهره مند نشود مگر با شناخت حقّ ما.
    3- ابن ابى عمير از جمعى از راويان از امام صادق (ع) روايت كرده كه آن حضرت فرمود:
    مروّت و جوانمردى بر دو گونه است : مروّت در حضر، و مروّت در سفر. مروّت در حضرت عبارت است از: تلاوت قرآن ، حضور در مساجد، همنشينى با نيكان ، و دقّت و باريك بينى در فقه . و مروّت در سفر عبارت است از: خوب خرج كردن ، شوخى كردن بگونه اى كه نافرمانى خدا در آن نباشد، كمتر مخالفت كردن با رأ ى همراه ، و بدگوئى نكردن از آنان بدان هنگام كه از هم جدا مى شويد.
    4- عبد الرّحمن بن ابى ليلى از امام حسين (ع) روايت كند كه رسول خدا (ص) به انس فرمود:
    انس ! سيّد و سرور عرب را بخوان كه نزد من بيايد، عرضكرد: يا رسول اللّه مگر شما سيّد و سرور عرب نيستيد؟ فرمود: من سرور فرزندان آدم هستم ، و على سرور و سالار عرب است . انس على را بخواند، چون حضرت آمد پيامبر (ص) فرمود: انس ! گروه انصار را بنزد من بخوان ، چون خدمت رسول خدا (ص) رسيدند فرمود: گروه انصار اين على سرور و سالار عرب است ، پس بپاس دوستى من دوستش داريد، و بخاطر گرامى بودن وى نزد من گراميش بداريد، كه آنچه بشما گفتم چيزى است كه جبرئيل (ع) مرا از جانب خدا بدان مأ مور ساخته است .
    5- ابو خالد كابلى گويد:
    امام سجّاد (ع) بمن فرمود: ابا خالد! براستى فتنه ها و آشوبهائى همچون پاره هاى شب تار (فتنه هائى كور كه منشأ و مقصد روشنى ندارد) بوقوع خواهد پيوست ، كه جز آن كس كه خداوند از او عهد و پيمان گرفته احدى از آنها نجات نيابد. آنان چراغهاى هدايت و چشمه سارهاى دانش اند، خداوند از هر آشوب سياه و تاريكى نجاتشان بخشد. گويا صاحب شما (مهدى موعود) را مى بينم كه بر فراز شهر نجف پشت شهر كوفه بر آمده و خود را آشكار نموده و در ميان سيصد و اندى مرد كه جبرئيل از طرف راست و ميكائيل در سمت چپ و اسرافيل در پيش روى اويند، و پرچم رسول خدا (ص) را بدست گرفته و آن را گشوده است ، آن پرچم را بر هيچ قومى فرود نياورد مگر اينكه خدا- عزّ و جلّ- آنان را هلاك گرداند.
    6- عبد اللّه بن عبّاس گويد:
    در ايّام بيمارى رسول خدا (ص) كه به رحلت حضرتش انجاميد علىّ بن ابى طالب و عبّاس بن عبد المطّلب و فضل بن عبّاس بر آن حضرت داخل شدند و گفتند: يا رسول اللّه ، مردان و زنان انصار در مسجد گرد آمده و همگى بر شما گريه مى كنند. فرمود: از براى چه مى گريند؟ گفتند: از مرگ شما، فرمود: دست خود را بمن دهيد (تا بكمك شما از جاى برخيزم ). حضرت با پتوئى كه بخود پيچيده و دستمالى كه به سر مبارك بسته بود از منزل بيرون آمد تا بمسجد رفت و بر فراز منبر برآمد. حمد و ثناى الهى بجاى آورد، سپس فرمود: (امّا بعد، اى مردم ، چرا از مرگ پيامبرتان نگرانيد و بنظرتان ناگوار است ؟ مگر خبر مرگ من بشما نرسيده و نمى دانيد كه خودتان هم خواهيد مرد؟ اگر حتّى يكنفر پيش از من روزگارى دراز و مدام زيسته بود و سپس مرگش فرا رسيده بود من نيز در ميان شما از عمرى دراز و طولانى برخوردار مى بودم . آگاه باشيد كه من بزودى خواهم مرد و بديدار پروردگارم خواهم شتافت ، و همانا در ميان شما چيزى بيادگار گذارده ام كه اگر بدان چنگ زنيد هرگز گمراه نگرديد، كه همان كتاب خداى متعال است كه در ميان شماست ، و روز و شب آن را مى خوانيد. پس (در بدست آوردن جاه و مقام ) بر يك ديگر پيشى نجوئيد، و نسبت به هم حسد نورزيد، و با هم به دشمنى و كينه توزى برنخيزيد، و همان گونه كه خداوند شما را امر فرموده با هم برادر باشيد. و همانا عترت خودم اهل بيتم را در ميان شما بيادگار گذارده ام ، و شما را اكيدا بديشان سفارش مى كنم ، و نيز شما را باين گروه انصار سفارش مى كنم ، و شما رنج و زحمتى را كه اينان متحمّل شدند- و بر خدا و رسول او و مؤمنين پوشيده نيست - بخوبى مى دانيد، آيا شهرهاى خود را بر شما نگشوده و شما را بديار خود راه ندادند؟ و ثمره هاى زندگانى خويش را با شما قسمت ننمودند؟ آيا- با اينكه خودشان بشدّت نيازمند بودند- شما را بر خود مقدّم نداشتند؟ بنا بر اين هر كدام از شما زمامدار امرى كه سود و زيانى براى كسى داشته باشد شود بايد كه نيكى را از نيكان انصار بپذيرد، و از خطاى بدان آنها چشم پوشى و گذشت كند)) و اين آخرين مجلسى بود كه پيامبر (ص) شركت نمود تا اينكه بديدار خداوند شتافت .
    7- عبيد اللّه بن احمد ربعى گويد:
    ابن عبّاس در ميان سخنرانى خود براى مردم بصره رو ب آنان نموده گفت : اى امّتى كه در دين خود گيج و سرگردان شده ايد، توجّه كنيد، اگر آن كس را كه خدا مقدّم داشته بود پيش انداخته ، و آن كس را كه خداوند واپس زده عقب مى رانديد، و وراثت و ولايت را در همان جايگاهى كه خداوند قرار داده مى نهاديد، هيچ نقصانى در تربيت آنچه خداوند مقرّر فرموده بود پديد نمى آمد (هيچ كس از حقّ خود محروم نمى ماند) و دوستى از دوستان خدا فقير و تهيدست نمى گشت ، و دو نفر در حكم خدا با هم اختلاف نمى كردند، و هرگز افراد امّت در باره چيزى از كتاب خدا با هم درگير نمى شدند پس بچشيد و بال اين تفريط و كوتاهى خود را كه بدست خويش ‍ انجام داده ايد، ((و بزودى آنان كه ستم كردند خواهند دانست كه بكدامين سرانجامى دچار خواهند شد)).
    8- ربيع بن منذر از پدرش روايت كرده كه گفت :
    از امام حسن مجتبى (ع) شنيدم كه مى فرمود: راستى كه ابو بكر و عمر تمام توجّه خود را در اين امر (خلافت ) بكار بردند (و آن را از دست ما ربودند) و حال آنكه تمامى اختيارات آن از آن ما است . پس بدون دخالت دادن ما آن را بدست گرفتند و براى ما سهمى مانند سهم جدّه (كه در نظر ابى بكر بخلاف نص قرآن اصلا سهمى ندارد) قرار دادند. هان بخدا سوگند در آن روزى كه مردم شفاعت ما طلبند آنان شديدا درگير نجات خود از غم و اندوهى هستند كه آنان را احاطه كرده است .
    9- مروان بن عثمان گويد:
    چون مردم با ابى بكر بيعت كردند، على (ع) و زبير و مقداد داخل منزل حضرت فاطمه (ع) شدند و از بيرون آمدن خوددارى نمودند. عمر بن خطّاب گفت : خانه را بروى آنان آتش زنيد. در اين هنگام زبير شمشير بدست بيرون شد، ابو بكر گفت : اين سگ را بگيريد، مهاجمان باو حمله آوردند، پاى زبير لغزيد و بزمين خورد و شمشير از دستش افتاد، ابو بكر گفت : شمشير او را به سنگ بزنيد، و آن را به سنگ كوبيدند تا شكست .
    علىّ بن ابى طالب (ع) از منزل بسوى دهات نجد بيرون شد و در راه با ثابت بن قيس بن شمّاس برخورد نمود. ثابت گفت : اى ابا الحسن چه شده ؟ فرمود:
    مى خواهند خانه ام را بر من آتش بزنند و ابو بكر بر فراز منبر نشسته و مشغول بيعت گرفتن از مردم است ، و نه از اين حمله ها جلوگيرى مى كند و نه محكوم مى نمايد.
    ثابت گفت : هرگز دست از تو برندارم تا در راه دفاع از تو كشته شوم .
    پس با هم بمدينه باز گشتند، چون بمنزل رسيدند، ديدند فاطمه (ع) كنار درب ايستاده و خانه از مهاجمين خالى شده است و آن حضرت صدا مى زند: هرگز قومى را زشت برخوردتر از شما سراغ ندارم ، شما پيكر رسول خدا (ص) را نزد ما رها ساخته و ميان خود مصمّم شديد كه حكومت را تنها از آن خود بداريد و ما را به امارات نگماريد، و هيچ از ما در اين باره نظر خواهى نكرديد، و بسر ما آورديد آنچه آورديد، و هيچ حقّى براى ما در نظر نگرفتيد!.
    10- عثمان بن عفّان گويد:
    من آخرين نفر بودم كه از عمر بن خطّاب جدا شدم ، من در حالى كه سر او بدامن فرزندش عبد اللّه بود بر او وارد شدم ، عمر بسيار ملول و رنجور بنظر مى رسيد، و به پسرش گفت : گونه ام را بر زمين بگذار، و عبد اللّه اين كار را نكرد، عمر گفت : بى مادر! گونه ام را بزمين بگذار، عبد اللّه صورت او را بر زمين گذارد، و عمر پيوسته مى گفت : واى بر من ، واى بر من اگر آمرزيده نشوم . و پيوسته اين سخن را تكرار مى كرد تا جان سپرد.
    11- جميل بن درّاج از امام صادق (ع) روايت كند كه رسول خدا (ص) فرموده است :
    خوشا بحال آن كس كه شهوت و خوشى حاضر و آماده اى را بخاطر نويد ناديده اى ترك نمايد.
    12- زرارة بن اعين گويد:
    امام باقر (ع) بمن فرمود: زراره ! از كسانى كه در دين قياس روا دارند پرهيز كن ، چون دانستن آنچه را كه بدان مكلّفند رها ساخته و خود را نسبت ب آنچه كه تكليفى بدان ندارند به رنج و زحمت افكنده اند.
    آنان اخبار را تأ ويل مى كنند و بر خدا- عزّ و جلّ- دروغ مى بندند. گويا مردى از آنان را مى بينم (كه از شدّت گيجى و سردرگمى ) از هر سو آوايش ‍ دهند از سوئى ديگر بدنبال آن رود. راستى كه آنان هم در زمين و هم در دين حيران و سرگردان
    13- ابن ابى عمير از گروهى از راويان از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود:
    خداوند آنان را كه به قياس عمل مى كنند بلعنت خود گرفتار سازد، چه آنان سخن خدا و سنّت رسول او را دگرگون نموده ، و راستگويان در دين خدا- عزّ و جلّ را متّهم ساخته اند .
    14- محمّد بن نضر بن قرواش گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: آدم ديندار انديشه مى كند و در نتيجه آرامش و وقار بر او غلبه مى نمايد، خضوع و دلشكستگى مى كند و به تواضع و فروتنى مى گرايد، قناعت مى ورزد پس بى نياز مى گردد و ب آنچه به وى داده شده خشنود مى شود، به عزلت و كناره گيرى رو كند و نتيجة از شرور همنوعان (يا از اندوههاى وارده ) محفوظ مى ماند، و شهوات و بى بندوبارى را ترك گويد پس آزاد مى گردد، و پاى بند دنيا را از پاى خود واكند و در نتيجه از شرور آن احتراز جويد يا به سرخوشى و لذّتهاى واقعى آن دست يابد، و حسد را بدور اندازد پس دوستى او آشكار گردد، و هرگز ديگران را نترساند (احتمال ضررى از جانب او نمى رود تا موجب هراسى گردد) و نتيجه از احدى هم بيم نمى دارد، و نزد مردم مرتكب گناهى نمى شود پس از جانب آنان سالم بماند، همه چيز خود را مى بخشد پس به همه چيز دست مى يابد و كمال فضل را بيابد، و عافيت و سلامتى همه چيز را مى بيند بنا بر اين كارش به ندامت نكشد و از پشيمانى در امان باشد.
    15- ابو بصير گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: چون وفات رسول خدا (ص) فرا رسيد جبرئيل (ع) بر آن حضرت نازل شد و گفت : يا رسول اللّه ، دوست دارى بدنيا باز گردى ؟ فرمود: نه ، من رسالت و پيام و پروردگار خويش را ابلاغ نموده و تكليف خود را بانجام رسانده ام . دوباره جبرئيل گفت : يا رسول اللّه ، دوست دارى بدنيا باز گردى ؟ فرمود: نه ، بلكه مشتاق رسيدن به رفيق اعلى (بهشت برين ) هستم . سپس پيامبر (ص) به مسلمانانى كه در اطراف حضرتش گرد آمده بودند فرمود: مردم ! نه پيامبرى پس از من خواهد بود، و نه سنّتى پس از سنّت من .
    پس هر كس دعوى پيامبرى كند و بدعتى گذارد، ادّعا و بدعت او در آتش ‍ خواهد بود، و هر كس چنين ادّعائى كند او را بكشيد، و او و هر كس كه از او پيروى كند همگى در دوزخ خواهند بود. اى مردم قصاص را زنده نگهدارى ، و حقّ را زنده كنيد، و پراكنده نشويد، و براستى تسليم حقّ باشيد تا سالم بمانيد، ((خداوند با قلم تقدير چنين نگاشته كه من و رسولانم هر آينه غلبه خواهيم كرد، براستى كه خداوند توانا و چيره است )).
    16- محمّد بن هلال مذحجى به اسحاق فرزند امام صادق (ع) گفت :
    پدرت بمن فرمود: هر گاه حاجتى پيدا كردى بامدادان بطلب آن بيرون شو، زيرا كه ارزاق و روزى ها پيش از طلوع آفتاب تقسيم مى گردد، و خداى متعال در ساعات نخستين روز براى اين امّت بركت نهاده است ، و بامدادان صدقه پرداز كه هرگز تير بلاء و گرفتارى از صدقه در نگذرد از صدقه در نگذرد و به صاحب آن نرسد.
    مجلس هفتم شنبه 22 شوّال 404
    1- صالح بن يزيد گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: دلهاى خود را وارسى كنيد و اگر ديديد كه خداوند آن را از اضطراب و دهشت نسبت بكارهاى خويش ‍ پاكيزه ساخته آنگه هر چه خواستيد از خداوند طلب كنيد (كه به شما داده خواهد شد).
    2- حارث بن ثعلبه گويد:
    موسم ماه ذى الحجّة يا شايد پيش از آن بود كه دو مرد بر ما وارد شدند و قصد داشتند و به مكّه و مدينه بروند و ديدند كه گروهى از مردم همگى بسوى مكّه روانند. حارث گويد: آن دو نفر گفتند: ما هم با آن مردم بسوى مكّه روان شديم ، در راه به سوارانى بر خورديم كه مردم در ميان آنان بود كه گويا رئيس ايشان بود، وى از جمعيّت كناره گرفت و به ما گفت : حتما عراقى هستيد؟ گفتيم : بلى عراقى هستيم ، گفت : لا بد كوفى هستيد؟ گفتيم :
    آرى كوفى هستيم ، گفت : از كدام قبيله ايد؟ گفتيم : از بنى كنانه ، گفت : از كدام تيره ؟ گفتيم : از بنى مالك بن كنانه ، گفت : مرحبا، خوش آمديد شما را به تمام كتابهاى آسمانى و پيامبران مرسل سوگند آيا از علىّ بن ابى طالب شنيده ايد كه از من شديدا بد گوئى كند يا بگويد: او دشمن من است و بجنگ من خواهد پرداخت ؟ گفتيم : تو كه هستى ؟ گفت : سعد بن ابى وقّاص ، گفتيم : نه ، و ليكن شنيديم ، مى گفت : از فتنه و آشوب أ خينس (كسى كه بالاى بينى او عقب رفته و وسطش بر آمده ) بپرهيزيد، گفت : خنيس ها بسيارند، آيا شنيديد كه نامم را ببرد؟ گفتيم : نه ، گفت : اللّه اكبر، اللّه اكبر، حقّا اگر من پس از آنكه چهار مطلب از رسول خدا (ص) در باره او شنيدم با وى به جنگ پردازم گمراه شده ام و از راه يافتگان نيستم ، آن چهار چيزى كه اگر يكى از آنها براى من بود نزد من بهتر بود از دنيا و ما فيها كه به اندازه عمر دراز نوح در آن زندگى كنم . گفتيم : آنها را براى ما بازگو، گفت : من نيز به همين جهت از آنها ياد كردم . رسول خدا (ص) ابو بكر را فرستاد تا آيه برائت را بر مشركين بخواند. چون شب يا پاسى از آن را پشت سر سپرد علىّ بن ابى طالب را بسوى او فرستاد و فرمود: برائت را از وى بستان و به من رسول خدا (ص) باز گرداند، چون ابو بكر نزد آن حضرت آمد گريست و گفت : يا برگردان ، امير المؤمنين به سوى او روان شد و برائت را از وى گرفت و به حضور رسول خدا (ص) باز گرداند، چون ابو بكر نزد آن حضرت آمد گريست و گفت : يا رسول اللّه آيا خلافى از من سر زده يا آيه اى در باره ام نازل گشته است ؟ رسول خدا (ص) فرمود: آيه اى در باره تو نازل نشده ليكن جبرئيل (ع) از جانب خدا - عزّ و جلّ- نزد من آمده ، گفت : ((هيچ كس از جانب تو نمى تواند پيامى برساند جز خودت يا مردى كه بمنزله تو باشد))، و على از من است و من از على هستم ، هيچ كس جز على از جانب من پيام نرساند و مطلبى ادا نكند. گفتيم : مطلب دوّم ؟ گفت : ما و آل على و آل ابى بكر و آل عمر و عموهاى آن حضرت همگى در مسجد بوديم ، شبى در ميان ما ندا داده شد همگى جز خاندان رسول اللّه و خاندان على از مسجد خارج شويد. همه ما در حالى كه بار و بنه را جمع كرده و با خود مى كشيديم از مسجد بيرون شديم ، چون صبح شد حمزه عموى آن حضرت نزد او رفته ، عرض كرد: يا رسول اللّه آيا هم ما در حالى كه عموها و سالخوردگان خاندان توايم بيرون نموده ، و اين نوجوان را سر جاى خود باقى داشتى ؟ رسول خدا (ص) فرمود: به اختيار خود به بيرون راندن شما و جاى دادن او اقدام نكردم ، ليكن خدا- عزّ و جلّ- مرا بدين كار فرمان داده است .
    گفتيم : مطلب سوّم ؟ گفت : رسول خدا (ص) در جنگ خيبر ابو بكر را با پرچم خود بسوى قلعه خيبر فرستاد، وى با همان پرچم بازگشت ، سپس ‍ عمر را فرستاد، وى همچنان بازگشت ، رسول خدا (ص) خشمگين شد و فرمود: فردا صبح پرچم را بدست مردى خواهم سپرد كه هم خدا و رسولش ‍ او را دوست دارند و هم او خدا و رسولش را دوست مى دارد، او مردى است كه پياپى بر دشمن هجوم آورد و هرگز از ميدان كارزار نگريزد، و باز نخواهد گشت تا خدا فتح و پيروزى را به دست او عملى سازد. چون صبح شد همگى ما نيمه خيز بر سر زانو نشستيم و منتظر بوديم تا شايد يكى از ما را فرا خواند ولى آن حضرت هيچ يك از ما را نخواند، فقط صدا زد علىّ بن ابى طالبى كجاست ؟ على را در حالى كه چشم او درد مى كرد.
    آوردند. پيامبر (ص) آب دهان خود در چشم وى ريخت و پرچم را باو داد، و خداوند به دست او خيبر را گشود. گفتيم : مطلب چهارم ؟ گفت : رسول خدا (ص) براى غزوه تبوك از مدينه بيرون رفت و على را بعنوان جانشين خود بر مردم گماشت ، قريش بر او حسد بردند و گفتند: پيامبر چون خوش ‍ نداشته على را همراه خود ببرد او را جايگزين خود قرار داده است . على از پى پيامبر براه افتاد تا ب آن حضرت رسيد و ركاب شتر سوارى حضرتش را گرفت و گفت : من هم با شما مى آيم ، پيامبر (ص) فرمود:
    چكار دارى ؟ او گريست و گفت : قريش چنين مى پندارند كه چون شما مرا دوست نداشته و همراهى مرا خوش نداريد مرا جانشين خود در شهر قرار داده ايد.
    رسول خدا (ص) به جارچى خود فرمود در ميان مردم ندا دهد و سخنى را كه آن حضرت مى گويد بمردم برساند، سپس فرمود: مگر جملگى شما شخصى مخصوص و نزديك به خودتان نداريد؟ گفتند: چرا، فرمود: براستى كه علىّ بن ابى طالب از ميان خاندان من شخص ويژه من و محبوب قلب من است . سپس رو به على امير المؤمنين كرده ، فرمود: آيا نمى پسندى كه منزلت تو نسبت بمن مانند منزلت هارون نسبت به موسى باشد با اين فرق كه پس از من پيامبرى نخواهد بود؟ على گفت : از خدا و رسولش راضى و خشنودم . سپس سعد گفت : اين چهار منقبت ، و اگر مايل باشيد منقبت پنجمى هم به شما باز گويم ، گفتيم : البته كه مى خواهيم . گفت : در حجّة الوداع با رسول خدا (ص) بوديم ، در راه بازگشت از مكّه در غدير خم فرود آمد و به جارچى خود فرمود جار زند: هر كس كه من مولا و صاحب اختيار اويم اين على نيز مولاى اوست ، پروردگارا دوست او را دوست بدار، و دشمن او را دشمن باش ، يار او را يارى نما، و از آن كس كه ياور او نيست يارى خود دريغ دار.
    3- حبّه عرنى ، گويد:
    يك سال پيش از آنكه عثمان بن عفان كشته شود از حذيفة بن اليمان شنيدم مى گفت : گويا مى بينم كه گروهى مادر شما حميرا (عائشه ) را بر شتر سوار نموده و پيش مى رانند، و شما هم اطراف و جوانب آن شتر را گرفته ايد، و قبيله ازد- كه خدا بدوزخشان برد- با او هستند، و بنو ضبّه - كه خدا قدمهايشان را بشكند- ياران اويند. چون روز جنگ جمل فرا رسيد و مردم به كارزار پرداختند، جارچى امير المؤمنين (ع) صدا زد: (امام مى فرمايد) هيچ يك از شما شروع به جنگ نكند تا من به شما فرمان دهم . گويد: دشمن به طرف ما تيراندازى كرد، ما گفتيم : اى امير مؤمنان ما را هدف تير ساخته اند، فرمود: دست نگه داريد، دوباره به ما تير اندازى كردند و تنى چند از ما كشتند، عرض كرديم : اى امير مؤمنان ما را كشتند، حضرت فرمود:
    احملوا على بركة اللّه با پشتيبانى و بركت خدا حمله بريد. ما دست به حمله زديم ، نيزه هائى بود كه در بدن يك ديگر فرو مى برديم تا جايى كه اگر كسى راه مى رفت بر روى نيزه پا مى گذاشت ، سپس جارچى على (ع) صدا زد: عليكم بالسّيوف با شمشير حمله بريد، ما چنان با شمشير بر كلاه خودشان ميكوفتيم كه تيزى شمشيرمان كند ميگشت سپس جارچى امير المؤمنين (ع) صدا زد: ((عليكم بالاقدام )) پاهايشان را بزنيد و قدم هايشان را بشكنيد. گويد: هيچ روزى بيشتر از آن روز نديديم كه ساقهاى پا قطع شده باشد، و من ياد سخن حذيفه افتادم كه گفت : ((ياران او بنى ضبّه اند و گفت : خدا قدم هايشان را بشكند)) و دانستم كه دعايش مستجاب شده است . سپس ‍ جارچى امير المؤمنين (ع) صدا زد: ((عليكم بالبعير فانّه شيطان )) كار شتر را تمام كنيد كه آن شيطانى است ، و مردى با نيزه اش ب آن زد، و ديگرى يكى از دستهايش را انداخت و شتر بزمين نشست و نعره اى كشيد، و عائشه فرياد بلندى بر آورد و همه مردم از اطرافش گريختند، جارچى امير المؤمنين (ع) صدا زد: زخمى ها را نكشيد، و فراريان را دنبال نكنيد، و هر كس به خانه رفت و در بر روى خود بست در امان است ، و هر كس اسلحه خود را زمين گذارد در امان است .






