صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 24

موضوع: سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام (جلد سوّم )

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    afsanah82
    مهمان

    سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام (جلد سوّم )






    نام كتاب : سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام (جلد سوّم )
    مولف : حضرت آيت الله ميرسيد محمد يثربى (دامت بركاته )
    30 - حقّ امام جماعت
    و امّا حقّ امَامكَ فِى صَلاتكَ، فَاءَن تَعلَمَ اَنَّهُ قَد تَقَلَّدَ السّفارَة فيما بينك و بينَ الله ، و الوفَادَةِ الى ربِّكَ، و تَكَلَّم عَنك و لَم تَتَكَلَّم عنه ، و دَعا لك و لم تَدع له ، و طَلب فيك و لَم تَطلب فيه ، و كَفَاكَ هَمَّ المَقَام بَينَ يَدَىِ الله ، والمُساءَلَة لَه فيك و لَم تَكفِه ذلك ، فان كانَ فى شَى ء مِن ذلِكَ تَقصِير كانَ بِهِ دونَك ، و ان كانَ آثِما لم تكن شَريكه فيه ، و لم يكن لكَ عَلَيهِ فَضل ، فَوَقَى نَفسكَ بِنَفسِهِ، و وَقَى صَلاتَكَ بِصَلاتِهِ، فَتَشكُرَ لَهُ على ذلكَ، و لا حَولَ و لا قُوَّةَ الا باللهِ.
    ((و اما حق امام جماعت اين است كه بدانى او سفارت و وساطت ميان تو و خداى تو را به عهده گرفته و نماينده تو در درگاه پروردگار است . او از جانب تو سخن مى گويد و تو از طرف او سخنى نمى گويى . او براى تو دعا مى كند و تو براى او دعا نمى كنى . او براى تو طلب مى كند و مى خواهد و تو چنين نمى كنى . او از جانب تو اهميت ايستادن در پيشگاه پروردگار و تقاضا و حاجت خواستن از درگاه ربوبى را كفايت مى كند و اگر در انجام اين كار نقصانى باشد، به عهده او است و نه تو. اگر گناه و عصيانى صورت بگيرد، تو در اين كار شريك نيستى و او هم خود و هم نمازش را وسيله صيانت از تو و نمازت قرار داده است . پس ضرورى است كه تو او را بر اين كار سپاس ‍ گويى و شكرگزار باشى )).
    اين حق نيز شبيه به حق قبلى - حق مؤ ذّن - است ؛ يعنى حق كسانى كه به نوعى انسان را به سمت يك عمل مستحب هدايت و كمك مى كنند كه يادآور ذكر و ياد خدا است . همان گونه كه مؤ ذّن ، انسان را در يادآورى و ذكر خدا يادآورى مى كند، امام جماعت هم انسان را در انجام واجبى مانند نماز، كه جماعت بودن آن مستحب مؤ كّد است ، يارى مى كند؛ بنابراين ، نسبت به انسان ، حقوقى پيدا مى كند.
    امام عليه السلام از باب اين شكرگزارى و حق شناسى كسى كه براى انسان خدمتى انجام مى دهد، يك وظيفه و فريضه عقلى است ، مؤ منان را به اداى اين حقوق تنبه و توجه مى دهند.
    پاداش و فضيلت نماز جماعت
    در تبيين فرمايش امام سجاد عليه السلام نكات قابل بحث متعددى مى توان يافت ، اما در اين جا، به روايت هايى كه در فضيلت نماز جماعت وارد شده ، اشاره مى كنيم .
    در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند: جبرئيل بعد از نماز ظهر بر من نازل شد و هفتادهزار ملك او را همراهى مى كردند و فرمود:
    يا محمَّد! انَّ ربّكَ يُقرِؤُكَ السَّلام ، و اءَهدى اِلَيكَ هَديَّتَين ، لَم يَهدِهِما الى نبىّ قَبلك ، قلت : ما الهديَّتان ؟ قال : الوَترُ ثَلاثُ رَكَعَات ، و الصَّلاة الخمس فى جَمَاعَة ، قُلتُ: يَا جبرَئِيل و مَا لاُمَّتى فى الجماعة ؟ قال : يا محمّد! اذا كانا اثنَين ، كَتَبَ الله لكُلّ واحد بِكُلِّ رَكعَة مِائَةَ و خَمسِينَ صَلاة (1).
    ((اى محمد! خداى سبحان به تو سلام رسانده و براى تو دو هديه فرستاده است كه به هيچ پيغمبرى قبل از تو نداده است . حضرت فرمودند: كه من از جبرئيل سؤ ال كردم آن دو هديه چيست ؟ او گفت : يكى ، سه ركعت نماز شب است - كه در پايان هشت ركعت نماز خوانده مى شود و در مجموع يازده ركعت است . توصيه ها و سفارشهايى كه براى به جا آوردن نماز شب به مؤ منان شده به خاطر آن است كه هديه الهى است - و ديگرى جماعت نمازهاى پنج گانه است . حضرت مى فرمايند من گفتم : چه حاصلى دارد كه امت من نماز را به جماعت بخوانند؟ جبرئيل فرمودند: اگر اين جماعت دو نفر باشند، خدا براى هر يك از اين امام و ماموم و براى هر ركعتى ، اجر يكصد و پنجاه نماز قرار مى دهد)).
    و اذا كانوا ثلاثة ، كَتَبَ الله لكُلّ مِنهم بكلِّ رَكعة سِتَّمِائَة صلاة ، و اذا كانوا اَربعة ، كَتَبَ الله لكُلِّ واحد بكلِّ رَكعة اَلفا و مِائَتى صَلاة ، و اذا كانوا خَمسَة ، كَتبَ الله لكلِّ واحد بكُلِّ ركعة اَلفين و اَربَعَمائة صَلاة ، و اذا كانوا سِتَّة ، كَتَبَ الله لكلِّ واحِد مِنهُم بكلِّ رَكعة اَربعة آلاف و ثَمَانَمائة صَلاة ، و اذا كانوا سَبعة ، كَتبَ الله لكلِّ واحد منهم بكلِّ ركعة تِسعَة آلاف و ستَّمائة صلاة ، و اذا كانوا ثَمانية كَتَبَ الله لكلِّ واحد مِنهم تِسعَة عَشَر اَلفا و مِائَتى صَلاة ، و اذا كانوا تسعة ، كتبَ الله تعالى لكلِّ واحد منهم بكلِّ رَكعة ستة و ثلاثين الفا و اربعمائة صلاة ، و اذا كانوا عشرة ، كتبَ الله تعالى لكلِّ واحد بكلِّ ركعة سبعين الفا و الفين و ثمانمائة صلاة ، فان زادوا على العشرة ، فلو صارَت بحار السَّموات و الارض كلّها مِدادا و الاَشجار اَقلاما و الثقلان مع الملائكة كُتّابا، لم يقدروا ان يكتبوا ثَواب ركعة واحدة (2).
    ((و اگر سه نفر باشند، به ازاى هر ركعتى ثواب ششصد نماز براى آنها مى نويسد. اگر چهار نفر شدند، خدا به ازاى هر ركعتى ثواب يك هزار و دويست نماز براى آنها قرار ميدهد و اگر پنج نفر شدند، در قبال هر ركعت ثواب دو هزار و چهارصد نماز به آنها مى دهد و اگر شش نفر بودند، در ازاى هر ركعت ثواب چهار هزار و هشتصد نماز به آنها پاداش مى دهد و اگر هفت نفر باشند، هر ركعت را براى هر يك از آنها نه هزار و ششصد نماز به حساب مى آورد و براى جماعتى كه با هشت نفر برگزار شود براى هر يك ، يك ركعت را نوزده هزار و دويست نماز حساب خواهد كرد و اگر اين جماعت به نه نفر برسد، ثواب هر ركعت نماز آنها ثواب سى و شش هزار و چهارصد نماز خواهد بود و اگر اين عده ده نفر باشند، ثواب هر ركعت نماز آنها، هفتاد و دو هزار و هشتصد نماز خواهد بود. و چنانچه اين عده از ده نفر تجاوز كند، اگر همه درياهاى زمين و آسمان مركب شوند و همه درختان قلم شوند و جن و انس و ملائكه نويسنده شوند، قدرت نخواهند داشت كه پاداش و اجر يك ركعت از اين نماز را بنويسند)).
    ((يا محمد! تكبيرة يدركها المومن مع الامام ، خير له من ستين الف حجّة و عُمرة ، و خير من الدنيا و ما فيها سبعين الف مرّة ، و ركعة يصليها المومن مع الامام ، خير من مائة الف دينار يتصدّقُ بِهَا على المساكين ، و سجدة يسجدها المؤ من مع الامام فى جماعة ، خير من عتق مائة رقبة (3).
    ((اى محمد! هر تكبيرى كه مومن همراه با امام باشد، براى او بهتر از شصت هزار حج و عمره است و هفتادهزار بار از دنيا و آنچه در آن است براى او بهتر است و هر ركعتى كه مومن همراه با امام به جا آورد، براى او از صدهزار دينار كه به فقرا صدقه بدهد بهتر است و هر سجده اى كه مومن همراه با امام به جا آورد، از آزاد كردن صد بنده ارزشمندتر است )).
    در منابع روايى ما، درباره اهميت نماز جماعت روايت بسيارى يافت مى شود. حتى عبدالله بن مسعود مى گويد كه روزى دير به نماز جماعت رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم رسيدم ؛ يعنى حضرت تكبيرة الاحرام را فرموده بودند كه من وارد مسجد شدم و چون اين فضيلت را درك نكردم يك بنده آزاد كردم ، بعد خدمت رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم آمدم و عرض كردم :
    يا رسول الله ! فاتتنى تكبيرة الافتتاح يوما، فاءعتقت رقبة ، هل كنت مدركا فضلها؟ فقال : لا، فقال ابن مسعود: ثم اءعتق اءخرى ، هل كنت مدركا فضلها؟ فقال : لا يا بن مسعود، و لو اءنفقت ما فى الارض جميعا لم تكن مدركا فضلها(4).
    ((من تكبيرة الاحرام را درك نكردم و به همين دليل يك برده آزاد كردم . آيا با اين عمل اجر تكبيرة الاحرام را درك كرده ام ؟ حضرت فرمودند: نه . ابن مسعود مى گويد: آيا اجر تكبيرة الاحرام را درك مى كنم يا نه ؟ حضرت فرمودند: نه . بعد فرمودند: اگر هر چه روى زمين هست متعلق به تو باشد و همه را در راه خدا انفاق كنى ، باز هم فضيلت يك تكبيرة الاحرام را به دست نخواهى آورد)).
    پيامدهاى سوء ترك نماز جماعت
    از مجموع روايت هايى كه درباره نماز جماعت آمده است استفاده مى شود كه نماز جماعت فوق العاده مورد اهتمام و توصيه شرع مقدس است ؛ به صورتى كه در بعضى از روايت ها درباره كسانى كه نماز جماعت را ترك مى كنند، به خصوص اگر به مسجد نزديك باشند، چنين آمده است :
    لا صلاة لجار المسجد الّا فى مسجده (5).
    ((نماز همسايه مسجد كامل نيست ، مگر كه آن را در مسجد به جاى آورد)).
    در روايتى كه مرحوم حرّ عاملى در ((وسايل الشيعه )) آورده است ، امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    اشتَرَطَ رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم على جِيرانَ المسجد شهود الصّلاة (6).
    ((حضرت شرط كردند بر همسايه مسجد كه براى نماز بايد در مسجد حاضر شوند)).
    در روايتى ديگر آمده است :
    لَتَحضُرُنَّ المسجد اءو لاءُحرقَنَّ عليكم منازلكم (7).
    ((اگركسى از حضور نماز جماعت كوتاهى كند، خانه اش را بايد آتش ‍ زد)).
    اين دستور رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم حكايت از شدت اهتمام به نماز جماعت دارد.
    حتى روايتى را نقل مى كنند كه نابينايى خدمت رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم آمد و عرض كرد:
    يا رسول الله ! انّى ضرير البصر و رُبَّما اءسمع النِّداء و لا اءجد مَن يَقُودُنى الى الجماعة و الصّلاة معك ، فقال له النبى صلى الله عليه وآله و سلم : شُدَّ من منزلك الى المسجد حبلا واحضُر الجماعة (8).
    ((يا رسول الله ! من نابينا هستم و چه بسا صداى اذان را مى شنوم ، اما كسى نيست كه مرا كمك كند و براى نماز به مسجد بياورد حضرت فرمودند: ريسمانى يا طنابى را از منزلت به مسجد مى كشى و موقع نماز دستت را به اين ريسمان مى گيرى كه تو را هدايت كند و به مسجد برساند)).
    سرّ اهتمام به نماز جماعت همان طور كه قبلا نيز بدان اشاره كرديم اين است كه :
    مَن خلع جماعة المسلمين قدر شبر، خلع ربق الايمان من عنقه (9).
    ((هر كسى به اندازه يك وجب از نماز جماعت مسلمانان دور شود پيوند خود را با ايمان بريده است )).
    يعنى شرط ايمان ، حضور در جماعت مسلمانان و همراهى با جمع آنان است . حتى در روايت ديگرى آمده است كه :
    من سمع النداء من جيران المسجد فلم يجب فلا صلاة له (10).
    ((از همسايگان مسجد، كسى كه صداى مؤ ذّن را بشنود و در مسجد شركت نكند، نمازش كمال ندارد و مقبول نيست )).
    آيات قرآن و حضور در نماز جماعت
    علاوه بر روايت ها، از بعضى آيه هاى قرآن نيز، تاءكيد بر حضور در جماعت استفاده مى شود: مثل اين آيه شريفه در سوره مباركه بقره كه مى فرمايد:
    واركعوا مع الرَّاكعين (11).
    ((همراه با ركوع كنندگان ركوع كنيد)).
    توصيه خاصى است كه در سوره آل عمران به حضرت مريم عليه السلام شده است :
    واركعى مع الرَّاكعين (12).
    ((با ركوع كنندگان ركوع كن )).
    يا در سوره مباركه اعراف مى فرمايند:
    و اءَقيموا وجوهكم عندَ كلّ مسجد(13).
    ((توجه خويش را در هر مسجد - و به هنگام عبادت - به سوى او كنيد)).
    از اين آيه ها هم توصيه به اقامه نماز با جماعت استفاده شده است . اما سر اهتمام به نماز جماعت چيست و چرا اين همه مساءله جماعت در نمازهاى واجب ، مورد تاءكيد و توصيه واقع شده است ؟ كاملترين و جامع ترين دليل را مرحوم صدوق به نقل از امام هشتم حضرت اباالحسن الرضا عليه السلام در عيون اخبارالرضا بيان كرده كه حضرت فرموده اند:
    فلم جُعل الجماعة ؟ قيل لئلّا يكون الاخلاص و التوحيد و الاسلام و العبادة لله الا ظاهرا مكشوفا مشهورا، لاءنَّ فى اظهاره حجة على اءهل الشرق و الغرب لله وحده عزّوجلّ و ليكون المنافق و المستحفُّ مؤ دّيا لما اءقَرَّ به بظاهر الاسلام و المراقبة و ليكون شهادات الناس بالاسلام بعضهم لبض ‍ جائزة ممكنة مع ما فيه من المساعدة على البرِّ و التقوى و الزبد عن كثير من معاصى الله عزّوجلّ(14).
    خداوند نماز جماعت را قرار داد تا اسلام ، توحيد و عبادت خداوند متعال و اخلاص در تدين به دين و عبادت هاى دين ، پنهان نماند و مطلوب شارع مقدس ، كشف و ظهور دين و عبادت هاست .
    ثمره و دستاوردهاى برپايى نماز جماعت
    همان طور كه در بحث اذان هم اشاره كرديم بعضى از عبادت ها در شرع مقدس براى دين شعارند و تحقق شعار، مستلزم تظاهر و آشكار نمودن آن است . از آن جا كه اراده الهى در تعميم ، گسترش و توسعه دين و عبادات است ، اختفا در ديندارى و انجام بعضى از فرايض به صورت پنهانى را مرجوح ندانسته و به آشكار انجام دادن اين عبادت ها توصيه مى فرمايند. در اين تظاهر و آشكار شدن ، فوايد و ثمراتى است :
    ثمره اول ، تعميم و گسترش معنويت است ؛ يعنى نوعى دعوت و تشويق ديگران به دين و احكام آن ، البته اين هيچ منافاتى با مساءله قربى بودن عبادت ها ندارد؛ چرا كه قربى بودن عمل و تقرب الى الله ، امرى است كه مربوط به نيت افراد است كه با تصحيح نيت ، محقق مى شود؛ گرچه تظاهر به عمل كند. ولى اگر اين كار را بدون قصد قربت براى خداوند متعال انجام دهد و براى ريا و استطاله (15) بر مردم انجام دهد با اين كار، نماز و جماعتش را از بين برده است . آنچه كه با قصد تقرب و اخلاص منافات دارد، همان ريا در نيت است ؛ يعنى اين كه بخواهد ديگران را با اين كار فريب دهد.
    ثمره دوم ، تظاهر به نماز جماعت نوعى دعوت از كسانى است كه از وجود دين و مقررات و آثار مثبت آن و دعوت هاى دينى بى اطلاع هستند؛ يعنى نوعى اخبار و اعلام عمومى است .
    ثمره سوم ، با برگزارى نماز جماعت انسان هايى كه از پذيرش دين و مقررات آن استنكاف مى كنند. در قيامت نمى توانند بگويند كه خدايا ما مطلع نبوديم و خبر نداشتيم . خداوند به وسيله تظاهر بندگان به عبادت ، آنها را مطلع كرده است . چون اراده خدا به هدايت بشر تعلق گرفته ، بايد از هر ابزارى براى تحقق اين اراده الهى استفاده شود. از جمله آن ابزار، تظاهر به عبادت هايى است كه در شرع مقدس به صورت جماعت توصيه شده است .
    ثمره چهارم كه در جماعت نهفته است و امام رضا عليه السلام در ادامه سخن مى فرمايند اين است كه اين تظاهر براى دو دسته مفيد است : اول افرادى كه در واقع دين را نپذيرفته اند، ولى تظاهر به آن مى كنند؛ دوم كسانى كه نظر اعتقادى دين را پذيرفته اند، اما در انجام اعمال و فرايض عبادى ، سستى مى كنند.
    فايده اش اين است كه به صرف پذيرش اسلام اكتفا نمى كنند بلكه حضور در جماعت ، آنها را به انجام دادن دستورات اسلام وادار مى كند و اين نوعى مراقبه است . اگر ما مراقبه در مراحل سلوك را منحصر در افعال قلبيه ندانيم ، حضور در جماعت نيز نوعى مراقبه است . ممارست و مراقبه در اعمال و افعال بيرونى ، به تدريج براى انسان انس ايجاد مى كند و به تدريج به صورت يك عادت موظف و غيرقابل ترك در مى آيد كه به طور طبيعى منافع مترتب بر آن عقيده و عمل ، براى انسان حاصل مى شود.
    ثمره پنجم كه در كلام امام هشتم عليه السلام بيان شده اين است كه حضور در جماعت ، يعنى اعلام همراهى و همرنگى با عموم مسلمانان . مثلا اگر افرادى به اعتقاد او ترديد كنند، ساير مؤ منان كه معمولا حضور او را در جماعت شاهد بوده اند، اين ترديد و شبهه را برطرف مى كنند. اين فايده به طور قطع ، در جامعه اسلامى بسيار ارزنده است و در همه ابواب عملى فقه كه انسان در زندگى روزمره با آن سر و كار دارد - از طهارت تا ميراث ، حدود، ديات و قصاص - مثمر ثمر است .
    مثلا اگر ما قائل شويم كه غيرمسلمان طاهر نيست و در عين حال در مسلمان بودن كسى ترديد شود و عده اى به حضور او در جماعت شهادت بدهند، حكم طهارت بر او بار مى شود. يا مثلا اگر رحمى داشته كه از دنيا رفته ، شهادت به مسلمان بودن او باعث مى شود ميراث او با ساير وارثان كه غير مسلمانند، تفاوت كند. در اجراى حدود و همين طور در بسيارى از مسائل و امور جارى زندگى نيز تاثير مستقيم دارد.
    روايتى را ابن ابى يعفور از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
    انّما جُعِلَتِ الجماعة و الاجتماع الى الصّلاة ، لكى يُعرَفَ مَن يصلّى ممَّن لا يصلى و مَن يحفَظ مواقيت الصلاة ممَّن يُضيِّع ، ولَو لا ذلك لم يكن اءَحدا اءَن يشهد على اءَحد بالصلاح ، لاءَنَّ من لم يُصلِّ فى جماعة فلا صلاة له بين المسلين ، لاءنَّ رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم قال : فلا صلاة لمَن لم يصل فى المسجد مع المسلمين الا من علَّة (16).
    ((خداوند جماعت و اجتماع را در نماز قرار داد تا كسى كه نماز مى خواند، از آن كه نماز نمى خواند شناخته شود. كسانى كه به اوقات خاصه نماز توجه دارند، از كسانى كه به آن اهتمام نمى ورزند، شناخته شوند. اگر توصيه به جماعت در نمازهاى فريضه نبود، هيچ كس نمى توانست به صلاح و فساد حال ديگرى شهادت بدهد؛ چون كسى كه در جماعت حاضر نشود، نمازش كامل نيست ؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم فرمودند: كسى كه بدون علت در مسجد با مسلمان ها نماز نمى خواند، نمازش ناتمام است و كمال ندارد)).
    ثمره ششم كه در فرمايش امام هشتم عليه السلام به آن اشاره شده ، اين است كه نماز جماعت روح اخوت را در انسان ها و مؤ منان احيا مى كند؛ چرا كه مؤ منان هر شبانه روز چند مرتبه در مكان معينى يكديگر را ملاقات مى كنند، از حال يكديگر مطلع مى شوند و در مواقع بروز مشكل به دستگيرى و مساعدت يكديگر اهتمام مى ورزند.
    اين فرمايش امام هشتم عليه السلام در واقع نوعى توصيه به مؤ منان و حاضران در صفوف جماعت است كه نماز جماعت صرف حضور در مسجد، بدون شناسايى و معرفت يكديگر نيست . مؤ منان بايد از حال و احوال يكديگر مطلع و از مشكلات هم ، باخبر شوند و براى رسيدگى به اين مشكلات اقدام كنند.
    ثمره هفتمى كه در بيان امام هشتم عليه السلام ذكر شده ، اين است كه اگر انسان در برهه اى از عمر خود به گناه رغبت داشته باشد، با حضور در جمع اهل ايمان از لحاظ باطنى و ظاهرى تربيت مى شود؛ از لحاظ درونى كه روشن است ، اما در ظاهر نيز حداقل به خاطر حرمت اجتماعى خود؛ از ارتكاب بسيارى از معاصى خوددارى مى كند و به تدريج باعث ايجاد ملكه تورع و پرهيزگارى در او مى شود؛ اگر چه اين تورع به خاطر ترس از هتك حيثيت و حرمت اجتماعى يا طرد از سوى مؤ منان حاصل شود، اما نوعى مراقبه به شمار مى آيد؛ چرا كه در روايات آمده است :
    مَن اءَحبَّ المكارم اجتنب المحارم (17).
    ((كسى كه كرامت (جايگاه اجتماعى ) را دوست دارد، از گناه دورى مى كند)).
    دورى و تورع از گناه ، به تدريج انسان را مى سازد و تربيت مى كند.
    فوايد نماز جماعت از ديدگاه روايات
    علاوه بر آنچه ذكر شد، در روايات ديگر نيز، فوايد بسيارى براى نماز جماعت بيان شده است كه به چند مورد از آنها اشاره مى كنيم :
    1 - حضور در جماعت
    حضور در جماعت به انسان درس مدارا با طبقه هاى مختلف اجتماعى را مى آموزد. در روايت وارد شده است كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله و سلم فرمودند:
    مَن اءَمَّ الناس فليُخَفِّف ، فانَّ فيهم الكبير و الصغير و المريض (18).
    ((كسى كه به امامت جماعت مى ايستد، نمازش را كوتاه به جاى آورد؛ چرا كه در بين مردم ، بزرگ ، كوچك و مريض هست - و همه توان نماز طولانى را ندارند -)).
    بنابراين ، انسان بايد طورى يك كار جمعى را انجام دهد و به سامان برساند كه همگان از عهده انجام آن برآيند.
    2 - رعايت حال ديگران
    ابن فهد در ((عدة الداعى )) اين روايت را نقل مى كند كه :
    صلّى بالناس يوما فخفف فى الركعتين الاخيرتين فلمّا انصرف قال له الناس : يا رسول الله ! راءَيناك خفَّفت ، حل حدث فى الصلاة اءمر؟ فقال : و ما ذاك ؟ قالوا: خفَّفت فى الركعتين الاخيرتين ، فقال : او ما سمعتم صراخ الصبىِّ؟ و فى حديث آخر خشيت ان يشتغل به خاطر ابيه (19).
    ((يكى از روزها كه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم نماز مى خواندند، برخلاف معمول دو ركعت آخر نماز را خيلى كوتاه به جاى آوردند. وقتى نماز تمام شد عده اى گفتند: يا رسول الله ! امروز ديديم نماز را خيلى كوتاه به جاى آورديد! - گاهى در حين نماز پيك وحى نازل مى شد و رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم نماز را به سرعت تمام مى كردند، مردم خيال مى كردند كه باز جبرئيل نازل شده يا اتفاق جديد افتاده است - حضرت فرمودند: آيا صداى فرياد و گريه آن كودك را در حال نماز نشنيديد؟ من به خاطر آن كه اين كودك در نماز گريه مى كرد، نماز را كوتاه كردم )).
    حضرت در حديث ديگرى در همين باره فرمودند: من ترسيدم كه ذهن پدر اين كودك ، با شنيدن صداى گريه فرزندش كه در صف جماعت است ، از نماز و عبادت منحرف شود و با توجه كامل نمازش را به جاى نياورد. بنابراين نماز را سريع تر به جاى آوردم )).
    اين رفتار پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم خود درس مدارا و سلوك صحيح با ديگران است .
    انسان بايد توجه كند كه چگونه با ديگران معاشرت كند و چگونه كار جمعى انجام دهد تا موجب تحميل فشار بر ديگران نباشد.
    3 - نظم و ترتيب
    از آثار ديگرى كه با حضور در جماعت مترتب است ، درس نظم و ترتيب در امور است . در روايات داريم :
    سوُّوا بين صفوفكم و حاذوا بين مناكبكم (20).
    ((به صف جماعت كه مى ايستيد، صف را تسويه (مساوى ) كنيد و شانه هايتان را محاذى يكديگر قرار دهيد)).
    حتى در روايت ديگرى آمده است كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم در آغاز براى اين كه مسلمان ها را تعليم بدهند هنگام نماز جماعت ، ريسمانى را به دست مى گرفتند و سمت ديگر آن را سلمان به دست مى گرفت تا صف ها مرتب و داراى نظم باشند(21).
    4 - وقت شناسى
    از ديگر فايده هاى نماز جماعت ، وقت شناسى است ؛ زيرا نمازهاى جماعت در اول وقت نماز برپا مى شوند.
    انسانى كه به نماز جماعت مقيد باشد، طبعا وقت شناس است و براى هر كار و برنامه اى ، ساعت مقررى دارد كه هر كارى را در زمان خاص خود انجام مى دهد.
    نماز جماعت به انسان كمك مى كند تا وقت شناس باشد و به او مى آموزد تا از لحظه ها و فرصت هاى عمر به خوبى بهره برد.
    5 - ترويج روح برابرى و مساوات
    نماز جماعت باعث مى شود بين مؤ منان روح مساوات و برابرى برقرار شود.
    در مساجد و محافل عبادى كه متعلق به مسلمانان است ، هيچ ممنوعيتى براى حضور طبقه اى از طبقات اجتماعى وجود ندارد، ممكن است در صف نماز جماعت ثروتمندترين و قدرتمندترين ماموم حضور داشته و فقيرترين و ناتوان ترين ماموم نيز در كنار او ايستاده باشد. در روايت معروفى از امام صادق عليه السلام كه در مباحث قبل هم به آن اشاره شد آمده است كه :
    جاء رجل موسر الى رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم نقى الثوب ، فجلس الى رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم ، فجاء رجل معسر درن الثوب فجلس الى جنب الموسر، فقبض الموسر ثيابه من تحت فخذيه ، فقال له رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم : اءخفت اءن يمسك من فقره شى ء، قال :لا، قال : فخفت اءَن يصيبه من غناك شى ء؟ قال : لا، قال : فخفت اءَن يوسخ ثيابك ؟ قال : لا، قال : فما حملك على ما صنعت ؟ فقال : يا رسول الله ! ان لى قرينا يزيّن لى كلّ قبيح و يقبح لى كلّ حسن . و قد جعلت له نصف مالى ، فقال رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم للمعسر: اءَتقبل ؟ قال : لا فقال له الرجل : و لِمَ؟ قال : اءَخاف اءَن يدخلنى ما دخلك (22).
    ((شخصى ثروتمند كه لباس پاكيزه اى بر تن داشت ، نزد پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم آمد و كنار ايشان نشست . سپس مرد فقيرى كه لباس ‍ مندرسى بر تن داشت وارد شد و كنار مرد ثروتمند نشست . ثروتمند - با حركتى كه حاكى از نارضايتى از نشستن فقير بود - لباس خود را جمع كرد. پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم به او فرمودند: ترسيدى از فقر او چيزى به تو سرايت كند؟ گفت : نه ، پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم فرمودند: ترسيدى از دارايى ات چيزى به او برسد؟ گفت : خير، حضرت فرمودند: ترسيدى لباس تو را كثيف كند؟ گفت : نه ، حضرت فرمودند: پس چه چيزى باعث اين كار تو شد؟ عرض كرد: اى پيامبر خدا! درونم كسى است كه زشتى ها را برايم زيبا خوبى ها را زشت جلوه مى دهد. من حاضرم نيمى از ثروتم را به اين مرد بدهم . پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم به فقير فرمودند: قبول مى كنى ؟ گفت : نه ، ثروتمند پرسيد: چرا؟ گفت : مى ترسم اين خصلت زشت در من نيز به وجود آيد)).
    6 - درك ضرورت وجود رهبر
    از ديگر آثار نماز جماعت اين است كه مسلمانان درك مى كنند كه هيچ جامعه اى بدون حضور امام ، پيشوا و رهبر قابل دوام نبوده و يك زندگى اجتماعى بدون حضور امام و پيشوا معنى ندارد.
    ممكن است كسى بگويد كه زندگى اجتماعى چه ضرورتى دارد؟ ضرورت زندگى اجتماعى روشن تر از آن است كه نياز به توضيح و استدلال داشته باشد؛ چون هر عقل سليمى درك مى كند كه هيچ انسانى به تنهايى نمى تواند زندگى كند و دوران غارنشينى و زندگى فردى به سر آمده است و همه انسان ها براى ادامه حيات و بقاى خود نيازمند يكديگرند. در ((غررالحكم )) كلام لطيفى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
    ايّاكم والفُرقة ، فان الشّاذَّ عن اهل الحق للشيطان كما ان الشاذ من الغنم للذِّئب (23).
    ((از تفرقه بپرهيزيد؛ چرا كه دورشونده از اهل حق به دامن شيطان مى افتد همان طور كه اگر يك گوسفند از گله جدا شود نصيب گرگ مى شود)).
    حضور در جمع ، به فكر و انديشه انسان شادابى و طراوت مى بخشد. امروزه هيچ انسان عاقلى نمى پذيرد كه زندگى فردى يك زندگى مرفه و كاملى است .
    ضرورت اجتناب ناپذير است كه زندگى از حالت فردى به صورت اجتماعى درآيد و زندگى اجتماعى هم بدون پيشوا و امام معنا ندارد. به تعبير حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام :
    لابدّ للناس مِن امير بَرّ او فاجر(24).
    ((مردم به حاكم و زمامدار نيازمندند؛ خواه نيكوكار باشد خواه نابكار)).
    بايد ديد كسى كه مى خواهد ما را به سوى خدا و دين راهنمايى كند، آيا قابليت و لياقت آن را دارد يا نه ؟ در سخنى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم درباره نماز جماعت ذكر شده است كه فرموده اند:
    اءن اءَئمَّتكم قادتكم الى الله ، فانظروا بمن تقتدون فى دينكم و صلاتكم (25).
    ((پيشوايان و ائمه شما در نماز كسانى اند كه شما را به سوى خداوند متعال رهنمون مى شوند، پس توجه داشته باشيد كه در دين و نمازتان به چه كسى اقتدا مى كنيد)).
    ويژگى هاى رهبر و پيشوا
    در اين كه زندگى اجتماعى بدون محور ممكن نيست ترديد وجود ندارد گرچه اين محور در مكاتب مختلف ، تعريفى خاص يافته است : سلطان ، رهبر، امير، رئيس جمهور، امپراطور و يا...
    در اين جا قصد داريم با توجه به شرايط امام جماعت ، به شرايطى كه پيشوا، امام و رهبر يك جامعه داشته باشد، بپردازيم .
    طبيعى است كه بحث در اين وادى ، مى تواند بسيار طولانى باشد، اما چون درباره حاكم و رهبر در مباحث گذشته مفصل بحث كرده ايم ، اين جا به مقدار ضرورت و شايد به نكاتى كه در آن مباحث فراموش شده ، اشاره مى كنيم .
    رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم درباره اهميت وجود فردى افضل به عنوان امام و پيشوا مى فرمايند:
    اءِمام القَومِ وافدُهم فقدِّموا اءَفضلكم (26).
    ((امام و پيشواى جماعت كسى است كه مى خواهد بين مخلوق و خالق وساطت كند، پس افضل مردم را مقدم بداريد)).
    طبيعى است كه انسان وقتى به نزد بزرگى مى رود، واسطه اى را انتخاب مى كند كه داراى فضايل و مكارمى باشد؛ بنابراين رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم مى فرمايند: آن را كه افضل است مقدم بداريد. از طرف ديگر، كسى كه به عنوان افضل انتخاب مى شود، بايد توجه داشته باشد اگر در ميان جمع كسى افضل از او حضور دارد نبايد اين مقام را بپذيرد. در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    مَن اءَمَّ قوما و فيهم هو اءَعلم منهُ، لم يزَل اءَمرهم الى السَّفال الى يوم القيامة (27).
    ((اگر كسى پيشوايى قومى را بپذيرد، در حالى كه مى داند در ميان ايشان افرادى هستند كه بر او فضيلت و رجحان داردند امور آن قوم رو به پستى و انحطاط مى گذارد)).
    صرف نظر از آثار عقلانى ، اثر وضعى آن اين است كه سرنوشت آن قوم به انحطاط مى انجامد. البته آثار قابل توجه ديگرى هم بر نماز جماعت مترتب است كه ما از آنها صرف نظر مى كنيم .
    آنچه در تبيين كلام امام سجاد عليه السلام مشهود است ، اين كه امام عليه السلام در ذكر حق امام جماعت به نكاتى اشاره مى فرمايند كه صرف نظر از جهات اجتماعى كه از آن استفاده كرديم ، نكات دقيق فقهى نيز در آن وجود دارد.
    بار ديگر اين حق را از زبان امام عليه السلام مرور مى كنيم :
    و امّا حقّ اءِمامك فى صلاتك ، فاءن تعلم انه قد تقلد السفارة فيما بينك و بين الله ، و الوفادة الى ربك .
    ((امام جماعت ، در حقيقت كسى است كه وساطت ميان ماموم و خدا را به عهده گرفته است و از جانب انسان سخن مى گويد)).
    در نماز جماعت حمد و سوره صرفا به عهده امام است و ديگران نبايد حمد و سوره را قرائت كنند، بنابراين او از جانب مامومين با خدا حرف مى زند و نه مامومين از جانب او.
    امام جماعت در كلماتى براى نمازگزاران دعا مى كند؛ مثلا مى گويد اهدنا الصّراط المستقيم ولى آنها براى او دعايى نمى كنند. او در قرائت سوره حمد از خدا براى ايشان مطالباتى دارد و خير و سعادت را براى آنها درخواست مى كند، در حالى كه آنها چنين نمى كنند. مردم ، به پشتوانه حضور او به درگاه ربوبى حاضر مى شوند و بنابراين چنين تعبير مى فرمايند:
    و كفاك همَّ المُقام بين يدى الله .
    ((او ايستادن و سؤ ال كردن از خدا را به عهده مى گيرد)).
    نكته فقهى ديگرى كه در كلام امام عليه السلام آمده ، اين است كه :
    فان كان فى شى ء من ذلك تقصير كان به دونَكَ.
    ((هر اشكالى در نماز واقع شود به عهده امام جماعت است ، نه ماموم )).
    بنابراين ، اگر نماز امام جماعت اشكالى داشته باشد؛ مثلا بدون طهارت باشد و يا در نماز اشتباهى كند، نماز مامومين صحيح خواهد بود و گناه آن به عهده امام جماعت است .
    امام جماعت خود و نمازش را حافظ ماموم و نماز او قرار مى دهد. بنابراين امام سجاد عليه السلام مى فرمايند: در قبال اين فداكارى فتشكر له على ذلك عقلا و شرعا لازم است از او سپاس گزارى شود؛ چرا كه او احسان كرده و ثواب زيادى را براى مامومين به ارمغان آورده است .
    31 - حق همنشين
    و امّا حقّ الجليسِ فاءَن تُلِينَ له كَنفَكَ و تُطِيبَ له جانِبَكَ و تُنصِفَهُ فى مُجَارَاةِ اللَّفظِ و لا تُغرِقَ فى نَزعِ اللَّحظِ اءِذَا لَحَظتَ و تَقصِدَ فى اللَّفظِ الى اءِفهَامِهِ اءِذَا لَفَظتَ و اءِن كُنتَ الجليسَ اءِليه كُنتَ فى القِيَامِ عنه بالخِيَارِ و اءِن كانَ الجَالسَ اءِلَيكَ كانَ بالخِيَارِ و لا تِقُومَ الّا بِاءِذنِهِ و لا قُوَّةَ الا باللَّه .
    ((اما حق همنشين تو اين است كه او را به خوبى بپذيرى و به او خوش آمد بگويى ؛ و در گفتگو با وى انصاف پيشه كنى و به ناگاه ديده از او برنگردانى و در حد فهم او سخن بگويى ؛ و هرگاه همنشين او شدى مى توانى هر وقت خواستى برخيزى و اگر او آمد و با تو نشست اختيار برخواستن با اوست و تو بدون اجازه او برنخيز)).
    از اين حق تا پايان رساله حقوق به استثناى يكى دو مورد، امام سجاد عليه السلام به آموزش نكته هاى دقيقى از آداب معاشرت با طبقات و اصناف مختلفى مى پردازد كه انسان در طول زندگى با آنها برخورد دارد. به عنوان مثال يكى همين حق همنشين در يك مكان و به طور موقت . بعد حق همسايه ، دوست ، مصاحب ، شريك ، طلبكار، بستانكار، طرف دعوا، مشير و مشار، ناصح و مستنصح و...
    علت ارسال رسل و انبيا
    قبل از تبيين حق همنشين ، بايد در مقدمه مطلبى را بيان كنيم تا در همه حقوق بيست گانه باقيمانده به عنوان محور مطالب مورد توجه باشد.
    در خلال مباحث گذشته ، همواره بر اين نكته تاءكيد داشتيم كه رسالت اديان الهى و وظيفه انبيا و پيشوايان دينى ، تنبه و تذكار به مكنونات ضمير انسانى و مركوزات فراموش شده و مورد غفلت قرار گرفته بشرى است ؛ كه اگر جز اين مى بود و تعاليم و آموزش هاى معارف دين با فطريات انسانى همخوانى نداشت ، هرگز براى انبيا در جذب انسان ها توفيقى حاصل نمى شد؛ زيرا به هنگام بازگشت و مراجعت به فطرت ، آثار حركت برخلاف فطرت از بين مى رود؛ چرا كه حركت در مسير فطرت ، حركتى قهرى و جبرى است . همين مطلب را اميرالمؤ منين عليه السلام در خطبه اول نهج البلاغه به خوبى بيان فرموده اند:
    فبعث فيهم رسله ، و واتر اليهم اءَنبيائه ، لستاءدُوهم ميثاق فطرته ، و يذكروهم منسىَّ نعمته ، و يحتجوا عليهم بالتبليغ ، و يثيروا لهم دفائن العقول (28).
    ((خدا انبيا را براى اين فرستاده است كه از آنها همان پيمانى را مطالبه كند كه با فطرت انسانى بسته است و نعمت هاى فراموش شده را به آنها يادآورى كند و آن زمينه ها و گنجينه هاى عقلايى را برانگيزد و با تبليغ و وسيله انبيا به آنها احتجاج كند)).
    هشام بن حكم از امام موسى بن جعفر عليه السلام نقل مى كند به من فرمودند:
    ان لله على الناس حجتين : حجَّة ظاهرة و حُجَّة باطنة (29).
    ((خداوند دو حجت و برهان بر انسان ها دارد: يكى حجت ظاهرى كه همان انبيا و سفراى الهى هستند و ديگرى حجت و برهان باطنى كه نيروى عقل و فطرت بشر است )).
    اعتبار و حجيت پيام فطرت انسانى و پيام وحى در كنار يكديگر قرار داده شده است و اين حكايت از وحدت و يگانگى در محتوا مى كند؛ يعنى آنچه را كه انبيا مى گويند، همان چيزى است كه فطرت بشرى مى گويد؛ و آنچه را كه فطرت به آن فرمان مى دهد، چيزى است كه فطرت سليم و غيرآلوده درك مى كند و اگر بين اين دو تعارض و تناقض باشد، حجيت و اعتبار هر دو معنى نخواهند داشت ؛ يعنى هر دو نمى توانند حجت باشند. منتها پيام وحى ، تبيين همان مجملات فطرت است ، يعنى يادآورى منسيات و فراموش شده ها و توضيح مبهمات است ؛ و يا به عبارت ديگر چراغ افروزى و نورافشانى در ذخاير و معادن تاريك نهفته مستتر در ضمير بشر است كه به دليل جدال و درگيرى با وسوسه هاى نفسانى در زاويه گمنامى و نسيان گرفتار آمده است .در اندرون من خسته دل ندانم كيست كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست

    در اين شعر نيز شاعر به همان فطريات و ادراكات معقول بشرى اشاره دارد.
    بر اين اساس بايد گفت كه آنچه را در كلمات وحى و سخنان پيشوايان دينى به عنوان مسائل اخلاقى ملاحظه مى كنيم ، تذكار، يادآورى و تنبه به قواعد و قوانينى است كه انسانست انسان و آدميت او را در گرو تقيد به آنها است وگرنه چنانچه اين قيدهاى اخلاقى از انسان ها به عنوان اخلاق فردى و از جوامع انسانى به عنوان اخلاق جمعى گرفته شود، هيچ امتياز و برترى ميان انسان و ساير مخلوقات نخواهد بود، پس سعادت براى فرد و جامعه نمى تواند جز در سايه رعايت اين قواعد اخلاقى و تقيد و التزام به آنها باشد.

  2. #2
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    حال بعضى از اين قواعد اخلاقى ، معيارهاى اخلاق حسنه است و بعضى از آنها از لحاظ درجه و مرتبه اوج مى گيرد و به تبيين كرامت هاى اخلاقى و اخلاق كريمه مى پردازد. هر يك از اين دو، مقام و جايگاه ويژه اى دارد؛ يكى مقام محاسن اخلاقى است و ديگرى مقام مكارم اخلاقى .
    آنچه را كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم به عنوان پيام انحصارى رسالت خود و علت نهايى بهثت خود ذكر مى فرمايند، وصول و صعود انسان ها به آن مرتبه عالى اخلاقى يعنى كرامت هاى اخلاقى است :
    انما بُعِثتُ لاءُتمِّم مكارم الاءخلاق (30).
    ((به درستى كه من براى تكميل و تتميم مكارم اخلاقى مبعوث شدم )).
    در اين كه هميشه عقلاى عالم ، الزامات الخاقى را يك ضرورت مى دانند، ترديدى نيست . به همين دليل مكاتب مختلف اخلاقى در شرق و غرب عالم و در طول تاريخ زندگى انسان ها، ظهور كرده ، بشريت را به يادگيرى و التزام به تعاليم خود دعوت كرده و مى كند. مهم اين است كه چگونه مى توان اين آموزش هاى اخلاقى را در افراد به صورت يك سجيه و ملكه درآورد و به تعبير ديگر چگونه مى توان اين اصول اخلاقى را در روح بشر نهادينه كرد؟ يا چگونه اين اصول يا زندگى روزمره انسان ها عجين شود كه قابل تفكيك نباشد؟ و اساسا زندگى انسان ها چگونه مى تواند تنظيم شود كه هيچ فرد و يا هيچ اجتماعى از اين اصول پذيرفته شده اخلاقى تخلف نكند؟ آيا صرفا آموزش و تعليم اين اصول اخلاقى كافى است ؟ آيا دعوت مكاتب اخلاقى كفايت مى كند؟ آيا درك عقل بشر كفايت مى كند؟
    زمانى مى توانيم پاسخ اين سوالات را بيابيم كه سرّ اين نكته را دريابيم كه چرا توفيق مكاتب علمى و نظرى در مقايسه با توفيق اديان الهى ناچيز است ؟
    علت موفقيت اديان الهى
    سرّ موفقيت اديان الهى اين است كه قبل از اين كه اقدام به اصلاح اخلاق و رفتار عملى انسان ها كنند، به اصلاح اعتقاد انسان ها برخاسته اند و سر و كار آنها با عقايد و باورهاى عقيدتى انسان ها بوده است . مثلا نفس اين كه انسان ها در سايه تعاليم اديان الهى ، به مبدا و معاد توجه پيدا كنند، پذيرش ‍ مبدا و معاد مى تواند اصول اخلاقى را براى آنها به صورت سجيه اخلاقى و امر پذيرفته شده و قطعى اخلاقى درآورد وگرنه صرف داشتن علم ، عقل و تدبير راه گشا نخواهد بود؛ زيرا به تعبير اميرالمؤ منين عليه السلام كه مى فرمايند:
    رُبَّ عالِم قد قَتَلَه جَهلُه ، و عِلمُه معه لم ينفَعهُ(31).
    ((بسا دانشمند كه نادانى وى او را از پا درآورد و دانش او با او بود و او را سودى نكرد)).
    تنها آموزش و تعليم اصول اخلاقى ، نمى تواند راه گشا و مشكل گشا باشد.
    صرف تطابق با اصول عقلانى و فطرت انسانى هم كفايت نمى كند. براى اين كه گاهى چنان عقل در اسارت نفس اماره قرار مى گيرد كه همه زواياى روشن سعادت به روى عقل بسته مى شود. در روايتى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    كَم مِن عقل اءَسير عند هَوَى اءَمير(32).
    ((چه بسيار عقل هايى كه در اسارت هواى مسلط نفسانى قرار مى گيرند)).
    در عين اين كه مى پذيريم بسيارى از انسان ها در سايه دعوت انبيا به مكارم اخلاقى ، به اديان الهى گرايش پيدا كرده اند و اين دعوت براى آنها جاذبه ايجاد كرده و آنها را به سمت دين و معارف الهى سوق داده است ، بايد به اين مهم نيز اذعان كنيم كه همه انسان ها در آغاز، نيازمند اصلاح اعتقادى هستند و تا اعتقادات آنها اصلاح نشود، التزام به اخلاق عملى معنا نخواهد داشت ؛ بنابراين ، انسان ملتزم و متعهدى كه مبدا و معاد را پذيرفته است ، وقتى مى شنود كه امام صادق عليه السلام فرموده اند:
    الخُلُقُ الحَسَن جمَال فى الدُّنيا(33).
    ((خُلق خوش باعث زيبايى انسان در دنيا است )).
    يا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    انَّ الله عزّوجلّ جَعَل محَاسِنَ الاءَخلاق وُصلُ بينه و بين عبادِهِ(34).
    ((خداوند محاسن اخلاق را باعث پيوند ميان خود و بندگانش قرار داده است )).
    خود را ملتزم مى كند و يا وقتى درك كند كه تاثير التزام به موازين اخلاقى در سرنوشت آينده و آخرت او چقدر است و ببيند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است :
    ما يوضَعُ فى ميزان امرِى ، يوم القيامَةِ اءَفضلُ من حُسن الخلق (35).
    ((هيچ چيز در ترازوى سنجش اعمال انسان در قيامت ، سنگين تر از حسن خلق نخواهد بود)).
    او را ملتزم و مقيد به رعايت حسن خلق مى كند. انسان وقتى كلام رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم را مى شنود كه فرموده اند:
    فاءِنَّ سوءَ الخُلُقِ ذَهَبَ بخير الدُّنيا والآخِرَةِ(36).
    ((بداخلاقى خير دنيا و آخرت انسان را از بين مى برد)).
    سعى مى كند به محاسن اخلاق ، بلكه به كرامت هاى اخلاقى ملتزم شود. قبل از اين كه به اين سؤ ال مهم پاسخ دهيم كه چگونه مى توان به آن مراتب عالى صعود كرد، بايد ببينيم اخلاق حسنه و اخلاق كريمه چيست ؟ اين مطلب تازه اى نيست كه ما، در مقام تبيين و توضيح آن برآمده باشيم ؛ بلكه سخنى است كه اصحاب ائمه عليهم السلام از آن پيشوايان و مروجان اخلاق اسلامى سؤ ال كرده اند و پاسخش را براى ما به ميراث باقى گذاشته اند.
    نمونه هايى از حسن خلق
    مرحوم صدوق در ((معانى الاخبار)) نقل مى كند كه راوى از امام صادق عليه السلام سؤ ال كرد كه :
    ما حدُّ حُسنِ الخُلُق ؟ قال : تلينُ جانبَكَ و تَطيبُ كلامَك و تلقى اءخاك ببِشر حَسَن (37).
    ((تعريف حسن خلق چيست ؟ حضرت فرمودند: اول ، نرم خويى و صميميت با مردم ؛ دوم ، پاكيزه سخن گفتن و رعايت آداب گفتگو با ديگران ؛ سوم ، برخورد با ديگران با چهره خندان و متبسم )).
    البته روشن است كه عبارات امام صادق عليه السلام در تعريف حسن خلق ، مصاديق و نمونه هايى از حسن خلق است ؛ وگرنه روايت هاى فراوانى داريم كه موارد ديگرى را هم به عنوان مصاديق حسن خلق ذكر فرموده اند.
    از مصاديق حسن خلق كه در روايت هاى فراوان ذكر شده اين است كه انسان به وظايف ظاهرى خود نسبت به برادر مسلمانش ملتزم باشد: هنگام مشكل او را كمك كند، هنگام ديدن او، سلام كند، اگر صاحب فرزند مى شود به او تبريك بگويد، اگر كسى را از دست داده است به او تسليت بگويد و...، همه اينها از اصولى است كه جزء مصاديق حسن خلق و التزامات اخلاقى است .
    اهميت محاسن اخلاقى وقتى روشن مى شود كه فرد و يا جامعه متخلق به اخلاق حسنه را با فرد و يا جامعه اى كه فاقد اين اصول است مقايسه كنيم ؛ يعنى انسان مقيد به معيارهاى اخلاقى را مقايسه كنيم با كسى كه نه خوش برخورد است و نه به هنگام گفتگو از كلمات زيبا استفاده مى كند، بلكه سخن و كلمات او همواره زشت ، ركيك و ناپسند است ؛ يا هيچ گاه در مواجه با ديگران نرم خو و گرم و صميمى نيستند و انسان سردمزاج و بى تفاوتى است . يقينا اين دو قابل قياس نيستند و همين طور جامعه اى كه متخلق به اخلاق حسنه است و جامعه اى كه فاقد آن است ، اما آيا براى اخلاق انسانى همين مقدار كافى است ؟ و يك جامعه و يك فرد با دارا بودن اين معيارها و رعايت كردن اين خصوصيات ، به عالى ترين درجات اخلاقى صعود كرده است ؟ قطعا چنين نيست .
    كرامت هاى اخلاقى
    اصول ديگرى هست كه در دعوت پيام وحى و پيشوايان دينى ، از آنها به كرامت هاى اخلاقى تعبير شده است . امام صادق عليه السلام نيز به چند نمونه از آنها اشاره مى كنند:
    صَل من قطعك ، و اءعطِ مَن حرَمك ، و اءحسِن الى مَن اءساءَ اليك ، و سلِّم على مَن سبَّك ، و اءنصف مَن خاصمك ، واعفُ عمَّن ظَلَمك (38).
    ((با آن كه با تو قطع رابطه كرد، با او ارتباط برقرار كن ؛ و به آن كه تو را - در موقع احتياج - محروم كرده - در زمان احتياجش - عطا كن ؛ و به آن كه به تو جسارتى كرد، احسان كن ؛ و به آن كه به تو دشنام داد، سلام كن و با آن كه با تو دشمنى كرده ، انصاف روا دار؛ و آن را كه بر تو ظلم كرده ، ببخش )).
    اين موارد، برخى از كرامت ها، بزرگوارى ها و ملكات نفسانى و اخلاقى است كه با حسن خلق فاصله بسيار زياد دارد. انسان براى وصول به اين مرتبه تا ملتزم به محاسن اخلاقى نشود، نمى تواند به كرامت هاى اخلاقى دست پيدا كند. در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه حضرت فرمودند:
    ذَلِّلُوا اءَخلاقَكم بالمَحاسن و قُوُدوها الى المكارم (39).
    ((اول ، نفس سركش و طاغى انسانى را با محاسن اخلاقى مهار كنيد، آن گاه آن را به سوى مكارم اخلاقى هدايت نماييد)).
    اكنون در بيان امام صادق عليه السلام مصاديقى را بررسى مى كنيم كه براى كرامت هاى اخلاقى بيان فرموده اند:
    1 - پيشگامى در برقرارى دوستى ها؛ صِل مَن قطعك اگر رحمى يا دوستى ، بدون دليل با تو قطع ارتباط كرد، تو با او ارتباط برقرار كن .
    2 - عطا به كسى كه تو را يارى نكرده است ؛ اعط مَن حرَمك اگر تو در روزگار نيازمندى ، دست نياز به سوى كسى دراز كرده اى و او به تو پاسخ منفى داده است و الان او محتاج شده است ، تو مى توانى مقابله به مثل كنى ؛ اما كرامت اخلاقى اين است كه در عين حال كه او تو را محروم كرده است ، تو در موقع نياز به او اعطا كن .
    3 - احسان به كسى كه به تو جسارت كرده است ؛ اءَحسِن الى مَن اءساءَ اليك اگر كسى همه عمر از هيچ نوع جسارتى فروگذار نكرده است ، امروز كه قدرت يافته اى به او نيكى كن ؛ زيرا اين كار كرامت اخلاقى است .
    4 - سلام به كسى كه به تو دشنام مى دهد؛ سلِّم على مَن سبَّك كسى كه هرگاه تو را مى بيند، زبان به دشنام و بدگويى مى گشايد، به او سلام كن كه اين كار كرامت اخلاقى است .
    5 - انصاف در حق دشمن ؛ اءنصِف مَن خاصمك با كسى كه بيهوده با تو دشمنى مى كند، از مسير انصاف خارج مشو.
    6 - بخشش كسى كه در حق تو ظلم كرده است ؛ واعف عمَّن ظلمك كسى را كه به تو ستم كرده و از هيچ نوع ظلمى فروگذار نكرده است ، مورد عفو و بخشش قرار بده .
    آنچه ذكر شد همه از مصاديق كرامت ها و بزرگوارى هايى است كه نشات گرفته از يك روح بلند انسانى است . در آغاز اين كتاب ذكر شد كه اين سخنان از كسانى است كه خود، عامل به اين شيوه ها و روش ها بوده اند. لذا علت اين كه وقتى انسان اين كلمات را مى خواند و يا مى شنود تحت تاثير قرار مى گيرد اين است كه گفت :سوز دل مهجوران سوز دگرى دارد حرفى كه ز دل خيزد در دل اثرى دارد

