نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: جلسه یک شهید با خودش

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    جلسه یک شهید با خودش

    inn t lid دیروز با جلسه ای که با شرکت من و خودم تشکیل شده بود شرکت کردم.ریاست این دو جلسه را هر دو من به عهده داشتند.شرکت کنندگان ابتدا علاقه مشترک میان هر دو را مطرح کردند.
    inn b lid مشرق:

    محمد حسین تجلی به سال 1341 در زنجان متولد شد. او تحصیلاتش را در دبستان فردوسی شروع و در دبیرستان دکتر علی شریعتی به اتمام رسانید.وی تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته علوم اجتماعی دانشگاه تربیت معلم تهران پی گرفت. محمد حسین ، سرانجام در عملیات کربلای 5 بال در بال فرشتگان گشود .
    از شهید محمد حسین تجلی آثاری محدود اما بسیار خواندنی به جا مانده است. روح حساس و قلم توانای او ، اسنادی گرانبها را به پرونده تاریخی فرزندان خمینی افزوده اند تا آیندگان بدانند چه کسانی به نفس گرم روح الله ، راه 80 ساله را یک شبه پیمودند و چرا حضرت روح الله ، سالکان کهنسال را به خواندن وصیت نامه این عارفان کوچکسال فرا خواند.
    در زیر یکی از دست نوشته های تکان دهنده شهید محمد حسین تجلی را با هم می خوانیم. در این نوشته ، شهید تجلی به زیبایی ، سرزنش های اطرافیان و نزدیکانش را به سبب مبارزات و شیوه زندگی انقلابی اش بیان می کند. مشکلی که بسیاری از جوانان اهل جبهه و جهاد با آن مواجه بودند:
    روحمان با یادش شاد
    tajalli3
    بنام او که هر دو من را آفرید.
    دیروز در جلسه ای که با شرکت من و خودم تشکیل شده بود شرکت کردم.ریاست این دو جلسه را هر دو من به عهده داشتند.شرکت کنندگان ابتدا علاقه مشترک میان هر دو را مطرح کردند.هر دو شرکت کننده ها در علاقه به خانواده،دوست،تحصیل،معاشرت با دوستان و زندگی جدید و زیباییهای طبیعت و در یک کلمه در زندگی نظرات خود را اعلام داشتند.در بخش دوم این جلسه منِ ثانی،ایراداتی بر منِ اولی داشت.وی می گفت:شما بسیاری از حقایق زندگی را درک نمی کنی. از احساس خیلی پرتی،به پدر و مادر علاقه زیادی نداری،نمی خواهی در زندگی خوشبخت باشی، به آینده ات فکر نمی کنی،نه درس می خوانی و نه درس را رها می کنی،و نه مثل بعضی از افراد به شروع زندگی جدید و خانواده ای نو،تن در می دهی،و نه شدیداً آن را تکذیب می کنی.
    نه زندگی مادی را رها می کنی و نه محکم و دودستی آن را نگه می داری. نه دوستان را رها می کنی و نه در کارها به حرف آن ها گوش می کنی،نه... نه...نه....
    حالا که به یکی از بزرگترین آرزوهایت که حضور در مراکز آموزش عالی است رسیده ای،دیگر چه دردی است که تو را در اغتشاش فرو برده؟ کارت را پیگیری کن و در صحنه علم پیکار کن. با مسلح شدن به سلاح علم،خود و جامعه ات را اصلاح کن.می توانی در جاهایی که جامعه نیاز دارد به خدمات بهتری مشغول شوی. می توانی به کمک علم،مردم محروم را دستگیر کنی،می توانی...
    دیگران مگر انسان نیستند؟ فلانی را نمی بینی؟ هزار ماشاالله برای خود مردی شده است،شغل آبرومند ندارد؟ که دارد،همکلاسی شما بود این که طلا فروشی دارد. خانه ندارد؟ که دارد. ماشین ندارد؟ که دارد. «بی -ام- و »اش را ندیده ای؟اعتبار ندارد؟ که دارد. سر بازار زرگرها از هر کی بپرسی،تو را به خدمت او می برد. تعظیمی هم به او می کند.فلانی را می بینی؟ سرپرست اداره بازرگانی استان است. همه او را می شناسند. مگر انسان نیست؟ مگر همکلاسی تو نبود؟ دارد به مردم خدمت می کند. فلانی را می بینی؟ پیش پدرش کار می کند. در تجارت یار و یاور اوست. شبهای پنج شنبه هم در هیأت مذهبی شرکت می کند. زندگی اش هم از هر جهت تأمین است. سالی یک بار هم به مشهد مقدس مشرف می شود، آخرت خود را نیز با احسان خریده است. فلانی را می بینی؟ تحصیلات دانشگاهیش رو به اتمام است.، فردا، پس فردا رئیس کل مخابرات است و فلانی را می بینی؟ پس تو چه می خواهی؟ مگر از آن ها کمتری؟ این چه شیطانی است که در تو حلول کرده؟ این چه دستی است که تو را از آن ها دور کرده؟ این چه فکری است که تو را منحرف کرده ؟ این چه خواستنی است که با خواستن آن ها فرق دارد؟ این چه روحیه ایست؟ و این چه...، و این چه...، و این چه ....
    و منِ اولی همچنان گوش بود، که او همیشه این گونه بود؛ اول گوش می شد، بعد دهان. دهان که شد به منِ ثانی گفت: حالا تو گوش باش! می دانم که نخواهی بود . ولی وقتی من دهن شدم، برایم مهم نیست تو گوش باشی یا نباشی و چنین گفت با منِ اولی :
    گفتی که بسیاری از حقایق زندگی را درک نمی کنی، می گویم لعنت بر منکر حقیقت. ولی کدام حقیقت ؟ مگر حقیقت در چشم و زبان و دهان و شکم و دندان خلاصه است؟ این ها که می گویی، همه مربوط به شکم است و من به غیر از شکم چیز دیگری نیز دارم. می گویی احساس نداری، می گویم احساس جز این است و آن فدای خاک زیر پای کسی که نسبت به من حساس است. می گویی به پدر و مادر علاقه ای نداری ، می گویم از خودشان بپرس . می گویی به فکر خوشبختی نیستم، می گویم خوشبختی چیست؟ اگر فقط شکم و ... است ارزانی دارندگانش باد .
    می گویی به آینده فکر نمی کنی، می گویم از حرکاتم بپرس .می گوئی تعادل روحی نداری، می گویم روح را بشناس، می گوئی درس نمی خوانی و آن را نیز رها نمی کنی، می گویم درس هدف نیست یک وسیله است .
    می گوئی زندگی نو را نه تأیید می کنی و نه کتمان، می گویم زندگی نو من است و این خواستن ماست و در پایان این جلسه بود که این دو من . جلسه مشترک آینده برای بررسی عملکردهایشان روز واپسین، بعد از « اذاالشمس کورت» تعیین شد .
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. 3 کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/