  5. #5
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    4- محمّد بن شريح گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: خداوند ولايت ما را واجب ساخته و دوستى ما را واجب و لازم شمرده است ، بخدا سوگند ما به دلخواه خود سخن نگوئيم ، و به رأ ى شخصى خود عمل نكنيم ، و جز آنچه را پروردگار ما عزّ و جلّ فرموده بر زبان نرانيم .
    5- انس بن مالك گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: اى انس هميشه با وضو باش كه خدا عمرت را دراز كند، و اگر توانستى در طول شبانه روز با وضو باشى اين كار را بكن ، زيرا اگر با وضو بميرى شهيد محسوب شوى ، و نماز ظهر را (كه بيشتر در اوقات گرم روز است سر وقت ) بجاى آر كه آن نماز اوّابين و كسانى است كه پيوسته به پيشگاه پروردگار رو آورده و توبه مى كنند، و نماز مستحبى فراوان بجاى آر كه در اين صورت فرشتگان حافظ اعمال ، تو را دوست مى دارند، و با هر كس برخوردى سلام كن تا خدا بر حسنات و افعال پسنديده ات بيفزايد، و چون داخل خانه ات شدى سلام كن تا خدا بركتت را افزون كند، و سالخوردگان مسلمين را احترام كن و بر كودكانشان رحم آور تا من و تو اين طور با هم در روز قيامت وارد شويم - و حضرت دو انگشت سبّابه و انگشت بزرگ دست خود را جفت كردند-.
    6- مطر اسكاف گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: راستى كه برادر و وزير و جانشين من در ميان خاندانم و بهترين كسى كه پس از خودم بيادگار مى گذارم كه دين مرا ادا كند، و وعده هاى مرا به انجام رساند علىّ بن ابى طالب است .
    7- سالم بن ابى جعد گويد:
    از جابر بن عبد اللّه انصارى در حالى كه از كثرت پيرى ابروان او روى چشمانش افتاده بود سؤ ال شد و به او گفته شد:
    شمّه اى از شخصيّت على (ع) براى ما بازگو، وى با دست خود ابروانش را بالا زد و گفت : او بهترين آفريدگان است ، جز منافق دشمنى ندارد، و جز كافر در باره وى شكّ و ترديد نورزد.
    8- ابن مخرمه كندى گويد:
    روزى عمر بن خطّاب بيرون شد و گذارش به مجلسى افتاد كه على بن ابى طالب (ع) و عثمان و عبد الرّحمن و طلحه و زبير در آن بودند، عمر گفت : بنظر مى رسد هر كدام از شما براى خلافت پس از من با خود سخن دارد؟ زبير گفت : آرى هر كدام ما جهت خلافت پس از تو با خود سخن دارد و خويش را اهل آن مى داند، تو چه انكارى دارى ؟ عمر گفت : نظر خودم را براى شما نگويم ؟ آنان سكوت كردند، عمر گفت : شما را از (وضع و سرنوشت ) خودتان خبر ندهم ؟ آنان سكوت كردند، زبير باو گفت : بگو هر چند ما ساكتيم .
    عمر گفت : امّا تو اى زبير در حال خشنودى مؤمن و در حال خشم كافرى ، يك روز شيطان و روز ديگر انسانى ، بگو ببينم آيا آن روزى كه تو شيطانى چه كسى خليفه خواهد بود؟ و امّا تو اى طلحه براستى كه پيامبر (ص) وفات يافت در حالى كه از تو خشمگين و ناراضى بود. و امّا تو اى على هرزه گو و شوخ طبع هستى . و امّا تو اى عبد الرحمن به خدا سوگند اهل آن هستى كه نيكى ها به سويت سرازير گردد. و براستى مردى از شما هست كه اگر ايمانش ميان لشكرى پخش شود همه را فرا گيرد و او عثمان است .
    9- عوف بن مالك گويد:
    روزى رسول خدا (ص) فرمود: اى كاش برادرانم را مى ديدم ، ابو بكر و عمر گفتند: آيا ما برادران شما نيستيم ؟ ما به شما ايمان آورده و با شما هجرت نموده ايم ؟ حضرت فرمود: البتّه شما ايمان آورده و هجرت نموده ايد، امّا اى كاش من برادرانم را مى ديدم . آن دو نفر سخن خود را تكرار كردند، حضرت فرمود: شما اصحاب منيد لكن برادران من كسانى هستند كه پس از من مى آيند، به من ايمان آوردند و مرا دوست داشته و تصديقم نمايند و حال آنكه مرا نديده اند، اى كاش برادرانم را مى ديدم .
    10- سدير صيرفى گويد:
    خدمت امام صادق (ع) بودم و جماعتى از اهل كوفه نيز حضور داشتند، حضرت به آنان رو كرده فرمود: حجّ كنيد پيش از آنكه نتوانيد به حجّ برويد، حجّ كنيد پيش از آنكه راه خشكى بسته شود، حجّ كنيد پيش از خراب شدن مسجدى در عراقين كه بين درختان خرما و نهرها واقع است ، حجّ كنيد پيش از آنكه بريده شود آن درخت سدرى كه در زوراء (بغداد) است و بر ريشه درخت خرمائى كه مريم عليهما السّلام خرماى تازه از آن چيد روئيده است ، در آن وقت است كه از حجّ باز داشته شويد، و ميوه ها نارس و دچار كمبود شود، و شهرها را قحطى فرا گيرد، و به گرانى قيمت اجناس و جور سلطان گرفتار آئيد، و ظلم و تجاوز همراه با بلا و وبا و گرسنگى در ميان شما آشكار شود، و آشوبها از هر سوئى بر سرتان سايه افكند. پس واى بر شما اى اهل عراق از آن وقت كه پرچمهائى از خراسان بسوى شما آيد، و واى بر اهل رى از جانب تركان ، و واى بر اهل عراق از جانب اهل رى ، و واى بر آنان از مردمى كوسه .
    سدير گويد: عرض كردم : مولاى من كوسگان كيانند؟ فرمود: قومى كه گوشهاى آنان مانند گوشهاى موش كوچك است ، لباسشان از آهن است ، و سخنشان مثل سخن شياطين ، حدقه چشمهاشان كوچك است ، و همگى بى مو هستند، از شرّ آنان به خدا پناه ببريد، آنان كسانى هستند كه خداوند دين را بدست آنان گشايش دهد، و آنان سبب آشكار شدن امر ما هستند .
    11- حمزة بن محمد طيار گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود:
    راستى كه خداوند يارى رسانى خود به بندگان را به اندازه نيّتهاى آنان مقدّر فرموده است ، پس هر كس كه نيّتش سالم باشد يارى خداوندى برايش تمام و كمال خواهد بود، و هر كس نيّتش كوتاه و نارسا باشد به همان اندازه يارى خداوند نسبت به وى كوتاه و نارسا خواهد شد.
    12- محمّد بن ابى عمير عبدى گويد كه :
    امام امير المؤمنين على بن - ابى طالب (ع) فرمود: خداوند از جاهلان براى طلب دانش پيمان نگرفت تا اينكه نخست از دانشمندان جهت بيان دانش ‍ براى جاهلان پيمان گرفت : چرا كه علم پيش از جهل آفريده شده است .
    13- عبد المؤمن از امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود:
    جابر بن عبد اللّه انصارى به من خبر داد كه رسول خدا (ص) فرمود: نزديكترين شما به من در فرداى قيامت كسى است كه از همه راستگوتر، و امانتدارتر، و به پيمان وفاكننده تر، و از همه خوشخوتر، و از همه كس به مردم نزديكتر و آميزش او با ديگران بيشتر باشد.
    مجلس هشتم دوشنبه 24 همان ماه
    1- ابو حمزه ثمالى از امام باقر (ع) از پدران بزرگوارش عليهم السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    سريع ترين خيرات از نظر پاداش ، نيكى نمودن ، و سريعترين شرور از نظر كيفر يافتن ، ستم است ، و همين عيب براى آدمى بس كه عيبى را در مردم ببيند كه از ديدن همان عيب در خود كور باشد، (كور خود و بيناى مردم باشد) يا مردم را به چيزى سرزنش كند كه توان رها كردن و دست كشيدن از آن را ندارد، و همنشين خود را به چيزى كه سودى برايش ندارد آزار دهد.
    2- هشام بن سالم از امام صادق (ع) روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    خوشا بحال كسى كه خداوند به او نظر كند و او نسبت به گناهى كه كرده از
    ترس خدا گريان باشد؛ گناهى كه جز خود او و خدا كسى بر آن آگاه نيست .
    3- أ بو النّعمان گويد:
    امام صادق (ع) به من فرمود: اى ابا النعمان مردم تو را در مورد خودت دچار فريب خوردگى نكنند، كه امر (حساب و كتاب اعمال ) به تو رسد نه به آنها، و روز خود را به چنين و چنان (بى هدف و به هرز) بسر مبر، كه همانا كسى با توست كه حساب كار تو را دارد، و كار نيك كن كه من براى محو گناه گذشته چيزى را پى جوتر و سريعتر از كار نيك تازه نيافتم ، همانا خدا عزّ و جلّ مى فرمايد: ((راستى كه نيكيها بدى ها را از بين مى برند، اين يادآورى است از براى ياد آوران )). هود: 114.
    4- زرارة بن اعين گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: بلندى و كوهان و كليد و در همه چيز و خرسندى خداى رحمان - تبارك و تعالى - پس از شناخت او اطاعت امام است ، سپس فرمود: خداوند متعال مى فرمايد: ((هر كس از رسول اطاعت كند همانا خدا را اطاعت كرده است ، و هر كس روى گرداند (توجه نكن ، زيرا) ما تو را نگهبان آنان نفرستاده ايم )).
    5- ابو يحيى مولاى معاذ بن عفراء انصارى گويد:
    عثمان بن عفّان نزد ارقم بن عبد اللّه خزانه دار بيت المال فرستاد و گفت : صد هزار [هزار ]درهم به من وام ده ، ولى ارقم گفت : يك قبض رسيد براى اطمينان خاطر مسلمين بنويس .
    عثمان گفت : اى بى مادر بتو چه مربوط است ؟ تو خزانه دار ما هستى . چون ارقم اين را شنيد بسوى مردم شتافت و گفت : آى مردم مواظب مال خودتان باشيد، من تا بحال فكر مى كردم ، خزانه دار شمايم و تا امروز نمى دانستم كه خزانه دار عثمان بن عفّان هستم ، اين را بگفت و به منزل رفت . اين خبر به گوش عثمان رسيد، وى به سوى مردم بيرون شد تا به مسجد رفت ، سپس بر منبر بر آمد و گفت :
    مردم ! همانا ابو بكر بنى تيم را بر ديگران مقدّم مى داشت ، و عمر بنى عدى را بر همه مردم مقدّم مى داشت ، و به خدا سوگند من بنى اميّه را بر تمامى مردم ديگر مقدّم خواهم داشت ، و اگر من در بهشت نشسته باشم و بتوانم همه بنى اميّه را در بهشت وارد سازم ، البتّه اين كار را مى كنم ، چه اين مال از آن ماست ، هر گاه بدان نيازمند شديم برگيريم هر چند بر ديگران ناخوش ‍ آيد. عمّار بن ياسر (ره ) گفت : اى مسلمانان گواه باشيد كه اين كار براى من ناخوشايند است ، عثمان گفت : هان تو هم اينجائى ؟ سپس از منبر فرود آمد و او را زير دست و پا انداخت و آنقدر لگد به وى زد، تا عمّار غش كرد، و او را با حالت بيهوشى به منزل امّ سلمه بردند. اين واقعه بسيار بر مردم گران آمد، و عمّار همچنان بيهوش بود و نماز ظهر و عصر و مغرب از او فوت شد، چون به هوش آمد گفت : سپاس از آن خداست ، من از قديم الايّام در راه خدا مورد شكنجه و آزار قرار گرفتم و آنچه را كه دامنگيرم شده در راه خدا به حساب مى آورم ، ميان من و عثمان عادل كريمى در روز قيامت حكم خواهد كرد.
    راوى گويد: به عثمان خبر رسيد كه عمّار نزد امّ سلمه است ، كس به نزد امّ سلمه فرستاد و گفت : اين جماعت با اين مرد فاجر به چه جهت در منزل تو گرد آمده اند؟ همه را از نزد خود بيرون كن . امّ سلمه گفت : به خدا جز عمّار و دو دخترش كسى ديگر نزد ما نيست ، اى عثمان از ما دور شو و زورت را به جاى ديگر ببر، و اين مرد يار و مصاحب رسول خدا (ص) است كه بخاطر اين عمل تو در حال جان دادن است . عثمان از كار خود پشيمان شد و كسى به نزد طلحه و زبير
    فرستاد و از آن دو نفر خواست كه نزد عمّار بروند و از وى بخواهند براى او آمرزش طلبد، آن دو نزد وى رفتند امّا عمّار نپذيرفت ، نزد عثمان باز گشتند و داستان را گفتند عثمان گفت : اى بنى اميّه و اى كسانى كه چون پروانه بر دور آتش و چون مگس بر گرد شيرينى طمع مى گرديد، از حكم خدا مرا مورد سرزنش ساختيد و بر عليه اصحاب رسول خدا دست بدست هم داديد. پس از آن عمّار از آن بيمارى بهبود يافت و بسوى مسجد رسول خدا (ص) بيرون شد، در همين حال كسى بر عثمان وارد شد و خبر مرگ ابى ذرّ را از ربذه آورد و گفت : ابا ذر در بيابان ربذه تنها جهان سپرد و مسافرانى چند به خاكش سپردند، عثمان گفت : إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، خدايش رحمت كناد. عمّار گفت : خداوند ابا ذر را از جانب همه ما رحمت فرستد، عثمان به وى گفت : پس از اين توهم همان جا خواهى رفت ... (در اينجا عثمان دشنام زشتى به عمّار داد) گمان مى كنى من از اينكه او را تبعيد كرده بودم پشيمانم ؟ عمّار گفت : نه بخدا سوگند من چنين پندارى ندارم ، عثمان گفت : تو نيز به همان جائى كه ابو ذر بود برو، و تا ما زنده هستيم باز نگرد. عمّار گفت : مى روم ، به خدا سوگند مجاورت با درندگان بيابان براى من محبوب تر از مجاورت با توست . پس عمّار براى خروج مهيّا شد، ولى بنو مخزوم نزد امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) آمدند و از آن حضرت درخواست كردند كه با آنان نزد عثمان رود و او را از تبعيد عمّار منصرف سازد، حضرت با آنان رفت و از عثمان درخواست كرد و با وى با نرمش رفتار نمود تا اينكه درخواست حضرت را پذيرفت (و از تبعيد عمّار صرف نظر كرد).
    6- عائشه گويد:
    روزى على بن ابى طالب (ع) از رسول خدا (ص) اجازه ورود خواست حضرت اجازه نفرمود: بار ديگر اجازه خواست ، پيامبر (ص) فرمود: يا على داخل شو، چون داخل شد رسول خدا (ص) برخاست و او را در آغوش ‍ كشيد و پيشانيش را بوسيد و فرمود: پدرم فداى آن شهيد، پدرم فداى آن تنهاى شهيد.
    7- ابو عثمان مؤ ذّن بنى افصى گويد:
    از علىّ بن ابى طالب (ع) آن هنگام كه طلحه و زبير براى جنگ با حضرتش ‍ بيرون شده بودند، شنيدم كه مى فرمود: طلحه و زبير بايد عذر خود را بگويند و آيا چه عذرى خواهند داشت ؟ آنان از روى رغبت و رضايت بدون هيچ كراهتى با من بيعت كردند، سپس بى آنكه كارى شده و خلافى سر زده باشد بيعت خود با من را شكستند؛ سپس حضرت اين آيه را تلاوت كردند: ((و اگر پس از عهد بستن ، پيمان خود را شكسته و در دين شما طعنه زدند پس با پيشوايان كفر بجنگ پردازيد كه آنان ديگر پيمانى ندارند، شايد باز ايستند)). توبة : 12.
    8- جابر بن يزيد گويد:
    امام باقر از طريق پدران بزرگوارش عليهم السّلام از رسول خدا (ص) روايت كند كه آن حضرت فرمود: بهشت بر همه انبياء حرام است تا نخست من داخل شوم ، و نيز بر تمامى امّتها حرام است تا اينكه نخست شيعيان ما اهل بيت داخل شوند.
    9- عبد اللّه بن مسعود گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: شگفتا از كسى كه خود غافل است ولى از او غفلت نمى شود، و شگفتا از طالب دنيا در حالى كه مرگ در طلب اوست ، و شگفتا از كسى كه با دهان باز قهقهه وار مى خندد و حال آنكه نمى داند آيا خدا از وى خشنود يا اينكه بر او خشمناك است .
    10- انس بن مالك گويد:
    پيامبر (ص) به على بن ابى طالب (ع) نظرى افكند و فرمود: اى على هر كس تو را دشمن دارد خداوند وى را به مرگ جاهليّت (حال كفر و بى دينى ) بميراند، و روز قيامت به حساب اعمالش رسيدگى نمايد.
    11- عبد اللّه بن مسعود گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: آنان كه در راه خداوند به يك ديگر محبّت مى ورزند بر فراز برجهائى از ياقوت سرخ در بهشت خواهند بود، از بالا بر اهل بهشت نظر اندازند، و هر گاه يكى از ايشان رخ نمايد نور جمالش ‍ خانه هاى بهشتيان را پر كند، بهشتيان به هم گويند: بيرون آئيد تا كسانى را كه رد راه خدا به هم مهر مى ورزيدند ببينيم . فرمود: پس بيرون شوند و به آنان بنگرند و چهره هر كدام از آنان چون ماه شب چهارده است ، بر پيشانيهايشان نوشته : ((اينان دوستان يك ديگر در راه خدا هستند))
    مجلس نهم شنبه 29 همان ماه
    1- علىّ بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر از پدران بزرگوارش عليهم السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    چهار چيز است كه در هر كس باشد از بهشتيان خواهد بود: آن كس كه نگهدارنده اش از مهالك قيامت شهادت بر لا اله الّا اللّه و اينكه من محمّد رسول خدا هستم باشد، و آن كس كه چون خداوند نعمتى به او بخشد گويد: الحمد اللّه (سپاس بس از آن خداست )، و آن كس كه چون گناهى كند گويد: استغفر اللّه (از خدا آمرزش مى طلبم )، و آن كس كه چون مصيبتى بدو رسد گويد: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ((ما از خدائيم و همه به سوى او بازمى گرديم )).
    2- جابر جعفى از امام باقر (ع) از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت كند كه گفت :
    جبرئيل (ع) بر پيامبر (ص) فرمود آمد و گفت : خداوند تو را دستور فرمود كه در يك سخنرانى براى يارانت فضيلت و برترى علىّ بن ابى طالب (ع) را بيان كنى تا آن را از جانب توبه آيندگان خود برسانند، و البتّه تمامى فرشتگان را دستور داده كه به آنچه مذكور ميدارى گوش فرا دارند؛ واى محمّد خداوند به تو وحى فرستاده كه هر كس در باره او با تو مخالفت ورزد در آتش خواهد بود، و هر كس در اين زمينه تو را فرمان برد بهشت را داراست . پس پيامبر (ص) جارچى را فرمود تا صدا زد: همگى جمع شويد. همه جمع شدند، پيامبر بيرون شد و بر منبر برآمد، و اوّل سخنى كه گفت اين بود: از شيطان رانده شده به خدا پناه مى برم ، بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، سپس فرمود: اى مردم منم بشارت دهنده ، و منم ترساننده ، و منم پيامبر امّى ، من از سوى خدا پيامى دارم در باره آنكه گوشتش از گوشت من و خونش از خون من است ، و او گنجينه علم من است ، و او كسى است كه خداوند وى را از ميان اين امّت برگزيده و انتخاب نموده و دوست خود گرفته و هدايتش فرموده است ، و من و او را از يك سرشت آفريده ، پس مرا به رسالت برترى داده و او را به تبليغ از جانب من افزونى بخشيده است ، مرا شهر علم قرار داده و او را در آن و او را خزينه دار دانش من و آن كسى كه احكام از او دريافت شود قرار داده است ، وى را به وصيّت و جانشينى من مخصوص داشته ، و امرش را آشكار نموده ، و از دشمنى با او بيم داده ، و دوستيش را واجب شمرده ، و تمام مردم را به فرمانبردارى از و دستور فرموده است ؛ خدا عزّ و جلّ مى فرمايد: هر كس او را دشمن دارد مرا دشمن داشته ، و هر كس دوستش دارد مرا دوست داشته ، و هر كس با او بستيز برخيزد با من ستيز نموده ، و هر كس با او مخالفت كند با من مخالفت كرده ، و هر كه نافرمانى او كند مرا نافرمانى نموده ، و هر كس او را بيازارد مرا آزرده ، و هر كس با وى كينه توزى كند با من كينه ورزيده ، و هر كس دوستش بدارد مرا دوست داشته ، و هر كس فرمانش برد مرا فرمان برده ، و هر كه رضاى او جويد مرا راضى ساخته ، و هر كس مقامش را پاس دارد مقام مرا پاس ‍ داشته ، و هر كه با وى بجنگد با من جنگيده ، و هر كس ياريش كند مرا يارى داده ، و هر كه بد او را بخواهد بد مرا خواسته ، و هر كس باوى نيرنگ كند بمن نيرنگ زده . اى مردم آنچه را به شما امر مى كنم بشنويد و فرمان بريد كه من شما را بيم دهم از عذاب خدا ((در روزى كه هر كس اعمال نيك و بد خود را حاضر ببيند و دوست دارد كه بين او و عملش فاصله اى دور باشد، و خداوند شما را از ((عذاب )) خود برحذر ميدارد)). آل عمران : 30. سپس ‍ دست امير المؤمنين عليه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم ، اين شخص ‍ سرپرست مؤمنان ، و كشنده كافران ، و حجّت خدا بر جهانيان است ، خداوندا من ابلاغ كردم و پيام را رساندم ، و اينان بندگان تواند و تو بر اصلاح آنان توانائى ، پس به مهر و رحمت خود به صلاحشان آر اى كه از هر مهربانى مهربان ترى . سپس از منبر فرود آمد.
    جبرئيل (ع) نزد او آمد و گفت : اى محمد خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: از اينكه اين پيام را رساندى خدا جزاى خيرت دهد، راستى كه پيامهاى پروردگارت را رساندى ، و براى امّت خود دلسوزى و خير خواهى نمودى ، و مؤمنان را خشنود و كافران را خشمگين ساختى (و بينى آنان را به خاك ماليدى )؛ اى محمّد همانا پسر عموى تو آزمايش خواهد شد، و نيز ديگران به وسيله او مورد آزمايش قرار خواهند گرفت ، ((و به زودى آنان كه ستم كردند خواهند دانست كه به كدامين سرانجام شومى دچار مى شوند)). شعراء: 227.
    3- جابر بن عبد اللّه انصارى گويد:
    رسول خدا (ص) در حالى كه دست حسن و حسين عليهما السّلام را گرفته بود به سوى ما بيرون شد و فرمود: من اين دو فرزندم را در كودكى تربيت كرده و پرورده ام ، و در بزرگى برايشان دعا نموده ام ، و از خداى تعالى سه چيز برايشان خواسته ام كه خداوند دو تاى آن را به من بخشيده و يكى را از من باز داشته است . از خدا خواسته ام كه اين دو را پاك و مطهّر و پاكيزه قرار دهد و اجابت فرمود، و از خدا خواسته ام كه اين دو و فرزندان و شيعيانشان را از آتش دوزخ نگه دارد و اين خواسته را بمن بخشيد، و از خدا خواستم كه همه امّت را بر دوستى آنان گرد آورد، خداوند فرمود: اى محمد من قضا و قدرى را مقرّر ساخته ام ، و همانا گروهى از امّت تو به پيمان تو در باره يهود و نصارى و مجوس وفا كنند ولى پيمان تو را در باره فرزندانت بشكنند، و من بر خود واجب كرده ام كه آن كس را كه اين چنين كند در محلّ كرامت خود وارد نسازم ، و در بهشت برين جايش ندهم ، و تا روز قيامت به نظر مهر بر وى ننگرم .