    عدم تاثير علم بدون عمل
    در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
    العَالِمَ اذا لَم يَعمَل بعِلمِه زَلَّت موعِظَتُهُ عن القلوب ، كما يَزِلُّ المَطَرُ عن الصَّفا(40).
    ((عالمى كه به علم و دانش خود عمل نمى كند، هرگز علم و دانش او در دل ها و قلب ها جاى نمى گيرد و تاثير نمى كند)).
    علت اين كه انسان وقتى كلمات اين بزرگواران را مى شنود و يا مى خواند، تحت تاثير قرار مى گيرد، در همين نكته نهفته است كه برخاسته از زبان و صاحب سخنى است كه خود به اين سخنان عمل مى كند.
    با اين كه همه موجودات و انسان ها در اساس خلقت و در ماده و مايه اوليه خلقت با يكديگر تفاوت چندانى ندارند، و مواد به كار رفته در خلقت انسان و ساير موجودات با اندكى اختلاف ، مشابه و مساوى است ؛ ولى آنچه او را از ساير موجودات متفاوت و ممتاز مى كند، صرفا داشتن سرمايه و گوهر گران بهاى عقل و درك و تدبير نيست كه داشتن سرمايه و استفاده نكردن از آن ، نقصان بزرگتر و خسران بيشترى است . ثروتمندى كه در كنار ثروتش از گرسنگى مى ميرد، عالم و راه شناسى كه با داشتن و دانستن نقشه كامل ، در كوير و شوره زار از سرگردانى تلف مى شود، هر دو شايسته ملامتند. اميرالمؤ منين عليه السلام در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرمايند:
    و اءِنَّ العالِمَ العامِلَ بغير علمه كالجاهل الحائِرِ الَّذى لا يَستَفيقُ مِن جهله (41).
    ((عالمى كه به علمش عمل نمى كند و يا برخلاف علمش عمل مى كند، مانند جاهل سرگردانى است كه از بيمارى جهل و نادانى بهبود نيافته است ؛ يعنى علمش جهل او را درمان نكرده است )).
    آن علمى كه مولودش عمل باشد، ارزش دارد؛ بنابراين از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم روايت شده است كه حضرت فرمودند:
    رجل عالم اءخَذَ بعلمه فهو ناج ، و عالم تارك لعلمه فهذا هالك (42).
    ((عالمى كه توانسته به علم خود عمل كند، رستگار است و آن كه نتوانسته - با جاهل تفاوتى ندارد و - هلاك مى شود)).
    همچنين ثروتمند و انسان غنى كه از اندوخته و ثروت خود نتوانسته است براى نجات جان خود بهره ببرد بيشتر شايسته ملامت است .
    در قرآن كريم مى خوانيم :
    و لَقَد ذَرَاءنا لجهنَّم كثيرا مّن الجنِّ و الاءنس لهم قلوب لّا يفقَهون بها و لهم اءَعيُن لَّا يُبصرون بها و لهم آذَان لا يسمعون بها اءُولئك كالاءَنعام بل هم اءَضَلُّ اءَلئك هم الغافلون (43).
    ((به يقين ، گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم ؛ آنها دل دارند كه با آن نمى انديشند و نمى فهمند، و چشمانى كه با آن نمى بينند، و گوش هايى كه با آن نمى شنوند. آنها مانند چهارپايانند و بلكه گمراهتر. اينان همان غافلانند - زيرا با داشتن همه امكانات هدايت ، باز هم گمراهند-)).
    كسى كه با وجود بهره مندى از همه سرمايه ها، دچار گمراهى است از چهارپا و حيوان پست تر است . اميرالمؤ منين عليه السلام در مورد چنين انسانى مى فرمايند:
    فالصُّورةُ صُورَةُ اءَنسان ، و القلبُ قلبُ حَيَوَان ، لا يَعرفُ باب الهُدَى فيَتَّبِعَهُ، و لا باب العَمَى فيَصُدَّ عنه (44).
    ((صورت او صورت انسان است ، و دل او دل حيوان . نه راه رستگارى را مى شناسد، تا در آن راه رود و نه راه گمراهى را تا از آن بازگردد)).
    صورت انسان دارد، اما دل و قلب او حيوانى است . به وسيله اين دل و قلب نتوانسته باب هدايت را بشناسد به سوى آن برود و با شناخت باب جهالت از آن دورى كند. اين انسان به صرف داشتن چنين سرمايه اى ، از ديگر موجودات ممتاز و برتر نمى شود؛ اگر كسى كه اين سرمايه را در اختيار دارد و خدا براى او يك برترى ذاتى مقرر فرموده است ، نتواند از آن بهره بردارى كند، بدتر از حيوان است .
    التزام عملى به كرامت هاى اخلاقى
    پس آن چه كه به انسان امتياز و برترى مى دهد در التزام عملى و نهادينه كردن اين محاسن و كرامت هاى اخلاقى است كه پس از شناخت و دست يافتن به آنها، متوجه خواهد شد كه با روح و فطرت انسان سازگار است ، اما چگونه مى توان به اين محاسن و مكارم اخلاقى مقيد بود؟
    1 - اعتقاد به مبداء و معاد
    همان طور كه اشاره كرديم يكى از راه هاى تقيد به محاسن و مكارم اخلاقى ، اعتقاد به مبدا و معاد است كه انسان را نسبت به تخلق به اخلاق حسنه و كريمه تشويق مى كند؛ ديگر آن روح تعبدى است كه مقيدان به مبدا و معاد در خود احساس مى كنند. مرحوم كلينى روايتى را از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرموده اند:
    اءِنَّ الله عزّوجلّ خَصَّ رُسُلَه بمَكارمِ الاءَخلاق ، فامتَحِنوا اءَنفسكم ، فاءِن كانت فيكم فاحمَدوا الله و اعلَموا اءَنَّ ذلكَ مِن خير، و اءِن لا تَكن فيكم فاساءَلوا الله وارغبوا اليه فيها(45).
    ((خداوند در ميان مردم ، پيامبران و سفراى خود را به مكارم اخلاق اختصاص داد - آنها كسانى هستند كه در التزام به كرامت ها و بزرگوارى هاى روحى ممتازند - حال شما اى انسان ها، خود را بيازماييد اگر در خود مكارم اخلاق را يافتيد، خدا را سپاس گوييد و بدانيد كه در آفرينش شما با اين سجاياى اخلاقى خيرى است و اگر در وجود خود چنين چيزى را نمى يابيد - يعنى اين رغبت را احساس نمى كنيد - از خدا بخواهيد شما را يارى كند و در به دست آوردن آنها تلاش كنيد)).
    در روايت ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم وارد شده است كه فرموده اند:
    عليكم بمكارم الاءَخلاقِ، فاءِنَّ الله بَعَثَنى بها(46).
    ((لازم است كه شما در دستيابى به مكارم اخلاق تلاش كنيد؛ چون خداوند مرا براى آن مبعوث كرده است )).
    در هر حال ، انسان هاى مومن بايد در خود اين اشتياق را ايجاد كنند؛ زيرا كرامت هاى اخلاقى معيار ارزش انسان است ؛ يعنى باعث برترى انسان از ساير موجودات و پاك شدن نفس انسانى از همه پستى ها و رذايل اخلاقى اند.
    وقتى اين علاقه و اشتياق در انسان به وجود آمد، طبعا به دنبال شناخت آنها حركت خواهد كرد و بعد از اين كه محاسن و كرامت ها را شناخت ، به تدريج به آنها ملتزم و پايبند خواهد شد.
    2 - توجه به كرامت و عزت نفس
    اميرالمؤ منين عليه السلام در يكى از توصيه خاى خود به فرزندشان امام مجتبى عليه السلام مى فرمايند:
    اءَكرِم نفسَكَ عن كلِّ دَنيَّة ، و اءِن ساقَتكَ الى الرَّغائِبِ(47).
    ((نفس خود را از هر پستى گرامى دار، هر چند تو را بدانچه خواهى رساند)).
    كرامت اخلاقى ، يعنى برتر دانستن ، بالا و والاتر دانستن نفس انسانى از همه پستى ها و آنچه كه مصداق امور دنيّه است ؛ اگر چه انسان در سايه آن امور به مطلوب خود نايل شود. بعد استدلال امام عليه السلام عجيب است كه مى فرمايند:
    فانَّكَ لَن تَعتَاضَ بما تَبذُلُ من نفسك عِوَضا، و لا تَكُن عبدَ غيركَ و قد جَعَلَكَ الله حُرّا(48).
    ((چون آنچه را از خود بر سر اين كار مى نهى ، هرگز به تو برنگرداند. خود را برده غير خود - چه اميال نفسانى و چه ديگر انسان ها - قرار مده ؛ زيرا خداوند تو را آزاد آفريده است )).
    نفس انسانى ، اشرف مخلوقات الهى است ، در قبال اشرف مخلوقات و اين گوهر گرانبها، چه چيزى را مى خواهى دريافت كنى تا ارزش برابرى با نفس ‍ را داشته باشد؟ در روايت ديگرى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:
    عبدُ الشهوة اءذلُّ من عبد الرقِّ(49).
    ((كسى كه برده شهوت ها و تمايلات نفسانى خود است ، ذليل تر و حقيرتر از بردگانى است كه با پول خريدارى مى شوند)).
    بردگان به حسب شرايط اجتماعى ، گرفتار حقارت طبقاتى بودند، اما انسانى كه اسير تمايلات شهوانى و اميال نفسانى است ، طبعا حقيرتر و پست تر از آن انسانى است كه با پول مورد معامله قرار مى گيرد؛ چون به هر حال او بهايى دارد، اما كسى كه اسير تمايلات نفسانى مى شود، چه چيز را بهاى نفس خود قرار داده است ؟ آيا بهاى نفس انسانى خود را غضب و شهوت هاى جنسى قرار داده است ؟ بنابراين اگر انسانى با تقويت كرامت نفس ، به آن مرتبه كرامت نفسانى رسيد، ديگر گرد گناه نخواهد چرخيد. در تعبيرى از اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه مى فرمايند:
    ما زنى غيور قَطّ(50).
    ((انسان غيور هرگز زنا نمى كند)).
    غيرت ، يكى از اوصاف مردانگى و كرامت نفسانى است و انسان كريم كه داراى كرامت نفسانى است هرگز دست طمع پيش اين و آن دراز نمى كند. كرامت نفس يعنى آزادگى از هر قيدى . وقتى انسان طماع شد، برده غريزه طمع خود خواهد شد. انسان هاى كريم مى گويند: والتَّقَلُّلُ و لا التَّوسُّلُ(51) با كم مى سازند ولى دست نياز پيش اين و آن دراز نمى كنن ؛ به قول شاعر:دست طمع چو پيش كسى مى كنى دراز پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش

    اين بهاى نفس انسان نيست كه عزت انسانى را گرو قرار دهد و در مقابل ، ثمن بخس و ناچيزى را دريافت كند. ثمن بخس كه مى گوييم ، نه اين كه پول ناچيزى ، پول كلانى هم كه باشد، ثروت عظيمى هم كه باشد، بهاى انسانيت ، عزت و شرافت نفس انسانى نيست . در سخنى از اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه فرمودند:
    مَن اءحبَّ المكارم اجتَنَبَ المحارم (52).
    ((كسى كه كرامت هاى نفسانى و اخلاقى را دوست دارد از آنچه كه براى انسان حرام است ، پرهيز خواهد كرد)).
    انسان متخلق به كرامات نفسانى و اخلاقى ، از آنچه كه بر انسان حرام است دورى مى كند؛ چه اين حرمت ، حرمت تشريعى باشد يا از امورى باشد كه عقل عدم سازگارى آن را با كرامت اخلاقى تشخيص مى دهد. اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن كَرُمَت عليه نفسُه لم يُهِنها بالمعصيَةِ(53).
    ((كسى كه نفس خود را كريم مى دارد، آن را با معصيت و گناه ، موهون و پست نمى كند)).
    نفس ، گرامى ، بزرگ و داراى كرامت است . معصيت ، نشانه پستى و زبونى نفس است و انتخاب آن به خود انسان برمى گردد؛ يعنى كرامت ، از انسان موجودى مى سازد كه به هيچ قيمتى نفس انسانى را تحقير، كوچك و ذليل نمى كند. امور ديگرى نيز هست كه نشانه نداشتن كرامت نفس است ؛ حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در روايتى درباره غيبت مى فرمايند:
    الغيبَةُ جُهدُ العاجزِ(54).
    ((غيبت و بدگويى ، نهايت تلاش فرد عاجز و ناتوان است )).
    انسان كريم ، هيچ گاه خود را ناتوان ، ضعيف ، سست و پست نمى بيند. وقتى انسانى آلوده به غيبت و بدگويى از ديگران شود، معلوم مى شود كه عاجز و سست عنصر و ناتوان است كه زبان و انديشه خود را به بدگويى از ديگران آلوده مى كند. اين كار، با كرامت اخلاق و نفس ، مخالفت و مباينت دارد. رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم مى فرمايند:
    لا يَكذِبُ الكاذِبُ الَّا مِن مَهانَةِ نفسِهِ(55).
    ((دروغگو، دروغ نمى گويد؛ مگر اين كه نفس خود را پست مى بيند)).
    انسان دروغگو، چون نفس خود را پست مى بيند دروغ مى گويد. اما كريم كيست ؟
    الكريمُ يرى مكارمَ اءفعالِهِ دَينا عليه يَقضيه (56).
    ((انسان كريم ، كسى است كه بزرگوارى هاى اخلاقى را، دين و فريضه بر ذمه خود مى بيند و در مقام اداى دين برمى آيد)).
    انسانى كه داراى سرمايه كرامت است ، هرگز حاضر نيست شبى را به صبح برساند در حالى كه ديگران از او طلبكار باشند. همان طور كه قبلا گفتيم انسان هاى كريم ، اگر از نظر مالى هم افراد ناتوان و ضعيفى باشند، طمع را كم مى كنند و از ديگران ، حتى چيزى قرض نمى گيرند. اگر مديون هم شدند سعى مى كنند در اولين فرصت اين دين را ادا كنند و هرگز بدهى خود را به ديگران فراموش نمى كنند.
    كرامت هاى اخلاقى چنين وقارى را به روح و انديشه انسان كريم هديه مى كنند؛ يعنى هرگاه به صحنه هايى برخورد مى كند كه بايد در اين صحنه ها از روى غريزه عمل كند، چنين نمى كند؛ مثلا كسى با او دشمنى كرده يا از او بدگويى كرده است ، اقتضاى طبيعت اوليه انسانى است كه او را مجازات و مكافات كند، اما انسان كريم ، در مقابل ظالم به خود، عفو پيشه مى كند و عفو را فريضه اى مى داند كه بر ذمه او است . يا خدمت كردن به ديگران ، دستگيرى از مستمندان و افراد ضعيف را به عنوان فريضه و وظيفه خود مى داند و اگر بدان اقدام نكند، خود را ملامت مى كند. افرادى كه اين طور نمى انديشند و عمل نمى كنند، فاقد كرامت اخلاقى و انسانى هستند.
    صرف نظر از بزرگانى كه در تاريخ مذهبى و دينى مان داريم كه داراى كرامت هاى اخلاقى بسيارى بودند، گاهى انسان به افرادى برخورد مى كند كه انصافا در مقابل آنها احساس خضوع و احترام مى كند.
    روش هاى اخلاقى در برابر ديگران
    در كلام امام عليه السلام همنشين ، تنها به دوستى اطلاق نمى شود كه سابقه معاشرت طولانى با انسان داشته باشد و از گذشته با او دوست بوده و بخواهد در آينده نيز با او دوست بماند؛ بلكه همنشين ، به دوست موقت انسان نيز اطلاق مى شود. به تعبير ديگر، هر كسى كه با انسان ارتباطى ابتدايى پيدا مى كند، همنشين او است و بر انسان حقوقى دارد و انسان نيز در مقابل او داراى تكاليفى است . آن طور كه از كلام امام عليه السلام استفاده مى شود انسان متخلق به اخلاق ، مكلف است كه هشت حق را درباره همنشين خود مراعات كند:
    1 - نرم خويى و برخورد نيكو
    حضرت مى فرمايند:
    فاءَن تُلِينَ له كَنَفَكَ و تُطِيبَ له جانبَكَ.
    ((او را به خوبى بپذيرى و به او خوش آمد بگويى )).
    اين نرم خويى و برخورد خوش ، چيزى است كه خداوند متعال منت گذاشته و آن را به پيامبر خود عطا كرد. در قرآن آمده است :
    فبِمَا رحمَة مِّنَ الله لِنتَ لهم و لو كُنتَ فَظّا غليظَ القلبِ لانفَضُّوا من حَولِك (57).
    ((به خاطر رحمت و دوستى كه نسبت به تو داشتيم - به تو منت گذاشتيم و - تو را نرم خو و خوش خلق قرار داديم كه با مردم با نرمى معاشرت كنى و اگر انسانى تندمزاج و عصبانى بودى ، نمى توانستى كسى را جذب كنى )).
    بنابراين ، حق اول نرم خويى است كه رعايت آن رمز موفقيت برخى انسان ها به شمار مى آيد. انسان هايى كه در ملاقات هاى اوليه داراى برخوردهاى لطيف و جذابى اند، انسان هاى موفقى هستند و خداوند نيز، رمز موفقيت پيغمبر صلى الله عليه وآله و سلم را در نرم خويى بيان مى فرمايد. جالب اين است كه خداوند، وقتى موسى و هارون را مامور مى كند كه به سراغ فرعون بروند به ايشان مى فرمايد:
    اذهَبَا الى فرعونَ اءِنَّه طَغى # فقولا له قولا لَّيِّنا لَّعلَّه يتذَكَّرُ اءَو يخشى (58).
    ((به سوى فرعون برويد؛ كه طغيان كرده است ، اما به نرم خويى با او سخن بگوييد، شايد متذكر شود يا از خدا بترسد)).
    با اين بيان ، رمز موفقيت انبياى الهى در برخورد با دشمنان خدا، نرمى در گفتار و طماءنينه ، وقار و سنگينى در رفتار با طرف مقابل بود.
    اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه هاى متعدد چه به امام مجتبى عليه السلام ، چه به محمد بن ابى بكر و چه در نامه اى كه به يكى از فرمانداران خود مرقوم فرموده اند، در صدر همه توصيه هاى خود، به نرم خويى اشاره مى كنند؛ مثلا به امام مجتبى عليه السلام مى فرمايند:
    لِن لِمَن غَالَظَكَ فاءِنَّه يُوشِكُ اءَن يَلِينَ لك (59).
    ((با كسى كه با تو درشتى مى كند، نرمى كن ، باشد كه به زودى نرم شود)).
    حضرت توصيه مى كنند با كسى كه با تو به تندى و غلظت برخورد مى كند، نرم خو باش ، چون اگر تو تندى كردى ، اين خاطره سوء براى هر دوى شما باقى مى ماند و اگر روزى او پشيمان شد و به نرمى با تو برخورد كرد، شرمنده و خجلت زده خواهى ماند.
    حضرت در جاى ديگر به كسى كه بخواهد خدمت يا ماموريتى را انجام بدهد، يا يك وظيفه سنگين اجتماعى را عهده دار شود، حكم مى كند كه در ارتباطهايش ، نرم خو و خوش برخورد باشد؛ به خصوص اگر اين فرد بخواهد مسووليتى را عهده دار شود. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه به محمد بن ابى بكر مى فرمايند:
    فاخفِض لهم جناحَكَ، و اءَلِن لهم حانبَكَ(60).
    ((وقتى با مردم برخورد مى كنى ، متواضع و نرم خو باش )).
    در نامه چهل و ششم به فرماندارشان مى فرمايند:
    و اءَلِن لهم جانبَكَ(61).
    ((در برابر آنان - رعيت - نرم خو باش )).
    و يا در مجموعه كلمات قصار در اوصاف مومن چنين فرموده اند:
    المؤ منُ بِشرُهُ فى وجهه ، و حُزنُهُ فى قلبه ... سَهلُ الخَليقَةِ، لَيِّنُ العريكةِ(62).
    ((شادمانى مومن در رخسار او است و اندوه وى در دلش ، خوى آرام دارد، و راه نرمى پويد)).
    انسان مومن ، همواره طراوت و بشاشيت چهره را حفظ مى كند و اگر اندوه و غمى دارد، آن را در دل نگه مى دارد و به ديگران منتقل نمى كند و ديگران را افسرده نمى سازد.
    چنان كه ملاحظه مى شود، هم در آموزه هاى وحى و هم در سخنان اميرالمؤ منين عليه السلام به فرزندشان امام مجتبى عليه السلام به عنوان پدرى كه بهترين ها را براى فرزندش انتخاب كرده و در توصيه به والى شهرى كه از ناحيه حضرت ماموريت پيدا كرده ، نرم خويى توصيه شده است . حضرت خطاب به مومن ، به عنوان يك انسان كامل ، جامع و نيز انسانى كه همه خصلت هاى لازم انسانى را توانسته در خود به وجود آورد، مى فرمايند:
    عَوِّد لسانَك حُسنَ الكلامِ تاءمَنِ المَلامَ(63).
    ((زبانت را عادت بده كه هميشه در گفتار نرم و ملايم باشد تا از سرزنش ها در امان باشى )).
    در اوصاف و سيره رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه :
    اءصدقُ الناسِ لهجة ، و اءوفادهم ذمّة ، و اءلينهم عريكة (64).
    ((پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم از همه مردم راست گفتارتر، و در وعده باوفاتر، و در برخورد و اخلاق نرم خوتر بودند)).
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن تَلِن حاشتُهُ يَستدم مِن قومه المَحَبَّةَ(65).
    ((كسى كه نرم خو باشد دوستى او با ديگران هميشگى است )).
    نرم خويى با همنشين علاوه بر اين كه يك تكليف است ، ثمره اش دوام محبت و دوستى بين فرد و ديگران است ؛ و اگر كسى در همان برخورد اول ، خشونت و غلظت پيشه كند، نه تنها دوستى ، محبت و صميميتى را به وجود نمى آورد، بلكه باعث نوعى عداوت و دشمنى مى شود.
    بنابراين ، نرم خويى اولين حقى است كه در فرمايش امام سجاد عليه السلام به عنوان حقى ضرورى براى همنشين ذكر شده است . به طور كلى مؤ منان بايد نرم خو باشند كه اين ازهمان روح رافت و رحمت ايمانى سرچشمه مى گيرد. قرآن اين صفت را در ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم ضرورى دانسته و درباه آنها مى فرمايد:
    محمَّد رسول الله والَّذينَ معَهُ اءَشِدَّاءُ على الكُفَّار رُحَمَاء بينهم (66).
    ((محمد صلى الله عليه وآله و سلم فرستاده خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند)).
    مؤ منان وقتى با همديگر برخورد مى كنند، مهربان و رحيم اند و اين نشات گرفته از همان روح لطافت و رحمت انسانى است . يا در آيه شريفه ديگرى مى فرمايد:
    يا اءَيُّها الَّذين آمنوا مَن يَرتَدَّ منكم عن دِينِهِ فسَوفَ يَاءتِى الله بقوم يُحِبُّهم و يُحِبُّونَه اءَذِلّة على المؤ منين اءَعِزَّة على الكافرين (67).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما، از آيين خود بازگردد - به خدا زيانى نمى رساند - خداوند جمعيتى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنها نيز او را دوست دارند و اينان در برابر مؤ منان متواضع و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند)).
    در كتاب مكارم الاخلاق روايتى به نقل از امام مجتبى عليه السلام ذكر شده است كه مى فرمايند:
    ساءلتُ خالى هندَ بنَ اءبى هالة التميمىِّ و كان وصّافا عن حليةِ النبىِّ صلى الله عليه وآله و سلم و اءنا اءشتهى اءن يَصِفَ لى منها شيئا اءتعلق به ،... قال : قلتُ: كيف كانت سيرته مع جُلَسائِهِ؟ قال : كان رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم دائمَ البِشرِ، سَهلَ الخُلُق ، لَيِّنَ الجانب ، ليس بفظّ و لا غليظ(68).
    ((- برادر اُمّى حضرت زهرا عليها السلام ، كه فرزند خديجه عليها السلام بود، همه خصوصيات پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم را درك كرده بود و در وصف زيبايى هاى ظاهرى و اخلاقى حضرت بيان خوبى داشت . امام مجتبى عليه السلام مى فرمايند: - من از او سؤ ال مى كردم ؛ چون دوست داشتم اوصاف جدم را آن گونه كه بوده كاملا بيان كند. از جمله سوالاتى كه حضرت از هند مى فرمايند اين است كه : سيره و منش حضرت ، كيفيت و سلوك حضرت با همنشينانشان چگونه بود؟ هند مى گويد: رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم هميشه خندان ، نرم خو و خوش برخورد بودند و تندمزاج و عصبانى نبودند)).
    اين نكته بسيار مهمى است كه حضرت هميشه نرم خو بودند. اين همان خصوصيتى است كه باعث جذب انسان ها مى شد و از قرآن شريف نيز نقل كرديم كه قرآن خطاب به رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم مى فرمايد:
    فبِمَا رحمَة مِّنَ الله لِنتَ لهم و لو كُنت فظّا غليظ القلبِ لانفَضُّا من حولك (69).
    ((به خاطر رحمت و دوستى كه نسبت به تو داشتيم - به تو منت گذاشتيم - تو را نرم خو و خوش خلق قرار داديم كه با مردم با نرمى معاشرت كنى و اگر انسانى تندمزاج و عصبانى بودى - نمى توانستى كسى را جذب كنى و - از اطراف تو پراكنده مى شدند)).
    معلوم مى شود كه اين نرم خويى در مقابل تندمزاجى و درشت خويى است .
    اين آيه كاملا تصريح دارد كه اگر پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم تندخو و درشت خو بود، از گرد او پراكنده مى شدند چون نرم خو بود، مردم به او گرويدند. و در ((غررالحكم )) از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    سوءُ الخُلقِ يوحِشُ القريبَ و يُنَفِّرُ البعيدَ(70).
    ((تندخويى و بداخلاقى موجب متفرق شدن دوستان و نزديكان ، و متنفر شدن افراد دورتر مى شود)).
    بنابراين گفتار، افراد دور از انسان نيز وقتى مى بينند كسى بداخلاق است ، حاضر نمى شوند به او نزديك شوند و دورتر مى شوند. تعبير اميرالمؤ منين عليه السلام تعبير شيوايى است . اين از جمله آثار اجتماعى خوش خلقى است و علت تشويق به حسن خلق در مرتبه بالاتر از كرامت هاى اخلاقى ، همين آثار فردى و اجتماعى است .
    در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم آمده است كه :
    اءَكمل الُؤ منين اءِيمانا، اءَحسنهم خُلُقا(71).
    ((كاملترين مؤ منان از نظر ايمان ، خوش خلقترين آنها است )).
    طبيعى است همه كسانى كه ايمان به خدا و رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم و دين و ديانت دارند، دوست دارند در مرتبه عالى كمال ايمان باشند. حضرت راه رسيدن به آن را نشان مى دهند و مى فرمايند اگر مى خواهيد به مرتبه كمال ايمانى برسيد، حسن خلق پيشه كنيد و يكى از مصاديق آن نرم خويى است .
    2 - انصاف در گفتار
    و تُنصِفَهُ فى مُجَارَاةِ اللَّفظِ.
    ((وقتى با او سخن مى گويى ، انصاف را رعايت كن )).
    اين مى تواند معانى مختلفى داشته باشد: يكى از اين معانى همان سيره رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم است كه مقصود ما را بيان مى كند. در همان روايتى كه از هند نقل كرديم يكى از خصوصياتى كه براى رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم نقل مى كند اين است كه :
    و لا صخّاب و لا فحّاش و لا عيّاب و لا مدّاح ، يَتَغافل عمَّا لا يشتهى ، فلا يُؤ يَسُ منه و لا يُخَيِّبُ فيه مُؤَمِّليه ، قد ترك نفسه من ثلاث : المِراءِ و الاءكثارِ و ممّا لا يَعنيه (72) .
    در سخن گفتن ، شديدالصوت نبود، فريادگونه سخن نمى گفت . به طورى سخن مى گفت كه موجب رنجش طرف مقابل نشود و گوش او را آزار ندهد. بدزبان هم نبود. در فرمايش هاى حضرت هرگز كلمات ركيك به كار گرفته نشد، هرگز از الفاظ زشت استفاده نمى كردند. وقتى با مردم همنشينى مى كردند دنبال عيب جويى از ديگران نبودند كه عيب طرف را پيدا كرده و به زبان جارى كنند. از سوى ديگر، اگر خوبى و خيرى هم در كسى وجود داشت در مقابل او، زبان به مدح و ثناى او نمى گشودند كه هر دو بسيار اشتباه است كه ما در حقوق زبان به تفصيل به آنها اشاره كرديم .
    تعبيرات ديگرى هم در ادامه سخن از سيره حضرت صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است ؛ از جمله اين كه حضرت سه چيز را در معاشرت و گفتار انجام نمى دادند: اهل مراء و مجادله نبودند. ممكن است كسى سخنى بگويد كه انسان آن را نپسندد و با او به مجادله برخيزد. حضرت زياد سخن نمى گفتند و اين نهايت انصاف در گفتار است .
    بعضى كنترل زبانشان در اختيارشان نيست . وقتى لب به سخن بازمى كنند ديگر هيچ چيز نمى تواند مانع آنها شود. اصلا به طرف مقابل اجازه سخن گفتن نمى دهند و بر اثر كثرت كلام ، طرف مقابل را آزار داده ، خسته مى كنند. اين يكى از مسائلى است كه بايد در مجالست و همنشينى با ديگران رعايت شود. حرف هاى بيهوده از زبان رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم خارج نمى شد. سخنان حضرت هميشه سنجيده بود. در يك عبارت كلى ، يكى از امورى كه ضرورت دارد در معاشرت با ديگران رعايت شود انصاف در گفتار است .

  3. #3
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض


    همان طور كه بيان شد رعايت حق همنشين مى تواند مصاديق متعددى داشته باشد: به همنشين خود اجازه سخن گفتن بدهد، در گفتار با او زياد سخن نگويد. حرف بيهوده نزند. حرف تند و زشت نگويد. عيب جويى نكند. عيوب او را به رخش نكشد. مدح و ثناى بى جا نگويد و بلند با او حرف نزند كه موجب آزردگى او بشود. اينها از مصاديق انصاف در گفتار است كه درباره آن تاءكيد فراوانى شده است .
    بنابر روايتى از اهل سنت ، شخصى خدمت رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم رسيد و گفت : يا رسول الله ! مرا به عملى راهنمايى بفرماييد كه وارد بهشت شوم ؛ يعنى كارى كنم كه بهشت براى من تضمين شود، حضرت فرمودند:
    اءِنَّ مِن موجباتُ المغفرة بذل السلام و حُسنُ الكلام (73).
    از چيزهايى كه موجب بخشيده شدن گناه و گذشته انسان مى شود يكى بلند سلام كردن در برخورد با ديگران است - گويا بعضى در برخورد با ديگران بخل در سلام كردن دارند - و ديگر سخن زيبا است ؛ يعنى كلمات سنجيده بگويد، حرف هاى ارزشمند به زبان جارى كند.
    يا در سخن ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه فرموده اند:
    اءتَّقوا النّار و لو بشِقِّ تمرة ! فاءن لم تجدوا فبكلمة طيّبة (74).
    يكى از چيزهايى كه موجب دورى انسان از آتش و عذاب مى شود، ايثار به ديگران ، به عهده گرفتن نفقه و رسيدگى به فقرا است ، گرچه اين كار با نيمى از خرما باشد. بعد مى فرمايند: حتى اگر اين نيمه خرما را هم ندارى ، مى توانى اين كار را با يك سخن زيبا انجام دهى كه اين موجب دورى تو از آتش مى شود. در روايت ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    اءنَّ فى الجَنَّةِ غُرَفا يُرَى ظُهُورُها مِن بُطونها و بطونها مِن ظُهُورِها قيلَ لِمَن هى قال لمَن اءَطابَ الكلامَ و اءَفشَى السَّلامَ و اءَطعَمَ الطَّعام و صلَّى باللَّيل و النَّاس نِيَام (75).
    ((در بهشت غرفه ها و بناهايى است كه از داخل آنها بيرون و از بيرون داخل آنها كاملا پيدا است . شخصى از حضرت پرسيد؛ اين بناها و غرفه ها براى چه كسانى است ؟ حضرت فرمودند: براى كسانى است كه كلامشان زيبا و سلامشان بلند و آشكار است . به فقرا ايثار مى كنند و شب ها را به عبادت مى پردازند، در حالى كه مردم در خواب به سر مى برند)).
    شاهد بحث ما در اين روايت كسانى هستند كه هم سخن زيبا و هم زيبا سخن مى گويند، كه نتيجه كردار و گفتارشان ورود در چنين منازلى است . تعبير ديگرى از رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم است كه مى فرمايند:
    مَن اءَكرَمَ اءَخاهُ المُسلمَ بكلمَة يُلطِفُه و فرَّجَ عنه كُربتَهُ، لم يَزَل فى ظلِّ الله الممدود عليه الرَّحمةُ ما كان فى ذلك (76).
    ((اگر كسى حتى با گفتن كلمه اى برادر مسلمان خود را مورد لطف و مهربانى قرار داده و غمى را از دل او بردارد، مادامى كه او در اين حالت است ، در سايه لطف و رحمت الهى قرار مى گيرد)).
    به هر حال اين ظرايف اخلاقى است كه فقط در دستورات متعالى اسلام مى توان يافت ؛ يعنى ما مكاتب اخلاقى زيادى در عالم سراغ داريم و آثار آنها هم موجود است ، اما تصور نمى شود در هيچ مكتبى اين مقدار به ظرايف اخلاقى توجه شود كه مورد اهتمام رهبران و پيشوايان آن مكتب قرار بگيرد و از هر اهرم و عاملى براى تشويق و هدايت پيروان خود به سيره هاى ارزشمند استفاده كرده باشند.
    3 - نگاه كردن به همنشين
    و لا تُغرِقَ فى نَزغِ اللَّحظ اءِذا لَحَظتَ.
    ((به هنگام مجالست به ناگاه ديده از او برنگردانى )).
    از ديگر حقوق همنشين اين است كه به هنگام مجالست و همنشينى نظر و نگاهش را از او برنگيرد؛ چه بسا كه در يك مجلس خصوصى يا عمومى ، كنار يكديگر نشسته اند، اما حاضر نيست نگاهى به همنشين بيندازد. اين نگاه نكردن و برگرفتن نظر، حكايت از بى اعتنايى و بى احترامى به همنشين مى كند كه بسيار مذموم و ناپسند است و اگر جنبه آزار و هتك مومن پيدا كند، به يقين حرمت شرعى دارد اگر چه نگاه كردنى كه باعث ايذا شود نيز حرمت شرعى دارد. از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
    لا يَحِلُّ لمؤ من آن يُشيرَ الى اءخيه بنظرة تُؤ ذيه (77).
    ((جايز نيست كه انسان مومن با نگاهش ديگرى را بيازارد و طورى به برادرش نگاه كند كه او اذيت شود)).
    اين از مصاديق همان قاعده كلى است كه در كلمات رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم به عنوان شرط مسلمانى آمده است :
    المسلمُ مَن سَلِمَ المسلمونَ مِن يده و لسانِهِ(78).
    ((مسلمان كسى است كه مسلمانان ديگر از دست و زبان او در امان باشند)).
    هر گفتار و عملى كه موجب آزار ديگران باشد جايز نيست ؛ نگاه كردن ، نگاه نكردن و يا هر عمل ديگرى كه مستلزم هتك حرمت برادر مسلمان مى شود.
    4 - قابل درك و مفهوم بودن سخن
    حضرت در عبارت ديگر مى فرمايند:
    و تَقصِدَ فى اللَّفظِ الى اءِفهامه اءِذا لَفَظتَ.
    ((در حد فهم و درك او سخن بگويى )).
    شايد مراد اين باشد كه گفتار و سخنان تو چنان باشد كه براى همنشين تو قابل درك و فهم باشد تا اين مجلس و مجالست حاصل مفيدى داشته باشد؛ نه اين كه اوقات را با همنشين خود، به سخنان بيهوده بگذراند بايد در حد استعداد همنشين سخن بگويد و براى فخرفروشى از اصطلاحات ثقيلى استفاده نكند كه مخاطب او اصلا متوجه نمى شود. از بيان مطالبش ، واقعا قصد فهماندن و آموزش داشته باشد. در روايتى از امام رضا عليه السلام چنين توصيه شده است كه :
    مَن جَلَسَ مجلسا يُحيِى فيه اءَمرُنا لم يَمُت قلبُهُ يوم تَمُوتُ القلوبُ(79).
    ((اگر كسى در مجلسى بنشيند كه در آن امر ما - دين يا اهل بيت عليهم السلام - احيا مى شود، روزى كه در آن دلها مى ميرد، دل او نخواهد مرد)).
    در چنين مجلسى ، سفارش بزرگان دين تحقق خواهد يافت وگرنه ثقيل سخن گفتن و استفاده كردن از اصطلاحات خاصى كه ديگران آن را نمى فهمند، ارزشى نخواهد داشت . انبياى الهى و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام طورى با مردم سخن مى گفتند كه مستمع ، سخنانشان را كاملا بفهمد. اين تعبير در سخنان رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم زياد نقل شده است كه مى فرمودند:
    اءنّا معاشرَ الانبياء نُكلِّمُ النّاس على قدر عقولهم (80).
    ((ما پيامبران با مردم به اندازه درك و فهمشان سخن مى گوييم )).
    اگر فوق درك و فهم انسان ها سخن بگويند، گفتارشان خريدار نخواهد داشت ، چون قابل فهم نخواهد بود. اين مهم نيز مى تواند يكى از مصاديق انصاف در گفتار باشد.
    5 - با تمايل همنشين از او جدا شدن
    حق ديگرى كه در بيان امام عليه السلام براى همنشين ذكر شده ، اين است :
    و اءِن كُنتَ الجَليسَ اءِليهِ كُنتَ فى القيامِ عنهُ بالخِيارِ و اءِن كانَ الجالِسَ اءِليكَ كانَ بالخِيَارِ و لا تَقُومَ اءِلَّا باءِذنِهِ.
    ((هرگاه همنشين او شدى مى توانى هر وقت خواستى برخيزى ؛ و اگر او آمد و با تو نشست اختيار برخواستن با اوست و تو بدون اجازه او برنخيز كه اين رفتار و منشى كريمانه است )).
    روايتى را مرحوم فيض كاشانى در محجة البيضاء نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند:
    اءَنَّ اءَميرَالمؤ منين عليه السلام صاحَبَ رجُلا ذِمِّيّا فقال له : الذِّمِّىُّ اءَينَ تُريدُ يا عبدالله ؟ فقال : اءُريدُ الكوفَةَ، فلَمَّا عَدَلَ الطَّريقُ بالذِّمِّىُّ عدَلَ معه اءَميرالمؤ منين عليه السلام فقال له الذِّمِّىُّ: اءَلَستَ زَعَمتَ اءَنَّكَ تُريدُ الكوفَةَ؟ قال : فقال له : بلى ، فقال له الذِّمِّىُّ: فقد تَرَكتَ الطَّريقَ؟ فقال له : قد علمتُ، قال : فلِمَ عَدَلتَ معى و قد علمتَ ذلك ؟ فقال له اميرالمؤ منين عليه السلام : هذا مِن تَمامِ حُسنِ الصُّحبَةِ اءَن يُشَيِّعَ الرَّجلُ صاحِبَه هُنَيئَة اذا فَاَقَهُ، و كذلك اءَمَرَنا نبيُّنا صلى الله عليه وآله و سلم : فقال له الذِّمِّىُّ: هكذا قال ؟ قال : نعم ، قال الذِّمِّىُّ: لاجَرَمَ اءَنَّما تَبِعَه مَن تبعَه لاءَفعالِهِ الكريمَةِ، فَاءَنا اءُشهدُكَ اءَنِّى على دِينكَ، و رجَعَ الذِّمِّىُّ مع اءَميرالمؤ منين عليه السلام فلمَّا عرَفَه اءَسلَمَ(81) .
    ((اميرمؤ منان على عليه السلام با يك مرد ذمّى همسفر شدند. آن شخص - بدون آن كه حضرت را بشناسد - از ايشان سؤ ال كرد: شما كجا تشريف مى بريد؟ حضرت فرمودند: مسير من كوفه است . به دو راهى رسيدند و بايد از حضرت جدا مى شد، ديد كه حضرت او را همراهى مى كنند و به سمت كوفه تشريف نبردند. خطاب به حضرت گفت : مگر شما قصد كوفه نداشتيد؟ - چطور شما به كوفه تشريف نبرديد؟ - حضرت فرمودند: مى دانم - ولى من تو را همراهى مى كنم . او سؤ ال كرد: چطور مى گويى راه را بلدم در حالى كه دارى دنبال من مى آيى ؟ حضرت فرمودند: - اين دستور دين ما است كه انسان وقتى با ديگرى همراه مى شود، به هنگام جدا شدن ، چند قدم او را همراهى كند. اين دستور رسول ما است . ذمى پرسيد: واقعا پيغمبر شما اين طور گفته است ؟ حضرت فرمودند : بله ، مرد ذمى گفت : علت همراهى و متابعت مردم از او، همين رفتار و منش كريمانه اش بود. همراه ايشان بازگشت و وقتى حضرت را شناخت اسلام آورد)).
    اين نكته بسيار مهمى است كه ما حتى در راه رفتن نيز بايد مراعات كنيم ؛ چه رسد به مجالست و همنشينى .
    اين نكته در باب رعايت حقوق همنشين قابل توجه است كه دعوت به حسن اخلاق و عمل به كرامت هاى اخلاقى موجب مى شود كسانى كه به يك مكتب پايبندند، به موازين و قواعد اخلاقى آن ، التزام پيدا كنند.
    سيره و سلوك اخلاقى و روش معاشرت انسان براى هر صاحب عقل و شعورى يك پيام دارد و آن اين كه رفتار و منش كريمانه و بزرگوارانه و حسن سيرت و روش و عمل انسان ، بيانگر حسن سليقه و باطن نيكوى او است . روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    حسنُ السّيرةِ عنوانُ حسنِ السريرةِ(82).
    ((خوبى و زيبايى رفتار، دليل بر زيبايى باطن و درون انسان است )).
    انسان خبيث و بدطينت هر چه تلاش كند، به طور موقت و مقطعى مى تواند خود را خوب ، نيك و صالح جلوه دهد، اما به هر حال روزى ، باطن و واقعيت ناپاك او تجلى خواهد كرد و در اعمال و رفتارش بروز خواهد نمود. در تعبير ديگر از امام صادق عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:
    فسادُ الظاهرِ مِن فسادِ الباطنِ، و مَن اءصلحَ سريرتَه اءصلح الله علانيته (83).
    همانطور كه خوبى و زيبايى رفتار و اخلاق ، حكايت از خوبى و زيبايى باطن مى كند، مفسده و زشتى در عمل و قبح در اخلاق هم حكايت از فساد درون و خبث طينت انسان مى كند و هر كه باطن خود را اصلاح كند، خداوند ظاهر او را اصلاح مى كند.
    در آخر روايت آمده است كه اگر كسى اقدام به پاكيزه كردن باطن كند؛ يعنى سعى كند درون را به پاكيزگى و طهارت روح تربيت و اصلاح كند، خود به خود اثر نهايى و وضعى اين اقدام آن است كه در عمل نيز جلوه هاى پاكيزگى و زيبايى درون بروز و ظهور مى يابد.
    مهم اين است كه وقتى انسان به يك مكتب ، ملتزم مى شود سيره و روش ‍ آورنده و بنيان گذار آن مكتب و مبتكر آن انديشه و تفكر را نيز ارج مى نهد؛ چرا كه قرآن مى فرمايد:
    لقد كان لكم فى رسولِ الله اءُسوَة حسَنَة (84).
    ((مسلما براى شما در زندگى ، رسول خدا سرمشق نيكويى بود)).
    اگر واقعا ما پيرو پيغمبريم ، بايد اسوه و الگوى ما و سمبل حركت عملى ما در زندگى دنيا، همان روش و منش رسول بزرگوار اسلام باشد.
    6 - فراموش نمودن اشتباهات و لغزش ها
    حق بعدى كه امام عليه السلام براى همنشين ذكر مى كنند اين عبارت است :
    و تَنسَى زَلَّاتِهِ(85).
    لغزش ها و اشتباهات همنشين خود را گرچه در يك همنشينى كوتاه باشد، فراموش كند، ممكن است انسان در مجلسى كوتاه ، همنشين ديگرى شود و در همان مجلس كوتاه ، بر يكى از لغزشها و خطاهاى او وقوف پيدا كند.
    يكى از حقوقى كه همنشين بر انسان دارد، اين است كه خطاى او را به دست فراموشى بسپارد، چرا كه عدم فراموشى خطاى ديگران ، آثار سوء فردى و اجتماعى دارد. از آثار سوء فردى آن ، اين است كه وقتى انسان خطايى را از كسى ديد، نسبت به او تكدر و دل زدگى پيدا مى كند و اگر اين خطا و اشتباه را فراموش كند، به طور طبيعى آن تكدر و نگرانى هم فراموش ‍ مى شود و موجب مى شود كه انسان هم در دوست يابى و هم در نگهدارى دوست موفق باشد.
    چه بسا كسى كه دچار خطا و اشتباه مى شود، در شرايط ويژه اى بوده و يا دچار مشكلى بوده كه ناخواسته لغزشى از او صادر شده است ؛ اگر انسان اين لغزش را فراموش نكند، موجب مى شود به خاطر يك خطا، از دوستى با انسان مومنى صرف نظر كند و يا اگر دوست ديرينه او بوده اين دوستى از بين برود، در حالى كه ما براى صلاح معيشت و زندگى ، دستور به تغافل داريم ؛ يعنى انسان اگر خطايى را هم مى بيند، خود را به تغافل بزند، يعنى ابتدا چشم خود را بر خطاى ديگران ببندد و اگر ناخواسته چشمش به خطايى افتاد، تغافل و تجاهل كند. در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
    تغافَل يُحمَد اءمرُك (86).
    ((از لغزشهاى مردم ، تغافل كن تا كار معيشت و زندگى تو سامان گيرد)).
    در سخن ديگرى از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه حضرت مى فرمايند:
    صلاح حالِ التعايشِ و التعاشرِ مِل ءُ مكيال ثلثاه فطنة و ثلثُه تغافل (87).
    ((صلاح زندگى و آميزش با مردم مانند يك پيمانه سرشارى است كه دو سوم اين پيمانه ، فهم و زيركى و يك سوم آن تغافل و بى اعتنايى به بسيارى از مسائلى است كه در كنار انسان اتفاق مى افتد)).
    اگر انسان بخواهد هر خطا و لغزش ديگران را در ياد نگه دارد، ممكن است نتواند در عالم ، دوستى براى خود بيابد و يا دوست خود را نگاه دارد؛ بنابراين ، بهترين راه تغافل است . در سخن ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    مِن اءشرفِ اءفعال الكريم تغافلُه عما يعلم (88).
    ((يكى از زيباترين و شريف ترين اعمال براى انسان هاى كريم ، تغافل نسبت به چيزهايى است كه مى دانند)).
    يكى از مصاديق كرامات اخلاقى تغافل از خطاهاى ديگران و ناديده گرفتن آن است . اين صفت از ارزشهاى اخلاقى انسان ها است ؛ چرا كه به خصوص ‍ در تربيت فرزندان آثار زيادى بر آن مترتب است . طبيعى است كه فرزندان دچار خطا مى شوند، اگر هر پدر و مادرى بخواهد نسبت به آنها سخت گير و ريزبين باشد و خطاهايشان را به رخ آنها بكشد، اين فرزندان هرگز رشد صحيح اخلاقى نخواهند كرد. از ارزشمندترين روشهاى تربيتى والدين ، براى تعليم و رشد و تعالى فرزندانشان تغافل از خطاهاى آنها است . اميرالمؤ منين عليه السلام توصيه مى فرمايند:
    عَظِّموا اءَقدارَكم بالتَّغافل عنِ الدَّنىِّ مِن الاُمورِ(89).
    ((با تغافل از امور پست ، مرتبه و ارزش خود را بالا نگه داريد)).
    به طور طبيعى هر امر زشتى ، حقير و پست است ، وقتى انسان از اين امور پست تغافل كرد، طبعا قدر و منزلتش در انظار بالا مى رود. اما در اجتماع انسانهايى كه همواره به امور زشت و حقير و پست اجتماعى مى پردازند و ديگران را به اين امور ناپسند متهم مى كنند و يا امور ناپسندى را كه از ديگران صادر شده به رخ آنها مى كشند، به يقين از ارزش و اعتبار اجتماعى خود مى كاهد.
    اميرالمؤ منين عليه السلام در تعبير ديگرى مى فرمايند:
    مَن لم يَتَغافل و لا يَغُضَّ عن كثير من الاءمور تَنَغَّصَت عيشته (90).
    ((اگر انسان از بسيارى از وقايع و امورى كه در زندگى رخ ميدهد تغافل و چشم پوشى نكند، عيشش ناقص مى شود)).
    بنابراين ، بهترين راه براى معاشرت صحيح و سالم در جامعه اين است كه انسان خطاها و اشتباهات ديگران را فراموش كند. آنچه بيان شد در باب آثار فردى و اغماض نكردن از اشتباهات ديگران بود. اما اثر سوء اجتماعى پرداختن به بدى هاى ديگران و نقل آنها، آلوده كردن اجتماع است .
    امام عليه السلام توصيه مى كنند كه هرگز در بيان عيوب ديگران برنياييد كه اين خود نوعى آلوده كردن اجتماع است . نقل عيوب ديگران ، باعث اشاعه فحشا در اجتماع مى شود و زشتى آن بستگى به زشتى عملى دارد كه ديده است . هر مقدار كه آن عمل زشت تر باشد، نقل آن نيز زشت تر خواهد بود. قرآن توصيه اى دارد كه :
    اءِنَّ الَّذينَ يحبُّون اءَن تشيعَ الفاحِشَةُ فى الَّذينَ آمنوا لهم عذاب اءَليم (91).
    ((كسانى كه دوست دارند زشتى ها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد، عذاب دردناكى براى آنان است )).
    خداوند در اين آيه ، كسانى را كه دوست دارند منكرات و فواحش در ميان مردم مومن شيوع پيدا كند، به عذاب اليم وعده مى دهد. كسانى كه دوست دارند فحشا شيوع پيدا كند، نه اين كه اقدام كنند؛ چرا كه اگر اقدام كنند، به يقين جرم و گناه سنگين ترى را مرتكب شده اند و وعده عذاب نيز قطعى تر است . پس از آثار سوء عدم اغماض از گناهان ديگران و نقل گناه انجام شده ، اين است كه قبح و زشتى گناه را در جامعه توسعه مى دهد.
    اثر سوء ديگرى كه عدم اغماض زشتى ها در اجتماع دارد، اين است كه باعث نقل زشتى ها و قبايح شده ، سپس موجب مى شود كه قبح و زشتى گناه ، در جامعه كم شود و ديگران به سمت و سوى گناه سوق داده شوند و عفت عمومى جامعه لكه دار شود. كسى كه در خفا و پنهان ، مرتكب خطايى مى شود، اگر گناه او نقل شود و شيوع پيدا كند، علاوه بر لكه دار كردن عفت عمومى ، پرده حياى او نيز دريده مى شود. وقتى انسان احساس كرد همه مردم او را به عنوان يك گناهكار و خطاكار مى شناسند، پرده عصمت و حياى او دريده مى شود و دست به هر نوع كار زشتى مى زند.
    نتيجه اين عمل آن است كه مومنى را از پرده عفاف و حيا بيرون مى كشد و حرمت او را از بين مى برد كه آن نيز گناه بزرگ ديگرى است كه بايد در جاى خود بحث شود.
    7 - حفظ نمودن ارزشها و خوبى ها
    حق ديگرى كه امام سجاد عليه السلام براى همنشين ذكر مى فرمايند، اين تعبير است :
    و تَحفَظَ خَيراتِهِ(92).
    ((خوبى هاى او را حفظ كند)).
    هرگز خوبى هاى او را فراموش نكند. اين نكته ، درست نقطه مقابل مطلب قبل است كه فرمودند: زشتى هاى او را فراموش كند. انسان ها به طور طبيعى ممكن است دچار خطا، لغزش و اشتباه شوند، ولى آن جنبه غالب در انسان ها، افعال خير و خوبى ها، محاسن ، زيبايى ها و كرامت هاى اخلاقى و عملى آنها است .
    به صورت كلى بايد گفت آيا اگر مثلا ده سال با ديگرى ارتباط داشته ، يا در مجلس كوتاهى با او همنشين شده است ، آيا انصاف است همه خوبى ها او را فراموش كند و يك حرف يا عمل زشت را كه به طور تصادفى از او سرزده است در خاطرش ثبت كند و نگاه دارد؟! به يقين ، اين عمل كريمانه نيست . عمل كريمانه آن است كه زشتى ها را فراموش و خوبى ها را در ياد نگه دارد. در مباحث قبل هم به اين سخن اميرالمؤ منين عليه السلام اشاره كرديم كه حضرت فرموده اند:
    اذا صَنَعَ اليك معروفا فانشُره (93).
    ((اگر كسى نسبت به تو كار خيرى انجام داد، آن را نشر بده )).
    همان طور كه نشر بدى ها ممنوع است ، به نشر خوبى ها توصيه شده است . درباره ذات ذوالجلال الهى در دعاها آمده است كه :
    يا مَن اءظههر الجميل ، و سَتَرَ القبيح (94).
    ((اى كسى كه خوبى هاى انسان را ظاهر مى كند و بدى هاى او را مى پوشانى )).
    يا در دعاى كميل مى خوانيم :
    كم مِن قبيح سترتَه ، و كم مِن ثناء لست اهلا نشَرتَه (95).
    ((چه بسيار از زشتى هاى ما را پوشاندى و چه بسيار از خوبى ها را براى ما نشر دادى كه ما واقعا اهليت و شايستگى آن را نداشتيم )).
    8 - سخن نيك و نيكو سخن گفتن
    نكته ديگرى كه امام عليه السلام به عنوان حق آخر براى همنشين بيان مى فرمايند، اين است كه :
    و لا تُسمِعَهُ الَّا خيرا(96).
    ((اگر با همنشينت سخنى مى گويى ، جز سخن خير، به زبان جارى مكن )).
    اگرچه اين جا به عنوان يك مصداق و به عنوان يك دستور خاص ذكر شده است ، اما اساسا ما ماموريم زبان را به هر سخن و حرفى بازنكنيم ؛ مخصوصا درباره كسى كه با انسان همنشين شده است . با همين همنشينى براى ما نسبت به خود حقوقى ايجاد كرده است . روايتى را مرحوم فيض در محجة البيضاء از كافى نقل مى كند كه :
    مَن كان يُؤ من بالله و اليوم الآخرِ فلا يُؤ ذِى جارَهُ، و مَن كان يُؤ منُ بالله و اليوم الآخرِ فليُكرِمُ ضَيفَه ، و مَن كان يُؤ منُ بالله و اليوم الآخرُ فليَقُل خيرا اءَو لِيَسكُت (97).
    ((هر كه به خدا و قيامت ايمان دارد، به همسايه اش آزار نرساند؛ و هر كه به خدا و قيامت ايمان دارد، مهمانش را اكرام كند؛ و هر كه به خدا و قيامت ايمان دارد، سخن خير بگويد يا سكوت كند)).
    شرط ايمان اين است كه انسان ، سخن خير بگويد، يا سكوت كند و راه سومى ندارد. اگر حرف خير ندارد بزند، توصيه به سكوت شده است .
    32 - حق همسايه
    و اءَمّا حق الجَارِ، فحِفظُه غائِبا، و كَرامَتُهُ شاهدا، و نُصرتُهُ و معونَتُهُ فى الحالَينِ جميعا، لا تَتَبَّع له عَورَة ، و لا تبحَث له عن سَواءَة لتعرفَها منه من غير اءِرادَة منك و لا تَكَلُّف ، كنت لما علِمتَ حِصنا حصينا، و سترا سَتيرا، لو بحَثَتِ الاءَسَنَّةُ عنه ضميرا لم تَصِل اليهِ لاِنطِوَائِهِ عليه ، لا تَسَّمَّع عليه من حيثُ لا يَعلَمُ، لا تُسلِمهُ عند شديدَة ، و لا تَحسُدهُ عند نعمَة ، تُقيلُ عَثرَتَهُ و تغفِرُ زَلَّتَهُ، و لا تَدَّخِر حِلمَكَ عنه اذا جَهِلَ عليك ، و لا تخرُج اءَن تكونَ سِلما له ، تَرُدُّ عنه لسانَ الشَّتيمَةِ، و تُبطِلُ فيه كيدَ حاملِ النَّصيحةِ، و تُعاشِرُهُ مُعاشِرَة كريمة ، و لا حول ولا قوَّةَ الَّا بالله .
    ((و اما حق همسايه ، حفظ او است در غيبت و پنهان و تكريم و بزرگداشت او است در حضور و عيان و يارى و معاونت او در هر حال . بايد كه به دنبال عيب او نباشى و بدى هاى او را جستجو نكنى ، تا به بدى در او دست يابى و اگر ناخواسته بر بدى و عيبى از او آگاه شدى ، مانند دژى نفوذناپذير و پرده اى ضخيم آنها را در دل خود نگه دار؛ طورى كه اگر با نيزه ، براى يافتن آن عيوب دلت شكافته شود، بدان نرسند. مبادا از جايى كه او بى خبر است ، سخنان او را بشنوى ؛ به هنگام سختى او را رها نكنى و در نعمتى بر او حسادت نورزى . از خطاى او درگذرى و گناهش را بر او ببخشايى و اگر نادانى از او سرزد، از حلم و بردبارى دريغ نفرمايى و از راه مسالمت خارج نگردى . بدگويى ديگران را از او دفع كنى و اگر كسى در لباس ناصح با او حيله مى كند، جلوگيرى كنى . يا او بزرگوارانه و از سر كرامت معاشرت نمايى )).
    در كلام امام سجاد عليه السلام حقوقى براى همسايه بيان شده است . تبيين حقوق همسايه و سفارش به رعايت آن ، از مصاديق همان امر كلى است كه در آغاز حق همنشين بيان كرديم ؛ يعنى عنايت معارف دينى ما به سالم سازى اجتماع و سعى در نگهبانى از اين سلامت و ايجاد يك مدينه فاضله كه در سايه رعايت همه حقوق گروه هاى مختلف ؛ مثل همنشين ، همسايه ، دوست ، شريك و ساير موارد پديد آيد، كمتر حادثه ، تنش و التهابى در جامعه يافت مى شود و تحقيقا جامعه اى كه از تنش و التهاب مصون بماند، خيلى ساده و آسان به اصول و قواعدى كه او را به سمت تعالى اخلاقى دعوت مى كند، توجه مى كند و شرايط براى مدينه فاضله و جامعه ايده آل فراهم مى شود؛ به طورى كه مردم جامعه در كنار هم ، نه تنها به دور از غوغا، التهاب ، طمع و تجاوز به حقوق يكديگر زندگى مى كنند، بلكه در يارى ، نصرت و كمك به همديگر سبقت خواهند گرفت .
    رعايت حقوق همسايه
    از امورى كه اجتماع ما را از موانع وصول به سعادت و كمال ، مى رهاند و انسان را در عمل كردن به اصول و قواعد همزيستى مسالمت آميز يارى مى دهد، رعايت حقوق همسايه به معناى عام آن است ؛ يعنى مى توانيم دو خانه كنار يكديگر را همسايه بدانيم ، دو دوستى كه در كلاس درس ، كنار يكديگر مى نشينند يا دو انسانى را كه در يك محيط كارى در كنار هم كار مى كنند نيز همسايه بدانيم ، حتى كشورهاى همجوار را در كنار يكديگر، با مرزى هاى قراردادى ، همسايه بدانيم .
    نكته مهمى كه در آغاز اين بحث بايد تذكر بدهيم ، اين است كه تكليف به رعايت حقوق همسايه ، منوط بر اشتراك در عقيده نيست و لازم نيست كه همسايه ، حتما مسلمان و مومن و هم دين و هم كيش باشد. پيغمبر صلى الله عليه وآله و سلم فرمودند:
    الجيران ثلاثة : جار له حقّ واحد، و جار له ثلاثة حقوق ، و جار له حقّانِ، فالجارُ الذى له ثلاثةُ حقوق ؛ الجارُ المسلمُ ذوالرَّحمِ، فله حقُّ الجِوار و حقُ الاسلام و حقُّ الرَّحمِ، و امّا الذى له حقّانِ؛ فالجارُ المسلمُ له حقُّ الجوارِ و حقُّ الاسلام ، و اءمّا الذى له حق واحد؛ فالجارُ المشركُ(98).
    ((همسايه ها سه دسته اند : يك دسته همسايگانى كه بر همسايه يك حق دارند؛ طايفه ديگر از همسايه كه بر همسايه سه حق دارند و عده اى كه دو حق بر همسايه دارند؛ آن همسايه كه سه حق دارد، كسى است كه حق همسايگى و حق قوم و خويشى و حق مسلمانى و هم كيشى دارد؛ اما آن كه دو حق دارد، آن است كه هم مسلمان است و هم همسايه ؛ يعنى هم حق اسلام دارد و هم حق همسايگى ؛ اما آن كه يك حق دارد همسايه مشرك و ملحد است ؛ نه قوم و خويش است و نه مسلمان )).
    و در تعبير ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
    اءحسِن مُجاوَرَةَ مَن جاوَرَكَ تكن مُسلما(99).
    ((همسايه خوبى براى مجاورت باش تا مسلمان باشى )).
    در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    ما زالَ جبرَئيلُ عليه السلام يُوصينِى بالجَارِ حتَّى ظَنَنتُ اءَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُ(100).
    ((جبرئيل عليه السلام آنقدر درباره همسايه سفارش و توصيه كرد كه من تصور كردم همسايه از انسان ارث مى برد)).
    حقوق همسايه فوق العاده مهم و اداى آن كارى مشكل است . بنابراين توصيه شده كه انسان قبل از فراهم كردن منزل ، از همسايه آن مطمئن شود؛ كه چگونه آدمى است آيا خواهد توانست حق مجاورت او را به جاى آورد يا در مضيقه قرار خواهد گرفت و بر اين اساس در تعبيرات مختلف به روايت الجار ثم الدار تاءكيد شده است :پس تو هم الجار ثم الدار گو گر دلى دارى برو دلدار جو

