صفحه 1 از 6 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 181

موضوع: *رهگذر چه می گوید*

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض *رهگذر چه می گوید*

    سلام
    همه جا به دنبال مونس و یاری بوده ام که بتوانیم همه آنچه که در رهگذر عمرحادث میشود ، زشت یا زیبا ، مهم و یا غیر مهم برای هم بازگوییم ، سنگ صبور هم باشیم و با هم آرام گیریم .
    در زندگی بسیاری از آلام ، آرزوها ، رازها و مشکلات وجود دارند که هرگز قابل بازگو کردن نیستند حتی برای پدر و مادر ، برادر و خواهر و یا دوست و آشنا و یا فرزندان .
    منتظر حرفهایت هستم ، درگیریهایت ، شادیهایت ، تنفر یا عشقهایت ، کارها و مسئولیت هایت .
    من با توام ، تو هم با من باش ، چه میدانم شاید روزی هم یکدیگر را دیدیم تا بازی روزگار چه باشد

  2. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    سلام، ای که در دل ما از نظر دگران نهانی
    ای نیمه پنهان که سالهای سال است برای یافتنت از خود گذشته ام
    تویی که حتی یاد با تو بودن آنقدر لذت بخش و لطیف است که برای لحظاتی هر چند اندک این کویر خشک، این دل پیر را گلستانی و جوان میکند.

    روزهای بدون تو چه قدر زود میگذرند، چه قدر زود...
    نمیدانم این سرعت بالای روزگار است یا پیری و ناتوانی من که از آن عقب می مانم!
    و آه که چه درازند این شب ها، شبهای بی تو...
    گذر از این شب های تلخ چه قدر طولانی است
    گاهی به طول یکسال،روز!!!
    روزگار هم با ما سر ناسازگاری بر آورده است، بعد از سالها که شبی یادت را در آغوش میکشم، غروب را به طلوع می چسباند به سرعت یک نسیم دل انگیز، به سرعت یک خواب!
    حرفهای دلم بسیار است
    از چه بگویم؟
    از بغض سردی که سالهاست در دل کویری ام منجمد شده!
    یا حتی از نداشتن عکسی از تو ای نگارم تا با نگاه به چشمانش ذوب کنم این یخ چندین ساله را؟
    کاش میشد، ای کاش....
    نه! نمی خواهم از ای کاش ها بگویم، برای نگفتن همین ای کاش هاست که سالهاست برای رسیدنت تلاش میکنم.

    بعد از آنکه نیامدی دل نگران شد و مرا محکوم کرد، محکوم به سفر...
    تا بیام و بیابم تو را در هر کجا که هستی
    این آمدن نه از بهر این است که نیایی، چون میدانم می آیی آخر تو یک روز
    آمدن از بهر آنست که شاید دیر بیایی
    با اولین یادت، لذت اولین بهار را چشیدم و شوق وصالت شد بهار دیگری
    حال که از بهار و تابستان گذشته ام، مدتهاست در تنهایی گرفتار خزان شده ام
    هم من و هم دل میترسیم از خستگی این خزان چند ساله به خواب فرو رویم. خوابی زمستانی!

    آخر تو کی می آیی؟
    یا کی می یابم تو را؟
    کاش بدانی این هزاران خزانی که مرا در بین دو بهارت حبس کرده، دگر مرا نیز خزان کرده و گر می بینی توانی مانده برای چند خط سیاه کردن، همان اندک شوق وصالت است که در نهان خانه دل محفوظ داشته ام و پنهان تا هیچ گزندی از خزان به آن نرسد.

    دگر آن جوان پر شور و سرمست نیستم، آری پیر شدم،ضعیف و نحیف و شکننده...
    می دانی چرا؟
    برای آنکه مانند دگر امواج این پر تلاتم و خروشان این دریای طوفانی با دیدن نزدیکترین ساحل، خود را به آن نرسانده و دلخستگی ها،غم ها و شتابم را در پهنای آن رها نکرده ام
    سالهاست که این سونامی و خروش را در درون و اعماق خود غرق کرده ام، دگر شده ام یک گرداب!
    کجایی ساحل آرامشم؟
    نمیدانم نامت چیست یا چه بگذارم نامت را؟
    ماه، ستاره،دنیا،هستی،آرامش،سحر ،ساحل و یا دریا...
    هر چه هستی خوش باش، فقط بدان مانده ام تنها میان سیلاب غم ها
    می دانم می آیی، می مانم چشم انتظارت، بیا...
    و می دانم میابم تو را، پس همچنان سفر میکنم برای یافتنت...