    4- هشام بن محمّد (مورّخ مشهور) گويد:
    چون خبر شهادت محمّد بن ابى بكر- رضى اللّه عنه - به امير المؤمنين (ع) رسيد نامه اى به مالك بن حارث اشتر- رحمه اللّه - كه آن روزها در نصيبين اقامت داشت ، نگاشت كه : امّا بعد همانا تو از كسانى هستى كه من براى بر پائى دين از وى كمك مى جويم ، و به پشتيبانى وى تكبر و سركشى گناهكاران را مى شكنم ، و به يارى او مرزهائى را كه بيم هجوم دشمن از آنها مى رود مى بندم . و من پيش از اين محمد بن ابى بكر- رحمه اللّه - را بر مصر گماردم ، و تنى چند بر وى خروج كردند و چون جوان بود و جنگ ناآزموده كشته شده و به شهادت رسيد- خدايش رحمت كناد-، بنا بر اين بزودى نزد من آى تا در امر مصر تدبيرى بينديشيم ، و يكى از يارانت را كه مورد اعتماد و خير خواهى هستند به جايگزينى بر كارهاى خودت بگمار. مالك - رضى اللّه عنه - شبيب بن عامر ازدى را بجاى خود گمارد و بسوى امير المؤمنين (ع) روانه گشت تا بر آن حضرت وارد شد، امام (ع) خبر مصر را به وى باز گفت و از احوال اهالى آنجا با خبرش ساخت ، و به او فرمود: كسى جز تو براى آنجا شايسته نيست ، پس برو، و هر گاه من به تو سفارشى نمى كنم به اين دليل است كه به رأ ى و نظر خودت بسنده مى كنم از خدا در كارهاى مهم يارى جو، و درشتى را با نرمى بهم بياميز، و تا آنجا كه نرمش كار ساز است با نرمى رفتار كن ، و هر گاه كه جز درشتى چيزى سود نبخشيد به سختى و درشتى دست بياز. مالك اشتر- رضى اللّه عنه - خارج شد و بار و بنه را جمع كرده آماده حركت بسوى مصر شد، و امير المؤمنين (ع) پيشاپيش او نامه اى بدين مضمون باهل مصر نگاشت : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ- سلام بر شما، من به نزد شما خدائى را مى ستايم كه جز او معبودى نيست ، و از او خواستارم كه بر پيامبرش محمد و آل او درود فرستد. همانا من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزهاى ترسناك نمى خوابد، و در اوقات هراس انگيز از دشمن روى برنمى تابد، او از رزمنده ترين بندگان خدا، و داراى گرامى ترين حسب و شريفترين آن در ميان آنهاست ، بر نابكاران از سوزش آتش زيانبارتر است ، و دورترين مردم از عار و ننگ است ، و او همان مالك بن حارث اشتر است ، وى بسان شمشيرى است كه دندانه تيزش و تيزى لبه اش به كندى نگرايد، زود از ميدان نگريزد، و بهنگام رزم با متانت و سنگين است ، انديشه اى عميق و ريشه دار و صبر و تحمّلى نكو دارد، پس سخنش را بشنويد و امرش را فرمان بريد، پس اگر امر بجنگ داد بجنگيد، و چنانچه باقامت فرمانتان داد بر جاى بمانيد، او جز بدستور من نه اقدامى كند و نه دست بردارد. همانا من شما را در بودن با اشتر به جهت خير خواهى شما و قوّت نفسى كه بر دشمنتان پيدا مى كنيد بر خويشتن مقدّم داشتم ؛ خداوند شما را به هدايت نگهدارد، و بر لزوم تقوى پايدارتان بدارد، و ما و شما را به آنچه دوست دارد و مى پسندد توفيق بخشد، و سلام بر شما و رحمت و بركات خداوند بر شما باد. چون مالك اشتر آماده حركت به سوى مصر شد جاسوسان معاويه در عراق خبر حركت مالك را به وى نوشتند، و اين مطلب بر معاويه گران آمد چه چشم طمع به مصر دوخته بود، و خوب مى دانست كه اگر مالك در آنجا پا نهد مصر از چنگ وى بيرون خواهد رفت ، و نيز مالك در نزد او از محمد بن ابى بكر پر صلابت تر مى نمود، لذا به دهقانى ماليات پرداز كه در قلزم سكونت داشت كس ‍ فرستاد كه على عليه السّلام مالك اشتر را به طرف مصر گسيل داشته و اگر شرّ او را از سرما بردارى تا زنده هستى ماليات همان ناحيه را به تو خواهم بخشيد، بنا بر اين هر چه مى توانى در قتل او چاره اى بينديش . سپس معاويه اهل شام را جمع كرد و به آنان گفت : همانا على اشتر را به سوى مصر فرستاده ، همگى گرد آئيد تا از خدا بخواهيم شرّ او از سر ما كوتاه كند، سپس ‍ دعا كرد و همگى با او دعا كردند.






  6. #6
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    اشتر به سوى مصر بيرون شد تا به قلزم رسيد، آن دهقان باستقبال او آمد بر وى سلام كرده گفت : من مردى از اهل شام هستم و براى تو و يارانت از زكات زمينم حقى بر عهده من است ، نزد من فرود آى تا به خدمت تو و يارانت كمر بندم و چهار پايان خود را از علفهاى اينجا بخوران و جزء ماليات من حساب كن . اشتر در خانه وى فرود آمد و او به رفع نيازهاى مالك و يارانش همّت گماشت ، و خوراكى را كه با عسل مسموم آغشته بود به نزد مالك برد، و چون مالك از آن بخورد او را در جا كشت . خبر به معاويه رسيد، وى مردم شام را جمع كرد و گفت : مژده باد شما را كه خداى تعالى دعايتان را اجابت نمود، و شر مالك را از شما باز داشت و او را كشت ، همگى با شنيدن اين خبر مسرور شده و به هم مژده مى دادند.
    چون خبر شهادت اشتر به امير المؤمنين (ع) رسيد آهى بركشيد و بسيار افسوس خورد و فرمود: آفرين خدا بر مالك كه هر چه داشت از او بود، او اگر از كوه بود البتّه بزرگترين ستون و صخره آن بود، و اگر از سنگ بود همانا سنگ سختى بود، مالكا! راستى كه بخدا سوگند مرگ تو جهانى را ويران ساخت ، و مويه كنان بر چون توئى بايد مويه سر دهند. سپس فرمود:
    إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، و الحمد للّه ربّ العالمين
    ((ما همه از خدائيم و به سوى او باز خواهيم گشت ، و سپاس ويژه پروردگار جهانيان است ))، خداوندا من اين مصيبت بزرگ را به حساب تو مى گذارم كه مرگ او از مصائب روزگار است ، خداوند مالك را رحمت كند كه او به عهد خود وفا كرد و پيمان خود را به انجام رساند و به ديدار خدايش شتافت ، با اينكه ما با خود عزم كرده ايم كه بر هر مصيبتى پس از مصيبت رحلت رسول خدا (ص) صبر پيشه سازيم كه راستى آن بزرگترين مصيبت است .
    5- عبد الا على بن اعين گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود:
    نخستين فرد ما دليل و نمايانگر آخرين فرد ماست ، و آخرين فرد ما تصديق كننده نخستين فرد ماست ، و طريقه و روش در ميان همه ما يكسان است ، خداى متعال هر گاه حكمى كند بمورد اجرا خواهد گذارد.
    6- ابو الصّبّاح كنانى از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود:
    هر كس در صبح بهنگام طلوع آفتاب [و در شب بهنگام غروب آن ]بگويد: اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له ، و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله ، و انّ الدّين كما شرع ، و الا سلام كما وصف ، و القول كما حدث ، و الكتاب كما انزل ، و انّ اللّه هو الحقّ المبين ((گواهى دهم كه معبودى جز اللّه نيست كه تنها است و شريكى ندارد، و گواهى دهم كه محمّد بنده و رسول خدا است ، و دين همان گونه است كه او تشريع كرده ، و اسلام همان طورى است كه او وصف نموده ، و سخن همان گونه است كه او خبر داده ، و كتاب همان گونه است كه او فرود آورده ، و خداوند حق آشكار است ))؛ و محمد و آل محمد را به خير و نيكى ياد كند، و با سلام و درود بر محمد و آل او تحيّت فرستد، خداوند هشت در بهشت را برايش بگشايد و به او گفته شود: از هر درى كه ميخواهى داخل شو. و نابسامانيهاى آن روز از وى محو و نابود گردد.
    مجلس دهم روز چهارشنبه دوم رجب سال 407
    1- ابو حمزه ثمالى گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: موسى بن عمران - على نبيّنا و آله و عليه السّلام - به پيشگاه پروردگار عرض كرد: خداوندا برگزيدگان بندگانت كيانند؟ فرمود: آن كس كه دستى باز و سخاوتمند و قدمى پر بركت و استوار در خيرات دارد، سخن راست گويد، و با وقار و آرامش گام بردارد، چنين كسانى از كوه استوارترند. عرض كرد: خداوندا چه كسى در دار القدس در پيشگاه تو بار نهد؟ فرمود: آنان كه چشم به دنيا ندوخته ، و اسرار دينى خود را فاش ‍ نسازند، و در قضاوت رشوه نگيرند، حق در دلشان جايگزين ، و راستى بر زبانشان جارى است ، اين چنين كسان در دنيا در پوشش من و در آخرت در دار القدس نزد من خواهند بود.
    2- ابن عبّاس گويد:
    در باره اين آيه شريفه : ((هان براستى كه نه ترسى بر دوستان خدا هست و نه محزون و دلتنگ شوند)) از امير المؤمنين (ع) پرسش شد، حضرت فرمود: آنان قومى هستند كه پرستش خود را تنها براى خدا خالص كرده اند، و به باطن دنيا نگريسته اند آنگاه كه مردم به ظاهر آن چشم دوخته اند، و سرانجام آن (نعمتهاى اخروى يا كسب معارف و طاعات ) را شناخته اند آنگاه كه خلق به نمودهاى زودگذر آن فريفته شده اند، پس واگذارند آنچه را كه مى دانند بزودى ترك آنان خواهد كرد (مال و اولاد و شهوات پست دنيوى ) و نابود و بى اثر ساخته اند آنچه را كه مى دانند و بزودى آنان را نابود خواهد نمود و از ثواب اخروى بازشان خواهد داشت (پيروى شهوات نفسانى و صفات زشت انسانى ).
    سپس فرمود: اى آنكه خود را به دنيا سرگرم ساخته اى ، و براى گرفتن به دام افتاده هاى دنيا مى تازى (يا اينكه براى كسب دنيا در دام شيطان مى افتى ) و در ساختن آنچه كه بزودى خراب مى شود كوشائى ، آيا به قبور پدرانت كه اجسادشان را پوسانيده ، و به گورهاى فرزندان هم نوع خود كه در زير انبوه شن و خاك پنهان شده اند نمى نگرى ؟ چه بيمارانى را كه بدست خود پرستارى كردى و به جستجوى دوا و دارويشان شتافتى ، از طبيبان معالجه جستى و از دوستان برايشان رضايت طلبيدى با اين همه دردى از آنان نكاستى ، و سودى به حالشان نبخشيدى ، و دوايت اثرى به حال آنان نداشت .
    3- ابو صادق گويد:
    از امير المؤمنين (ع) شنيدم كه مى فرمود: دين من همان دين رسول خداست و فخر و شرف نژادى من همان فخر و شرف نژاد رسول خدا است ، پس هر كس به دين و نژاد من ناسزا گويد البتّه كه دين و نژاد رسول خدا را ناسزا گفته است .
    4- زراره گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: آيا تو را به سخت ترين چيزى كه خداوند بر بندگانش واجب ساخته خبر ندهم ؟ عرض كردم : چرا، فرمود:
    اينكه با مردم به انصاف رفتار كنى ، و به برادر دينى خود كمك رسانى ، و نيز ياد كردن خدا در همه حال . توجّه كن كه منظور من از ياد خدا، گفتن سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر نيست هر چند كه اين هم به نوبه خود ذكر است ، بلكه منظورم ياد كردن خداست در هر جايى كه بر طاعت يا معصيت خدا روى مى آورى .
    5- غياث بن ابراهيم از امام صادق از پدرش از جدّش عليهم السّلام از رسول خدا (ص) روايت كند كه فرمود:
    سبع المثانى (سوره مباركه حمد كه دو بار خوانده مى شود) به من تعليم داده شده است ، و امّت من در عالم طين (عالم ذرّ) براى من تصوير شد تا اينكه به كوچك و بزرگشان چشم انداختم ، و در همه آسمانها نظر افكندم و چون خوب نگريستم اى على تو را ديدم ، پس براى تو و تمامى شيعيانت كه تا روز قيامت مى آيند آمرزش طلبيدم .
    6- شهر بن حوشب گويد:
    از ابا امامه باهلى شنيدم مى گفت : بخدا بزرگى و شكوه مقام معاويه مرا از گفتن حقّ در باره علىّ عليه السّلام باز نمى دارد، و از رسول خدا (ص) شنيدم مى فرمود: على از همه شما برتر است ، و داناترين شما در دين ، و بيناترين شما به سنّت من است ، و از همه شما بيشتر و بهتر آنچنان كه سزاوار است كتاب خدا را قرائت مى كند، بار خدايا من على را دوست دارم تو نيز دوستش بدار، بار خدايا من على را دوست دارم تو نيز دوستش بدار. 7- سعيد بن مسيب گويد:
    چون پيامبر (ص) رحلت نمود شهر مكّه از اين خبر ناگوار به لرزه افتاد، ابو قحافه (پدر ابو بكر) گفت : چه خبر است ؟ گفتند: رسول خدا وفات يافته است . گفت : چه كسى زمام امور را بدست گرفته ؟ گفتند: پسر تو، گفت : آيا بنى عبد شمس و بنى مغيره (دو تيره از عرب ) بدين امر راضى شدند؟ گفتند: آرى ، گفت : براى آنچه خدا بخشيده جلوگيرى نيست ، و نسبت به آنچه خدا بازداشته بخشيده اى نباشد، چه عجيب است اين امر، شما (بنى - عبد شمس و بنى مغيره ) در امر نبوّت (كه حقّ بود با پيامبر) به نزاع برخاستيد، و در امر خلافت (كه بنا حقّ غصب شده ) با مسالمت عمل كرديد و آن را پذيرفتند!. البتّه كه اين از مشكلات روزگار است كه گزيرى از آن نيست .
    8- محفوظ بن عبيد اللّه از پير مردى از اهل حضرموت از محمّد ابن حنفيّه - عليه الرحمة - روايت كند كه گفت :
    همين طور كه امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) به دور خانه كعبه طواف مى كرد به مردى برخورد كه چنگ به پرده كعبه آويخته و مى گفت : ((اى آنكه هيچ صوتى تو را از صوت ديگر باز ندارد، اى آنكه حاجتمندانت تو را به اشتباه نيندازند (و حاجت آنان بر تو اشتباه نشود)، اى آنكه اصرار نيازمندان در سؤ ال تو را ملول نسازد، خنكى عفو و شيرينى رحمت خود را به من بچشان )). امير المؤمنين (ع) به او فرمود: اين دعاى توست ؟
    پاسخ داد: مگر شنيدى ؟ فرمود: آرى ، گفت : در پايان هر نمازى اين دعا را بخوان ، بخدا سوگند هيچ مؤمنى اين دعا را در پايان نمازش نخواند جز اينكه خداوند گناهان او را بيامرزد هر چند به شمار ستارگان آسمان و قطرات باران ، و به تعداد ريگ ريگزارها و ذرّه هاى خاك زمين باشد. امير المؤمنين (ع) به او فرمود: علم آن نزد من است : به خداوند وسعت دهنده و كريم است . آن مرد كه حضرت خضر (ع) بود گفت : به خدا سوگند راست گفتى اى امير مؤمنان ، ((و بر فراز مرتبه هر صاحب دانشى داناى ديگرى هست )).
    مجلس يازدهم 7 رجب 407
    1- حبّه عرنى گويد:
    از امير المؤمنين (ع) شنيدم كه مى فرمود: من از دو چيز بر شما نگرانم : آرزوى دراز و پيروى خواهش دل . اما آرزوى دراز آخرت را از ياد انسان مى برد، و پيروى از دلخواه خود جلوگير از حقّ است . راستى كه دنيا پشت كرده و مى رود، و آخرت رو كرده و مى آيد، و هر كدام را فرزندانى است ، پس از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان دنيا، كه امروز روز عمل است نه پاداش ، و فردا روز پاداش است نه عمل .
    2- داود بن فرقد گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: از جمله چيزهائى كه خداوند در مناجات موسى بن عمران (ع) باو فرمود اينكه : اى موسى من بنده اى را نزد خودم محبوب تر از بنده مؤمنم نيافريدم ، راستى كه من او را به آنچه كه خير اوست گرفتار مى سازم ، و آنچه را دوست مى دارم به نفع او از وى باز مى گيرم ، و من ب آنچه كه صلاح بنده ام در آن است داناترم ، پس بايد بر بلاى من صبر كند، و نعمت هايم را سپاس گزارد، و به قضا و قدر من راضى باشد تا نام او را در زمره صدّيقين نزد خودم بنگارم ، البته اين بهنگامى است كه به خرسندى من عمل كند و از فرمان من اطاعت نمايد.
    3- عروة بن عبد اللّه بن قشير جعفى گويد:
    بر فاطمه دختر علىّ بن ابى طالب (ع) وارد شدم و او پيرزنى كهنسال بود، و گردنبندى به گردن ، و دو دستبند در دست داشت ، وى گفت : (زينت كردن من بدان جهت است كه ) براى زنان ناخوشايند است كه خود را شبيه مردان سازند، سپس گفت : اسماء بنت عميس به من خبر داد كه : خداوند به پيامبرش محمّد (ص) وحى فرستاد و آن وحى وجود حضرت را فرا پوشاند، و علىّ بن ابى طالب (ع) با لباس خود آن حضرت را پوشاند و همين طور بود تا آفتاب غروب كرد، چون حالش بجا آمد فرمود: على ! نماز عصر را نخوانده اى ؟ عرض كرد: نه يا رسول اللّه ، من سرگرم كار شما بودم و از نماز ماندم ، رسول خدا (ص) عرض كرد: پروردگارا آفتاب را بر على بن ابى طالب بازگردان . در آن وقت آفتاب غروب كرده بود، پس بازگشت به حدّى كه نور آن به اطاق من و نصف مسجد رسيد.
    4- ابو حمزه ثمالى از امام باقر از پدرش از جدّ بزرگوارش عليهم السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    همانا خداوند با خشم فاطمه به خشم آيد و با خشنودى وى خشنود گردد.
    5- عروة بن زبير گويد:
    چون مردم با ابى بكر بيعت كردند فاطمه دختر پيامبر اكرم (ص) بيرون شد و در چهار چوب در خانه خود ايستاد و فرمود: من هرگز مثل چنين روزى نديدم ، اين مردم ببد وضعى در اينجا حاضر شدند، پيكر پيامبر خود (ص) را در ميان ما رها ساخته و امر خلافت را بدون (حضور و دخالت ) ما در انحصار خود قرار دادند.
    6- محمّد بن مسلم از امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود:
    آگاه باشيد در نزد هيچ يك از مردم حقّ و مطلب درستى نيست مگر آنكه آن چيزى باشد كه از ما اهل بيت فرا گرفته اند، و هيچ يك از مردم به حقّ و عدالت قضاوت و حكم نكند جز اينكه كليد و در و آغاز و راه اصلى آن قضاوت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) است ، پس هر گاه كه امور بر آنان مشتبه شود و خطا كنند خطا از جانب خودشان است ، و چون به حقّ رسند و درست قضاوت كنند آن درستى از جانب علىّ بن ابى طالب (ع) مى باشد.
    7- شعبى گويد:
    چون شدّاد بن اوس بر معاويه وارد شد، معاويه او را گرامى داشت ، و بخوبى از وى پذيرائى بعمل آورد، و او را نسبت به خطائى كه از او سر زده بود سرزنش نكرد و بروى او نياورد، و وعده هاى خوشى به او داد و نسبت ب آنها ترغيبش نمود. پس از آن روزى در يك مجمع عمومى معاويه او را احضار كرد و به وى گفت : شدّاد! در ميان مردم برخيز و على را ياد كن و از او عيب جوئى نما، تا به قصد و نيّت تو در دوستى خودم پى ببرم . شدّاد گفت : مرا از اين عمل معاف دار، زيرا كه على به پروردگارش ملحق شده و به پاداش كردار خود رسيده ، و تو نيز از گرفتارى او آسوده گشته اى ، و با اين بخشش هاى بى حسابت كارها به فرمان تو آمده است ، بنا بر اين آنچه را كه شايسته مقام حلم تو نيست از مردم مخواه . معاويه گفت : يا اينكه به آنچه فرمانت دادم بپاخيز و گر نه در باره تو ترديد نموده و بدبين خواهم شد. شدّاد برخاست و گفت : سپاس خدائى راست كه طاعت خود را بر بندگانش ‍ واجب نمود، و در نزد پرهيزكاران رضاى خويش را بر رضاى ديگر مخلوقاتش مقدّم داشت ، بر همين رويّه پيشينيان گذشتند، و آيندگان نيز بر همين منوال خواهند گذشت . اى مردم همانا آخرت وعده راستى است كه پادشاهى توانا در آن حكم مى نمايد، و دنيا چيز حاضرى است كه نيكوكار و زشت كردار از آن برخوردارند، و راستى آن كس كه مى شنود و فرمان خدا مى برد حجّتى بر او نيست و آن كس كه مى شنود و مخالفت مى ورزد حجّتى برايش نيست ، و هر گاه خداوند خير بندگانش را بخواهد صالحان آنان را بر آنان حكومت دهد، و فقيهانشان را مقام قضاوت بخشد، و ثروت را در اختيار سخاوتمندانشان نهد، و هر گاه بدى آنان را بخواهد سفيهان و بى خردان آنان را برايشان حكومت دهد، جاهلانشان را مقام قضاوت بخشد، و ثروت را در اختيار بخيلانشان نهد. و همانا از نشانه هاى صالح بودن واليان اين است كه نزديكان و همنشينان آنها افراد صالح باشند. اى معاويه آن كس كه تو را به تذكّر به حق به خشم آورده ناصح و خيرخواه توست ، و آن كس كه تو را با باطل خرسند ساخته به تو نيرنگ زده است .
    و البتّه كه من تو را با آنچه گفتم خيرخواهى نمودم و هرگز با خلاف آن به تو نيرنگ نخواهم زد. معاويه گفت : شدّاد بنشين ، شدّاد نشست ، معاويه گفت : دستور داده ام مالى به تو بدهند كه نياز تو را برطرف سازد، مگر من از آن سخاوتمندان نيستم كه خداوند به خاطر صلاح آفريدگانش مال را در اختيار آنها قرار داده است ؟! شدّاد گفت : اگر ثروتى كه در اختيار دارى مال خود تو است و حقّ مسلمين نيست و از ترس اينكه پراكنده نشود جمعش كرده اى و از راه حلال بدست آورده و در راه حلال نيز انفاق نموده اى بسيار خوب ، و اگر ثروتى است كه مسلمانان با تو در آن شريك اند امّا تو آن را از ايشان پوشيده داشته و براى خود تصرّف كرده ، و به طور اسراف انفاق كرده اى ، بدان آن خدائى كه نامش بس عزيز است فرموده :
    ((تبذيركاران برادران و همدستان شياطين اند)) معاويه گفت : شدّاد! بگمانم ديوانه شده اى ! (سپس به ديوانيان گفت :) آنچه برايش مقرّر داشته ايم باو بدهيد تا به نزد اهلش برود پيش از آنكه بيماريش بر وى غلبه كند. شدّاد برخاست و مى گفت : آن كس كه توسط هواى نفسش عقل خود را از دست داده شخص ديگرى غير از من است ، و رفت و از معاويه چيزى نگرفت .
    8- ابو عبيده حذّاء از امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود:
    در كتاب امير المؤمنين (ع) آمده : سه خصلت است كه دارنده آن نميرد تا آنكه وبال آن ها را ببيند: ستم ، و قطع رابطه با خويشاوندان ، و سوگند دروغ . و همانا طاعتى كه پاداش و اجرش زودتر رسد پيوند با خويشان است ، و راستى چه بسا مردمى كه از حق روگردانند و چون پيوند خويشاوندى خود را با هم حفظ مى كنند اموالشان رشد كرده و ثروتمند گردند. و همانا سوگند دروغ و قطع رابطه با خويشاوندان آبادى ها را از اهل و خانمان تهى سازد.
    مجلس دوازدهم شنبه 12 رجب 407
    1- داود بن سليمان غازى از حضرت رضا از پدران بزرگوارش عليهم السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم چنين روايت كند كه فرمود:
    برترين اعمال ، ايمانى است كه شكّى در آن نباشد، و جنگ و جهادى كه خيانت در غنيمت آن راه نيابد، و حجّى كه پسنديده و مقبول باشد. نخستين كسى كه داخل بهشت شود بنده زر خريدى است كه عبادت پروردگارش را به نيكى بانجام رساند و خيرخواه صاحب خود باشد، و مرد پاكدامنى كه عفّت خويش نگه دارد، و عبادت بسيار كند.
    2- حديد بن حكيم ازدى گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود: پرهيزكارى پيشه كنيد و دين خودتان را با ورع و پاكدامنى نگهداريد، و با تقيّه و بى نيازى جستن بوسيله پيوند با خدا عزّ و جلّ از حاجتمندى به پيش صاحب منصبان دنيا آن را قوّت بخشيد، و بدانيد كه هر كس براى صاحب منصبى يا براى كسى كه در دين با او مخالف است فروتنى كند و بدين سبب طالب چيزى از دنياى وى باشد خداوند نام او را از دفتر روزگار محو سازد و به گمناميش سپارد، و بكيفر اين كارش او را دشمن دارد، و او را به آن شخص واگذار نمايد، پس اگر چنين شخصى بر چيزى از دنياى وى دست يابد و چيزى از او بدستش برسد خداوند بركت را از آن بكند و بر انفاقى كه از آن مال در حج و بنده آزاد كردن و ساير نيكيها مى كند پاداشش ندهد.