    رعايت حقوق همسايه از نظر قرآن
    معمولا در قرآن و معارف دينى ما، بسيارى از مطالب به صورت كلى آمده است . اگر در جايى اين طور نبوده و به صورت خاص بدان اشاره شده است ، بيانگر اهميت ويژه آن مطلب است ؛ از جمله مواردى كه در قالب كلى بيان شده و به صورت خاص در آيات كريمه قرآن مورد توصيه و اهتمام قرار گرفته است ، مساءله رعايت حقوق همسايه است . در سوره مباركه نساء وقتى قرآن دستورالعمل هاى اساسى را براى مؤ منان ذكر مى كند، مى فرمايد:
    واعبُدُوالله و لا تُشرِكوا به شيئا و بالوالِدَينِ اءِحسَانا و بِذِى القُربى و اليَتَامَى و المَساكينِ و الجَارِ ذى القُربى و الجارِ الجُنُبِ والصَّاحِبِ بالجَنبِ وابنِ السَّبيلِ و ما مَلَكَت اءَيمانُكُم انَّ الله لا يُحبُّ مَن كان مُختالا فَخُورا(101).
    ((خدا را بپرستيد و چيزى را همتاى او قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد؛ همچنين به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان ، و همسايه نزديك و دور، و دوست و همنشين ، و واماندگان در سفر، و بردگانى كه مالك آنها هستيد؛ زيرا خداوند، كسى را كه متكبر و فخرفروش است - و از اداى حقوق ديگران سرباز مى زند - دوست نمى دارد)).
    در اين آيه ، اول مساءله توحجيد و بعد فرمان نيكى به پدر و مادر و ارحام و سپس يتيمان و افراد ناتوان و مسكين مطرح و بعد فرمان احسان به همسايگان دور و نزديك صادر شده است . تعبير اول مربوط به همسايگان نزديك و مجاور است و تعبير دوم براى همسايگانى است كه فاصله بيشترى دارند.
    در اين آيه ، امر به احسان شده است . امر به احسان و نيكى ، مرتبه اى بالاتر از عدالت و قانونمندى است . همان طور كه در حقوق قبل نيز اشاره شد، جود و فضل و احسان در چهارچوب قانون و عدل نمى گنجد؛ چرا كه اگر قانونى شود، ديگر جود و احسان نخواهد بود. وقتى احسان محقق مى شود كه انسان هر آنچه كه مى تواند در حق ديگرى نيكى و خدمت كند؛ بنابراين گاه خداوند به انسان دستور مى دهد كه نسبت به گروهى با عدالت رفتار كنيد، عدالت امرى قانونى است ، چهارچوبى دارد و قوانين آن كاملا مشخص ‍ است . اگر فرد در محدوده اين قوانين عمل كند، عدالت را محقق كرده است ، ولى در اين جا، خداوند فرمان به احسان مى دهد. احسان ، يعنى انسان هرچه در توان دارد به ديگران نيكى و خدمت كند.
    اين احسان است و حد و مرزى ندارد. اما عدالت حد و مرز دارد، قانون ، محدوده و چهارچوب معين دارد.
    نكته مهم اين است كه خداوند درباره همسايه ، امر به احسان كرده ، نه به عدالت و از اين نكته مى توان فهميد كه رهايى جوامع از آن خصايص زشت گذشته و نجات جامعه از مهلكات اخلاقى فقط با عدالت ميسر نيست . بنابراين در روايات قبلى كه ضرورت حرمت به همسايه و ضرورت اكرام همسايه مطرح بود، به اين نكته هم تاءكيد كرديم كه ضرورت رعايت حقوق همسايه ، هيچ قيد و شرطى ندارد؛ با صرف مجاورت ، اين حقوق به وجود مى آيد؛ اگر چه دو همسايه اعتقادات مشترك نيز نداشته باشند.
    نيكى و احسان در حق همسايه
    در روايات ديگرى حرمت اذيت و قبح آزار رساندن و زشتى تجاوز و تعرض ‍ به حريم همسايه را، كه موجب ناراحتى و تكدر او مى شود بيان مى كنند:
    لا يؤ منگُ عبد حتَّى ياءمَنَ جارُه بَوائِقَه (102).
    ((ايمان براى بنده اى حاصل نمى شود؛ مگر آن كه همسايه او از شرش در امان باشد)).
    از علايمى كه ميتوان فهميد انسانى مومن است يا نه ، بايد از همسايه او درباره نيكى و شر وى سؤ ال كرد؛ يعنى مومن حقيقى كسى است كه ديگران به طور كلى و همسايگان به طور خاص ، از شر او در امان باشند. مساءله آزار رساندن هم خيلى ظريف است ؛ يعنى هر چيزى كه موجب تكدر و نگرانى شود و روح او را برنجاند آزار است . رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم مى فرمايند:
    اذا اءنتَ رَمَيتَ كلبَ جارِك فقد آذَيتَهُ(103).
    ((اگر سگ همسايه را سنگ بزنى ، آزار او به حساب مى آيد)).
    سگ ، حيوان غير مطلوبى است ؛ ولى صرف اين كه يك نوع تعلق و وابستگى به اين همسايه دارد، اگر او را برنجانى ، همسايه را رنجانده اى و آزار داده اى . اين نكته بسيار مهم است كه اگر كسى به همه موازين و قوانين شرع انور ملتزم باشد، اما به حقوق همسايه گردن ننهد مسلمان و مومن نيست . روايت شده است كه :
    قيل لرسول الله صلى الله عليه وآله و سلم : انَّ فلانةَ تَصوم النّهارَ، و تَقوم اللّيل ، و تُؤ ذى جيرانَها، فقال صلى الله عليه وآله و سلم : هى فى النارِ(104).
    ((به رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله و سلم گفتند: زنى است كه همه روزها روزه دار است و شب ها را در حال نماز، ولى همسايه ها را آزار مى رساند. حضرت فرمودند: اين زن در آتش است )).
    يعنى اجر و پاداش همه اعمالى كه انجام مى دهد با ايذاى همسايگان نابود مى شود و از بين مى رود و زشتى و قبح آن باعث مى شود كه به آتش برود؛ يعنى خداوند از اين عمل زشت آن زن در مقابل كارهاى خيرى كه كرده است ، نمى گذرد؛ چرا كه اين حق الناس است و امكان ندارد كه مورد مغفرت قرار بگيرد.
    نكته قابل توجه درباره همسايه اين است كه علاوه بر اين كه انسان بايد از ايذا و آزار همسايگان بپرهيزد، بايد به ايشان نيكى كند.
    در روايت ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    و يُمنُ المسكن سَعَتُهُ و حسنُ جِوار اءهلهِ(105).
    ((از علايم ميمون و مبارك بودن منزل ، يكى وسعت منزل است و ديگرى خوب بودن همسايگان آن منزل ))
    محدوده همسايه از نظر اسلام
    نكته ديگر، محدوده همسايگان است . نمى توان گفت همسايه كسى است كه ديوار منزلش كنار منزل انسان واقع شده است ، بلكه در روايتى از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
    كلُّ اءربَعينَ دَارا جِيرَان من بينِ يدَيهِ، و مِن خَلفِهِ و عن يمينِهِ، و عن شِمالِهِ(106).
    ((چهل خانه از چهار طرف ؛ روبرو، پشت سر، از راست و از چپ همسايه محسوب مى شوند)).
    چون خانه ها از چهار سمت ، همسايه خوانده مى شوند، در نتيجه همسايگان به تناسب دورى و نزديكى ، شايد از حقوق متفاوتى برخوردار باشند؛ ولى به هر حال نبايد محدوده مجاورت و همسايگى را يكى دو تا خانه در سمت چپ و راست تصور كرد. محدوده مجاورت و همسايگى تا چهل منزل از چهار سمت است . در گذشته ، همسايگان حقوق يكديگر را ناديده گرفته و به ايذاى يكديگر مى پرداختند. پيغمبر صلى الله عليه وآله و سلم براى حل اين مشكل ، ابتكارى به خرج دادند كه در مجازات هاى اسلامى كمتر چنين مواردى را مى توان پيدا كرد.
    در روايتى آمده است كه كسى خدمت رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم آمد و از همسايه اش شكايت كرد؛ حضرت راه زيبا و بديعى را به او نشان داد. روايت چنين است :
    انَّ لى جارا يُؤ ذينى و يَشتِمُنى و يضِيقُ علَىَّ، فقال له : اذهب فان هو عَصَى الله فيك فاءطِعِ الله فيه (107).
    ((من همسايه اى دارم كه آزارم مى دهد و دشمنامم مى گويد و مرا در سختى قرار مى دهد. حضرت به او فرمودند: برو؛ اگر او به فرمان خدا در مورد تو عمل نكرد، تو خدا را در مورد او اطاعت كن . - با او خوشرفتارى كن -)).
    در روايت ديگرى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    جاءَ رجل الى النَّبىِّ صلى الله عليه وآله و سلم فَشَكا اليهِ اءَذى مِن جَارِهِ، فقال له رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم : اصبِر، ثمَّ اءَتاهُ ثانيَة فقال له النَّبىُّ صلى الله عليه وآله و سلم : اصبِر، ثمَّ عادَ اليه فَشَكاهُ ثالثَة ، فقال النبىُّ صلى الله عليه وآله و سلم للرَّجلِ الذى شَكا: اذا كان عند رَوَاحِ النَّاس الى الجُمُعَةِ فاءَخرج متَاعَكَ الى الطَّريقِ حتَّى يَرَاهُ مَن يَروحُ الى الجُمُعةِ فاذا سَاءَلوكَ فَاءَخبِرهم ، قال : فَفَعَل ، فَاءَتاهُ جارُهُ المُؤ ذِى له فقال له : رُدَّ مَتاعَكَ فلَكَ الله علَىَّ اءَن لا اءَعودَ(108).
    ((شخصى خدمت حضرت رسول صلى الله عليه وآله و سلم آمد و از همسايه اش شكايت كرد. حضرت فرمودند: صبر كن ! مدتى گذشت ، مرتبه دوم آمد، باز حضرت او را به صبر امر فرمودند. باز مدتى گذشت و براى مرتبه سوم آمد و شكوه كرد. حضرت فرمودند: وقتى نزديك ظهر جمعه مردم از هر سمت به سوى محل نماز جمعه حركت مى كنند، لوازم زندگى ات را در كوچه و در مسير نمازگزاران جمعه قرار ده تا كسانى كه به نماز جمعه مى روند، ببينند كه تو زندگى ات را از خانه بيرون ريخته اى ؛ وقتى از تو سؤ ال كردند، به آنها بگو كه من به خاطر ايذاى همسايه اين كار را كرده ام . آن فرد طبق توصيه پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم اين كار را كرد. همسايه شرور كه او را آزار مى داد چون ديد كه آبرو و حيثيتش در خطر است قسم خورد و تعهد كرد كه ديگر هرگز به او بدى نكند)).
    حقوق همسايه
    بعد از اين مقدمه به سخنان گوهر بار امام سجاد عليه السلام مى پردازيم و حقوقى كه براى همسايه برشمرده اند:
    1 - حفظ همسايه در غياب او
    اولين حقى كه امام عليه السلام براى همسايه ذكر كرده اند اين است كه مى فرمايند: فحفظُهُ غائبا وقتى كه غايب است ، او را حفظ كنى ؛ يعنى وقتى او در خانه نيست ، خانه و مال او را از تعرض و تجاوز ديگران حفظ كنى .
    امام صادق عليه السلام از پدرشان امام باقر عليه السلام نقل مى كنند كه مى فرمايند:

  4. #4
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    قَرَاءتُ فى كتابِ عَلِىّ عليه السلام : اءَنَّ رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم كَتَبَ بين المهاجرينَ والاءَنصارِ و مَن لَحِقَ بهم مِن اءَهلِ يثرِبَ اءَنَّ الجارَ كالنَّفسِ غيرُ مُضَارّ و لا آثِم ، و حُرمَةُ الجارِ على الجارِ كَحُرمَةِ اءُمِّهِ(109).
    ((امام باقر عليه السلام فرمودند: كه من در آن كتاب (110) خواندم كه پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم بين اهل مدينه ؛ مهاجرين و انصار و ديگرانى كه وارد مى شدند، دستورالعملى را نوشته بودند كه بر اساس آن حرمت همسايه بر همسايه ، مثل حرمت مادر است )).
    همان طور كه انسان براى مادر به عنوان يكى از محبوب ترين مخلوقات عالم احترام قائل است و او را به عنوان نفيس ترين ناموسش صيانت و حفاظت مى كند، بايد از همسايه نيز همان طور حفاظت كند.
    فحفظه غائبا يعنى همان طور كه نسبت به حرمت مادر خود حساسيت دارد و مادر را از تعرض ديگران و حتى از نگاه هاى تعرض آميز مصون مى دارد و خود را سپر مى كند، بايد نسبت به همسايه نيز اين چنين باشد. اين نهايت احترام به همسايه است كه در هيچ مكتبى مانند آن يافت نمى شود.
    2 - بزرگداشت همسايه در حضورش
    دومين حق ، حضرت مى فرمايند: كرامته شاهدا اكرام و بزرگداشت او در حضورش ؛ يعنى وقتى با هم برخورد مى كنند، يا با هم در يك جمع دوستانه شركت دارند، او را اكرام كند و مقام او را پاس دارد. در همان كتاب رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم تعبير عجيبى آمده است كه :
    اءَنَّ الجارَ كالنَّفس غيرُ مُضارّ و لا آثم (111).
    ((همسايه مثل خود انسان است كه نه به خود ضرر مى رساند و نه گناهى انجام مى دهد)).
    هر اهتمامى كه به خود دارد، به او نيز داشته باشد. يعنى همان طور كه دوست دارى با تو رفتار شود، با او رفتار كن ؛ يعنى همان طور احترام و بزرگداشتى كه دوست دارى ديگران به تو داشته باشند تو براى او به جاى آور.
    3 - يارى و كمك به همسايه در حضور و غياب
    حضرت در اين باره مى فرمايند: و نُصرتُهُ و معونَتُهُ فى الحالَينِ جميعا.
    او را يارى كنى و نصرت دهى ؛ هم از كلمه نصرت استفاده شده است و هم اعانت . شايد اين دو لفظ از حيث معنوى و مادى مطرح باشد؛ اعانت در امور مادى و نصرت در امور معنوى . در فرمايش هاى ائمه هدى عليهم السلام و در توصيه هاى اخلاقى ، اين نكته آمده است . مثلا در روايتى از امام صادق عليه السلام به نقل از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم آمده است :
    ما آمَنَ بى مَن بَاتَ شَبعانَ و جارُهُ جائِع (112).
    ((اگر كسى شب بخوابد و همسايه اش گرسنه باشد، به من ايمان نياورده است )).
    در روايت ديگرى دارد كسى كه لباس داشته باشد و همسايه اش برهنه باشد، مومن نيست ؛ و همين طور كسى كه خودش سيراب باشد و همسايه اش تشنه . در هر حال ، اصل يارى كردن او است ؛ چه در غياب و چه در حضورش ؛ يعنى خانواده او را از خانواده خودش بداند و از هر نوع كمكى كه در توان او است دريغ نكند.
    4 - مخفى نگه داشتن بدى ها و عيب ها
    حق چهارمى كه امام سجاد عليه السلام براى همسايه ذكر مى فرمايند، اين است كه عيب هاى همسايه را جستجو نكند، حضرت مى فرمايند:
    لا تَتَبَّع له عَورَة ، و لا تبحَث له عن سَواءَة لتعرفَها منه من غير اءِرادَة منك و لا تَكَلُّف ، كنت لما علِمتَ حِصنا حصينا، و سترا سَتيرا.
    فرمايش امام سجاد عليه السلام بسيار دقيق است . به ظرايفى توجه فرموده اند كه خيلى از مربيان و معلمان اخلاق از آن غافلند. به طور طبيعى همسايگان بر احوال يكديگر واقف تر از ديگرانند، حضرت مى فرمايند كه اگر بر عيوب و منكرى از او علم پيدا كردى ، چشم خود را ببند و عيب و منكر را چنان پنهان كن و پرده ضخيمى بر روى آن بكش ، كه اگر با نيزه دل تو را بشكافند و بخواهند اين عيب را آشكار كنند، نتوانند.
    با توجه به اين مطلب ، حتى اگر همسايه ، كافر باشد؛ صرف همسايگى ، اين حق را بر ذمه همسايه خواهد داشت و همسايه را در مقابل او مكلف به رازدارى و چشم پوشى از عيوب او خواهد ساخت ؛ چه رسد به اين كه به دنبال عيوب او باشد. نه تنها درباره همسايه ، بلكه مطلق عيب جويى از ديگران ، به خصوص انسان هاى مومن به شدت نهى شده است .
    در تعبير امام سجاد عليه السلام آمده است :
    لا تتَّبع له عورة .
    ((هرگز بدى هاى او را جستجو نكنيد)).
    در توضيح اين مطلب ، روايتى بدين مضمون نقل شده است كه :
    عن حذيفةِ بن منصور قال : قلتُ لاءبى عبدالله عليه السلام : شى ء يقوله الناس : عورةُ المؤ منِ على المومنِ حرام ؟ قال : ليس حيث تَذهَبُ، انَّما عورةُ المومن اءن يراه يتكَلَّمُ بكلام يُعاب عليه ، فيحفَظُه عليه ليُعَيِّرَه به يوما اذا غَضِب (113).
    ((حذيفة بن منصور مى گويد: كه من از امام صادق عليه السلام سؤ ال كردم كه منظور رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم از اين روايت كه فرمودند: عورت مومن بر مومن حرام است چيست ؟ حضرت فرمودند: گمان نكن منظور از عورت معناى خاصش باشد، كه حرام است ديگران به آن نظر كنند، بلكه اين است كه مثلا اگر مومنى لغزشى در سخن و در اداى كلمات داشت ، عيب او را حفظ كنى تا روزى آن را به رخش بكشى يا در جايى عليه او استفاده كنى )).
    عيب جويى از ديگران و همسايه
    منظور حضرت اين است كه به هيچ وجه به دنبال عيب ديگر انسان ها نباشيد. يكى از زشت ترين و ناپسندترين خلقيات انسان اين است كه در پى عيوب ديگران نباشد؛ به ويژه همسايه كه در شرايط امروزى كه خانه ها بسيار به هم نزديك است از زشتى بيشترى برخوردار است . در سخنى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    اللهمَّ انّى اءعوذُ بك من خليل ماكر عيناه تَرَيانى و قلبُه يَرعانى ، ان راءى حسنة دفنها و ان راءى سيئة اءذاعها(114).
    ((من از يك دوست به خدا پناه مى برم ؛ دوستى كه چشمان او مرا مشاهده مى كند و دلش مراقب من است ، اگر از من خوبى ببيند، آن را دفن و پنهان كند و اگر بدى ببيند در مقام اشاعه ، افشا و نشر آن برآيد)).
    پيغمبر صلى الله عليه وآله و سلم مى فرمايند: خدايا! به تو پناه مى برم و معلوم مى شود امر خطرناكى است كه در كنار انسان چنين فردى زندگى كند كه كار و كسب و زندگى خود را تعطيل كند و مراقب ديگران باشد تا ببيند چه لغزش ، خطا و اشتباهى از آنها صادر مى شود تا آن را در جامعه رواج دهد. در اين صورت انسان در خانه اش هيچ امنيتى ندارد و وقتى در چهارديوارى خانه خود امنيت نداشته باشد آسايش او از بين خواهد رفت .
    سفارش آيه كريمه قرآن و دستور صريح شرع مقدس است كه و لا تجسّسوا(115) حتى دستگاه هاى حكومتى هم حق تجسس از خانه هى مردم را ندارند.
    در تاريخ نوشته اند خليفه دوم ، شب هنگام از كوچه هاى مدينه عبور مى كرد. صداى ضعيفى از داخل خانه اى شنيد؛ از ديوار خانه وارد شد و از احوال اهل خانه تجسس كرد و صاحب خانه را تهديد كرد. صاحب خانه مسلمان گنهكارى بود، اما مسلمانى بود كه احكام شرع و دين را خوب مى دانست . بنابراين گفت : جناب خليفه ! اگر من در حال انجام يك گناهم ، شما سه گناه مرتكب شده ايد: يكى اين كه از ديوار خانه من بالا آمده ايد و حال آن كه آيه شريفه قرآن مى فرمايد: و اءتوا البُيُوتَ مِن اءَبوابِها(116) از در خانه ها وارد شويد؛ ديگر اين كه آيه قرآن مى فرمايد: و لا تجسّسوا(117) تجسس نكنيد؛ و حال آن كه به تجسس و تفحص ز زندگى شخصى و خانه من برآمده اى و گناه سوم تو اين است كه ونظيفه دارى وقتى وارد خانه اى مى شوى ، و با فردى برخورد مى كنى ، سلام كرده ، بعد سخن بگويى ؛ حال آن كه بدون سلام لب به سخن گشوده اى . خليفه گفت : اين سه گناه را بر من ببخش تا من هم از گناه تو درگذرم (118).
    در تعبيرات امام اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:
    الاءشرارُ يَتَتَبّعون مساوى ءَ الناس ، و يَتركون محاسنَهم ؛ كما يَتَتَبَّع الذُّباب المواضع الفاسدةَ(119).
    ((كار اشرار اين است كه به دنبال بدى ها و عيوب ديگرانند و خوبى هاى آنها را رها مى كنند. مثل مگس كه همه زيبايى هاى انسان را رها مى كند و بر مواضع فاسد مى نشيند)).
    افراد شرور هم مگس صفتند؛ همه خيرات و خوبى هاى ديگران را رها كرده به دنبال عيوب مى گردند. پيشواى يازدهم امام عسكرى عليه السلام مى فرمايند:
    مِن القَواصمِ الفَواقِرِ التى تَقصمُ الظَّهرَ جارُ السوء، ان راءى حسنة اءخافها و ان راءى سيّئة اءفشاها(120).
    ((از بدى ها و قبايحى كه كمر انسان را مى شكند، همسايه بد است كه خوبى هاى تو را پنهان مى كند و بروز نمى دهد و اگر از تو زشتى و بدى ديد، آن را افشا مى كند)).
    اميرالمؤ منين عليه السلام در توصيه خود به مالك اشتر مى فرمايند: سعى كن مامورانى كه انتخاب مى كنى ، كسانى نباشند كه به دنبال عيب جويى از مردمند(121).
    حضرت در تعبير ديگرى مى فرمايند:
    لِيكُن اءبغَضُ الناس اليك و اءبعدُهم منك اءطلَبَهم لِمعايبِ الناس (122).
    ((دشمن ترين افراد نزد تو، كه بايد هميشه از تو دور باشند، كسانى اند كه بيشتر به دنبال عيب جويى از مردمند)).
    در روايت ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    اءيّاك و معاشرةَ مُتتبِّعى عيوبَ الناسِ، فانَّه لم يسلَم مُصاحبهم منهم (123).
    ((مؤ منان از معاشرت با افرادى كه دنبال عيوب ديگرانند بپرهيزند؛ چون همنشين آنها از ايشان در امان نيست )).
    انسان ها بدون عيب نيستند و بالاخره انسان هاى عيب جو از انسان عيبى پيدا مى كنند و آن را افشا كرده و موجب هتك حرمت و حيثيت انسان مى شوند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در روايت ديگرى مى فرمايند:
    تَتبُّعُ العيوبِ مِن اءقبَحِ العيوب و شرِّ السَّيئاتِ(124).
    ((به دنبال عيب ديگران بودن يكى از قبيح ترين عيوب و بدترين گناهان است )).
    يعنى هم به عيب نفسانى بودن اين سيئه اشاره مى كند و هم به اثر آن كه يكى از گناهان تلقى مى شود. آن هم نه به عنوان يك گناه بسيط و كوچك ، بلكه به عنوان بدترين بدى ها كه اساسا از صفات انسان هاى پست فطرت است . در روايتى از وجود مقدس رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
    مثَلُ الذى يَجلِس فيسمَع الحكمةَ مِن غيره ، و لا يُحدِّث الا بشرِّ ما سمع ، مثل رجل اءتى راعيا فقال له : اءعطِنى شاة مِن غنمِك ، فقال : اذهَب فخُذ خيرها، فجاء فاخذ باُذُنِ الكلبِ الّذى مع الغنم (125).
    ((كسى كه با ديگران مى نشيند و حرف هاى خوب و كارهاى حكمت آميز آنها را مى بيند و مى شنود و از ميان همه آنچه شنيده و ديده ، بدترين را انتخاب مى كند، مانند كسى است كه سراغ گله دارى مى رود و از او يك گوسفند طلب مى كند؛ چوپان هم او را آزاد مى گذارد كه در گله گوسفند، بهترين را انتخاب كند؛ مى رود و از جمع گوسفندان ، سگ گله را انتخاب مى كند)).
    فردى كه دنبال زشتى هاى ديگران است ، يا فاقد قدرت تشخيص مى باشد و يا كج سليقه است ، از ميان همه خوبى هايى كه يك فرد مى تواند داشته باشد، بدترين را انتخاب مى كند. يا اين كه اصلا اين انتخاب علامت خسّت و دنائت طبع او است . به جاى اين كه چيزى را انتخاب كند كه از آن منفعت ببرد، چيزى را انتخاب مى كند كه به ديگران ضرر بخورد. از ميان اين همه گوسفند مطلوب ، سگ را انتخاب مى كند كه براى او هيچ منفعتى ندارد؛ اما وقتى سگ را مى برد، به صاحبش ضرر مى خورد.
    در كلام اميرالمؤ منين عليه السلام دليل اين رفتار چنين بيان شده است كه آنها با اين كار خود قصد عذرتراشى براى بدكارى هاى خويش دارند. كسانى كه دنبال عيوب ديگران هستند، نوعا افرادى اند كه داراى عيوب و نقاط ضعف متعددى هستند و مى خواهند براى خود شريك جرم بيابند. حضرت در كلام ديگرى مى فرمايند:
    ذَوُو العيوبِ يُحبّون اشاعةَ معايبِ النّاسِ لِيَتَّسعَ لهم العُذرُ فى معايبهم (126).
    ((افرادى كه داراى عيبند، دوست دارند عيوب ديگران را اشاعه دهند تا بتوانند براى عيوب خود دليل تراشى كنند)).
    اينها با دليل تراشى چنين وانمود مى كنند كه در عيوب خود تنها نيستند؛ بلكه همسايه ، دوست و اطرافيان او نيز چنين هستند و از طرفى مى خواهند حقارت اجتماعى خود را كه به خاطر داشتن اين عيب ايجاد شده است ، جبران كنند.
    پيامدهاى افشاى عيوب ديگران
    اساسا عده اى تصور مى كنند با نقل عيوب ديگران و از بين بردن منزلت و پايگاه اجتماعى آنها، رشد مى كنند. به عبارت ديگر فكر مى كنند با تحقير ديگران ، مى توانند نردبانى بسازند كه اسباب تعالى و ترقى خود را فراهم كنند. در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    مَن قال فى مُؤ مِن ما رَاءَتهُ عينَاهُ و سَمِعَتهُ اءُذُناهُ فهو مِنَ الَّذينَ قال الله عزّوجلّ: ((انَّ الَّذينَ يُحبّون اءَن تشيعَ الفاحشَةُ فى الَّذينَ آمنوا لهم عذاب اءَليم (127)))(128).
    ((اگر كسى ، هرچه از ديگران مى بيند و مى شنود نقل كند، مشمول اين آيه است كه مى فرمايد: خداوند به كسانى كه دوست دارند فحشا در ميان مؤ منان رشد پيدا كند وعده عذاب دردناك داده است . ايشان هم در دنيا به عذاب مبتلا مى شوند و هم در آخرت )).
    در تعبير ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    و مَن سَمِعَ فاحِشَة فَاءَفشَاها كان كَمَن اءَتاهَا(129).
    ((اگر كسى منكرى را از ديگرى ببيند و آن را افشا كند، مثل اين است كه خود مرتكب آن منكر شده باشد)).
    بنابراين اگر انسان بخواهد با افشاى عيوب ديگران به رتبه و منزلت اجتماعى دست پيدا كند عيب بسيار بزرگى است و ديگران به عنوان يك انسان معيوب به چنين كسى نگاه خواهند كرد، نه به عنوان انسانى سالم . اصولا چنين خصايصى داراى آثار وضعى بسيارى است كه خداوند براى اين قبيل مقرر فرموده است . رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم فرمودند:
    كان بالمدينةِ اءقوام لهم عيوب ، فسكَتوا عن عيوبِ الناسِ، فاءسكَتِ الله عن عيوبهم الناس ، فماتوا و لا عيوب لهم عند الناس ، و كان فى المدينة اءقوام لا عيوبَ لهم فتكَلَّموا فى عيوبِ الناس ، فاءظهَرَ اللهُ لهم عيوبا، لم يزالوا يُعرَفون بها الى اءن ماتوا(130).
    ((در مدينه ، جماعتى بودند كه عيوبى داشتند؛ ولى - يك امتياز داشتند كه - اگر عيوبى در ديگران مى ديدند، دم فرو مى بستند - نتيجه اين شد كه - خداوند كارى كرد كه وقتى مردند، در اجتماع هرگز به عنوان خاطى و معيوب شناخته نشدند؛ نه در زمان حياتشان و نه بعد از آن . و در مدينه گروهى بودند كه هيچ عيبى نداشتند، مگر اين كه عيوب ديگران را نقل مى كردند و هميشه حرف ديگران را مى زدند. آنها دچار خطاهايى شدند كه تا زنده بودند به آن خطاها شناخته مى شدند - آن طايفه را كسى نمى شناخت مگر اين كه آن عيوب برايشان ذكر شود -)).
    عذاب آنها در دنيا اين بود كه به بدنامى شهرت پيدا كردند و عذاب آخرت آنها هم محفوظ است كه به حقوق ديگران تجاوز كرده اند.
    گاهى افرادى كه مبتلا به اين مرض روانى - عيب جويى از ديگران - هستند پا را فراتر مى گذارند و در بى تقيدى و بى تعهدى به اصول اخلاقى و بى اعتنايى به ارزشهاى انسانى ، آنقدر پيش مى روند كه اگر در كسى عيبى نيابند، به عيب تراشى مى پردازند. و دليل آن ترميم و جبران احساس ‍ حقارت و فراهم كردن منزلت هاى اجتماعى براى خود است ؛ و گاهى هم تصور اين افراد چنين است كه با تحقير ديگران ، با غيبت كردن از آنها و نقل عيوبشان مى توانند براى خود جايگاه و پايگاه اجتماعى درست كنند. يعنى مى بينند فردى داراى منزلتى است ، مى انديشند اگر او در اين جايگاه نباشد، يقينا نوبت ايشان شده و يا راه براى رسيدن آنها به آن منزلت هموارتر خواهد شد؛ بنابراين عيب جويى ، يا عيب سازى مى كنند. از اين افراد در روايات تعبير به شرار الناس يعنى بدترين مردم شده است . در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    اءلا اُخبركم بشِرارِكم ؟ قالوا: بلى يا رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم ، قال : المَشّاونَ بالنميمةِ، المُفرِّقون بين الاءحبّةِ، الباغونَ للبَرَاءِ العيبِ(131).
    ((آيا بدترين هاى شما را معرفى كنم ؟ گفتند: آرى يا رسول الله ! حضرت فرمودند: سه طايفه جزء بدترين افراد بشرند: كسانى كه نمامى و سخن چينى مى كنند؛ كسانى كه بين دوستان تفريق و فاصله ايجاد مى كنند و كسانى كه به دنبال عيب تراشى براى افراد منزه و برى از عيب هستند)).
    گاهى خبائث به جايى مى رسد كه كه براى اطلاع از عيبى يا ساختن عيبى براى ديگران ، با افراد طرح دوستى مى ريزند؛ به آنها نزديك مى شوند تا بتوانند عيبى را به او نسبت دهند. عيبى كه با شرايط و حال و احوال او تناسب بيشترى داشته باشد و زمينه پذيرش اجتماعى داشته باشد. از نظر معارف ما اين افراد، دورترين مردم از خدا هستند و در مرز كفر قرار گرفته اند. امام صادق عليه السلام فرمودند:
    اءَبعَدُ ما يكونُ العَبدُ مِن الله اءَن يكونَ الرَّجلُ يُوَاخِىَ الرَّجلَ و هو يحفَظُ عليه زَلَّاتِه ليُعَيِّرَه بها يوما ما(132).
    ((شديدترين چيزى كه انسان را از خدا دور مى كند اين است كه وى با كسى رفيق شود تا عيب هاى او را پيدا كند و روزى عليه او استفاده كند)).
    تعبير ديگرى هم به همين مضمون از امام باقر عليه السلام آمده است كه :
    اءَقرَبُ ما يكونُ العبدُ الى الكفرِ اءَن يُواخِىَ الرَّجلُ الرَّجلَ على الدِّينِ فيُحصَى عليه زَلَّاتِه ليُعَيِّرَه بها يوما ما(133).
    ((نزديك ترين چيزى كه انسان را به كفر مى رساند اين است كه با كسى دوست شود تا به عيوب او واقف شده و روزى عليه او استفاده كند)).
    در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه :
    اذا رَاءَيتُم العبدَ مُتَفَقِّدا لذنوبِ النّاسِ ناسِيا لذنوبِهِ، فاعلَموا اءَنَّه قد مُكِرَ به (134).
    ((اگر كسى را ديديد كه دنبال يافتن عيوب ديگران است و عيب خود را فراموش كرده ، بدانيد كه خود را فريب مى دهد)).
    يعنى هم آثار دنيوى آن دامنش را مى گيرد و هم اثار اخروى . چنين انسانى اساسا نمى تواند به هدف اصلى خود نائل شود. امام عليه السلام مى فرمايند او با اين كار، خود را فريب داده است ؛ يعنى هيچ وقت به نتيجه دلخواه خويش كه ترقى و رشد در سايه افشاى عيوب ديگران است ، دست پيدا نمى كند و مهم اين است كه اين رفتار براى طرف مقابل آثار خير دارد. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    مَنِ اطَّلَعَ مِن مؤ من علَى ذَنب اءَو سيِّئة ، فاءَفشَى ذلك عليه و لم يَكتُمهَا، و لم يستغفِرِ الله له ، كان عندَ اللهِ كَعَامِلِها، و عليه وِزرُ ذلكَ الَّذى اءَفشاهُ عليه ب و كان مغفورا لِعَاملها، و كان عقابُهُ ما اءَفشَى عليه فى الدُّنيا مستورا عليه فى الآخرةِ، ثمَّ يَجِدُ الله اءَكرَمَ مِن اءَن يُثَنِّىَ عليه عقابا فى الآخرةِ(135).
    ((اگر كسى عيوب مومنى را بداند و آن را افشا كند و براى صاحب آن طلب مغفرت نكند، نزد خدا، كننده آن كار و صاحب آن عيب شناخته مى شود و علاوه بر آن ، گناه افشا را هم خواهد داشت . صاحب آن عيب و گناه ، با افشاى عيبش از طرف ديگران ، مورد غفران قرار مى گيرد؛ چون عذاب گناهش را به شكل فاش شدن عمل ديده و اين گناه در آخرت پوشيده خواهد ماند و خواهد ديد كه خداوند، بزرگتر و كريم تر از آن است كه او را دوباره در آخرت عقاب كند)).
    چون در دنيا عقاب شده و آبرويش ريخته شده است ، در آخرت خداوند آبروى او را نمى ريزد. پس مهم اين است كه خداوند متعال براى گناهان و سيئات اخلاقى ، آثار وضعى دنيوى و اخروى قرار داده است .
    هدف انسان عيب جو اين است كه با نقل عيب ديگران ، آنها را حقير كند تا خود رشد كند؛ وى نه تنها به اين مقام و منزلت دست پيدا نمى كند، بلكه طرف مقابل را، تطهير مى كند و ثمره اش اين است كه در اخرت ، آن فرد از عذاب اخروى نجات پيدا مى كند و عذاب او همان آبروى ريخته شده اش ‍ در دنيا است و در آخرت رسوا نخواهد شد. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    مَن رَوى علَى مُؤ من رِوَاية يُريدُ بها شَينَهُ و هَدمَ مُروءَتِهِ لِيَسقُطَ مِن اءَعينِ النَّاس ، اءَخرَجَهُ الله مِن ولايَتِهِ الى وَلايَةِ الشَّيطانِ، فلا يَقبِلُهُ الشَّيطانُ(136) .
    كسى كه عليه برادر مومنش مطلبى نقل مى كند كه او را بشكند، آبرويش را بريزد، شخصيت او را نابود كند، او را از منظر مردم ساقط كند و از اعتبار بيندازد، خداوند او را از ولايت و حصن حصين خود كه همه انسانها در آن قرار دارند، بيرون مى كند و او را به ولايت شيطان مى سپارد. عجيب اين است كه امام عليه السلام مى فرمايند حتى شيطان نيز از اين انسان تبرى مى جويد، از او گريزان است و او را نمى پذيرد.
    آثار اجتماعى اين اخلاق سوء بر همگان روشن است كه چه آلودگى را در جامعه به وجود مى آورد و چه امراضى در سايه نقل اين زشتى هاى اخلاقى در جامعه ايجاد مى شود.
    همه تلاش معارف اخلاقى اسلام ، سالم نگاه داشتن محيط اجتماع است و كسى كه اقدام به آلوده كردن اين محيط مى كند، به منزله ميكروب و ويروس ‍ خطرناك و واگيرى است كه به همه سرايت كرده و جامعه را نابود مى كند.
    شرع مقدس و معارف اخلاقى ما براى ايجاد مصونيت و واكسينه كردن جامعه و مقاوم كردن افراد در برابر اين بيماريهاى روحى ، دستورالعملهايى دارد و از ان جمله ، جلوگيرى از افشاى گناه و رفتار سوء ديگران است .
    پرهيز از افشاى عيوب و گناهان ديگران
    شخصى به نام محمد بن فضيل از امام هفتم عليه السلام نقل مى كند:
    قُلتُ له : جُعِلتَ فِداكَ الرَّجلُ مِن اءِخوَانى يَبلُغُنى عنهُ الشَّى ءُ الَّذى اءَكرَهُهُ فَاءَساءَلُهُ عن ذلك فيُنكِرُ ذلك ، و قد اءَخبَرَنى عنه قوم ثِقَات فقال لى : يا محمَّدُ كَذِّب سَمعَكَ و بَصَرَكَ عن اءَخيكَ فاءِن شَهِدَ عندَكَ خَمسونَ قَسَامَة ، و قال لكَ قولا فَصَدِّقهُ و كَذِّبهُم لا تُذِيعَنَّ شيئا تَشِينُهُ به و تَهدِمُ به مُرُءَتَهُ فتكونَ مِن الَّذينَ قال الله فى كتابِهِ: (((انَّ الَّذين يُحبُّون اءَن تشيعَ الفاحِشَُُ فى الَّذينَ آمنوا لهم عذاب اءَليم (137).))(138)).
    ((من به محضر امام عليه السلام عرض كردم كه درباره بعضى از برادرانم چيزى نق مى كنند، كه آن را نمى پسندم ؛ يعنى نمى خواهم آن برادر مومنم به آن كار مبتلا باشد، از خودش سؤ ال مى كنم و مى گويم : درباره تو چنين نقل كرده اند، انكار مى كند؛ در حالى كه اين مطلب را انسان هاى موثقى در مورد او نقل كرده اند. آيا من حرف افراد موثق را بپذيرم يا انكار او را؟ حضرت فرمودند: اى محمد! نه تنها قول افراد ثقه را نبايد بپذيرى ، بلكه اگر خودت هم چيزى از او ديدى و او انكار كرد بايد چشم و گوش خودت را هم تكذيب كنى . بعد امام عليه السلام فرمودند: نه تنها يك يا دو نفر ثقه خبر بدهند نبايد بپذيرى ، بلكه اگر پنجاه نفر هم نزد تو قسم بخورند كه او كارى را انجام داده است اما خودش آن را انكار مى كند، قول او را بپذير و قول ديگران را تكذيب كن و عليه او چيزى نقل نكن كه اعتبار او زير سؤ ال برود.
    در غير اين صورت مشمول اين آيه شريفه مى شوى كه مى فرمايد: كسانى كه بدى هاى ديگران را نقل مى كنند و دوست دارند كه بدى ها در جامعه منتشر شود، هم در دنيا و هم در آخرت عقاب خواهند شد)).
    امام صادق عليه السلام از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل مى فرمايند كه فرمودند:
    مَن اءَذاعَ فاحشَة كان كَمُبتَدِئِها، و مَن عَيَّرَ مومنا بشَى ء لم يَمُت حتَّى يركَبَهُ(139).
    ((اگر كسى اشاعه فحشا كند، مانند كسى است كه آن گناه را انجام داده است و كسى كه مومنى را بر گناهى كه كرده است ، سرزنش كند، از دنيا نخواهد رفت ، مگر اين كه خود، مرتكب همان گناه شود)).
    يعنى اثر وضعى نقل عيب ها و زشتى هاى ديگران اين است كه در دنيا عذاب شود و عذاب او در دنيا مبتلا شدن به همان بليّه است .
    به هر حال ، علت اشكالات نفسانى ما و عيب هايى كه جوامع به آن دچار شده اند، خلاء اخلاق است كه بايد درمان و اصلاح شود. راه درمان آنها نيز توجه به راهنمايى هاى عقل سليم بشرى و در مرحله بعد مراجعه به كلمات اهل بيت معصومين عليهم السلام است .
    توجه معارف ما نيز به پيشگرى از ابتلاى جامعه به اين امراض است ؛ يعنى اول ايجاد مصونيت مى كند و بعد راه درمان را معرفى مى كند. بعضى از بيمارى ها در درازمدت اثر مى گذارند؛ مثلا ممكن است كسى به مرضى مبتلا شود كه اين عادت تدريجا اثر بگذارد و در طول هفتاد سال ، اواخر عمر فرد، اثر خود را بگذارد و منجر به مرگ شود. ولى بعضى از بيمارى ها، در كوتاه ترين زمان اثر مى گذارند؛ از جمله امراض روحى كه شديد و زود اثر مى كند و انسان را زود از پا درآورده و نابود مى كند عيب جويى از ديگران است .
    روايتى را مرحوم مجلسى از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    اءنَّ اءسرَعَ الخيرِ ثوابا البرُّ و انَّ اءسرعَ الشرِّ عقابا البغى ، و كفى بالمرءِ عيبا اءن يَنظُرَ من الناسِ الى ما يَعمى عنه من نفسه اءو يُعَيِّرَ الناس بما لا يستطيع تركَه (140).
    ((سريع ترين خير از نظر ثواب و پاداش ، خير رساندن به ديگران است و بدترين مرض ها از نظر عقاب دنيوى و اخروى ، سركشى و تعدى به حقوق ديگران است . اين عيب براى انسان كافى است كه در مردم عيوبى را جستجو كند كه در خود او هست ، اما از آن غفلت كرده ، مردم را به چيزى ملامت مى كند كه خود نيز نمى تواند آن را ترك كند)).
    تجسس از عيوب ديگران ، تجاوز به حريم و حقوق آنها است و تعدى به آبروى ديگران ، از گناهانى است كه هرگز بخشيده نمى شود و اثرات آن سريعا در دنيا هويدا مى شود. به طور تجربى نيز در اين چند سال زندگى محدود ما انسان ها نيز تجربه شده است كه ناديده گرفتن آبرو و حرمت مومن از گناهانى است كه اثر آن سريعا در همين دنيا گريبانگير فرد مى شود.
    بعضى از گناهان بين انسان و خداوند كريم است كه به لحاظ كرامت و لطف از آنها مى گذرد و اغماض مى كند؛ چون چنين وعده كرده است ، اما برخى از گناهان است كه ربطى به حق الله ندارد، بلكه حقوق انسان ها است كه از آن به حق الناس ، تعبير مى شود كه تجاوز به حريم آبروى مومن نيز از مصاديق آن است .
    5 - عدم استراق سمع
    امام سجاد عليه السلام در پنجمين حق براى همسايه مى فرمايند:
    لا تَسَّمَّع عليه من حيثُ لا يَعلَمُ.
    ((از جايى كه او خبر ندارد سخنان او را استماع نكنيد)).
    گوش كردن پنهانى يكى از مصاديق عيب جويى از همسايه است . انسان حق ندارد به هيچ وجه در امور همسايه خود تحقيق و جستجو كند و نهى كلمه لا تجسسوا(141) نهى عام بوده و شامل هر نوع فحص و جستجو ر كار و زندگى خصوصى ديگران مى شود و حتى شامل استماع سخنان و يا نگاه كردن پنهانى به ديگران نيز مى شود؛ گرچه امروزه ابزار برقرارى ارتباطات شكل و صورت جديد و تنوع بيشترى پيدا كرده است ، ولى اصل كلى كه عدم جستجو از زندگى همسايگان است ، تفاوتى نخواهد كرد؛ مثلا ممكن است او در حريم خانه خود با همسر، فرزند خود مشاجره و يا صحبت مى كند و يا با مهمان خود سخن مى گويد، كسى حق ندارد آن را بشنود؛ حال ، شنيدن يا به اين صورت است كه از فاصله نزديك بشنود، يا از پشت ديوار گوش بايستد و يا براى اين كار وسيله هاى مخابراتى و ابزار استراق سمع درست كند و تلفن او را شنود كند. رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم مى فرمايند:
    اءِنَّ الله تبارك و تعالى كَرِهَ لكم اءَيَّتُها الاءُمَّةُ اءَربعا و عِشرينَ خَصلَة و نهاكُم عنها... و كَرِهَ التَّطَلُّعَ فى الدُّورِ(142).
    ((اى امت اسلام ! خداوند متعال ، بيست و چهار خصلت را در شما نمى پسندد: يكى از آنها، اشراف پيدا كردن به خانه ديگران است كه مى تواند با نگاه كردن يا با گوش دادن به سخنان باشد)).
    در تعبير ديگرى امام صادق عليه السلام با اشاره به حديث مناهى ، به اين معنى اشاره فرموده اند كه :
    اءَن يَطَّلَّعَ الرَّجلُ فى بيتِ جارِهِ(143).
    يكى از امورى كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله و سلم از آن نهى فرموده اند، سعى در اطلاع يافتن از خانه همسايه است .
    در بخش ديگرى از حديث مناهى اين تعبير آمده است كه جدا قابل تامّل و توجه است :
    اءَلا و اءِنَّ الله حَرِّمَ الحرَامَ و حَدَّ الحُدودَ فَما اءَحَد اءَغَيرُ مِنَ الله و مِن غَيرَتِهِ حَرَّمَ الفَواحِشَ(144).
    ((خداوند محرمات و حدودى دارد و هيچ موجودى غيرتمندتر از خداوند عالم نيست و كارهاى زشت را به واسطه غيرت خود حرام فرموده است )).
    امام صادق عليه السلام با استناد به حديث مناهى مى فرمايند:
    اءَنِّه نَهَى اءَن يَطَّلَّعَ الرَّجل فى بَيتِ جارِهِ، و قال : مَن نَظَرَ الى عَورَةِ اءَخيهِ المُسلمِ اءَو عَورَةِ غيرِ اءَهلِهِ مُتَعَمِّدا اءَدخَلَه الله مَعَ المنافقينَ الَّذينَ كانوا يَبحَثونَ عن عَوراتِ النَّاسِ، و لم يخرُج من الدُّنيا حتَّى يَفضَحَهُ الله ، اءِلّا اءَن يتوبَ(145).
    ((خداوند نهى فرموده است كه انسان بر خانه همسايه اش اشراف و اطلاع پيدا كند، اگر كسى به دنبال يافتن اسرار برادر مسلمانش يا ديگران باشد، خداوند او را همراه با منافقان وارد جهنم مى كند. آنها كسانى اند كه دنبال يافتن بدى هاى مردمند. از دنيا خارج نمى شوند تا اين كه خداوند آنان را مفتضح و رسوا مى كند، مگر اين كه توبه كنند)).
    يعنى چون دنبال آبروريزى و بردن حيثيت برادر مسلمان و يا همسايه خود بوده اند، اثر وضعى اش اين است كه در اين دنيا، قبل از اين كه مرگ آنها را در كام خود كشد، مكافات عمل خود را خواهند ديد و آبرويشان در معرض ‍ خطر قرار خواهد گرفت ، مگر اين كه توبه كنند، كه فقط در اين صورت ، از عقاب دنيوى و افتضاح و رسوايى دنيايى در امان خواهد ماند.
    6 - يارى و كمك هنگام گرفتارى
    يكى ديگر از عبارت هاى امام عليه السلام در حقوق همسايه اين است كه مى فرمايند:
    لا تُسلِمهُ عندَ شَديدَة .
    ((به هنگام مصائب و شدايد او را رها نكند)).
    حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم مى فرمايند:
    خيرُ الناسِ مَن ينفَعُ الناسَ، فكُن نافعا لهم (146).
    ((بهترين مردم كسانى اند كه نفعشان به مردم بيشتر مى رسد؛ پس براى مردم نافع باش )).
    اين نفع رسانى به طور طبيعى در حق همسايه ، اولويت خاصى دارد.اگر كسى از كنار گرفتارى و مصائب و مشكلات همسايه اى كه گرفتار و درمانده است ، به سادگى بگذرد، اگر نگوييم حقوق انسانى را پايمال كرده است ، به يقين حقوق همسايه را پايمال كرده است . در برخى از معارف ما، خير رساندن به ديگران مقيد به مومن مسلمان است ؛ اما در خيلى از روايات نيز هيچ قيدى براى آن ذكر نشده است و صرف اين كه انسان صاحب روح و موجودى از مخلوقات ذات ذوالجلال ربوبى است ، دستگيرى از او و كمك كردن به او توصيه شده است .
    در سخنى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم وارد شده است كه فرمودند:
    اءِنَّ الله يحبُّ اءغاثَةَ اللَّهفانِ(147).
    ((خداوند كمك به درماندگان را دوست دارد)).
    در اين كلام نورانى قيد نشده است كه اين انسان درمانده ، مومن باشد يا غيرمومن ؛ مسلمان باشد يا غير مسلمان و مجاور انسان ، غير از حقوق انسانى ، حق همسايگى بر وى دارد. به يقين كسى محبوب خدا است كه به درماندگان كمك كند. خدا در قبال اين كار به او پاداش مى دهد كه اين جزا هم مى تواند جزا و پاداش دنيوى باشد و هم مى تواند اخروى باشد و همچنين مى تواند هر دو پاداش را نصيب فرد كند.
    از مواردى كه در معارف ما به هر دو جزا وعده داده شده است ، خير رساندن ، كمك كردن و دستگيرى از انسان هاى گرفتار است . در سخنى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    اءلا و مَن فرَّج عن مؤ من كُربة مِن كُرَبِ الدنيا، فرَّج الله عنه اءثنين و سبعين كُربَة مِن كُرَبِ الآخرةِ واثنين و سبعين كُربَة مِن كُرَبِ الدّنيا، اءهوَنُها المَغصُ(148).
    ((اگر كسى مشكلى از مشكلات دنيوى انسان مومنى را برطرف كند، خداوند هفتاد و دو مشكل از مشكلات آخرت و هفتاد و دو مشكل از مشكلات دنيوى او را برطرف مى كند؛ كه كمترين آنها درد جسمانى قولنج است )).
    شبيه اين روايت از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
    مَن اءغاثَ اءخاهُ المؤ منَ اللَّهفانِ عندَ جَهدِهِ، فَنَفَّسَ كُربتَهُ و اءعانَهُ على نَجاحِ حاجتِهِ، كانت له بذلك عندَ اللهِ اءثنانِ و سبعونَ رحمة من اللهِ، يُعَجِّلُ له واحدة يُصلَحُ بها معيشتُه ، و يَدَّخِرُ له اءحدى و سبعينَ رحمة لِاءفزاعِ يوم القيامةِ و اءهواله (149).
    ((اگر كسى ، مومن گرفتارى را در حد توانش يارى دهد و گره از كار او بگشايد و او را در رسيدن به حاجتش يارى دهد، خداوند هفتاد و دو رحمت از رحمت هاى واسعه خود را شامل حال او مى كند كه يكى از آنها سامان دادن امر معيشت او است و هفتاد و يك رحمت ديگر را براى گرفتارى ها و هول و هراس هاى روز قيامت او ذخيره مى كند كه در آن منزل به فرياد او برسد)).
    براى معتقدان روز قيامت و عالم آخرت ، مشكلى بالاتر از مشكلات آخرت نيست كه خداوند هفتاد و يك باب از ابواب رحمتش را براى كسانى كه در مقام گشايش كار گرفتاران برآمده اند ذخيره مى كند.
    در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:
    مَن نفَّسَ عن مؤ من كُربَة نفَّس الله عنه كُرَبَ الآخرة ، و خرج مِن قبره و هو ثَلجُ الفؤ ادِ(150).
    ((كسى كه گره از كار مومنى بگشايد، خداوند گره مشكلات او را در آخرت و قيامت باز خواهد كرد و در حالى كه از قبر بيرون خواهد آمد كه دلش آرام و با طماءنينه است )).
    اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مِن كفّارةِ الذّنوبِ العظامِ اءغاثةُ الملهوفِ، و التَّنَفُّسُ عن المكروب (151).
    ((يكى از آثار دستگيرى از افراد گرفتار و گره گشايى از كار افراد مصيبت دار اين است كه كفاره گناهان بزرگ مى شود)).
    انسان ها دو گونه اند: برخى در مسائل جسمانى ضعيف و ناتوانند و برخى ديگر در مسائل فكرى ، روحى و روانى . پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله و سلم مى فرمايند:
    مَن اءعانَ ضعيفا فى بدنِه على اءمره ، اءعانه الله على اءمره ، و نصَب له فى القيامةِ ملائكة يُعينونَه على قطعِ تلك الاءهوالِ، و عبورِ تلك الخنادِقِ من النّارِ، حتى لا يُصيبَه مِن دُخانها، و على سمومها، و على عبور الصراط الى الجنة سالما آمنا، و مَن اءعانَ ضعيفا فى فهمِه و معرفتِه فَلَقَّنَه حجَّتَه على خصم الدّين طلّابِ الباطلِ، اءعانَه الله عندَ سكراتِ الموتِ على شهادةِ اءن لا اله الّا الله وحده لا شريك له ، و اءنَّ محمّد عبدُه و رسولُه ، و الاءقرارِ بما يَتَّصل بهما، و الاءعتقادِ له حتى يكونَ خروجُه من الدنيا و رجوعُه الى الله عزّوجلّ على اءفضلِ اءعمالِه ، و اءجلِّ اءحوالِه ، فيُحيّى عند ذلك برَوح و ريحان ، و يُبشَّرُ باءنَّ ربّه عنه راض ، و عليه غيرُ غضبان ، و مَن اءعانَ مشغولا بمصالِحِ دنياه اءو دينِه على اءمره حتى لا يَتَعَسَّرَ عليه اءعانَه الله تَزاحُمَ الاءشغالِ، و انتشارَ الاءحوالِ يومَ قيامه بين يدى الملكِ الجبّارِ، فمَيَّزَه من الاءشرارِ، و جعله مِن الاءخيارِ(152).