  3. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    سلام
    بازهم من آمدم تا بنالم از درد نامرد دوریت!
    تیشه دوریت عمریست ریشه دلم را ضربه باران کرده و میخواهد نابود کند من و این دل را، اما نمیداند که شوق دیدارت ریشه و تنه این دل را چقدر مستحکم کرده
    بزن این ردر بی مروت محکم تر بزن اما جز خراش کار دیگری از پیش نخواهی برد
    نمیدانم از چه بگویم از حرفای دلم که آهنگ غریب روزگار است یا غم تو که سالهاست آنرا در انتهای سینه محفوظ داشته ام
    روزهای بارانی با من چه میکند، یادت!
    طوفانی در دل بپا میکند که مثالش را ندیدم هرگز
    و من چه میترسم، هراسان و به این سو و آن سو می نگرم تا بیابم تو را ای ساحل آرامش....
    تا خود را به تو برسانم و همچو کشتی شکسته ایی برای همیشه در آنجا به گل بنشینم!
    و اما یادت...
    یادت را به رسم امانت در در پستوی سادگی دلم در تمام این حوادث محفوظ نگاه داشته ام و پنهان...

    با کشتی خیالت و با همراهی ناخدایی دل، سکان یادت و دیده بانی به نام عشق از تمامی طوفان ها و بوران ها میگذرم تا به تو برسم، بیایم و برای ابدیت پهلو بگیرم در بندرگاه اختصاصی من و آغوش تو

    گرچه راه بسیار است و طولانی و مرا خسته ی فراوان کرده اما هرگز در هیچ کجا و برای اندک لحظه ایی چشم به جزیره ایی ندوخته و نزدیک نشده ام
    سواحلی که به رفت و آمد کشتی ها و موج ها عادت کرده بودند و هر چند لحظه ای نام کسی در ساحل نوشته میشد و با آمدن موج جدید نام جدیدی آورده میشد و قبلی راحت تر از لمه راحت پاک میشد و به خاطرها می پیوست
    اما من تنها تو را میخواهم تویی که هیچ کشتی و موجی را پذیرا نشده ایی جز منی نام رهگذر و میدانم در ساحلت با قلم عشق نوشتی امیر و چشم انتظار هستی
    دلم تنها تو را زیبا میداند و تنها از تو آرامش می گیرد.
    میخواهم تو را بیابم تا تمام دلخستگی ها و دلشکستگی هایم را در آغوش تو رها کنم زیرا آنجاست که جایگاه من و است و بس....

  4. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    سلام و باز هم سلام ای نازنینم
    میخواهم باز از درد دوریت بنویسم، در این شامگاهی که به بامداد نزدیک است .
    تمام دلنوشته هایم را شب ها برایت مینویسم تا بدانی که ای دنیای من بدون تو چه قدر تارک و تنهام........
    شب ها برایت مینویسم تا این ظلمت در کلماتم نمود پیدا کنند...
    بیا که قول میدهم برای آمدنت جشنی بی همتا برپا کنم، جشنی با حوض هایی پر از آب و فواره ها و رقاصی رقاصه ها و سمفئنی آهنگی که فقط برای تو نواخته میشود
    آری بیا طراوت و ترنم من! بیا عزیز تر از جانم.........
    بیا که سالهاست بغض دلم برای آمدنت لحظه شماری می کند تا با آمدنت قفل سکوتش را بشکند و همچو آهنگی غمناک با هق هق هایش برایت آواز شادی بخواندو چشم هایی که اشک هایشان برایت فواره خواهند زد و پلک هایی که در این فواره ها رقاصی میکنند.
    این سان منتظر آمدنت هستم ، بیا........
    نه آن سان بیایی که من دگر نباشم جز نامی که زیر غم سنگین و همچو کوه نبودنت له شده باشم. بیا......

  5. #5
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    نميدانم دگر چه بگويم
    چنديست نواي رفتن سر داده ام
    و كوله بارم را پر از تنهايي هايم ساختم
    چشمانم همچون فانوسي ميتابد بر مسيرم

    اما
    پاهايم تاب تنها پيمودن ندارد

    ميروم
    و هرچه بيشتر از حال دور ميشوم
    دلتنگيم بيشتر زبانه ميكشد

    من عزم رفتن كرده ام
    اما .............