    3- اصبغ بن نباته (ره ) گويد:
    در بصره مردى خدمت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) آمد عرضكرد: اى امير مؤمنان با اين مردمى كه مى جنگيم دعوتمان يكى و پيامبرمان يكى و نمازمان يكى و حجّمان يكى است ، پس نام آنها را چه بگذاريم ؟ فرمود: به همان نامى كه خداوند در كتاب خود ناميده است ، مگر نشنيده اى كه مى فرمايد: ((اين پيامبران بعضى از آنان را بر بعضى ديگر برترى داديم ، بعضى از آنان با خدا سخن گفت : و درجات پاره اى را بالا برده ، و به عيسى بن مريم دلائل روشن داديم و او را به روح القدس تأ ييد نموديم ، و اگر خدا مى خواست آنان پس از وى بعد از آنكه دلائل روشن برايشان آمد مقاتله نمى كردند و لكن اختلاف كردند، پس پاره اى از آنان ايمان آوردند و پاره اى كفر ورزيدند)) . پس چون اختلاف ميان ما افتاد ما به خدا و دين او و پيامبر (ص) و كتاب و حقّ سزاوارتريم ، پس ما مؤمنانيم و آنان كافران ، خدا جنگ با آنان را از ما خواسته است ، و ما هم به خواست و فرمان و اراده خدا با ايشان بجنگ برخاستيم .
    4- عبد اللّه بن عبّاس - رضى اللّه عنه - گويد:
    چون رسول خدا (ص) وفات يافت كار غسل او را امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) بدست گرفت و عبّاس و پسرش : فضل نيز با آن حضرت بودند، چون على (ع) از غسل پيامبر (ص) فراغت يافت كفن از چهره مبارك حضرتش كنار زد و گفت : ((پدر و مادرم فدايت ، پاكيزه زيستى و پاكيزه بدرود حيات گفتى ، با مرگ تو چيزى از ما بريده شد كه با مرگ هيچ يك از انبياء گذشته بريده نشده و آن نبوّت و اخبار آسمانى است ، مصيبت تو از طرفى به اندازه اى بزرگ است كه با اين مصيبت ويژه ات تسلّى بخش ‍ مصيبت هر كس ديگرى هستى ، و از طرفى نيز بر تمامى مردم سايه افكنده است به طورى كه همه در اين غم شريك اند، و اگر به صبر و پايدارى فرمان نداده و از بى تابى و ناشكيبائى نهى نفرموده بودى هر آينه اشك ديده مان را در اين راه با گريه فراوان مى خشكانديم [ و لكن آنچه كه هميشه بر دل ما بماند غم و غصّه اى است كه دست بدست هم داده اند و آن درد و مرض هر دو درد مرگ اند، و البتّه اين غم و غصّه در راه مصيبت تو بسى اندك است ] پدر و مادرم فدايت ما را به نزد خدايت ياد آر و ما را وجهه همّت خود دار.)) سپس خود را به روى بدن آن حضرت انداخت و صورتش را بوسيد و كفن را به رويش كشيد.
    5- قيس غلام علىّ بن ابى طالب (ع) گويد:
    در صفّين امير المؤمنين على (ع) نزديك كوه ايستاده بود كه هنگام نماز مغرب رسيد، حضرت به مكان دورى رفت و اذان گفت ، چون از گفتن اذان فارغ شد مردى با سر و روى سپيد به سوى كوه روى آورد و گفت : ((سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد، آفرين بر وصىّ خاتم پيامبران و پيشواى سپيد رويان ، و گرامى مرد بى آزار، و فاضل و رستگارى كه به پاداش ‍ راستگويان فائز آمده ، و سيّد اوصياء. امير المؤمنين (ع) فرمود: سلام بر تو حالت چطور است ؟ عرض كرد: خوب است ، من منتظر روح القدس هستم ، و من كسى را كه امتحان و گرفتاريش در راه خداى عزّ و جلّ بيشتر و پاداشش نكوتر و مقام و منزلتش نزد خدا بالاتر از تو باشد سراغ ندارم . برادرم ! بر اين همه گرفتاريها صبر كن تا به ديدار دوست بشتابى ، همانا ياران خود از بنى اسرائيل را ديدم كه با چه مصائبى در گذشته رو برو بودند، با ارّه دو نيمشان مى كردند، و بچهار ميخ مى كشيدند- و با دست خود بسوى شاميان اشاره كرد و گفت :- و اگر اين چهره هاى بدبخت و زشت مى دانستند آن عذاب و عاقبت شومى را كه در جنگ با تو در انتظار آنهاست هر آينه در اين كار كوتاه مى آمدند،- و اشاره اى به عراقيان كرد و گفت :- و اگر اين چهره هاى سفيد و نورانى مى دانستند آن پاداشى را كه در طاعت تو برايشان آماده گشته هر آينه دوست مى داشتند كه با قيچى ريز ريز شوند، درود و رحمت و بركات خداوند بر تو باد)). سپس از جايى كه بود غايب شد.
    عمّار بن ياسر و ابو الهيثم بن تيّهان و ابو ايّوب انصارى و عبادة بن صامت و خزيمة بن ثابت و هاشم مرقال در ميان جمعى از شيعيان امير المؤمنين (ع) كه همگى سخن آن مرد را شنيده بودند برخاستند و گفتند: اى امير مؤمنان اين مرد كيست ؟ حضرت فرمود: او شمعون وصىّ عيسى (ع) است ، خداوند او را برانگيخته تا مرا در جنگ بر دشمنانش صبر و دلدارى دهد، عرض كردند: پدر و مادرمان فدايت بخدا سوگند ما به همان صورت كه رسول خدا (ص) را يارى داديم تو را يارى خواهيم داد، و هيچ يك از مهاجرين و انصار جز آن كس كه شقى و بدبخت است از تو سر پيچى نكند. در اينجا امير المؤمنين (ع) سخن نيكى ب آنان فرمود و از آنان تشكّر نمود. 6- كعب الحبر گويد:
    عبد اللّه بن سلام پيش از آنكه مسلمان شود حضور رسول خدا (ص) شرفياب شد و عرض كرد: اى رسول خدا، على در ميان شما چه نام دارد؟ پيامبر (ص) فرمود: على نزد ما صدّيق اكبر (بزرگ راستگو) نام دارد:
    عبد اللّه گفت : گواهى مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست و محمّد رسول خداست ، همانا ما در تورات يافته ايم : محمّد پيامبر رحمت است ، و على برپا دارنده حجّت و دليل خداست .
    7- عيسى بن عمرو گويد:
    ذو الرّمه شاعر قائل به اختيار بود و اينكه انسان در افعالش مجبور نيست ، و رؤ بة بن العجّاج قائل به جبر بود. روزى از روزها نزد بلال بن ابى برده كه والى بصره بود با هم برخورد كردند، بلال اختلاف عقيدتى آن دو را مى دانست لذا آن دو نفر را بر مناظره تحريك كرد. رؤ به گفت : بخدا سوگند هيچ پرنده اى آشيانه اى براى سكونت و تخم گذارى نمى سازد، و هيچ درنده اى كمينى در زمين براى صيد خود نكند جز به قضا و قدر خداوند. ذو الرّمة گفت : بخدا سوگند كه خداوند به هيچ گرگى اجازه نداده كه حيوان شيرده گروهى فقير و مستمند را بربايد (و آنان را تهيدست بگذارد).
    رؤ به گفت : آيا بخواست خود آن را ربوده يا بخواست خدا؟ ذو الرّمة گفت :
    خواست و اراده خودش ، رؤ به گفت : بخدا سوگند كه اين دروغ بستن بر گرگ است ! ذو الرّمه گفت : بخدا سوگند دروغ بستن بر گرگ آسان تر است از دروغ بستن بر خداى گرگ .
    (شيخ مفيد گويد) ابو الحسن علىّ بن مالك نحوى بدنبال اين خبر اين شعر را از محمود ورّاق برايم خواند:






  7. #7
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    ((اى ملامت گر من از روى جهل گناه نكرده ام ، و نه از روى اين اعتقاد كه گناه ، كار ديگريست نه كار من . و گناهى كه از من سر زده نه از روى جرأ ت و جسارت بر خدا بوده و نيز نه آن بوده كه عقل من بر جهلم چيره نباشد هرگز بلكه از حسن ظنّم به بخشش آن كسى است كه كارهاى نيك و زيبا و بخشش ها تنها از آن اوست پس اگر گمانى كه بدو برده ام راست آيد البتّه در فضل و بخشش او گمان از چون منى راست نيايد (چه با اعمال زشت جاى حسن ظنّ نيست ) و اگر عذابى از جانب او به من برسد، اين از انصاف و عدلى است كه در حكم وجود داشته و بمن رسيده است )).
    8- عيسى بن عّمرو گويد:
    مردى از ابى عمر و بن العلاء حاجتى خواست و ابى عمرو به وى وعده داد كه حاجتش را برآورد، امّا انجام آن براى ابى عمرو ميسور نگشت ، پس از چندى آن مرد او را ديد و گفت : اى ابا عمرو بمن وعده اى دادى و عمل نكردى ! ابو عمرو گفت : كدام يك ما به غم سزاوارتريم ، من يا تو؟
    آن مرد گفت : من . ابو عمرو گفت : خير، بلكه بخدا سوگند من به اندوه سزاوارترم ، آن مرد گفت : چگونه ؟ گفت : من به تو وعده دادم در نتيجه تو با دلخوشى بانجام وعده بخانه بازگشتى ، و من با همّ و غم بانجام رساندن آن ، تو شبت را با سرور و شادى بسر بردى ، و من شبم را در فكر و اندوه سپرى ساختم ، سپس قضا و قدر از انجام تصميم مانع شد، در نتيجه تو مرا با حالت ذلّت و ديده خوارى ديدار كردى ، و من تو را با خجالت و شرمندگى .
    9- جعابى با سند خود از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از امير المؤمنين عليهم السّلام روايت كرده كه فرمود:
    رسول خدا (ص) به من فرمود: يا على اين دين با شما شروع شده و بدست شما پايان پذيرد، صبر را پيشه سازيد كه سرانجام امور از آن پرهيزكاران است ، شما حزب خدائيد و دشمنانتان حزب شيطان ، خوشا به حال آن كس كه از شما فرمان برد، و واى بر آن كس كه شما را نافرمانى كند، شما حجّت و دليل خدا بر آفريدگانش و دستاويز محكم خدائيد، هر كس به آن دستاويز چنگ زند هدايت يافته ، و آن كس كه آن را رها سازد گمراه گردد. من از خداوند بهشت را برايتان درخواست ميكنم ، هيچ كس به طاعت خدا از شما پيشى نگيرد كه شما از همه به طاعت خداوند سزاوارتريد.
    10- ابو حمزه ثمالى گويد:
    امام زين العابدين (ع) مى فرمود: پسر آدم ! تو پيوسته در خوبى بسر برى تا آنگاه كه اندرز دهنده خويشتن بوده ، و در فكر
    حسابرسى اعمال خودت باشى ، و تا آنگاه كه ترس از خدا بمنزله لباس زير و اندوه در امور اخروى بمنزله لباس روى تو باشد (پيوسته در باطن خود از خدا در هراس و در ظاهر خود اندوهگين باشى ). همانا تو خواهى مرد و سپس برانگيخته خواهى شد، و در حضور پروردگار با عزّت و جلال بازداشت مى شوى [پس پاسخى آماده كن ]
    مجلس سيزدهم شنبه 19 رجب 407
    1- داود بن سليمان غازى از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليهم السّلام از رسول خدا (ص) روايت كند كه فرمود:
    از سه چيز بر امّت خود بيم دارم : گمراهى پس از شناخت ، و آشوبهاى گمراهى آفرين ، و شهوت فرج و شكم .
    2- ابو هريره گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: ماه رمضان ماه پر بركتى است كه خداوند روزه آن را واجب نموده است . درهاى بهشت در اين ماه گشوده است ، و شياطين در غل و زنجير بسته اند، شبى در اين ماه وجود دارد كه از هزار ماه بهتر و برتر است ، هر كس از فيض آن محروم بماند براستى محروم واقعى اوست - و اين سخن را سه بار تكرار فرمود-.
    3- سليمان بن جعفر جعفرى گويد:
    شنيدم ابو الحسن (امام رضا يا امام هادى ) (ع) به پدرم مى فرمود: چگونه است كه تو را نزد عبد الرّحمن بن يعقوب ديدم ؟ عرض كرد: او دائى من است ، حضرت به او فرمود: آن مرد در باره خدا سخنى بس گزاف و هول انگيز گويد. او خدا را (به صورت اجسام و اوصاف آن ) وصف مى كند و حال آنكه خداوند به وصف نيايد، پس يا با او همنشين شو و ما را رها كن و يا با ما همنشين باش و او را ترك كن . عرض كرد: او هر چه بخواهد بگويد چه زيانى بحال من دارد چنانچه من قائل بگفتار او نشوم ؟ حضرت فرمود:
    آيا نمى ترسى كه عذابى بر او فرود آيد و شما را جملگى فرا گيرد؟ آيا داستان آن كسى را كه از اصحاب موسى (ع) بود و پدرش از ياران فرعون نشنيده اى ، كه چون لشكر فرعون (كنار دريا) به موسى (ع) رسيد آن مرد از موسى جدا شد تا پدر خود را پند دهد، موسى از كنار او گذشت و پدرش ‍ همچنان با او در ستيز بود تا با هم بكنار دريا رسيدند و هر دو غرق شدند. اين خبر به موسى (ع) رسيد، موسى حال او را از جبرئيل جويا شد، پاسخ داد: او غرق شد- خدايش رحمت كند- در حالى كه عقيده پدرش را نداشت امّا چون عذاب فرود آيد از كسى كه به گنهكار (بهر منظور) نزديك شده دفاعى نشود.
    4- ابان بن تغلب گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: به رسول خدا (ص) از جانب گروهى از طايفه قريش ‍ اين خبر رسيد كه گفته اند: محمّد چنين پنداشته كه امر حكومت را در ميان خاندان خود محكم و پابرجا ساخته است ؟! چون او بميرد آن را از چنگ آنان بيرون خواهيم آورد، و بدست غير آنان خواهيم سپرد. پس رسول خدا (ص) بيرون شده در محلى كه آنجا گرد آمده بودند ايستاد و فرمود: اى گروه قريش چگونه خواهيد بود آنگاه كه پس از من كافر شويد، سپس مرا در ميان لشكرى از يارانم ببينيد كه شمشير برويتان كشيده ، گردنهاى شما را با شمشير مى زنم ؟ جبرئيل (ع) فرود آمد و گفت : اى محمّد پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: بگو: ان شاء اللّه (من ) يا علىّ بن ابى طالب (اين كار را بكنيم ) و رسول ، خدا (ص) فرمود: ان شاء اللّه ، يا اينكه علىّ بن ابى طالب اين كار را بعهده مى گيرد.
    5- يعلى بن مرّه گويد:
    شنيدم رسول خدا (ص) به علىّ بن ابى طالب (ع) مى فرمود: اى على تو صاحب اختيار و سرپرست مردم پس از من خواهى بود، هر كس از تو فرمان برد مرا فرمان برده ، و هر كس از تو نافرمانى كند مرا نافرمانى كرده است .
    6- ابو الهيثم بن تيّهان انصارى گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: خدا عزّ و جلّ ارواح را دو هزار سال پيش از اجساد آفريد، و آنها را به عرش آويخت ، و ب آنان فرمان داد تا بر من سلام و درود فرستاده و از من فرمان برند، نخستين كسى كه از مردان بر من سلام كرد و از من اطاعت نمود روح علىّ بن ابى طالب [ع ]بود.
    7- حبيب بن ابى ثابت گويد:
    چون آن گروه (معين شده كه شش نفر بودند) براى شوراى تعيين خليفه پس از عمر در خانه گرد آمدند مقداد بن اسود كندى - رحمه اللّه - آمد و گفت : مرا نيز با خود شركت دهيد كه من براى رضاى خدا نصيحتى داشته و خيرى برايتان در نظر دارم ، آنان نپذيرفتند، گفت : لا اقل سرم را در خانه داخل كنيد و سخنى از من بشنويد، اين را نيز نپذيرفتند، گفت :
    حال كه نمى پذيريد پس با مردى كه در جنگ بدر حضور نداشته ، و در بيعت رضوان شركت نكرده ، و در جنگ احد- آن روز كه دو گروه مسلمين و مشركين با هم روبرو شدند- فرار نمود، بيعت نكنيد.
    عثمان گفت : هان به خدا سوگند اگر زمام حكومت را بدست گيرم تو را به صاحب اوّلت بر مى گردانم . چون مرگ مقداد فرا رسيد گفت : به عثمان خبر دهيد كه من به صاحب اوّل و آخرم باز گشتم . چون خبر مرگ وى به عثمان رسيد (و خاطرش از او آسوده شد رسم سياست و سياست بازان بجاى آورد) آمد تا بر سر قبرش ايستاد و گفت : خدا تو را رحمت كند خوب بودى هر چند كه ... و ثناى خوبى بر وى فرستاد. زبير به او گفت :
    تو را آنچنان مى شناسم كه پس از مرگ بر من مى گريى ، اما در حال حياتم زاد و توشه اى را به من نمى دهى !)) عثمان گفت : زبير! اين چه حرف است كه مى زنى ؟ تو گمان مى كنى كه من دوست دارم مردى اين چنين از اصحاب محمد (ع) بميرد در حالى كه بر من خشمناك باشد؟!
    8- مرازم از امام صادق (ع) روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    چه مى شود گروههائى از امّت مرا كه چون نام ابراهيم و آل ابراهيم (ع) نزد آنان برده شود دلهايشان شاد و چهره هايشان از سرور روشن مى شود، ولى همين كه نام من و اهل بيتم برده مى شود دلهايشان بيزار و رميده ، و چهره هايشان درهم و گرفته مى گردد؟! به آن كس كه مرا بحق به پيامبرى برانگيخته سوگند اگر مردى با عمل هفتاد پيامبر خدا را ديدار كند و ولايت اولى الامر از ما اهل بيت را نداشته باشد خداوند هيچ توبه و فديه و كار نيكى را از وى نخواهد پذيرفت .
    9- جعفر بن زياد احمر گويد:
    زيد بن علىّ بن الحسين عليهما السلام اين آيه را خواند: ((و امّا آن ديوار از آن دو پسر بچّه يتيمى بود كه در شهر سكونت داشتند، و در زير آن گنجى براى آنها پنهان ؛ و پدرشان آدم صالحى بود، پس خداى تو خواست كه آنان بحد رشد و بلوغ برسند و گنجشان را بيرون آورند)) و سپس گفت : خداوند آن دو كودك را به خاطر نيكى پدرشان در تحت مراقبت خود گرفت ، پس ‍ چه كس از ما سزاوارتر است كه حفاظت خوبى از وى شود؟
    زيرا كه رسول خدا (ص) جدّ ماست ، و دخترش سرور زنان بهشتى مادر ماست ، و نخستين كسى كه به خدا ايمان آورد و او را به يگانگى خواند و نماز گزارد پدر ماست (بنا بر اين خدا حافظ ماست و ما از دشمن نمى هراسيم و بمبارزه خود ادامه مى دهيم ).
    10- اصمعى گويد:
    از يك عرب بيابانى شنيدم كه يادى از سلطنت و سلاطين نمود و گفت : همانا كه هر چند آنان در دنيا با ظلم و ستم كردن عزيز شدند، ولى در آخرت با عدالتى كه در حق آنان روا شود خوار و ذليل خواهند گشت ، به اندكى از بسيار و ناچيزى از فراوان خرسند شدند، و براستى در آن وقتى كه پشيمانى هيچ سودى ندهد با تهيدستى روبرو خواهند بود.
    شيخ مفيد گويد: و استادم ابو الحسن علىّ بن مالك نحوى ، شعرى از ابى العتاهيه برايم خواند:
    منزّه است خدائى كه صاحب ملكوت است كه چه شبى است كه آن شب كه به صبح قيامت آبستن است ! اگر كسى آن صورتى را كه در معاد خواهد داشت در نظر خود مجسّم كند (از اندوه و نگرانى ) چشم بر هم نتواند نهاد، پروردگار خلائق فنا و نابودى را براى آفريدگان مسلّم داشته ، و مردم بر دو دسته اند: گروهى پيش افتاده و درگذشته اند، و گروهى ديگر بازمانده و سپس بسوى رفتگان خواهند شتافت .
    مجلس چهاردهم شنبه 26 رجب 407
    1- محمد بن عبد اللّه علوى زيدى از حضرت رضا از پدرش از اجدادش از امير المؤمنين (ع) روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    هر كس يك عمل واجبى (مثل نماز) بجا آورد، در نزد خداوند دعائى قابل استجابت دارد.
    2- جابر گويد:
    امير المؤمنين (ع) شنيد كه مردى به قنبر دشنام مى داد و قنبر نيز مى خواست باو جواب گويد، حضرت او را صدا زد: آى قنبر! آهسته ، ناسزا گوى خود را در زبونى رها كن تا خداى رحمان را خشنود سازى ، و شيطان را به خشم آوردى ، و دشمنت را كيفر و شكنجه دهى . سوگند به آن كس كه دانه را شكافت و جانداران را بيافريد شخص با ايمان خداى خويش را به چيزى مانند حلم و بردبارى خرسند نسازد، و شيطان را به چيزى مثل سكوت و خموشى بخشم نياورد، و هيچ احمق و نادانى به عكس العمل مانند سكوت در مقابل او كيفر و شكنجه نگردد.
    3- حسن بن ابى الحسن بصرى گويد:
    چون امير المؤمنين (ع) بشهر ما بصره وارد شد گذارش بر من افتاد و من وضو مى ساختم ، فرمود: اى جوان نيكو وضو بساز تا خدا به تو نيكوئى كند. سپس از نزد من گذشت ، بدنبال او روان شدم ، حضرت بجانب من رو كرد و بمن نگريست و فرمود: اى جوان حاجتى دارى ؟ عرض كردم : آرى ، بمن سخنى بياموز كه خداوند مرا بدان سود بخشد.
    فرمود: اى جوان هر كس با خدا به صداقت و راستى رفتار كند نجات يابد، و هر كس بر دين خود بهراسد از هلاكت سالم بماند، و هر كس در دنيا به زهد گرايد ديده اش ب آنچه از پاداشهاى خدا- عزّ و جلّ- مى بيند روشن گردد.
    اى جوان آيا بيشتر برايت نگويم ؟ عرض كردم : چرا اى امير مؤمنان .
    فرمود: سه خصلت است كه در هر كس باشد دنيا و آخرت برايش صاف و سالم بماند: آن كس كه بكار نيك فرمان دهد و خودش نيز بدان گردن نهد، و از كار زشت باز دارد و خودش نيز از آن دست كشد، و بر حدود و دستورات خداوند محافظت و مواظبت نمايد.
    اى جوان آيا دلشاد مى شوى از اينكه روز قيامت در حالى بديدار خدا شتابى كه از تو خرسند باشد؟ عرض كردم : آرى اى امير مؤمنان . فرمود: نسبت بدنيا زاهد و بى ميل باش ، و نسبت ب آخرت راغب و مايل ، و در تمام كارهاى خود از راستى جدا مشو كه خداوند تو و تمام بندگانش را از راه راستى بعبادت فرا خوانده است .
    سپس آن حضرت براه افتاد تا ببازار بصره وارد شد، نگاهى بمردم انداخت و ديد كه گرم داد و ستداند، و پس بسختى گريست و آنگاه فرمود: اى بندگان دنيا و كارگزاران دنيا داران ، حال كه شما در روز پيوسته سوگند مى خوريد، و در شب به بسترهاى خود مى آرميد، و طبعا در خلال اين حالات از آخرت غافليد، پس كسى بجمع آورى زاد و توشه برخاسته ، و در امر معاد انديشه مى كنيد؟! مردى گفت : اى امير مؤمنان ما ناگزيريم از بدست آوردن روزى ، پس چه كنيم ؟ امير مؤمنان (ع) فرمود: همانا تحصيل معاش از راه حلال آدمى را از كار آخرت باز نمى دارد، و اگر گوئى : ما ناچاريم احتكار كنيم ، عذرت پذيرفته نيست . آن مرد گريه كنان براه افتاد. امير المؤمنين (ع) باو فرمود: رو بمن آى تا شرح بيشترى گويم . آن مرد بازگشت ، حضرت فرمود: بنده خدا! بدان كه هر كس در دنيا براى آخرت كار كند ناگزير پاداش عملش ‍ بتمام و كمال باو داده شود، و هر كس بامور دينى بجهت دستيابى بدنيا عمل كند اجر و پاداش وى در آخرت آتش دوزخ خواهد بود.
    سپس امير المؤمنين (ع) اين آيات را تلاوت نمود: ((امّا آن كس كه سركشى كند و زندگانى دنيا را ترجيح دهد پس همانا دوزخ جايگاه اوست )) .