  5. #5
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    اگر كسى ، انسانى را در ضعف جسمانى وى يارى دهد خداوند او را در كارهايش يارى مى دهد؛ و در آخرت ملائكى را مامور مى كند كه او را در منازل هول انگير قيامت كمك كنند و او را از صراط و خندق عظيمى كه بر روى آتش باز شده است ، عبور دهند؛ به طورى كه حتى آثار سوزنده آتش و دود هم او را نيازارد و او را به سلامت به بهشت و منزل خلود مى رسانند.
    اگر كس ديگرى را در معرفت و فهمش يارى كرد و او را برابر كسانى كه مسير انحراف آموختند، يارى داد، خداوند در لحظات آخر عمر از او دستگيرى مى كند و شهادتين را به او تلقين مى كند و اعتقادات او را از دستبرد شيطان در امان نگه مى دارد؛ و با بهترين اعتقاد و عمل رحلت مى كند؛ هنگامى كه وارد اولين منزل آخرت مى شود، به او تهنيت و خوشآمد مى گويند و از او استقبال مى كنند و به او بشارت مى دهند كه خدا از او راضى است و بر وى غضب ندارد)).
    مطلوب معارف و اديان الهى همزيستى مسالمت آميز انسان ها در كنار يكديگر است تا با صفا و صميميت زندگى را ادامه دهند حال اگر كسى قدرت و توان يارى برادر يا همسايه گرفتارش را در مشكلات و مصائب داشته باشد ولى كوتاهى كند، خداوند نيز او را به حال خود رها خواهد كرد. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    ما مِن مُؤ من يَخذُلُ اءَخاهُ و هو يَقدِرُ على نصرَتِهِ اءِلّا خَذَلَهُ اللهُ فى الدُّنيا والآخِرَةِ(153).
    ((اگر مومنى برادر محتاج خود را واگذارد، در حالى كه توانايى يارى او را دارد، خداوند هم ، در دنيا و آخرت يارى اش را از او دريغ خواهد كرد)).
    7 - حسادت نكردن بر نعمت و دارايى همسايه
    از ديگر حقوقى كه امام سجاد عليه السلام براى همسايه ذكر مى فرمايند اين است كه :
    و لا تَحسُدهُ عند نعمَة .
    ((اگر خداوند متعال به او نعمتى عنايت كرده است بر آن نعمت حسد نورزى )).
    همسايه ، همواره در منظر و مشهد انسان قرار دارد و هر روز احوال و شرايط او را مى بيند؛ بنابراين حقوقى است كه بايد به دقت رعايت كند تا زندگى در جوار ساير انسانها شيرين و لذت بخش باشد؛ از جمله اين كه اگر همسايه اش از نعمت هاى فراوان برخوردار باشد مكدر نشود و بر او حسد نورزد.
    حسد به معناى آرزوى شدن نعمت هاى او است كه اين يك صفت بسيار ناپسند است . در معارف اسلامى ما، يكى از شديدترين موارد نهى متوجه صفت رذيله حسد است ؛ امام صادق عليه السلام خطاب به انسان هاى ديندار مى فرمايند:
    اگر واقعا دين داريد، بدانيد كه دين خدا آفت دارد و همان طور كه آفت ، گياه و حيوان را از بين مى برد، انسان ها را نيز از پا در مى آورد، امور معنوى هم آفات خاص خود را دارند. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    آفَةُ الدِّينِ الحَسَدُ والعُجبُ والفخرُ(154).
    ((آفت دين سه چيز است : حسد، عجب و فخرفروشى )).
    از جمله آفات امور معنوى كه در كلام امام عليه السلام بدان اشاره شده است سه چيز است كه اولين آنها حسد است . حسد ميكروبى است كه به جان دين مى افتد و تدريجا دين انسان را نابود مى كند؛ رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم مى فرمايند:
    فاءنَّ الحسدَ يَاءكُلُ الحسَنات كمَا تاءكُلُ النَّارُ الحَطَبَ(155).
    ((حسد، همه حسنات و نيكى ها را از بين مى برد همچنان كه آتش ، هيزم را مى سوزاند)).
    انسان هاى مومن و متدينى كه به دنبال تامين سعادت اخروى خود هستند، حسناتى را براى آخرت خويش ذخيره مى كنند؛ حسد همه آن حسنات ذخيره شده را مى بلعد همان طور كه وقتى آتش به انبار هيزمى سرايت كند، همه آن را نابود مى كند؛ يعنى همه اندوخته هاى معنوى انسان را نابود مى كند، درست مثل تاجر يا كاسبى كه عمرى تلاش كرده و سرمايه كلانى اندوخته ، اما در اثر بى تدبيرى و خطا، همه اين سرمايه را به نابودى مى كشاند و از بين مى برد. بر اين اساس معناى فرمايش امام صادق عليه السلام روشن مى شود كه مى فرمايند:
    الحاسدُ مُضرُّ بنفسِه قبلَ اءن يَضُرَّ بالمحسودِ كاءبليسَ اءورَثَ بحسدهِ لنفسه اللعنةَ(156).
    ((انسانى كه مبتلا به رذيله زشت اخلاقى حسد است ، قبل از اين كه به محسود(157) زيان برساند، به خود ضرر رسانده است ؛ مانند شيطان كه با حسد خود، لعنت ابدى را براى خود فراهم كرد)).
    قرآن درباره ابليس مى فرمايد:
    كانَ مِنَ الجِنِّ فَفَسَقَ عن اءَمرِ ربِّهِ(158).
    ((ابليس كه از جن بود، از فرمان پروردگارش بيرون شد)).
    هنگامى كه خداوند آدم را آفريد، همه را امر كرد تا به آدم سجده كنند، اما ابليس به اين مخلوق جديد الهى ، حسد ورزيد و نافرمانى كرد. به نقل قرآن ، ابليس به خدا گفت :
    خَلَقتَنى من نَّار و خَلَقتَهُ من طِين (159).
    ((مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل )).
    من از آتشم و او از خاك ؛ چرا او را سجده كنم ؟ ماده اوليه خلقت من از او ارزشمندتر است .
    امام صادق عليه السلام نيز به همين معنا اشاره كرده ، مى فرمايند:
    الحاسدُ مضرّ بنفسه اءن يَضرَّ بالمحسود كاءبليسَ اءورثَ بحسده لنفسه العنةَ و لادم عليه السلام الاجتِباءُ والهُدى والرَّفعُ الى محلّ حقائقِ العهد والاصطفاء، فكُن محسودا، ولا تكن حاسدا، فاءنَّ ميزانَ الحاسدِ اءبدا خفيف بثِقلِ ميزانِ المحسودِ، والرزقُ مقسوم فماذا يَنفَعُ حسدُ الحاسدِ، فما يَضُرُّ المحسودَ الحسدُ(160).
    ((حسود قبل از اين كه به ديگرى ضرر برساند، به خود زيان رسانده است ؛ مانند ابليس كه با حسادت لعنت را براى خود به ارمغان آورد. خداوند آدم عليه السلام را برگزيد، هدايت كرد و به مقام و منزلتى كه بايد مى رسيد، رسانيد و همه خسارت متوجه شيطان شد. محسود ديگران باش و نه حسود ديگران . نعمت هاى الهى را براى خود طلب كن ؛ نه اين كه بر نعمت هاى ديگران حسد بورزى ! وقتى انسان به كسى حسادت مى ورزد، اعمال خوب او حبط مى شود و در پرونده اعمال محسود ثبت مى شود. روزى بندگان تقسيم شده است و حسد حاسد براى او فايده اى نداشته و محسود نيز ضررى نخواهد كرد)).
    در عالم آفرينش حقايقى است كه هرگز نابود نمى شود. حقايق از پرونده حاسد به پرونده محسود منتقل مى شود و در صحنه قيامت و در ترازوى توزين اعمال نيك و بد، مشاهده خواهد كرد كه ترازوى عمل نيك انسان محسود با اعمال حاسد سنگين مى شود. حسادت حسود هيچ ضررى براى محسود نخواهد داشت ؛ چون رزق و روزى الهى مقدر و تقسيم شده است و با حسادت وى رزق محسود كم نمى شود و تقدير الهى تفاوتى نمى كند و حسود است كه ضرر مى كند.
    لعنت يعنى دورى از رحمت خدا، وقتى ابليس به خاطر حسادت به آدم نافرمانى كرد، نتيجه اين شد كه خداوند فرمود:
    فاخرُج منهَا فاءِنَّكَ رَجِيم # و اءِنَّ عليكَ اللَّعنةَ الى يومِ الدِّينِ(161).
    ((از صف آنها (فرشتگان ) بيرون رو، كه از درگاه ما رانده شده اى و لعنت و دورى از رحمت حق تا روز قيامت بر تو باد)).
    مرحوم مجلسى روايتى را از امام حسن عليه السلام نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
    ما راءيتُ ظالما اءشبَهَ بمظلوم من حاسد(162).
    ((ظالمى را شبيه تر به مظلوم از انسان حسود، نمى شناسم )).
    حسود بر ديگرى ستم مى كند، اما اين ستم متوجه خود او است .
    اءنّه يرى النعمَةَ عليك نَقمَة عليه (163).
    ((حسود نعمت در دست ديگران را براى خود نكبت و نقمت مى بيند - و به دليل همين تصور غلط به خود زيان مى رساند -)).
    بنابر آنچه بيان شد، يكى از زشت ترين ، قبيح ترين و ناپسندترين گناهان و انحرافات اخلاقى ، ابتلا به بيمارى خطرناك حسادت است .
    اما چگونه حسد به دين لطمه مى زند و حسنات را از بين مى برد؟
    حسود به خود زيان مى رساند؛ زيرا وقتى گرفتار اين رذيله اخلاقى شد، نگرانى هاى روحى و روانى بر او چيره مى شود و همواره مى خواهد به صورتى خود را التيام بخشد، و همين باعث مى شود كه دست به اقداماتى بزند كه گاه اين اقدامات ، منجر به هتك حرمت و آبروى محسود مى شود و گاه به تجاوز به مال و نفس و حتى قتل محسود مى انجامد كه خطرات جدى براى حاسد در پى دارد؛ اگر چه ممكن است محسود نيز در اين ميان ضرر كند و خسارتى متوجه او شود.
    در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    كادَ الحسَدُ اءَن يَغلِبَ القَدَرَ(164).
    ((گاهى حسادت بر تقدير انسان غلبه مى كند)).
    اين روايت را شايد بتوان به چند طريق معنا كرد: يكى از آن معانى در قرآن آمده است كه :
    و مِن شرِّ حاسد اءِذا حسَدَ(165).
    ((به خدا پناه مى برم از شر هر حسودى هنگامى كه حسد مى ورزد)).
    در روايتى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم مى فرمايند:
    العينُ حقّ، ولو كان شى ء سابَقَ القَدَرَ سَبِقَهُ العينُ(166).
    ((اگر قرار است چيزى بر تقدير الهى مقدم شود، چشم زخم است )).
    حسود آنقدر در اين رذيله اخلاقى قدرت پيدا مى كند، كه در مقام نابود كردن نعمتى برمى آيد كه در دست محسود است ؛ گرچه تقدير الهى است كه چنين شخص صاحب اين نعمت الهى باشد، اما حسود در صدد نابود كردن آن است .
    بعضى از تعبيرات در مذمت حسود عجيب است ؛ مثلا در يكى از احاديث قدسى آمده است :
    الحاسدُ عدوُّ نعمتى ، غير راض بقسمتى التى قَسَمتُ بين عبادى (167).
    ((حسود، دشمن نعمت من است و به قضاى الهى خشمگين است ؛ و به تقسيمى كه من ميان بندگانم كرده ام ، راضى نيست )).
    وقتى كسى در چنين وضعيتى قرار بگيرد، در زندگى دنيوى و اخروى ، اعتبار و جايگاهى نخواهد داشت .
    حسود، همواره عذاب روحى دارد و همه دنيا را به وسعتش تنگ و تاريك و كوچك مى پندارد و گاه راه نجات خود را تنها در اقدامات خطرناكى عليه محسود و حتى عليه خود مى داند. در تاريخ نسبت به اين مشكل اخلاقى مصاديق زيادى مى توان يافت ؛ چرا كه اين خصوصيت زشت اخلاقى همواره گريبانگير بسيارى از انسان ها بوده و هست .
    داستان معروفى است كه فردى در جوار خود، همسايه صاحب نعمت و شوكتى داشت ، چون از دسترسى به مال و نعمت او مايوس شد و نتوانست آنها را از دست همسايه در بياورد، غلام خود را اجير كرد كه بر بام خانه همسايه پولدارش ، سر از بدنش جدا كند تا اين قتل به همسايه متمول او نسبت داده شود و او را مجازات كنند. بعد از اين كه كشته شد، رازش به وسيله غلام افشا شد و هرگز به خواسته خود نرسيد و بيمارى حسد او را كشت (168).
    حسادت از سخت ترين بيماريها و كسالتهاى روحى است . بيمارى هاى جسمى و روحى فراوان است ؛ گاهى انسان به يك بيمارى خفيف مبتلا مى شود كه همه پزشكان علت آن راتشخيص مى دهند؛ گاهى نيز افراد به بيمارى هايى مبتلا مى شوند كه حاد و مزمن است و شايد هيچ درمانى نداشته باشد. در چنين شرايطى بهتر است ريشه روانى بيمارى شناخته شود كه چگونه انسانى در گردابى از اين رذايل اخلاقى غرق مى شود.
    حسدورزى از ديدگاه قرآن
    آن طور كه از آيات كريمه قرآن استفاده مى شود، در چند آيه از سوره هاى مباركه بقره ، آل عمران ، نساء و... خداوند از اين صفت زشت اخلاقى ياد كرده ، كه با توجه به اين موارد، مى توان ريشه هاى روحى و روانى اين بيمارى را دريافت ؛ در سوره مباركه نساء مى فرمايد:
    اءَم يَحسُدونَ النَّاسَ على ما آتاهمُ اللهُ مِن فضلِهِ فقَد آتَينا آلَ اءِبراهيمَ الكتابَ والحكمَةَ و آتَيناهُم مُّلكا عظيما(169).
    ((آيا مردم نسبت به (پيامبر و خاندانش ) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده ، حسد مى ورزند؟! ما به آل ابراهيم نيز كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها (پيامبران بنى اسرائيل ) قرار داديم )).
    قرآن از عده اى ياد مى كنند كه وقتى فضل الهى را در انتخاب افرادى به عنوان پيامبر و رسول خدا مشاهده مى كردند، به امكاناتى كه خداوند در اختيار آنها قرار مى داد، حسد مى ورزيدند. در سوره مباركه بقره از گروه ديگرى ياد مى كند و مى فرمايد:
    وَدَّ كثير مِّن اءَهلِ الكتابِ لو يَرُدُّونكم مِّن بعد اءِيمانِكُم كُفَّارا حسَدا مِّن عندِ اءَنفسِهِم مِّن بعدِ ما تَبَيَّنَ لهمُ الحقُّ(170).
    ((بسيارى از اهل كتاب ، از روى حسد آرزو مى كردند شما را بعد از اسلام و ايمان ، به حال كفر بازگردانند؛ با اين كه حق براى آنها كاملا روشن شده بود)).
    قرآن خطاب به مسلمانها مى گويد كه بسيارى از اهل كتاب دوست دارند بعد از اين كه شما ايمان آورديد - مسلمان هايى كه سابقه شركت و بت پرستى دارند - دوباره كافر شويد و از دين خود برگرديد؛ چرا؟ چون وقتى فهميدند حق را تشخيص داده ايد و ايمان شما بر حق است ، بر ايمان شما بخل ورزيدند و حسادت كردند.
    علت اصلى اين حسادت ، آن است كه كفار در قبال اهل كتاب افراد حقيرى بودند. اهل كتاب خود را داراى فرهنگ برتر مى دانستند و بت پرستان را به بى فرهنگى ملامت مى كردند؛ وقتى ديدند همين بت پرستان از آنان پيشى گرفتند و به فرهنگى عالى از اديان الهى دست پيدا كردند، نمى توانستند آن را تحمل كنند. از طرف ديگر حاضر نبودند از اشتباه خود نيز دست بردارند. در سوره مباركه آل عمران مى فرمايد:
    اءِن تَمسَسكُم حسَنَة تَسُؤ هُم و اءَن تُصِبكُم سيِّئَة يفرَحوا بها(171).
    ((اگر شما به كرامتى دست پيدا كنيد و به خوبى و خيرى واصل شويد، آنها ناراحت مى شوند و رنج مى برند و اگر گناهى مرتكب شويد يا بدى و شرى به شما اصابت كند شادمان مى شوند)).
    قرآن خصوصيت جالبى را براى اين افراد نقل مى كند:
    و اءِذا لَقُوكُم قالوا آمَنَّا و اءِذا خَلَوا عَضُّوا عليكُمُ الاءَنامِلَ من الغَيظِ قل مُوتوا بغَيظِكم (172).
    ((هنگامى كه شما را ملاقات مى كنند، (به دروغ ) مى گويند: ايمان آورده ايم ، اما هنگامى كه تنها مى شوند، از شدت خشم بر شما سرانگشتان خود را به دندان مى گزند! بگو: با همين خشمى كه داريد بميريد!)).
    در اين آيه ، به بعضى زذايل اخلاقى كه از حسد سرچشمه مى گيرد، اشاره مى كند و مى فرمايد: گاه حسد باعث مى شود كه انسان حسود به نفاق روى آورد؛ در ظاهر، اظهار همراهى مى كنند، ولى در باطن از شدت ناراحتى انگشت به دندان مى گيرند. اين بيمارى روحى حسد مى تواند علت بسيارى از زشتى هاى اخلاقى شود؛ از جمله ، نفاق ، كينه توزى ، چاپلوسى و... كه رابطه نزديكى ميان آنها وجود دارد.
    آن طور كه از اين آيات استفاده مى شود، عدم تربيت روح و غلبه بعضى از زشتى هاى اخلاقى مى تواند منشاء روانى رذيله اخلاقى حسد باشد. روح بايد با مهربانى ، انس و نوع دوستى ، الفت گيرد كه اگر گرفتار دشمنى و عداوت با ديگران شود، كينه آنان را به دل گرفته و در آن دل بذر كينه مى رويد.
    بالطبع انسان حسود از ديدن نعمتى نزد دشمن خيالى خود، رنج مى برد و از ريشه هاى اصلى بروز و ظهور حسد، همين نكته است . ديگر آن كه اگر دل و روحى دچار حب نفس افراطى شد و خود را يگانه دوران و برتر از ديگران ديد، به كسالت روحى خود برتربينى و اعجاب نفس دچار مى شود و حاضر نيست نعمتى را كه خود فاقد آن است ، نزد ديگران تحمل كند.
    اگر فردى دچار خصيصه عجب شود، ديگران را حقير و كوچك مى بيند و به هيچ وجه ، رفعت و بزرگى آنان را نمى پذيرد و حسد مى ورزد.
    همان طور كه پيش از اين نيز اشاره كرديم ، قرآن يكى از سرچشمه هاى حسد كه شيطان را به وادى شقاوت ابدى كشانيد؛ اعجاب ، خودبزرگ بينى و خودباورى بيش از حد مى داند؛ شيطان كه در سايه عبادت توانسته بود مراتبى از درجات قرب را طى كند، هنگام خلقت آدم ، وقتى خداوند امر كرد كه همه موجودات ، به انسان سجده كنند، شيطان به زبان اعتراض ‍ گفت :
    اءَنا خَير منهُ خَلَقتَنِى مِن نَّار و خَلَقتَهُ من طين (173).
    ((من از او بهترم ؛ مرا از آتش آفريده اى و او را از گل )).
    شيطان خود را خيلى بزرگ تر و ارزشمندتر از اين موجود مى دانست ؛ بنابراين حاضر نشد فرمان الهى را اجابت كند و بر او سجده كند.
    قرآن كسان ديگرى را نيز مثال مى زند كه در آنها اين صفت زشت وجود داشته است ؛ مثلا وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم در مكه مبعوث شدند، عده اى از كفار كه او را فردى عادى و معمولى مى دانستند، نمى توانستند بپذيرند كه او رسول و فرستاده خدا باشد، قرآن از زبان آنها نقل مى كند كه :
    و قالوا لو لا نُزِّلَ هذا القرآنُ على رَجل مِّنَ القَريَتَينِ عظيم (174).
    ((گفتند: چرا اين قرآن بر اين مرد بزرگ (و ثروتمندى ) از اين دو شهر (مكه و طائف ) نازل نشده است ؟!)).
    پيغمبر را كوچك مى ديدند؛ مى گفتند چرا خدا قرآنش را بر يكى از آن دو مرد - يك شخصيت بزرگ از مكه و يا شخصيت بزرگ از طائف - نازل نكرد؟ چون قرآن بر اين انسان معمولى نازل شده است ، ما ايمان نمى آوريم . اين حسادت كه فردى عادى ، مورد عنايت خدا قرار گرفته و نعمت نبوت به او تعلق گرفته است ، باعث شد كه آنها كافر بمانند.
    همچنين در قرآن كريم مى بينيم كه خداوند متعال در اديان گذشته نيز به اين نكته اشاره كرده است . قرآن درباره گروهى كه دعوت انبيا را نمى پذيرفتند، مى گويد دليل آنها اين بود كه :
    ما اءَنتم اءِلَّا بشَر مِّثلُنا(175).
    ((شما پيغمبران هم مثل ما هستيد)).
    ما چگونه قبول كنيم شما داراى نعمتى باشيد كه ما از آن محروميم ؛ نتوانستند تحمل كنند. همين طور قرآن درباره قوم بنى اسرائيل نقل مى كند كه گفتند:
    اءَنُؤ مِنُ لِبَشَرَينِ مثلِنَا(176).
    ((ما چگونه به اين دو نفر - موسى و هارون - كه مثل ما هستند، ايمان بياوريم ؟)).
    اين حس كه فرد نمى تواند ديگرى را برتر از خود ببيند، اعجاب به نفس يا حب نفس افراطى است كه باعث ظهور و بروز حسادت مى شود.
    روش درمان حسد
    درمان اين رذيله اخلاقى ، در گام اول اصلاح نفس و سالم سازى و تلقى صحيح انسان از خود است . اگر انسان به واقعيت ها و حقايق شخصى خود توجه داشته باشد، مى تواند راه حل بسيار مهم و مفيدى براى درمان اين كسالت بيابد و به جاى آزردن روح و روان خود، به اصلاح آن بپردازد؛ نه اين كه روح و روان را بيشتر در مضيقه و تنگنا قرار دهد. مثلا در تحصيل نعمت موردنظر، از طريق معقول و سنجيده تلاش كند؛ نه اين كه بر كسى كه آن نعمت را دارد، حسادت بورزد و نتواند برخوردارى او را تحمل كند.
    البته در اين راه بايد به توانايى هاى انسانى و نيروهاى بالقوه و بالفعلى كه خداوند در وجود هر انسانى قرار داده ، تكيه كند و در سايه استمداد از اين قوا و نيروها به آن نعمت دسترسى پيدا كند و در اين رهگذر توجه به بعضى از اصول ارزشمند ديگر، مثل تسليم و رضا به تقدير الهى ، مى تواند بسيار موثر باشد. در قرآن آمده است :
    عَسَى اءَن تُحبُّوا شَيئا و هو شرّ لَّكم (177).
    ((چه بسا چيزى را دوست داشته باشيد؛ حال آن كه شر شما در آن است )).
    ممكن است شما به چيزهايى علاقه مند باشيد و تلاش كنيد كه آن را به دست آوريد، اما موفق نشويد. نبايد اين عدم موفقيت و وجود اين نعمت نزد ديگرى شما را در رنج روحى قرار دهد؛ چرا كه به همه حقايق عالم وقوف ندارد و چه بسا داشتن آن چيز براى شما شر باشد نه خير.
    بنابراين ، يكى از راههايى كه مى تواند براى درمان حسد، موثر باشد، تسليم در برابر قضاى خداوند است . البته اين تسليم به معناى تشويق تنبلى و تن پرورى نيست . انسان موظف است به اميال سنجيده و آرزوهاى معقول خود دست پيدا كند و در مسير وصول به آنها تلاش و فعاليت كند؛ اما اگر موفق نشد نبايد از نظر روحى خود را موجودى شكست خورده بداند و خويش را از همه زيبايى هاى عالم محروم كند.
    از سوى ديگر، انسان براى دسترسى به نعمت هايى كه نزد ديگران مى بيند و ميل دارد آنها را در اختيار داشته باشد، بايد توكل كند و پيوندش را با منشا همه قدرتها و صاحب همه نعمت ها محكم كند؛ علاوه بر اين توجه داشته باشد، درمان هايى كه براى رذايل اخلاقى كه در معارف دينى ما ذكر شده ، براى انسان هاى مومن است ؛ يعنى بيمار و مريضى كه مبانى اعتقادى او سالم باشد.
    در بسيارى از مباحث گذشته نيز به اين نكته اشاره شد كه يكى از موفق ترين راه ها براى تكميل مكارم اخلاقى و تخلق به حسنات آن ، دور شدن از زشتى هاى اخلاقى و تصحيح مبانى اعتقادى است . امروزه در عالم ، كسانى كه دچار امراض و ناراحتى هاى روحى مى شوند از طريق تقويت مبانى اعتقادى به مبدا و معاد درمان مى شوند. ما نيز براى درمان كسالت هاى روحى ، مؤ منان را به قرآن هدايت مى كنيم :
    قُل اءِنَّما حَرَّمَ رَبِّىَ الفَوَاحِشَ ما ظَهَرَ منها و ما بَطَنَ(178).
    ((بگو خداوند تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد چه پنهان ، حرام است )).
    در آيات كريمه قرآن و لسان اهل بيت عليهم السلام از حسد به فحشاى درونى تعبير شده است .
    8 - بخشش و ناديده گرفتن خطاهاى همسايه
    در ادامه سخنان گهربار امام سجاد عليه السلام به تعداد ديگرى از حقوق همسايه اشاره مى شود، حضرت مى فرمايند:
    تُقيلُ عَثرَتَهُ و تَغفِرُ زَلَّتَهُ.
    يعنى اگر همسايه لغزشى كرد و در دل انسان رنجشى به وجود آمد، آن را بزدايد و بر او ببخشان و آن لغزش را ناديده بگيرد.
    از اين جملات برمى آيد كه همه سعى امام عليه السلام آن است كه قلب و دل مومن نسبت به همسايه اى كه در جوار او زندگى مى كند، مكدر نباشد و آيينه دل او نسبت به همسايه اش غبارآلود نباشد؛ بلكه پاك ، منزه و مصفا باشد. اگر چنين نباشد و گناه و خطاى او را نبخشايد، كينه اى كه در دل انسان نسبت به آن خطا ايجاد مى شود او را وادار به عكس العملى مى كند كه در نهايت موجب غضب است .
    9 - حلم و بردبارى نسبت به همسايه
    امام سجاد عليه السلام مى فرمايد:
    و لا تَدَّخِر حِلمَكَ عنه اذا جَهِلَ عليك .
    ((اگر نادانى از او سر زد، از حلم و بردبارى دريغ نفرمايى )).
    انسان موظف است نسبت به همسايه حليم و بردبار، باشد نه اين كه در مقابل خطاى او عكس العمل نشان دهد. عكس العمل در برابر خطاى همسايه و نبخشيدن او به قوه غضبيه انسان بازمى گردد كه يكى از زشت ترين و ناپسندترين رذايل اخلاقى است كه در معارف ما بدان اشاره شده است . ضمن اين كه وجود اين غريزه در انسان ضرورى است ؛ ولى در علم اخلاق به مهار كردن آن توصيه شده است در روايات متعددى مشاهده مى شود كه از غضب به عنوان يك مرض مهلك تعبير شده است . در تعبيرى از اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه :
    الحِدَّةُ ضرب من الجنون لِاءَنَّ صاحبها يَندمُ فاءن لم يَندَم فجنونُه مستحكم (179).
    ((غضب ، نوعى ديوانگى است و انسان را از حال اعتدال خارج مى كند؛ چون كسى كه دارنده اين سوء خلق است پشيمان مى شود و اگر پشيمان نشود جنون او هميشگى است )).
    در روايتى به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است :
    الغَضَبُ يُفسِدُ الاءِيمانَ كما يُفسِدُ الخَلُّ العَسَلَ(180).
    ((غضب ، ايمان را از بين مى برد، همان طور كه سركه ، عسل را نابود مى كند)).
    يعنى انسان عصبانى و غضبناك ، هرگز نمى تواند حلاوت و شيرينى ايمان خود را احساس كند. در بعضى از تعبيرات ديگر از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    مَن لم يَملِك غضبه لم يَملِك عقلَه (181).
    ((كسى كه نتواند غضب خود را مهار كند، نمى تواند مالك عقل خود باشد)).
    امام صادق عليه السلام فرمودند:
    كانَ اءَبِى يَقُولُن اءَىُّ شى ء اءَشَدُّ مِنَ الغَضَب ، اءِنَّ الرَّجلَ لَيَغضَبُ فَيَقتُلُ النَّفس الَّتى حرَّمَ الله (182).
    ((پدرم مى فرمودند: چه چيزى از غضب بدتر است ؟ وقتى انسان عصبانى شد، اين غضب گاهى او را به كشتن نفس محترمى وامى دارد)).
    گاهى غضب چنان بر انسان مستولى مى شود كه عذاب ابدى را براى او فراهم مى كند. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    اءِنَّ الرَّجلَ لَيَغضِبُ فَمَا يَرضَى اءَبدا حَتَّى يَدخُلَ النَّارَ(183).
    ((انسان غضبناك مى شود و هرگز راضى نمى شود تا - كارى كند كه باعث شود - داخل آتش گردد)).
    انسانى كه گرفتار اين خصيصه مى شود، هرگز نمى تواند آن را مهار كند و هنگامى كه غضب طغيان كرد، مانند سيلاب ، آثار حيات را نابود مى كند. در رودخانه هميشه بايد آب جارى باشد تا حيات تداوم يابد، اما اگر اين رودخانه طغيان كند و سيلاب در بستر آن نگنجد، همه آثار و علايم حيات را نابود مى كند؛ يعنى نه از درخت و كشت و زرع خبرى مى ماند و نه از بنا و عمران و خانه ؛ و انسان هايى را كه در آن غافلگير شده اند غرق مى كند. اين خصيصه در غضب نيز نهفته است ؛ در يكى از رواياتى كه از امام صادق عليه السلام نقل مى كنند، آمده است :
    اءَوحَى الله عزّوجلّ الى بَعضِ اءَنبِيائِهِ: يا بنَ آدَمَ اذكُرنى فى غضَبِكَ اءَذكركَ فى غضَبى (184).
    ((خداوند به بعضى از انبيا وحى كرد كه اى فرزند آدم ! به هنگام عصبانيت خود مرا ياد كن ؛ تا من نيز هنگام غضبم تو را - به رحمت - ياد كنم )).
    شخصى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم آمد و عرض كرد مرا موعظه اى كنيد. حضرت فرمودند: برو و هيچ گاه عصبانى مشو! دوباره سؤ ال كرد؛ حضرت همين جواب را داد. براى بار سوم پرسيد؛ باز هم حضرت همان جواب را تكرار فرمودند(185).
    اين روايت ، حاكى از اهميت مساءله در معارف ما و آثار زيان بارى است كه بى توجهى نسبت به آن به بار مى آورد. در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه :
    مَن كفَّ عَضَبَهُ سَتَرَ الله عَورَتَهُ(186).
    ((كسى كه بتواند غضب خود را مهار كند، خداوند عيوب او را مى پوشاند)).
    اثر وضعى مهار كردن طغيان غريزه غضب ، ستر عيوب است . از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در سيره رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه :
    كان النَّبىُّ صلى الله عليه وآله و سلم لا يَغضِبُ للدنيا(187).
    ((پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم هرگز براى امور دنيا غضبناك نمى شد)).
    معلوم مى شود كه وجود اين غريزه خاص در انسان ها جهت خاصى دارد كه آن جهت خاص ، امور دنيوى نيست ؛ چرا كه ارزش آن را ندارد.
    10 - نرم خويى و پرهيز از بدگويى
    حضرت در ادامه مى فرمايند:
    و لا تخرُج اءَن تكونَ سِلما له ، تَرُدُّ عنه لسانَ الشَّتيمَةِ.
    ((از راه مسالمت آميز خارج نگردى و بدگويى ديگران را از او دفع كنى )).
    پنج توصيه اخير حضرت نسبت به همسايه ، براى نفس حسادت است . عدم گذشت و نرم خويى و داشتن زبانى تند و خشن ، ريشه در يك بيمارى پنهانى به نام تندخويى و عصبانيت دارد كه مظاهرش همان است كه در كلام امام سجاد عليه السلام بدان ها اشاره شده است . وقتى انسان دچار بيمارى تندخويى و عصبانيت مى شود؛ به طور طبيعى اگر كسى نسبت به او عمل خلافى را مرتكب شود؛ حاضر به گذشت و اغماض نخواهد بود و سريعا عكس العمل نشان خواهد داد.
    ساده ترين عكس العمل ، عكس العمل زبانى و باز كردن زبان به بدگويى و فحش است كه حضرت به صورتى خاص به اين عكس العمل تصريح مى فرمايند.
    در بحث حسادت گفتيم كه اين بيمارى روحى مادامى كه فقط روح و روان انسان حسود را مى آزارد و ظهور و بروز در اعمال و رفتار او نسبت به محسود ندارد، ضرر و زيانش متوجه حسود است و عوارض اجتماعى ندارد. به همين ترتيب انسان گاهى با ناملايماتى مواجه مى شود كه نشات گرفته از عوامل طبيعى يا مسائل اجتماعى است .
    در اين اتفاقات گاه انسان موفق مى شود كه عصبانيت و خشم خود را مهار كند و هيچ عكس العملى از او صادر نشود، كه در اين صورت ، فقط خود را مى آزارد و نفس او هميشه در عذاب است . اكثر مبتلايان به اين بيمارى قادر به مهار عصبانيت خود نيستند كه بالطبع عوارضى بر آن مترتب مى شود. به همين دليل است كه امام عليه السلام نيز اين دو بيمارى و توجه به عوارض ‍ آنها را در كنار هم ذكر فرموده اند.
    همان طور كه اشاره كرديم بدزبانى و سوء رفتار، كمترين يا ابتدايى ترين اثر اين دو بيمارى است . غضب و خشم اگر مهار نشود، براى انسان چنان تلخ ‌كامى به بار مى آورد كه هرگز نمى تواند از شيرينى و حلاوت ايمانش ‍ لذت ببرد.
    راه هاى مقابله با خشم و عصبانيت
    اكنون در صدد آن هستيم كه به اين سوالات پاسخ دهيم كه چگونه مى توان اين غريزه و نيروى خدادادى را كه خداوند بر اساس مصلحت آفرينش در انسان ها قرار داده ، مهار كرده و از تهييج نابجاى آن و استفاده نادرست و غيرصحيح آن جلوگيرى كرد! چگونه مى توان از طغيان سيل آساى اين غريزه كه به ويرانى آبادى هاى وجود انسان منتهى مى شود، جلوگيرى كرد.
    از آن جا كه علت پيدايش اين بيمارى نيز مانند حسد، در خودبزرگ بينى ، كبر، خودباورى افراطى و حب نفس است ، پس بهترين راه درمان ، پرداختن به ريشه ها و علل ايجاد اين كسالت روحى و درمان آنها است .
    راه دوم ، توجه به زشتى اين عمل و عوارض سوء آن است كه ببينيم چگونه انسانى كه قادر به مهار غريزه خشم نيست خود را در اجتماع سبك و خوار مى كند؟ اين فرد هيچ وقت حسن شهرت پيدا نمى كند. تعبيرى است از اميرالمؤ منين عليه السلام كه مى فرمايند:
    لا تفضَحوا اءنفسكم ، لِتَشَفُّوا غيظَكم (188).
    ((براى درمان غيظ و تسلى اين غريزه ، خود را مفتضح نكنيد - چرا كه اگر بخواهيد اين غريزه را با خشونت ارضا كنيد منتهى به آبروريزى و افتضاح مى شود -)).
    انسان ها دو دسته اند: افرادى كه سريع التاثيرند و زود خشمگين مى شوند و در برابر حوادث و برخوردها زود موضع گيرى مى كنند؛ دسته ديگر كسانى كه بردبارند و بر غريزه غضب خود مسلط هستند.
    در اجتماع و از ديد مردم انسان هاى گروه اول به عنوان انسان هاى توانمند و مسلط بر نفس ، شناخته نمى شوند و طبعا آبروى اين افراد نيز به اندازه انسان هاى گروه دوم نيست . اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اءن جهِل عليكم جاهل فليَسَعهُ حِلمُكم (189).
    ((اگر فردى از روى جهالت كارى كرد - كه موجب خشم شما شد - صبر پيشه كنيد)).
    روح انسان نبايد آنقدر كم ظرفيت باشد كه در مقابل حوادث و اتفاقات كوچك عكس العمل هاى تند و خشنى نشان دهد.
    پس يكى از راه هاى درمان اين بيمارى روحى ، توجه به عواقب سوء تندروى و افراط در غريزه خشم است . وقتى انسان بداند كه خشم افراطى مانند پرتاب كردن خود از بالاى بام به زمين است كه عاقبت آن متلاشى شدن مغز و شكسته شدن همه استخوانهاى او است ، هرگز دست به چنين كارى نمى زند.
    وقتى انسان بداند او چه نتيجه اى در پى دارد، در صورتى به انجام آن تشويق مى شود كه بداند ثمره اى نيكو دارد و اگر بداند براى او جز خسران در برندارد، طبعا در انجام آن تامل و صبر خواهد كرد.
    انسان عاقل وقتى ببيند كه خشم افراطى ، حكايت از ضعف يا زوال عقل يا جنون مى كند و در اجتماع به بى خردى و نداشتن بينش و روش صحيح مشهور مى شود، در برخوردهاى خود تامل كرده و صبر پيشه مى كند و به عاقبت كار مى انديشد.
    گاهى افراد در سايه غضب و جنون دست به كارهاى بسيار خطرناكى مثل قتل نفس مى زنند. بعد از خاموش شدن آتش خشم ، تنبه پيدا مى كنند كه چه فاجعه بزرگى به بار آورده اند و مثلا عزيزترين كس خود را كشته اند و يا در اثر خشم ، ثروت و مال ارزشمندى را كه براى تحصيل آن سالها مشقت و رنج كشيده اند، از دست مى دهند. اين آثار و پيامدها در نهايت ، پشيمانى به بار مى آورد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن غَلَب عليه غضبه و شهوته ، فهو فى حِيّزِ البهائِمِ(190).
    ((كسى كه غضب و شهوتش بر او غلبه دارد، در زمره چهارپايان است )).
    يعنى اوصاف او مانند حيوانى است كه قادر به مهار غريزه خشم و شهوت خود نيست . حيوانات داراى چنين صفتى اند كه به محض طغيان غريزه شهوت ، هيچ توجهى به اطراف ندارند كه در ملا و منظر ديگران است ، بلكه بى مهابا به ارضاى غريزه شهوت و خشم مى پردازند. تفاوت انسان با حيوانات در عقل و توجه به جايگاه ، مكان ، زمان و طرف مقابل و توجه به آثار حركتى است كه مى خواهد انجام دهد.
    انسانى كه غريزه خشمش طغيان مى كند و بر او غلبه دارد، از محدوده انسانيت خارج مى شود. در نتيجه هر بدى و شرى را مرتكب مى شود.
    امام صادق عليه السلام فرمودند:
    الغَضَبُ مفتاحُ كلِّ شرّ(191).
    ((غضب ، كليد همه بدى ها است )).
    وقتى كه خشمگين مى شويد به خدا پناه بريد؛ چون وقتى خشم طغيان كند و انسان بر آن تسلط نداشته باشد، به هر عمل زشتى روى مى آورد. خشم ، چنان پرده و حجابى مقابل عقل و چشم بصيرت انسان مى كشد كه ديگر هيچ چيزى جز خشم بر وجودش مستولى نمى شود و براى عقل جايى نمى ماند.
    راه سوم مهار خشم ، توجه به آثار و فوايد حلم و بردبارى است ؛ زيرا باعث مى شود انسان ، آرامش و سكون خود را در خشم و عصبانيت نبيند و دست به انتقام جويى نزند. امام سجاد عليه السلام مى فرمايند:
    ما تَجَرَّعتُ جُرعة اءَحبَّ الىَّ مُن جُرعة غَيظ لا اءُكافى بها صاحبها(192).
    ((من نوشيدنى اى ننوشيده ام كه گواراتر از آن خشم و غضبى باشد كه فروخورده ام )).
    امام عليه السلام در اين روايت فرو بردن خشم را به فرو بردن يك جرعه آب گوارا تشبيه كرده ، مى فرمايند: من هرگز كسى را كه بر او خشم گرفتم ، مجازات نكردم و اين شيرين ترين لحظات زندگى من بوده است .
    اگر انسان تشنه باشد، نوشيدنى گوارا براى او بسيار محبوب خواهد بود. انسانى كه خشمگين مى شود مانند تشنه اى است كه دوست دارد عطش ‍ خشم را به طريقى خاموش كند. خشم ، مثل احساس تشنگى است . چگونه وقتى انسان احساس تشنگى مى كند، هيجان درونى وى تحريك مى شود، هنگام عصبانيت نيز شبيه آن هيجان بر درون انسان حاكم مى شود و اين هيجان درونى را زمانى مى تواند آرام كند كه انتقام بگيرد و يا كارى انجام دهد، فحشى بدهد، دستى دراز كند و حركتى انجام دهد.
    آنچه ذكر شد در مدح فرو خوردن خشم بود. مساءله مورد نظر ما حلم و بردبارى است . اما چرا به كظم غيظ اشاره شد؛ چون حلم و بردبارى بالاتر از كظم غيظ است . كظم غيظ يعنى كسى كه به هيجان در مى آيد و آثار عصبانيت و تندخويى در او مشاهده مى شود، خود را مهار كند، اما حليم و بردبار كسى است كه نفس خود را طورى تربيت كرده است كه هرگز در مقابل پيش آمدها و حوادث ، غريزه خشمش بى جهت طغيان نمى كند. به يقين چنين فردى ، برتر از كسى است كه فقط خشم خود را فرو مى خورد. در روايتى به نقل از امام صادق عليه السلام درباره كظم غيظ آمده است كه مى فرمايند:
    مَن كَظَمَ غيظا و هو يَقدِرُ على اءِمضائِهِ حَشَا الله قلبَهُ اءَمنا و اءِيمانا يوم القيامَةِ(193).
    ((اگر كسى خشم خود را فرو ببرد در حالى كه قادر به بروز و اعمال آن است ، خداوند متعال روز قيامت او را از آرامش و طمانينه بهره مند خواهد ساخت )).
    آن جا كه همه ، گرفتار عوارض سوء و وحشت و هول و هراس قيامت هستند، خداوند به او سكون و آرامش خواهد داد. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    ما مِن عبد كَظَمَ اءِلَّا زادَهُ الله عزّوجلّ عزّا فى الدُّنيا و الآخرَةِ(194).
    ((نتيجه كظم غيظ و مهار اين غريزه ، آن است كه خداوند در دنيا و آخرت به فروخورنده خشم عزت و سرافرازى مى دهد)).
    در قرآن كريم مى خوانيم :
    والكاظمينَ الغَيظَ والعافينَ عن النَّاس والله يحبُّ المحسنينَ(195).
    ((انسان هايى كه به هنگام طغيان غريزه خشم ، آن را فرو مى برند و از جرم مجرم و بدى مردم اغماض كرده ، آنها را مى بخشايند و علاوه بر اين ، احسان هم مى كنند؛ و خداوند دوستدار نيكوكاران است )).