    اما ديدگانم انتهاي جاده را نمي يابد

    من ميروم تا از خاطرات دور شوم
    ميروم تا به ابديت نزديك تر شوم

    غافل از اينكه خاطرات همواره درون قلبم است
    و جا نخواهند ماند

    و غافل از اينكه ابديت
    همينجاست.............

  6. #6
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    براي تو مينويسم
    براي تويي كه گام هايت فراخ و استوار است
    و عزم رفتن كرده اي

    براي تويي كه خسته از دست سرنوشت
    كوله بار تنهايي ات را بر دوش كشيده اي

    لحظه اي درنگ كن..............
    تنها لحظه اي

    ميدانم دگر براي ماندنت دير شده است
    و جاده هاي زندگي چشم به راهند تا قدم در آن ها بگذاري

    تنها ثانيه اي به پشت سرت نگاه كن!
    شايد در ابتداي جاده كسي هست
    كه تو را ميخواند
    و
    در انتظار رسيدن به تو گام بر ميدارد

    تنها لحظاتي درنگ كن
    و به عقب بنگر..............................*

  7. #7
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    دیگه بسه!!!
    تا کی باید تو این جزیره متروک چشم انتظار اومدنت باشم؟
    دیگه نمیتونم بمونم، دارم دیوونه میشم
    میخوام دلمو بزنم به دریا، میخوام بیام کنارت...
    میخوام پیدات کنم
    من جزیره آرامشم رو تو دریای چشمای پیدا کردم
    میخوام بیام و صید کنم و اون صدفهایی که مرواریدهاشون دارن از اعماق دریای چشمات برام چشمک میزنن
    تو که میدونی این تن زخمیه، زخمی از یه خنجر زهر آهگین!
    پس چرا نمیای کنارم
    درد باشی یا درمون، من تو رو میخوام..........

  8. #8
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    هر کجا تو بودی گرمی بود و صفا
    اینجا چه قدر سرد شده، سرد...
    هر کجا تو بودی نور بود و روشنی
    اینحا چه قدر تاریکه و بی روح...
    از هر چی و کجا هراس داشتم به تو نگاه می کردم و آروم می شدم و اما حالا؟......
    هر جا که تو بودی فقط عشق بود و زندگی
    اینجا چه قدر سخته کشیدن، شدم یه مرده متحرک و دیگه زندگی نداره جریان اینجا
    وقتی تو بودی، شب تاریک معنی نداشت، حتی آسمون هم داره جای خالیت رو فریاد میزنه
    فریاد سکوتت داره گوشمو کر میکنه
    حجم خالی زیاد بین انگشتام داره دستامو خورد میکنه
    این همه تاریکی و ....
    فریاد میزنه که نیستی....
    که رفتی از اینجا.......
    نیستی عشق من....
    نیستی...

  9. #9
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض


    زندگی یعنی.....
    زندگی یعنی من،نه!
    و شاید یعنی تو، بازهم نه!
    زندگی یعنی من،تو
    یعنی ما
    زندگی یعنی همین الان، همین لحظه.........
    زندگی یعنی بودن با هم، برای هم، کنار هم...........
    زندگی، زنده کردن لحظات است نه لحظه ها را به انتها رساندن
    زندگی یعنی در لحظه زندگی کن
    سالومه چه قشنگ گفت حرفش را و پای حرفش امضا کرد امضا را!
    حرفش این بود نه تو راهبر باش و من در پی
    نه من روان شده و جامانده
    آری باش در کنارم
    زندگی اینست
    بگذار شانه هایم لمس کند شانه هایم را
    این فاصله ها را با دستهایت کنار بزن
    زندگی تنها لذت با تو بودن است
    برای تو بودن است
    اینست زندگی

  10. #10
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    بزن بارون....
    بزن که یاد یار منو کرده آوار
    شدم حالا یه سرگشته بی قرار
    بزن که از من چیزی نمونده جز یه ویرونه
    شایدم فقط یه دل که شده حالا دیگه دیونه
    بزن که این دل بی همخونه
    منو آتیش میزنه با هر بهونه
    بزن تا ببارم، همپای تو تا هر کجا که میتونی
    ابر چشام دنبال بهونه ست تو مکه خوب میدونی
    بزن بارون که یاد اون تنها همدم شب هامه
    بزن بارون که عشق اون هنوز توی نفس هامه
    بزن بارون........

صفحه 1 از 6 12345 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/