    4- مالك بن ضمره گويد:
    از امير المؤمنين على (ع) شنيدم كه مى فرمود:
    آگاه باشيد كه شما در معرض لعن و دروغگو شمردن من قرار خواهيد گرفت (شما را در شرايطى قرار ميدهند كه اقدام به لعن و دروغزن خواندن من كنيد)، پس هر كس مرا از روى كراهت و عدم رضايت قلبى لعن كند و خداوند ناراضى بودن او را بدين كار از دلش بداند من و او با هم بر محمّد (ص) وارد مى شويم ، و هر كس زبانش را نگه دارد و مرا لعن نكند، باندازه زمان پرتاب يك تير يا يك چشم بهم زدن از من زودتر به ملاقات آن حضرت برود، و هر كس با رضايت و خوشحالى مرا لعن كند حجابى ميان او و (عذاب ) خداوند (يا حجّتى ميان او و خداوند) نخواهد بود، و حجّت و دليلى به پيشگاه محمّد (ص) ندارد.
    هان بدانيد كه محمّد (ص) روزى دست مرا گرفت و فرمود: هر كس با اين پنج (انگشت ) بيعت كند، و در حالى كه تو را دوست مى داشته بميرد حقّا بعهد و به تكليف خود عمل نموده ، و هر كس در حالى كه تو را دشمن ميدارد بميرد همانا به مرگ دوران جاهليّت مرده است ، و به تمام آنچه كه در اسلام عمل نموده (اعم از عبادات و غيره ) مورد محاسبه قرار گيرد، و اگر در حالى كه تو را دوست ميدارد پس از تو زنده بماند، تا آنگاه كه خورشيد طلوع و غروب ميكند خداوند كارهاى او را به امن و ايمان پايان خواهد داد.
    5- ابو جهضم ازدى از پدرش كه از اهالى شام بود روايت كند كه گفت :
    چون عثمان ابا ذر را از مدينه به شام تبعيد نمود پيوسته ابو ذر براى ما سخنرانى ميكرد، نخست حمد الهى بجاى مى آورد و شهادت حقّ بر زبان مى راند و بر پيامبر (ص) درود مى فرستاد و مى گفت : ((امّا بعد، ما در دوران جاهليّت خود پيش از آنكه كتاب آسمانى بر ما نازل شود و پيامبر در ميان ما بر انگيخته گردد، وفاى به پيمان نموده ، و سخن راست گفته ، و به همسايگان نيكوئى و از ميهمان پذيرائى و با تهيدستان همراهى و مواسات مى كرديم [و با متكبّر دشمنى مى ورزيديم ]
    پس چون خداى متعال رسول خدا (ص) را ميان ما برانگيخت و كتابش را بر ما فرو فرستاد اين اخلاق مورد رضايت خدا و رسولش قرار گرفت ، و مسلمانان از ديگران شايسته تر و سزاوارتر بودند كه اين گونه اخلاقيّات را پاسدارى كنند، آنان نيز مدّتى كه خدا خواست بدين صورت ماندند تا اينكه واليان اعمال زشتى را كه ما سابقه شناسائى بدانها نداشتيم احداث و پايه گذارى كردند از قبيل خاموش ساختن سنّتى ، و زنده داشتن بدعتى ، و سخنگوى بحقّى كه دروغگو شمرده مى شد، و ايثارهائى بدون رعايت مقام تقوا، و امينان صالحى كه كنار زده شده و ديگران بر آنان ترجيح داده مى شدند. خداوندا! اگر مرگ به خير من است مرا مرگ بهره ساز و بسوى خويش ببر در حالى كه سنّتى را تغيير و تبديل نداده باشم )).
    و پيوسته بى پرده اين سخنان را تكرار مى كرد. حبيب بن مسلمه به نزد معاويه رفت و گفت : ابو ذر با اين سخنانش نظر مردم را در باره تو خراب و تباه نموده و آنان را عليه تو مى شوراند. معاويه اين مطلب را به عثمان نوشت ، عثمان در پاسخ نگاشت : او را بسوى من گسيل دار. و چون ابو ذر به مدينه رسيد عثمان او را به ربذه تبعيد نمود.
    6- يحيى بن عبد اللّه بن حسن گويد:
    از امام صادق (ع) در حالى كه گروهى از كوفيان خدمتش بودند شنيدم كه مى فرمود: شگفتا از اين مردم كه مى گويند تمام دانش خود را از رسول خدا (ص) فرا گرفته و بدان عمل نموده و هدايت شده اند، و معتقدند كه ما اهل بيت دانش آن حضرت را نيندوخته و بدان هدايت نيافته ايم و حال آنكه ما اهل و اولاد او هستيم ، وحى در منازل ما فرود آمده ، و دانش از نزد ما به سوى مردم خارج گرديده است ، گمان مى كنى كه آنان دانستند و هدايت شدند و ما ندانستيم و گمراه گشتيم ؟! حقّا كه چنين چيزى محال است .
    7- اصمعى گويد:
    به شهر بصره داخل شدم ، همين طور كه در يكى از خيابانهاى آن راه مى رفتم به دخترك بسيار زيبائى برخوردم كه چون مشك خشكيده بود، بدنبال او حركت كردم و صداى نفسم را از وى پنهان مى داشتم تا اينكه به قبرستان رسيد و كنار قبرى نشست و با آوازى بسيار آهسته زمزمه وار چنين مى گفت : بخدا سوگند مسكن اصلى اين جاست نه آنجا كه ما خود را بدان فريفته ايم ، بخدا سوگند اينجا ميان دوستان جدائى اندازد و آدمى را بحساب و كتاب نزديك سازد، و به سبب آن رحمت از عذاب باز شناخته گردد. پدر جان خداوند قبرت را گشاده سازد و در همان درياى رحمتى كه پيامبرش را فرو برد، ترا فرو برد، من خلاف آنچه مى دانم نگويم ، آگاهى خوبى از تو داشتم ، چون بدينجا روى مى آورم به تكيه گاه و پناهم مى رسم ، و چون اينجا را پشتوانه قرار مى دهم تكيه گاه و پشتوانه خوبى پيدا مى كنم . سپس گفت : كاش مى دانستم كه چگونه پوسيدگى در گور چهره ترا تغيير داد، يا چگونه زيبا صورتت رخ در نقاب خاك در پوشيد! آفرين خدا بر تو كه چه پيرى را بزير خاكها و ريگزارها پنهان كردند كه احساس و ديد خود را از دست داده است ، خرد و بردبارى پس از دور انديشى اين پيكر را زينت داده بود، و نيز شجاعت و سخاوت آنگاه كه در خانه اش را ميهمان ميكوفت . از آن زمان كه به سوى گورستان و پوسيدگى و نابودى انتقال داده شدى تمام غمها بمن نزديك شد و خواب از چشمم نهان گشت )).
    مجلس پانزدهم شنبه 3 شعبان 407
    1- داود بن سليمان غازى گويد:
    حضرت رضا (ع) از پدرانش عليهم السّلام برايم حديث كرد كه رسول خدا (ص) فرمود: فرشته اى نزد من آمد و گفت : اى محمّد، پروردگارت سلام مى رساند و ميفرمايد: اگر بخواهى تمام وادى مكّه را براى تو به زر تبديل كنم . من سر ب آسمان برداشتم و عرض كردم :
    پروردگار من ! مى خواهم روزى سير باشم تا سپاست گويم ، و روزى گرسنه باشم تا از تو درخواست نمايم .
    2- بريده گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: خداوند مرا به دوستى چهار نفر از يارانم دستور فرموده و به من خبر داده كه خود نيز آنان را دوست دارد. عرض كرديم : يا رسول اللّه آنان چه كسانند؟ و هر كدام از ما دوست داشتيم كه يكى از چهار نفر باشيم ! حضرت سه بار فرمود: آگاه باشيد كه على يكى از آنهاست ، و (سه تن ديگر) مقداد بن اسود، و ابو ذر غفارى ، و سلمان فارسى هستند.
    3- فروة بن مجاشع از امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود:
    عائشه نزد عثمان آمد و گفت : آن سهميّه اى را كه پدرم و عمر بن خطّاب به من مى دادند بمن رد كن ، عثمان گفت : من در كتاب و سنّت جايى براى چنين چيزى كه براى تو مقرّر باشد نيافتم ، و همانا پدرت و عمر بن خطّاب از روى رضايت خاطر و دلخواه خود به تو بخشش مى كردند و من اين كار را نمى كنم . عائشه گفت : پس سهم ارث مرا از رسول خدا (ص) بده ، عثمان گفت : مگر تو و مالك بن اوس نصرى نزد من نيامديد و گواهى داديد كه رسول خدا (ص) ارث نمى گذارد، تا جايى كه فاطمه را از ارث خود منع كرديد و حقّ او را پايمال نموديد؟ حال چگونه امروز ارث از جانب پيامبر (ص) مى طلبى ؟! عائشه او را رها كرد و بازگشت . از آن روز به بعد هر گاه عثمان براى نماز بيرون مى شد عائشه پيراهن رسول خدا (ص) را مى گرفت ، و بر سرين بلند مى كرد و مى گفت : همانا عثمان با صاحب اين پيراهن مخالفت ورزيده و سنّت او را رها ساخته است .
    4- سديف مكّى گويد:
    محمّد بن على (ع)- كه هيچ يك از محمّديان را نديدم كه با وى همدوشى كند- به من خبر داد كه جابر بن عبد اللّه انصارى گفت : رسول خدا (ص) ميان مهاجرين و انصار ندا در داد و همگى با اسلحه حاضر شدند، پيامبر (ص) بر منبر بر آمد و حمد و ثناى الهى بجاى آورد و فرمود: اى مسلمانان هر كس ما اهل بيت را دشمن بدارد خداوند روز قيامت او را يهودى برانگيزد. جابر گفت : من برخاستم و عرض كردم : اى رسول خدا هر چند شهادت به لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و به اينكه محمّد رسول خداست بدهد؟ فرمود: هر چند لا اله الّا اللّه گواهى دهد زيرا كه بدين سبب از ريختن خون خود يا از اينكه با دست خود باخوارى هر چه تمامتر جزيه پردازد جلوگيرى بعمل مى آورد. سپس فرمود: هر كس ما اهل بيت را دشمن بدارد خداوند روز قيامت او را يهودى برانگيزد و اگر به زمان دجّال برسد با او همراهى كند، و اگر به زمان وى نرسد در قبر خود برانگيخته شود و باو ايمان آورد. همانا پروردگار من عزّ و جلّ در ابتداى خلقت (عالم ذرّ) كه گل آدميان را مى سرشتند امّت مرا برايم تصوير نمود، و نامهاى ايشان را به من ياد داد چنانچه تمام اسماء را به آدم تعليم فرمود، سپس صاحبان پرچمها (ادعيه داران ) از جلو من گذشتند و من براى على و شيعيان او آمرزش ‍ طلبيدم .
    حنّان بن سدير گويد: من اين حديث را خدمت امام صادق (ع) عرضه داشتم ، حضرت بمن فرمود: تو خودت اين را از سديف شنيدى ؟ عرض ‍ كردم : امشب هفتمين شب است كه آن را از وى شنيده ام ، فرمود: من گمان نمى كردم كه اين حديث از دهان پدرم به سوى احدى خارج شود.
    5- عبد الرّحمن بن عبيد بن الكنود گويد:
    دوازده شب از ماه رجب سپرى شده بود كه امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) از بصره وارد كوفه شدند. حضرت پيش آمد تا بر فراز منبر شد، حمد و ثناى الهى بجاى آورد سپس فرمود: امّا بعد، سپاس خدائى راست كه دوست خود را يارى داد، و دشمن خويش را خوار و رها ساخت ، و راستگوى حقّ بجانب را عزّت بخشيد، و دروغگوى باطل گرا را ذليل نمود. اى ساكنان اين شهر تقواى الهى پيشه كنيد، و از طاعت آن گروه از اهل بيت پيامبرتان (ص) كه خودشان خدا را اطاعت نموده اند جدا مشويد، آنان كه در فرمانبرى از ايشان - در آنچه كه خودشان نيز خدا را فرمان برده اند- سزاوارترند از آن گروه افرادى كه خود را بحقّ مى بندند و مدّعى آنند و با ما مقابله مى كنند، با فضل و دارائيهاى ما خود را صاحب فضل جلوه مى دهند و همان فضل را در باره ما انكار مى كنند، و در حقّ خودمان با ما مى ستيزند و ما را از آن كنار مى زنند، و البتّه و بال و گرفتارى اعمال زشت خود را چشيدند و بزودى به كيفر اين تبهكارى (در آخرت ) خواهند رسيد. همانا مردانى چند از شما دست از يارى من برداشتند كه من اين كار زشت را بر آنان خرده مى گيرم و آنان را مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهم ، شما نيز ب آنان بد گوئيد، و سخنان زننده اى به گوششان برسانيد تا به جلب رضايت ما تن در دهند يا كارى كه مورد خشنودى ماست از آنان مشاهده كنيم . مالك بن حبيب تميمى يربوعى كه يكى از افراد انتظامى بود گفت :






  8. #8
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    بخدا سوگند من خود بد گفتن و سخن ناپسند و زننده گفتن به آنان را اندك مى دانم ، بخدا قسم اگر فرمان دهى همه آنان را بكشيم . امير المؤمنين (ع) فرمود:
    اى مالك از اندازه گذشتى و پا از حد فراتر نهادى ، و كمان كين را تا آخر كشيدى ! عرض كرد: اى امير مؤمنان اندكى ستم در پاره اى از امور كه به شما رسيده از كوتاه آمدن و مصالحت با دشمنان كارسازتر است .
    امير المؤمنين (ع) فرمود: اى مالك خداوند چنين فرمانى نداده و فرمان او چنين نيست ، خداى متعال فرموده : ((يك تن را بجاى يك تن بايد كشت )) با اين فرمان ديگر چه جاى اندكى ستم ؟ و خداى سبحان فرموده : ((هر كس ‍ مظلوم كشته شود ما براى صاحب دم سلطه اى قرار داده ايم (كه قصاص ‍ كند) پس نبايد در كشتن اسراف كند همانا كه او يارى شده است )).
    ابو بردة بن عوف ازدى - كه از طرفداران عثمان بود و در جنگ جمل شركت نكرده و در جنگ صفّين با نيّت سستى كه در يارى آن حضرت داشت شركت جسته بود- برخاست و گفت : آيا اين كشته هائى كه در اطراف عائشه و طلحه و زبير ديده مى شود بنظر شما به چه دليل كشته شده اند؟ امير المؤمنين (ع) فرمود: باين دليل كه شيعيان و كارگزاران مرا كشتند و نيز به سبب كشتن آن مرد- عبدى - رحمه اللّه - را در ميان گروهى ديگر از مسلمانان كه گفتند: ما مثل شما پيمان نمى شكنيم و مانند شما خيانت نمى ورزيم ، و اينان بر آنها تاختند و با ظلم و ستم به قتلشان رساندند، من از ايشان خواستم كه قاتلين برادرانم را از ميان اين گروه به من تحويل دهند تا آنها را به قصاص آن كشته ها بكشم سپس كتاب خدا ميان من و ايشان حاكم باشد، امّا آنان نپذيرفتند، و با اينكه هنوز بيعت من و خون نزديك به هزار نفر از شيعيانم به گردنشان بود به جنگ با من برخاستند، و من بدين خاطر آنها را كشتم ، آيا تو در اين زمينه ترديدى بدل دارى ؟ گفت : قبلا ترديد داشتم و الان حقّ را شناختم و اشتباه آن گروه برايم روشن شد، راستى كه تو هدايت يافته و درست كارى .
    سپس على (ع) آماده شد و كه از منبر فرود آيد، مردانى برخاستند تا سخن گويند ولى چون ديدند كه حضرت پائين آمده نشستند و ديگر حرفى نزدند.
    ابو الكنود گويد: ابو برده با اينكه در جنگ صفّين حضور داشت با اين حال با امير المؤمنين (ع) منافقانه عمل مى كرد و با معاويه مكاتبات سرّى داشت ،
    و چون معاويه قدرت را بدست گرفت محصول سرزمينى در فلّوجه را به وى واگذاشت و او در نزد معاويه گرامى و مورد احترام بود.
    6- ابان بن عثمان گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: چون روز قيامت شود خداوند تمامى اوّلين و آخرين را در سرزمين واحدى گرد آورد، سپس جارچى را فرمان دهد و او صدا زند: چشمانتان را فرو خوابانيد و سرهاى خود را بزير اندازيد تا فاطمه دخت محمّد (ص) از صراط عبور كند. فرمود: پس تمام آفريدگان چشمان خود را فرو خوابانند و فاطمه (ع) در حالى كه بر مركبى از مركبهاى بهشتى سوار شده و هفتاد هزار فرشته وى را مشايعت مى كنند وارد صحنه محشر شود، سپس در جايگاهى شريف از جايگاههاى قيامت توقّف كند و از مركبش فرود آيد و پيراهن خون آلود حسين بن على (ع) را بدست گيرد و گويد: اى پروردگار من ، اين پيراهن فرزند من است و تو مى دانى كه با او چه ها شد! از جانب خدا عزّ و جلّ ندا آية : اى فاطمه ، من خرسندى تو را خواهانم ، عرض مى كند: اى پروردگار من ، براى من از قاتلش انتقام بگير. خداوند بپاره اى از آتش فرمان دهد، از دوزخ بيرون آمده و تمام كشندگان حسين بن على (ع) را مانند پرنده اى كه دانه از روى زمين بر مى چيند مى ربايد، سپس همه را بسوى آتش مى برد، و آنان در آتش به انواع عذاب معّذب شوند. آنگاه فاطمه بر مركب خود سوار مى شود و در حالى كه فرشتگان مشايعت كننده با او هستند و فرزندان آن حضرت از جلو و دوستان فرزندانش از طرف راست و چپ وى مى باشند داخل بهشت مى گردد.
    7- حارث بن حصيره از پدرش از امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) روايت كند كه آن حضرت به شيعيان خود فرمود:
    در ميان مردم همچون زنبور عسل در ميان پرندگان باشيد، كه هيچ پرنده اى نيست جز اينكه زنبور عسل را ناتوان مى شمرد، و اگر بدانند كه چه بركتى در اندرون او نهفته است هرگز چنين رفتارى در باره اش نمى كردند. با زبان و پيكرتان با مردم آميزش كنيد (صرفا رفتارى صورى و ظاهرى )، و با دل و عمل خود از آنان كناره گيريد، براى هر فردى همانى است كه بدست آورده ، و روز قيامت با كسى محشور شود كه دوستش مى داشته است .
    8- جعفر بن سليمان ضبعى گويد:
    از مالك بن دينار شنيدم كه مى گفت : به گورستان رفتم و همان جا ايستادم و گفتم : به سر قبرها آمدم و همگى را صدا زدم كه كجايند افراد بزرگ و پست ؟ و كجاست آن كس كه چون خوانده مى شد پاسخ مى داد، كجاست آن عزيزى كه افتخار مى كرد و بزرگى مى فروخت . و كجاست آن كس كه با داشتن سلطنت فخر فروشى و گردنكشى مى نمود، و كجاست آنكه بهنگام توانائى زور و بازو نشان مى داد؟ گويد: صدائى از ناحيه قبرها پاسخم داد ولى من صاحب و گوينده اش را نديدم : همگى فانى شدند و گزارشى هم كه از حقيقت امر خبر دهد در ميان نيست ، و تمامى مردند و خبر هم مرد و از دست رفت . اين گورهاى زمينى صبح و شام بطور مداوم زيبائى اين چهره ها را مى زدايند. اى كه از مردمى كه درگذشته اند از من مى پرسى آيا در آنچه مى بينى جاى اندرز گرفتن براى تو نيست ؟!
    مجلس شانزدهم شنبه 10 شعبان 407
    1- نوف بكالى گويد:
    شبى نزد امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) ماندم و ديدم كه مكرّر از منزلش بيرون مى رود و به آسمان نظر مى كند. گويد سپس بارى ديگر بروش ‍ هميشه داخل شد و فرمود: خوابى يا بيدار؟ عرضكردم : بيدارم اى امير مؤمنان ، از اول شب چشم بتو دوخته ام و آنچه مى كردى مى ديدم . فرمود:
    اى نوف خوشا بحال آنان كه به دنيا زاهد و بى ميل مى گردند، و به آخرت ميل و علاقه مى ورزند، قومى كه زمين خدا را گليم ، و خاكش را بستر، و كتاب خدا را پيراهن زير و دعاى او را لباس رو قرار داده اند (از كتاب خدا در پنهانى پند گيرند و در آشكار دعا كنند) و آب زمين را بمنزله بوى خوش بكار مى برند، و بر روش حضرت مسيح (ع) از دنيا دل بريده اند.
    همانا خداى متعال به عيسى (ع) وحى كرد كه : اى عيسى بر تو باد
    بروش پيشينيان تا به سر منزل پيامبران برسى . اى برادر بيم دهندگان به قوم خود بگو كه : در هيچ خانه اى از خانه هاى من جز با دلهاى پاك و دستهاى تميز و ناآلوده ، و ديدگان خاشع و فرو خفته داخل نشوند، كه من دعاى آن كس را كه مرا بخواند و حقّى از مردم در گردن وى باشد نمى شنوم ، و تا آن زمان كه حقّى نزدش داشته باشم و به من برنگردانده باشد دعايش را مستجاب نگردانم .
    اى نوف تا توانى جاسوس و شاعر (يا مأ مور انتظامى ) و تار زن و دهل نواز مباش كه همانا داود (ع) كه پيامبرى از جانب پروردگار جهانيان بود شبى از شبها بيرون شد و به اطراف آسمان نظرى افكند و فرمود: به اللّه پروردگار داود سوگند اين ساعت ساعتى است كه هيچ بنده اى دست به نيايش و درخواست بر ندارد مگر اينكه خدا نيازش را برآرد، جز اينكه جاسوس يا شاعر يا تار زن يا دهل نواز باشد.
    2- عبد الله بن ميمون مكّى از امام صادق از پدرش امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود:
    حلوائى براى امير المؤمنين (ع) آوردند و حضرت ميل نفرمود، عرض ‍ كردند: آن را حرام مى دانيد؟ فرمود: نه ، امّا مى ترسم دلم خواستار آن شود و بدنبالش بروم . سپس اين آيه را تلاوت نمود: ((شما بهره هاى پاكيزه خود را در زندگانى دنياى خود برديد و از تمامى آنها بهره ور گشتيد)).
    3- معروف بن خرّبوذ گفت :
    از ابا عبيد اللّه مولاى عبّاس شنيدم كه براى امام باقر (ع) نقل مى كرد كه از ابو سعيد خدرى شنيدم مى گفت : آخرين خطبه اى كه رسول خدا (ص) براى ما خواند خطبه اى بود كه در همان مرضى كه با آن از دنيا رفت براى ما ايراد فرمود، آن حضرت در حالى كه بر دست علىّ بن ابى طالب و آزاد كرده اش ميمونه تكيه كرده بود بيرون شد و بر منبر نشست ، سپس فرمود: مردم ! من در ميان شما دو چيز گرانمايه بيادگار مى گذارم - و ساكت شد-، مردى برخاست و گفت : اى رسول خدا اين دو چيز گرانمايه چيست ؟ حضرت چنان غضبناك شد كه رنگ چهره مباركش سرخ گرديد، سپس ‍ خشمش فرو نشست و فرمود: من اين را نگفتم جز اينكه مى خواستم شما را بدان خبر دهم لكن نفسم تنگ آمد و نتوانستم ؛ يكى از آن دو ريسمانى است كه يك طرفش بخداوند متّصل است و طرف ديگرش در دسترس شماست ، شما در باره آن چنين و چنان مى كنيد، بدانيد كه آن قرآن است ، و دومين چيز گرانمايه كه كوچكتر است اهل بيت منند. سپس فرمود: سوگند بخدا من اين را به شما مى گويم امّا مردانى در اصلاب مشركين هستند كه اميد من به آنان از اميدم به بسيارى از افراد شما بيشتر است . سپس فرمود: به خدا سوگند هيچ بنده اى آنان را دوست ندارد جز اينكه خداوند در روز قيامت نورى به وى ببخشد تا اينكه بر سر حوض كوثر بر من وارد شود، و هيچ بنده اى دشمنشان ندارد جز اينكه در روز قيامت خداوند (رحمت ) خود را از وى در پوشد. در اينجا امام باقر (ع) فرمود: راستى كه ابا عبيد اللّه آنچه را كه مى شناسد و بدان باور دارد براى ما نقل مى كند.
    4- عمر بن يزيد گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: سلمان - رضى اللّه عنه - در كوفه از بازار آهنگران گذر نمود، چشمش به جوانى افتاد كه بحال غش افتاده و مردم دور او را گرفته اند، به سلمان گفتند: اى ابا عبد اللّه اين جوان غش كرده ، چه خوب است دعائى در گوش او بخوانى . سلمان به وى نزديك شد، تا چشم جوان به او افتاد بهوش آمد و گفت : ابا عبد اللّه ! آنچه اين مردم مى گويند در من نيست اما چون گذارم بر اين آهنگران افتاد و ديدم كه پتك مى كوبند، ياد سخن خداى متعال افتادم كه فرموده : ((براى آنان پتكهائى از آهن است )) پس ‍ از ترس عقاب خداى متعال هوش از سرم پريد. پس سلمان او را به برادرى پذيرفت و شيرينى محبّت وى در راه خداى متعال در دلش افتاد، و هميشه با او بود تا اينكه آن جوان بيمار گشت ، سلمان به بالين او آمد و كنار سرش ‍ نشست و او در حال جان دادن بود، گفت : اى فرشته مرگ با برادرم به نرمى و مدارا رفتار كن .