  6. #6
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    همان طور كه در مقدمه كتاب نيز آمد، كظم غيظ، يكى از بارزترين صفات پسنديده امام سجاد عليه السلام بوده است . در تواريخ معتبر نقل شده است كه امام سجاد عليه السلام كنيزى در منزل داشتند. روزى هنگامى كه آب مى ريختند تا حضرت دستشان را بشويند، ظرف آب افتاد و دست امام عليه السلام مجروح شد. با توجه به اين كه او در خانه امام عليه السلام تربيت شده بود، تا اين اتفاق افتاد آيه الكاظمينَ الغَيظَ را تلاوت كرد. امام عليه السلام فرمودند: من خشم خود را فرو بردم . گفت : والعافين عن الناس حضرت فرمودند: تو را بخشيدم . گفت : والله يحب المحسنين فرمودند: تو را در راه خدا آزاد كردم (196).
    اين نمونه عملى توجه به دستورات اخلاقى شرع مقدس است كه درمان همه بيمارى ها و كسالت هاى روحى و روانى است .
    در دعاهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه مى فرمودند:
    اللهمَّ اءغننى بالعلمِ و زَيِّنى بالحلمِ(197).
    ((خدايا! مرا با علم ، بى نياز كن و با حلم ، زينت بده )).
    از اين كلام حضرت معلوم مى شود كه حلم به انسان شخصيتى زيبا و شاداب مى بخشد. زيبايى آن است كه در چشم ديگران خوب به نظر آيد و ديگران از او لذت ببرند.
    خداوند، خلقت انسان را اين گونه قرار داده كه از هر نوع زيبايى و بى نظمى ، لذت مى برد. زيبايى به معناى ((موزون بودن )) است . چهره زيبا، چهره اى است كه چشم و بينى و دهان و كيفيت ترسيم خطوط آن ، موزون تر از ساير چهره ها است . طبعا حلم و بردبارى هم صفتى است براى سيرت انسان .
    همان طور كه صورت زيبا مطلوب است ، سيرت زيبا نيز مطلوب است . زيبايى سيرت در گرو بردبارى و حلم است . اگر كسى متصف به صفت حلم شد سيرت او مزين شده است ؛ همان طور كه اگر چهره زيبايى مزين شود، دوست داشتنى تر مى شود، طبعا اگر سيرتى ، به حلم و بردبارى تزئين شود، مقبوليتش بيشتر مى شود. از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است :
    خمس مِن سننِ المرسلين : الحياءُ و الحلمُ و الحجامةُ والسِّواكُ والتعظُّرُ(198).
    ((پنج چيز از سيره و سنت انبياى الهى است ؛ حيا و خويشتن دارى و حجامت و مسواك كردن و خود را خوشبو كردن )).
    اصولا اگر انبياى الهى واجد صفت حلم نبودند، هرگز توفيقى در نشر و اشاعه پيام وحى نمى داشتند.
    درباره موسى بن عمران عليه السلام نقل كرده اند: او چوپانى مى كرد، بزغاله اى از گله جدا شد و موسى عليه السلام را به دنبال خود كشيد. طبيعى است كه در مقابل اين تخلف و نافرمانى غريزى ، حيوان كه به طور طبيعى بايد همراه گله باشد، اگر از گله جدا شود، چوپان عكس العمل نشان مى دهد؛ مخصوصا اگر در گرما چوپان را بيازارد. وقتى كه موسى عليه السلام به حيوان رسيد او را در آغوش گرفت و دست ملاطفت و نوازش به سر حيوان كشيد و فرمود: كه چرا هم خود را آزردى و هم مرا؟(199).
    در تعبيرى از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    لا يكونُ الرَّجلُ عابدا حتَّى يكونَ حليما(200).
    ((كسى عابد نخواهد بود، جز اين كه حليم و بردبار باشد)).
    در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
    اِبتَغوا الرَّفعةُ عندَ اللهِ تَحلُمُ عمَّن جَهِلَ عليك و تُعطِى مَن حَرَمَك (201).
    ((به دنبال بالا بردن مقام خود نزد خدا باشيد در مقابل كسى كه از روى جهل ، عمل ناپسندى انجام مى دهد صبر پيشه كن و آن را كه تو را محروم مى كند از عطاى خود بهره مند ساز)).
    در تعبير ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    اءِنَّ الرَّجلَ لَيُدرِكُ بالحِلمِ درَجَةَ الصَّائمِ(202).
    ((گاه انسان در سايه حلم به مرتبه اى مى رسد كه خداوند بزرگ ، آن را براى روزه داران و شب زنده داران شب ها فراهم كرده است )).
    يعنى بدون اين كه رنج عبادت را متحمل شود و مشقت گرسنگى و بيدارى شب را تحمل كند، خداوند در سايه حلم او همان مرتبه و مقام را به او مى دهد.
    ره آورد حلم و بردبارى
    روايات و سخنان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در باب حلم و بردبارى و تخلق به اين خلق ارزشمند، فراوان است كه در آنها، انسان ها را به روش هاى گوناگون به اين صفت برتر توصيه فرموده اند؛ چون نبود اين صفت ، به بسيارى از بلواهاى اجتماعى دوران هاى مختلف دامن زده است ؛ از آن جمله روايتى كه در صفحات قبل نقل كرديم :
    شخص اعرابى آمد و از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم تقاضاى موعظه كرد. حضرت به او فرمودند: غضب نكن . مرد اعرابى مى گويد: به قبيله ام بازگشتم و ديدم ميان دو قبيله جنگ و نزاعى در گرفته است - در آن شرايط وقتى قبايل به جان هم مى افتند، ديگر افراد سؤ ال نمى كردند كه اين جداى براى چيست ؟ هر كسى در هر قبيله اى كه بود، به عنوان دفاع از قبيله خود، به ميدان مى آمد و گاهى خون هاى زيادى ريخته مى شد - وقتى منازعه بين قبيله خود و قبيله ديگر را ديدم ، به ياد سخن رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم افتادم كه فرمودند: غضب نكن ! رفتم و از ماجرا سؤ ال كردم و مطلع شدم و توانستم در سايه همين كلام پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله و سلم دو قبيله را صلح دهم (203).
    متاسفانه بسيارى از نابسامانى هاى اجتماعى امروز و حوادثى كه حتى در كانون كوچك ، مانند خانواده و يا ميان همسران ، برادران ، فرزندان و... اتفاق مى افتد، به اين دليل است كه افراد از آغاز سعى نكرده اند اين صفت زيبا و ارزشمند را كه مايه زينت و جلال و شوكت انسانى بشر است ، در خود ايجاد كنند.
    در حق همسايه ، امام سجاد عليه السلام ، مى فرمايند:
    تَرُدُّ عنهُ لسَانَ الشَّتيمَةِ.
    منشا بدگويى ، عصبانيت و فقدان حلم و بردبارى است . طبيعى است كه اولين عكس العمل تهييج غريزه خشم در زبان انسان ظاهر مى شود؛ يعنى وقتى انسان خشمش طغيان كرد، اولين راهى كه براى تسلى دل خود مى آزمايد، بدگويى و دشنام است .
    11 - دفع بدگويان و دشنام دهندگان همسايه
    حضرت مى فرمايند:
    تَرُدُّ عنه لسانَ الشَّتيمَةِ، و تُبطِلُ فيه كيدَ حاملِ النَّصيحةِ، و تُعاشِرُهُ مُعاشِرَة كريمة .
    از حقوقى كه همسايه به انسان دارد اين است كه اگر در غياب او به زشتى از وى ياد كردند و يا بدگويى كردند، از او دفاع كند كه اين سيره و سنت رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم بوده است .
    مرحوم محدث قمى در سفينة البحار روايتى را درباره عكرمة بن ابى جهل نقل مى كند كه در حالتش نوشته اند:
    كان شديدَ العداوةِ لرسولِ الله صلى الله عليه وآله و سلم ، و هو اءحدُ الاربعةِ الذين اءباح النبىُّ صلى الله عليه وآله و سلم دمائَهم ، و اءمَر بقتلهم اءينما وجَدوهم ، و ان كانوا مُتَلِّقينَ باءستارَ الكعبةِ(204).
    ((با پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم بسيار دشمنى مى كرد و يكى از چهار نفرى بود كه حضرت پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم خون آنها را هدر اعلام كرده بودند و دستور داده بودند كه مردم هرجا اين چهار نفر را يافتند بكشند هر چند به پرده كعبه آويخته باشند)).
    وقتى پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم مكه را فتح كردند، يكى از چهار نفرى كه خونش را مباح كردند عكرمة بن ابى جهل بود. او فرار كرد و سوار بر كشتى شد، بادى وزيد و كشتى در اثر توفان و امواج در خطر غرق شدن قرار گرفت . با خدا پيمان بست كه اگر نجات پيدا كند، به سراغ پيامبر رفته و با او بيعت كند و مسلمان شود. عكرمه نجات پيدا كرد و خدمت پيغمبر صلى الله عليه وآله و سلم رسيد. حضرت از او استقبال كردند و با او معانقه نمودند. بعد از اين ماجرا گاهى مسلمانان در غيابش از او چنين تعبير مى كردند:
    هذا ابنُ عدوِّ اللهِ اءبى جهل اين فرزند دشمن خدا ابى جهل است . عكرمه رفت خدمت پيغمبر صلى الله عليه وآله و سلم و شكوه كرد. حضرت فرمودند: كه شما به عنوان مسلمان حق نداريد از مسلمان ديگرى بدگويى كنيد؛ گرچه آن شخص عكرمة بن ابى جهل باشد كه روزى مهدورالدم شناخته شده بود.
    12 - آگاه نمودن همسايه به خيانت ديگران
    امام سجاد عليه السلام مى فرمايند:
    و تُبطِلُ فيه كيدَ حاملِ النَّصيحةِ.
    يعنى اگر مى بيند كسى با عنوان دوستى ، در صدد خيانت به همسايه است ، بايد تا آنجا كه مى تواند ابتدا، همسايه را به اين خيانت آگاه كند و آن كيد و مكر را به هر ترتيب ممكن بى اثر كند.
    قبلا نصح را معنى كرديم و گفتيم نصح به معناى خلوص است و كسى را دوست ناصح مى گويند كه در دوستى او غش و حيله نباشد.
    همه آنچه كه ذكر شد، براى ايجاد يك اجتماع سالم و به دور از زشتى است ؛ چرا كه اين زشتى هاى اخلاقى سلامت جامعه را تهديد مى كند و در سايه اين قوانين و حقوق است كه يك اعتماد و اطمينان متقابل بين طبقات و اصناف مختلف اجتماعى ايجاد مى شود تا رسيدن به غرض نهايى آفرينش ‍ ممكن شود. از آنچه كه به اين اعتماد عمومى ضربه مى زند و بناى مستحكم سلامت و عدالت را ويران مى كند، نهى شده است و به آنچه كه در بنيان اين ساختمان و استحكام آن موثر مى افتد، امر و سفارش شده است . از جمله مواردى كه بدان امر شده خلوص و نصح در ايجاد اين روابط است .
    روابط بين انسان ها به ويژه همسايگان بايد رابطه اى خالصانه و به دور از هر مكر و حيله و نيرنگ باشد. غش ، خيانت و سوء استفاده از اعتماد افراد منشا بسيارى از واماندگى هاى معنوى و انحطاطهاى اخلاقى جوامع ما است .
    سقوط جوامع در مهالك اخلاقى ، از تخلفات فردى آغاز مى شود، آنگاه به افراد ديگر سرايت مى كند و به تدريج همه جامعه را به تخلف از مسير صحيح انسانى مى كشاند. در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    شرُّ الناس مَن لا يَعتَقِدُ الاءمانةَ و لا يَجتَنبُ الخيانةَ(205).
    ((بدترين مردم كسانى اند كه به رعايت امانت مردم ، اعتقاد ندارند و از خيانت پروا ندارند)).
    در سخن ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    غايةُ الخيانةِ خيانةُ الخِلِّ الودودِ العهودِ(206).
    ((اوج خيانت ، خيانت به دوست مهربان و شكستن عهد و پيمان ها است )).
    خائن ترين انسان ها كسى است كه از دوستى و اعتماد ديگران سوءاستفاده كند. از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
    لا تَنظروا الى كَثرة صلاتِهم و صومهم و كثرةِ الحجِّ و المعروفِ و طَنطَنَتِهم بالليلِ، و لكنِ انظُروا الى صدقِ الحديثِ و اءداء الامانةِ(207).
    ((به نماز و روزه فراوان و حج و حتى معروفى كه ظاهر انسان ها را مى سازد يا در دل شب بلند مى شوند و صداى ناله و گريه شبانه آنها برمى خيزد، توجه نكنيد - هيچ كدام نشانه ايمان آنها نيست - بلكه به راست گفتارى و امانتدارى آنها نگاه كنيد)).
    اگر مى خواهيد ايمان افراد را بسنجيد كه تا چه اندازه به راستى و موازين ايمانى پايبند هستند، جز با نظر كردن در سلوك و رفتار آنها ميسر نخواهد بود كه اين رفتار و منش ، مخل سلامت اجتماع نباشد؛ برخلاف بسيارى از ادعاها كه بايد با امور مثبت ثابت شود، اين جا تورع از خيانت و پروا از تجاوز به حقوق ديگران ، شرط پذيرش ايمان است .
    مرحوم صدوق از امام سجاد عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
    عليكُم بِاءَداءِ الاءَمانةِ فَوَ الَّذى بَعَثَ محمَّدا صلى الله عليه وآله و سلم بالحَقِّ نبيّا، لَو اءَنَّ قاتِلَ اءَبىَ الحسينِ بن علىّ عليهما السلام ائتَمَنَنِى على السَّيفِ الَّذى قَتلَهُ به لَاءَدَّيتَهُ اليهِ(208).
    ((قسم به آن خدايى كه جدم را به پيامبرى برگزيد، اگر قاتل پدر من ، شمشيرى كه پدرم را با آن به شهادت رسانيد، به امانت نزد من بگذارد، من آن را به عنوان امانت برمى گردانم )).
    در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نيز آمده است كه فرمودند:
    الخيانةُ دليل على قِلَّةِ الورعِ و عدمِ الديانَةِ(209).
    ((خيانت ، نشانه بى پروايى و بى دينى است )).
    يعنى اگر كسى خائن شد، جاى هيچ شبهه اى نيست كه نمى توان او را متدين دانست . نكته قابل توجه در بحث خيانت اين است كه خيانت براى انسان هايى امكان پذير است كه به نحوى به آنها اعتماد مى شود؛ اگر افراد، انسان ها را بشناسند راه براى خيانت بسته خواهد بود. خيانت به معناى سوءاستفاده از اعتماد و اطمينان متقابل است .
    امام عليه السلام همسايه را موظف مى كند كه اگر متوجه شد كسى در لباس ‍ دوستى مى خواهد به همسايه او خيانت كند، خلوص اقتضا مى كند او را معرفى كرده ، اين كيد و حيله را باطل كند.
    آخرين سخن امام عليه السلام اين است كه :
    تُعاشِرُهُ مُعاشِرَة كريمة .
    در معاشرت و مراوده با يكديگر، اخلاق كريمانه بايد رعايت شود، با او با بزرگوارى معاشرت كند.
    33 - حق دوست
    وَ اءَمّا حقُّ الصَّاحبِ فاءَن تَصحَبَهُ بالفَضلِ ما وَجَدتَ اليهِ سبيلا وَ اءِلَّا فلا اءَقَلَّ مِنَ الاءِنصافِ و اءَن تُكرِمَ كما يُكرِمُكَ و تَحفَظَهُ كما يَحفَظُكَ و لا يَسبِقَكَ فيما بينَكَ و بينَهُ الى مَكرَمَةُ فاءِن سَبَقَكَ كافَاءتَهُ و لا تَقصِدَ به عمَّا يَستَحِقُّ مِنَ المَوَدَّةِ تُلزِمُ نفسَكَ نصيحتهُ و حياطتَهُ و معاضدَتَهُ على طاعةِ ربِّهِ و معونتَهُ على نفسِهِ فيما لا يَهُمُّ به مِن معصِيَةِ ربِّهِ ثمَّ تكونُ عليهِ رحمَة و لا تكونُ عليهِ عذابا و لا قوَّةَ الَّا بالله .
    ((اما حق رفيق و دوست تو اين است كه تا مى توانى او را با فضل و بزرگوارى همراهى كنى و گرنه حداقل درباره او جانب انصاف را نگه دارى و آن طور كه او تو را اكرام مى كند، وى را اكرام كنى و همان طور كه او تو را حفظ مى كند، تو هم او را نگهدارى كنى .
    مراقب باش كه همواره در مكارم اخلاق از او پيش قدم باشى و اگر او بر تو سبقت گرفت ، در دوستى با او آن را عوض دهى . تا آن جا كه شايسته است خود در خير خواهى و نگهدارى و يارى او، كوتاهى مكن و تا آن جا كه به نافرمانى خدا اقدام نكرده ، خود را موظف بدان و بر او رحمت باش ؛ نه رنج و عذاب )).
    اين مجموع حقوق هشتگانه اى است كه امام سجاد عليه السلام براى دوست ذكر كرده اند. بسيارى از اين حقوق را همراه با اضافاتى در حق برادر - به معناى وسيعش - مطرح كرديم در اين جا براى روشن شدن زواياى سخن امام عليه السلام به موضوع دوستى و رفاقت و ضرورت هاى آن و ميزان تاثير دوستان از نظر امام عليه السلام مى پردازيم تا به تدريج وظايف دوست نسبت به دوست روشن شود و حقوق متقابل آن دو قابل درك و استفاده شود.
    ضرورت انتخاب دوست
    قبل از هر چيز بايد اين نكته را يادآورى كنيم كه مفهوم دوستى در زبان و ادبيات عرب با تعابير مختلفى ذكر شده است ؛ مثل ((اخوت ))، ((رفاقت )) و از دوست با عناوينى مثل ((خليل ))، ((صاحب ))، ((مصاحب ))، ((صديق ))، ((حبيب )) و ((قرين )) ياد شده كه البته ممكن است در اين تعبيرها ميزان رابطه و دوستى ها و يا سابقه آن ملاك قرار گرفته باشد، ولى مسلم است كه در بيان امام سجاد عليه السلام منظور همان دوستى اصطلاحى و روابط عاطفى ميان دو انسان است كه از آن به دوستى ، رفاقت و صميميت تعبير مى شود و اين رابطه با توجه به سرشت و فطرت انسان كه اجتماعى آفريده شده است ، ضرورى و اجتناب ناپذير است و انسان ناچار و نيازمند به انتخاب دوست و مصاحب است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    عليكُم بالاءِخوانِ فاءِنَّهم عُدَّة فى الدُّنيا والآخرةِ اءَ لا تسمعونَ الى قولِهِ تعالى (((فما لَنا من شافعينَ و لا صَديق حَميم (210))))(211).
    ((حتما براى خود دوستانى بيابيد؛ چرا كه دوستان ذخاير و پشتوانه هاى شما در دنيا و آخرتند. آيا نمى شنويد سخن خداوند را كه مى فرمايد: در اين روز سخت نه شفيعى داريم و نه دوستى كه از ما حمايت كند)).
    ضرورت داشتن پشتوانه اى همچون دوست در دنيا روشن است . استشهاد به اين آيه براى تبيين ضرورت وجود دوست براى آخرت است . افرادى كه در دنيا دوستان خوبى نداشته اند، روز قيامت حسرت مى خورند كه دوست و همراهى ندارند تا از آنها شفاعت كند. از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    مَن فَقَدَ اءخا فى اللهِ فكاءنّما فَقَدَ اءَشرفَ اءَعضائِهِ(212).
    ((اگر كسى دوستى را كه در راه خدا با او دوستى مى كرده ، از دست بدهد، مثل اين است كه شريفترين اعضاى بدن خود را از دست داده است )).
    همان طور كه انسان وقتى يكى از اعضاى خود را از دست بدهد، احساس ‍ كمبود و خلاء مى كند، اگر دوستى از دوستان خوب و واقعى خود را نيز از دست بدهد همان احساس به او دست خواهد داد؛ يعنى ضرورت آن براى همه انسان ها قابل درك و لمس است . در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
    المُؤ منُ اءَخو المُؤ مِنِ كالجَسَدِ الواحِدِ اءِنِ اشتَكَى شيئا مِنهُ وَجَدَ اءَلَمَ ذلكَ فى سائِرِ جسَدِهِ(213).
    ((مومن برادر مومن است ؛ مانند يك بدن كه اگر عضوى از آن به درد آيد، رنج آن را همه اعضاى بدن احساس مى كنند)).
    شعر سعدى نيز برگرفته از همين روايت است :بنى آدم اعضاى يكديگرند چو عضوى به درد آورد روزگار كه در آفرينش ز يك گوهرند دگر عضوها را نماند قرار

    سخن لطيف ديگرى نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
    لكلِّ شى ء يَستريح اليه ، و اءنَّ المومنَ لَستريحُ الى اءخيه المومنِ كما يَستريحُ الطيرُ الى شكلِهِ(214).
    ((هركس با چيزى به آرامش مى رسد و موجبات راحتى اش فراهم مى شود؛ مومن با هم سخنى و همنشينى با مومن ديگر، آرامش پيدا مى كند؛ درست مثل پرندگان كه وقتى كنار يكديگرند، احساس آرامش مى كنند)).
    بنابراين ، احساس نياز به دوست ، يك احساس طبيعى است كه در همه فطرت هاى سالم نهفته است و معارف ما به اين احساس نهفته اشاره كرده و راه هاى شكوفايى آن را نمايانده است . قرآن به پيغمبر صلى الله عليه وآله و سلم خطاب مى فرمايد:
    لَو اءَنفَقتَ ما فى الاءَرضِ جميعا مَّا اءَلَّفَت بين قُلُبِهِم و لكِنَّ الله اءَلَّفَ بينهم (215).
    ((اگر آنچه را كه روى زمين است ، مى بخشيدى نمى توانستى بين قلوب ايشان الفت ايجاد كنى ، ولى خدا ميان آنها الفت ايجاد كرد)).
    در جاى ديگر مى فرمايد:
    فَاءَلَّفَ بين قُلُبكُم فَاءَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اءِخوانا(216).
    ((او در ميان دل هاى شما، الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او، برادر شديد)).
    در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم آمده است كه حضرت مى فرمايند:
    المومنُ آلِف ماءلوف ، و لا خيرَ فيمَن لا يَاءلفُ و لا يُؤ لَفُ(217).
    ((مومن هم انس مى گيرد و هم ديگران با او انس مى گيرند و در كسى كه نه خود با ديگران مانوس است و نه ديگران با او مانوسند خيرى نيست )).
    داشتن تناسب روحى با دوست
    شرط الفت انسان ها با يكديگر، تناسب روحى و روانى است ؛ يعنى اين ارواح انسانى اند كه ديگران را به سوى خود جلب مى كنند. امام صادق عليه السلام فرموده اند:
    الاءَرواحُ جنود مَجَنَّدَة فما تَعَارَفَ منها ائتَلَفَ و ما تَنَاكَرَ منها اختَلَفَ(218).
    ((ارواح با يكديگر تناسب دارند و همديگر را مى شناسند - يعنى به واسطه اين تناسب ها است كه يكديگر را جذب مى كنند - آنها كه نمى توانند با هم مانوس شوند، خود به خود از يكديگر دفع مى شوند)).
    نكته مهم اين است كه انسان ببيند كه به چه روح هايى جذب مى شود و يا چه افرادى را به خود جذب مى كند؟ به جوانان عزيز توصيه مى شود كه در انتخاب دوست ، نهايت دقت را بكنند، رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم فرمودند:
    المَرءُ على دِينِ خَليلِهِ و قَرينِهِ(219).
    ((انسان به راه و روش دوست و همنشين خود مى رود)).
    از حضرت سليمان عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    اءنَّما يُعرَفُ الرجلُ باءشكالِهِ و اءقرانِهِ، و يُنسَبُ الى اءصحابِهِ(220).
    ((انسان را معمولا با نزديكان و دوستانش مى شناسند و به آنها نسبت مى دهند)).
    وقتى انسان مى خواهد با فردى ارتباط دوستانه برقرار مى كند و او را نمى شناسد براى قضاوت درباره او، دوستانش را ملاك قرار مى دهد و دليل آن تاثير و تاثر متقابل است كه وجدان عمومى همه انسان ها آن را درك مى كند؛ اگر از كسى بپرسند كه چرا فلانى را به صفت دوستش متصف مى كنى ، مى گويد: اگر با هم تناسب نداشته باشند، با هم رفاقت نمى كنند. در سوره مباركه فرقان به نكته قابل توجهى اشاره شده ، خداوند مى فرمايد:
    و يَومَ يَعَضُّ الظَّالمُ على يَديهِ يَقُولُ يا لَيتَنى اتَّخَذتُ معَ الرَّسولِ سبيلا # يا وَيلَتى لَيتَنِى لم اءَتَّخذ فلانا خليلا # لَقد اءَضَلَّنى عن الذِّكرِ بعدَ اءِذ جاءَنى و كانَ الشَّيطانُ للاءِنسانِ خَذُولا(221).
    ((و به خاطر آور روزى را كه ستمكار دست خود را از شدت حسرت به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش با رسول خدا راهى بودم ! اى واى بر من ، كاش فلان شخص گمراه را به دوستى برنگزيده بودم ! او مرا از يادآورى حق گمراه ساخت بعد از آن كه ياد حق به سراغ من آمده بود و شيطان هميشه خواركننده انسان بوده است )).
    بر اساس اين آيات و روايات ، انتخاب دوست يك مساءله بسيار مهم و در مبانى معرفتى ما مورد اهتمام است . رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم مى فرمايند:
    مَن اءرادَ اللهُ به خيرا رزَقه خليلا صالحا(222).
    ((اگر اراده الهى به خير - دنيا و آخرت - كسى تعلق گرفته باشد - و واقعا در سرشت اوليه اش خير و خوبى يافت شود، - خدا دوست خوبى را نصيب او مى كند)).
    خداوند وعده كرده است كه اگر انسانى مورد عنايت ويژه او قرار گيرد، كارى مى كند كه انسان صالحى در سر راه او قرار گيرد، و براى او دوست خوبى شود، پس دوستان خوب ، نعمت هاى الهى اند.
    در نامه اميرالمؤ منين عليه السلام به حارث همدانى توصيه هاى فراوانى شده است ؛ جمله اى از آن مربوط به بحث ما است :
    و احذَر صَحابَةَ مَن يَفيلُ رَاءيُهُ و يُنكَرُ عَمَلُهُ فاءِنَّ الصَّاحبَ مُعتَبَر بصاحبِهِ(223).
    ((اى حارث ! از يارانى كه در فكر و نظر ضعيفند و عمل آنها ناشايست است برحذر باش ! زيرا مقياس سنجش شخصيت هر كس ياران او هستند)).
    صرف نظر از ضرورت انتخاب دوست ، يكى از نكات بسيار مهم درباره دوستى ها و ارتباطات ، توجه به انتخاب دوست است .
    دوستانى كه انسان پيدا مى كند، نسبت به انسان حقوقى پيدا مى كنند كه اين حقوق را از كلام امام سجاد عليه السلام بيان خواهيم كرد، ولى نكته ظريفى را بايد در اين دوستى ها رعايت كرد و آن اين كه ارتباط دو مومن با يكديگر در همان قدم هاى آغازين مهم و مورد توجه است . در روايت معتبرى از امام صادق عليه السلام آمده است :
    دَخَلتُ على اءَبى عبدالله عليه السلام فقالَ لى مَن صَحِبَكَ فقُلتُ له رجل مِن اءِخوانى قال فما فَعَلَ قُلتُ مُنذُ دَخَلتُ لم اءَعرِف مكانَهُ فقالَ لى اءَ ما عَلِمتَ اءَنَّ مَن صَحِبَ مؤ مِنا اءَربَعينَ خُطوَة سَاءَلَهُ الله عنه يومَ القيامَةِ(224).
    ((كسى خدمت امام عليه السلام رسيده و عرض كرد كه من از راه رسيده ام ، حضرت فرمودند: چه كسى با تو بود؟ گفت : يكى از برادران مسلمان و شيعه همراه من بود، حضرت فرمودند: وقتى از سفر آمدى آن دوستت كه همراه تو بود، كجا رفت ؟ و چه كرد؟ او گفت : از وقتى كه وارد مدينه شدم ، نمى دانم كجا رفته و كجا ساكن شده است ، حضرت فرمودند: آيا نمى دانى كه اگر چهل گام با كسى برداشتى - او حق دوستى و رفاقت بر گردن تو دارد - روز قيامت از اين مقدار دوستى سؤ ال خواهد شد)).
    منظور حضرت اين است كه چگونه تو چند روز است وارد مدينه شده اى و از مسكن و ماءواى او بى خبرى ؟
    قرآن نيز موازينى را براى انتخاب دوست بيان فرموده و به انسان هاى مومن هشدار مى دهد كه از انتخاب دوستانى كه موجب انحراف در عقيده مى شوند پرهيز كنند.
    در سوره مباركه انعام آمده است :
    و اءِذا رَاءَيتَ الَّذينَ يَخوضونَ فى آياتِنا فاَعرض عنهم حتَّى يَخُوضونَ حديث غيرِهِ و اءِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيطانُ فلا تقعُد بعدَ الذِّكرى مع القوم الظالمين (225).
    ((هرگاه كسانى را ديدى كه آيات ما را استهزا مى كنند، از آنها روى بگردان تا به سخن ديگرى بپردازند. و اگر شيطان از ياد تو ببرد، هرگز پس از ياد آمدن با اين جمعيت ستمگر منشين )).
    آنان كه حقايق آفرينش را درك كرده اند و نشانه هاى وجود خداى خالق را به بازى گرفته اند، شايسته معاشرت و دوستى نيستند. بر اساس نص آيه بعد كه مى فرمايد:
    و ما على الَّذين يَتَّقونَ مِن حسابِهِم مِّن شى ء و لكن ذكرَى لَعَلَّهم يَتَّقونَ(226).
    ((و اگر افراد با تقوا براى ارشاد و اندرز با آنها بنشينند، چيزى از حساب و گناه آنها بر ايشان نيست ؛ ولى اين كار، بايد تنها براى يادآورى آنها باشد، شايد بشنوند و تقوا پيشه كنند)).
    اگر كسى قلب و دلش به تقواى الهى استوار گشته و احتمال تاثيرپذيرى او منتفى باشد، مى تواند براى نصيحت و تنبه با چنين افرادى معاشرت كند. همچنين در آيه ديگر مى فرمايند:
    و ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذوا دِينَهم لَعِبا و لهوا و غَرَّتهُمُ الحياة الدُّنيا(227).
    ((رها كن كسانى را كه آيين فطرى خود را به بازى و سرگرمى گرفتند، و زندگى دنيا، آنها را مغرور ساخته است )).
    بر اين اساس ، گروهى را كه خلاف دعوت عقل و دين فطرى ، فريب دنيا را خورده اند و دين را بازيچه قرار مى دهند و زندگى دنيا، آنها را مغرور ساخته است رها كن چون آنها لياقت و شايستگى دوستى ندارند.
    اهميت دقت در انتخاب دوست
    آيات كريمه قرآن مؤ منان را از ايجاد ارتباط با گروه هايى كه دچار انحراف عقيدتى و فطرى هستند، بازمى دارد. در سوره مباركه فرقان صريحا اعتراف انسان را در ندامت و پشيمانى از انتخاب دوست بيان مى كند و مى فرمايد:
    و يومَ يَعَضُّ الظَّالمُ على يديهِ يقولُ يا لَيتَنى اتَّخَذتُ معَ الرَّسولِ سبيلا # يا وَيلَتى لَيتَنِى لم اءَتَّخذ فلانا خليلا # لَقد اءَضَلَّنى عن الذِّكرِ بعدَ اءِذ جاءَنى (228).
    ((و به خاطر آور روزى را كه ستمكار دست خود را از شدت حسرت به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش با رسول خدا راهى بودم ! اى واى بر من ، كاش فلان شخص گمراه را به دوستى برنگزيده بودم ! او مرا از يادآورى حق گمراه ساخت بعد از آن كه ياد حق به سراغ من آمده بود و شيطان هميشه خواركننده انسان بوده است )).
    آيه شريفه ، ضمن يادآورى فطرى بودن دين و قوت آيات الهى ، ناظر به اين جهت است كه : اولا، دين فطرى است و آيات الهى دلالت بر وحدانيت خدا دارد و همواره خطر تاثيرپذيرى انسان از همنشينى با افراد سست عقيده و فاسد وجود دارد و مؤ منان بايد از اين خطر برحذر باشند؛ ثانيا، اگر انسانها با افراد ديگر همنشينى كنند؛ خواه ناخواه به صفات آنها متصف خواهند شد.
    الف - خطر تاثيرپذيرى
    سليمان جعفرى مى گويد:
    سَمعتُ اءباالحسن عليه السلام يقول لاءبى : ما لى راءيتُك عند عبدِالرحمان بن يعقوب ؟ قال : انَّهُ يقول فى الله قولا عظيما: يَصِفُ الله تعالى و يَحُدُه ، و الله لا يوصَفُ، فاءمّا جَلَستَ معه و تَرَكتَنا و اءما جَلَستَ معنا و تَرَكتَهُ، فقال : اءن هو يقول ما شاء اءىُّ شى ء علىَّ منه اءذا لم اءقل ما يقول ؟ فقال له ابوالحسن عليه السلام : اءما تخا فُ اءن يَنزِلَ به نقمَة فَتُصيبُكم جميعا؟ اءما علمتَ بالذى كان منه اصحاب موسى و كان اءبوه من اصحاب فرعون فلما لحِقَت خيلُ فرعون موسى عليه السلام تَخَلَفَ عنه لِيَعِظَهُ و اءدركهُ موسى و ابوه يُراغِمُه حتى بلغا طرف البحر فغرِقا جميعا فاءتى موسى الخبرُ فساءل جبرئيل عن حالهِ فقال له : غرق رَحِمَهُ الله و لم يكن على راءى اءبيه لكنَ النقمةَ اذا نزلت لم يكن لها عمن قارَبَ المُذنِبَ دفاع (229).
    (( شنيدم امم هفتم موسى بن جعفر عليه السلام به پدرم فرمود: ابوهاشم ! چرا تو با اين فرد - عبدالرحمن بن يعقوب - همنشينى مى كنى ؟ پدرم گفت : او دايى من است . حضرت فرمودند: در عقيده او خدا طورى است كه اين تلقى انحرافى در عقيده است ، قائل به تجسم الهى بوده است - يا بايد دوستى او را انتخاب كنى و يا همنشينى ما را، پدرم گفت : من به گفته او اعتقاد ندارم پس همنشينى با او چه اشكالى دارد؟ حضرت فرمودند: آيا از خدا نمى ترسى كه عذابى نازل شود و همه شما را از بين ببرد؟ داستان كسى را كه از اصحاب حضرت موسى عليه السلام بود و پدرش از اصحاب فرعون ، نشنيده اى . او براى نحصيحت كردن پدرش و شناساندن حضرت موسى عليه السلام از او جدا شد ولى پدرش نمى پذيرفت . او همراه لشكر فرعون بود تا آنها در دريا غرق شدند و او هم همراه آنان غرق شد. جريان را به حضرت موسى عليه السلام خبر دادند ايشان در مورد او از جبرئيل عليه السلام سؤ ال كردند. جبرئيل عليه السلام گفت : خدايش رحمت كند غرق شد ولى بر اعتقاد پدرش نبود اما وقتى عذاب نازل شود، كسى كه همنشين گناهكار است را هم در خود مى گيرد)).
    اين نتيجه همراهى با كسانى است كه صلاحيت اعتقادى ندارند و وعده الهى هم تخلف ناپذير است . شعيب عقرقوفى مى گويد:
    ساءَلتُ اءَبَاعبدالله عليه السلام عن قولِ الله عزّوجلّ و قد نزَل عليكم فى الكتاب اءَن اذا سمعتُم آيات الله يُكفَرُ بهاو يُستهزَاءُ بها...(230) فقال انَا عنَى بهذا اذا سمعتم الرجل الذى يجحدُ الحق و يكذب به و يَقَعُ فى الائمّة فَقُم من عندِه و لا تُقاعِدهُ كائِنا مَن كانَ(231).
    (( از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه سؤ ال كردم كه : خداوند اين حكم را در قرآن بر شما نازل كرده كه هرگاه بشنويد افرادى آيات خدا را انكار و استهزا مى كنند، با آنها ننشينيد تا به سخن ديگرى بپردازند. حضرت فرمودند: وقتى مى شنويد كه انسانى حق را مى شنود و نمى پذيرد و يا اعتقاداتش درباره ائمه عليهم السلام انحرافى است . هرگز با او همنشينى نكنيد و از نزد او برخيزيد، حتى در نزد او، درنگ كردن هم جايز نيست )). در ادامه اين مطلب علاوه بر نهى از معاشرت با منحرفان اعتقادى ، همچنين معاشرت با كسانى كه در التزامات عملى به احكام دين و شرع ضعيف هستند و از معصيبت و گناه پروا ندارند نهى شده است . از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه مى فرمايند:
    لا يَنبَغى للمومِنِ اءَن يَجلسَ مجلسا يُعصِى الله فيه و لا يَقدرُ على تغييرِهِ(232).
    ((سزاوار نيست انسان مومن با كسانى هم مجلس شود كه آنها در آن مجلس ‍ معصيت خدا مى كنند و او قادر بر تغيير و هدايت آن جماعت نيست )).
    همچنين امام صادق عليه السلام در سخن ديگرى مى فرمايند:
    لا تَصحَب الفاجرَ فيُعَلِمَكَ مِن فُجوره (233).
    ((با افراد گناهكار و اهل فجور مصاحبت و همنشينى نكن ؛ چرا كه گناه را به تو مى آموزند)).
    به نظر مى رسد كه در اين ارشادات ، هم به خطر تاثيرپذيرى انسان توجه شده است و هم به حفظ حيثيت اجتماعى انسان .
    ب - متصف شدن به صفات دوست
    از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه مى فرمايند:
    مُجالسَةُ الاءَشرارِ تورِثُ سوءَ الظَّنِّ بالاءَخيارِ و مُجالسَةِ الاءَخيارِ تُلحِقُ الاءَشرارَ بالاءَخيارِ و مُجالسةُ الفُجَّارِ للاءَبرارِ تُلحِقُ الفجَّارَ بالاءَبرارِ فَمَنِ اشتَبَهَ عليكم اءَمرُهُ و لم تعرفوا دِينَهُ فانظُروا الى خُلَطائِهِ فان كانوا اءَهلَ دين الله فهو علَى دِين الله و ان لم يكونوا على دِينِ الله فلا حَظَّ له فى دِينِ الله انَّ رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم كان يقولُ مَن كانَ يؤ مِنُ بالله و باليوم الآخرِ فلا يُؤَاخِيَنَّ كافرا و لا يُخالِطَنَّ فاجرا و مَن آخَى كافرا اءَو خالَطَ فاجرا كانَ فاجرا كافرا(234).
    نتيجه همنشينى با افراد شرور و منحرف - به دليل شرارت آنها در اعتقاد و عمل - از بين رفتن سلامت بينش است كه موجب سوءظن به نيكان مى شود؛ كه دليل آن ، خصيصه تاثيرپذيرى انسان است . همين طور اگر افراد شريرى با خوبان همنشين شوند از خوبان اثر مى پذيرند و باعث مى شود كه آنها نيز به ابرار بپيوندند.
    اگر كسى را نمى شناسيد، نمى دانيد از اشرار است يا از ابرار، ببينيد با چه كسانى ارتباط دارد. اگر دوستان و معاشران او كسانى اند كه به دين خدايند، او هم انسان مومنى است و اگر همنشينان او در زمره مؤ منان نيستند، درباره او هم حكم به غير مومن بودن كنيد. بعد حضرت به فرمايش پيغمبر صلى الله عليه وآله و سلم استشهاد مى كنند كه فرمودند:
    كسى كه به خدا و معاد اعتقاد دارد، با كافر پيمان اخوت و برادرى نمى بندد و با انسان هاى فاجر و بدعمل معاشرت نمى كند. كسى كه با كافر يا فاجر آميزش كند، مثل او است .
    روايتى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    لا تَصحَب الشِّرِّيرَ فانَّ طَبعكَ يَسرقُ مِن طبعه شرا و انت لا تعلمُ(235).
    ((با افراد شرور و فاجر همنشينى نكن كه طبع تو بدون آن كه متوجه باشى ، از آنها اثر مى پذيرد)).
    امام صادق عليه السلام در سخن ديگرى مى فرمايند:
    مَن لم يَجتَنِب مُصاحبَةَ الاءَحمَقِ يوشِك اءَن يَتَخَلَّقَ باءَخلاقهِ(236).
    ((كسى كه از ارتباط و دوستى با احمق - كسى كه در فهم و ادراك ناتوان است - پروا ندارد، احتمال متخلق شدنش به اخلاق او زياد است )).
    اين ارشادات و توصيه ها، از يك سو باريك بينى و اهتمام دقيق معارف اسلامى را شنان مى دهد و از سوى ديگر ظرافت و نازك طبعى بشر و سرعت تاثير او را قبل از وصول به مرحله كمال انسانى مى نماياند كه وقتى مبانى ايمانى و اخلاقى او نيرومند نشده و انعطافش نسبت به حوادث بيرون زياد است چقدر تاثيرپذير است . به همين لحاظ امام باقر عليه السلام فرمودند:
    لا تُجالسِ الاءَغنِياءَ فانَّ العبدَ يُجالسُهُم و هو يرَى اءَنَّ لله عليه نعمة فما يقومُ حتى يرى اءَن ليس لله عليه نعمة (237).
    ((با انسان هاى ثروتمند نشست و برخاست نكن ؛ چون تو طبع ظريفى دارى ، و قبل از اين كه با آنها نشست و برخاست كنى تصور مى كنى خدا به تو نعمت فراوان داده است ، اما وقتى سراغ آنها رفتى ، منكر نعمت هاى الهى مى شوى )).
    اين تاثيرپذيرى و نازك طبعى بشر است و سرعت تاثر او را نشان مى دهد. در روايت ديگرى امام جواد عليه السلام مى فرمايند:
    اءَيَّاكَ و مُصاحِبَةَ الشَّريرِ فانَّهُ كالسَّيفِ المسلولِ يَحسُنُ منظَرُهُ و يقبُحُ اءَثرُهُ(238).
    ((از همنشينى و دوستى با انسان هاى شرور پرهيز كنيد؛ چون مانند شمشير از نيام بركشيده اى هستند كه منظر زيبايى دارند، اما آثار بسيارى خطرناك و ناپسندى از خود برجاى مى گذارند)).
    شمشيرى كه در غلاف باشد، نمى تواند اثر كند، اما شمشيرى كه از نيام كشيده شده است آثارش بسيار خطرناك است ؛ گرچه جلوه خاصى دارد. ارتباط با انسان هاى شرور نيز اين چنين است .
    ممكن است انسان درباره خودش بينديشد كه تاثيرپذير نيست و از اين ارتباطها و معاشرتها خسارت و زيانى نخواهد ديد و تصور مى كند كه اگر با افرادى كه عقيده فاسد دارند همنشين شود آنها نمى توانند عقيده او را به انحراف بكشانند يا اگر با افراد فاسد و فاجر نشست و برخاست كرد، آنها نمى توانند در او انحراف رفتارى ايجاد كنند، اما حقيقت امر چيز ديگرى است .
    به لحاظ خطر فوق العاده اى كه اين معاشرت و ارتباطها در بردارند، در روايات و معارف ما به زبانهاى گوناگونى آثار منفى و متعدد اين معاشرت ها ترسيم شده است و تنها به تاثير اخلاقى و رفتارى آن بسنده نكرده اند و در بعضى روايات انسان را به آثار اجتماعى اين ارتباطها و پيوندها توجه داده اند و اين نيست مگر به دليل اهميت حيثيت اجتماعى مؤ منان ، كه شرع مقدس براى آن ارزش قائل است ، و اين هم طبيعى است كه انسان فطرتا، عزت و سربلندى خود را دوست دارد و در راه حفظ آن مى كوشد.






