4kbzsrt1 225x300

عاشق شدن برای من ِ خسته دیر بود


بر عکس ِ چهره ام ، دل ِ غمدیده ، پیر بود



در انزوای این شب بی انتهای سرد

چشم من از حرارت شب گریه سیر بود



روح بلند و پر طپش ام ، مثل موج ها

در دست صخره های تعصب اسیر بود



فریاد بی صدا که به جایی نمیرسد

یک قطره آب ، در هیجان کویر بود



من با تو در درون خودم ذوب می شدم

خورشید در نگاه دو چشمم حقیر بود



گفتی که :" عشق ، راه تو را باز میکند "

دلخور مباش ، جاده کمی بد مسیر بود!



آن روزها گذشته و من منتظر که مرگ . . .

شاید دلم برای همین لحظه گیر بود . . .


مرضیه خدیر