    ملك الموت گفت : اى ابا عبد اللّه من با هر مؤمنى بملايمت و نرمى رفتار ميكنم .
    5- سويد بن غفله از امير المؤمنين (ع) روايت كرده كه پيامبر اكرم (ص) فرمود:
    هيچ بنده اى به حفظ اوقات نماز و جريان و حركت خورشيد اهتمام نورزد جز اينكه راحتى وقت مرگ و قطع غم و اندوهها و نجات از آتش را برايش ‍ ضمانت كنم . ما زمانى شتر مى چرانديم و امروز جريان و حركت خورشيد را در نظر مى گيريم .
    6- محمد بن مسلم گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: بدانيد كه خداوند از ميان بندگانش بنده اى را كه هر ساعت برنگى در آيد و تغيير فكر و عقيده بدهد دشمن مى دارد، پس هيچ گاه از حق و اهل آن جدا مشويد كه هر كس به باطل و اهل آن بياويزد هلاك گردد، و دنيا از دستش برود، و با خوارى هر چه تمامتر از دنيا بيرون خواهد رفت .
    7- كعب الاحبار گويد:
    در تورات نوشته : هر كس به احمقى خوبى كند، آن كار براى او گناهى منظور شود.
    مجلس هفدهم شنبه 17 شعبان 407
    1- انس گويد:
    مردى از انصار بيمار شد و رسول خدا (ص) به عيادت او رفت ، حضرت وقتى رسيد كه وى در حال جان دادن بود. فرمود: حالت چطور است ؟ گفت : به رحمت پروردگارم اميدوار، و از گناهان خود بيمناكم . پيامبر (ص) فرمود: اين دو چيز در مثل چنين جايى در دل بنده اى گرد نيايد جز اينكه خداوند اميدش را برآورد، و از آنچه مى هراسد ايمنش دارد.
    2- زرّ بن حبيش گويد:
    على بن ابى طالب (ع) سوار بر مركب رسول خدا (ص) از جايى عبور مى كرد، گذارش بر گروهى افتاد كه سلمان در ميان آنان نشسته بود. سلمان - رحمه اللّه - گفت : آيا بر نمى خيزيد تا دامان اين مرد را بگيرد و از او پرسش ‍ كنيد؟ بخدائى كه دانه را شكافت و جانداران را آفريد هيچ كس شما را به راز پيامبرتان خبر ندهد جز او، و همانا كه او عالم روى زمين و موجب قوام و استوارى آن است ، و زمين باو آرامش مى يابد، و اگر او را از دست بدهيد هر آينه علم را از دست داده و مردم را نشناخته ايد (كه مؤمن اند يا كافر زيرا دوستى آن حضرت ملاك ايمان و كفر است ).
    3- ابو هارون عبدى گويد:
    كه (من در مسأ له امامت ) معتقد به نظريّه خوارج بودم و جز آن رأ يى نداشتم ، تا اينكه با ابو سعيد خدرى - رحمه اللّه - نشستم و از وى شنيدم كه مى گفت : مردم به پنج چيز مأ مور شدند، به چهار چيز آن عمل كردند و يكى را رها ساختند. مردى گفت : ابا سعيد! آن چهار چيزى كه بدان عمل كردند كدام است ؟ گفت : نماز و زكات و حجّ و روزه ماه رمضان .
    گفت : آن يكى كه رهايش نمودند چيست ؟ گفت : ولايت علىّ بن ابى طالب (ع). آن مرد گفت : ولايت نيز با همانها واجب شمرده شده ؟ ابو سعيد گفت : آرى ، بپروردگار كعبه سوگند. آن مرد گفت : بنا بر اين تمام مردم كافر شده اند! ابو سعيد گفت : گناه من چيست ؟
    4- ابن عبّاس گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: پيوسته با دوستى ما اهل - بيت همراه باشيد، كه هر كس همراه با دوستى ما خدا را ديدار كند به شفاعت ما داخل بهشت گردد. سوگند ب آن كس كه جان محمّد بدست اوست عمل هيچ بنده اى باو سودى نرساند جز با شناخت و اعتقاد به ولايت ما.
    5- اسحاق بن عمّار گويد:
    از امام صادق (ع) در حالى كه كنار قبر رسول خدا (ص) ايستاده بود شنيدم كه گفت : از خدائى كه تو را برگزيد و انتخاب نمود و ويژه خود ساخت و هدايت فرمود، و نيز ديگران را بدست تو هدايت فرمود مى خواهم كه بر تو درود فرستد كه ((همانا خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر او درود فرستيد و بطور شايسته اى بر وى سلام كنيد)) .
    6- يونس بن يعقوب گويد:
    من در مدينه بودم ، در يكى از كوچه هاى آن امام صادق (ع) با من برخورد نمود و فرمود: يونس ! زود برو كه مردى از ما خاندان در خانه منتظر است . من به در خانه رسيده ديدم عيسى بن عبد الله نشسته است ، باو گفتم : شما كه هستى ؟ گفت : مردى از اهل قم هستم . چيزى نگذشت كه امام صادق (ع) سوار بر چهار پائى آمد و همان طور سواره داخل منزل شد، و به ما رو كرد و فرمود: داخل شويد، سپس فرمود: يونس ! گمان مى كنم كه تو اين گفته مرا كه ((عيسى بن عبد اللّه از ما خاندان است )) انكار دارى ؟ عرض كردم : بخدا سوگند، آرى فدايت شوم ، زيرا عيسى بن عبد اللّه مردى از اهل قم است چگونه از شما خاندان مى باشد؟ فرمود: اى يونس ، عيسى بن عبد اللّه مردى از ماست چه زنده و چه مرده .
    7- عبد اللّه بن ابى يعفور گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: همانا فقراء مؤمنين چهل سال پيش از ثروتمندانشان به باغهاى بهشت وارد شوند. سپس فرمود:
    در اين زمينه مثالى براى تو مى زنم ، مثل آنان دو كشتى را ماند كه راهشان بر مأ مور ماليات بيفتد، و او در يكى از آنها بنگرد و چيزى نيابد و گويد: اجازه دهيد برود، و در ديگرى بنگرد ببيند پر و چيزدار است و گويد: آن را نگه داريد.
    8- اسحاق بن عمار:
    از امام صادق (ع) روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود: اى كسانى كه به زبان ايمان آورده و هنوز ايمان بدلهاى شما راه پيدا نكرده ، از عيوب مؤ منين پى جوئى نكنيد، و بدگوئى مسلمانان ننمائيد، كه هر كس از مؤمنين عيبجوئى كند خداوند از عيوب او پى جوئى نمايد، و هر كس كه خدا از عيوبش پى جوئى نمايد او را در اندرون خانه اش رسوا سازد (يعنى هر چند كه كار زشت را پنهان انجام دهد).
    9- ابو بصير گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: ولايت ما همان ولايت خداست كه هيچ پيامبرى مبعوث نشده جز اينكه مأ مور به تبليغ آن بوده است . خداوند- عزّاسمه - ولايت ما را بر آسمانها و زمين و كوهها و شهرها عرضه داشت و هيچ كدام بمانند اهل كوفه آن را نپذيرفتند. و آرى در جوارشان قبرى است (حرم شريف امير المؤمنين (ع) كه هيچ غم زده اى آن را زيارت نكند جز اينكه خداوند غم از دلش بردارد، و دعايش را مستجاب كند، و او را دلشاد و مسرور بسوى اهل خود باز گرداند.
    10- جعفر مولاى ابى هريره گويد:
    ارطاة بن سهيّه (شاعرى است معروف ) در سنّ صد و سى سالگى بر عبد الملك بن مروان داخل شد، عبد الملك باو گفت : ارطاة ! تازگى چه سروده اى ؟ گفت : اى امير المؤمنين بخدا سوگند من از طرب و خشم و شراب افتاده ام ، و آمادگى سرودن شعر را جز در اين حالات ندارم مگر اينكه گويم : (ديدم كه شبها آدمى را مى خورند همان گونه كه زمين براده هاى آهن را)). ((چون وقت مرگ فرا رسد اجازه ماندن بيش از اجل و مدّت معيّن عمر را نمى دهد)). ((و مى دانم كه مرگ بزودى چندان آمد و شد مى كند تا وظيفه خود را به ابى الوليد بانجام رساند)). عبد الملك كه كنيه اش ابو الوليد بود لرزه بر بدنش افتاد. ارطاة گفت : اى امير المؤمنين منظورم خودم است - كنيه او هم ابو الوليد بود- عبد الملك گفت : بخدا سوگند آنچه بر سر تو آيد بر سر من نيز خواهد آمد.
    مجلس هجدهم شنبه 24 شعبان 407
    1- محمّد بن مروان گويد:
    از امام باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود: هيچ چشمى نيست كه اشك در آن حلقه زند جز اينكه خداوند تمام آن بدن را بر آتش حرام سازد. و قطره اشكى نيست كه بر گونه صاحبش بچكد و در عين حال آن چهره را روز قيامت گرد خوارى و پريشانى فرا گيرد. و هر كارى از كارها خير وزن و يا اجرى دارد جز اشكى كه از ترس خدا سرازير شود، كه همانا خداوند به قطره اى از آن درياهائى از آتش را در روز قيامت خاموش كند. و بسا در ميان امّتى يك نفر از ترس خدا مى گريد و خداوند بسبب گريه آن يك مؤمن به تمام آن امّت رحم مى نمايد.
    2- حذيفة بن اليمان گويد:
    از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود:
    خداوند دوستان و برگزيدگان خود را (از صف دشمنان خود) جدا سازد تا زمين از منافقين و گمراهان و گمراه زادگان پاك شود، و كار بجائى رسد كه در آن روز پنجاه زن به يك مرد برخورد كنند، اين گويد: اى بنده خدا مرا بخر، و آن گويد: اى بنده خدا مرا پناه ده .
    3- ابن عبّاس گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: ترديدكننده در باره على بن ابى طالب روز قيامت از قبر خود برانگيخته مى شود در حالى كه طوقى از آتش در گردن اوست كه سيصد زبانه دارد، و بر هر زبانه اى از آن شيطانى است كه او را به هول و هراس اندازد و به رويش آب دهان بيفكند.
    4- عبايه اسدى گويد:
    از على (ع) شنيدم كه مى فرمود: من آقا و سرور كهنسالانم ، و در من سنّتى از ايّوب وجود دارد، و بخدا سوگند هر آينه خداوند اهل و خانواده ام را گرد من جمع آورد همان گونه كه خاندان يعقوب گرد او جمع آمدند. (مراد حضرت هنگام ظهور مهدى (ع) و رجعت خود آن حضرت است ).
    5- عبّاد بن عبد اللّه گويد:
    مردى خدمت امير المؤمنين (ع) آمد و عرض كرد: اى امير مؤمنان مرا از معنى گفتار خداى متعال : ((آيا آن كس كه بر بيّنه و دليل روشن از جانب خداى خود است و گواهى در كنار دارد ...)) خبرده . فرمود:
    رسول خدا (ص) آن كسى است كه بر دليلى روشن از جانب خداى خود است ، و من گواه او و از او هستم . سوگند ب آن كس كه جانم بدست اوست احدى از قريش نيست كه تيغ سرتراشى بر سرش كشيده شده باشد جز اينكه خداوند در باره او مطلبى در كتاب خود فرو فرستاده است ، و سوگند ب آن كس كه جانم بدست اوست اگر آنان بدانند آنچه را كه خداوند در باره ما خاندان بر زبان پيامبر امّى خود جارى ساخته ، (اين دانستن آنان ) نزد من محبوبتر است از اينكه باندازه ظرفيت اين صحن (صحن مسجد كوفه ) برايم طلا باشد. بخدا سوگند مثل ما در ميان اين امّت جز همانند كشتى نوح و باب حطّه (در توبه ) در ميان بنى اسرائيل ، چيز ديگرى نيست .






  9. #9
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    6- جندب بن عبد اللّه ازدى گويد:
    پس از آنكه امير المؤمنين روزهائى چند اصحاب خود را به جهاد فرا خواند و آنان براه نيفتادند، از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: اى مردم من شما را فرمان بسيج دادم و بسيج نشديد، و براى شما خير خواهى نمودم و نپذيرفتيد، شما حاضرانى همچون غايبان هستيد (كه بود و نبودتان يكى است )، گوش داريد ولى نمى شنويد، گفتار نغز بر شما ميخوانم ، و با اندرزهاى پر مغز پندتان مى دهم ، و بر پيكار با دشمن ياغى خود وادارتان مى كنم ، امّا هنوز سخنم تمام نشده مى بينم كه مانند دستياران سبا پراكنده گشته ايد. پس اگر شما را رها كنم و دست از شما بدارم باز بهمان گردهمائيهاى خود بازمى گرديد كه دسته دسته گرد هم نشسته ، مثلها مى زنيد و اشعار مى سرائيد و از اخبار پى جو مى شويد (بعبارت ديگر اهل بزم و گپ زدنهاى بيهوده شده ايد)، همانا آمادگى براى پيكار را بفراموشى سپرده و دلهاى خود را به يك سلسله اباطيل خوش و سرگرم نموده ايد. اميدوارم بيچاره و زمينگير شويد، با اين قوم بجنگيد پيش از آنكه با شما بجنگند، بخدا سوگند قومى در اندرون شهر و ديار خود مورد هجوم قرار نگرفتند جز اينكه خوار و ذليل گشتند. بخدا سوگند ياد مى كنم كه مى دانم شما اين كار را نمى كنيد تا آنها خود اقدام كنند. هر آينه دوست داشتم كه خودم با نيّت و بينشى كه دارم با آنان روبرو ميشدم و از درگيرى با شما آسوده مى گشتم . شما درست به شترانى مى مانيد كه ساربان خود را گم كرده و از ديد وى پنهان گشته كه در نتيجه از هر سو جمع آوريشان كنند از سوى ديگر پراكنده مى شوند. گويا- بخدا سوگند- مى بينم شما را كه چون جنگ شدّت گيرد و آتش آن دامنه يابد، هر آينه مانند [سر كه مى شكافد و مانند ] زن كه هنگام زائيدن پاى خود را باز مى دارد از اطراف على بن ابى طالب پراكنده مى شويد. اشعث بن قيس كندى برخاست و گفت : اى امير مؤمنان چرا ب آن گونه كه عثمان كرد رفتار نمى كنى ؟ حضرت فرمود: اى كاكل آتش ‍ (رئيس دوزخيان )، واى بر تو همانا كار پسر عفّان موجب خوارى آن كسى است كه دين ندارد و دليلى با او نيست ، و من چگونه آن طور باشم و حال آنكه بر دليل روشنى از جانب خداى خود هستم و حقّ بدست من است . بخدا سوگند آن مردى كه دشمن را بر خود چيره كند تا گوشتش ببرد، و استخوانش بشكند، و پوستش بكند، و خونش بريزد، البتّه كه مردى بزدل است . تو اگر مايلى همين گونه باش ، امّا من آن گونه نيستم كه خود را بدست چنين سرنوشتى بسپارم تا اينكه با شمشير مشرفى (منسوب به مشارف يمن ) بر سر آنان بكوبم كه استخوان سرهاشان بپرد، و دستها و مفاصلشان بيفتد، و آنگاه خدا هر چه خواهد بكند. ابو ايّوب انصارى خالد بن زيد كه صاحب منزل رسول خدا (ص) بود برخاست و گفت : مردم ! حقّا كه امير المؤمنين (ع) سخن خود را ب آن كس كه گوشى شنوا و دلى فراگير دارد رساند، همانا خداوند شما را كرامتى بخشيده و شما آن طور كه شايسته است نپذيرفتيد، خداوند پسر عموى پيامبرتان و سرور و بزرگ مسلمانان را پس از آن حضرت در ميان شما نهاد كه دين را بشما مى فهماند و شما را به پيكار با پيمان شكنان فرا مى خواند، ولى گويا كريد و نمى شنويد، يا بر دلهايتان مهر خورده كه انديشه نمى كنيد، آيا شرم نمى داريد؟ بندگان خدا! آيا شما در گذشته با جور و دشمنى دست بگريبان نبوديد؟ بطورى كه بلا و گرفتارى همگانى شده و شهرها را فرا گرفته بود، چه بسا حقّ داران محروم و سيلى خورده و شكم لگدمال شده و به بيابان افكنده اى كه بادهاى تند بر پيكر آنان وزيده ، و جز لباسهاى پوسيده و خانه هاى سست موئين آنان را از گرما و سرما و حرارت سوزان خورشيد نيم روز نمى پوشاند، تا اينكه خداوند نعمت وجود امير مؤمنان (ع) را بشما ارزانى داشت (كه بيعت شما را پذيرفت ) و او حق را آشكار و دادگرى را منتشر ساخت و بدستورات كتاب الهى عمل نمود؟! اى قوم نعمت خدا را سپاس گزاريد، و رو بر نتابيد ((و مانند كسانى كه گفتند شنيديم امّا واقعا شنوائى ندارند.
    نباشيد)). شمشيرتان را تيز كنيد و براى پيكار با دشمنتان آماده گرديد، و هر گاه فرا خوانده شديد اجابت كنيد، و چون دستور داده شديد بشنويد و فرمان بريد، و بايد آنچه كه مى گوئيد (يا در دل داريد) بشود، و به هر چه دستور داده مى شويد صادقانه رفتار نمائيد .
    7- ابراهيم كرخى گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: خداوند براى هيچ مؤمنى ، پاكدامنى و زهد در دنيا را گرد نياورد مگر اينكه من به بهشت رفتن او اميدوارم . سپس فرمود: و من دوست مى دارم كه چون مؤمنى از شما بنماز ايستد روى دل خويش را بسوى خدا دارد، و آن را بكار دنيا سرگرم نسازد. و هيچ مؤمنى نيست كه در نماز خود روى دلش را بسوى خدا بگرداند مگر اينكه خداوند نيز روى خود به وى كند، و علاوه بر اينكه خودش او را دوست مى دارد روى دل مؤمنين را سرشار از دوستى او بسوى وى مايل كند.
    8- حسين بن زيد از امام صادق از پدرش عليهما السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    مؤمنان برادر يك ديگرند كه پاره اى از آنان نيازمنديهاى پاره ديگر را برآورند، و بپاس اينكه پاره اى نياز پاره ديگر را بر مى آورند خداوند نيز در روز قيامت حوائج آنان را بر خواهد آورد.
    مجلس نوزدهم شنبه شب اوّل رمضان المبارك 407
    1- سعيد اعرج گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: از محكمترين و سختترين دستاويزهاى ايمان اين است كه در راه خداى متعال دوست بدارى ، و در راه خدا دشمنى ورزى ، و در راه خدا بخشش كنى ، و در راه خدا منع نمائى .
    2- عبد اللّه بن مسعود گويد:
    در يكى از سفرهاى با رسول خدا (ص) بوديم كه يك عرب بيابانى با صداى بلند گفت : اى محمّد، پيامبر (ص) فرمود: چه مى خواهى ؟ گفت : مردى هست كه قومى را دوست دارد ولى مثل آنان عمل نمى كند (آيا اين دوستى سودى براى او دارد)؟ پيامبر (ص) فرمود: هر كس با همان كس كه دوستش مى داشته محشور مى گردد. گفت : اى محمّد اسلام را بر من عرضه كن . فرمود: گواهى بده كه معبودى جز اللّه نيست ، و من رسول خدا هستم ، و ديگر اينكه نماز مى خوانى ، و زكات مى دهى ، و ماه رمضان روزه مى گيرى ، و حجّ خانه خدا بجاى مى آورى . گفت : اى محمّد، بر اينها پاداشى هم مى ستانى ؟ فرمود: نه ، جز انتظار دوستى خويشان نزديك را. گفت : خويشان نزديك خودم يا شما؟ فرمود: خويشان نزديك من . گفت : دست خود را پيش آر تا با تو بيعت كنم ، خيرى نيست در كسى كه تو و خويشان نزديك تو را دوست نداشته باشد.
    3- يحيى بن امّ طويل گويد:
    از امير المؤمنين (ع) شنيدم كه مى فرمود: آيه اى در ميان اين دو جلد قرآن نيست جز اينكه مى دانم در شأ ن چه كسى و در كجا نازل شده ، در بيابان هموار يا در كوه . و همانا در ميان دو پهلويم علوم انبوهى نهفته است ، پس ‍ سؤ الات خود را از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد، كه اگر مرا از دست بدهيد هيچ كس را كه مانند من براى شما حديث كند نخواهيد يافت .
    4- ميسّر گويد:
    امام صادق (ع) بمن فرمود: چه گوئى در باره كسى كه به هيچ وجه در امر و نهى خداوند نافرمانى او را نكند جز اينكه از تو و يارانت به علّت پذيرش ‍ اين امر (امامت ما خاندان ) بيزارى جويد؟ گفتم : در حضور شما چه عرض ‍ كنم ؟ فرمود: بگو، كه من بتو دستور داده ام بگوئى . گفتم : جاى چنين كسى در دوزخ است . فرمود: نظر تو در باره كسى كه براى خدا ديندارى كند بهمان چيزى كه تو بدان ديندارى مى كنى (معتقد به ولايت و امامت ماست ) و بجز گناهان بزرگ ساير گناهانى كه مردم مرتكب مى شوند نيز از وى سر مى زند چيست ؟ گفتم : در حضور شما چه عرض كنم ؟ فرمود: بگو، كه من بتو دستور داده ام بگوئى . گفتم : چنين كسى در بهشت خواهد بود.
    فرمود: گويا برايت مشكل است كه بگوئى : او در بهشت است ؟ گفتم :
    نه ، فرمود: برايت مشكل نباشد، او در بهشت است ، خداوند- عزّ و جلّ- مى فرمايد: ((اگر از گناهان بزرگ كه از آنها بر حذر داشته مى شويد دورى كنيد ما گناهان كوچك شما را پوشانده و از آنها درمى گذريم و شما را در جايگاهى گرامى وارد مى سازيم )) (النساء: 31)
    5- زيد بن على بن الحسين از پدرش امام سجّاد، از پدرش سيّد الشّهداء عليهما السّلام روايت كند كه فرمود:
    از امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) شنيدم كه براى مردم سخنرانى مى كرد و در اثناء خطبه اش فرمود: بخدا سوگند مردم با ابو بكر بيعت كردند در حالى كه شايستگى من ب آنان از شايستگى ام باين لباسم بيشتر بود، با اين حال خشم خود را فرو برده و منتظر امر پروردگارم ماندم و سينه ام را بزمين نهادم (كنايه از آرام گرفتن و اقدام ننمودن است ).
    ابو بكر بهلاكت رسيد و عمر را بجانشينى خود گمارد، و او نيز بخوبى مى دانست كه من نسبت بمردم از شايستگى ام باين لباسم شايسته ترم ، باز هم خشم خود را فرو برده و منتظر امر پروردگارم ماندم . و عمر نيز بهلاكت رسيد و امر حكومت را در شورا نهاد و مرا يك تن از شش نفر مانند سهم جدّه (كه بنظر ابى بكر سهمى ندارد) قرار داد، و گفت مخالفى را كه در اقّليت قرار دارد بكشيد، و منظور او من بود. باز هم خشم خود را فرو برده و منتظر امر پروردگارم ماندم و سينه بر زمين نهادم ، سپس امر اين قوم (اصحاب جمل ) پس از بيعتشان با من چنان شد كه شد، در اين جا ديگر چاره اى نديدم كه يا با آنان بجنگم ، و يا با ترك جهاد كافر بخدا گردم .