  7. #7
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    جوانان و نوجوانان عزيز عنايت كنند كه وقتى دوران زودگذر جوانى پايان پذيرفت و انسان قدم به ميان سالى گذاشت ، وجدان عمومى جامعه بر اساس فطرت و طبيعت انسانى درباره او قضاوت مى كند. اگر جوان در ايجاد روابط دوستانه و معاشرت ها به اين نكته توجه نكرده و با افراد غيرصالح معاشرت كرد - گرچه تاثير هم نپذيرفته باشد - درباره خود با دارويى مواجه خواهد شد كه برايش غيرقابل باور است ؛ يعنى خواهد ديد كه مردم در اجتماع او را مانند دوستان ناصالحش باور كرده اند و به همان صورتى كه درباره آنها قضاوت مى كردند درباره او قضاوت مى كنند.
    معارف ما، چه آيات كريمه قرآن و چه روايات وارده از اهل بيت عليهم السلام براى عزت نفس مومن ، حساب فوق العاده اى باز كرده اند. قرآن مى فرمايد:
    لله العزَّةِ و لرسولهِ و للمؤ منين (239).
    ((عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤ منان است )).
    مومن بايد از نظر اجتماعى عزيز باشد و حيثيت و آبروى خود را حفظ كند.
    و حق ندارد كارى كند كه عزت نفس خود را در معرض مخاطره قرار دهد. گرچه جوان به خود مطمئن باشد كه از افراد غيرصالح تاثير نخواهد پذيرفت ، اما به خاطر حفظ حيثيت اجتماعى خود بايد از ايجاد ارتباط و مراوده و همنشينى با طبقات ناصالح پرهيز كند. اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اءِيَّاك و مُصاحِبَةَ الفُسَّاقِ فاءِنَّ الشَّرَّ بالشَّرِّ مُلحَق (240).
    ((با افراد فاسق مصاحبت و دوستى نكن ؛ چون به همان طبقه ملحق مى شوى )).
    در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    لا تَصحَبوا اءَهلَ البِدَعِ و لا تُجالسوهُم فَتَصيروا عندَ النَّاسِ كواحد منهم (241).
    ((با كسانى كه اهل بدعت و نوآورى در دين هستند، - و دين خدا را به امور ديگرى كه ربطى به دين و وحى ندارد مى آميزند - همنشينى نكن ؛ چون در نزد مردم ، يكى از آنها به حساب مى آيى )).
    اين توصيه اى است به سياسيون ، كه توجه كنند، كسانى به اسم تحول و اصلاحات سياسى يا فرهنگى و اجتماعى باعث بدعت نشوند و ديگران نيز با همراهى و يا سكوت در قبال گفتار و كردار بدعت گذاران باعث نشوند كه هم فكر آنان شناخته شوند. به فرمايش امام صادق عليه السلام كه به روايت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نيز استشهاد كرده اند:
    المَرءُ على دينِ مَن يُخَالِلُ فليَتَّقِ الله المَرءُ وليَنظُر مَن يُخالِلُ(242).
    ((وجدان عمومى ، انسان را به راه و روش دوستان و نزديكانش مى شناسد، بايد مراقب باشى كه با جه كسى پيمان دوستى مى بندى )).
    علاوه بر اين دو زيان آشكار كه بر روابط دوستانه ناسالم مترتب است - انحراف در عقيده و بدنامى و سوء شهرت - معاشرت با طبقات ناصالح و گروه هاى خاص اجتماعى ، عوارض ديگرى را نيز در بردارد كه هيچ ربطى به تاثيرپذيرى و اطمينان به سلامت عقيده و سلامت رفتار ندارند؛ نفس اين ارتباط خواه ناخواه خسران و زيانهايى را متوجه انسان مى كند.
    پنج گروهى كه از دوستى با آنان نهى شده است
    در روايات ما نيز اين طبقات مورد توجه قرار گرفته اند كه آنها را بررسى مى كنيم : محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت از پدرش امام محمد باقر عليه السلام و ايشان از امام سجاد عليه السلام نقل كرده اند كه حضرت فرموده اند:
    يا بُنىَّ انظُر خَمسَة فلا تُصاحِبهُم و لا تُحادثهُم و لا تُرافقهُم فى طَريق فقلتُ يا اءَبَه مَن هم قال اءِيَّاك و مُصاحبَةَ الكَذَّابِ فاءِنَّه بمنزِلَةِ السَّرابِ يُقرِّبُ لك العَبيدَ و يُباعِدُ لك القريبَ و اءِيَّاكَ مُصاحِبَةَ الفاسِقِ فاءِنَّهُ بائِعُكَ بِاءُكلَة اءَو اءَقَلَّ مِن ذلك و اءِيَّاكَ مُصاحِبَةَ البخيلِ فاءِنَّه يخذُلُكَ فى مالِهِ اءَحوَجَ ما تكونُ اليه و اءِيَّاكَ و مُصاحبَة الاءَحمقِ فاءِنَّه يُريدُ اءَن يَنفعَكَ فَيَضُرُّك و اءِيَّاك و مُصاحبَةَ القاطعِ لِرَحِمِهِ فاءِنِّى وَجَدتُهُ ملعونا فى كتابِ الله عزّوجلّ فى ثلاثَةِ مواضِعَ قال الله عزّوجلّ: (((فهل عَسَيتُم اءِن تَوَلَّيتم اءَن تُفسدوا فى الاءَرض و تُقَطِّعوا اءَرحامكم # اءُولئكَ الَّذين لَعَنَهُمُ الله فاءَصَمَّهُم و اءَعمى اءَبصارهم )))(243) و قال : (((والَّذينَ يَنقُضونَ عهدَ الله مِن بعدِ ميثاقِهِ و يقطَعونَ ما اءَمرَ الله به اءَن يوصَلَ و يُفسدون فى الاءَرض اءُلئكَ لهمُ اللَّعنةُ و لهم سوءُ الدَّار)))(244) و قال فى سورة البقرة : (((الذينَ ينقُضونَ عهدَ الله مَن بعدِ ميثاقِهِ و يقطَعونَ ما اءَمرَ الله به اءَن يوصَلَ و يُفسدون فى الاءَرض اءُلئكَ همُ الخاسرونَ)))(245)(246).
    پنج گروه اند كه نبايد با آنها دوستى و گفتگو نمايى و حتى در يك راه و مسير، با آنها همراه شوى ! امام باقر عليه السلام مى فرمايند: به محضر پدرم عرض كردم : پدر! اين پنج گروه چه كسانى هستند؟ آنها را به من معرفى كنيد. فرمودند: اولين آنها، افرادى اند كه دروغگويى ، عادت آنها است ، با آنها دوستى و گفتگو مكن و رفيق راه ايشان مشو! براى اين كه كذاب مانند سراب است ؛ يعنى وقتى انسان از دور نگاه مى كند، آب مى بيند، ولى وقتى نزديك مى شود، جز سراب نمى بيند. گاهى در دروغگويى چنان مهارت دارند كه راه دور، آرزوى بزرگ و يك راه دراز را طورى نزديك جلوه مى دهند كه انسان باور مى كند كه مقصد در همين نزديكى است .
    بنابراين ، زاد و توشه اش را مصرف مى كند، اما ناگهان در پيش روى خود راهى دراز و دستى تهى مى بيند. و گاهى نيز كذاب ، امر خيلى نزديك را چنان دور و غير قابل دسترس نشان مى دهد كه فرد از انجام آن كار مايوس و نااميد مى شود. اين اثر ارتباط با كذاب است .
    حضرت در ادامه مى فرمايند يكى ديگر از آن افراد، فاسق است . فاسق كسى است كه اعتقادش سست و دچار ضعف اعتقادى است . او هم انسان را با اندك چيزى معامله مى كند، انسان هاى ضعيفى اند كه اگر لقمه نانى از كسى بگيرند، دوست خود را مى فروشند؛ يعنى براى دوستى ها ارزش و قيمتى قائل نيستند.
    و بعد مى فرمايند: از مصاحبت با بخيل نيز بپرهيز؛ چرا كه در مواقعى كه تو به او احتياج دارى ، تو را رها كرده و از كمك به تو مضايقه خواهد كرد.
    گروه چهارم ، احمقان هستند؛ انسان هايى كه داراى ضعف عقل و تدبيرند. انسان احمق در صدد خير رساندن است ، اما به دليل ضعف عقل به انسان ضرر مى رساند.
    و گروه پنجم كسانى اند كه پيوند محبت را با پدر، مادر، فرزند و بستگان نزديك قطع كرده اند. خداوند در سه آيه قرآن ، آنها را از رحمت خود دور كرده است و صلاحيت و شايستگى ايجاد رابطه و رفاقت و مصاحبت را ندارند. خداوند مى فرمايد: ((اگر از اين دستورها روى گردان شويد، جز اين انتظار نمى رود كه در زمين فساد و قطع رحم كنيد؟!)) و مى فرمايد: ((آنها كه عهد الهى را پس از محكم كردن مى شكنند، و پيوندهايى را كه خدا دستور به برقرارى آن داده قطع و در روى زمين فساد مى كنند، لعنت و بدى و مجازات سراى آخرت ، براى آنها است )) و در سوره بقره مى فرمايد: ((كسانى كه عهد خدا را پس از بستن ، مى شكنند و رشته آن را كه امر به پيوند آن كرده ، مى گسلند و در زمين و ميان اهل آن ، فساد مى كنند، به حقيقت آنان زيانكاران عالم هستند)).
    امام عليه السلام درباره كسانى كه به دروغگويى عادت كرده اند، فرمودند كه ارتباط با آنها موجب مى شود كه حقايق براى انسان وارونه جلوه كند. اگر انسان با اين افراد دوستى و مصاحبت كند، زيان مى بيند؛ چون طبيعى است كه در دوستى اعتماد و اطمينان بين دو طرف شرط است ، اگر كسى هميشه حقايق را وارونه جلوه دهد، طبيعى است كه خسران و زيان زيادى از اين ارتباط حاصل مى شود.
    اما افرادى كه به موازين شرعى و اخلاق انسانى پايبند نيستند؛ انسان را در قبال يك وعده ناچيز مى فروشند و دوستى ، رفاقت و صميميت براى آنها هيچ معنا و مفهومى ندارد. نتيجه ارتباط با آنها اين است كه ممكن است يك دوستى بيست ساله را به لقمه نانى بفروشند كه در صورت اعتماد انسان به اين افراد، زيان هاى جبران ناپذيرى را متحمل مى شود.
    گروه ديگر بخيلان هستند؛ كسانى كه حاضر نيستند ثروت خود را حتى براى رفاه خود خرج كنند. اين افراد چگونه حاضر خواهند بود كه در هنگام تنگدستى و مضيقه دوستانشان ، از مال و ثروت خود بگذرند.
    بنابراين ، امام عليه السلام فرمودند:
    هنگامى كه تو به او نياز فراوان دارى او تو را رها خواهد كرد. در روايت ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    لا خَير لكَ فى صحبَةِ مَن لا يرى لك مثل الَّذى يرى لنفسِهِ(247).
    ((دوستى تو با كسى كه به اندازه خودش براى تو اهميت قائل نيست هيچ فايده اى ندارد)).
    مهم اين است كه بخيل براى خود هم خير ندارد، چگونه خواهد توانست براى دوستش مفيد باشد.
    گروه ديگرى كه امام عليه السلام ذكر مى فرمايند، كسانى اند كه از ادراك و فهم چندانى برخوردار نيستند و توانايى تشخيص حقايق آفرينش را ندارند كه در اصطلاح به آنها احمق مى گويند. استدلال امام عليه السلام براى پرهيز از دوستى با اين افراد قابل توجه است . حضرت مى فرمايند اين افراد مقصر نيستند، مى خواهند نفع برسانند، اما به خاطر كودنى ، نقص و ناتوانى در درك مصالح و مفاسد، ضرر مى رسانند.
    اميرالمؤ منين عليه السلام در تعبير ديگرى مى فرمايند:
    قطيعةُ الجاهلِ تَعدلُ صلةَ العاقلِ(248).
    ((قطع ارتباط با انسان جاهل ، به اندازه برقرارى ارتباط با انسان عاقل نافع است )).
    همان قدر كه ارتباط با عاقل به انسان نفع مى رساند، ارتباط با كودن و جاهل ضرر مى رساند. يعنى همان مقدارى كه كه واجب است انسان با افراد عاقل دوستى و رفاقت كند، واجب است كه از دوستى با افراد كودن بپرهيزد و با آنها پيوند برقرار نكند.جاهل ار با تو نمايد همدلى عاقبت زخمت زند از جاهلى

    جاهل ، بالاخره لطمه اى به انسان وارد مى كند و اين از روى جهل او است و تقصيرى هم ندارد و حتى در ضرب المثل هاى فارسى كه بعضا نشات گرفته از سخنان ائمه معصومين عليهم السلام است ، مى شنويم كه ((دشمن دانا به از دوست نادان )).گفت پيغمبر عداوت از خرد بهتر از مهرى كه جاهل پرورد

    بنابر آنچه بيان شد، صرف نظر از آثار زيان بار ارتباط با افراد غير صالح - اعم از اين كه صلاحيت هاى اعتقادى آنها محرز نيست و يا صلاحيت رفتارى و عملى ندارند - ارتباط با ايشان اثر طبيعى دارد كه موجب انحراف انسان در اعتقاد و رفتار مى شود.
    در اين جا به جوانان عزيزى كه در آغاز راه زندگى قرار دارند، توصيه مى شود كه اين راه ، بسيار سخت و پرمخاطره است و پيمودن آن بدون همراه و همسفر ممكن نيست ، كار سنجيده و معقول آن است كه رفيق راه آنها امين و مفيد باشد تا در برخورد با خطرات اين سفر زندگى انسان را همراهى كند؛ نه اين كه خداى ناخواسته سارقى در لباس مسافر و همراه باشد.
    بنابراين ، توصيه مى شود در انتخاب همراه و پيمودن راه با كسانى مشورت كنند كه اين راه را با موفقيت طى كرده اند و سختى ها و مشقات فراوان را از سر گذرانيده اند.
    اولين نكته اى كه بايد بدان توجه شود آن است كه از نيت و انگيزه دوستى و همراهى اشخاص به خوبى مطلع گردند. مبادا انگيزه دوست و همراه انسان ، آلوده به انگيزه هاى كاذب و پرخطر اين دوران باشد! نيت اگر چنين شد، يا به انحرافات اخلاقى انسان مى انجامد و يا به سوء شهرت اجتماعى و يا اين كه در ميانه راه رشته اين دوستى بريده مى شود و عوارض سوء و ضربه هاى عاطفى و روحى فراوانى به بار مى آورد و كسى كه در دوستى دوران نوجوانى و جوانى ضربه عاطفى مى خورد، معمولا به انزوا كشيده مى شود و از ايجاد هر رابطه اى خوددارى مى كند و همه دست هايى كه براى صميميت به سمت او دراز مى شود و همه پيشنهادهايى كه براى رفاقت و دوستى به او مى شود، رد مى كند.
    و گاهى منجر به سوءظن نسبت به همه مى شود و سلامت و اعتدال روحى را از جوانى كه در آغاز راه است ، مى گيرد و گاهى انسان را به عكس العمل هاى ديگر از قبيل بدگويى ، غيبت ، افترا، لجاجت و... كه شايسته كرامات انسانى نيست ، وامى دارد و اين هم عارضه خطرناك ديگرى است كه بريدن دوستى و ارتباطها را در پى دارد.
    چه بسا دوستى بدون مطالعه و بعد قطع آن ، منجر به اين مى شود كه اسرار دوستى را در مقام انتقام جويى هويدا و بيان كند و يا از ترس انتقام جويى ، رابطه خود را با او حفظ كرده و عوارض آن را تحمل كند. در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    مَنِ اتَّخَذَ اءخا مِن غير اختبار اءلجاءه الاضطرار الى مُرافقةِ الاءشرارِ(249)
    ((اگر كسى بدون سنجش و محاسبه دقيق ، دوستى را انتخاب كند، اضطرار و بى چارگى او را وادار خواهد كرد كه ارتباطش را با اشرار قطع نكند)).
    يعنى در تنگنايى قرار مى گيرد كه به خاطر حفظ آبرو، دوستى اش را با افراد شرور ادامه مى دهد و اين استمرار دوستى علاوه بر آثار منفى روحى ، سوء شهرت اجتماعى را نيز در پى خواهد داشت .
    در نقطه مقابل حديث قبل ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَنِ اتَّخَذَ اءخا بعدَ حُسنِ الاختبارِ دامَت صُحبتُهُ و تَاءَكَّدَت موَدَّتهُ(250)
    ((كسى كه با انديشه ، امتحان و دقت كافى دوستى را انتخاب كند، اين دوستى و مودت تداوم خواهد داشت )).
    حضرت در كلام ديگرى مى فرمايند:
    الدُّنيا دارُ مَمرّ لا دارُ مَقَرّ(251)
    ((دنيا گذرگاه و معبر است نه محل اقامت )).
    انسان در سفرى است كه آغاز آن تولد از رحم مادر است و پايان آن ، وقتى است كه انسان را در خانه قبر مى گذارند. طول اين سفر، بستگى به ميزان عمرى دارد كه خداوند براى انسان ها مقدر فرموده است .
    بر اساس نياز فطرى بشر كه اجتماعى آفريده شده است ، انسان نمى تواند در سفر زندگى به تنهايى زندگى كند، بنابراين افرادى را براى همسفرى انتخاب مى كند اما بايد توجه داشته باشد كه اين انتخاب با مشاوره پدران ، مادران و افراد دلسوز و شناخته شده باشد تا دوستى ها بر پايه منافع صحيح دنيوى و اخروى استوار باشد و از ايجاد رابطه با افرادى كه جز ضرر براى او ارمغانى ندارند بپرهيزد و از مواردى كه مورد شك و شبهه نيز هست ، پروا داشته باشد. اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده اند:
    مَن كانَ يُؤ مِنُ باللهِ واليومِ الآخِرِ فلا يَقومُ مكانَ ريبَة (252)
    ((كسى كه خدا و قيامت را پذيرفته است ، هرگز در جاى شبهه ناك و جايى كه اطمينان از حصول فايده ندارد، قدم نمى گذارد و در آن جا درنگ نمى كند)).
    حدود و قواعد دوستى
    در دوستى بايد اندازه نگه داشت ؛ يعنى نه افراط و زياده روى درست است و نه كوتاهى در انجام وظايف . امام صادق عليه السلام به بعضى از اصحابشان توصيه فرمودند:
    لا تُطلِع صديقَكَ مِن سرِّك الا على ما لو اطَّلَعَ عليه عدوُّك لم يضرَّك ، فانَّ الصديقَ قد يكون عدوّا يوما ما(253)
    ((دوستت را به اسرارت آگاه نساز؛ مگر آنچه را كه اگر دشمنت هم از آن آگاه شود، هيچ ضررى متوجه تو نمى شود؛ چون ممكن است روزى همين دوستت ، دشمن تو شود)).
    واقعا حوادث زندگى قابل پيش بينى نيست و بسيارى از افراد در فراز و نشيب هاى زندگى دچار تفاوت ها و تغييراتى در منش و رفتار مى شوند و چه بسيار دوستى هاى عميق و طولانى ، دستخوش دگرگونى و تحول شخصيت افراد شود، بر اين اساس ، همواره به اندازه نگه داشتن در دوستى سفارش شده است .
    سخنى را مرحوم طبرسى در ((احتجاج )) با اسنادى از امام عسكرى عليه السلام نقل مى كند كه ايشان از آبائشان و از امام باقر عليه السلام نقل كرده اند كه حضرت فرمودند:
    دخل محمّدُ بن مسلمِ بن شهاب الزهرىِّ على علىِّ بن الحسين عليهماالسلام و هو كَئيبُ حزين فقال له زين العابدين عليه السلام : ما بالُكَ مغموما؟ قال : ياابن رسول الله غموم و هموم تَتوالى علىَّ لما امتُحِنتُ به مِن جهةِ حُسَّادِ نِعَمى ، والطامعينَ فىَّ، و ممَّن اءَرجو و ممَّن احسنتُ اليه فيُخلِفُ ظنّى . فقال له علىُّ بن الحسين عليه السلام : احفَظ عليك لسانَك تملك به اخوانَك ، قال الزهرىُّ: ياابن رسول الله ! انّى اُحسنُ اليهم بما يَبدُرُ من كلامى ، قال علىّ بن الحسن عليه السلام : هيهات هيهات ! ايّاك اءن تُعجبَ مِن نفسك بذلك و ايّاك تتكلَّم بما يسبق الى القلوب انكارُه . و ان كان عندك اعتذاره ، فليس كلُّ مَن تُسمعُه شرا يُمكنُك اءن تُوسِّعَه عُذرا... فانَّك اذا فعلتَ ذلك سهَّل الله عليك عيشَك ، و كثَّرَ اءصدقاءَكَ و فرحتَ بما يكون من بِرَّهم و لم تَاءسَف على ما يكون مِن جفائهم (254)
    زُهرى - از علماى زمان امام سجاد عليه السلام - در حالى كه محزون و غمناك بود، بر پدرم على بن الحسين عليهماالسلام وارد شد. امام عليه السلام به او فرمودند: چرا غمناكى ؟ گفت : يابن رسول الله ! اين غم و نگرانى از سوى افرادى به من تحميل شده است كه اگر نعمتى را براى من مى بينند، نسبت به من حسادت مى كنند و طمع دارند. از كسانى است كه من به آنها اميدوار بودم ، از كسانى است كه از من انتظارات عجيبى دارند و از كسانى كه من به آنها خوبى كرده ام و بعد معلوم شد كه من اشتباه كرده ام . امام عليه السلام فرمودند: در دوستى ها، زبانت را حفظ كن كه در اين صورت ، مى توانى دوستانت را نگه دارى وگرنه ، چنانچه زبانت آنچه را كه در ضمير تو است و نعمت هاى پنهانى كه خدا به تو داده افشا كرد، موجب حسادت و انتظارات زياد ديگران مى شود و حتى افرادى عليه تو اقدام مى كنند، بنابراين در دوستى ها اندازه نگه دار؛ يعنى هر چيزى كه مى دانى و از اسرار تو است براى آنها بازگو نكن .
    سخن امام عليه السلام طولانى است ، اما نكته اى كه در بحث ما قابل توجه است ، توصيه امام عليه السلام است كه فرمودند: زهرى ! گمان نكن تو با زبان خوش و خدمت مى توانى همه دوستانت را نگه دارى ! مراقب باش كه گاهى مطالبى بر زبان انسان جارى مى شود كه بعضى از دل ها و روحيه ها آن را نمى پسندد؛ گرچه بعد از آن عذرخواهى كنى .
    گاهى سخنى را در قالب طنز و شوخى ، به دوستت مى گويى كه او مكدر مى شود و بعد هم تو عذرخواهى مى كنى ؛ بايد بدانى كه اگر سخن شرى از زبان تو صادر شد، نمى توان با عذرخواهى آثار منفى آن را از بين برد، بنابراين مراقب باش دوستانت را درجه بندى كن ، آنها كه از تو بزرگ ترند را به منزله پدر، آنها كه از تو كوچك ترند را به منزله فرزند و آنها كه با تو در يك طبقه سنى قرار دارند را به منزله قرار قرار بده . حال تو حاضرى به كدام يك از اين سه طايفه ظلم كنى ؟ حاضرى آبرو و حيثيت كدام يك از آنها را ببرى ؟ اين يك توصيه مهم در رعايت حد و حدود دوستى ها است .
    توصيه مهم ديگر امام عليه السلام اين است كه فرمودند: حالا اگر احساس ‍ كردى كه بر هر يك از اينها برترى دارى ، بدان كه آن كسى كه از تو بزرگتر است ، او در ايمان و در عمل صالح بر تو مقدم است . درباره آن كسى كه از تو كوچك تر است ، خود را چنين حديث نفس كن كه من زودتر از او به معصيت و گناه اقدام كرده ام . با خود درباره آن كسى كه با تو هم سن و هم رديف است بگو من به خطاكارى خودم مطمئنم ، اما در خطاكارى او يقين ندارم . اگر با افراد اين طور برخورد كردى و بعدا ديدى كه ديگران تو را احترام و اكرام مى كنند، بگو اين فضلى است از ناحيه آنها و اگر ديدى بر تو ستم مى كنند، بگو شايد من در گذشته گناه و خطايى كرده ام كه استحقاق اين عكس العمل و برخوردها را دارم .
    اگر چنين شدى ؛ يعنى اولا، هر چيزى را هر جا نگفتى ؛ ثانيا، دوستانت را طبقه بندى كردى و ثالثا، حرمت هر طبقه اى را نگه داشتى و اگر ديگران خوبى كردند، نگفتى حق من بوده است و اگر بدى كردند، نگران نشدى و گفتى شايد من شايسته اين عكس العمل هستم ، خداوند زندگى را بر تو آسان مى كند و دوستان تو زياد و دشمنان تو كم مى شوند و از محبت و خوبى آنها مسرور مى شوى و از جفا و بدكارى آنها هم غمناك نخواهى شد.
    نكته اى كه درباره سفارش امام صادق عليه السلام به اصحابشان بايد ذكر كرد اين است كه دوستى ها همواره دستخوش تغييرات است ؛ به ويژه درباره جوانان و نوجوانان دگرگونى و تحول شخصيت چندان نياز به محرك هاى عميق ندارد تا در شخصيت و دوستى آنها تحول ايجاد كند؛ چون اساسا خون گرمى و وجود احساسات نيرومند و جاذبه هاى متفاوت براى برقرارى پيوند دوستى از يك سو و از سوى ديگر، نبودن تجربه كافى و لازم در انتخاب و تداوم دوستى از يك سو و از سوى ديگر، نبودن تجربه كافى و لازم در انتخاب و تداوم دوستى ها، باعث مى شود با اندك نارضايتى و رعايت نشدن شرايط، اين پيوندها گسسته شود.
    نوجوانان و جوانان در ايجاد رفاقت معيارهايى را كه بزرگسالان براى روابط دوستانه در نظر مى گيرند، مراعات نمى كنند. بنابراين به عموم مؤ منين و به خصوص جوانان عزيز توصيه مى كنيم كه علاوه بر تعمق در مبانى انتخاب دوست در گشودن باب دوستى حدود اخوت و رفاقت و اندازه آن را هنگام دوستى مراعات كنند. در حديثى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ضمن توصيه به فرزندشان مى فرمايند:
    و لا تُضيعَنَّ حقَّ اءَخيكَ اتِّكالا على ما بينَكَ و بينهُ فانَّه ليسَ لك باءَخ مَن اءَضَعتَ حقَّه (255).
    ((مراقب باش هرگز به اعتماد اين كه دوستى و مودت بين تو و برادر دينى ات گرم و صميمى است حق او را ضايع نكنى ؛ چرا كه در اين صورت ديگر آن برادرى و صميميت باقى نخواهد ماند)).
    حضرت در اين روايت مى فرمايند كه هميشه سعى كن حدود دوستى را مراعات كنى . كسى كه حقى در دوستى بر تو دارد، آن حق را رعايت كن و اگر چنين نكردى ، آن برادرى و صداقت باقى نخواهد ماند.
    از جمله حدود و حقوقى كه بسيار مهم است و نقش اساسى در سلامت دوستى ها و تداوم آنها دارد، باور توانايى هاى دوست است ؛ يعنى انسان اول بفهمد، كسى كه به عنوان دوست انتخاب كرده است ، چقدر توانايى و قدرت دارد و بر اساس توانايى و قدرت او، از او انتظار داشته باشد، انتظار بيش از حد و برخاسته از تمايلات و خواهش هاى نفسانى خلاف حقوق يك دوستى سالم است ؛ چرا كه ممكن است دوست او قادر به انجام آنها نبوده و يا بر انجام آن به سختى و مشقتى بيفتد، در هر يك از اين دو صورت ، وقتى اين خواهش و ميل انسان عمل نشود موجب رنجش او مى شود و دوست خود را به حق نشناسى و يا بى معرفتى متهم مى كند و عاقبت با خشم و ناراحتى ، اين پيوند قطع مى شود. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در روايت ديگرى مى فرمايند:
    مَن لم يَرضَ مِن صديقِهِ الا باءيثاره على نفسه دامَ سَخَطُه (256).
    ((كسى كه از دوست خود خشنود نمى شود مگر اين كه هميشه تمنيات و خواهش ها و اميال او را بر منافع خود مقدم بدارد، همواره از دوستانش ‍ خشمگين خواهد بود)).
    در نهايت ، چنين شخصى هميشه از دوستانش رنجيده خواهد بود، علت آن هم روشن است ؛ چرا كه دوستانش هميشه حاضر نخواهند بود تمنيات او را برآورده كنند. هر روزى با كسى باب دوستى مى گشايد و روز ديگر آن پيوند را مى گسلد.
    گاهى در جوانان طغيان غرائز و احساس خشم و غضب ناشى از گسستن دوستى ها به جايى مى رسد كه كمترين عكس العمل آنها، بدزبانى و زشت گويى است . پشت سر دوست سابق خود، زبان به حرف هاى نامناسب مى گشايد كه معارف ما دستور مى دهد كه انسان بايد در اين شرايط نيز حدود را رعايت كند. در سخنى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    ((اگر ارتباط خود را با دوستت بريدى در غياب او به دنبال زشت گويى نباش ؛ تا باب برگشت و رجوع او بسته نشود؛ چه بسا ممكن است تجارب روزگار او را وادار كند كه دوباره به سوى تو بيايد. اگر در غياب دوستى كه از تو بريده است بدگويى كنى ، او ديگر باز نخواهد گشت )).
    نتيجه اين كه مراعات حد و حدود در دوستى ها، شرط عقل و تدبير است . به هيچ وجه خود را بر ديگران تحميل نكنيد كه اين نشانه خودپرستى و حب نفس است . كسانى كه چنينند، در همه زمينه ها با شكست مواجه مى شوند؛ نه اين كه فقط در ارتباطها و دوستى ها شكست بخورند.
    ديگر اين كه در اثر عدم توانايى و يا اجابت نكردن خواسته و خواهش هايتان دوستى خود را با ديگران قطع نكنيد، و بپذيريد كه زياده خواهى كرده ايد و دوستتان قادر بر اجابت آن نبوده است ، و در اين موارد خشم نگيريد و بد نگوييد كه راه بازگشت باز بماند.
    گاه پيش مى آيد كه رشته دوستى ها بريده مى شود و به جدايى مى انجامد، اما در همين شرايط هم بايد اندازه نگه داشت ، و پا را از محدوده مقرر اخلاق و شرع بيرون نگذاشت . اگر واقعا كسى در رفاقت چنين بود، او شايسته دوستى و رفاقت صميمانه است . امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    مَن غضِب عليك مِن اخوانك ثلاثَ مرّات ؛ فلم يَقُل فيك شرّا فاتَّخذهُ لنفسك صديقا(257).
    ((اگر كسى سه مرتبه بر تو خشم گرفت - يعنى تو موجبات عصبانيت و ناراحتى او را فراهم كردى و او خشمگين شد - اما سخن زشتى نگفت ، او شايسته رفاقت است )).
    در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
    اءَحبُّ حبيبَكَ هَونا ما عَسَى اءَن يكون بِغَيضَكَ يوما ما و اءَبغِض بغيضَكَ هَونا ما عسى اءَن يكون حبيبَكَ يوما ما(258).
    ((دوستانت را طورى دوست داشته باش كه اگر روزگارى دشمن تو شدند، از آن دوستى گذشته ضرر نبينى و از اين دشمنى نيز خسارتى متوجه تو نشود؛ و با دشمنانت طورى مدارا كن كه اگر روزى خواستند با تو باب دوستى بگشايند، ميسور باشد)).
    يعنى در دوستى و دشمنى افراط نشود به خصوص ، حد و اندازه نگه داشتن در دوستى ها و عداوت ها و دشمنى ها، براى عزيزان جوان ما نقطه قابل تاملى است ؛ چرا كه ايجاد ارتباط و يا قطع آن نوعا برخاسته از عواطف و احساسات پاك ، اما زودگذر دوران نوجوانى و جوانى است كه بايد به عوارض آينده آن توجه داشته باشند. روايتى را صاحب مستدرك الوسايل از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند كه حضرت مى فرمايند:
    اءَِبعة مُفسدة للقُلوبِ الى اءَن قال و مُجالسَةُ الموتَى فقيلَ له يا رسول الله و ما مُجالسَةُ المَوتى قال مُجالسَةُ كُلِّ ضالّ عنِ الايمانِ و جائِر فى الاحكامِ(259).
    ((چهار چيز دل و قلب را فاسد مى كند، يكى همنشينى با مردگان است ؛ سؤ ال شد همنشينى با اموات يعنى چه ؟ - آيا به اين معنى است كه به قبرستان ها نرويم ! - حضرت فرمودند: مردگان كسانى اند كه اولا دين ندارند. ثانيا، به احكام و قوانين انسانى پايبند نيستند)).
    از نظر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم افراد بى دين مثل انسان مرده اند؛ يعنى دين موجب روح و حيات انسانى است .
    بنابراين ، از نظر موازين دينى و روايات ما التزام به رعايت حقوق ديگران ، نشانه حيات انسانى و علامت يك زندگى روح دار و پرطراوت و بانشاط است كه اگر اين الزامات و رعايت حقوق نباشد، انسان از آن زى انسانى و حقيقت خود فاصله مى گيرد و گرچه يك موجود متحرك و داراى حيات است ، اما آن حيات ، ديگر حيات انسانى نخواهد بود.
    حقوق دوست
    اما حقوقى كه امام سجاد عليه السلام براى دوست برشمرده اند عبارتند از:
    1 - احسان و فضل
    از جمله حقوقى كه امام عليه السلام ذكر مى فرمايند اين است كه :
    اءن تَصحَبَهُ بالفضلِ
    ((با او در مصاحبت و رفاقت فضل پيشه كند)).
    فضل در حق دوست ، اوج تعاليم اخلاقى اسلام و حقوق انسانى است . فضل در لغت به معناى زيادتر از حد اعتدال است و به اصطلاح ، تفضل در جايى است كه اين فيض و فعل ابتدائا و بدون اين كه در مقابل اقدام شايسته اى از طرف مقابل واقع شود، از انسان صادر شود. يعنى تو بايد همواره به دوستت احسان كنى و به او خير برسانى ، بدون اين كه منتظر پاداش باشى .
    2 - انصاف و اكرام
    امام عليه السلام در ادامه مى فرمايند:
    وَ اءِلَّا فلا اءَقَلَّ مِنَ الاءِنصافِ
    ((اگر نخواستى و يا نتوانستى كه با دوستت با فضل رفتار كنى ، درباره او انصاف داشته باش )).
    انصاف معادل عدل است ؛ يعنى اگر قادر به تفضل نيستى ، لااقل با عدل و انصاف رفتار كن . انصاف يعنى اگر او به تو اكرام كرد، تو نيز او را اكرام كن . اگر او از تو حفاظت مى كند، تو نيز از او نگهدارى كن ، اگر او به تو خيرى رساند و بزرگوارى كرد، تو نيز در مقابل ، در حق او بزرگوارى كن و در يك كلام ، خوبى او را جبران كن .
    امام سجاد عليه السلام مى فرمايند: اگر با كسى ، باب دوستى گشودى و خواستى حق اين دوستى ادا شود و استحكام و تدوام پيدا كند، بايد در اولين قدم با دوست خود از در فضل وارد شوى و اگر قادر بر آن نيستى ، يك درجه پايين تر، با او به عدالت رفتار كن كه در غير اينصورت انصاف نكرده اى و خروج از انصاف مساوى با ظلم است . حدفاصلى بين عدل و ظلم نداريم ؛ اگر عدل نبود، ظالم خواهد بود و ظالم شايسته دوستى نيست .
    شرط لازم براى دوام دوستى و اساس آن انصاف است ؛ يعنى اگر انصاف نباشد، دوستى معنا نخواهد داشت ، بنابراين ظلم كردن در دوستى ضايع كردن همه حقوق دوستى ، بلكه خروج از منش انسانى است .
    3 - سبقت گرفتن در نيكى
    حضرت در ادامه مى فرمايند:
    و لا يَسبِقَكَ فيما بينَكَ و بينَهُ الى مَكرَمَةُ
    ((او در خير رساندن ، از تو سبقت نگيرد)).
    يعنى تو هميشه در خير رساندن پيشى بگيرى و مقدم باشى وگرنه پاداش ‍ دادن و جبران خدمت ديگران ، يك وظيفه انسانى است و اين براى تو فضيلتى نخواهد بود كه اگر او به تو خدمتى كرد تو هم در قبال خدمت او، احسان كنى . اين وظيفه است ، اما آنچه كه براى تو امتياز است و از تو يك انسان كريم و متعالى سازد اين است كه هميشه تو در خوبى كردن به او مقدم باشى ، بدون اين كه او هنوز خدمتى به تو كرده باشد. در اين صورت ، مصاحبت تو، با فضل و كرامت خواهد بود. اگر كسى به انسان خوبى كند، آيا جزايش جز اين است كه در مقابل ، به او خوبى كند.
    هَل جزاءَ الاحسانِ الا الاءِحسانُ(260).
    ((آيا پاداش خوبى ، جز خوبى است ؟)).
    طبيعى است كسى كه داراى روح سليم انسانى است و روحش آلوده نيست ، در مقابل احسان ديگران خود را موظف و مديون مى داند و هر لحظه منتظر است تا دينش را ادا كند، ولى اين كرامت انسانى نيست و نمى تواند موجب افتخار و امتياز باشد. آنچه به انسان فضيلت و برترى مى بخشد و انسان را به اوج مراتب انسانى مى رساند، فضل و كرامت است ؛ يعنى پيشى گرفتن در خير رساندن به ديگران .
    احسان و فضل شايد از جهاتى با هم مشترك باشند، اما فضل بر احسان ترجيح دارد. احسان ، پاداش احسان است ، اما فضل به معناى اين است كه كسى بدون مقدمه به كسى خير برساند و بدون علت و چشم داشت براى كسى خيرخواهى كند، بنابراين ، فضل امتياز و مايه افتخار است .
    4 - ناصح و خيرخواه بودن
    حضرت در ادامه مى فرمايند:
    تُلزِمُ نفسَكَ نصيحتهُ و حياطتَهُ
    ((بايد بر خود فرض بدانى كه ناصح و خيرخواه و نگهدار دوست باشى )).
    اين تعبير، به ظاهر بسيط و ساده است ، اما دربردارنده يك مفاهيم عميق و قابل توجهى است . نصح و خيرخواهى يعنى اين كه هم دل براى او آرزوى خير كند و هم در عمل اسباب رسيدن او به سعادت و منافع دنيوى را فراهم كند.
    حياطت ، يعنى او را نگهدارى كند، او را در امور دنيوى كه به معصيت خدا منتهى نمى شود كمك كند. هر كس در دنيا احتياجات زيادى دارد بايد افراد را برآورده كردن حاجاتشان تا آن جا كه واقعا با فرامين الهى منافات ندارد يارى كرد. اين شرط درستى است .
    اكنون بايد ببينيم اين خصلت ، از چه دلى نشات مى گيرد كه انسان براى ديگران خير بخواهد و سعى كند كه ديگران را در رسيدن به خير و آرزوهاى خوبى كه دارند، يارى كند؟ اين صفت پسنديده از چه انديشه اى برمى خيزد؟
    مسلما قلبى كه منزه و مصفا باشد، آلوده به بغض ، خشم ، حسد، عداوت ، برترى طلبى ، كبر و خودپسندى نباشد، مى تواند دوستدار ديگران باشد وگرنه اگر انسانى آلوده به خصيصه زشت حسد باشد، هرگز نخواهد توانست براى ديگران خيرخواه باشد.
    كسى كه برترى طلبى را در خود تقويت مى كند، هرگز نخواهد توانست خيرخواه ديگران باشد، پس قلبى كه ديگران را دوست دارد، مى تواند خيرخواه ديگران باشد و دوست داشتن ديگران با اتصاف به اين سيئات اخلاقى ممكن نخواهد بود و بر اين اساس تعبيرى داريم كه مى گويد: نوع دوستى و دگردوستى ، مابه الامتياز انسان و ساير موجودات است .
    همه آنچه كه در انسان است ، در حيوانات هم هست ؛ حيوانات حب نفس ‍ دارند، انسان نيز خودش را دوست دارد، انسان به فرزندش علاقه مند است ، حيوان هم به فرزندش علاقه مند است ، آنچه كه انسان را از حيوانات ممتاز مى كند، اين است كه حيوانات براى بقاى خود، حتى هم نوع خود را مى درند، اما انسان ، ممتاز به وصف نوع دوستى و دگردوستى است و اگر انسان اين امتياز را نداشته باشد، با حيوان هيچ تفاوتى نخواهد داشت .
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه پرمحتواى خود به مالك اشتر، مى فرمايند:
    و لا تكوننَّ عليهم سَبُعا ضارِيا تَغتَنِمُ اءَكلَهم فانَّهم صنفَانِ امَّا اءَخ لك فى الدِّينِ و امَّا نظير لكَ فى الخَلقِ(261).
    ((مبادا اين حكومت را طعمه ، و مردم را لقمه هاى شيرين و گوارايى براى خود بدانى ، و مانند حيوان درنده اى به دريدن و خوردن آنها مشغول شوى . مردم دو گونه اند: يا برادران ايمانى تواند يا همنوع تو، و در هر حال تو موظفى آنها را دوست بدارى و به آنها خدمت كنى )).
    ما بايد از اين منظر و زاويه به دنيا و ديگران بنگريم كه اگر چنين كرديم و همان طور كه خود، فرزندان و والدينمان را دوست داريم و سعى مى كنيم براى آنها خيرخواه باشيم و حتى حاضر نيستيم در ذهن خود، حادثه سوئى را براى آنها تصور كنيم ؛ همه انسان ها مخصوصا دوستانمان را نيز دوست بداريم ، امتياز ما بر حيوانات حفظ خواهد شد.
    در روايتى كه به تناسب ، در بعضى از مباحث گذشته هم به آن اشاره كرده ايم ، امام موسى بن جعفر عليهماالسلام مى فرمايند:
    انَّ اءَهلَ الارضِ لَمَرحومونَ ما تَحابُّوا(262).
    ((مردم روى زمين ، تا زمانى كه يكديگر را دوست بدارند مورد رحمت الهى هستند)).
    مادامى كه انسان ها همديگر را دوست داشته باشند خدا آنها را عذاب نمى كند و همواره آنها را بر سفره كرامت خود ميهمان مى كند.
    گاهى مؤ منان سؤ ال مى كنند كه چرا با آن كه همه افراد مسلمان و يا مومن نيستند، خدا وسايل رفاه و تنعمات دنيوى همه آنهارا فراهم مى كند.
    جواب اين است كه خداوند شرط نكرده كه نعمت هايش را فقط به مسلمانان و يا مؤ منان عطا كند، شرط خدا براى عطاى نعمت ها به ديگران اين است كه همديگر را دوست داشته باشند و سعى نكنند نعمت هاى خدادادى را از چنگ همديگر دربياورند، اگر انسان ها به اين مرحله برسند، خدا هم نعمت هايش را بر آنها تمام مى كند، اما اگر در مقام درنده خويى برآمدند و حيثيت انسانى خود را از دست دادند، رحمت خدا هم از آنها سلب مى شود.
    به هر حال انسان بايد براى دوست خود خيرخواه باشد، خيرخواهى هم يك معناى وسيعى دارد، يعنى حتى اگر كسى در غياب او بد مى گويد، بايد از او دفاع كند، اين معناى خيرخواهى است . وقتى به اين مرحله رسيد، براى دوست خود كه مومن است حتى خير ماوراى دنيا و آخرت را نيز مى خواهد.
    ما در معارف دينى خود دستور داريم كه وقتى براى برادر مومن خود دعا مى كنيد، براى سعادت و غفران او دعا كنيد. اين كلمه اى كه ورد زبانهاى ما است كه مى گوييم : اللهمَّ اغفِر للمؤ منين و المومنات خدايا همه مؤ منين را بيامرز. اين عبارت ناظر به همين خيرخواهى مؤ منان حتى در آخرت است .
    5 - يارى كردن در عبادت خدا
    توصيه ديگر امام عليه السلام اين بود كه :
    معاضدَتَهُ على طاعةِ ربِّه .
    ((او را در عبادت خدايش يارى كند)).






  8. #8
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    معاضدت بر طاعت رب يعنى چه ؟ يعنى آنطور او را در پرستش و عبادت خدا يارى كند و براى او خيرخواهى كند كه در آخرت هم سعادتمند شود.
    نكته اى كه در اين بخش از فرمايش امام عليه السلام مورد توجه است اين كه دوست بايد براى دوستش ، رحمت باشد و نه عذاب . رحمت آن است كه انسان از نزول و شمول آن احساس شادمانى و شعف كند و موجبات آرامش ‍ و آسايش انسان را فراهم آورد و دوستان بايد چنين باشند كه هر يك از حضور و ديدار ديگرى مسرور و مشعوف شوند. در كتاب ((مفردات راغب )) رحمت را چنين معنى مى كند كه :
    رقَّة تقتضى الاحسانَ الى المرحوم (263).
    ((حالتى كه جز خير و نيكى از آن متوقع نيست )).
    رحيم كسى است كه در اثر داشتن اين صفت ، انواع خوبى ها از او سر مى زند. در قرآن هم معمولا هر جا اين وصف را ذكر مى كنند، اعم از اين كه براى خدا ذكر كند يا براى رسول خدا، همراه با يكى ديگر از اوصاف كمال آمده است . در قرآن ملاحظه مى شود كه هر جا كلمه رحيم ذكر شده است همراه با رحمان است و يا همراه با اوصافى مانند: تواب ، رئوف ، غفور، ودود، ربّ، برّ و عزيز آمده است .
    معمولا كلمه رحيم جداى از اين اوصاف كمتر ذكر شده است ؛ يعنى همه اين اوصاف كمال كه در جوار رحيم قرار گرفته است ، نشات گرفته از آن وصف رحيميت است . اگر خدا رحمت واسعه دارد، اگر توبه پذير است ، اگر رافت و مهربانى دارد؛ اگر آمرزنده و بخشاينده خطاها است ، اگر بندگان را دوست دارد، اگر به تربيت بندگان اهتمام دارد و وصف ربوبيت دارد، اگر خير و نيكى او به بندگانش مى رساند، همه به خاطر اين است كه او رحيم است . يعنى او اهل انعام و تفضل به بندگان خود است و رحمت او همان فضل او است ، يعنى خدا چيزهايى را كه به عنوان رحيميت و تحت اين عنوان به بندگان خود داده است ، از آنها سؤ ال نمى كند و پس نمى گيرد؛ وصف رحيميت غير از عنوان منعميت است ؛ چرا كه خداوند از نعمت سؤ ال مى كند، اما از رحمت نمى پرسد و بر همين اساس پيامبرش را نيز به اين صفت مى ستايد:
    لقد جاءَكم رسول مِّن اءَنفسكم عزيز عليهِ ما عَنِتُّم حريص علَيكم بالمؤ منين رؤ وف رَّحيم (264).
    ((همانا رسولى از جنس شما براى هدايت خلق آمد كه از فرط محبت و نوع پرورى ، فقر و پريشانى و جهل و فلاكت شما بر او سخت مى آيد، و بر آسايش و نجات شما حريص و به مؤ منان رئوف و مهربان است )).
    چون رحيم و مهربان است ، بر او سخت گران است كه انسان ها در مشقت قرار گيرند. هر چيزى كه موجب تعب و رنج انسان هاى ديگر است ، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را مى آزارد و بر همين اساس است كه ((رحمة للعالمين )) نام مى گيرد؛ يعنى فقط نسبت به مؤ منان يا اصحاب و يا فقط نسبت به دوستان و نزديكانش رحيم نيست بلكه براى همه عالميان و براى همه موجودات رحمت است ، چون او اشرف و اكمل افراد انسان و نمونه كامل انسانيت است .
    لكم فى رسول الله اءُسوة حسنَة لِّمَن كانَ يرجو اللهَ واليومَ الاخرَ(265).
    ((مسلما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى است ، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند)).
    بر همين اساس ، خدا بندگان را امر كرده است كه او را اسوه و الگوى عملى خود قرار دهند. به اين ترتيب ، اين انسان واجد اين خصوصيت ، بايد براى همه رحمت باشد كه هست ، وقتى رحمت بود، عطوفت و مهربانى خواهد بود، مهر و عاطفه كه بود، بد و بدخواهى نخواهد بود، حسد و بددلى نخواهد بود، غيبت و بدزبانى نخواهد بود، دشنام و بدگويى نخواهد بودى رنج و آزار ديگرى معنى نخواهد داشت . حتى اگر بى مهرى ببيند و دشنام بشنود و ضرب و جرح را تحمل كند، مهر و عاطفه اش به او فرمان ديگرى مى دهد.
    كمال انسانيت و ايثار
    در واقعه طائف كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى هدايت مردم به آن جا رفته بودند، به تحريك بدخواهان ، مورد اذيت و آزار قرار گرفتند و آن حضرت را سنگ باران كردند. طورى كه مورخان مى نويسند: وقتى حضرت از دروازه شهر خارج مى شدند، با اين كه خون از پاهاى مباركشان جارى بود، نگفت كه خدايا! آنها را بر خلافكاريشان ، بر زشتكاريشان ، بر بى ادبيشان عذاب كن ، بلكه گفت : خدايا آنها را هدايت كن (266).
    در تعبير و تبيين اين كلام ، مولوى مى گويد:ز آتش اين ظالمانت دل كباب از تو جمله ((اهد قومى )) بُد خطاب

    در سخنى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
    ما اءُوذىَ نبىّ مثل ما اءُذيتُ(267).
    ((هيچ پيامبرى به اندازه من اذيت نشد)).
    اما هر چه آنها بيشتر پيامبر را مى آزردند، دل سرشار از رافت ، رحمت ، مهربانى ، عاطفه و نوع دوستى حضرت ، حاضر نشد كمترين شكوه اى كند و از خدا تقاضاى تاديب اين امت را بنمايد.
    او سرمايه اى دارد به نام رحمت و مهر كه جلوات اين مهر و محبت در دست ، زبان و همه اعضاى او آشكار مى شود؛ چون خيرانديش ، فاعل خير و خيرخواه است ، هيچ چيز ديگرى نزد او ارج و منزلت ندارد و مانع فعل خير او نمى شود، از مال و جان در راه وصول به نيت پاك دريغ نمى كند و اساسا كسى مى تواند به مرتبه ايثار برسد كه در ضمير و نيت خود جز خير براى ديگران نپروراند.
    و يؤ ثرونَ على اءَنفسهم و لو كانَ بهم خَصَاصة (268).
    ((ديگران را بر خود ترجيح مى دهند، اگر چه خود به آن چيزى كه به ديگرى مى دهند نيازمند باشند)).
    مصداق بارز ايثار و از خودگذشتگى در ماجراى يكى از غزوات و جنگ ها بود كه قبلا هم به مناسبتى ذكر كرديم : آن مرد صحابى گفت به ميدان جنگ رفتم ، در ميان كشته ها و مجروحان كسى را ديدم كه لب هايش حركت مى كند، نزديك رفتم و ديدم آب طلب مى كند. ظرف آبى آوردم كه او را سيراب كنم ، با دست اشاره به فرد مجاورش كرد، به سوى او رفتم ، او نيز سومى را نشان داد، سراغ سومى كه رفتم ، ديدم او از دنيا رفته است ، برگشتم سراغ دومى و اولى ديدم هر دو به مقام شهادت رسيده اند(269).
    اين كمال انسانيت و ايثار است . آن دلى كه جايگاه كينه و عداوت باشد، هرگز به اين مقام وسايل الشيعه ، مرتبه دسترسى پيدا نمى كند. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    انّى لا تسارَع الى قضاءِ حوائجِ اءعدائى مخافةَ اءن اءردَّهم فيستغنوا عنّى (270).
    ((اگر دشمنانم از من حاجتى طلب كنند، به سرعت حاجت آنها برآورده مى كنم و آنها را از خود نمى رانم تا از من بى نياز شوند)).
    اين چه منطق و دلى است كه به دشمن مهر و محبت مى كند. به عقل محاسبه گر ما، اين از محالات است و مى پنداريم كه تمهيد فريب كارى باشد، اما آن دستى كه به قصد نيكى به سمت دشمن دراز مى شود، آن دستى كه كه در دل شب تاريك ، مالى را به خانه دشمن مى فرستد آن دل و دست ، دل و دست كسى نيست كه در قلب او بذر كينه ، حقه و دشمنى كشت شده باشد و بر اين اساس آنها كه دشمنى امام را در سر دارند، امام عليه السلام به آنها عنايت مى كند؛ نه اين كه حضرت در دل بغض و عداوتى بپرورد؛ چون اگر او هم كينه و عداوت داشته باشد، همين كينه و عدات مانع از خدمت گزارى او به ديگران خواهد شد.
    نتيجه اين كه ، كمال انسان در تقويت روح رافت و رحمت است كه دستيابى به اين رافت و رحمت ، منشا همه فضايل و كرامات انسانى است و مهم تر اين كه رسيدن به اين مرحله ، براى انسان قابل وصول و دسترسى است .
    شايد بتوانيم بگوييم كه اين حقوق ، علاوه بر جهات اخلاقى گاهى در قالب حقوق شرعيه نيز بيان مى شود؛ يعنى حكم شرعى وجوب يا حرمت هم به خود مى گيرد، شايد يك نوع تمرين و تربيت و رياضت نفس نيز هست كه نفس انسانى بتواند خود را به وصف رحمت متصف كند و واقعا در اين گونه موارد مشكل است كه انسان به اين ظرافت هاى اخلاقى مقيد باشد؛ مثلا كسى از انسان بدگويى كرده و يا به او جسارت كرده ، يا غيبت و نمامى كرده است ، انسان بخواهد به ديده اغماض به او بنگرد و او را عفو كند، كار بسيار مشكلى است ، اما توصيه معارف ما اين است كه بايد از لغزش ها و خطاهاى انسان ها درگذشت . در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    مَنِ اعتَذَرَ الى اءَخيهِ المسلمِ فلَم يَقبَل منهُ جعلَ الله عليهِ اصرَ صاحبِ مَكس (271).
    ((اگر برادر ايمانى نزد انسان بيايد و از خطايى كه كرده عذرخواهى كند و انسان نپذيرد، گناه كسى كه پول ناحق مى خورد به عهده او است )).
    در لغت ، ((صاحب مكس )) به كسانى گفته مى شد كه ماليات هاى غيرمشروع مى گرفتند. حال اگر دلى واجد صفت رحمت نيست ، ولى تعبد دارد، و به حكم شرع ، خود را به رنج و تعب انداخت و رنج و اغماض از بدى را بر خود هموار كرد، اين روح به تدريج تربيت مى شود.
    شيعه واقعى از ديدگاه اسلام
    داستان مالك اشتر را مى دانيد كه در بازار كوفه حركت مى كرد. فردى از كوفيان كه مودب به آداب انسانى و ايمانى نبود، جسارتى به مالك كرد و مالك بدون اين كه اظهار اطلاع كند و عكس العملى نشان دهد، به راه خود ادامه داد، همسايگان شخص جسور به او گفتند كه فهميدى او چه كسى بود؟ او مالك اشتر سالار سپاه اميرالمؤ منين عليه السلام بود، مرد وحشت زده به دنبال مالك راه افتاد كه از او طلب عفو و بخشش كند، به دنبال مالك رفت ، ديد او وارد مسجدى شد و به نماز ايستاد، بعد از نماز آن شخص به حضور مالك رفت و گفت من همان كسى هستم كه به شما اسائه ادب كردم ، آمده ام كه مرا ببخشيد. مالك گفت : من به اين مسجد نيامدم مگر اين كه از خدا براى تو طلب عفو و بخشش كنم (272). اين توصيه هاى اخلاقى دين است كه روح را تربيت مى كند. شخصى است به نام ابواسماعيل ، مى گويد به امام باقر عليه السلام عرض كردم :
    جُعلتَ فداكَ انَّ الشِّيعةَ عندنا كثير فقالَ فهل يَعطفُ الغنىُّ على الفقيرِ و هل يَتَجاوزُ المحسنُ عن المُسى ءِ و يَتَتواسونَ فقلتُ لا فقالَ ليسَ هؤُلاءِ شيعة الشِّيعةُ مَن يفعلُ هذا(273).
    ((فدايت شوم در بلاد ما، شيعيان شما زيادند. حضرت فرمودند كه : آيا انسان هاى ثروتمند نسبت به افراد نيازمند عطوفت و مهربانى دارند؟ آيا انسان هاى نيكوكار از انسان هاى بدكار عفو و اغماض مى كنند؟ آيا اهل نصيحت نسبت به يكديگر هستند؟ عرض كردم : نه ، حضرت فرمودند: آنها شيعه نيستند؛ شيعه كسى است كه قلب و دل او سرشار از مهر و عاطفه باشد، اگر محسن و نيكوكار است ، بايد از انسان هاى خطاكار بگذرد، اگر ثروتمند و توانمند است ، بايد نسبت به افراد ناتوان كمك كند و اگر همه با يكديگر مساوى هستند، بايد اهل كمك و يارى يكديگر باشند)).
    اگر دلى سرشار از مهر و عاطفه شد، از مال مى گذرد، از خطاهاى ديگران چشم مى پوشد و چنين شخصى شايسته انطباق عنوان شيعه و پيروى از اهل بيت عليهم السلام است وگرنه چنين شايستگى ندارد و اگر به اين مرتبه رسيد، اين جا است كه باران رحمت الهى بر او سيل آسا مى بارد. در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه حضرت فرمودند:
    اءَبلغ ما تُستَدَرُّ به الرَّحمةُ اءن تُضمَرَ لجميعِ النّاس الرّحمةُ(274).
    ((رساترين و بليغ ‌ترين وسيله اى كه مى شود با آن رحمت الهى را جلب كرد اين است كه دل و قلبت سرشار از رحمت به مردم و مالامال از خيرخواهى براى ديگران باشد)).
    خدا را بر آن بنده بخشايش است كه نه تنها خلق از وجودش در آسايش ‍ است ، بلكه او در مقام نفع رسانى و خيررسانى به ديگران است ، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:
    الخَلقُ عيالُ الله فااءحبُّ الخلقِ الى الله مَن نَفعَ عيالَ الله (275).
    ((بندگان ، عائله خدا هستند و محبوب ترين بندگان خدا نزد كسى است كه به عائله خدا خير برساند)).
    در صدر روايت آمده است كه الخلق عيال الله ؛ هرچه خدا خلق كرده عائله اويند. و خدا عائله اش را دوست دارد و كسى كه به عائله او خير برساند، خدا نيز او را دوست دارد و از آن جا كه خيرى كه به وسيله دست ، زبان ، پا و اعضا و جوارح انسان صادر مى شود ممكن نيست جز به اضمار خير و جز به اين كه از نيت خير و از دل پاكيزه و خيرخواه ريشه بگيرد، لذا دلى ارزش دارد كه سرشار از عاطفه و رحمت باشد. دوست آن است كه به محض استماع خبر آمدن او، به محض احساس ديدار او، به محض اين كه زمان وصال او نزديك مى شود، ابتهاجش براى لقاى دوست بيشتر شود. در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
    انَّ شرَّ النَّاس عندَ الله الَّذينَ يُكرمونَ اتِّقاءَ شرِّهم (276).
    ((بدترين مردم نزد خداوند كسانى هستند كه ديگران براى دور ماندن از شرشان به آنها احترام مى گذارند)).
    34 - حق شريك
    و اءَمَّا حقُّ الشَّريكِ فان غابَ كَفَيتَهُ و ان حَضَرَ ساوَيتَهُ و لا تَعزِم على حُكمِكَ دونَ حكمِهِ و لا تَعمَل بِرَاءيِكَ دونَ مُناظَرَتِهِ و تحفَظُ عليه مالَهُ و تنفِى عنهُ خيانَتَهُ فيَما عزَّ اءَو هانَ فانَّهُ اءَنَّ يَدَ الله على الشَّريكينِ ما لم يَتَخاوَنا و لا قوَّةَ الا باللهِ.
    ((و اما حق شريك اين است كه اگر غايب است ، او را كفايت كنى و اگر حاضر است رعايتش نمايى و مخالف حكم و راى او حكم نكنى و بدون مشورت با او كارى انجام ندهى ؛ مال او را نگهبان باشى و در كم و بسيار او خيانت نورزى ؛ مادامى كه دو شريك به يكديگر خيانت ننمايند، دست خدا با ايشان است )).
    يكى از حقوق بيست گانه طبقات مختلف اجتماعى كه با يكديگر رابطه دارند، حق شريك است . شركت ، يكى از عقود جايز در معاملات عرفى و بازار است كه از مجموع اقسام متصور آن ، فقط شركت در مال ، مورد تاييد شرع قرار گرفته است . كه حداقل با حضور دو نفر محقق مى شود.
    صحت و تماميت عقد و نفوذ تصرفات شركا و آثار وضعى معاملات آن منوط به رعايت قواعد و موازينى است كه در باب معاملات فقه مورد بحث واقع مى شود و از حوصله مبحث ما كه رويكردى اخلاقى و انسانى دارد، خارج است .
    ولى به عنوان مقدمه ، يادآورى اين نكته ضرورى است كه روش شرع در وضع قوانين معاملات ، با احكام عبادات متفاوت است ؛ زيرا در عبادات ، شرع در مقام تاسيس و بنيان گذارى و جعل است ، ولى در معاملات و داد و ستدها در مقام نفى و تاييد است . بدون شك ، شركت و عقد مشاركت يكى از شيوه هاى پسنديده و مورد عمل در جوامع مختلف انسانى است كه از ديرزمان ، انسان براساس دريافت هاى فطرى ، براى حل مشكلات به اين روش روى آورده است .
    هدف از مشاركت
    آن جا كه فرد احساس كند به تنهايى قادر به تامين منافع و يا دفع مضار خود نيست ، از فرد يا از جماعتى ديگر استمداد مى جويد، شرع مقدس هم يه اين ادراك فطرى صحه مى گذارد؛ به خصوص در امور مادى و دنيوى كه حيات بشر به آن بستگى دارد. به اين بيان كه هيچ گاه از ديدگاه شارع ، صعوبت و سختى و مشكلات كسب حلال و درآمد مال ، براى معيشت و زندگى ، نمى تواند بهانه بيكارى و تن پرورى باشد و شارع با شيوه هاى مختلف به نفى تن پرورى مى پردازد تا انسان خود را سربار جامعه قرار ندهد. در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است كه :
    ملعون مَن اءَلقى كَلَّه على النَّاس (277).
    ((ملعون است كسى كه سنگينى زندگى خود را بر ديگران تحميل كند)).
    در روايتى نقل شده است كه در حضور رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم از كسى تعريف مى كردند كه : كسى هست كه روزها را روزه مى گيرد و شب ها، شب زنده دارى مى كند و نماز مى خواند و مرتب مشغول ذكر است . حضرت فرمودند: كدام يك از شما امر معاش او را عهده دار هستيد؟ آنها گفتند كه همه ما متكفل معيشت او هستيم . حضرت فرمودند: شما كه نه روزهايتان را روزه مى گيريد و نه شب هايتان را بيدارى مى كشيد از او بهتريد(278).
    معلوم مى شود كه مساءله تحصيل مال براى معيشت و زندگى يك امر ضرورى است ، يعنى حيات بشرى اقتضا مى كند كه انسان در تلاش و تكاپوى تامين معيشت باشد و عدم توانايى فردى براى تحصيل درآمد مانع از اين وجوب و ضرورت نخواهد بود، اين وجوب و ضرورت ، انسان را به طور فطرى به سمت همكارى و مشاركت با ديگران هدايت مى كند. همان طور كه فطرت سليم بشرى ، ضرورت و ارزش همكارى و مشاركت با ديگران را درك مى كند، همان فطرت مى تواند بسيارى از قواعد و آداب اين روابط را دريابد.
    كلمات امام سجاد عليه السلام در اين حق ، ناظر به تبيين همان مركوزات فطرى است كه به زيور بيان اين امام معصوم عليه السلام آراسته شده است ، كلام كسى كه در واقع مى توان گفت داراى منزه ترين و سالم ترين فطرت انسانى و دور از هرگونه آلودگى نفسانى و لغزش و تاثرات درونى و بيرونى است و مى تواند آن قواعد فطرى را دريابد و بيان كند. به همين دليل است كه ما نيز در اين امور، سيره و گفتار معصومين عليهم السلام را دليل راه و تنها راه رسيدن به تكامل مى دانيم .
    حقوق شركا بر يكديگر
    امام عليه السلام در مورد حق شريك و حقوق شركا مى فرمايند: شما دو نفر و يا چند نفر كه با يكديگر پيمان مشاركت و همكارى مالى منعقد كرده ايد بر يكديگر حقوقى داريد كه صحت و كمال پيمانتان در گرو رعايت اين حقوق است . اين حقوق شرط صحت و كمال است كه در صورت رعايت نكردن اين آداب و حقوق ، اين پيمان شكسته مى شود. هر چند به ظاهر يكى از افراد هم بى خبر باشد. اما اين حقوق چيست ؟
    اول اين كه اگر يكى از شركا غايب بود، او را كفايت كنى ؛ به صورتى كه به دليل غيبت او منافعش از بين نرود. در بعضى از نسخه هاى اين رساله به جاى ان حضرَ ساوَيتهُ جمله ان حضرَ رَعيتَهُ آمده است ؛ يعنى در حضورش ، مساوات را رعايت كنى ؛ و يا در حضورش او را مراعات كنى . به اين بيان كه بار سنگين امور را به عهده او نگذارى و از حضور او سوءاستفاده نكنى ؛ همان طور كه نبايد غيبت او را بهانه سودجويى شخصى قرار دهى .
    دوم اين كه چون شما پيمان بسته ايد در سود و زيان شريك باشيد، نبايد كارى را بدون مشورت با يكديگر انجام دهيد و اگر مشورت كرديد، حق نداريد مخالفت كنيد.
    و لا تَعزِم على حُكمِك دونَ حكمِهِ و لا تعمَل براءيِكَ دونَ مُناظَرَتِهِ.
    درباره ضرورت مشورت و فوايد و آثارى كه از آن عايد مى شود بايد بگوييم كه در روايات داريم :
    مَن شاورَ الرِّجالَ شارَكها فى عُقولها(279).
    ((اگر كسى با ديگران مشورت كند، با عقل آنها شريك مى شود)).
    و نقطه مقابلش آن است كه مى فرمايند:
    مَن استبَدَّ بِرَاءيِهِ هَلَكَ(280).
    ((كسى كه استبداد راءى به خرج دهد، موجبات هلاك خود را فراهم كرده است )).
    سوم اين كه مال او را حفظ كرده و در حق او خيانت نكند.
    و تحفَظُ عليه مالَهُ و تنفِى عنهُ خيانَتَهُ فيَما عزَّ اءَو هانَ
    مراد امام عليه السلام از اين دو عبارت اين است كه شركا به گردن يكديگر حق دارند كه نسبت به اصل سرمايه و منافع يكديگر امين باشند و در حق ديگر خيانت نكنند؛ اعم از اين كه آن مال زياد باشد يا كم . خيانت ، خيانت است . وقتى انسانى دستش به گناه آلوده شد، كوچك و بزرگ ندارد. در بعضى از تعبيرات داريم :
    اتَّقوا الكَذِبَ الصَّغيرَ منه و الكبيرَ فى كُلِّ جِدّ و هَزل (281).
    ((از دروغ پروا كنيد؛ چه اين دروغ در امور كوچك و غيرمهم باشد، چه در امور بزرگ و مهم ، چه به صورت جد باشد و چه به صورت شوخى )).
    علت آن هم اين است كه وقتى انسان به گناه كوچك عادت كرد، كم كم به گناه بزرگ آلوده مى شود. امام عليه السلام به اين نكته توجه مى دهند كه خيانت ، در اصل خطا، گناه و انحراف از مسير صحيح و اعتدال انسانى است ، فرق نمى كند كه در مال كم ، رخ دهد يا در مال زياد. علاوه بر اين ماموريم طبق آيه شريفه قرآن امانات را به اهلش بازگردانيم :
    انَّ الله ياءمرُكم اءَن تُؤَدُّوا الاماناتِ الى اءَهلها(282).
    ((خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش ‍ بازگردانيد)).
    و در آيه ديگرى صريحا از خيانت نهى شده ايم :
    يا اءَيُّها الَّذينَ آمنوا لا تَخونوا الله والرَّسولَ و تَخُونوا اءَماناتكم و اءَنتم تعلمون (283).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبر خيانت نكنيد؛ و نيز در امانت هاى خود خيانت روا مداريد، در حالى كه مى دانيد اين كار، گناه بزرگى است )).
    آثار خيانت در امانت
    رذيله زشت و ناپسند خيانت ، عوامل مختلفى دارد ولى علت قريب و نزديك آن ، منفعت طلبى و زياده خواهى است ، آنچه كه انسان را وادار به خيانت مى كند، تحصيل منفعت است كه معمولا بذر فكرى و ذهنى آن به هنگام فقر و نادارى ، يا به هنگام احساس كاذب كمبود، كاشته مى شود و چون دسترسى به امانتى دارد در ذهن و انديشه خود امكان برآورده كردن كمبود و يا احساس كاذب آن را بررسى مى كند و بدان اقدام مى كند؛ به خصوص اگر وديعه و سپرده طورى باشد كه امانت گذار، متوجه تصرف او نشود كه در اين صورت بيشتر وسوسه شده ، ذهن او سريع تر به سمت خيانت و تصرف در امانت تمايل پيدا مى كند. اگر تربيت و تاديب شرع مقدس نباشد و نيازمندى ها و فشارها نيز خيانت و خلاف را توجيه كند، خود را به خيانت آلوده مى كند.
    به همين دليل است كه معارف ما قبل از هر چيز و قبل از اهتمام به اصلاح رفتارى و عملى انسان ها، در مقام اصلاح انديشه و فكر برمى آيد و تصور و خيال گناه و خيانت را مذموم مى شمارد. در روايتى به مناسبتى كه در مباحث گذشته هم بيان شد، عيسى بن مريم عليهماالسلام به حواريون فرمود:
    انَّ موسى عليه السلام اءَمرَكم اءَن لا تَزِنوا و اءَنا آمُرُكم اءَن لا تُحدِّثوا اءَنفسكم بالزِّنا(284)
    ((موسى عليه السلام به شما فرمان داد: گرد گناه زنا نگرديد، اما من به شما امر مى كنم كه حتى در فكر و انديشه خود خيال زنا كردن و تخلف نداشته باشيد)).
    چون اين ذهن با تصوير و ترسيم و بررسى امكان گناه ، آلوده مى شود. در ادامه مطلب ، مثالى دارد كه مى گويد: ذهن مانند اتاق سفيدى است كه در ميان آن آتشى با انديشه گناه برافروخته مى شود، هرچند اين آتش زود خاموش شود و اتاق را ويران نكند، اما سپيدى اتاق به سياهى تبديل مى شود؛ يعنى ذهن تيره و تار مى شود. در كلمات اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه :
    صيامُ القلب عن الفكر فى الآثام اءَفضلُ من صيام البطن عن الطّعام (285).
    ((فضيلت پاك نگه داشتن دل از گناه و روزه دادن فكر و ذهن نسبت به آن ، برتر از گرسنه نگه داشتن شكم است )).
    براى همين است كه بسيارى از روايت ها در مقام اصلاح انديشه فكرى و خيال بافى است ؛ زيرا اين امور، خيانت را تقويت و توجيه مى كند.
    مى توان منفعت طلبى ، زياده خواهى و رسيدن به پول و ثروت را منشا خيانت دانست . بنابراين بسيارى از روايت ها اين علت را هدف گرفته ، تخطئه مى كند. امام صادق عليه السلام از پدرشان و ايشان از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه فرمودند:
    اءَربع لا تَدخلُ بيتا واحدة منهنَّ الا خَرِبَ و لم يُعمَر بالبَرَكَةِ الخيانَةُ و السِّرقَةُ و شُربُ الخمرِ والزِّنا(286).
    ((چهار چيز است كه اگر يكى از آنها وارد خانه اى شود آن را ويران مى كند و ديگر هيچ بركتى موجب عمران آن خانه ويران نمى شود: خيانت ، دزدى ، شراب خوارى و زنا)).
    پس اگر كسى با نيت به دست آوردن ثروت ، به مال ديگرى خيانت كند، نه تنها آن را به دست نمى آورد، بلكه ثروت موجود را هم از دست مى دهد. از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    ليس منَّا مَن يُحقِّرُ الامانَةَ(287).
    ((از ما نيست كسى كه امانت را كوچك بشمارد)).
    در روايت ديگرى وارد شده است كه حضرت مى فرمايند:
    ليس منَّا مَن خانَ مسلما فى اءَهلهِ و مالهِ(288).
    ((كسى كه به مال و ناموس مسلمان هاى ديگر خيانت كند از ما نيست )).
    در سخن ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم صريح تر بيان شده كه مى فرمايند:
    ليس منَّا مَن خانَ بالامانَة (289).
    ((كسى كه در امانت خيانت كند از ما نيست )).
    آنچه گفته شد جنبه هاى شخصى و فردى خيانت است ، اما از نظر عمومى هم عوارضى در بردارد.
    از منظر عمومى ، وجود اعتماد و اطمينان ميان افراد و اصناف و طبقات است كه به روابط اجتماعى استحكام مى بخشد كه اگر به هر دليلى اين اعتماد عمومى متزلزل شود، روابط اجتماعى آسيب ديده ، مختل مى گردد. امام صادق عليه السلام به نقل از پدرشان عليهم السلام از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه مى فرمايند:
    لا تزَالُ اءُمَّتى بخير ما لم يَتَخاونوا و اءَدُّوا الامانةَ و آتوا الزَّكاةَ و اذا لم يفعلوا ذلك ابتُلوا بالقحط و السِّنينَ(290).
    ((خير و سعادت امت من تا زمانى كه خيانت نكنند، امانت را ادا كنند و زكات را بپردازند تضمين شده است و اگر اين كارها را انجام ندهند و قحطى و پريشانى مبتلا مى شوند)).
    خداوند متعال مى فرمايد:
    و فى اءَموالهم حقّ للسَّائلِ وسايل الشيعه ، المحرومِ(291).
    ((در اموال آنها حقى براى سائل و محروم است )).
    اين قانون الهى است و قانون شكنى خود نوعى خيانت است . حالا وعده رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چيست كه اين سعادت و خير دنيوى در معرض تهديد قرار مى گيرد و تبديل به قحطى و گرسنگى مى شود؟ سالم بودن اجتماع انسانى بستگى به رعايت اين اصول انسانى دارد. اگر كسى با رعايت نكردن اين اصول در گردش امور اجتماعى ، خللى ايجاد كند، عوامل حركت از تحرك باز مى ايستد و آن كسى كه در ايستايى و ركود تاثير دارد خائن است و عوارضى كه اين ركود به بار مى آورد؛ قحطى و گرسنگى و فقر است كه همه آثار خير را از بين مى برد. در كلام حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بدترين مردم ، چنين معرفى شده اند:
    شرُّ النَّاس مَن لا يعتقدُ الامانةَ و لا يجتنب الخيانةَ(292).
    ((بدترين مردم كسى است كه به امانت اعتقاد ندارد و از خيانت اجتناب و پروا نمى كند)).
    در تعبير ديگرى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
    الخيانةُ دليل على قِلَّةِ الورَعِ و عدَمِ الدِّيانَةِ(293).
    ((خيانت شخص ، نشانه بى پروايى و بى دينى او است )).
    اين انسان ، علاوه بر اين كه بدترين مردم است ، انسانى بى دين و بدون ورع و پرهيز است و بر اين اساس بدترين مجازات براى مصاديق خيانت تعيين شده است ، مثلا در سرقت ، قطع انگشتان معين شده است و اگر اين مجازات براى او موجب تنبه او نشود، بعد از چند مرحله ، دستور قتل او صادر مى شود. يعنى عضو و عنصر فاسدى كه آلودگى فكرى ايجاد مى كند و حضور او موجب سلب اعتماد عمومى جامعه ، اصناف و طبقات اجتماعى نسبت به يكديگر مى شود مانند عضو فاسد بدن ، بايد قطع شود.
    ثمرات امانتدارى
    روايتى را امام محمد باقر عليه السلام از جد بزرگوارشان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:
    الامانَةُ تَجلبُ الرِّزقَ و الخيانَةُ تَجلبُ الفقرِ(294).
    ((امانتدارى فراهم كننده رزق و روزى است و خيانت ، جلب كننده فقر)).
    از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
    استعمالُ الامانةِ يَزيدُ فى الرِّزقِ(295).
    ((اگر كسى اهل امانتدارى باشد، رزق و روزيش زياد مى شود)).
    اين آثار وضعى است كه وعده اهل بيت عصمت عليهم السلام است و آنها صرف نظر از مقام عصمت ، داراى يك فطرت سليم انسانى هستند كه راه و روش درست و تحصيل منافع به آنها الهام مى شود. چند حديث است كه مى گويد اگر كسى اهل خيانت شود، از حيطه اسلام خارج شده ، يا از حيطه تشيع خارج مى شود.
    حضرت در عبارت بعد علاوه بر حفظ مال مى فرمايند:
    و تنفى عنهُ خيانَتَهُ فيما عزَّ اءَو هانَ.
    در اين عبارت حضرت به يكى از قبيح ترين و زشت ترين رذايل اشاره مى فرمايند و آن خيانت به شريكى است كه به وى اعتماد كرده است . در واقع كسانى كه با هم شريك مى شوند مشاركتشان مسبوق به يك سابقه دوستى و رفاقت است ، يك صداقت ريشه دار كه به اين مشاركت مى انجامد؛ حال اگر كسى در اين مشاركت ، دست به خيانت آلوده كند، به پست ترين مراحل خيانت رسيده است .
    در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه مى فرمايند:
    غايَةُ الخيانةِ خيانةُ الخلِّ الودود و نقضُ العهودِ(296).
    ((اوج خيانت اين است كه انسان به شريكش كه از سر مهربانى با وى شريك شده و با او پيمان بسته ؛ خيانت كند و پيمان را بشكند)).
    ما از نظر فقهى تصرف بدون اذن شريك را هم جايز نمى دانيم چنان كه از منظر اخلاقى نيز امر قبيحى شمرده شده است . روايتى است كه بسيار قابل توجه و آموزنده است و از آن جهت كه امام عليه السلام در ضمن آن ، فطرت سليم انسانى و مسائل نهفته در اين فطرت را مى شكافد، هر انسان مومنى را مشعوف و مسرور مى كند كه بزرگان ما چقدر به هدايت انسان ها اهتمام داشته اند! حسين بن مختار مى گويد:
    قُلتُ لابى عبدالله عليه السلام الرَّجلُ يكونُ له الشَّريكُ فَيَظهَرُ عليه قد اختانَ شيئا اءَ له اءَن ياءخُذ منه مثلَ الَّذى اءَخذَ مِن غير اءَن يُبيِّن له فقال شَوه انَّما اشترَكا باءمانَةِ الله تعالى و انِّى لاُحبُّ له ان رَاءَى شيئا مِن ذلك اءَن يَستُرَ عليه و ما اءُحبُّ اءَن ياءخُذَ منه شيئا بغير علمِهِ(297).
    ((به امام صادق عليه السلام عرض كردم : انسان شريكى دارد و بعد مى فهمد كه او در مال مشاركتى خيانت كرده است . آيا شريك ديگر هم مى تواند بدون اطلاع او به همان اندازه در مال تصرف كند؟ حضرت با يك تعبير ابتدايى كه حاكى از نهايت انزجار است به دو نكته اشاره مى فرمايند: اول آن كه من دوست ندارم كسى چنين كند يعنى دستش را به خيانت آلوده كند؛ ديگر اين كه اصلا اين عمل به معناى افشاى سر است . او خطايى كرده است و تو موظف به پوشاندن عيب او هستى . عيب پوشى و چشم پوشى از عيوب ديگران يك كرامت اخلاقى و انسانى است كه بايد انسان متخلق به اين اخلاق كريمه شود)).
    بنابراين ، موضوع امانتدارى يكى از موضوعات مورد اهتمام شرع مقدس ‍ است و از منظر معارف اخلاقى ما مامور به اداى امانتيم :
    اءَداءَ الامانَةُ الى البَرِّ و الفاجرِ(298).
    ((ما موظف به اداى امانت نسبت به نيكوكار و بدكار هستيم )).
    يعنى چنانچه انسان فاجر و تبهكارى ، مالى را نزد انسان به امانت بگذارد، نمى توان به صرف اين كه او انسان تبهكارى است ، در مالش تصرف كرد.
    در مباحث گذشته ، در حق رفيق و مصاحب گفتيم كه امام سجاد عليه السلام قسم ياد كرده اند كه اگر آن شمشيرى كه پدرم را با آن به شهادت رسانده اند نزد من به امانت بگذارند، من آن امانت را بازمى گردانم (299).
    مساءله اداى امانت يكى از وظايف دينى ، شرعى و اختلافى و اصلا شرط مسلمانى است . در بسيارى از روايت ها صريحا گفته شده است كه مسلمان بودن نه به نماز است ، نه به روزه ؛ اينها امورى است كه مسلمان ها به آن عادت كرده اند.
    آنچه مهم است دو محور اساسى است كه مسلمانى را اثبات مى كند:
    صدقِ الحديثِ و اءَداءَ الامانَةِ(300).
    ((راستگويى در گفتار و اداى امانت در رفتار)).
    35 - حق ثروت
    اءَمَّا حق المالِ فاءَن لا تاءخُذَه الا مِن حِلِّه و لا تنفِقَه الا فى حِلِّه و لا تُحرِّفَه عن مواضعهِ و لا تَصرفَه عن حقائقِهِ و لا تجعلَه اذا كانَ مِنَ الله الا اليهِ و سببا الى الله و لا تؤ ثِرَ به على نفسكَ مَن لعلَّه لا يحمَدُكَ و بالحرىِّ اءَن لا يُحسِنَ خلافَتَه فى تَرِكَتِكَ و لا يعملَ فيه بطاعةِ ربِّكَ فتكونَ معينا له على ذلك و بما اءَحدثَ فى مالكَ اءَحسنَ نظرا لنفسه فيعملَ بطاعةِ ربِّه فيذهبَ بالغَنيمةِ و تبُوءَ بالاثمِ والحسرةِ والنَّدامةِ مع التَّبِعَةِ ولا قوَّةَ الا باللهِ.
    ((و اما حق مال تو اين است كه جز از راه حلال به دست نياورى و جز در راه حلال خرج نكنى و از جاى لازم دريغ نورزى و در جاى غير لازم خرج نكنى و چون از آن خداست جز در راه او قرارش ندهى و حق ناشناس را بر خود ترجيح ندهى كه پس از تو نيز در اموالت جانشين خوبى نخواهد بود و آنها را در راه اطاعت الهى مصرف نخواهد كرد، پس تو او را بر اين استفاده غلط كمك كرده اى و يا اين كه او انديشمندانه در مسير اطاعت الهى مصرف خواهد كرد پس استفاده خواهد برد و گناه و افسوس و پشيمانى و عقاب براى تو خواهد ماند)).
    درباره حق مال ، به عنوان مقدمه بايد گفت كه مال و ثروت بخشى از موضوع مكاتب دنيا است كه براى تشخيص خوبى ، بدى ، زيبايى و زشتى آن بايد ديدگاه اسلام را نسبت به مال و ثروت شناخت ؛ و به عبارت ديگر، تعريف دين را از دنيا و متعلقاتش دانست . در سوره مباركه سجده ، وقتى خداوند از خلقت آسمان و زمين و ساير مخلوقات عالم سخن مى گويد، مى فرمايد:
    الَّذى اءَحسَنَ كلَّ شى ء خَلَقَه و بداءَ خلقَ الانسانِ مِن طين (301).
    ((او كسى است كه هر چه آفريد نيكو آفريد؛ و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد)).
    اين آيه ، به ما يك تصوير زيبا از آفرينش و هستى نشان مى دهد كه هر چه را خدا لباس وجود پوشانيده ، زيبا است و آنچه را كه او خلق كرده ، نيكو است . اين درست برخلاف بعضى از مكاتب ديگر است كه براى آفرينش دوگانگى و جنبه اهورايى و اهريمنى قائل شده اند.
    خلقت و آفرينش از منظر قرآن
    از منظر قرآن ، همه چيز زيباست و آنچه اين خلقت و آفرينش زيبا و دوست داشتنى را زشت و بدمنظر مى كند، نوع نگاه به جهان هستى و عالم وجود است ؛ بدون اين كه اين نگاه ، هيچ تغييرى در حقايق موجودات ايجاد كند.
    ماترى فى خلقِ الرَّحمن مِن تفاوت (302).
    ((در آفرينش خداوند رحمان هيچ تضاد و عيبى نمى بينى )).
    وقتى كه آيات كريمه الهى را كنار يكديگر قرار بدهيم ، معنى و مفهوم دقيقى به دست مى آوريم كه خداوند متعال مى فرمايد: در خلقت موجودات هيچ تفاوتى نيست كه خدا بعضى را زيبا آفريده و بعضى ديگر را بد و زشت خلق كرده باشد؛ بدون استثنا همه هستى نيكو و برازنده است و اين قانون عمومى حتى غرائز و علايم حيوانى انسان ، از قبيل خشم و شهوت را نيز شامل مى شود؛ يعنى غريزه خشم هم زيبا است و كشش و ميل عاطفى و شهوت هم زيبا است ؛ زيرا اگر غريزه شهوت نباشد پيمودن مسير كمال ، براى انسان ممكن نخواهد بود و از همين منظر است كه علاقه هاى عاطفى و تمايلات شهوانى به آيات الهى تعبير مى شود.
    و مِن آياته اءَن خَلَقَ لكم مِن اءَنفسكم اءَزواجا لِتَسكنوا اليها و جعلَ بينكم مَوَدَّة و رحمَة (303).
    ((از نشانه هاى ذات اقدس ربوبى اين است كه براى شما انسان ها اعم از زن و مرد، از جنس خودتان زوج آفريد تا در كنار يكديگر آرامش يابيد و مودت و رحمت را بين شما قرار داد)).
    پس اين كشش و ميل طبيعى انسان و غريزه شهوت هم ، يكى از مصاديق مخلوقات زيباى آفرينش و هستى است . حتى خشم و خشونت نيز زيبا تلقى شده است :
    يا اءَيُّها النَّبى جاهِدِ الكفَّار و المنافقينَ وغلُظ عليهم (304).
    ((اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنها سخت بگير)).
    وقتى كه خشم واجب شد و متعلق امر الهى قرار گرفت ، به يقين زيبا خواهد بود؛ چرا كه امر و اراده خدا، جز به زيبايى و خير، تعلق نمى گيرد. جالب اين است كه در سوره مباركه فتح در مقام مدح دارندگان اين وصف مى فرمايد:
    محمَّد رسول الله والَّذين معه اءَشداءُ على الكفَّار رُحَماءُ بينهم (305).

  9. #9
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    ((محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كافران سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند)).
    پس از نظر معارف ما آنچه كه لباس هستى پوشيده ، زيبا و دوست داشتنى است و آنچه زيبايى و جمال اين موجودات را به زشتى و ابتذال تبديل مى كند، بهره بردارى نابجا و اصالت دادن به يك ضرورت از مجموعه ضرورت هاى عالم آفرينش است . آن جا كه همه زندگى در كنترل غرائز قرار بگيرد، اين منظره زيبا تبديل به يك منظره زشت و ناپسند مى شود. اگر خوبى هاى آفرينش و خلقت ، به جاى خشم و غلظت در برابر دشمنان بشريت ، صورت زيباى طفل يتيمى را آماج سيلى قرار دهد، اين جا است كه زشتى ها، جاى زيبايى ها را مى گيرد.
    ثروت و فرزند؛ زينت زندگى
    از اين مقدمه كوتاه به اين نتيجه مى رسيم كه دنيا و متعلقات آن فى نفسه مذموم نيست و حتى در بعضى از آيات كريمه قرآن ، تعبيرات بسيار قابل توجهى درباره مال و دارايى مى بينيم . در سوره مباركه بقره وقتى كه به انسان ها توصيه مى كند تا قبل از مرگ خود، درباره اموالشان وصيت كنند، از مال به خير تعبير مى كند:
    كُتِبَ عليكم اذا حَضَرَ اءَحدكم الموتُ ان تَرَكَ خيرا الوصيّةُ للوالدين والاقربينَ بالمعروفِ حقّا على المتَّقينَ(306).
    ((بر شما نوشته شده : وقتى كه مرگ شما نزديك مى شود، موظفيد كه اگر مالى داريد آن مال را براى پدر و مادر و نزديكان و بستگان خود وصيت كنيد و اين حقى است بر پرهيزگاران )).
    در سوره مباركه نوح بعد از اين كه نوح عليه السلام مردم را به استغفار از گناهان و بازگشت به مسير صحيح فطرت توصيه مى كند، به آنها وعده مى دهد كه اگر شما صلاح خود را درست تشخيص داديد و عمل كرديد، خدا باران نعمتش را از آسمان براى شما فرو مى فرستد و بعد مى فرمايد:
    و يُمددكم باءَموال و بَنينَ و يجعل لكم جنّات و يجعل لكم اءَنهارا(307).
    ((خداوند در زندگى دنيا شما را با مال و فرزند، مدد و يارى مى كند و براى شما باغ هاى سرسبز و نهرهاى جارى قرار مى دهد)).
    در اين جا هم چيزى كه موجب مدد و يارى انسان ها معرفى مى شود، مال و مكنت و ثروت است . در سوره مباركه كهف ، وقتى سخن از مال و مكنت دنيا به ميان مى آيد، تعبير به زينت مى شود:
    المالُ والبنونَ زينَةُ الحياةِ الدُّنيا(308).
    ((مال و فرزند، زينت زندگى دنيا است )).
    بنابراين ، از منظر آيات كريمه قرآن ، مال به عنوان يكى از امور خير، يارى كننده انسان و زينت و زيبايى زندگى او است . از مصاديق مكنت و مال ، لباس زيبا و قيمتى و مسكن وسيع مى باشد.
    در مجموعه روايت ها و معارف ما، به پوشيدن لباس زيبا؛ گرچه با قيمت هاى سنگين ؛ توصيه شده است . حتى در سيره بعضى از ائمه عليهم السلام مى بينيم كه همواره لباس زيبا بر تن مى كردند. به عنوان مثال - چون سخن درباره كلمات امام سجاد عليه السلام است اين روايت را كه از سيره آن حضرت عليه السلام نقل شده ، بيان مى كنيم - ابى نصر بزنطى از امام هشتم ابى الحسن الرضا عليه السلام روايت مى كند كه حضرت به من فرمودند كه درباره لباس زيبا و نيكو چه مى گويى ؟ به محضر امام عليه السلام عرض كردم :
    بَلَغنى اءَنَّ الحسَنَ عليه السلام كانَ يَلبَسُ و اءَنَّ جعفَرَ بن محمَّد عليه السلام كانَ ياخُذُ الثَّوبَ الجديد فيَاءمُرُ به فَيُمسُ فى الماءِ فقال لى البَس و تَجَمَّل فانَّ علىَّ بن الحسين عليه السلام كان يلبَسُ الجُبَّةَ الخَزَّ بخَمسِمِائَةِ درهَم والمِطرَفَ الخَزَّ بخمسينَ دينارا فَيَشتُو فيه فاذا خَرَجَ الشِّتاءُ باعهُ فتصدَّقَ بثَمَنه و تلا هذهِ الآيَةَ ((قل مَن حرَّمَ زينَةَ اللهِ الَّتى اءَخرجَ لعبادِهِ والطَّيِّبات مِن الرِّزق (309)))((310).
    ((براى ما نقل شده است كه امام مجتبى عليه السلام لباس زيبا مى پوشيده اند و امام صادق عليه السلام همواره لباس نو تهيه مى كرده اند و پس از آن كه لباس به دستور ايشان شسته مى شد به تن مى كرده اند. حضرت رضا عليه السلام به من فرمودند: لباس زيبا بپوش كه امام سجاد عليه السلام لباس خز مى پوشيد كه قيمت آن پانصد درهم بود و شال خزى به قيمت پنجاه دينار پوشش زمستانى ايشان بود كه بعد از گذر زمستان آن را مى فروختند و پول آن را صدقه مى دادند سپس اين آيه شريفه را تلاوت فرمودند كه : (بگو چه كسى زينت هاى الهى و روزهاى پاكيزه را كه براى بندگان خود آفريده ، حرام كرده است ؟!)).
    از اين نمونه روايت ها در مجموعه روايات احكام لباس بسيار فراوان است . مثلا فرموده اند:
    انَّ الله جميل يُحبُّ الجمال و يُحبُّ اءَن يرى اءَثرَ نعمتهِ على عبدهِ(311).
    ((خدا زيبا است و زيبايى را دوست دارد و دوست دارد كه وقتى بنده اى را به نعمت مال و ثروت متنعم كرده ، آثار آن نعمت را در او ببيند)).
    در تعبيرهاى ديگرى نقل شده است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به پوشيدن لباس و اظهار نعمت سفارش فرموده اند(312).
    روايتى آمده كه امام صادق عليه السلام به عبيد بن زياد فرمودند:
    اظهارُ النِّعمةِ اءَحبُّ الى اللهِ مِن صيانَتِها(313).
    ((خدا وقتى به تو نعمتى مى دهد، بيشتر دوست دارد كه تو اين نعمت را اظهار كنى تا پنهان نگه دارى )).
    پس از اين فرمايش امام عليه السلام نقل شده است :
    فما رُئِىَ عُبيد الا فى اءَحسنِ زِىّ قومِهِ(314).
    ((عبيد هرگز ديده نمى شد مگر در بهترين و زيباترين لباس قوم خود)).
    سفارش به اظهار و بيان نعمت
    حتى در بعضى از موارد مى بينيم كسى كه خدا به او مكنت و ثروت عنايت كرده است ، اگر كتمان كرده و تظاهر به نادارى كند، به عنوان مكذب نعمت هاى الهى ، شناخته شده است . در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    اذا اءَنعَمَ الله على عبدِهِ بنعمَة فظَهَرَت عليه سُمِّىَ حبيبَ الله مُحدِّث بنعمَة الله واذا اءَنعمَ الله على عبد بنعمَة فَلم تظهَر عليه سُمِّىَ بَغِيضَ الله مُكَذِّب بنعمَةِ اللهِ(315).
    ((هنگامى كه خدا به بنده اش نعمتى را عطا كرد، اگر او، نعمت الهى را اظهار كند دوست خدا ناميده مى شود؛ زيرا نعمت هاى الهى را تحديث كرده است ؛ و كسى كه نعمت الهى را اظهار نكند، دشمن خدا ناميده مى شود؛ چرا كه نعمت هاى الهى را تكذيب كرده است )).
    دستور آيه كريمه است كه :
    و اءَمّا بِنعمَةِ ربِّكَ فَحدِّث (316).
    ((و نعمت هاى پروردگارت را بازگو كن )).
    سرّ گفتار امام صادق عليه السلام كه فرمودند: من دوست ندارم كه خدا نعمتى به انسان بدهد و اظهار نكند، همين است . حتى در بعضى از روايت ها مى بينيم كه در عين نادارى ، اظهار به غنا توصيه شده است .
    مرحوم كلينى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
    انَّ اءُناسا بالمدينَةِ قالوا ليسَ للحسَنِ عليه السلام مال فَبَعثَ الحسنُ عليه السلام الى رَجل بالمَدينَةِ فاستَقرَضَ منهُ اءَلف درهم و اءَرسَل بها الى المُصدِّقِ و قال هذهِ صدَقَةُ مالِنا فقالوا ما بَعَثَ الحسنُ عليه السلام بهذهِ مِن تلقَاءِ نفسِهِ الا و له مال (317).
    ((عده اى از مردم مدينه مى گفتند: امام مجتبى عليه السلام مال و ثروتى ندارد. امام عليه السلام كسى را هزار درهم از جايى قرض كرد و بعد آن مبلغ را نزد عامل تقسيم صدقات فرستادند كه او به عنوان صدقه امام عليه السلام ، بين افراد نيازمند تقسيم كند. آن وقت اين تصور كه حضرت مال ندارد، برعكس شد. گفتند نمى شود كسى مال نداشته باشد و هزار درهم به عنوان صدقه تقسيم كند)).
    حتى در حالات اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است :
    بَلَغَ اءميرالمؤ منين عليه السلام اءَنَّ طلحَةَ والزُّبَير يقولانِ لعلىّ قالَ فَشَقَّ ذلكَ عليه فَاءَمر وُكلاءَهُ اءَن يجمعوا غَلَّتَه حتَّى اذا حالَ الحَولُ اءَتَوهُ و قد جَمَعوا مِن ثَمَن الغَلَّةِ مائَةَ اءَلف درهم فَنُشِرَت بينَ يديه فَاءَرسل الى طلحَةَ والزُّبير فَاءَتياهُ فقال لهما هذا المالُ والله لى ليسَ لاءَحد فيه شى ء و كان عندهما مصدِّقا قال فخرجا مِن عندِهِ و هما يقولان انَّ له لمالا(318).
    ((به اميرالمؤ منين عليه السلام خبر رسيد كه طلحه و زبير مى گويند: اميرالمؤ منين عليه السلام مالى ندارد و اين بر حضرت گران آمد. دستور دادند در آخر سال از پول غلات صدهزار درهم براى ايشان بياورند. حضرت آن پول ها را در مقابل خود گستردند سپس به دنبال طلحه و زبير فرستادند و وقتى آن دو آمدند، حضرت فرمودند: اين اموال فقط ملك من است و هيچ كس هم با من شريك نيست . طلحه و زبير مطلب را پذيرفتند و از نزد حضرت خارج شدند در حالى كه مى گفتند: او اموال بسيارى دارد)).
    بنابراين ، در روايات نفس اظهار به داشتن مال توصيه شده است . از طرف ديگر، در معاشرت هاى اجتماعى توصيه شده كه مستحب است وقتى انسان مومنى به ديدار برادر مومن خود مى رود و يا در مجامع عمومى حاضر مى شود، با لباس زيبا و قيمتى حضور پيدا كند(319). نكته اى را مرحوم كلينى از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:
    لِيَتَزَيَّنَ اءَحَدكم لاءَخيهِ المسلم كما يَتَزَيَّنُ للغريبِ الَّذى يُحبُّ اءَن يراه فى اءَحسنِ الهَيئَةِ(320).
    ((چگونه دوست داريد كه اگر افراد غريبى با شما برخورد مى كنند شما را در هيات زيبا ببينند، وقتى هم كه مى خواهيد در حضور برادر مومنتان حضور پيدا كنيد همان طور باشيد)).
    همچنين در نماز نيز مستحب است كه انسان بهترين ، فاخرترين و نظيف ترين لباسش را بپوشد. در بعضى از روايت هاى ديگر داريم كه پوشيدن لباس پست و لباس هايى كه حتى در شاءن انسان هاى متوسط نيست ، كراهت دارد. روايت عجيبى است كه راوى مى گويد:
    رَآنى اءَبو عبدِالله عليه السلام و اءَنا اءَحمِلُ بَقلا فقالَ يُكرَهُ للرَّجل السَّرىِّ اءَن يَحمِلَ الشَّى ءَ الدَّنىَّ فيُجتَرَاءَ عليهِ(321).
    ((امام صادق عليه السلام مرا ديدند كه در بازار قدم برمى داشتم در حالى كه لباس مندرس و سبزى را به دوش مى كشيدم . امام عليه السلام فرمودند: براى انسانى كه اعتبار اجتماعى دارد، اين حركت ها كه او را در جامعه و در ميان مردم كوچك مى كند، جايز نيست )).
    يا در بعضى تعبيرات دارد كه حضرت به شيعيان خطاب كردند كه :
    انَّكم قوم اءَعداؤُكم كثيرَة عاداكمُ الخَلقُ يا معشرِ الشِّيعةِ انَّكم قد عاداكمُ الخَلقُ فَتَزَيَّنوا لهم بما قَدَرتم عليهِ(322).
    ((شما دشمن زياد داريد، آنچه كه مى توانيد خود را تزيين كنيد و از خانه بيرون بياوريد و در محافل عمومى حضور پيدا كنيد)).
    از مجموع اين روايت ها و روايت هاى ديگرى كه در همين مورد آمده ، استفاده مى شود كه نه تنها داشتن مال مذموم نيست ، بلكه تظاهر به مال دارى امرى مورد توصيه است . و در روايت جالبى از امام صادق عليه السلام نقل شده است :
    انَّ عبدالله بنَ عباس لمَّا بَعَثَه اءميرالمؤ منين عليه السلام الى الخَوارجِ فَواقَفَهم لَبِسَ اءَفضَلَ ثيابِهِ و تَطَيَّبَ باءَفضلِ طيبِهِ و رَكِبَ اءَفضل مراكبِهِ فخرَجَ فواقَفَهم فقالوا يا ابنَ عباس بينَا اءَنتَ اءَفضلُ الناسِ اذا اءَتَينا فى لباسِ الجَبابِرَةِ و مراكبِهم فَتَلا عليهم هذهِ الآيَةَ قل مَن حرَّمَ الله الَّتى اءَخرجَ لعبادِهِ والطَّيبات مِنَ الرِّزق (323) فالبَس و تَجَمَّل فانَّ الله جميل يُحبُّ الجماَ وليَكن مِن حلال (324).
    ((وقتى اميرالمؤ منين عليه السلام ابن عباس را مامور كردند كه با خوارج گفتگو كند، ابن عباس زيباترين و بهترين لباس خود را پوشيد، بهترين عطر را استفاده كرد، بهترين مركب را انتخاب نمود. به محض اين كه مقابل خوارج رسيد، آنها گفتند: ابن عباس ما تو را بهترين مردم مى شناختيم ؛ حالا تو با لباس و مركب ستمگران با ما روبرو مى شوى ؟ ابن عباس به اين آيه شريفه استناد كرد كه : بگو چه كسى زينت هاى الهى و روزى هاى پاكيزه اى را كه براى بندگان خود آفريده ، حرام كرده است ؟ پس لباس زيبا بپوش كه خداوند زيبا است و زيبايى را دوست دارد اما از مال حلال استفاده كن )).
    بنابراين ، نه تنها استفاده از نعمت هاى الهى مذموم نيست بلكه بدان توصيه نيز شده است و تظاهر به آنها هم لازم است . نكته قابل توجهى در بعضى از روايت ها است كه با بيان يك روايت آن را بيان مى كنيم . روايتى را مرحوم صاحب وسايل الشيعه نقل كرده است :
    دَخَلَ سُفيانُ الثَّورىُّ على اءَبى عبدالله عليه السلام فَرَاءَى عليه ثيابَ بيَاض كاءَنَّها غِرقىُ البَيض فقال له انَّ هذا اللِّباس ليسَ مِن لباسِكَ فقال له اسمع منِّى وَعِ ما اءَقولُ لك فانَّه خير لك عاجلا و آجلا ان اءَنتَ متَّ على السُّنةِ و لم تَمُت على بدعَة اءُخبِرُكَ اءَنَّ رسولَ الله صلى الله عليه و آله و سلم كان فى زمان مُقفر جَدب فاءَمّا اذا اءَقبلَت الدُّنيا فاءَحقَّ اءَهلَها بها اءَبرارُها لا فُجَّارُها(325).
    ((سفيان ثورى در حالى به حضور امام صادق عليه السلام رسيد كه امام عليه السلام لباس خوب و قيمتى پوشيده بودند. او زبان به انتقاد گشود و گفت : پدران تو اين گونه لباس نمى پوشيدند. حضرت فرمودند: اين كلام را بشنو و حفظ كن كه براى دنيا و آخريت تو مفيد است اگر بر سنت و دين بميرى نه بر بدعت . زمانى پدران من لباس هاى آنچنانى مى پوشيدند كه مردم فقير بودند. الان روزگارى است كه دنيا بر ما سهل شده و رفاه براى ما فراهم شده است . چرا ما از نعمت هاى دنيا استفاده نكنيم ؟ شايسته ترين كسانى كه مى توانند از نعمت هاى دنيا استفاده كنند خوبان هستند)).
    سفارش به وسعت منزل
    از اين گونه روايت ها مى توان دريافت كه به هر حال از منظر قرآن و اهل بيت عليهم السلام نفس مال و ثروت و مكنت امرى مذموم و ناپسند نيست .
    دقيقا همين نگاه و تلقى را ما درباره مسكن و مكان زندگى هم ملاحظه مى كنيم . در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه :
    مِن السَّعادةِ سَعَةُ المَنزلِ(326).
    ((يكى از علايم سعادتمندى انسان اين است كه ، منزل وسيع داشته باشد)).
    طبيعى است فراهم كردن منزل وسيع هم جز براى كسى كه مال فراوان دارد، ممكن نخواهد بود. در تعبيرى از امام موسى بن جعفر عليهماالسلام آمده است كه :
    العَيشُ السَّعةُ فى المنزل (327).
    ((يكى از خوشى هاى زندگانى ، منزل وسيع است )).
    در روايت ديگرى از حضرت آمده است كه مى فرمايند:
    سُئلَ عن فضلِ عيشِ الدُّنيا قال سَعَةُ المنزلِ و كثرَةُ المحبِّينَ(328).
    ((از حضرت درباره فضيلت زندگى دنيا سؤ ال شد، حضرت فرمودند: وسعت منزل و دوستان بسيار)).
    در روايت ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وارد شده است كه حضرت فرمودند:
    مِن سعادةِ المرءِ المسلمِ المسكَنُ الواسِعُ(329).
    ((از سعادت هاى هر مسلمان ، داشتن مسكن وسيع است )).
    كسى خدمت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آمد و از نادارى و كوچكى خانه شكوه كرد، حضرت فرمودند:
    ارفَع صوتَكَ ما استَطَعتَ و سَلِ اللهَ اءَن يوَسِّعَ عليكَ(330).
    ((وقتى با خدا حرف مى زنى ، فرياد بكش و تا آن جا كه مى توانى داد بزن و از خدا بخواه كه خدا بر تو توسعه بدهد)).
    اگر توسعه و مكنت دنيا بد بود، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آن فرد را بدان راهنمايى نمى كردند و همين طور درباره مركب راهوار و قيمتى نيز مواردى را در روايت ها مى توانيم بيابيم . رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
    مِن سعادَةِ المسلمِ سَعَةُ المسكنِ و الجارُ الصَّالح والمركَبُ الهَنى ءُ(331).
    ((از سعادت مسلمان خانه وسيع ، همسايه خوب و مركب راهوار است )).
    در تعبير ديگرى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    مِن سعادَةِ المرءِ اءَن يَتَّسع منزلُه (332).
    ((از سعادت مرد، داشتن منزل وسيع و بزرگ است )).
    و نيز در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است كه :
    مِن سعادَةِ الرَّجل سعَةُ منزلهِ(333).
    ((از سعادت مرد، داشتن منزل وسيع است )).
    در روايت ها اين تعابير خيلى زياد است . حتى روايت خيلى جالبى را مرحوم صاحب وسايل الشيعه به نقل از كلينى رحمة الله در احكام مسكن آورده است و سند آن هم سند بسيار خوبى است :
    عن مُعمَّرِ بن خَلّاد قال انَّ اءَباالحسن عليه السلام اشترَى دارا و اءَمَر مَولى له اءَن يَتَحَوَّل اليها و قال انَّ منزلَكَ ضَيِّق فقال قد اءَحدثَ هذه الدَّار اءَبى فقال اءَبوالحسن عليه السلام ان كان اءَبوكَ اءَحمقَ يَنبَغى اءَن تكونَ مثلَه (334).
    ((معمر بن خلاد مى گويد كه موسى بن جعفر عليهماالسلام خانه اى خريدارى كردند و به يكى از دوستانشان فرمودند: تو به اين خانه نقل مكان كن ؛ چون خانه تو كوچك است و تو در مضيقه خواهى بود، من اين خانه را براى تو خريدم . مرد در جواب اين محبت امام مى گويد: اين خانه را پدرم ساخته است و من دوست داردم در خانه پدرم زندگى كنم . موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمودند: اگر پدرت احمق بود و خير و سعادت خود را نمى توانست درك كند، تو هم بايد مثل او بينديشى ؟)).
    از اين روايت ها معلوم مى شود كه نه تنها فراهم كردن منزل وسيع ، مورد توصيه است ، بلكه زندگى در منزل كوچك و سختى اهل خانه ، يك نقص ‍ است . در صورتى كه انسان توانايى فراهم كردن آن را داشته باشد و اقدام نكند، علامت نادانى و حماقت او است .
    در روايت اخير، كسى آمده است و منزل مجانى و وسيعى در اختيار انسان مى گذارد، اگر انسان بگويد من زندگى در خانه كوچك پدرى را ترجيح مى دهم و خود را از نعمت خدا محروم مى كند، سزاوار اين تعبير تند امام عليه السلام خواهد بود. از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمودند:
    الشُّومُ فى ثلاثَةِ اءَشياء فى المراءَةِ والدَّابَّةِ والدَّار فاءَمّا المراءَةُ فشُؤ مها غَلاءُ مَهرِها و عُسرُ ولادَتها و اءَمَّا الدَّابَّةُ فشُؤ مُها كَثرَةُ علَلِها و سوءُ خُلُقها و اءَمَّا الدَّار فشُؤ مُها ضيقُها و خُبثُ جيرانِها(335).
    ((شومى و بديمنى در سه چيز نهفته است : مركب ، زن و خانه ، اما شومى زن در مهر بسيار و زايمان سخت و دشوار است ، شومى مركب در مرتب مريض ‍ شدن و راهوار نبودن آن است ، و شومى خانه در كوچك بودن آن و همسايه بد است )).
    استفاده و بهره ورى از دنيا
    بنابر آنچه بيان شد، در شرع مقدس به همه مظاهر نعمت هاى الهى ، زيبايى ها و خوبى ها توصيه شده است . روايتى از اميرالمؤ منين على عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
    انَّ الدُّنيا دارُ صدق لِمَن صَدَقَها و دارُ عافيَة لِمَن فَهِمَ عنها و دارُ غِنى لِمَن تَزَوَّدَ منهَا و دارُ مَوعِظَة لِمَن اتَّعَظَ بها(336).
    ((به راستى دنيا براى كسى كه آن را تصديق كند، سراى صدق و راستى است - تصديق به معناى باور و شناخت كافى و كامل است - و سراى عافيت و آرامش است ، براى كسى كه آن را خوب درك كند و فريب آن را نخورد، سراى غنا و بى نيازى است ، براى كسى كه از اين سرا توشه برگيرد و خانه پند و اندرز است ، براى كسى كه در اين خانه پند مى گيرد)).
    تعبيرهاى اميرالمؤ منين عليه السلام ترسيمى زيبا و تصويرى دوست داشتنى از دنيا است . در تعبير اول اميرالمؤ منين عليه السلام دنيا سراى صدق و راستى ، در تعبير دوم سراى عافيت و آرامش ، در تعبير سوم ، خانه ثروت و بى نيازى و در تعبير چهارم ، كلاس آموزش و پند و اندرز است . تعبيرهاى ديگرى هم در سخنان حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام يافت مى شود؛ مثلا در كلمات قصار ((نهج البلاغه )) آمده است :
    الدُّنيا مَتجَرُ اءَولياءِ اللهِ(337).
    ((دنيا بازار تجارت اولياى خدا است )).
    الدُّنيا مسجدُ اءَحِبَّاءِ اللهِ(338).
    ((دنيا محل عبادت دوستان خدا است )).
    تعبير ديگرى را هم اهل سنت از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند كه حضرت مى فرمايند:
    الدُّنيا مزرعةُ الاخرة (339).
    ((دنيا كشتزار آخرت است )).
    مجموع اين تعبيرهاى هفت گانه ، در واقع نه تنها مذمت و بدگويى از دنيا نيست ، بلكه زيبايى و دعوت به فراهم كردن امكانات مادى براى سعادت دنيوى و اخروى است . برخلاف آنچه انسان در بعضى از مكتب هاى ديگر مى يابد، در مكتب اسلام ، خدا دنيا را بيهوده نيافريده است .
    بعضى گفته اند كه اصلا ما به خطا و اشتباه به اين دنيا آمده ايم و اين جا منزل ما نيست . ما به خاطر اشتباه آدم به اين دنيا آورده شديم و چوب اشتباه آدم را مى خوريم . اين نگاه مكتب ما به دنيا نيست . مهم اين است كه انسان دنيا را همان طور كه هست باور كند؛ اگر دنيا را آن گونه كه هست ، بشناسد و باور كند، به انسان راست مى گويد. اما اگر در شناخت دنيا خطا كرد، فريب خواهد خورد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام تعبير عجيبى دارد كه :
    مثلُ الدُّنيا كمَثَل الحَيَّةِ لَيِّن مسُّها والسَّمُّ النَّافعُ فى جوفها يَهوى اليها الغِرُّ الجاهلُ و يَحذَرُها ذواللُّبِّ العاقِلُ(340).
    ((دنيا مثل مارى است كه اگر دست به روى پوست او كشيده شود، نرم و لطيف است ولى درون آن سم كشنده اى است ، نادان بى خبر به آن علاقه مند مى شود و هوشمند عاقل از آن حذر و دورى مى كند)).
    اگر انسان هر موجودى را آن طور كه هست ، بشناسد و در شناسايى آن خطا و اشتباه نكند، از هر نعمتى به جاى خود و صحيح استفاده خواهد كرد. در بعضى از تعبيرهاى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه دنيا فريب دهنده است :
    الدُّنيا غَرور حائِل و سَراب زائل و سِناد مائِل (341).
    ((دنيا فريب دهنده است ، سراب است و تكيه گاه ناتوانى . مثل درختى است كه قدرت ندارد درخت ضعيفى به آن تكيه كند)).
    يا در تعبير ديگرى است كه مى فرمايند:
    اُهرُبوا مِن الدُّنيا واءصرفوا قُلوبكم عنها فانَّها سِجنُ المومنِ، حظُّهُ منها قليل و عقلُه بها عَليل و ناظرُه فيها كَليل (342).
    ((از دنيا بگريزيد، و دل هايتان را از آن بگردانيد؛ زيرا كه آن زندان مومن است ، بهره اش از آن اندك ، و عقلش به سبب آن بيمار بوده ، و نظركننده در آن (يعنى عقل و شعور او در آن ) كُند است )).
    تعبير ديگر اميرالمؤ منين عليه السلام چنين است :
    الدُّنيا دارُ مَمَرّ لا دارُ مَقَر(343).
    ((دنيا جايگاه گذر است ؛ نه جايگاه اقامت )).
    دنيا گذرگاه و معبر است . آن كسى كه در گذرگاه و معبر، خانه اقامت بنا مى كند، خطا كرده است . معبر و مسير مذموم نيست ؛ كسى كه منزلگاه بين راه را هدف و مقصد مى داند و همه هم و غمش را در آبادى و عمران منزل بين راه مصرف مى كند، اشتباه كرده است .
    پرهيز از وابستگى به دنيا
    اگر درباره دنيا مذمتى شده ، نه از جهت مذموم بودن آن است ، بلكه در نحوه تلقى از دنيا است . پس مذمت ها متوجه تلقى و خطا در درك و فهم دنيا است ؛ لذا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى گويد:
    الدُّنيا ظِلُّ الغَمام و حُلُمُ المَنام (344).
    ((به راستى دنيا سايه ابر، و مجرد خواب و خيال است )).
    دنيا مانند خواب است . مانند روياهايى است كه انسان در خواب مى بيند و براى او خوشايند است . حال اگر كسى به رويا دل ببندد، مذموم و ناپسند و قبيح نيست . يا سايه ابر چيز قبيحى نيست در گرماى طاقت فرساى كوير سايه ابر بسيار ارزشمند است ، اما اگر كسى خيال كند كه اين سايه هميشگى است و تداوم دارد، خطا كرده است ؛ ولى سايه ابر فى نفسه مذموم نيست . بنابراين :
    الرُّكونُ الى الدُّنيا مع ما يُعاينُ مِن غيرِها جَهل (345).
    ((آرام گرفتن به دنيا و ميل به آن با آنچه از تغييرات و تبدلات آن ديده مى شود جهل و نادانى است )).
    اين كه انسان بر دنيا تكيه كند و دنيا را هدف اصلى و نهايى قرار دهد، چيزى است كه در معارف ما مذموم شمرده شده است ؛ مثلا:
    احذَرِ الدُّنيا فانَّها شَبَكَةُ الشَّيطانِ و مَفسَدَةُ الايمانِ(346).
    ((از دنيا پرهيز كنيد؛ زيرا كه دنيا دام شيطان و خانه فساد ايمان است )).
    اگر كسى دام را بشناسد فريب نمى خورد. در خانه اى كه دام گسترده مى شود، انسان بايد دام را بشناسد؛ نه اين كه از آن خانه بدگويى كند، انسان بايد همواره به اين نكته توجه كند كه :
    احذَرِ الزّائلَ الشَّهىَّ و الفانىَ المحبوبَ(347).
    ((از زائل شونده دلكش و فانى شونده محبوب دورى نماييد)).
    به تعبير حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام دنيا زائل شدنى و گذرگاه است ؛ آن هم نه گذرگاه اختيارى ، گذرگاهى است كه به اجبار بايد از آن بگذرد. همه تعبيرها با اين بيان اميرالمؤ منين عليه السلام خوب روشن مى شود كه :
    ايَّاكَ والوَلَهَ بالدُّنيا(348).
    ((بر تو باد دورى از حيران شدن به دنيا)).
    اين كه انسان واله و شيداى دنيا شود، خطا است ؛ نه اين كه اصل دنيا مذموم و ناپسند است ، خداوند متعال همه عالم آفرينش را براى انسان آفريده است نه اين كه انسان را براى اسارت در قيد و بند زرق و برق ماديات آفريده باشد. كسى كه بايد همه چيز را در اختيار بگيرد و از آن ابزار راه سعادت بسازد، اگر خود اسير اين ابزار و عوامل شود، شايسته مذمت است . در سخنى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بيان شده است :
    ما الدُّنيا غَرَّتكَ و لكن بها اغتَرَرتَ(349).
    ((دنيا تو را فريب نداده است ، بلكه تو از آن فريب خورده اى )).
    يعنى حقيقت دنيا را آن گونه كه هست نيافته اى ، بنابراين فريب خورده اى . يا در عبارت ديگرى مى فرمايند:
    ما العاجلَةُ خَدَعَتكَ و لكن بها انخَدَعتَ(350).
    ((دنيا عاجل و گذرا است و باقى نمى ماند. دنيا با تو مكر نكرده است تا بگويى من اسير مكر دنيا شده ام ، تو خود پذيراى مكر شده اى )).
    در معارف ما بر كوتاهى و تقصير خود انسان تاءكيد شده است . در سخن جامع ديگرى كه از اميرالمؤ منين عليه السلام به اسناد صحيح روايت شده است ، حضرت مى فرمايند:
    حبُّ الدُّنيا راءسُ كلِّ خطيئة (351).
    ((علت همه خطاها و اشتباهات ، دوست داشتن دنيا است )).
    اين جا خيلى آشكار بيان مى كند كه هيچ نقص و مذمتى متوجه دنيا نيست ؛ بلكه حب دنيا و دوست داشتن آن مذمت شده است . حضرت در اين كلام گهربارشان منشا همه لغزش ها و گناهان و انحرافات بشر را، دوست داشتن دنيا مى دانند. انسان ، براى تعلق و دلبستگى به مبدا كمالات خلق شده است ، اما به اشتباه وابستگى به دنيا جايگزين آن شده كه علت اين اشتباه نيز خود او است ، در همه تعبيرات مشاهده مى شود كه همه اشكال به خود انسان بازمى گردد؛ چون انسان موجودى مختار است و هنگامى كه در انتخاب و اختيار اشتباه مى كند اين مصيبت ها براى او به بار مى آيد.
    همان طور كه بعضى از آيات قرآن ، بعضى ديگر را تفسير و تبيين مى كنند، برخى روايت ها نيز برخى ديگر را تفسير مى كنند. اگر اين بيان حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام كه : حبُّ الدُّنيا راءس كلِّ خطيئَة اجمال داشته باشد با كلام ديگرى از آن حضرت توضيح داده مى شود كه مى فرمايند:
    لحُبِّ الدُّنيا صَمَّتِ الاءسماعُ عن سماعِ الحكمةِ و عُميَتِ القلوبُ عن نورِ البصيرة (352).
    ((حب دنيا است كه گوش ها را در مقابل مطالب حكمت آميز و دلالت كننده ، ناشنوا مى كند و قلب را از درك حقايق كور و از ديدن نور، ناتوان مى نمايد)).
    تعبير ديگرى هم در كلام رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم داريم كه مى فرمايد:
    حبُّك للشى ءِ يُعمى و يُصمُّ(353).
    ((دوستى ات نسبت به چيزى ، تو را كور و كر مى كند)).
    اگر انسان به چيزى علاقه مند شد و نسبت به آن دوستى فوق العاده اى پيدا كرد، آن چنان او را از خود بى خود مى كند كه چشم او جز آن را نمى بيند و گوش او جز صداى آن را نمى شنود و ذهن او جز به آن نمى انديشد. حال اگر اين محبوب ، محبوبى خيالى و غيرحقيقى بود كه صلاحيت محبت و لياقت دلبستگى و وابستگى ندارد؛ يعنى اگر به جاى اين كه به حقيقت دل ببندد، به دنياى گذرا دل بست ؛ اين حب و دوستى ، باعث مى شود كه در مقابل همه حقايق ناشنوا و نابينا شود و جز يك چيز نبيند و آن دنيا و محبت دنيا است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    زَخارفُ الدُّنيا تُفسدُ العقولَ الضَّعيفةَ(354).
    ((زيورهاى دنيا عقل هاى ضعيف را فاسد مى كند)).
    در اين جا نيز اشكال متوجه خود انسان است اگر زخرف را به معناى طلا بگيريم و زيبايى ها و اشياى قيمتى دنيا را نيز به اين معنى بدانيم و يا به معناى پليدى ، اين اشكال متوجه دنيا نيست ؛ چرا كه به هر حال از ضروريات خلقت بوده ، اما آنچه موجب فساد و تباهى مى شود، ضعف عقل انسان است . اين معنا با كلام ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام بهتر تبيين مى شود، حضرت مى فرمايند:
    غايَةُ الدُّنيا الفَناءُ(355).
    ((انتهاى دنيا نابودى است )).
    عاقلانه نيست به چيزى كه زائل شدنى است و دوام ندارد، دل بست . انسان بايد به محبوبى دل ببندد، كه ارزش داشته باشد كه انسان همه توانش را صرف آن محبوب كند؛ چون وقتى محبوب شد به طور طبيعى همه قواى انسان را به سمت خود جذب مى كند. اگر انسان همه سرمايه و هستى اش را به پاى كسى بريزد كه زائل شدنى است ، همه عقلا او را مذمت مى كنند؛ ولى ملاحظه مى شود كه بسيارى از انسان هايى كه دل بستن به امر فانى را محكوم مى كنند به دنياى فانى دل مى بندند؛ اين دليل ضعيف بودن عقل است . وقتى انسان دچار ضعف عقل شد، به امر فانى دل مى بندد. اما اگر عقل او قوت داشت و ادراك او به مرحله كمال رسيد، هرگز به چيز زائل شدنى و فانى كه قابل نگهدارى نيست ، دل نمى بندد.
    انسان دوست دارد محبوبش را نگه دارد، ولى نبايد به چيزى كه نگهدارى اش از قدرت انسان خارج است ، دل ببندد؛ همان طور كه هيچ انسان عاقلى در منزل بين راه ، در اقامت گاه موقت ، خانه نمى سازد و آن جا را وطن خود قرار نمى دهد.
    همه سخن ائمه عليهم السلام به اين بازمى گردد كه ارزش دنيا را پايين بياورند و ارزش واقعى و حقيقى دنيا را بنمايانند. آنچه از اين كلمات استفاده مى شود، تعالى نفس انسانى و ارزش دادن واقعى و بيان ارزش ‍ حقيقى خود انسان و بشر است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن كرُمَت نفسُه صُغرت الدنيا فى عينه (356).
    ((كسى كه نفس خود را - آن گونه كه هست - بزرگ مى دارد، دنيا - و متعلقات دنيا - در چشم او ناچيز و كوچك جلوه مى كند)).
    شبيه اين فرمايش را در كلمات قصار آن حضرت در ((نهج البلاغه )) مى يابيم كه :
    عَظُم الخالِقُ فى اءَنفسهم فصَغُر ما دونَه فى اءَعينهم (357).
    ((نزد مومن فقط خالق و ذات اقدس ربوبى بزرگ است و به او مى توان دل ببندد و نفس خود را بهاى او قرار دهد، و مادون خالق هيچ چيز ديگر بهاى نفس انسانى نيست )).
    اين نكته قابل توجه در سخنان اميرالمؤ منين عليه السلام نسبت به مطلق دنيا است .
    مال و ثروت از ديدگاه اسلام
    بعد از بحث درباره ديدگاه اسلام در مورد دنيا و متعلقات آن ، مناسب است درباره مال هم مقدارى توضيح دهيم .
    صرف نظر از آنچه درباره مال و ثروت و دارايى استفاده مى شود آياتى نيز در قرآن كريم به اين مساءله اشاره كرده است :
    يا ايُّها الَّذين آمنوا لا تُلهكم اءَموالكم و لا اءَولادكم عن ذكر الله (358).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكنند)).
    و يا در آيه ديگر مى خوانيم :
    اءَنَّما اءَموالكم و اءَولادكم فتنَة (359).
    ((همانا اموال و فرزندان شما، وسيله آزمايش هستند)).
    به نحوى از كلمات وى استفاده كرديم كه دلبستگى به مال مورد طعن و ذم واقع شده است . درباره متعلقات دنيا، كه مال و ثروت هم از آنها است ، مثل خود دنيا، همان تعلق و وابستگى به آنها است . سخنى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    حبُّ المال والجاه يُنبتانِ النِّفاق فى القلب كما يُنبتُ الماء البَقل (360).
    ((دوست داشتن مال و جاه در قلب نفاق مى روياند، همان گونه كه اگر زمين مساعدى آبيارى شود، سبزه مى روياند)).
    اگر دوستى مال و ثروت به دلى راه پيدا كند، موجب روييدن و رشد نفاق در آن مى شود. اين تعلق و محبت ، عامل و موجب يك بيمارى مادر مى شود كه اسم آن نفاق است ، كه آن را ريشه همه زشتى هاى اخلاقى ، ناميده اند. اميرالمؤ منين عليه السلام تعبيرى دارند كه مى فرمايند:
    النّفاق شَينُ الاخلاق (361).
    ((نفاق ، اخلاق را معيوب مى كند)).
    يعنى اگر نفاق به دل كسى راه يابد، ديگر از حالت اعتدال اخلاق انسانى خارج مى شود. تعبيرات بسيار زيبايى در كلمات اهل بيت عليهم السلام پيدا مى كنيم ؛ مثلا در كلامى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:
    عادةُ المنافقينَ تهزيعُ الاخلاقِ(362).
    ((عادت منافقان تغيير اخلاق است )).
    عادت منافق اين است كه هر لحظه به رنگى در مى آيد، يعنى هيچ ثبات اخلاقى ندارد. با هر شرايطى كه برخورد كند، خود را با آن تطبيق مى دهد. منافقان كسانى اند كه در زندگى فاقد مبنا و اصولند و طبعا هيچ گاه در هيچ امرى نمى توان به آنها اعتماد كرد.
    خلاصه اين كه وابستگى به دنيا، مولد بيمارى نفاق است و براى افرادى كه به اين بيمارى مبتلا هستند، دسترسى به محبوب اصل است و تلاش ‍ مى كنند، به هر قدر و قيمت ممكن بدان دست يابند. بنابراين اولين توصيه امام سجاد عليه السلام درباره مال اين است كه مى فرمايند:
    ((چنان شيفته و واله مال و ثروت مشو كه بخواهى از هر راه و به هر قيمتى ، آن را تحصيل كنى )).
    تحصيل مال نبايد از چهارچوب قوانين مقرر در كسب و تجارت خارج شود.
    تعبير امام عليه السلام اين است كه :
    فاءَن لا تاءخذَه الا مِن حلِّه .
    ((جز از راه حلال ، مال را به دست نياور)).
    يعنى معاملاتى كه شكل صحيح شرعى ندارد و نوعى تجاوز به حقوق عمومى و اشخاص به حساب مى آيد حرام است . انسان مجاز نيست كه مال ، ثورت و دارايى خود را از هر طريقى كه مى تواند و دلش مى خواهد به دست آورد؛ چرا كه حد و حدودى دارد و به عنوان حق مال معين شده است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اءزكى المال ما اءكتسب مِن حلِّه (363).
    ((پاكيزه ترين مال ، آن است كه از طريق حلال به دست آيد)).
    مفاسد به دست آوردن مال و ثروت حرام
    اگر انسان از راه غيرمشروع براى رسيدن به مال و ثروت ، تلاش كند، آثار مختلفى به دنبال دارد كه به برخى از آنها در معارف دينى ما اشاره شده است . يكى از آثار اين است كه مى فرمايند:
    مَن اكتسَبَ مالا مِن غير حلِّه اءَضرَّ بآخرتهِ(364).
    ((كسى كه مالى را از راه حرام به دست مى آورد، در واقع دنيا را با آخرتش ‍ معامله كرده است )).
    اولين خطر و ضررى كه براى انسان به ارمغان مى آورد اين است كه دنيا را با آخرت معامله كرده است ؛ يعنى آخرت را به دنيا فروخته است .
    انَّ اليومَ عمل و لا حسابَ و غَدا حساب و لا عمَلَ(365).
    ((امروز روز عمل است نه روز حساب ؛ و فردا روز حساب است نه روز عمل )).