    6- حسن بن سلمه گويد:
    چون گزارش حركت طلحه و زبير و عايشه از مكّه بسوى بصره بامير المؤمنين - صلوات اللّه عليه - رسيد صدا زد تا همه جمع شوند، چون همه گرد آمدند حمد و ثناى الهى بجاى آورد، سپس فرمود: امّا بعد،
    پس از آنكه خدا- تبارك و تعالى - پيامبرش (ص) را بسوى خود برد، گفتيم كه ما اهل بيت و خاندان و وارثان و دوستان و شايسته ترين مردم نسبت ب آن حضرت هستيم ، و هرگز در زمينه حق و سلطه او مورد منازعه و مخالفت قرار نگيريم ، در همين فكر بوديم كه منافقين برجستند و سلطه و قدرت پيامبرمان (ص) را از ما ربودند و بدست غير ما سپردند، بطورى كه بخدا سوگند ديده و دلهاى ما همگى بر اين حادثه گريست و سينه ها بخشم آمد. بخدا سوگند اگر بيم آن نبود كه مسلمين پراكنده شوند، و بكفر باز گردند، و دين كژ و ناهموار گردد همانا تا آنجا كه توان داشتيم شرائط كنونى را دگرگون مى ساختيم . همانا واليانى اين حكومت را بدست گرفتند و همگى در گذشتند، و خداوند آن را بمن باز گرداند. و همانا اين دو مرد: طلحه و زبير در شمار بيعت كنندگان با من بيعت كردند، و حال به بصره رفته تا اجتماع شما را پراكنده ساخته ، و جنگ و درگيرى شما را ميان خودتان بيندازند. خداوندا اين هر دو را بخاطر نيرنگى كه باين امّت زدند و سوء نظرى كه به عموم مسلمين دارند بگير و كيفرشان ده . ابو الهيثم بن تيّهان برخاست و گفت : اى امير مؤمنان حسد قريش بر شما
    دو گونه است : خوبانشان بخاطر ميل و مسابقه در فضل و برترى مرتبت بر تو حسد بردند، و بدان آنان نيز حسد زشتى بر تو بردند كه خداوند بدان سبب اعمالشان را تباه و بى ثمر ساخت و وزر وبالشان را سنگين تر نمود، و آنها به تساوى با تو بسنده نكردند بلكه خواستند بر تو پيش افتند، در نتيجه هدف از دسترس آنان دور گشت و مسابقه ، آنان را از مرتبه اعتبار فرو افكند، و تو سزاوارترين فرد قريش به قريشيان هستى ، پيامبرشان را در حال حيات يارى كردى ، و پس از وفات وى حقوقى را كه بر عهده او بود پرداخت نمودى . بخدا سوگند اين سركشى آنان جز بزيان خودشان نخواهد انجاميد، و ما انصار و ياوران توئيم ، پس هر امرى دارى بفرما . سپس اين اشعار را سرود: ((همانا گروهى بر تو سر كشى كرده و نيرنگ زدند و تو را بكار زشتى چند عيبجوئى نمودند)). ((كه باندازه بال پشه اى بلكه عشر آن بال هم در تو وجود نداشت )). ((آنان نعمت بزرگى از خدا را در تو مشاهده كردند و نيز تو را بزرگمردى شناختند كه تمام گردان را بخاك مى افكند)). ((و تو را امامى يافتند كه تمامى كارها به وى ارجاع مى شود، و تو را بمنزله افسارى يافتند كه جلو افسار گسيختگى اسبان را مى گيرد)). ((و تو را حاكمى يافتند كه تمام شئون امامت در او جمع است ، و مردى هاشمى كه پهناى گسترده سرزمين مكّه از آن اوست )) ((همه اينها بخاطر حسدى است نسبت ب آن نعمتى كه از جانب خداوند
    بتو رسيده ، و بازگشتند بدلهائى آكنده از حسد، و بجانهائى كه از شدّت شقاوت جام بغض و كينه و بخل مى باشد)).
    ((و آنان دو دسته بودند، گروهى پرده هاى غيبى ، اين صفات رذيله آنان را پوشانده ، و گروهى بى پرده دشمنى را آشكار نمودند)).
    ((اى وصىّ پيامبر (ص) حقانيّت ما مانند سپيده صبح روشن و واضح و آشكار است )).
    ((بنا بر اين در جنگ بى پروا بر قبيله اوس و خزرج يورش بر، و با ضربت نيزه بخاك ذلّتشان بنشان )).
    ((هر كس از ما كه در راه خدا با تو دوستى نكند بر راه هدايت و رستگارى نخواهد بود)).
    پس حضرت امير المؤمنين (ع) براى وى پاداش نيك آرزو كرد. پس از او مردم ديگر برخاستند و هر كدام همانند كلام او سخنى گفتند.
    7- سعدان بن مسلم از امام صادق (ع) روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    يك روز همين طور كه موسى بن عمران (ع) نشسته بود ابليس با كلاه
    رنگارنگى كه بر سر داشت بسوى او آمد، چون به موسى نزديك شد كلاه را برداشت و پيش آمد و سلام كرد. موسى (ع) فرمود: تو كيستى ؟ گفت : من ابليس هستم . موسى فرمود: خدا آواره ات كند، براى چه آمده اى ؟ گفت : آمده ام بخاطر منزلتى كه نزد خدا دارى بتو سلام كنم . موسى گفت : اين كلاه چيست ؟ گفت :
    بوسيله اين كلاه دلهاى آدميان را مى ربايم (گويا رنگهاى مختلف آن نمودار فريبندگى و شهوات و آرايشهاى دنيا و عقايد فاسد و اديان باطل بوده است ). موسى گفت : مرا خبر ده از آن گناهى كه چون آدميزاد مرتكب شود بر او چيره مى شوى و او را بسوى دلخواه و مراد خود مى برى . شيطان گفت : هنگامى كه او از خودش خرسند شود، و عملش را بسيار شمارد، و گناه او در نظرش كوچك جلوه كند. سپس گفت : اى موسى تو را به سه خصلت سفارش مى كنم : نه تو با زنى خلوت كن و نه او با تو خلوت كند، كه هيچ مرد و زنى با هم خلوت نكنند مگر اينكه من خودم همدم آنان هستم نه ياران من . و مبادا با خدا عهدى كنى (و اگر عهدى كردى فورا بجاى آر) زيرا كه احدى با خدا عهد نكند جز اينكه خودم نه يارانم همدم او باشم تا اينكه ميان او و وفاى به عهدش فاصله اندازم . و هر گاه تصميم به صدقه دادن گرفتى فورا بپرداز، كه هر گاه بنده اى عزم صدقه دادن كند خودم نه يارانم همدم او باشم تا ميان او و صدقه دادن جدائى اندازم . سپس ابليس بازگشت در حالى كه مى گفت : واى بر من خاكم بسر، به موسى چيزى آموختم كه
    به آدميزادگان خواهد آموخت .
    8- سماعة بن مهران گويد:
    از امام كاظم (ع) شنيدم مى فرمود: كار نيك بسيار را زياد مشماريد، و گناهان اندك را كم نينگاريد، كه همان گناهان اندك است كه جمع شده و بسيار مى گردد. و در نهان از خدا- عزّ و جلّ- بترسيد تا انصاف را از جانب خود نسبت بديگران رعايت كنيد، بسوى طاعت خدا شتاب كنيد، و سخن راست گوئيد، و امانت را برگردانيد كه همه اينها بسود شماست ، و خود را بكارهائى كه حلال نيست آلوده نكنيد كه بضرر شما تمام خواهد شد.
    9- حمّاد بن عثمان از امام صادق از پدرانش عليهم السلام روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    هر گاه خداوند خير بنده اى را بخواهد او را در دين فقيه و دانا مى گرداند.
    مجلس بيستم 8 رمضان المبارك 407
    1- علىّ بن ربيعه والبى از امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    خداوند حدود و مرزهائى براى شما معيّن كرده پس از آنها تجاوز نكنيد، و واجباتى بر شما واجب نموده پس آنها را ضايع نسازيد و سنّتهائى براى شما وضع كرده پس از آنها پيروى كنيد، و چيزهائى را بر شما حرام ساخته پس ‍ هتك حرمت آنها نكنيد، و بخاطر شما از چيزهائى صرف نظر نموده آنهم از روى رحمتش نه از روى فراموشى ، پس خود را در مورد آنها بزحمت نيندازيد.
    2- مجاهد گويد:
    امير المؤمنين (ع) فرمود: در اين دنيائى كه احدى پيش از شما از آن بهره مند نگشته ، و براى احدى پس از شما باقى نخواهد ماند زهد را پيشه سازيد، راه شما در اين دنيا همان راه گذشتگان است ، همانا عمر دنيا بريده شده و آواى سپرى شدن سر داده ، و خوبيهاى آن زشت نما گشته است ، پس پيوسته اهل خود را به فنا و نابودى ، و ساكنان خود را به مرگ گوشزد مى كند. راستى كه شده آن تلخ ، و زلال آن كدر گشته ، و از آب زندگانى آن جز چند قطره يا جرعه اى بيش در ته اين ظرف باقى نمانده كه اگر تشنه لبى آن را بمكد لب او هم تر نشود. پس از اين خانه اى كه فنا و نيستى بر اهل آن مقدّر شده ، و از ادامه حيات ممنوع اند- همان خانه اى كه جان اهلش در آن خوار و ذليل مى گردد- عزم كوچيدن كنيد، كه زنده اى نيست كه طمع در ماندن داشته ، و نفسى نيست جز اينكه بمرگ اعتراف دارد. بنا بر اين آرزوها سرگرمتان نسازد، و روزگاران و دوران فترت بر شما دراز ننمايد، و با داشتن آرزوها فريب آن مخوريد. و اگر بمانند شتران بچه گم كرده اى كه بسرعت در پى آن است مشتاق باشيد، و چون ناله كبوتران صدا برآوريد، و همچون راهبان دلباخته به فغان آئيد، و براى حركت بسوى خداى متعال دست از اموال و اولاد بكشيد، به تمنّاى اينكه شما را درجه اى نزد خويش بالا برد، يا گناهى را- كه كاتبان الهى بشمار آورده و فرشتگان خداوندى ثبت و ضبط نموده اند- ببخشايد، هر آينه همه اينها در قبال پاداشى كه برايتان اميد داشته ، و در برابر آن كيفرى كه از آن بر شما هراس دارم اندك است . خداوند ما و شما را از توبه كنندگان و عبادت كنندگان قرار دهد.
    3- سلمان فارسى - رحمه الله - گويد:
    رسول خدا (ص) در روز عرفه (نهم ذى حجّة ) بيرون شد و فرمود: اى مردم خداوند در اين روز بشما افتخار و مباهات كرد تا همگى شما را عموما و على را خصوصا مورد بخشايش خويش قرار دهد. سپس فرمود: اى على نزديك من بيا، على نزديك رفت ، پيامبر (ص) دست او را گرفت و فرمود: همانا سعادتمند- سعادتمند واقعى - كسى است كه پس از من اطاعت تو كند و تو را دوست بدارد، و همانا بدبخت - واقعى - كسى است كه پس از من تو را مخالفت كند و با تو بدشمنى پردازد.
    4- ابو جهضم ازدى از پدرش روايت كند كه گفت :
    چون عثمان ابا ذر غفارى - رحمه اللّه - را از مدينه بشام تبعيد كرد، ابو ذر هر روز بر مى خاست و مردم را پند و اندرز مى داد و آنان را بدست آويختن باطاعت پروردگار امر مى نمود، و از ارتكاب معاصى خداوند حذر مى داد، و آنچه را كه از رسول خدا (ص) در فضائل و مناقب اهل بيت آن حضرت عليهم السّلام شنيده بود براى آنان بازگو كرده و بر دست آويختن به عترت پيامبر (ص) تحريض و تشويق مى نمود.
    معاويه به عثمان نوشت : امّا بعد، پيوسته مردمى شبانه روز دور ابو ذر را گرفته و او چنين و چنان مى گويد. اگر باين مردمى كه بمن سپرده اى نيازى دارى ابو ذر را نزد خود ببر كه من مى ترسم نظر مردم را نسبت بتو خراب و فاسد نمايد، (و آنها را عليه تو بشوراند) و السّلام .
    عثمان در پاسخ نوشت : امّا بعد، چون نامه مرا خواندى ابو ذر را نزد من گسيل دار، و السّلام . معاويه كس نزد ابو ذر فرستاد و او را احضار نموده ، نامه عثمان را برايش خواند و گفت : السّاعة هر چه سريعتر برو. ابو ذر بسوى راحله و مركب خود رفت و بار بنه بر او بست و اسباب سفر ساز كرد. مردم نزد او جمع شدند و گفتند: اى ابا ذر- خدا تو را رحمت كند- كجا مى روى ؟ ابو ذر گفت :
    روزى مرا از روى خشم بسوى شما فرستادند، و امروز نيز بيهوده و بدون هيچ دليلى مرا بسوى خود مى برند، آن طور كه مى بينم پيوسته كار ايشان با من همين است تا سرانجام نيكوكارى آسوده شود، يا از دست فاجرى آسودگى حاصل آيد (يعنى يا آن مؤمن بميرد يا آن فاجر بهلاكت رسد). اين بگفت و برفت . وقتى خبر حركت ابو ذر به گوش مردم رسيد بدنبال او روانه شدند تا از دمشق بيرون رفت ، و مردم با او رفتند تا به دير مرّان رسيد. ابو ذر از مركب پياده شد و مردم نيز پياده شدند، ابو ذر جلو ايستاد و نماز جماعتى با آنان گزارد، سپس گفت : اى مردم من شما را ب آنچه سودتان دهد سفارش ‍ مى كنم ، و خودم نيز از لفّاظى و سخن پراكنى خوددارى مى نمايم . همگى ؛ خدا- عزّ و جلّ- را حمد كنيد، همه گفتند: الحمد للّه (سپاس خداى راست ). گفت : گواهى مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست ، و محمّد بنده و فرستاده خداست . مردم نيز همان گونه پاسخ دادند. گفت : گواهى مى دهم كه برانگيخته شدن در روز قيامت حقّ است ، و بهشت حقّ است ، و دوزخ نيز حقّ، و به هر چه پيامبر (ص) از جانب خداوند آورده است اقرار مى كنم ، شما هم باين امور گواهى دهيد. همه گفتند: ما بر تمام اين امور گواهيم . گفت : هر كدام از شما را كه با اعتقاد باين امور بميرد، بشارت باد به رحمت و كرامت خداوند، البتّه تا آنگاه كه ياور گنهكاران و توجيه كننده اعمال ستمگران و ياور آنان نباشد. اى مردم ، نماز و روزه خودتان را با خشم در راه خدا- عزّ و جلّ- بهنگامى كه در زمين نافرمانى مى شود همراه سازيد، و پيشوايان خود را بقيمت بخشم آوردن خداوند خشنود مسازيد، و اگر چيزهاى نوظهورى را كه سابقه دينى براى آنها نمى شناسيد پايه گذارى نمودند شما از ايشان فاصله بگيريد، و آنان را سرزنش كنيد هر چند به شكنجه و محروميّت و تبعيد شما بيانجامد، تا در نتيجه خدا- عزّ و جلّ- را خشنود سازيد كه خداوند والاتر و بلند جايگاه شايسته نباشد كه بخاطر خشنودى آفريدگان بخشم آورده شود. خداوند من و شما را بيامرزد، شما را بخدا مى سپارم و بر شما درود مى فرستم و رحمت خداوند بر شما باد. مردم در پاسخ صدا زدند: خداوند بر تو درود فرستد و رحمتش را شامل حال تو گرداند اى ابا ذر، اى صحابى رسول خدا (ص)، مى خواهى تو را باز گردانيم ،- هر چه اين گروه تو را بيرون راندند- و مانع سفر تو شويم ؟ ابو ذر گفت : باز گرديد- خدا شما را رحمت كند- كه من بر مشكلات و گرفتاريها از شما شكيباترم ، و از اختلاف و پراكندگى جدّا بپرهيزيد.
    ابو ذر رفت تا بر عثمان وارد شد، چون داخل شد عثمان گفت : خداوند چشمى را به عمرو روشن نكند ! ابو ذر گفت : بخدا سوگند پدر و مادرم مرا عمرو نناميده اند و ليكن خداوند آن كسى را كه معصيت و مخالفت امر او مى كند و از هواى نفس خود پيروى مى نمايد بخودش نزديك نسازد. كعب الا حبار (يك يهودى تازه مسلمان ) برخاست و گفت : اى پير مرد از خدا نمى ترسى كه با اين گونه سخن با امير المؤمنين روبرو مى شوى ؟! ابو ذر عصائى را كه بدست داشت بلند كرد و بر سر كعب كوفت و گفت : اى پسر دو يهودى تو با مسلمانان چه سخن دارى ؟ بخدا سوگند هنوز يهودى گرى از دلت بيرون نرفته است . عثمان گفت : بخدا سوگند كه بودن من و تو در يك خانه نشايد، تو خرف شده و عقل خود را از دست داده اى ، او را از نزد من بيرون بريد و بر كوهان شترى برهنه سوارش كنيد و بشدّت شتر را برانيد و با سختى هر چه تمامتر او را به ربذه رسانيد و بدون هيچ انيس و همدمى رهايش كنيد تا خدا هر چه مى خواهد بر سرش بياورد. مأ موران نيز او را با درشتى تمام در حالى كه با مشت باستخوانهاى پهلويش مى كوفتند بسوى ربذه بيرون بردند.
    عثمان قبلا دستور داده بود كه احدى از مردم او را مشايعت نكند. اين گزارش بامير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) رسيد، حضرت با شنيدن اين خبر آنقدر گريست كه ريش مباركش از اشك ديده اش تر شد، سپس فرمود: آيا اين چنين باصحابى رسول خدا (ص) عمل مى كنند؟ إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ((ما همه از خدائيم و بسوى او بازمى گرديم )). سپس برخاست و با حسن و حسين عليهما السّلام و عبد اللّه بن عبّاس و فضل و قثم و عبيد اللّه (فرزندان عبّاس عموى پيامبر) همگى حركت كردند تا به ابو ذر رسيده و او را مشايعت نمودند. چون چشم ابو ذر- رحمه اللّه - ب آنان افتاد مشتاقانه بسوى آن شتافت و بر آنان گريست و گفت : پدرم بفداى چهره هائى كه با ديدنشان ياد رسول خدا (ص) مى افتم و بركت ، وجودم را فرا مى گيرد.
    سپس دست ب آسمان برداشت و گفت : خداوندا من اينان را دوست دارم هر چند در راه محبّتشان قطعه قطعه شوم ، من بخاطر خشنودى تو و دستيابى بخانه آخرت هرگز از اينان جدا نمى شوم ، خدا شما را رحمت كند باز گرديد، از خدا مى خواهم كه به بهترين وجه پس از من از شما پذيرائى كند. در اينجا آن چند نفر با او وداع نموده و در حالى كه از فراق وى اشك مى ريختند بازگشتند.
    5- عبد المؤمن از امام باقر (ع) از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت كند كه گفت :
    رسول خدا (ص) فرمود: سريعترين چيزها از نظر كيفر و عقوبت چند چيز است : مردى كه باو نيكى كنى و او در عوض نيكى تو ببدى تو را پاداش ‍ دهد. و مردى كه با او پيمان ببندى و تو خواهى كه وفا كنى و او بخواهد بدروغ با تو رفتار كند. و مردى كه هرگز باو ستم نمى كنى و او پيوسته در صدد ستم نمودن بتو است . و مردى كه بخاطر خويشاوندى با او رفت و آمد كنى ، و او با تو قطع رابطه نمايد.
    6- اسحاق بن فضل هاشمى گويد:
    يكى از دعاهاى امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) اين است : ((خداوندا پناه مى برم بتو از اينكه دوستت را دشمن بدارم ، يا با دشمنت دوستى كنم ، يا كسى را كه از تو خشم بدل دارد خشنود سازم . خداوندا بر هر كس كه تو درود فرستى درود ما نيز بر او باد، و بر هر كس لعنت كنى لعنت ما نيز بر او باد. خداوندا هر كس كه مرگ او موجب شادى ما و شادى تمام مسلمانان است ما را از شر او آسوده ساز، و بجاى او كسى را بما ارزانى دار كه براى ما بهتر از او باشد، تا آنجا كه نشانه اجابت را طورى بر ما نمايان سازى كه ما در دين و دنياى خود بدان آشنا باشيم ، اى مهربان تر از هر مهربانى )).
    مجلس بيست و يكم شنبه نيمه رمضان المبارك 407
    1- ابو حمزه ثمالى - رحمه اللّه گويد:
    از امام باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود: چهار چيز است كه در هر كس باشد اسلام او كامل است ، و بر ايمانش يارى مى شود، و گناهانش از وى پاك مى گردد، و بديدار خدا رود در حالى كه از او خرسند است ، و اگر سراپايش ‍ را گناه فرا گرفته باشد خداوند آنها را بريزد. و آن چهار چيز عبارتند از: وفا به عهدى كه انسان با خدا مى بندد، و راستگوئى با مردم ، و شرم و حيا از آنچه كه نزد خدا و مردم زشت مى نمايد، و خوش خلقى با خانواده و ساير مردم .
    و چهار چيز است كه در هر يك از مؤمنين باشد خداوند او را در برترين درجات بهشت در غرفه اى فوق غرفه ديگر در جايگاه شرف بتمام معنى جاى دهد: آن كس كه يتيمى را پناه دهد و بخوبى از وى پذيرائى كند و چون پدرى مهربان براى او باشد، و آن كس كه به ناتوانى رحم كند و او را يارى دهد و كفايت نمايد، و آن كس كه هزينه زندگى پدر و مادرش را بپردازد و با آنان به نرمى و نيكى رفتار كند و اندوهگينشان نسازد، و آن كس كه با غلام خود بدخلقى و ناسازگارى نكند و او را در كارهايش كمك نمايد و نسبت به بازخريد خود اگر طاقت ندارد مجبورش نسازد.
    2- انس بن مالك گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: تعدّى و تجاوز در چيزى وجود پيدا نكرد مگر اينكه آن را زشت و بدنما نمود، و شرم و حيا در چيزى نهاده نشد جز اينكه آن را زينت بخشيد.






  10. #10
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    3- جابر بن عبد اللّه انصارى گويد:
    خدمت رسول خدا (ص) مشرف شدم و عرض كردم : اى رسول خدا وصىّ شما كيست ؟ آن حضرت ده روز از جواب گفتن خوددارى نمود و بمن پاسخى نداد، سپس فرمود: اى جابر تو را از آنچه پرسيدى خبر ندهم ؟ گفتم : پدر و مادرم فدايت بخدا سوگند چندان از دادن پاسخ خوددارى فرمودى كه پنداشتم بر من خشم گرفته اى . فرمود: اى جابر بر تو خشم نگرفتم و ليكن منتظر بودم كه از آسمان برايم خبر رسد، جبرئيل (ع) نزد من آمد و گفت : اى محمّد پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: همانا علىّ بن ابى طالب وصى و جانشين تو بر خاندان و امّت تو است ، و همان كسى است كه نااهلان را از كنار حوض كوثر عقب براند، و او پرچمدار توست كه در راه بهشت پيشگام تو خواهد بود.
    گفتم : اى پيامبر خدا نظرتان اينست كه با كسى كه باين مطلب ايمان نياورد كارزار كنم ؟ فرمود: آرى ، اى جابر او در اين جايگاه قرار داده نشده مگر باين خاطر كه از وى پيروى شود، پس هر كس كه از او پيروى كند فرداى قيامت با من است ، و هر كس با او مخالفت كند هرگز در كنار حوض كوثر بر من وارد نخواهد شد.
    4- ابو ذر غفارى - رضى اللّه عنه - گويد:
    ديدم رسول خدا (ص) با دست مبارك به پشت علىّ بن ابى طالب (ع) زد و فرمود: اى على هر كس ما را دوست بدارد از عرب است ، و هر كس ما را دشمن بدارد كافر عجمى است . شيعيان ما از خانواده ها و قبايل شريف و صحيح النّسب و حلال زاده اند، و كسى بر آئين ابراهيم (ع) جز ما و شيعيان ما نيست ، و ساير مردم از آئين وى بدورند، و همانا خدا را فرشتگانى است كه گناهان شيعيان ما را فرو ريزند همان گونه كه كلنگ و تيشه ساختمان را ويران مى كند.
    5- عبد الرّحمن بن جندب از پدرش روايت كرده كه گفت :
    چون با عثمان براى خلافت بيعت شد از مقداد بن اسود كندى - رحمه اللّه - شنيدم كه به عبد الرّحمن بن عوف مى گفت : اى عبد الرّحمن بخدا سوگند هرگز رويدادى مانند آنچه بر سر اين خاندان (اهل بيت پيامبر) عليهم السّلام پس از رحلت پيامبرشان صلّى اللّه عليه و آله آمد نديده بودم ! عبد الرّحمن گفت : مقداد! تو را باين گونه امور چكار؟ مقداد گفت : بخدا سوگند ايشان را دوست مى دارم بدين جهت كه رسول
    خدا (ص) دوستشان مى داشت ، و بخدا سوگند اندوهى كه بهيچ وجه نمى توانم اظهارش كنم بر من چيره شده از اينكه قريش بجهت شرافت اين خاندان بر ساير مردم شرف يافتند و با اين حال همگى همدست شده تا قدرت و نفوذ و حكومت رسول خدا (ص) را از دست ايشان ربودند.
    عبد الرّحمن گفت : اى واى ! بخدا سوگند من فراوان خود را بخاطر شما بزحمت انداخته ام . مقداد گفت : توجّه كن بخدا سوگند دست از دامان مردى برداشتى كه از جمله كسانى است كه بحقّ فرمان دهند و بحقّ عدالت ورزند، هان بخدا سوگند اگر ياورانى عليه قريش مى يافتم با آنان مى جنگيدم همان گونه كه در روزهاى بدر و احد جنگيدم . عبد الرّحمن گفت : مادرت بعزايت بنشيند مقداد! مبادا مردم اين سخن را از تو بشنوند، بخدا سوگند مى ترسم از اينكه تو صاحب يك فرقه و آشوبى شوى .
    جندب گويد: پس از آنكه مقداد از آنجا رفت ، نزد او رفته و گفتم : من از ياران توام . گفت : خدا تو را رحمت كند، آنچه ما خواهان آنيم دو سه نفر مرد براى آن كافى نيست پس از نزد وى بيرون شدم و خدمت علىّ بن ابى طالب (ع) رسيدم و گفتار او و خودم را بعرض رساندم و حضرت براى ما دعاى خير فرمود.