  10. #10
    afsanah82
    مهمان






    امروز روزى است كه شما آزاديد و مى توانيد كارتان را انجام دهيد و كسى اين جا به حساب شما نمى رسد، اما فردا يعنى روز قيامت روز حسابرسى است نه عمل . يكى از اسامى قيامت ((يوم القيامة )) است و حساب هم ، باريك و دقيق . ميزان و موازين از تعبيراتى است كه هم در آيات كريمه قرآن و هم در روايت هاى فراوان يافت مى شود. يكى از معيارهاى موازنه اعمال ، وجود مقدس معصومين عليهم السلام است . در زيارت نامه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى خوانيم :
    السلام على ميزان الاعمالِ(366).
    ((سلام بر كسى كه ميزان اعمال هستى )).
    يعنى اعمال افراد با اعمال اميرالمؤ منين عليه السلام سنجيده مى شود.
    اثر اول مربوط به عالم آخرت است و به تعبير قرآن :
    انَّهم يَرَونَه بعيدا#و نراهُ قريبا(367).
    ((آنها، عالم آخرت را دور مى بينند و ما آن را نزديك مى دانيم )).
    در تعبير حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به اثر دوم كه دنيوى است چنين اشاره شده است :
    مَن يكتَسِب مالا مِن غير حلِّه يَصرفهُ فى غيرِ حقِّه (368).
    ((كسى كه مالى را از طريق غيرمشروع به دست آورد، در راه غيرحلال نيز صرف خواهد كرد)).
    به تجربه ثابت شده است ، كسانى كه با تضييع حقوق ديگران ، به مال و ثروت كلان مى رسند، ممكن است ظاهرشان براى ديگران فريبنده و از طرفى آزاردهنده باشد، اما به يقين ، از درون دچار مشكلات و مصائبى هستند كه اگر بازگو كنند، شايد كسى باور نكند. اثر وضعى درآمد غيرمشروع اين است كه مصيبت ها، سوءرفتارها و ابتلاهاى دنيوى زيادى براى صاحب آن به وجود مى آورد كه مجبور مى شود مقدار زيادى از آن مال و ثروت را در مسير غير واقع و نابجا هزينه كند.
    اين مطلب را مكرر در اين مباحث تذكر داده ايم كه وقتى عمل يا منش و روشى از نظر شرع مقدس مذموم شمرده شد، تلاش شارع مقدس و اهل بيت عصمت عليهم السلام اين است كه اين زشتى را به هر صورت ممكن براى انسان ها تبيين كنند: براى كسانى كه به عالم آخرت اعتقاد استوار دارند، خطرات اخرويش را بيان مى كنند و براى كسانى كه ضعف اعتقاد دارند، به آثار سوء دنيوى آن اشاره مى كنند كه اين جا هم از همان موارد است .
    حق ديگرى كه امام سجاد عليه السلام در سخنان خود بيان مى فرمايند اين است كه :
    و لا تُنفِقَه الا فى حلِّه .
    ((حق خرج كردن مال را جز در موارد حلال آن ندارد)).
    نكته مهم اين توصيه آن است كه انسان به تصور اين كه مالكيت مالى را به دست آورده است ، خود را آزاد مطلق ببيند؛ در حالى كه معناى مالكيت ، اطلاق در آن نيست و اگر در مصرف مال به حقوق ديگران تعدى شود، مجاز به مصرف نيست . نمونه آن اسراف است . حتى در مالى كه به خود انسان تعلق دارد، جايز نيست و نمى تواند اين مال را هدر داده يا در مصرف آن افراط كند. در چنين شرايطى اگر كسى به او اعتراض كند و او در پاسخ بگويد مال من است و من در مصرف آن آزادم ، پاسخ پذيرفته است .
    روايت خيلى جامعى از زبان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است . گرچه طولانى است و معمولا در خلال مباحث سعى كرده ايم از نقل روايت هاى طولانى پرهيز كنيم ، اما چون داراى گويايى و بلاغت بسيار است و مى تواند همه مقصود ما را روشن كند، آن را به صورت كامل نقل مى كنيم . رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:
    يُؤ تى برجل يوم القيامةِ و قد جَمَعَ مالا مِن حرام فاءنفَقَه فى حرام فيقال : اذهبوا به الى النارِ، و يؤ تى برجل قد جَمَعَ مالا مِن حلال و اءنفَقَه فى حرام فيقال : اذهبوا به الى النارِ، و يؤ تى برجل قد جَمَعَ مالا مِن حرام و اءنفَقَه فى حلال فيقال : اذهبوا به الى النارِ، و يؤ تى برجل قد جَمَعَ مالا مِن حلال فاءنفَقَه فى حلال فيقال له : قف لعلَّك اءَضررتَ فى طلبِ هذا بشى ء ممَّا فَرَضتُ عليك مِن صلاة لم تُصلِّها لِوقتها اءو فَرَّطت فى شى ء من ركوعها و سجودها و وضوئها، فقال : لا يا ربِّ كسبتُ مِن حلال و اءنفقتُ منه فى حلال و لم اءضيِّع شيئا ممّا فرَضتَ علىَّ، فيقال : لعلَّك اختلتَ فى هذا المال فى شى ء من مركب اءو ثوب باهَيتَ به فيقول : لا يا ربِّ لم اءختلَّ و لم اُباه فى شى ء فيقال : لعلَّك منَعتَ حقَّ اءحد اءمَرتُكَ اءن تُعطيَهُ من ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ؟ فيقول : لا يا ربِّ كسبتُ فى حلال و اءنفقتُ فى حلال و لم اُضيِّع شيئا ممَّا افترضتَه علىَّ و لم اءختلَّ و لم اُباه و لم اُضيِّع حقَّ اءحد اءمَرتَنى اءن اُعطيَهُ، قال : فيجى ءُ اءولئك فيُخاصمونَهُ(369).
    روز قيامت فردى را مى آورند كه مالى از راه حرام تحصيل كرده و در راه حرام هم صرف كرده است . دستور صادر مى شود كه وى را به آتش ببريد. فرد ديگرى را مى آورند كه مال را از راه حلال به دست آورده ، اما در راه حرام مصرف كرده است . دستور صادر مى شود كه او را هم به آتش ببريد، فرد سومى را مى آورند كه مال خود را از طريق حرام و نامشروع به دست آورده است ، اما در مسير حلال و رضاى خدا خرج كرده است . مى گويند او را هم به آتش ببريد. فرقى نمى كند اين سه نفر بالاخره يك جا قانون شكنى كرده اند. يا در تحصيل ، يا در هزينه و يا در هر دو، جزا و پاداش قانون شكنى ، آتش است .
    فرد چهارم را مى آورند كه درآمد او از راه حلال بوده و مصرف آن نيز در مسير حلال بوده است . به او مى گويند بايست ، مى ايستد؛ يعنى براى درآمد حرام و مصرف حرام ، عقاب است ، اما براى درآمد حلال و مصرف حلال سؤ ال و حساب و كتاب هست . سوالاتى از او مى كنند. از جمله مى پرسند: تو مال را از طريق حلال به دست آوردى ، اما آيا در تحصيل آن ، امور ديگرت را فراموش كردى ؟ از عبادت هايت غفلت كردى ؟ نمازت را كه بايد در اول وقت مى خواندى ، به تاخير انداختى ؟ ركوع و سجودت را به خاطر درآمد حلال ، كوتاه كردى ؟ و يا وضوى كامل را نتوانستى تحصيل كنى ؟ مى گويد: خداى من ! من هم از طريق حلال مالم را به دست آورده ام ، هم در مسير حلال صرف كردم و هيچ يك از آنچه را كه تو واجب كرده بودى ضايع نكردم . در هيچ يك از آن واجبات كوتاهى نكردم .
    دوباره سؤ ال مى شود كه شايد به اين مالت فخر و مباهاتى كرده اى . با اين مال مركبى خريدى . لباسى خريدى و بر ديگران فخر فروختى ؟ مى گويد: خدايا! نه فخرى فروختم و نه مباهاتى كردم و نه دل كسى را شكستم . گفته مى شود كه شايد به وضع افراد مسكين و مستمند - كه موظف به رسيدگى بودى - رسيدگى نكردى ؟ مى گويد: خدايا! من همه حقوق واجبم را ادا كردم . آنها هم مى آيند با او مخاصمه مى كنند، معلوم مى شود او همه اين امور را رسيدگى كرده . نه واجباتش را رها كرده است ، نه به كسى فخر فروخته . همه اين كارها روى محاسبه و دقت انجام گرفته است ، ولى در عين حال باز به او مى گويند: بايست ، همه اين كارها درست ، حالا نه از طريق حرام ، مال به دست آوردى و نه در مسير حرام مصرف كردى و نه در واجبات كوتاهى كردى و نه كسى فخر فروختى و نه دلى را از خود رنجاندى .
    حتى به مستحبات هم رسيدگى كردى . اينها حقوق ديگران . خدا كه اين همه مال و نعمت به تو داد، آيا قدرت دارى شكر يك نعمت از نعمت هاى بى شمار الهى را به جاى آورى ؟ از اين كه سالمى و توانستى غذا بخورى ، آب بياشامى ، از منافع دنيا و از نعمت هاى آن لذت ببرى ، آيا شكر يكى از اين نعمت ها را به جاى آوردى ؟
    ما مكرر اين مطلب را تذكر داده ايم كه نعمت هاى الهى مورد سؤ ال واقع مى شود. حتى انفاق هم بايد در مسير حلال باشد و تازه انفاق در مسير حلال هم مورد محاسبه واقع مى شود.
    موارد مصرف مال و ثروت
    حق ديگرى كه در كلام امام عليه السلام ذكر شده است اين است كه :
    و لا تُحرِّفَه عن مواضِعِه و لا تَصرِفَه عن حقائِقِه
    ((مجاز نيستى كه اين مال را از جايگاه خود، آن جا كه قاعده و قانون مقرر كرده منحرف كرده ، بى جا صرف كنى )).
    اين سخن تاءكيد همان سفارش قبل است كه فرمود حق ندارد مال را در غير مسير حلال صرف كند. بى جا صرف كردن از مصاديق مصرف حرام است . روايت بسيار جالبى را از امام عسكرى عليه السلام نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:
    لا يَشغَلك رزق مضمون عن عمل مفروض (370).
    ((نبايد روزى تو كه مورد ضمانت است تو را از اعمال واجب بازدارد)).
    انسان هاى مومن بايد اين اطمينان را به خداى خود داشته باشند كه رزق و روزى انسان ها تقسيم و تضمين شده است .
    انَّ المالَ مقسوم مضمُون لكُم قَد قَسَمهُ عادل بينكم و ضَمِنَه و سَيَفى لكُم (371).
    ((خداوند عادل رزق را تقسيم كرده و سهميه انسان را هم تضمين فرموده است و به دست انسان مى رسد)).
    البته اين بدان معنا نيست كه انسان در تحصيل مال تنبلى كند و كوششى را كه وظيفه انسانى است ، تعطيل كند و بگويد خدا رزق ما را تقسيم كرده ، بايد برساند.
    تحصيل رزق نبايد به صورتى باشد كه همه اوقات و ساعت هاى زندگى انسان را اشغال كند؛ يعنى شبانه روز انسان به تحصيل مال و به دست آوردن ثروت بگذرد و استدلالش اين باشد كه من براى تحصيل مال و روزى زحمت مى كشم انسان فرايض ، واجبات و وظايف ديگرى هم در زندگى دارد؛ حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در سخن گهربارى مى فرمايند:
    للمُؤ منِ ثلاثُ ساعات فسَاعَة يُناجى فيها رَبَّه و ساعَة يَرُمُّ فيها مَعايِشَه و ساعة يُخَلِّى فيها بينَ نفسِه و بينَ لَذَّتِها فيما يَحِلُّ و يَجمُلُ(372).
    ((مومن ساعت هاى زندگى خود را به سه بخش تقسيم مى كند: قسمتى را صرف مناجات با پروردگارش مى نمايد، قسمت ديگرى را در طريق اصلاح معاش و زندگى اش به كار مى گيرد و قسمت سوم ، را به بهره گيرى از لذت هاى حلال و دلپسند مى پردازد)).
    انسان موجودى مركب از جسم و روح است ؛ اگر همه تلاش خود را فقط براى جسم بگذارد، روح او دچجار كمبود و نارسايى مى شود. نيازهاى روحى را هم بايد مانند نيازهاى جسمى برآورده كرد. بنابراين ، حق مال اين است كه انسان نبايد همه هم خود را صرف تحصيل آن كند.
    نكته ديگرى كه در فرمايش امام عليه السلام آمده ، اين است كه :
    و لا تَجعلَهُ اذا كانَ مِن الله الا اليهِ و سَبَبا الى الله
    مطلبى كه امام عليه السلام در اين جمله بيان مى فرمايند اين است كه مالى كه به دست آوردى ؛ يا بايد مستقيما در راه خدا و يا در طريق تحصيل رضاى خالق مصرف كنى شايد در اذهان بعضى اين سؤ ال ايجاد شود كه اگر انسان فقط مال خود را براى خدا و در راه رضاى او مصرف كند، براى وى چه مى ماند؟ بايد گفت كه اين استنباط و برداشت غلط ما از معارف است ؛ زيرا ما موظفيم از مال به دست آمده به مقدار نياز معيشت ، آسايش و رفاه خود و خانواده خويش مصرف كنيم كه اين نيز مورد رضايت خدا است . نه تنها خداوند به اين مقدار راضى است ، بلكه به آن فرمان داده است ؛ حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
    ليسَ منَّا مَن وُسِّعَ عليه ثمَّ قَتَّر على عِيالهِ(373).
    ((از ما نيست كسى كه به او توسعه مالى داده شده ، اما او بر خانواده اش تنگ مى گيرد)).
    در يكى از مباحث ، روايتى را نقل كرديم كه كسى قبل از اين كه از دنيا برود، همه مالش را در راه خدا انفاق كرده بود. بعد از مرگ او به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبر دادند كه وى همه مالش را در راه خدا انفاق كرده است ، حضرت فرمودند: پس به بچه هاى او چه رسيده است ؟ براى ورثه اش چيزى نگذاشته است ؟ عرض كردند: خير، يا رسول الله ! حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: اگر قبلا به من خبر داده بوديد، اجازه نمى دادم او را در قبرستان مسلمانان دفن كنيد(374).
    اين روش مسلمانى نيست كه انسان تصور كند هرچه بدست مى آورد، فقط بايد به ديگران بدهد و خود و خانواده اش را از حاصل زحمت ها و دسترنج كارش محروم كند. اما ارزش اين كار چقدر است ؟ اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اءنفعُ المالِ ما قُضىَ بهِ الفرائضُ(375).
    ((نافع ترين مال آن است كه واجبات زندگى انسان به وسيله آن فراهم شود)).
    در درجه اول ، نياز خود انسان از اهميت برخوردار است . فرايض مالى كه خداوند در مال انسان قرار داده است ؛ مانند اداى حقوق شرعى و رسيدگى به نيازمندان و همنوعان ، در مرحله بعد واقع شده است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    شرُّ المال ما لم يُنفَق فى سبيل الله منه و لم تُؤَدَّ زكاتُه (376).
    ((بدترين مال آن است كه انسان در راه خدا هيچ چيزى از آن را مصرف نكند و زكات مالش را نپردازد)).
    يعنى به خيال اين كه همه اين مال متعلق به خود او است و مجاز است هرگونه مى خواهد در راه اميال خود مصرف كند، از حقوق واجب مالى خود چشم بپوشد. چنان كه در روايت ديگرى حضرت مى فرمايند:
    شرُّ الاموال ما لم يُخرج منه حقُّ الله سبحانَه (377).
    ((بدترين مال ، مالى است كه حق خداوند از آن مال ادا نشده باشد)).
    و قرآن نيز بر اين نكته صحه مى گذارد و مى فرمايد:
    و فى اءموالهم حقّ للسّائل والمحروم (378).
    ((و در اموال آنها حقى براى سائل و محروم است )).
    اگر از اين مال حقوق آنان را ادا نكند، بدترين مال است .در حالى كه مال از چيزهايى است كه بايد به انسان فايده برساند. وقتى شر شد، طبيعى است براى انسان منفعتى حاصل نخواهد كرد. امام سجاد عليه السلام فرمودند:
    لا تَجعلهُ اذا كانَ مِنَ الله الا اليهِ و سَبَبا الى اللهِ
    وقتى مال ، مال خدا است ، معنايش اين است كه ملك مطلق ما نيست ، به اين دليل انكارناپذير كه آنچه ملك انسان است و متعلق به او مى باشد؛ عمل او است ؛ چرا كه از او جدا نمى شود و زائل و فانى شدنى نيست وگرنه چيزهايى كه از انسان جدا مى شود، امروز در اختيار يكى است و روز ديگر در اختيار ديگرى ؛ مال و ملك مطلق او نخواهد بود.
    قرآن ، از اموالى كه در اختيار انسان قرار مى گيرد به ((مال الله )) تعبير مى كند. در سوره مباركه نور و درباره داستان بندگانى كه در قديم در تملك انسان بودند، توصيه مى فرمايد:
    آتوهم مِن مال الله الَّذى آتاكُم (379).
    ((از مالى كه خدا به شما داده است ، در اختيار آنها قرار بدهيد تا آنها ازدواج كنند)).
    يك قاعده فقهى داريم كه مى گويد: العبد و ما فى يده كان للمولى انسان و هر آنچه كه در اختيار او است ، همه متعلق به خدا است .
    بنابراين ، آنچه دارد امانت هايى است در دست او، كه امروز در اختيار او است و فردا بعد از مردن و وفات ، متعلق به ديگرى است . اساس كار دنيا از بدو آفرينش تا قيامت همين گونه است . وقتى همه هستى ما از آن ديگرى است ، آنچه نيز در اختيار ما است ، در اختيار او خواهد بود. پس به آنچه كه او فرمان داده بايد عمل كرد. در راه تحصيل رضاى او بايد هزينه كرد كه البته ذات ذوالجلال ربوبى به فضل و كرمش و به بركت اين نصيحت پذيرى انسان و قانون مدارى او وعده كرده كه هم آثار دنيوى بر آن مترتب كند هم آثار اخروى .
    انفاق ؛ بهترين مسير صرف مال
    از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    مَن بذل فى ذاتِ الله مالَه عَجَّلَ له الخَلَفَ(380).
    ((اگر كسى مالش را در راه خدا صرف كند، خدا در جايگزينى آن مال تعجيل مى كند)).
    بر اين اساس ، خداوند وعده داده است وسيله اى فراهم مى كند تا هرچه كه او در راه خدا صرف كرده و از دست داده است ، دوباره جايگزين شود. از اين بالاتر نكته اى است كه خداوند در سوره مباركه بقره مى فرمايد:
    مثَلُ الَّذين يُنفقونَ اءَموالهم فى سبيل الله كَمثَلِ حَبَّة اءَنبَتَت سَبعَ سَنابلَ فى كلِّ سُنبُلَه مائَةُ حَبَّة و الله يُضاعفُ لِمَن يَشاءُ والله واسع عليم (381).
    ((مثال كسانى كه مالشان را در راه خدا انفاق مى كنند، مانند كسى است كه يك دانه گندم را درون خاك مى كارد و وقتى سر از خاك بيرون مى آورد هر بوته اى ، هفت سنبله است و در هر سنبله اى صد دانه گندم ؛ و خداوند اضافه مى كند و هر اندازه كه بخواهد، خداوند وسعت دهنده دانا است )).
    يعنى يك دانه ، كاشته و هفتصد دانه تحصيل كرده است و بعد از آن مى فرمايد: گاهى خدا اين هفتصد تا را نيز چند برابر مى كند، خدا توسعه دهنده اى است كه مى داند چه مى كند؛ يعنى اقتضاى فضل الهى اين است كه وقتى به انسان امر مى كند كه چنين كن ، پاداش و اجر آن را هم مقرر مى كند.
    گاهى پاداش خيلى فورى است و در دنيا حاصل مى شود؛ مثل خيلى از كمك هاى مالى كه در دنيا به نيازمندان مى شود و انسان هايى كه اهل خير و كمك هستند، درك مى كنند كه هر چه داده اند، خدا چند برابر جايش را پر كرده است .
    گاهى هم براى انسان هايى كه اعتقاد استوارى به عالم آخرت و سراى ديگر دارند اين ثمره به تاخير مى افتد و براى روزى ذخيره مى شود كه انسان چيزى جز عمل صالح ندارد.
    نكته مهم ديگر اين است كه ، اگر اموال بسيارى در اختيار انسان باشد و در راه خدا صرف نكند، هيچ بهره دنيوى و اخروى از آنها نخواهد برد. فرمايش ‍ اميرالمؤ منين عليه السلام است كه مى فرمايند:
    لم يُرزق المالُ مَن لم يُنفقهُ(382).
    كسى كه از مالش انفاق نمى كند، تو گويى با فقرا مساوى است و اصلا خدا به او چيزى نداده است . كسى كه مالش را در راه خدا صرف نمى كند، از آن مال بهره نخواهد برد. كسى كه در مصرف مال در راه فرمان الهى و رضاى خدا بخل مى ورزد، گويى از اين مال هيچ تنعم و سودى نخواهد داشت .
    والَّذين يَكنزونَ الذَّهَب و الفضَّةَ و لا يُنفقونَها فى سبيل الله فبشِّرهم بعذاب اءَليم (383).
    ((كسانى كه طلا و نقره را گنجينه (ذخيره و پنهان ) مى سازند و در راه خدا انفاق نمى كنند، به مجازات دردناكى بشارت ده !)).
    كسى كه مال را به اصطلاح جمع آورى مى كند و حاضر نيست در راه رضاى خدا و حتى براى منافع شخصى خود مصرف كند، از آن مال منتفع نمى شود.
    حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرموده اند:
    خيرَ المال ما وَقَى العِرضَ(384).
    ((بهترين مال آن است كه انسان به وسيله آن عزت خود را حفظ كند)).
    شبيه به اين مطلب را حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    خيرُ اءَموالك ما وقَى عِرضَكَ(385).
    ((بعترين اموال تو آن مالى است كه آبروى تو را حفظ كند)).
    گاهى انسان براى حفظ آبرويش حاضر است شكم خود را گرسنه نگه دارد، اما به ديگران كمك كند، اين مال بهترين و ارزشمندترين مال است و اساسا كسانى كه خرج كردنشان آسان است و به اصطلاح دستشان به جيبشان آشنا است ، معمولا عزت دنيويشان بيشتر است و به وسيله مال خود مى توانند به مراتبى از شرافت و عزت دنيوى دست پيدا كنند.
    اءفضل المالِ ما استُرِقَّ به الاحرارُ(386).
    ((بهترين مال ها آن است كه به وسيله آن ، مردان آزاده به بندِ برده بودن كشيده شوند)).
    يا در يك عبارت ديگرى هست :
    اءفضل الاءموالِ ما استُرِقَّ به الرِّجالُ(387).
    ((بهترين اموال آن است كه ، مردمان را بنده تو گرداند)).
    بهترين و بافضيلت ترين مال براى انسان آن است كه به وسيله آن افراد آزاده را به بندگى و عبوديت خود در بياورد؛ چون :
    الانسانُ عبيدُ الاحسانِ(388).
    ((انسان بنده احسان است )).
    فطرت هاى سالم انسانى ، در مقابل احسان و فضل ديگران خود را وام دار مى بيند. انسانى كه بذل مال مى كند و كريم است ، مالش را در مسير جلب محبت ديگران هزينه مى كند؛ چنين انسانى ، افراد آزاده را وام دار خود مى كند و مالى كه در اين مسير صرف شود، هدر نرفته است . در روايت ديگرى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
    لم يَذهب مِن مالكَ ما وَقَى عِرضَكَ(389).
    ((مالى كه آبروى تو را حفظ كند، ضايع نشده است )).
    انسان بايد به اين مطلب توجه داشته باشد كه نمى شود كه دوست بدارد هم در ميان مردم عزت و احترام داشته باشد و ديگران از او به نيكى ياد كنند و هم حاضر نباشد از مال خود در اين مسير هزينه كند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام كه بسيارى از حقايق و دقايق را با آن تحمل و نيروى خدادادى بيان مى كنند؛ در روايتى مى فرمايند:
    لا يجتمِعُ حبُّ المال والثَّناء(390).
    ((دوستى مال و مدح و ستايش مردم يك جا جمع نمى شود)).
    انسان اگر دوستدار مدح و ثناى ديگران است ، نمى تواند مال را هم دوست داشته باشد؛ چرا كه اين دو با هم جمع نمى شود. اگر دوست داريد مردم شما را بستايند و اگر دوست داريد عزت دنيوى و حرمت اجتماعى داشته باشيد، بايد از مال بگذريد؛ در غير اين صورت امكان رسيدن به مراتب و كمالات دنيايى وجود نخواهد داشت .در تعبير ديگرى آمده است :
    اءفضل الاموال اءحسَنها اءثرا عليكَ(391).
    ((با فضيلت ترين مال ها آن است كه براى انسان اثر نيكو داشته باشد)).
    چه ارمغان و هديه اى براى انسان پسنديده تر و زيباتر از اين كه در ميان مردم و جامعه اى كه زندگى مى كند، از او با عزت و حرمت ياد شود. در ميان هر جمعى كه حضور پيدا مى كند، به ديده احترام به او بنگرند. يكى از راه هاى تحصيل غيرت اجتماعى صرف مال است . بنابراين ، مالى مى تواند ارزش ‍ داشته باشد كه انسان يا در دنيا از آن منتفع شود و يا در آخرت . البته جمع اين دو نيز با هم منافاتى ندارد.
    نحوه انتفاع از مال بعد از مرگ
    مطلب ديگرى كه امام سجاد عليه السلام به عنوان يكى از حقوق مال ذكر مى فرمايند:
    و لا تؤ ثِرَ به على نفسِكَ مَن لَعلَّه لا يَحمدُكَ و بالحَرىِّ اءَن لا يُحسنَ خلافَتَه فى ترِكَتِكَ و لا يعمَلَ فيه بطاعَةِ ربِّكَ فتكون معينا له على ذلك و بمَا اءَحدَثَ فى مالِكَ اءَحسَنَ نظرا لنفسِهِ فيعملَ بطاعَةِ ربِّه فَيَذهَبَ بالغنيمَةِ و تَبوءَ بالاثمِ والحسرَةِ والنَّدامَةِ مع التَّبِعةِ
    اين عبارت ها بيان مى كنند كه انسان تا زمانى كه زنده است ، بايد از مال خود انتفاع مادى و دنيوى داشته باشد و از آن براى فراهم كردن توشه آخرت استفاده كند و بتوان آن جا را قبل از رفتنش آباد كند.
    انسان در اين دنيا مسافر است و قصد سفر به جايى را دارد كه قرار است براى هميشه در آن جا اقامت گزيند؛ طبيعى است اگر وكيل يا نماينده اى دارد كه متولى تدارك مسكن و وسايل رفاه و آسايش او است ، آنچه را كه همراه دارد، بايد همه را به او بسپارد تا نماينده و وكيل او، در آن جا همه امكانات زندگى را براى وى فراهم كند. سرمايه هاى مادى و مالى انسان و عالم اخرت براى او چنين حالتى دارد. اما اگر اين انسان نه در دنيا از منافع اين مال استفاده كرد و فقط سعى كرد كه بر مقدار آن بيفزايد، جز خسران و ضرر چيزى حاصل نخواهد كرد.
    آنچه كه امام عليه السلام به انسان مى آموزند و انسان را به آن تنبه مى دهند اين است كه مال ، حقى بر تو دارد و حق مال اين است كه طورى از آن منتفع شوى كه وقتى از دنيا مى روى در آخرت بتوانى از آن بهره مند شوى .
    وارث انسان پس از مرگ ، گاه فرزندان انسان ، گاه همسر او و گاهى بستگان دورتر و حتى حكومت ها و دولت ها هستند. ورّاث معمولا دوگونه اند: گاهى افرادى هستند كه از اين مال و ثروت بادآورده در گناه و حرام و امور خلاف و براى آنچه كه ضرر به اجتماع و انسان هاى ديگر مى رساند، استفاده مى كنند و مال را وسيله گناه و عصيان قرار مى دهند كه نتيجه اش عقاب و عذاب مالك آن است ؛ چرا كه اين مال را گذاشته و پيشاپيش ورثه را در انجام گناه و معصيت كمك كرده است ، امام سجاد عليه السلام فرمودند:
    فتكونَ معينا له على ذلك
    ((تو آنها را بر گناه اعانت كرده اى )).
    گاهى ورثه ، انسان هاى صالح و شايسته اى هستند كه برخلاف خود انسان كه از آن مال استفاده نكرده است ، اين مال را در مسير اطاعت الهى مصرف مى كنند. آن وقت زحمتش را مالك كشيده است و بهره و غنيمت را ديگران برده اند و آنچه براى مالك مى ماند گناه ، افسوس ، پشيمانى و عقاب اخروى است . در ((غررالحكم )) روايتى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده كه داراى تعبيرهاى بسيار زيبايى است و شايد بتوان گفت كه كلام امام سجاد عليه السلام هم برگرفته از همين فرمايش جد بزرگوارشان باشد؛ چون همه آنها از يك زاويه به عالم آفرينش مى نگرند و حقايق نزد همه اين بزرگواران به يك گونه مجسم است . حضرت مى فرمايند:
    انَّ اءعظمَ الناس حسرة يوم القيامةِ رجل اكتسَبَ مالا مِن غير طاعَةِ الله فَوَرَّثَه رجلا اءنفَقَه فى طاعَةِ الله فَدَخَلَ به الجَنَّةَ و دخلَ به الاءَوَّلُ النّار(392).
    ((هنگام قيامت ، درمانده ترين مردم ، در حسرت و ندامت كسى است كه مالى را از مسير حرام به دست آورده است ، خودش مصرف نكرده و بعد اين مال به كسى ديگر به ارث رسيده است كه او، آن را در راه اطاعت الهى مصرف كرده و بهشتى شده است ، در حالى كه صاحب اصلى مال وارد آتش ‍ مى شود)).
    يعنى وارث او انسان زيرك و فهيمى بوده و مال را در مسير اطاعت الهى مصرف كرده و به وسيله آن ، وارد بهشت شده است ، اما آن كسى كه اين مال را از راه غيرحلال جمع كرده ، به ارث گذاشته و مرده است ، وارد آتش شده است . در قيامت او مى ايستد و مى بيند اين اموال او بوده و ديگرى منفعت آن را مى برد. يعنى به وسيله اين مال سعادت اخروى نصيب ديگرى شد و شقاوت نصيب او گرديده است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در تعبير ديگرى مى فرمايند:
    انَّ الَّذى فى يَدَيك قد كان له اءهل قبلك و هو صائِر الى مَن بعدك و انَّما اءنتَ جامع لاءحد رجلَين اءمَّا رجل عمِلَ فيما جَمَعتَ بطاعةِ الله فسَعِدَ بما شَقيتَ به اءو رجل عملَ فيما جمعتَ بِمَعصيَةِ الله فَشَقىَ بما جَمَعتَ و ليس ‍ اءَحد هذَينِ اءهلا اءن تُؤ ثرَه على نفسكَ و لا تحملَ له على ظهرِكَ(393).
    ((مالى كه الان در دست تو است ، در گذشته صاحبان ديگرى داشته است . از دست تو نيز درمى آيد و به دست ديگران مى رسد. تو در واقع مال را براى دو طايفه جمع مى كنى : يا براى كسى كه اين مال را در راه اطاعت خدا مصرف مى كند و به وسيله آنچه تو با آن بدبخت شدى سعادتمند مى شود؛ يا براى كسى كه با مال تو، معصيت خدا را كرده و بدبخت شده است . حال آن كه هيچ يك از اين دو طايفه از تو سزاوارتر نيستند. آيندگان را بر پشت خود سوار مى كنى و سنگينى اعمال آنها را تو بايد متحمل شوى ! آنچه را كه به دست مى آورى ، لذت دنيايى و منفعت اخرويش را براى خود حاصل كن )).
    اين كلام امام اميرالمؤ منين عليه السلام فرمايش امام سجاد عليه السلام را خوب روشن مى كند كه فرمودند:
    و لا تؤ ثِرَ به على نفسكَ مَن لعلَّه لا يحمَدُكَ
    ((كسى كه تو را حمد نمى كند؛ تو را سپاس نخواهد كرد)).
    سپاس در اين جا، سپاس زبانى نيست ، بلكه شكر عملى است ؛ او به گونه اى اين مال را مصرف كند كه حداقل براى تو صدقه جاريه شود.
    مهم اين است كه انسان بتواند در اداى حقوق مال ، وظيفه خود را به نحو احسن بشناسد و بدان عمل كند؛ و طريقه نيكوى آن نيز همان بود كه امام عليه السلام بيان فرمودند كه مال را اولا از مسير حلال به دست آورد، ثانيا در مسير حلال نيز مصرف كند. در تدارك مال ، حرص و ولع به خرج ندهد كه ساير وظايف انسانى او تعطيل شود. نكته ديگر اين كه نكند ديگرى با زحمت هاى او سعادتمند بشود و يا با آنچه كه او جمع آورى كرده براى خود بدبختى بيافريند كه او را هم در اين بدبختى شريك گرداند، اما خود، از آن مال بهره دنيوى و اخروى نبرد.
    اين بحث را با ذكر روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام پى مى گيريم كه مى فرمايند:
    المال يَعسوبُ الفُجَّار(394).
    ((مال ، فرمانرواى خطاكاران است )).
    يعنى اين دو با هم تلازم دارد. اگر انسان ، مال پرست و مال دوست شد، طبعا زمام انديشه ، فكر، حركت و رفتار خود را به دست آن خواهد داد و به طور طبيعى از جاده اعتدال خارج خواهد شد. نتيجه اين است كه وقتى انسان در تشخيص خطا كرد، زمام انديشه و فكر خود را به جاى اين كه به دست زمامدار حقيقى خود بدهد به دست نفسانيات و غرائز خود مى دهد و حب مال ، جاه ، غريزه شهوت ، غريزه خشم و... فرمانرواى انسان مى شود و انسان را از مسير طبيعى و عادى خارج مى كند. اين حاكم ، انسان را به همان سمتى هدايت مى كند كه خود مى خواهد. بعد از اين مهم نيست كه انسان چه راهى برود؛ چون مسير صحيح انسانيت يك راه بيشتر نيست و راه هاى غير آن باطل است . شايد اين نكته را در خلال مباحث قبل متعرض شده باشيم كه در همه جاى قرآن ، نور به صورت مفرد ذكر شده است ، اما ظلمت به صورت جمع آمده است :
    الله نورُ السَّموات و الاءَرض (395).
    ((خداوند نور آسمان ها و زمين است )).
    يخرجهُم مِن الظُّلمات الى النُّور(396).
    ((آنها را از ظلمت ها، به سوى نور بيرون مى برد)).
    يُخرجهم مِنَ النُّور الى الظُّلمات (397)
    ((آنها را از نور، به سوى ظلمت ها بيرون مى برند)).
    هرجا كه ظلمت و نور با هم آمده است ، نور به صورت مفرد و ظلمت به صورت جمع آمده است . دليلش هم روشن است ؛ بيشتر از يك راه صحيح و مستقيم ، براى رسيدن به هدف نهايى و غايى خلقت ما وجود ندارد؛ اما راه هاى انحرافى و كج و معوج متعدد است .
    در هندسه وقتى مى خواهيم خط مستقيم را تعريف كنيم ، مى گوييم :
    كوتاه ترين فاصله بين دو نقطه را خط مستقيم مى گويند؛ اما خطوط غيرمستقيم و منحنى تعريف خاصى ندارند و به هرچه مستقيم نباشد خط غيرمستقيم مى گويند و مى توانند به هر سمتى باشند بدون اين كه مبدا يا مقصد خاصى را تعقيب كنند.
    بنابراين ، مهم نيست كه انسان وقتى از مسير اعتدال خارج شد چه راهى را انتخاب كند؛ چون همان طور كه گفتيم راه صحيح و مستقيم يكى بيشتر نيست .يكى خط است از اول تا به آخر بر او خلق خدا جمله مسافر

    مجاهده با نفس در مقابل تمايلات
    همه يك راه را بايد طى كنند، آن زمان كه از راه منحرف شدند، راه خطا و اشتباه را پيموده و به مقصد نخواهند رسيد. پيدا كردن راه درست نيز در اين است كه فرمانروايى بر نفس به دست خود فرد باشد و نه چيز ديگر. اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اءملِكوا اءنفسكم بدوامِ جهادِها(398).
    ((همواره با نفس به مجاهده برخيزيد تا در اختيارش بگيريد)).
    شما خود مالك نفس خود باشيد و همواره با نفس به مجاهده برخيزيد و در اختيارش بگيريد؛ چون نفس تمايلات مختلفى دارد ممكن است از مالكيت انسان خارج شود، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در تعبير زيباى ديگرى مى فرمايند:
    قدرتُكَ على نفسك اءفضلُ القدرَةِ، و امرتُكَ عليها خير الامرَةِ(399).
    ((بالاترين قدرت ، قدرتى است كه انسان بر خود دارد و بهترين فرمانروايى ، فرمانروايى بر نفس است )).
    اين كه انسان بتواند فرمانرواى نفس خود باشد، مهمترين امارت و فرمانروايى است ؛ چون نفس انسان به طور طبيعى دلش مى خواهد آزاد باشد.
    اميرالمؤ منين عليه السلام در تعبير ديگرى مى فرمايند:
    النفوسُ طَلِقَة لكنَّ اءيدى العقول تُمسِك اءعنَّتَها عن النُّحوس

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/