    6- عبد الملك بن عمير لخمى گويد:
    جارية بن قدامه سعدى بر معاويه وارد شد، و احنف بن قيس و حباب مجاشعى در كنار معاويه روى تخت نشسته بودند. معاويه باو گفت : كيستى تو؟ گفت : ما جارية بن قدامه هستم - وى آدم دانا و باهوشى بود- معاويه گفت : من باور نمى كردم هنوز زنده باشى ، مگر تو (از نظر جثه ) از يك زنبور عسل بيشترى ؟
    جاريه گفت : اى معاويه با من چنين برخورد مكن ، تو مرا بزنبور عسل تشبيه مى كنى و بخدا سوگند كه زنبور نيشى آتشين و براقى شيرين دارد، و بخدا سوگند كه معاويه نام ننهاده اند مگر بر سگى كه سگان ديگر را گاز گيرد، و اميّه (كه نام مادر توست ) تصغير امه است (يعنى كنيزك ). معاويه گفت : چنين رفتار مكن ، گفت : تو كردى من هم كردم .
    معاويه گفت : نزديك بيا، و در كنار من بر تخت بنشين . گفت : اين كار را نمى كنم . گفت : چرا؟ گفت : چون ديدم اين دو نفر دارند تو را از جايت كنار مى زنند و من نمى خواهم با آنان شركت كنم . معاويه گفت : نزديك بيا تا سخن محرمانه اى بگويم . جاريه پيش رفت و معاويه باو گفت : اى جاريه من از اين دو مرد دينشان را خريده ام . گفت : از من نيز بخر اى معاويه . گفت : (آهسته ) صدايش را در نياور.
    7- انس بن مالك گويد:
    رسول خدا (ص) فرمود: كفّاره و جريمه غيبت كه گناه آن را بزدايد آن است كه براى آن كس كه از او غيبت كرده اى آمرزش بخواهى .
    مجلس بيست و دوم شنبه 22 رمضان المبارك 407
    1- عمرو بن سيف ازدى گويد:
    امام صادق (ع) بمن فرمود: طلب روزى را از راه حلال آن از دست مده كه كمك توست بر دينت ، و پاى شترت را ببند سپس توكّل كن .
    2- عبد اللّه بن ابى يعفور گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: سه دسته اند كه خداوند نمازشان را نپذيرد: بنده اى كه از نزد صاحبانش گريخته است تا زمانى كه برگردد و دست در دست آنان نهد. و مردى كه براى قومى امامت نماز كند و آنان وى را خوش ندارند. و زنى كه شب بخوابد و شوهرش بر او خشمناك باشد.
    3- حسين بن زيد از امام صادق از پدرش از جدّش عليهم السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
    چون مرا ب آسمان بالا بردند و به سدرة المنتهى (درختى است در آخرين مراتب بهشت كه دانش اوّلين و آخرين ب آنجا منتهى مى شود) رسيدم ندائى بمن رسيد كه : اى محمّد سفارش مرا به نيكى در باره على بپذير كه او سرور مسلمين ، و پيشواى متّقين ، و در قيامت پيشواى دست و پا و پيشانى سپيدانى است كه در غرفه هاى بهشتى آرميده اند.
    4- عمرو بن ميمون از امام صادق از پدرش از جدّش عليهم السّلام روايت كند كه امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) بر فراز منبر كوفه فرمود:
    اى مردم ، ده خصلت از رسول خدا (ص) بيادگار دارم كه نزد من از آنچه كه خورشيد بر آن مى تابد محبوبتر است :
    رسول خدا (ص) بمن فرمود: اى على تو در دنيا و آخرت برادر منى ، و روز قيامت در پيشگاه خداوند جبّار تو نزديكترين آفريدگان بمن هستى ، و جايگاه تو در بهشت مقابل جايگاه من است همچنان كه منازل دوستان در راه خدا- عزّ و جلّ- در مقابل هم قرار دارد، و تو وارث منى ، و تو پس از من در مورد وعده ها و كارهايم وصىّ من خواهى بود، و تو حافظ و سرپرست خانواده من در هنگام غيبت من هستى ، و تو پيشواى امّت منى ، و تو بپا دارنده عدالت در ميان رعيّت منى ، و تو دوست منى و دوست من دوست خداست ، و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست .
    5- محمّد بن ابى عماره كوفى گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: هر كس در راه ما بخاطر خونى كه از ما ريخته شده ، يا حقّى كه از ما بتاراج رفته ، يا پرده آبرو و حيثيّتى كه از ما يا يكى از شيعيان ما دريده گشته قطره اشكى بريزد، بدين سبب خداوند متعال او را يكى حقب (كه هشتاد سال است ) در بهشت جاى دهد.
    6- ربيعه و عماره و گروهى ديگر گفته اند:
    در آن زمان كه گروه كثيرى از اصحاب امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) از دور آن حضرت پراكنده شده و از نزد آن حضرت بسوى معاويه ره سپردند تا كه نصيبى از دنيا ببرند، گروهى از ياران حضرتش خدمت او رسيدند و عرضه داشتند: اى امير مؤمنان اين همه اموال را بخشش كن ، و اين اشراف عرب و قريش و كسانى را كه مى ترسى زير بار تو نروند و بسوى معاويه بگريزند بر ساير آزادشدگان و عجميان ترجيح و تفضيل ده .
    امير المؤمنين (ع) فرمود: مرا مى فرمائيد كه يارى را از راه ستم بجويم ؟! نه ، بخدا سوگند تا خورشيد مى تابد و ستاره اى در آسمان مى درخشد دست بچنين كارى نمى يازم . بخدا سوگند اگر اين اموال از خودم بود هر آينه مساوات را در ميان آنان مراعات مى نمودم چه برسد باينكه مال خودشان است . سپس لختى سكوت كرد و سر بجيب فكرت فرو برد، پس از آن فرمود: هر كس ثروتى دارد جدّا بايد از فساد بپرهيزد كه بخشش مال در غير حقّش تبذير و اسراف است ، و ثروت هر چند نامى از صاحب خود در دنيا بجاى مى گذارد ولى در نزد خدا- عزّ و جلّ- فرومايه اش مى سازد؛ و هيچ مردى مال خود را در غير حقّ و نزد غير اهلش ننهاد جز اينكه خداوند وى را از سپاس آنان محروم ساخت و دوستى آنان از آن ديگرى شد، و اگر با او بماند كسى كه او را دوست بدارد و سپاسش گويد جملگى دروغ و چاپلوسى است كه مى خواهد بدين وسيله به وى نزديك شود تا بتواند دوباره بهمانند چيزى كه در گذشته از وى بدست آورده دست يابد، و اگر روزى نعمت از دستش برود و بكمك و دستگيرى متقابل او نياز پيدا كند همانا او بدترين دوست و پست ترين رفيق خواهد بود.
    هر كس بخواهد از آنچه كه خداوند باو ارزانى داشته نيكى نمايد بايد به خويشان نزديك خود رسيدگى نموده ، و مهمان نوازى كند، و اسيرى را آزاد سازد، و به ورشكستگان و در راه ماندگان و تهيدستان و جهادگران در راه خدا يارى رساند، و بايد بر مشكلات و سختيها و شكيبا باشد، كه همانا دستيابى باين خصال ، اشرف كرامتهاى دنيا و رسيدن به فضائل آخرت است .
    7- اسحاق بن عمّار گويد:
    امام صادق (ع) بمن فرمود: اسحاق چون وقت زكات مالت فرا رسد آن را چگونه مى پردازى ؟ گفتم : مستحقّين آن خود بمن مراجعه كرده بايشان مى پردازم ، حضرت فرمود: ترا جز اين نمى بينم كه مؤمن را خوار ساخته اى زنهار زنهار كه خدا ميفرمايد: ((كسى كه دوست مرا خوار سازد با من به محاربه برخاسته است )).
    8- حنان بن سدير از پدرش روايت كند كه گفت :
    خدمت امام صادق (ع) بودم و نزد آن حضرت يادى از مؤمن و حقوق او بميان آمد. امام صادق (ع) بمن رو كرده فرمود: اى ابا الفضل تو را بحال مؤمن نزد خدا خبر ندهم ؟ گفتم : چرا بمن خبر بده فدايت شوم . فرمود: چون خداوند روح مؤمن را بگيرد فرشتگان حافظ اعمال او ب آسمان بالا روند و گويند پروردگارا اين بنده توست و خوب بنده اى است . خداوند جليل و جبّار فرمايد: بدنيا فرود رويد و نزد قبر بنده ام بمانيد و مرا به بزرگى ياد كنيد و تسبيح و تهليل و تكبير بگوئيد و ثواب آن را بحساب بنده ام بنويسيد تا زمانى كه او را از قبرش برانگيزم .
    سپس بمن فرمود: آيا زيادتر نگويم ؟ گفتم : چرا، بيشتر بفرمائيد. فرمود:
    چون خداوند مؤمن را از قبرش برانگيزد شبيهى با او بيرون آيد كه از پيش او حركت كند (و او را قوّت دل بخشد)، پس هر گاه مؤمن هول و هراسى از امور هولناك قيامت ببيند آن شبيه گويد: بيتابى مكن و غم مخور و بشارت باد تو را به سرور و كرامتى از جانب خداى - عزّ و جلّ-.
    و اضافه فرمود: پيوسته آن شبيه او را به سرور و كرامت خدا- عزّ و جلّ- بشارت دهد، تا اينكه براى حسابرسى در پيشگاه پروردگار قرار گيرد، پس ‍ خداوند حساب آسانى از وى بعمل آورد، و به بردن وى به بهشت فرمان دهد و در اين حال آن شبيه در پيش روى اوست . مؤمن باو گويد: خدا تو را رحمت كند تو خوب خارج شونده اى بودى ، با من از قبرم بيرون شدى و پيوسته مرا به سرور و كرامت گويد: من همان سرورى هستم كه بر برادر مؤمن خود در دنيا وارد ساختى ، خداوند مرا از آن سرور آفريده تا تو را بشارت دهم .
    9- محمّد جعفى از پدرش روايت كند كه گفت :
    من بسيارى از اوقات از درد چشم ناراحت بودم ، روزى از اين درد بامام صادق (ع) شكايت بردم .
    حضرت فرمود: آيا دعائى بتو نياموزم كه براى دنيا و آخرتت سودمند باشد، و از درد چشم نيز آسوده گردى ؟ عرض كردم : چرا. فرمود: پس از نماز صبح و پس از مغرب بگو: ((اللّهمّ إ نّى أ سأ لك بحقّ محمّد و آل محمّد عليك ، أ ن تصلّي على محمّد و آل محمّد، و أ ن تجعل النّور في بصري ، و البصيرة في ديني ، و اليقين في قلبي ، الا خلاص في عملى ، و السّلامة في نفسي ، و السّعة في رزقي و الشّكر لك أ بدا ما أ بقيتني )) ((خداوندا! بحقّ محمّد و آل محمّد بر تو از تو مى خواهم كه بر محمّد و آل محمّد درود فرستى ، و در چشمم نور، و در دينم بينش ، و در قلبم يقين ، و در عملم اخلاص ، و در جانم سلامتى ، و در روزيم فراخى و گشايش قرار دهى ، و تا زمانى كه زنده ام مى دارى توفيق سپاسگزارى از خودت را بمن عطا فرمائى )).
    مجلس بيست و سوّم تاريخ مجلس ذكر نشده است
    1- ابو بصير گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: ابو ذر- رحمه اللّه - مى گفت :
    گويا اين اشياء دنيا چيزى نيست جز عملى كه خير آن سود بخشد، و شرّ آن زيان رساند، مگر بكسى كه خداوند باو رحم آورد.
    اى طالب علم نبايد اهل و مال تو را از رسيدگى بخودت سرگرم سازد، تو آن روزى كه از آنان جدا مى شوى همانند ميهمانى هستى كه شب را در ميان آنان بسر برده و صبح از نزدشان بسوى ديگران مى روى ، و دنيا و آخرت بسان منزلى است كه در آن فرود آمده ، سپس بسوى غير آن خواهى رفت . و فاصله ميان مرگ و برانگيخته شدن پس از آن جز خواب كوتاهى كه بزودى از آن بيدار شوى چيز ديگرى نيست . اى طالب علم ، براى حضور در پيشگاه پروردگار عملى پيش فرست كه تو در گروه عمل خود هستى ، و هر گونه كه عمل كنى جزا بينى .
    اى طالب علم نماز بخوان پيش از آنكه نتوانى بر شب و روزى دست يابى كه در آن نماز بگزارى ، همانا مثل نماز براى صاحبش - باذن پروردگار- مثل مردى است كه بر سلطانى وارد شود و آن سلطان ، خوب به سخنان او گوش ‍ دهد تا از بيان نيازش فارغ شود، همچنين مرد مسلمان تا آن زمان كه در نماز است پيوسته خداوند بدون نظر دارد تا از نمازش فارغ گردد.
    اى طالب علم صدقه بده پيش از آنكه قادر بر دادن چيزى نباشى ، و از دادن آن ممنوع نگردى ، همانا مثل صدقه براى صاحبش مثل مردى است كه دستش به خون كسى آلوده شده و اقوام او در پى خونخواهى وى هستند و او گويد:
    مرا نكشيد و مدّتى برايم قرار دهيد تا در جلب رضايت شما كوشش نمايم ، مرد مسلمان نيز- باذن خدا- اين چنين است ، هر زمان صدقه اى بدهد يك گروه از گردنش گشوده شود تا اينكه خداوند اقوامى (چنين كسانى ) را به نزد خويش بازستاند در حالى كه از آنان راضى گشته است ، و هر كس كه خدا از روى راضى باشد همانا از آتش آزاد شده است .
    اى طالب علم آن دل كه در آن چيزى از حقّ نباشد همچون خانه ويرانى است كه آبادكننده اى ندارد.
    اى طالب علم همانا اين زبان كليد خير و كليد شرّ است . پس بر دهانت مهر زن همان گونه كه بر طلا و نقره است مهر مى نهى .
    اى طالب علم اين مثالها را خداوند براى مردم بيان فرموده و جز عالمان در باره آن تعقّل نمى كنند.
    2- عبد اللّه بن سنان گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) در سخنرانى خود فرمود: آيا شما را به بهترين اخلاق دنيا و آخرت خبر ندهم ؟ آنها عبارتند از: گذشت از آن كس كه به تو ستم روا داشته ، و اينكه پيوند كنى با آن كس كه رابطه اش را از تو بريده ، و نيكى نمودن به آن كس كه به تو بدى نموده ، و بخشش به كسى كه تو را محروم ساخته است . و همانا در نهاد دشمنى و كينه توزى بريدن و چيدن نهفته است ، منظورم بريدن مو نيست بلكه بريدن دين است .
    3- عبد اللّه ابى يعفور گويد:
    امام صادق (ع) بمن فرمود: مبادا مردم تو را نسبت به خودت بفريبند، كه همانا امر (حساب و كتاب اعمال ) بتو خواهد رسيد نه ب آنان ، و نبايد روزت به چنين و چنان سپرى شود كه همانا كسى با تو هست كه اعمال تو را حفظ و ضبط ميكند، و خوبى اندك را كم مشمار كه فردا روز آن را بصورتى خواهى ديد كه تو را شادمان كند، و بدى اندك را كم مشمار كه فردا روز آن را بصورتى خواهى ديد كه تو را ناراحت سازد، و كار نيك كن كه من نديدم چيزى را كه پى جوتر و سريعتر باشد از كار نيكى كه بدنبال گناه گذشته اى انجام گيرد، خدا- جلّ اسمه - مى فرمايد: ((همانا نيكيها بديها را از بين مى برند، و اين ياد آورى است از براى ياد آوران )) .
    4- عجلان ابو صالح گويد:
    امام صادق (ع) بمن فرمود: در رابطه خود با مردم به انصاف رفتار كن ، و در دارائى خود با آنان يارى همه جانبه بنما، و آنچه را براى خود مى پسندى براى آنان نيز بپسند، و فراوان خدا را ياد كن ، و از رنجورى و افسردگى بپرهيز كه پدرم مرا بدين مطالب سفارش مى فرمود، و پدر او هم بهمين مطالب و نيز در باره نماز شب وى را سفارش مى نمود، زيرا كه چون رنجور باشى حقّ خدا را بجاى نياورى ، و چون دلتنگ و افسرده باشى حقّى را به احدى نپردازى . و بر تو باد براستگوئى و پاكدامنى و باز دادن امانت ، و چون وعده نمودى تخلّف مكن .
    5- ابو النّعمان عجلى گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: اى ابا النّعمان بر ما دروغى نبند كه بدان سبب از راه راست و صحيح كنار افتى . اى ابا النّعمان بواسطه ما مردم را يغما مكن كه خداوند با اين كار بر فقر تو بيفزايد. اى ابا النّعمان رياست طلبى مكن كه دنباله رو خواهى شد. اى ابا النّعمان تو ناگزير بازداشت شده و مورد پرسشش قرار مى گيرى ، پس اگر راست بگوئى تو را تصديق كنيم ، و اگر دروغ بگوئى تو را تكذيب نمائيم . ابا النّعمان ! زنهار مردم تو را نسبت بخودت نفريبند كه امر (حساب و كتاب اعمال ) بتو خواهد رسيد نه ب آنان ، و روز خود را به چنين و چنان سپرى مساز كه همانا با تو كسى است كه اعمال تو را ثبت و ضبط مى كند، و كار نيك كن كه من نديدم چيزى را كه پى جوتر و سريعتر باشد از كار نيكى كه بدنبال گناه گذشته اى انجام گيرد.
    6- علىّ بن نعمان با واسطه از امام سجّاد (ع) نقل كند كه مى فرمود:
    بيچاره آن كس كه يكانش بر دهگانش غلبه كند . (گويد) و امام صادق (ع)
    فرمود: مغبون و فريب خورده كسى است كه در مورد عمرش لحظه بلحظه فريب خورد و زيان بيند. (گويد) و علىّ بن الحسين (ع) مى فرمود: از مردم اظهار نوميدى و بى نيازى كن كه اين دارائى واقعى است ، و درخواست خود را از آنان كم كن كه آن نياز حاضر است ، و از كارى كه از انجام آن عذر خواهى مى شود بپرهيز، و مانند كسى كه آخرين نماز اوست نماز بخوان ، و اگر توانستى كه امروزت بهتر از ديروز، و فردايت بهتر از امروزت باشد اين كار را بكن .
    7- ابو سعيد زهرى از امام باقر يا امام صادق عليهما السّلام روايت كند كه فرمود:
    واى بر آن گروه كه با امر بمعروف و نهى از منكر براى خدا ديندارى نكنند. و فرمود: هر كس لا اله الّا اللّه بگويد اين گفتار به ملكوت آسمان وارد نشود تا اينكه گوينده آن ، سخن خود را با كردار شايسته اى تمام و كامل سازد. [و دين ندارد كسى كه با تقويت كردن باطلى ديندارى كند ]و دين ندارد كسى كه با اطاعت از ظالمى ديندارى كند. سپس فرمود: تمام اين گروهها را فزون طلبى و فخر فروشى (به اموال و اولاد و افراد) سرگرم ساخته تا جايى كه به سراغ گورستان رفته و بمرده ها نيز افتخار مى ورزند (يا اينكه آنقدر باين گونه امور سرگرم شده اند تا مرگ گريبانشان را بگيرد و بگورشان بسپارد).
    8- زيد شحام گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: بپرهيزيد از سطوات (قهر و غلبه ) خداوند در شب و روز، عرض كردم : سطوات خدا چيست ؟ فرمود: اينكه خداوند بندگان را به گناهانشان بگيرد و عذاب نمايد.
    9- ابو حمزه گويد:
    از امام سجّاد (ع) شنيدم كه مى فرمود: هر كس بواجبات خدا عمل كند از بهترين مردم است ، و هر كس از حرامهاى خدا بپرهيزد از عابدترين و پرهيزكارترين مردم است ، و هر كس ب آنچه خداوند قسمت او نموده قانع باشد از داراترين مردم است .
    10- سعد بن طريف گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: با زبانت با منافق سازش كن ، و مهر و محبّت خود را براى مؤمن خالص ساز، و اگر يك يهودى با تو همنشين شد با وى بخوبى مجالست نما يعنى با اين مردم به نرمى و مدارا رفتار كن .
    11- نعمان گويد:
    امام باقر (ع) فرمود: هر كس از احوال دوستان جويا شود از احوال وى پى جو شوند، و هر كس كه در حوادث ناگوار روزگار صبر پيشه نسازد در برابر آنها زبون بماند، و اگر از مردم بدگوئى كنى از تو بدگوئى كنند، و اگر از آنان دست بدارى تو را رها نسازند. گفتم : پس چه كنم ؟ فرمود: از آبروى خود براى روز فقر و تنگدستى خويش ب آنان وام بده .
    12- مرازم گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: بر شما باد بنماز گزاردن در مساجد، و نيكرفتارى در همسايگى با مردم ، و اقامه شهادت ، و حاضر شدن در تشييع جنائز. شما ناگزير از معاشرت و آميزش با مردم هستيد، هيچ كس تا زنده است از مردم بى نياز نيست ، ما (پيشوايان شما) بر جنازه هاى آنان حاضر مى شويم ، و زيبنده شماست كه همانند امامان خود عمل كنيد، و مردم تا زنده اند از يك ديگر بى نياز نيستند تا اينكه مرگشان در رسد، سپس هر گروهى بسوى آنان كه هوادارشان بوده اند خواهند پيوست . سپس فرمود: نيكو نماز بگزاريد، و براى آخرت خود كار كنيد، و آنچه را كه بسود شماست برگزينيد، كه گاهى مردى پيدا مى شود كه در كار دنيا باهوش و زيرك است و گفته شود: فلانى چقدر زيرك است ! و حال آنكه زرنگ و زيرك كسى است كه در كار آخرت زيرك باشد.
    13- ابو خالد قمّاط گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) در سرزمين منى سخنرانى نمود، فرمود: خداوند خرّم كند روى بنده اى را كه سخن مرا بشنود و خوب فرا گيرد و ب آن كس كه نشنيده است برساند، كه چه بسا كسانى كه بار فقه با خود مى كشند ولى فقيه نيستند، و چه بسا كسان كه فقه را بنزد كسانى انتقال مى دهند كه از خود حاملان بهتر مى فهمند.
    سه چيز است كه دل هر مسلمانى با داشتن آنها بخيانت نگرايد (يا نبايد نسبت ب آنها خيانت ورزد): خالص ساختن عمل براى خدا، و نصيحت و خير خواهى نسبت به پيشوايان مسلمين ، و همراهى جماعت آنان ، زيرا كه دعوت آنان از همه جوانب بر آنها احاطه داشته و حافظ آنهاست (و نسبت به آيندگان نيز هست ). مؤمنان با هم برابرند، ارزش خونشان با هم برابر است ، و همگى قدرت واحدى عليه خودشان هستند، و پست ترين افرادشان مى تواند آنان را نسبت به امانى كه بكسى مى دهد عهده دار سازد.
    14- منصور بن ابى يحيى گويد:
    از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:
    رسول خدا (ص) بر فراز منبر برآمد و در حالى كه رنگ از چهره اش پريده بود رو بمردم نموده ، فرمود: اى مسلمانان بعثت من با قيامت مانند اين دو انگشتم توأ م است - و دو انگشت سبّابه خود را كنار هم قرار داد-. سپس ‍ فرمود: اى مسلمانان همانا برترين روش ، روش محمّد است ، و بهترين گفتار، كتاب خدا است ، و بدترين امور، امور جديد و نو پديد است يعنى دين من متّصل به قيامت مى شود، و دين ديگرى ناسخ شريعت من نخواهد بود، بنا بر اين هر دين تازه بنام قانون بدعت و گمراهى است .
    آگاه باشيد كه هر بدعتى گمراهى است ، و جاى هر گونه گمراهى در آتش ‍ است . اى مردم هر كس پس از خود مالى بگذارد از براى اهل و وارثان اوست ، و هر كس عيال و نانخورى بجاى گذارد سرپرستى آنان بر عهده من است .
    15- رفاعه گويد:
    امام صادق (ع) فرمود: چهار چيز در تورات است و چهار ديگر در كنار آنهاست : هر كس كه صبح كند و غم دنيا خورد خشمگين بر پروردگار خود صبح نموده ، و هر كس صبح كند و از مصيبتى كه بر وى وارد آمده شكايت نمايد از پروردگار خود شكايت نموده است ، و هر كس بنزد ثروتمندى رود و نزد او
    فروتنى كند [تا بهره اى از دنياى او ببرد ]دو سوّم دينش را از دست داده است ، و هر كس از اين امّت كه قرآن ميخوانده و با اين حال داخل دوزخ شود همانا از كسانى بوده كه آيات خدا را بمسخره و بازى مى گرفته است .
    و آن چهار چيز ديگر: هر كس قدرت يابد انحصار طلب گردد، و هر كس ‍ مشورت كند پشيمان نشود، و هر گونه عمل كنى جزا بينى ، و فقر بزرگترين مرگ است .






صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/